ماجرای ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س)

خواستگاران فاطمه (س)

 «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (1)

دو سال،يا اندكى بيشتر از اقامت مهاجران در مدينه گذشت.در اين دو سال دگرگونى چشم گيرى در وضع سياسى و اجتماعى مسلمانان پديد گرديد.نيز بعض سريه‏ها (2) با پيروزى برگشتند.و نتيجه پيروزى آنان گشايشى اندك در كار مسلمانان،و تثبيت موقعيت ايشان در ديده قبيله‏هاى مخالف بود.نيز قبيله‏ هايى چند كه پس از درگيرى مسلمانان با يهوديان،و منافقان مدينه در حالت دو دلى بسر مى‏بردند،كم و بيش بى طرف ماندند و يا به مسلمانان پيوستند.
مهمتر از همه پيروزى در غزوه بدر بود كه قدرت افسانه‏اى مكه را در هم ريخت،و شمت‏خيره كننده سران قريش را از ميان برد.و آنانكه هنوز هم نمى‏خواستند مكه را از خود برنجانند دانستند كه قريش و بازرگانان آنان هم شكست پذيرند.

در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نيز تغييرى رخ داد. سوده دختر زمعة بن قيس و عايشه دختر ابو بكر،در خانه او بسر مى‏بردند. عروسى سوده چند ماه پيش از هجرت (3) و عروسى عايشه در شوال سال نخستين هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هيچ يك از اين دو زن-چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خديجه را پر نمي كردند اما بهر حال هر يك از جهتى مراقب حال پيغمبر بودند و فاطمه (ع) از اين نظر ديگر براى پدر نگرانى نداشت.عايشه دخترى نه ساله و سوده بيوه سكران بن عمرو بن عبد شمس بود.
سكران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در اين سفر سوده را نيز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشت‏به مكه در گذشت و پيغمبر آن بيوه را خواستگارى كرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش كسانى هستند كه نگاهبان حال او باشند.

مسلم است كه فاطمه (ع) خواهان بسيارى داشته است.در اين باره نيازى بذكر روايات نداريم.پدرش پيش از آنكه به پيغمبرى رسد در ديده همشهريان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پيش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم،عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نكوهش پدر شوى آنان نازل نمى‏شد،و اگر آن مرد لجوج و يا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمى‏خواستند زنان خود را رها كنند،آنان از اين پيوند خشنود و شادمان بودند.ليكن باصرار ابو لهب بين آنان جدائى صورت گرفت.

اين زنان پس از آنكه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،يكى پس از ديگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قريش شوهر كردند.زينب خواهر ديگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربيع بود (6) چون محمد (ص) به پيغمبرى مبعوث شد،و خديجه و دخترانش بدو گرويدند،ابو العاص بر دين قريش باقى ماند.
بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گويد و آنان هر دخترى را كه دوست ميدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذيرفت و گفت او بهترين همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسير شد،و پيغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط كه زينب را بمدينه بفرستد.اين چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد كسان خود و ديگران حرمت داشتند.اكنون كه محمد (ص) به پيغمبرى رسيده و يثرب در اطاعت اوست و مكه از او در حالت‏بيم و احتياط بسر مى‏برد،طبيعى است كه كسانى با موقعيت‏بهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.
و اگر زينب و ام كلثوم و رقيه پيش از اسلام به شوى رفتند، تربيت زهرا (ع) چنانكه نوشتيم در خانه وحى و مركز نزول قرآن بود.چنانكه در صفحات اين كتاب خواهيد ديد و سند آن ماخذ دست اول تاريخ اسلام است،عمر و ابو بكر هر يك خواهان فاطمه بودند،ليكن چون خواست ‏خود را با پيغمبر در ميان نهادند، وى گفت منتظر قضاء الهى هستم. (7)

نسائى كه از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گويد:پيغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى كرد،پذيرفت (8) اما نسائى اين حديث را ذيل بابى كه بعنوان‏«برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از ميان خواستگاران نام اين دو تن را از آن جهت نوشته‏ اند كه از لحاظ شخصيت‏ سرشناس‏تر از ديگران‏ند، نه آنكه خواستگاران دختر پيغمبر تنها اين دو مرد سالخورده بودند.يعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى كردند. (9)

آنچه درباره خواستگارى فاطمه (ع) و زناشوئى او با على عليه السلام خواهيم نوشت، در كتاب‏هاى شيعه و سنى آمده است.
روايت‏هاى ديگر نيز موجود است و مضمون آنها همين است كه در اين روايت‏ها خواهيد ديد.تنها ممكن است اندك اختلافى در لفظ روايت‏ها ديده شود.اين روايت‏ها و نيز آنچه مورخانى چون بلاذرى،ابن اسحاق،ابن هشام،طبرى و عالمانى چون كلينى و مفيد و شيخ طوسى نوشته‏ اند، تنها سند نويسندگان پس از آنهاست. شيعه يا سنى، شرقى يا غربى، هر كس بخواهد درباره حوادث قرن اول و دوم كتابى بنويسد يا تحقيقى كند، بايد به همين كتاب‏ها مراجعه كند، و اين كارى است كه نويسنده اين كتاب كرده است.

اگر مطلبى در كتابهاى شرق شناسان ديده شود كه در هيچ يك از اين سندها نيامده باشد بايد آنرا نپذيرفت، و يا لااقل در درستى آن ترديد كرد، نه آنكه بگوئيم آنها مداركى داشته‏ اند كه در اختيار ما نيست...

چنانكه نوشتيم و آنچنانكه كتاب‏هاى محدثان و مؤرخان طبقه اول و سندهاى اصلى شيعه و سنى به صراحت تمام نوشته‏اند،و آنچنانكه قرينه‏هاى خارجى نوشته اين مورخان را تاييد مى‏كند،دختر پيغمبر خواستگارانى داشت،ليكن پدرش از ميان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را براى شوهرى او برگزيد.و بدخترش گفت ترا به كسى بزنى مى‏دهم كه از همه نيكو خوى‏تر و در مسلمانى پيش قدم‏تر است. (10)

ابن سعد نويسد:چون ابو بكر و عمر از پيغمبر پاسخ موافق نشنيدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو !و هم او نويسد: تنى چند از انصار على را گفتند: فاطمه را خواستگارى كن! وى بخانه پيغمبر رفت و نزد او نشست،پيغمبر پرسيد:
 
-پسر ابو طالب براى چه آمده است؟

-براى خواستگارى فاطمه!
مرحبا و اهلا!و جز اين جمله چيزى نفرمود.
چون على نزد آن چند تن آمد پرسيدند:

-چه شد؟

-در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.

-همين جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشيد (11) گويا اين اختصاص كه نصيب على (ع) گرديد و امتياز قبول كه در خواستگارى فاطمه يافت‏ بر تنى چند گران افتاده است.

مجلسى بنقل از عيون اخبار الرضا چنين نوشته است:
پيغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قريش از من رنجيدند كه چرا دخترم را بآنان ندادم. من در پاسخ آنان گفتم:اين كار به اراده خدا بوده است. كسى جز على شايستگى همسرى فاطمه را نداشت (12)

بارى مجلسى به نقل از امالى شيخ طوسى چنين نويسد:

على (ع) گفت،ابو بكر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پيغمبر خواستگارى نمى‏كنى؟من نزد پيغمبر رفتم.چون مرا ديد خندان شد.پرسيد ابو الحسن،براى چه آمده‏اى؟ من پيوندم را با او، و سبقت‏ خود را در اسلام، و جهادم را در راه دين بر شمردم.
فرمود راست ميگوئى!تو فاضلتر از آنى كه بر مى‏شمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمده‏ام.گفت على! پيش از تو كسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذيرفت.بگذار ببينم وى چه مى‏گويد.

سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى كرده است.تو پيوند او را با ما و پيشى او را در اسلام مى‏دانى و از فضيلت او آگاهى. زهرا (ع) بى آنكه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.
پيغمبر چون آثار خشنودى در آن ديد گفت الله اكبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (13)

شيخ طوسى در امالى آورده است كه:چون پيغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضايت داد،فاطمه (ع) گريان شد پيغمبر گفت ‏بخدا اگر در اهل بيت من بهتر از او كسى بود ترا بدو ميدادم. (14)

و نيز مؤلف كشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پيغمبر گفت:
 
-پدر و مادرم فداى تو باد تو ميدانى كه مرا در كودكى از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سايه تربيت‏ خود پروردى،و در اين پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودى، و از سرگردانى و شك كه پدران من دچار آن بودند رهانيدى.تو در دنيا و آخرت تنها مايه و اندوخته من هستى اكنون كه خدا مرا به تو نيرومند ساخته است،مى‏خواهم براى خود سامانى ترتيب دهم و زنى بگيرم.من براى خواستگارى فاطمه آمده‏ام.آيا دخترت را به من خواهى داد؟

ام سلمه گويد چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خنديد و گفت آيا چيزى دارى كه مهريه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نيست.جز شمشير و شترى آبكش چيزى ندارم.پيغمبر گفت:شمشير را براى جهاد،و شتر را براى آب دادن خرما بنان خود و باركشى در سفر مى‏خواهى همان زره را مهر قرار مى‏دهم (15) .ولى چنانكه نوشتيم اگر ام سلمه در اين ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در اين هنگام زن پيغمبر (ص) نبوده است.

زبير بكار كه كتاب او الموفقيات از مصادر قديمى بشمار ميرود از گفته على (ع) چنين آورده است:

-نزد رسول خدا رفتم و در پيش روى او خاموش نشستم.چرا كه حشمت و حرمت او را كسى نداشت.چون خاموشى مرا ديد پرسيد: -ابو الحسن! (16) چه مى‏خواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پيغمبر سه بار پرسش خود را مكرر فرمود سپس گفت:

-گويا فاطمه را مى‏خواهى؟

-آرى!

-آن زره كه بتو دادم چه شد؟

-دارم!

-همان زره را كابين فاطمه قرار بده (17)

در بعض روايات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پيراهن يمانى فرسوده نوشته است.

و بعضى گويند كه على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا كابين قرار داد.بهاى اين زره يا رقم اين كابين چه بوده است؟حميرى مؤلف قرب الاسناد آنرا سى درهم نوشته است (18) و ديگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشته‏اند.

ابن سعد در يكى از روايات خود بهاى زره را چهار درهم (19) نوشته است،كه گمان دارم تصحيفى از چهار صد است.يعنى رقم اربعماة را اربع ضبط كرده است.و ابن قتيبه بهاى زره را سيصد و بروايتى چهار صد و هشتاد درهم مى‏نويسد (20) .

بارى كابين دختر پيغمبر چهار صد درهم يا اندكى بيشتر و يا كمتر بود همين و همين،و بدين سادگى نيز پيوند برقرار گرديد.پيوندى مقدس است كه بايد دو تن شريك غم و شادى زندگانى يكديگر باشند. كالائى بفروش نمى‏رفت تا خريدار و فروشنده بر سر بهاى آن با يكديگر گفتگو كنند. زره،پوست گوسفند يا پيراهن يمانى هر چه بوده است،بفروش رسيد و بهاى آنرا نزد پيغمبر آوردند.

رسول خدا بى آنكه آنرا بشمارد، اندكى از پول را به بلال داد و گفت‏ با اين پول براى دخترم بوى خوش بخر! سپس مانده را به ابو بكر داد و گفت ‏با اين پول آنچه را دخترم بدان نيازمند است آماده ساز. عمار ياسر و چند تن از ياران خود را با ابو بكر همراه كرد تا با صواب ديد او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى كه شيخ طوسى براى جهاز نوشته چنين است:

پيراهنى به بهاى هفت درهم. چارقدى به بهاى چهار درهم. قطيفه مشكى بافت ‏خيبر، تخت‏خوابى بافته از برگ خرما. دو گستردنى (تشك) كه رويهاى آن كتان ستبر بود يكى را از ليف خرما و ديگرى را از پشم گوسفند پر كرده بودند. چهار بالش از چرم طائف كه از اذخر (21) پر شده بود.پرده‏ اى از پشم. يك تخته بورياى بافت هجر (22) آسياى دستى. لگنى از مس، مشكى از چرم، قدحى چوبين، كاسه ‏اى گود براى دوشيدن شير در آن، مشكى براى آب، مطهره‏ اى (23) اندوده به زفت، سبوئى سبز، چند كوزه گلى. (24)

چون جهاز را نزد پيغمبر آوردند آنرا بررسى كرد و گفت:خدا به اهل بيت ‏بركت دهد.

هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسيد.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شيعه اين خطبه را با عبارت‏هاى مختلف و بصورت‏هاى گوناگون نوشته‏اند. از ميان آنها اين صورت كه بيشتر محدثان آنرا ضبط كرده‏اند،انتخاب شد.كسيكه تفصيل بيشترى بخواهد بايد به بحار الانوار رجوع كند:

سپاس خدائى كه او را به نعمتش ستايش كنند،و بقدرتش پرستش،حكومتش را گوش به فرمان‏اند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را كه نزد اوست ‏خواهان،و فرمان او در زمين و آسمان روان.
خدائى كه آفريدگان را بقدرت خود بيافريد،و هر يك را تكليفى فرمود كه در خود او مى‏ديد و بر دين خود ارجمند ساخت،و به پيغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پيوندى ديگر كرد و آنرا واجب فرمود.بدين پيوند،خويشاوندى را در هم پيوست،و اين سنت را در گردن مردمان بست.
مى‏فرمايد:«اوست كه آفريد از آب بشرى را،پس گردانيدش نسبى و پيوندى و پروردگار تو تواناست‏». (25) همانا خداى تعالى مرا فرموده است كه فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى دادم.

-على! راضى هستى.

-آرى يا رسول الله.
چنانكه نوشتيم ابن شهر آشوب در مناقب (26) خطبه را بدين عبارت آورده و مجلسى نيز آنرا بهمين صورت از كشف الغمه نقل كرده است (27) و پس از آن يك سطر ديگر اضافه دارد.

مهريّه و جهيزيّه بهترين عروس

در مورد زمان ازدواج حضرت زهراء سلام اللّه عليها بين مورّخين و محدّثين اختلاف نظر است ؛ ولى مشهور آن است كه حضرت در سنين ده سالگى به ازدواج اميرالمؤ منين ، امام علىّ عليه السلام در آمد، كه در ماه مبارك رمضان نامزدى و خطبه نكاح واقع شد؛ و در ماه ذى الحجّة مراسم عروسى انجام گرفت .

]در اين كه مهريّه حضرت فاطمه سلام اللّه عليها و نيز جهيزيّه اش چه مقدار و چه وسايلى بوده ، بين نويسندگان اختلاف نظر است كه در اين نوشتار اشاره اى به مشهور گفتار تاريخ نويسان مى شود:

مهريّه حضرت فاطمه سلام اللّه عليها: دوازده و نيم وَقيه مى باشد كه هر وَقيه معادل چهل درهم مى باشد، بنابر اين مهريّه آن حضرت پانصد درهم بوده است .

