پرسش:
در قرآن سوره مائده ايه116:ايا تو گفتي من و مادرم را سواي(جداي)از خدا به خدايي گيريد؟به اطلاع شما برسانم كه ما عيسي مسيح را سواي خدا به خدايي نمي گيريم بلكه همرا خدا و در ذات خدا او را خدا مي دانيم(خداوند در ذات خود يگانه است)دوم اينكه ما ابدا"مريم مقدس را به خدايي نمي گيريم. پس نتيجه اينكه قرآن اشتباه است.(دين مسيحي)
پاسخ:
با سلام و تشکر از حسن اعتماد شما
ا : مسئله تثليث :
آن چه در باره چگونگي خدائي عيسي بيان کرديد، يک مساوي با سه يا توجيه تثليث براي تطبيق آن بر توحيد است .
اين که سعي مي کنيد در عين قول به سه خدا قائل به يک خدا باشيد،علامت اين است که سه خدايي معقول نيست . بايد هر طور شده اين سه را به يکي برگردانيد . متأسفانه عبارات و نوشته هاي بزرگان و انديشمندان مسيحيت در اين موضوع بسيار سردرگم، مبهم است . چون خود نيز به ابهام و عدم روشني آن اذعان دارند، اين مسئله را موضوع ايمان مي دانند، نه معرفت و معتقدند كه بايد به آن ايمان داشت و در صدد توجيه عقلاني آن نبود و بايد با قلب و ايمان درك كرد، نه با عقل!!
اين مطلب که مي گوييد خداوند در عين اين که در ذات خود يگانه است، حرف خوبي است که همه قبول دارند اما اين که عيسي در ذات او به صورت خدا وجود دارد، به گونه اي که در عين دوئيت يک محسوب مي شوند ، يک مساوي با دو يا سه است که معقول نيست.
مسيحيان با صراحت مي گويند: خداوند سهگانه است و نيز با صراحت مي گويند در عين حال يگانه است!، يعنى هم وحدت را حقيقى مي دانند و هم سهگانگى را واقعى و حقيقي مىشمرند، و اين موضوع مشكل بزرگى براى پژوهشگران مسيحى به وجود آورده است.
اگر حاضر بودند يگانگى خدا را مجازى بدانند و تثليث را حقيقى مطلب ديگري بود، و اگر حاضر بودند تثليث را" مجازى" و توحيد راحقيقى بدانند ،باز مساله ساده بود، ولى عجيب اين است كه هر دو را حقيقى و واقعى مي دانند! اگر مىبينيم در پارهاى از نوشتههاى تبليغاتى اخير كه به دست افراد غير مطلع داده مي شود، دم از سهگانگى مجازى مىزنند، سخن رياكارانهاى است كه به هيچ وجه با منابع اصلى مسيحيت و اعتقاد واقعى دانشمندان آن ها نمىسازند.
اين جا است كه مسيحيان خود را با يك مطلب غير معقول مواجه مىبينند، زيرا معادله" 1 مساوى 3" را هيچ كودك دبستانى هم نمىتواند بپذيرد، به همين دليل معمولا مي گويند اين مساله را نبايد با مقياس عقل پذيرفت بلكه با مقياس تعبد و دل! بايد پذيرفته شود، و از اين جا است كه مساله بيگانگى" مذهب" از منطق عقل شروع مىشود و مسيحيت را به اين وادى خطرناك مي كشاند كه مذهب جنبه عقلانى ندارد بلكه صرفا جنبه قلبى و تعبدى دارد .نيز از اين جا است كه بيگانگى علم و مذهب و تضاد اين دو با هم از نظر منطق مسيحيت كنونى آشكار مىشود زيرا علم مىگويد: عدد 3 هرگز مساوى با يك نيست اما مسيحيت كنونى مىگويد هست!(1)
در مورد عقيده به تثليث و توجيه آن به چند نكته بايد توجه كرد:
1- در هيچ يك از اناجيل كنونى اشارهاى به مساله تثليث نشده است. به همين دليل محققان مسيحى عقيده دارند كه سرچشمه تثليث در اناجيل، مخفى و ناپيدا است. مستر هاكس آمريكايى مي گويد:" ولى مسئله تثليث در عهد عتيق و عهد جديد مخفى و غير واضح است".(2)
همان طور كه بعضى از مورخان نوشتهاند، مساله تثليث از حدود قرن سوم به بعد در ميان مسيحيان آشكار گشت . اين بدعتى بود كه بر اثر غلو از يك سو و آميزش مسيحيان با اقوام ديگر از سوى ديگر، در مسيحيت واقعى وارد شد، بعضى احتمال مىدهند كه اصولا" تثليث نصارى" از" ثالوث هندى" (سهگانهپرستى هندوها) گرفته شده است.(3)
