پرسش:
خداراکه آفریده است ؟ اینکه او آفریننده ای ندارد یعنی جه خود به حود بوجود آمد است ؟
پاسخ:
با سلام و احترام به شما
پاسخ به این پرسش این نیست که خود به خود به وجود امده است تا برای شما باعث تعجب شود زیرا هیچ چیزکه وجود نداشته و وجود یافته ، خود به خود به وجود نمی آید ، بلکه ما در پاسخ می گوییم:
هستى خدا ذاتى او و از خود او است و از جاى ديگر نيست، مانند اين كه بپرسيم اصل وجود و هستى از چه چيزى به وجود آمده است؟ و مبدأ اصل وجود چيست ؟ معلوم است كه اصل وجود و هستى از چيزى به وجود نمى آيد، چون هر چيز ديگرغير از وجود، عدم و نيستى است و وجود و هستى از عدم و نيستى به وجود نمى آيد.
به عبارت ديگر وجود حق تعالي مساوي با وجود مطلق و اصل و حقيقت وجود است و همان گونه كه بي معنا است كه سوال كنيم ، اصل و حقيقت وجود چگونه به وجود آمده است ؟ يا مبدأ آن چيست ؟ بي معنا است كه بگوئيم كه خدا چگونه به وجود آمده است؟ چون فرض چنين سوالي اين است كه خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگي وجود خدا سوال مي كنيم. اما وقتي كه وجود خداوند ازلي و ابدي و مساوي با حقيقت و اصل وجود و هستي باشد ، فرض اين كه خدا زماني نبوده است ، نيز اشتباه است ، پس ديگر نوبت به سوال از چگونگي به وجود آمدن اصلا نمي رسد.
در واقع اصل اين سوال از يك اشتباه سرچشمه گرفته است و آن اشتباه در اين جمله است «هر موجودي ، مبدأ يا علتي دارد» . در حالي كه جمله صحيح آن است كه هر پديده يا هر چيزي كه نبوده و سپس به وجود آمده ، مبدأ و علتي لازم دارد.
توضيح آن كه: گاهى يك اشتباه يا مغالطه لفظى باعث مى شود كه مطلبى بسيار ساده به صورت يك سؤال يا اشكال مهم قلمداد شود.
فلاسفه الهى و همه خداپرستان معتقدند كه هر معلولى، علت مى خواهد و هر پديدهاى، پديد آورنده مىخواهد و هر آفريدهاى، آفريدگار مى خواهد. از اين جملهها به خوبى روشن است چيزى كه معلول، پديده و آفريده نباشد، از اين قانون خارج است و چون به عقيده خداپرستان خدا معلول و آفريده شده و پديده نيست، از اين قانون عمومى خارج است.
مادي گرايان يك لفظ را اشتباهاً يا از روى مغالطه عوض كردهاند، يعنى به جاى اين كه بگويند هر معلولى، علت مى خواهد، گفتهاند هر موجودى، علت مى خواهد. نيز به جاى اين كه بگويند: هر آفريده و پديدهاي، آفريدگار و پديد آورنده مى خواهد، گفتهاند، هر چيزى آفريدگار و پديد آورنده مى خواهد، سپس پرسيدهاند كه پس آفريدگار و پديد آورنده و علت خدا چيست؟
پاسخ اين اشكال آن است كه هر موجودى نياز به آفريدگار ندارد تا بگوييم خدا هم يكى از موجودات است، پس آفريدگار او كيست؟ ، بلكه هر آفريدهاى آفريدگار مى خواهد و خدا آفريده نيست تا به حكم اين قانون آفريدگار بخواهد. كاملا روشن است كه اگر موجودي فرض شود كه هميشه بوده و هيچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آيد ، نياز به آفريده و علت نيز نخواهد داشت.