و بعضى گفته اند: چهارصد مثقال بوده ، كه هر هفت مثقال ، معادل ده درهم مى باشد.

و عدّه اى هم گفته اند: چهارصد و هشتاد درهم بوده است .

صورت جهيزيّه : طبق روايتى چنين آمده است ، كه حضرت علىّ عليه السلام شتر خود را به مبلغ چهارصد و هشتاد درهم فروخت و آن را به عنوان مهريّه تحويل رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله داد، و حضرت رسول آن ها را در اختيار عمّار ياسر و بعضى ديگر از اصحاب خود قرار داد تا براى دخترش بهترين عروس دنيا جهيزيّه خريدارى نمايند.

صورت جهيزيّه به اين شرح مى باشد:

1 پيراهن عروس ، به قيمت هفت درهم .
2 عبا چادر قُطوانى كوفه اى .
3 پوشيه ، براى پوشش صورت از ديد نامحرمان.
4 رو انداز سياه رنگ .
5 تخت خواب ، جهت ايمنى از حيوانات گزنده .
6 دو عدد گليم كتانى مصرى .
7 چهار عدد بالش و متكّا، كه درون آن ها از گياهان خشك و خوشبو پر شده بود.
8 يك عدد پرده نازك از جنس پشم .
9 يك قطعه حصير، از اطراف بَحرين قَطَر .
10 دستاس ، جهت آرد كردن گندم و.... از سنگ ساخته شده بود.
11 قدح و طشت مِسّى ، براى خمير كردن آرد و شستن لباس .
12 ظرف آب مشگ ، كه از پوست بزغاله بود.
13 قدحى چوبى براى شير و دوغ .
14 مشگ كهنه ، جهت سرد شدن آب .
15 آفتابه و لگن .
16 بستو سبز رنگ ، جهت روغن و ... .
17 كترى سفالى ، شبيه آفتابه .
18 فرش از پوست حيوان ، جهت نشستن .
19 مشک آب ، براى كارهاى متفرقه .

عروس به سوى حجله يا خانه بخت

در احاديث متعدّدى وارد شده و نيز مورّخين ثبت كرده اند:

چون جشن عروسى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها برگزار شد و خواستند كه آن عروس بى همتا را به خانه سعادت و بخت ببرند، جبرئيل ، ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام به همراه هفتاد هزار فرشته در مشايعت آن عروس شركت كردند.

پس مركب حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله را كه به نام دُلدُل معروف بود آوردند و عروس را برآن سوار نمودند.

و لِجام آن را جبرئيل عليه السلام در دست گرفت و اسرافيل كنار مركب مواظب عروس بود و ميكائيل نيز مُشک و عنبر دود مى كرد.

هنگام حركت عروس از منزل پدر به سوى منزل سعادت يعنى خانه شوهر جبرئيل تكبير مى گفت و ديگر همراهان و مشايعت كنندگان نيز مى گفتند: ((اللّه اكبر)). و از همان زمان بود كه شعار تكبير و صلوات در مجالس عروسى و جشن هاى مذهبى مرسوم گرديد.

در برخى از روايات گفته شده كه در شب عروسى ، يك ظرف شير توسّط حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله براى عروس و داماد فرستاده شد و فرمود كه آن را بياشامند. و در بعضى ديگر از روايات چنين آمده است كه صبح عروسى ، خود حضرت رسول براى عروس و داماد شير آورد و فرمود: بياشامي

صبح عروسى ، پدر عروس جهت ديدار داماد و عروس به منزل ايشان تشريف آورد و ضمن تبريك و تهنيت و بيان تذكّراتى به هر دو نفر، فرمود:
فاطمه جان ! تو را به شخصى شوهر دادم ، كه سرور تمام صالحان و نيكان دنيا و آخرت مى باشد.

و سپس خطاب به داماد كرد و فرمود: اين دخترم بسيار عزيز است ، پس هر كه او را گرامى دارد، مرا گرامى داشته و هر كه به او توهين نمايد، مرا توهين كرده است . و نيز فرمود: خداوند، زمين را مهريّه و صداق دخترم فاطمه قرار داد؛ پس هر كه روى زمين راه رود و مخالف وى باشد، همانا غاصب خواهد بود.
پى‏نوشتها:

1.احزاب:21.
2.دسته اعزامى بجنگ كه پيغمبر شخصا در آن دسته شركت نداشت.
3.بلاذرى.انساب الاشراف ص 407.
4.همان كتاب ص 409.
5.انساب الاشراف ص 219 و رجوع شود به الاصابه ج 2 ص 10.
6.انساب الاشراف ص 397.
7.ابن سعد طبقات ج 8 ص 11.
8.سنن ج 6 ص 62.فاطمة الزهراء ص 25 ج 2.
9.ج 2 ص 31.
10.الرياض النضرة ج 2 ص 182.الغدير ج 3 ص 20 و رجوع كنيد به فصل‏«گزيده‏اى از شعراى عربى‏».
11.الطبقات الكبرى ج 8 ص 12،و نگاه كنيد به الصواعق المحرقه ص 162 و رجوع به انساب الاشراف ص 402 شود.
12.بحار ص 92 و رجوع كنيد به فصل‏«گزيده‏اى از شعراى عربى‏».
13.بحار ص 93.
14.امالى ج 1 ص 39.
15.كشف الغمة ج 1 ص 355.بحار ج 43 ص 126.
16.اين تعبير (ابو الحسن) در بعض روايات ديگر نيز ديده مى‏شود معمولا كنيه از نام نخستين فرزند گرفته مى‏شود .
(هر چند شرط اساسى نيست) و ممكن است على (ع) هنگام روايت‏بجاى نام خويش كنيه را آورده باشد و يا راويان چنين تعبيرى كرده‏اند.
17.الاخبار الموفقيات ص 375 و رجوع كنيد به كشف الغمة ج 1 ص 348 و بحار ج 43 ص 119.
18.بحار ج 43 ص 105.
19.ابن سعد طبقات ج 8 ص 12.
20.عيون الاخبار ج 4 ص 70.
21.كاه مكى.گياه بوريا.گياهى است‏با برگ ريز كه برگ آن خاصيت داروئى نيز دارد.
22.گويا مقصود از اين هجر،مركز بحرين است.نيز هجر،دهى بوده است نزديك مدينه.
23.ابريق.آبدستان.آنچه بدان طهارت كنند.
24.امالى ج 1 ص 39.
25.الحمد لله المحمود بنعمته.المعبود بقدرته.المطاع فى سلطانه،المرهوب من عذابه المرغوب اليه فيما عنده.النافذ امره فى ارضه و سمائه.الذى خلق الخلق بقدرته.و ميزهم باحكامه و اعزهم بدينه.و اكرمهم بنبيه محمد.ثم ان الله جعل المصاهرة نسبا لا حقا و امرا مفترضا.و شبح بها الارحام و الزمها الانام.فقال تبارك اسمه و تعالى جده‏«و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا. (الفرقان:56) .
26.ج 3 ص 350.
27.بحار ج 43 ص 119.

ازدواج با فاطمه دختر پيامبر(ص)
پيامبر خدا پس از سيزده سال سخت كوشى، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشوارى‏ها ، شكنجه‏ها و آزارها به مدينه هجرت كرد و حكومت اسلامى را بنياد نهاد.