2- تثليث مخصوصا به صورت تثليث در وحدت (سهگانگى در عين يگانگى) مطلبى است كاملا نامعقول و بر خلاف بداهت عقل، مىدانيم كه مذهب هرگز نمي تواند از عقل و علم جدا شود، علم حقيقى با مذهب واقعى، هميشه هماهنگ است و دوش بدوش يكديگر سير مي كنند، اين سخن كه مذهب را بايد تعبدا پذيرفت، سخن بسيار نادرستى است، زيرا اگر در قبول اصول يك مذهب، عقل كنار برود و مساله" تعبد كور و كر" پيش بيايد، هيچ تفاوتى ميان مذاهب باقى نخواهد ماند، در اين موقع چه دليلى دارد كه انسان خدا پرست باشد، نه بتپرست؟! چه دليلى دارد كه مسيحيان روى مذهب خود تبليغ كنند ،نه مذاهب ديگر؟!، بنا بر اين امتيازاتى كه آن ها براى مسيحيت فكر مي كنند و اصرار دارند مردم را به سوى آن بكشانند ، دليلى است بر اينكه مذهب را بايد با منطق عقل شناخت، و اين درست بر خلاف ادعايى است كه آن ها در مساله تثليث دارند، يعنى مذهب را از عقل جدا مي كنند.
به هر حال هيچ سخنى براى درهم كوبيدن بنيان مذهب بدتر از اين سخن نيست كه بگوئيم مذهب جنبه عقلانى و منطقى ندارد بلكه جنبه تعبدى دارد!
3- دلائل متعددى كه در بحث توحيد براى يگانگى ذات خدا آورده شده است ،هر گونه دوگانگى و سهگانگى و تعدد را از او نفى مي كند، خداوند يك وجود بىنهايت از تمام جهات است، ازلى، ابدى و نامحدود از نظر علم و قدرت و توانايى است و مي دانيم كه در بىنهايت، تعدد و دوگانگى تصور نمىشود، زيرا اگر دو بىنهايت فرض كنيم ،هر دو متناهى و محدود مىشوند ،چون وجود اول فاقد قدرت و توانايى و هستى وجود دوم است، همچنين وجود دوم فاقد وجود اول و امتيازات او است، بنا بر اين هم وجود اول محدود است و هم وجود دوم،
اگر دو بىنهايت از تمام جهات فرض كنيم، حتما بىنهايت اول به مرز بىنهايت دوم كه مي رسد تمام مي گردد، بىنهايت دوم كه به مرز بينهايت اول مىرسد، آن هم تمام مي گردد، بنا بر اين هر دو محدود هستند و متناهى.
نتيجه اينكه: ذات خداوند كه يك وجود غير متناهى است ،هرگز نمي تواند تعدد داشته باشد.
همچنين اگر معتقد باشيم ذات خدا مركب از سه اقنوم (سه اصل يا سه ذات) است لازم مي آيد كه هر سه محدود باشند، نه نامحدود و نامتناهى.
به علاوه هر مركبى نيازمند به اجزاى خويش است، وجودش معلول وجود آن ها است و لازمه تركيب در ذات خدا اين است كه او نيازمند و معلول باشد ،در حالى كه مىدانيم او بىنياز است و علت نخستين عالم هستى است.
4- از همه اين ها گذشته چگونه ممكن است، ذات خدا در قالب انسانى آشكار شود و نياز به جسم و مكان و غذا و لباس و مانند آن پيدا كند؟
محدود ساختن خداى ازلى و ابدى در جسم يك انسان، و قرار دادن او در جنين مادر، از بدترين تهمت هايى است كه ممكن است به ذات مقدس او بسته شود، همچنين نسبت دادن فرزند به خدا كه مستلزم عوارض مختلف جسمانى است ،يك نسبت غير منطقى و كاملا نامعقول محسوب مي شود، به دليل اينكه هر كس در محيط مسيحيت پرورش نيافته و از آغاز طفوليت با اين تعليمات موهوم و غلط خو نگرفته است، از شنيدن اين تعبيرات كه بر خلاف الهام فطرت و عقل است، مشمئز مي شود، اگر خود مسيحيان از تعبيراتى مانندخداى پدر و خداى پسر ناراحت نمي شوند، به خاطر آن است كه از طفوليت با اين مفاهيم غلط انس گرفتهاند!.