پاسخ سؤال را به بيان ساده تر مى توان بيان كرد:
اگر كسى سؤالات ذيل را از شما بپرسد، چه پاسخى به آن مى دهيد:
رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از كجا است؟
چربى همه غذاها از روغن است، چربى روغن از چه و از كجا است؟
شورى همه چيز از نمك است، شورى نمك از چيست؟
وقتى به اتاق كار خود يا منزل مسكونى خود نگاه مى كنيد و مى بينيد روشن است، از خود مى پرسيد آيا روشنايى از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفى مى دهيد، زيرا اگر روشنى اتاق از خود مى جوشيد، نبايد هيچ وقت تاريك بشود، در حالى كه پارهاى از اوقات تاريك و گاهى روشن است. پس روشنى آن از جاى ديگر است. به اين نتيجه مى رسيم كه روشنى اتاق و خانه ما در اثر ذرات يا امواج نور است كه به آن تابيده است. آن گاه از خود سؤال مى كنيم روشنى خود نور از كجا است؟ پاسخ اين است كه روشنى نور از خود آن است.
نيز به سؤالهاى قبلى پاسخ مى دهيم كه رطوبت آب، چربى روغن و شورى نمك از چيز ديگرى نيست.
اين خاصيت طبيعى و ذاتى آنها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمك ذاتاً شور است. نيز نور ذاتاً روشن است. در هيچ نقطه جهان نمى توانيم نورى پيدا كنيم كه تاريك باشد و چيز ديگر آن را روشن كرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشن اند و روشنى جزء ذات آنها است.
روشنايى ذرات نور از چيز ديگر و عاريتى نيست. ممكن است ذرات نور از بين برود، ولى ممكن نيست موجود باشند، ولى تاريك! بنابراين اگر كسى بگويد روشنايى هر محوطهاى از جهان، معلول نور است، پس روشنايى خود نور از كجا است، فوراً مى گوييم روشنايى نور جزء ذات آن است.
هم چنين هنگامى كه سؤال شود هستى هر موجودى از خدا است، پس هستى خدا از كيست، پاسخ مى دهيم هستى خدا ذاتى او و از خود او است و از جاى ديگر نيست، مانند اين كه بپرسيم اصل وجود و هستى از چه چيزى به وجود آمده است؟ و مبدأ اصل وجود چيست ؟ معلوم است كه اصل وجود و هستى از چيزى به وجود نمى آيد، چون هر چيز ديگرغير از وجود، عدم و نيستى است و وجود و هستى از عدم و نيستى به وجود نمى آيد.
به عبارت ديگر وجود حق تعالي مساوي با وجود مطلق و اصل و حقيقت وجود است و همان گونه كه بي معنا است كه سوال كنيم ، اصل و حقيقت وجود چگونه به وجود آمده است ؟ يا مبدأ آن چيست ؟ بي معنا است كه بگوئيم كه خدا چگونه به وجود آمده است؟ چون فرض چنين سوالي اين است كه خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگي خدا سوال مي كنيم. اما وقتي كه وجود خداوند ازلي و ابدي و مساوي با حقيقت و اصل وجود و هستي باشد ، فرض اين كه خدا زماني نبوده است ، نيز اشتباه است ، پس ديگر نوبت به سوال از چگونگي به وجود آمدن اصلا نمي رسد.
در مورد مثال هاي زده شده نيز بايد توجه داشت كه منظور از ذاتى بودن رطوبت براى آب، شورى براى نمك، چربى براى روغن و... هرگز اين نيست كه مثلاً رطوبت آب چون ذاتى آن است، پس آفريدگارى ندارد، بلكه منظور اين است كه آفريدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفريده است، به طورى كه هرگز نمى توان رطوبت را از آب جدا كرد. همان گونه كه وجود و هستي را نمي توان از خداوند جدا فرض كرد .اين مثالها براى نزديك كردن مطلب به ذهن زده مى شود وگرنه بين اين مثالها و موضوع مورد بحث، تفاوت زيادى است، زيرا وقتى مى گوييم وجود همه چيز از خدا است و وجود خدا از او است، يعنى آفريده كسى نيست و وجود و هستى، ذاتى او است.
اما وقتى مى گوييم روشنايى همه چيز از نور است و روشنايى نور از خود او است، معنايش اين نيست كه نور آفريدگارى ندارد، بلكه معنايش اين است كه آفريدگار جهان نور را اين طور آفريده است كه روشنايى جزء ذات او باشد و روشنائي از نور جدا نيست ، همان گونه كه وجود و هستي از خداوند جدا نيست.
جهت آگاهي بيشتر به كتاب علل گرايش به ماديگري ، بحث ريشه نيازمندي اشياء به علت مراجعه فرمائيد.