على ‏عليه السلام از آغازين روزهاى رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله، همگام و همراه پيامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بيست و چهار سال داشت. او بايد ازدواج مى‏كرد و زندگانى مشترك را آغاز مى‏كرد.

فاطمه‏ عليها السلام نُه ساله است. (1) او دختر پيامبر خداست و در جايگاهى بلند از فضايل انسانى و ويژگى‏هاى والاى ملكوتى، كه پيامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود ناميده است.

موقعيت پيامبرصلى الله عليه وآله در جايگاه زعامت امّت از يك‏سوى، و شخصيت والاى فاطمه‏عليها السلام از سوى ديگر، زمينه‏اى بود تا كسانِ بسيارى - بويژه آنان‏كه از اين‏گونه پيوندها بيشتر در فكر رقم زدن آينده خود هستند، - به خواستگارى بروند. پيامبرصلى الله عليه وآله، يكسر جواب رد مى‏داد و گاه، تصريح مى‏كرد كه منتظر «قضاى الهى» است. (2)

برخى از دوستان على‏عليه السلام و صحابيان پيامبر خدا به وى پيشنهاد كردند كه به خواستگارى فاطمه عليها السلام برود.
على‏عليه السلام، قلبى دارد سرشار از ايمان و سينه‏اى آكنده از عشق؛ امّا دستانى تهى و پيراسته از درهم و دينار. على‏عليه السلام به خانه پيامبر خدا رفت، شكوه و عظمت پيامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشمانى آميخته با آزرم، نگاهى به پيامبرصلى الله عليه وآله داشت و نگاهى ديگر به زمين.

پيامبرصلى الله عليه وآله با تمهيداتى على‏عليه السلام را به سخن گفتن وا داشت، و چون على‏عليه السلام سخن گفت، فرمود: «چيزى در زندگى دارى؟». جواب، معلوم بود؛ امّا مگر فاطمه‏عليها السلام را همسانى جز على‏عليه السلام و همسرى لايق جز او بود؟!

ازدواج (و به تعبير پيامبر خدا: امر الهى) تحقّق يافت (3) و آن دو بزرگوار، زندگانى مشترك را در اوّلين سال هجرت، (4) با مهريه‏اى بسيار اندك (5) و مراسمى بس ساده (6) و جهيزيه‏اى ساده‏تر (7) آغاز كردند و بدين سان، شكوهمندترين خانه و نقش‏آفرين‏ترين زندگانى مشترك در تاريخ اسلام، رقم خورد.

در كنار خانه پيامبرصلى الله عليه وآله، خانه‏اى خُرد - كه به راستى از همه تاريخ بزرگ‏تر، و غبطه آفرين عرشيان و زمينيان بود -، بر پا شد. اين خانه، سرچشمه فضيلت‏ها، مكرمت‏ها، عشق، ايمان، ايثار ، جهاد، ساده زيستى، ... بود و به راستى خانه‏اى بود كه سر بر عرش مى‏ساييد.

على‏عليه السلام - اين پارساى شب و زمزمه‏گر خلوت‏هاى آن -، شير بيشه نبرد بود و هنوز زخم‏هاى نشسته بر پيكرش التيام نيافته، در جنگى ديگر حاضر بود و رزم‏آورترين و بزرگ‏ترين هماوردجوىِ ميدان.

و فاطمه‏عليها السلام، آرام و پرشكيب، بار زندگى را بر دوش داشت، با كم‏ترين امكانات مى‏ساخت، زخم‏هاى همسر و پدر را مى‏شست (8) و افزون بر همسرى على‏عليه السلام، به تعبير لطيف پيامبر خدا، «براى پدر، مادرى مى‏كرد». (9)

اوّلين ثمر اين پيوند الهى به سال سوم هجرى ديده به جهان گشود كه حسن‏عليه السلام نام گرفت. (10) و دومين آن، حسين عليه السلام بود كه در سال چهارم به دنيا آمد. (11) زينب و امّ كلثوم‏عليهما السلام پس از برادرها پاى به دنيا گذاردند و آخرين آنها، محسن، سقط گرديد و شهد شهادت نوشيد. (12)
 
1.سنن النسائى - به نقل از بريده - : ابوبكر و عمر، از فاطمه‏عليها السلام خواستگارى كردند؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «او كوچك است». سپس على‏عليه السلام از او خواستگارى كرد و پيامبر خدا او را به ازدواجش درآورد. (13)

2.الطبقات الكبرى - به نقل از علباء بن احمر يشكرى - : ابوبكر، فاطمه‏عليها السلام را از پيامبرصلى الله عليه وآله خواستگارى كرد؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «اى ابوبكر! منتظر تقدير الهى هستم».  ابوبكر، اين را براى عمر باز گفت. پس عمر بدو گفت: اى ابوبكر! تو را رد كرده است. سپس ابوبكر به عمر گفت: تو فاطمه را از پيامبر خدا خواستگارى كن. پس خواستگارى كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله به او همانى را گفت كه به ابوبكر گفته بود: «منتظر تقدير الهى هستم». (14)

3.الطبقات الكبرى - به نقل از عطا - : على‏عليه السلام، از فاطمه‏عليها السلام خواستگارى كرد. پس پيامبر خدا به فاطمه‏عليها السلام فرمود: «على تو را ياد مى‏كند!». فاطمه‏عليها السلام ساكت ماند. پس پيامبر خدا او را به ازدواج على‏عليه السلام درآورد. (15)

4.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند به من فرمان داد تا فاطمه را به ازدواج على درآورم. (16)

5.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: من هم انسانى مانند شما هستم، از شما زن مى‏گيرم و به شما زن مى‏دهم، مگر فاطمه را كه ازدواجش از آسمان نازل شده است. (17)

6.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - خطاب به فاطمه‏عليها السلام - : به خدا سوگند، در اين‏كه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، كوتاهى نكردم! (18)

7.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - خطاب به فاطمه‏عليها السلام - : آگاه باش كه براى اين كه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، از هيچ كوششى فروگذار نكردم! (19)

8.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - خطاب به فاطمه‏عليها السلام - : به جان و دل كوشيدم و برايت بهترينِ خاندانم را يافتم. (20)

9.امام صادق‏عليه السلام: اگر نبود كه خداوند - تبارك و تعالى - على‏عليه السلام را براى فاطمه‏عليها السلام آفريده بود، برايش هيچ همسرى بر روى زمين نبود، از آدم تا كنون. (21)

10.امام على‏عليه السلام: پيامبر خدا به من فرمود: «اى على! مردانى از قريش در امر فاطمه بر من خرده گرفتند و گفتند: ما او را از تو خواستگارى كرديم و ندادى؛ ولى او را به ازدواج على درآوردى. و من به ايشان گفتم: به خدا سوگند، شوهردادن و ندادنش به دست من نبود؛ بلكه خداى متعال، او را از شما باز داشت و به ازدواج على درآورد. جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداوندِ با جلال و شكوه مى‏گويد: اگر على را نيافريده بودم، براى دخترت فاطمه، همسرى بر روى زمين نبود، از آدم تا كنون». (22)

11.امام على‏عليه السلام: چون فاطمه‏عليها السلام بالغ شد، بزرگان قريش كه اهل فضل و سابقه در اسلام و داراى شرافت و ثروت بودند، او را خواستگارى كردند؛ ولى هر مردى از قريش كه خواستگارى مى‏كرد، پيامبر خدا از او روى بر مى‏تافت، به گونه‏اى كه برخى از آنان، در پيش خود گمان مى‏بردند كه پيامبر خدا از ايشان ناراحت شده و يا وحى آسمانى درباره ايشان بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده است. (23)