5- اخيرا ديده مي شود كه جمعى از مبلغان مسيحى براى اغفال افراد كم اطلاع در مورد مساله تثليث، متشبث به مثال هاى سفسطهآميزى شدهاند، از جمله اينكه: وحدت در تثليث (يگانگى در عين سهگانگى) را مىتوان تشبيه بهجرم خورشيدونوروحرارت آن كرد كه سه چيز هستند و در عين حال يك حقيقتند، يا تشبيه به موجودى كرد كه عكس آن در سه آينه بيفتد با اينكه يك موجود بيش تر نيست، سه موجود به نظر مي رسد! و يا آن را تشبيه به مثلثى مي كنند كه از بيرون سه زاويه دارد و اما اگر زوايا را از درون امتداد دهيم ،به يك نقطه مي رسند.
با كمى دقت روشن مي شود كه اين مثال ها ارتباطى با مساله مورد بحث ندارد، زيرا" جرم خورشيد" مسلما با" نور آن" دو تا است، " نور" كه امواج ما فوق قرمز است با" حرارت" كه امواج ما دون قرمز است ،از نظر علمى كاملا تفاوت دارند، اگر گفته شود اين سه چيز يك واحد شخصى هستند ،مسامحه و مجازى بيش نيست.
و از آن روشن تر مثال" جسم" و" آينهها" است، زيرا عكسى كه در آينه است، چيزى جز انعكاس نور نيست، انعكاس نور مسلما غير از خود جسم است، بنا بر اين اتحاد حقيقى و شخصى در ميان آن ها وجود ندارد و اين مطلبى است كه هر كس كه فيزيك كلاس هاى اول دبيرستان را خوانده باشد مىداند.
در مثال مثلث نيز مطلب همين طور است: زواياى مثلث قطعا متعددند، امتداد منصف الزاويهها و رسيدن به يك نقطه در داخل مثلث ربطى به زوايا ندارد.
شگفتانگيز اينكه بعضى از مسيحيان شرقى با الهام از" وحدت وجود صوفيه"خواستهاند توحيد در تثليث را با منطق" وحدت وجود" تطبيق دهند، اگر كسى عقيده نادرست و انحرافى وحدت وجود را بپذيرد، بايد همه موجودات اين عالم را جزئى از ذات خدا بداند، بلكه عين او تصور كند .در اين موقع سهگانگى معنى ندارد، بلكه تمام موجودات از كوچك و بزرگ، جزء يا مظهرى براى او مىشوند، بنا بر اين تثليث مسيحيت هيچ گونه ارتباطى با وحدت وجود نمىتواند داشته باشد، اگر چه در جاى خود وحدت وجود صوفيه نيز ابطال شده است.
(4)
ب : معبود قرار دادن حضرت مريم :
درست است كه مسيحيان مريم را خدا نمىدانستند. ولى در عين حال در برابر او و مجسمهاش مراسم عبادت را انجام مىدادهاند، همان طور كه بت پرستان ، بت را خدا نمىدانستند، ولى شريك خدا در عبادت تصور مىكردند، فرق است ميان اللَّه به معنى" خدا" و اله به معنى" معبود"، مسيحيان" مريم" را اله يعنى" معبود" مىدانستند ،نه خدا و قرآن نيز به اله گرفتن آن شااره مي كند، نه الله بودن آن ها.
به تعبير يكى از مفسران گرچه هيچ يك از فرقه هاي مسيحيت كلمه" اله و معبود" را بر مريم اطلاق نمىكنند، بلكه او را تنها مادر خداوند مىدانند! ولى، عملا مراسم نيايش و پرستش را در برابر او دارند، خواه اين نام را بر او بگذارند يا نه . سپس اضافه مىكند: چندى قبل در بيروت در شماره نهم سال هفتم مجله" مشرق" كه متعلق به مسيحيان است، مطالب قابل ملاحظهاى به عنوان ياد بود پنجاهمين سال اعلان" پاپ بيوس نهم" درباره شخصيت مريم منتشر گرديد . در همين شماره تصريح شده بود كه كليساهاى شرقى همانند كليساهاى غربى" مريم" را عبادت مىكنند، در شماره چهاردهم سال پنجم همان مجله مقالهاى به قلم" انستاس كرملى" درج شده كه خواسته است در آن براى مساله عبادت مريم حتى ريشهاى از كتب عهد عتيق و تورات پيدا كند.
بنابراين پرستش و عبادت مريم در ميان مسحيان به اذعان خودشان وجود دارد.(5)
1 - شيرازي ، تفسير نمونه، ج4، ص 225، دار الکتب الاسلاميه
2 - قاموس مقدس ، ص 345 ، طبع بيروت
3 -دائرة المعارف قرن بيستم ، فريد وجدى ، ماده ثالوث
4 - تفسير نمونه، ج4، ص: 226-230
5 - همان، ج5، ص :136- 137