12.السنن الكبرى - به نقل از مجاهد، از امام على‏عليه السلام -: از فاطمه‏عليها السلام دختر پيامبرصلى الله عليه وآله، خواستگارى شده بود. زنى از بستگانم به من گفت: آيا مى‏دانى كه فاطمه‏عليها السلام خواستگارى شده است؟ گفتم: نه - يا آرى -. گفت: تو هم او را خواستگارى كن. گفتم: آيا من چيزى دارم كه با آن به خواستگارى بروم؟
پس به خدا سوگند، هماره مرا اميد داد تا اين‏كه به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسيدم و چون او را بزرگ و گرامى مى‏داشتيم، هنگام نشستن در پيش روى ايشان، زبانم بند آمد و نتوانستم چيزى بگويم.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «آيا حاجتى دارى؟». پس ساكت ماندم. آن را سه بار تكرار كرد و فرمود: «شايد به خواستگارى فاطمه آمده‏اى؟».
گفتم: آرى، اى پيامبرخدا. فرمود: «آيا چيزى دارى كه مهرش كنى؟». گفتم: نه به خدا، اى پيامبر خدا. فرمود: «پس زرهى را كه بدان مسلّحت كرده بودم، چه كردى؟». گفتم: به خدا سوگند، آن، زرهى ساخته عشيره حُطَم است و بيش از چهار صد درهم نمى‏ارزد. فرمود: «برو كه او را به ازدواجت درآوردم و همان زره را به عنوان مهر برايش بفرست». (24)

13.الأمالى - به نقل از ضحاك بن مزاحم - : شنيدم على بن ابى طالب‏عليه السلام مى‏گويد كه ابوبكر و عمر نزد من آمدند و گفتند: چرا نزد پيامبر خدا نمى‏روى تا فاطمه‏عليها السلام را خواستگارى كنى. پس نزد پيامبر خدا رفتم. چون مرا ديد، خنديد. سپس فرمود: «اى ابوالحسن! به چه كار آمده‏اى و حاجتت چيست؟».
على‏عليه السلام [در ادامه] گفت: خويشاوندى و سابقه‏ام در اسلام و يارى كردن او و جهادم را ذكر كردم. پس فرمود: «اى على! راست گفتى و برتر از چيزهايى هستى كه مى‏گويى». پس گفتم: اى پيامبرخدا! فاطمه را به ازدواج من در مى‏آورى؟ فرمود: «اى على! مردانى او را پيش از تو خواستگارى كردند و به فاطمه‏عليها السلام گفتم؛ ولى در چهره‏اش كراهت ديدم؛ امّا منتظر باش تا به سويت باز گردم».

پس پيامبر خدا بر فاطمه‏عليها السلام وارد شد. فاطمه‏عليها السلام از جا برخاست و رداى پدر را گرفت و كفش‏هايش را درآورد و آبْ‏دست برايش آورد و دست و پاى او را شُست و سپس نشست.

پس پيامبر خدا به او فرمود: «اى فاطمه!». پاسخ داد: بلى، چه مى‏خواهى، اى پيامبر خدا؟ فرمود : «على بن ابى طالب، كسى است كه خويشاوندى و فضيلت و اسلامش را مى‏شناسى و من از خدا خواسته‏ام كه تو را به ازدواج بهترينِ آفريدگانش و محبوب‏ترينِ آنان در نزدش درآورد و على از تو خواستگارى كرده است. چه نظرى دارى؟».

فاطمه‏عليها السلام ساكت ماند و صورتش را برنگردانْد و پيامبر خدا كراهتى در چهره‏اش نديد. پس برخاست، در حالى كه مى‏گفت: «اللَّه اكبر! سكوت او نشانه رضايت اوست». پس جبرئيل نزدش آمد و گفت: اى محمّد! او را به ازدواج على بن ابى طالب‏عليه السلام درآور كه خداوند، او را براى وى و وى را براى او پسنديده است. (25)

14.الكافى - به نقل از سعيد بن مسيّب - : به على بن حسين‏عليه السلام گفتم: چه هنگام پيامبر خدا، فاطمه‏عليها السلام را به ازدواج على‏عليه السلام درآورد؟ فرمود: «در مدينه، يك‏سال پس از هجرت، و فاطمه‏عليها السلام در آن زمان، نُه ساله بود». (26)

15.تاريخ اليعقوبى - در ذكر ازدواج فاطمه‏عليها السلام - : پيامبر خدا دو ماه پس از ورودش فاطمه‏عليها السلام را به ازدواج على‏عليه السلام درآورد، در حالى كه گروهى از مهاجران، او را از پيامبر خدا خواستگارى كرده بودند. پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله او را به ازدواج على‏عليه السلام درآورد، خرده‏گيرى كردند. پيامبر خدا فرمود: «من او را به ازدواج على در نياوردم، بلكه خداوند درآورد». (27)

16.الأمالى: روايت شده كه امير مؤمنان، فاطمه‏عليها السلام را شانزده روز پس از وفات خواهرش رقيّه، همسر عثمان، به خانه بُرد و اين، پس از بازگشت از جنگ بدر و سپرى شدن چند روز از ماه شوّال بود.
و روايت شده است كه او را سه‏شنبه، شش روز از ذى‏حجّه سپرى شده، به خانه برد و خداوند متعال، داناتر است. (28)

17.المعجم الأوسط - به نقل از جابر بن عبداللَّه - : ما در مراسم عروسى على بن ابى طالب‏عليه السلام و فاطمه‏عليها السلام دختر پيامبر خدا حاضر شديم. پس بهترين «حيس» (29) را در آن عروسى خورديم و پيامبر خدا، روغن و خرما برايمان آماده ساخت و ما خورديم و تشك آن دو در شب عروسى، پوست قوچ بود. (30)

18.الطبقات الكبرى - به نقل از اسماء بنت عُمَيس، خطاب به اُمّ جعفر - : جهاز جدّه‏ات فاطمه‏عليها السلام براى جدّت على‏عليه السلام آماده شد و درون رختخواب و پشتى‏هايشان، جز ليف خرما نبود.
على‏عليه السلام، در عروسى فاطمه‏عليها السلام، وليمه‏اى داد كه در آن زمان، وليمه‏اى برتر از آن نبود. زرهش را نزد يك يهودى در برابر مقدارى جو به رهن گذاشت. (31)

19.سنن ابن ماجة - به نقل از عايشه و امّ سلمه - : پيامبر خدا به ما فرمان داد كه جهاز فاطمه‏عليها السلام را آماده كنيم تا او را به خانه على‏عليه السلام بفرستيم. پس به سراغ خانه رفتيم و كف اتاق را با خاك نرم اطراف مَسيل، فرش كرديم. سپس دو بالش را از ليف (خرما) كه با دست، آن را زده و حلّاجى كرده بوديم، پر كرديم.

سپس پيامبر خدا به ما خرما و كشمش خورانْد و آب گوارا نوشاند و چوبى را در گوشه اتاق نصب كرديم تا بر آن، لباس آويزان كنند و مشك آب بياويزند. پس بهتر از عروسى فاطمه‏عليها السلام عروسى‏اى نديديم (32). (33)

20.امام على‏عليه السلام: چون خواستم فاطمه‏عليها السلام را به خانه بياورم، پيامبر خدا، ظرف زرّينى (34) به من داد و فرمود: «با [پول] اين ظرف، خوراكى براى وليمه عروسى‏ات بخر».
پس به سوى محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمد بن مسلمه در جايگاه خشك كردن خرماهايش رفتم. از كارش فارغ شده بود. به او گفتم: در برابر اين ظرف، خوراكى به من بفروش. پس طعامى به من داد و من برداشتم. آن‏گاه گفت: تو كيستى؟ گفتم: على بن ابى طالب.

گفت: پسرعموى پيامبر خدا؟ گفتم: آرى. گفت: و با اين خوراك چه مى‏كنى؟ گفتم: عروسى مى‏كنم . گفت: با چه كسى؟ گفتم: دختر پيامبر خدا. گفت: پس اين خوراك و اين ظرف زرّين را بگير و براى تو باشد.
پس آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پيش خود آوردم.

و خانه فاطمه‏عليها السلام، از آنِ حارثة بن نعمان بود. فاطمه‏عليها السلام از پيامبرصلى الله عليه وآله خواست كه جايش را تغيير دهد؛ امّا پيامبر خدا به او فرمود: «آن‏قدر حارثه به خاطر ما تغيير مكان داده است كه من از او شرم مى‏كنم». چون حارثه اين را شنيد، از آن خانه نقل مكان كرد و فاطمه‏ عليها السلام را در آن جاى داد. (35)

21.المصنّف - به نقل از ابن عبّاس - : [پيامبرصلى الله عليه وآله] بلال را فرا خواند و فرمود: «اى بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمويم درآورده‏ام و دوست مى‏دارم كه غذا دادن هنگام ازدواج، از سنّت‏هاى امّتم شود. پس به پيش گلّه برو و گوسفندى و چهار يا پنج مُد (36) بگير و كاسه‏اى برايم بگذار تا شايد مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه از كارت فارغ شدى، مرا آگاه كن».

پس بلال رفت و فرمان را اجرا كرد و كاسه را نزد پيامبر خدا آورد و در جلوى حضرت نهاد. پيامبر خدا از سرِ كاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد كن و هيچ دسته‏اى دوباره باز نگردد». پس مردم وارد مى‏شدند و هرگاه دسته‏اى غذايش را تمام مى‏كرد، دسته‏اى ديگر وارد مى‏شد تا آن كه همه فارغ شدند.

سپس پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى آنچه باقى مانده بود، توجه كرد و آب دهان مبارك خود را در آن ريخت و غذا بركت كرد و فرمود: «اى بلال! آن را براى مادرانت (همسران پيامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخوريد و به كسانى هم كه بر شما وارد مى‏شوند، بخورانيد». (37)

22.كتاب من لايحضره الفقيه - به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصارى، در ذكر ازدواج فاطمه‏عليها السلام -: چون شب زفاف شد، اسب خاكسترى رنگ پيامبرصلى الله عليه وآله را برايش آوردند و بر رويش روپوشى از مخمل انداخته شد. پيامبرصلى الله عليه وآله به فاطمه‏عليها السلام فرمود: «سوار شو» و به سلمان فرمان داد كه زمام آن را بكشد و پيامبرصلى الله عليه وآله، خود از پى، آن را مى‏راند.

در همين حال كه در ميان راه بودند، پيامبرصلى الله عليه وآله صداى فرود آمدن چيزى را شنيد، كه جبرئيل بود با هفتاد هزار فرشته، و ميكائيل به همراه هفتاد هزار فرشته. پس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چه چيزْ شما را به زمين فرود آورده است؟». گفتند: آمده‏ايم تا فاطمه‏عليها السلام را به خانه همسرش ببريم. و جبرئيل، تكبير گفت و ميكائيل، تكبير گفت و فرشتگان، تكبير گفتند و محمّدصلى الله عليه وآله، تكبير گفت. پس، از همان شب، تكبير گفتن در عروسى‏ها رسم شد. (38)

23.امام على‏عليه السلام - در ذكر ازدواجش با فاطمه‏عليها السلام -: سپس پيامبر خدا مرا صدا كرد: «اى على!». گفتم: بلى، اى پيامبر خدا. فرمود: «به خانه‏ات وارد شو و با همسرت لطيف و سازگار باش كه فاطمه، پاره تن من است. هرچه او را رنج دهد، مرا رنج مى‏دهد، و هرچه او را شادمان كند، مرا شادمان مى‏كند . شما را به خداوند مى‏سپارم و خدا را به جاى خود، بر شما مى‏گمارم». (39)
ر. ك: ج 8، ص 102 (برگزيده خدا).
ج 8، ص 80 (از فاطمه براى من عزيزتر) .
پاورقى

1. الكافى: 8/340/536، مختصر بصائر الدرجات: 130. نيز، ر . ك : إعلام الورى : 1/290 .
2. الطبقات الكبرى: 8/19، أنساب الأشراف: 2/30.
3. المعجم الكبير : 10/ 156 / 10305، تاريخ دمشق : 42/ 125 / 8494 .
4. الطبقات الكبرى: 8/22، تاريخ اليعقوبى: 2/41، ر. ك: الكافى: 8/340/536، الأمالى، طوسى: 43/47.
از منابع تاريخى استفاده مى‏شود كه ميان عقد و زفاف على‏عليه السلام بافاطمه‏عليها السلام مدتى فاصله شده و عقد، اندكى پس از رسيدن به مدينه منوره و زفاف، پس از جنگ بدر بوده است و توجه به اين نكته مى‏تواند تعارض ميان روايت‏هاى موجود را حل نمايد.
5. مسند ابن حنبل: 1/174/603، السنن الكبرى: 7/383/1435214350 .
6. الطبقات الكبرى: 8 / 23، الأمالى، طوسى: 43 / 47، بشارة المصطفى: 267.
7. سنن النسائى: 6 / 135، مسند ابن حنبل: 1 / 183 / 643، المستدرك على الصحيحين: 2 / 202 / 2755، الأمالى، طوسى: 40 / 45.
8. الإرشاد: 1 / 89، إعلام الورى: 1 / 378، المغازى: 1 / 249.
9. شايد بدين جهت، يكى از كنيه‏هاى ايشان، «اُمّ أبيها» است، ر. ك : مقاتل الطالبيّين: 57، مناقب آل أبى طالب: 3 / 357، الاستيعاب: 4 / 452 / 3491، تهذيب الكمال: 35 / 247 / 7899.
10. تاريخ الطبرى: 2 / 537، تاريخ دمشق: 13 / 167 - 168 و 173، تهذيب التهذيب: 1 / 560 / 1490.
11. مروج الذهب: 2/ 295، تاريخ دمشق: 14/ 115 و 121.
12. معانى الأخبار: 206، الاحتجاج: 1/ 212 / 38، الاختصاص: 185.
13. سنن النسائى: 6/62، المستدرك على الصحيحين: 2/181/2705.
14. الطبقات الكبرى: 8/19، أنساب الأشراف: 2/30 .
15. الطبقات الكبرى: 8/20، ذخائر العقبى: 69، كشف الغمّة: 1/365.
16. المعجم الكبير: 10/156/10305 ، ذخائر العقبى: 70 .
17. الكافى: 5/568/54 ، كتاب من لا يحضره الفقيه: 3/393/4382.
18. خصائص أميرالمؤمنين: 233/125 ، الطبقات الكبرى: 8/24 .
19. الطبقات الكبرى: 8/24 ، كنز العمّال: 11/606/32930.
20. المعجم الكبير: 22/412/1022، كفاية الطالب: 306، كنز العمّال: 11/606/32928.
21. الكافى: 1/461/10 ، تهذيب الأحكام: 7/470/1882 .
22. عيون أخبار الرضا: 1/225/3 .
23. المناقب: 343/364، كشف الغمّة: 1/353.
24. السنن الكبرى: 7/383/14351، المناقب: 335/356.
25. الأمالى ، طوسى: 39/44، بشارة المصطفى: 261.
26. الكافى: 8/340/536، مختصر بصائر الدرجات: 130. نيز، ر. ك : كشف الغمّة: 1/364.
27. تاريخ اليعقوبى: 2/41.
28. الأمالى ، طوسى: 43/47، بشارة المصطفى: 267.
29. حيس به خرمايى گفته مى‏شود كه با روغن و پنير تُرش آميخته و شورانيده شود تا هسته آن بيرون آيد و همچون تَريد گردد (فرهنگ لاروس، ذيل واژه «حيس»).
30. المعجم الأوسط : 6/290/6441 ، مجمع الزوائد : 9/336/15215 .
31. الطبقات الكبرى: 8/23، ذخائر العقبى: 74 .
32. سنن ابن ماجة: 1/616/1911.
33. با مراجعه به زندگى نامه راويان اين احاديث يعنى اسماء بنت عميس، اُمّ سلمه و سلمان فارسى، مى‏يابيم كه اسماء در سال اول ودوم هجرى در حبشه بوده، ام سلمه هنوز همسر پيامبرصلى الله عليه وآله نشده و سلمان به مدينه نيامده است . از اين رو، روايت حضور آنان در مراسم ازدواج حضرت زهراعليها السلام مورد ترديد است.
34. به احتمال فراوان، اين ظرف، جزو سهم پيامبرصلى الله عليه وآله از غنيمت بوده است. (م)
35. الأخبار الموفّقيّات: 375/231 .
36. هر «مُدّ»، برابر ده سير، يعنى 750 گرم است.
37. المصنّف: 5/487/9782، المعجم الكبير: 22/411/1022 .
38. كتاب من لا يحضره الفقيه: 3/401/4402، الأمالى ، طوسى: 258/464 .
39. المناقب: 353/364، كشف الغمّة: 1/363.

     زندگانى زهرا (س) در خانه شوهر

    «زشتى اين جهان را ديدى و خود را از دنيا بريد» (ابو نعيم اصفهانى)

    زندگانى زهرا (ع) در خانه شوهر نمونه است، چون سراسر زندگانى او نمونه است، چون خود او نمونه است، چون شوى او، پدر او و فرزندان او نمونه ‏اند.

    نمونه مسلمان‏هايى آراسته بفضيلت و خوى انسانى. انسان‏هایى كه از ميان مردم، برمى‏خيزند، با مردم زندگى مى‏كنند، چون ديگر مردم راه مى‏روند، مى‏خورند، مى‏پوشند، اما از آن سوى اين غريزه ‏ها سرشتى دارند، برتر از فرشته، سرشتى پيوسته بخدا.

    انسانهائى كه درد ديگران را دارند،يا درد مردم را مى‏دانند و مى‏كوشند تا با رفتار و كردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر نتوانند در تحمل رنج و دشوارى با ايشان شريك شوند.و گاه درد مى‏كشند تا ديگران درمان يابند.چنين كسان طبيبان الهى و شاگردان حقند و بحق مصداق كامل اين بيت كه:

    كل يريد رجاله لحياته يا من يريد حياته لرجاله (1)
    برترى را در بزرگى روح مى‏دانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نيازمند است، و اگر به تن زنده ‏اند براى آنست كه زندگى درست را به ديگران بياموزند.

    به آنها مى‏گويند هنگامى كه با مردم زندگى مى‏كنى ديگر تو نيستى. اين مردمند كه بايد براى خدمت آنان زنده بمانى. در انسان دوستى تا آنجا پيش مى‏روند كه مى‏گويند چگونه سير بخوابم و در دور دست‏ ترين نقطه‏ ها انسانى گرسنه پهلو بر زمين نهد. (2)

    زهرا (ع) پرورده چنين مدرسه‏ اى است. نو عروسى كه جهاز او بهاى يكى زره به قيمت چهار صد درهم و اثاث البيت وى چند كاسه و كوزه سفالين باشد، پيداست كه در خانه شوى چگونه بسر خواهد برد.
     
    اكنون فاطمه (ع) آماده رفتن بخانه شوهر است. پدرش آخرين درس را بدو مى‏دهد. او پيش از اين، درسهائى نظير اين درس را آموخته است. اما درس‏هاى اخلاقى بايد پى در پى تكرار شود تا با تمرين عملى بصورت ملكه نفسانى در آيد هر چند او نيازى به تمرين ندارد، اما هر چه باشد انسان است، و با زنان خويشاوند و همسايه در ارتباط:
     
    -دخترم به سخنان مردم گوش مده! مبادا نگران باشى كه شوهرت فقير است! فقر براى ديگران سرشكستگى دارد! براى پيغمبر و خاندان او مايه فخر است.

    -دخترم پدرت اگر مى‏خواست مى‏توانست گنج‏هاى زمين را مالك شود.اما او خشنودى خدا را اختيار كرد!
    دخترم اگر آنچه را پدرت مى‏داند مى‏دانستى دنيا در ديده‏ات زشت مينمود. (3)
    من در باره تو كوتاهى نكردم! تو را به بهترين فرد خاندان خود شوهر داده ‏ام!شوهرت بزرگ دنيا و آخرتست (4).

    خدايا فاطمه از من است و من از اويم!خدايا او را از هر ناپاكى بركنار بدار!در پناه خدا!به خانه خود برويد.

    پیامبر سه روز پس از عروسى به ديدن دخترش مى‏رود. درباره زن و شوهر دعا مى‏كند. ديگر بار فضيلت‏هاى على (ع) را بر مى‏شمارد و بخانه بر مى‏گردد.
    اما چنان مى‏نمايد كه دورى دختر را، حتى در اين مسافت كوتاه نمى‏تواند تحمل كند.

    سالهاست فاطمه شب و روز در كنارش بوده است.او علاوه بر آنكه دخترش بود، ياد خديجه را براى او زنده نگاه ميداشت. «چه كسى جاى خديجه را مى‏گيرد؟!
    روزي كه مردم مرا دروغ‏گو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامى كه همه مرا رها كردند دين خدا را با ايمان و مال خود يارى كرد» (5) مى‏خواست‏ يادگار خديجه پيوسته در كنارش باشد، اما او اكنون همسر على است و بايد در خانه او بماند.
    اگر حجره‏ اى نزديك خانه خود براى آنان آماده كند، خاطرش آسوده خواهد بود، اما ممكن است مسلمانان مدينه در زحمت‏ بيفتند، سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جاى دهد.
    ولى اين كارى دشوار است، چه هم اكنون در خانه او دو زن (سوده و عايشه) بسر مى‏برند.حارثة بن نعمان آگاه مى‏شود و نزد پيغمبر مى‏آيد:

    -خانه ‏هاى من همه به تو نزديك است؛ ‏خود و هر چه دارم از آن توست. به خدا دوست‏ دارم كه مالم را بگيرى تا آنرا در دست من باقى بگذارى.

    -خدا تو را پاداش بدهد.

    از اين روز فاطمه و على به يكى از خانه‏هاى حارثه منتقل ميشوند. (6)
     
    سال هاى دوم هجرت و چند سال پس از آن براى پيغمبر و مسلمانان، سالهاى سختى بود چه از جهت اوضاع سياسى و چه از جهت‏شرائط اجتماعى و اقتصادى. روزى كه پيمان مدينه بسته شد (7)، يهوديان با آنكه از حقوق سياسى و اجتماعى برخوردار بودند، به عللى كه اين كتاب تاب تفصيل آنرا ندارد، (8) دشمنى خود را با پيغمبر آغاز كردند و تا آنجا پيش رفتند كه به حكم قرآن مسلمانان به يكباره رابطه خود را با آنان بريدند.

    تغيير قبله از مسجد اقصى به خانه كعبه كينه آنان را با پيغمبر بيشتر كرد.دسته ديگرى نيز در يثرب بسر مى‏بردند كه زير پوشش مسلمانى بزيان مسلمانان كار ميكردند.
    سركرده آنان عبد الله بن ابى بن ابى سلول بود. اين عبد الله پيش از رسيدن پيغمبر به مدينه سوداى حكومت‏ شهر را در سر داشت و مقدمات رياست او را نيز آماده كرده بودند ليكن هجرت پيغمبر از مكه بدانجا او را از اين بزرگى محروم ساخت.

    عبد الله و كسان او به ظاهر مسلمان شدند و جانب پيغمبر را گرفتند، ليكن دل آنان با او نبود. بخصوص شخص عبدالله كه هر گاه فرصتى دست مى‏داد ضربتى كارى به اسلام و مسلمانان مى‏زد، چنان كه با عقب نشينى در جنگ احد عامل شكست مسلمانان گشت.
    حادثه رجيع و بئر معونه (9) را نيز كه در آن بيش از چهل تن از زبده مسلمانان به شهادت رسيدند، زبان دشمنان را دراز ساخت. و قبيله‏ هاى دنيا طلب خود را به دشمنان اسلام بستند.

    شرايط اقتصادى نيز دشوار بود، مسلمانان مدينه و انصار تا آنجا كه مى‏توانستند از همراهى با مهاجران دريغ نمى‏كردند،بلكه با همه تنگدستى آنانرا بر خود مقدم مي داشتند. اما مگر توان مالى مشتى كشاورز و كاسب خرده پا چه اندازه است؟غنيمت‏هاى جنگى هم رقمى نبود كه نياز نو مسلمانان را بر طرف كند و محمد (ص) كه هدايت و رياست اين مردم را بعهده داشت، آنانرا بر خود و خويشاوندان و بستگان خود مقدم مى‏داشت.

    اگر گشايشى در كار پيدا مى‏شد حق مستمندان مهاجر و انصار بود.اين درس را قرآن بدو و خاندانش آموخته است.اگر خدا را دوست مى‏دارند بايد لقمه را از گلوى خود ببرند و به گدايان،يتيمان و اسيران بخورانند بى آنكه بر آنان منتى نهند.و بدانند كه اين لقمه حق آن مستمندان است.

    «حقى كه خدا براى آنان معين فرموده در مقابل پرداخت اين حق نبايد چشم پاداش و يا سپاس داشته باشند.پاداش اين كار نيك را در جهان ديگر خواهند گرفت.روزي كه همه چهره‏ها ترش و در هم رفته است، چهره آنان شاداب و لبهاى ايشان خندان خواهد بود.» (10)

    مسلم است كه على پسر عموى پيغمبر و فاطمه دختر او در انجام دادن اين فرمان سزاوارتر از ديگران بودند.اين آيه‏ ها در خانه آنان و بر آنان نازل شده است.در اجراى همين دستور اخلاقى بود كه اين زن و شوهر بيش از توان انسان معمولى بر خود سخت گرفتند.
    چهل سال پس از اين تاريخ هنگامى كه على ديده از اين جهان پر رنج فرو بست و بجوار رحمت پروردگار رفت،با آنكه پنج سال آخر زندگانى را در حكومت‏ بر جهان اسلام بسر برده بود.

    فرزندش حسن (ع) در نخستين خطبه خود او را چنين ستود:«مردم!دوش مردى بجوار خدا رفت كه از پيشينيان كسى بر او سبقت نگرفت و از پسينيان كسى بپاى او نخواهد رسيد.چون پيغمبر او را به ماموريتى مى‏فرستاد جبرئيل از سوى راست و ميكائيل از سوى چپ او را نگهبان بودند تا پيروز برگردد. آنچه از او به جا مانده هفتصد درهم است‏»
    اين سند نوشته ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى و از قديم‏ترين اسناد تاريخى و مورد استناد همه تاريخ نويسان است.
    ابن عبد ربه اندلسى كه در آغاز سده چهارم مرده و كتاب او در پايان سده سوم نوشته شده، مانده از او را سيصد درهم نوشته است (11)
     
    بسيار بى انصافى است كه كسى بگمان خود و يا براى گمراه ساختن مردمان ناآگاه، كتابى بنويسد و بخواهد اسلام را از ديدگاه فلسفه بشناساند آنگاه باتكاء ترجمه‏اى غلط از ماخذى متاخر و چند قرن پس از ابن سعد و ابن عبد ربه،على را سرمايه‏دار زمان خود معرفى كند.

    اين بى انصافان كه به راهنمائى انديشه كوتاه بين مى‏خواهند هر حادثه‏اى را با تاويل‏هاى نادرست و دور از ذهن و منطق علمى،بر دريافت‏هاى غلط خويش منطبق سازند،اين رنج مختصر را هم بر خود هموار نمى‏كنند كه نخست همه اسناد را بررسى نمايند آنگاه آنرا طبقه ‏بندى كنند و سپس با روشى كه همه تاريخ نويسان بدان آشنا هستند درست را از نادرست جدا سازند.نمى‏توانند يا نمى‏خواهند خدا مى‏داند.

    «و من يضلل الله فماله من هاد» (12) .
    پى‏نوشتها:

    1.همگان ديگر كسان را براى خود مى‏خواهند جز تو كه خود را براى ديگر كسان مى‏خواهى. (متنبى.ديوان ص 190 ج 3) .
    2.نگاه كنيد به نامه امير المؤمنين على عليه السلام به عثمان بن حنيف (نهج البلاغه ص 50 ج 4) .
    3.كشف الغمة ج 1 ص 363.
    4.همان كتاب 351.
    5.بحار ج 43 ص 131 و رك ص 21 اين كتاب.
    6.ابن سعد،طبقات ج 8 ص 14 و رجوع شود به الاصابة ج 8 ص 158 بخش يك و الاخبار الموفقيات ص 376.
    7.رجوع كنيد به تحليلى از تاريخ اسلام،از نويسنده.ص 39-53.
    8.رجوع شود به تحليلى از تاريخ اسلام نوشته مؤلف ص 55.
    9.خلاصه حادثه رجيع اينكه نمايندگانى از طائفه كنانه نزد پيغمبر آمدند،و از او خواستند، كسانى را به قبيله آنان بفرستد تا احكام اسلام را بديشان بياموزند پيغمبر شش تن از مسلمانان را همراه آنان كرد،ولى آنان در موضعى بنام رجيع بر اين شش تن حمله بردند،چهار تن را كشتند و دو تن ديگر را به مشركان مكه تسليم كردند و آن دو تن در آنجا بكين كشتگان قريش در بدر كشته شدند در حادثه بئر معونه سى و هشت تن نمايندگان پيغمبر به شهادت رسيدند.
    10.سوره دهر آيات 8-11.
    11.الطبقات ج 3 ص 26.
    12.الرعد:33

Comments (1)

This comment was minimized by the moderator on the site

باسلام و خداقوت
موفق باشید
ومن الله التوفیق

There are no comments posted here yet

Leave your comments

  1. Posting comment as a guest. Sign up or login to your account.
Attachments (0 / 3)
Share Your Location

آپ کے سوالات

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

آخرین ارسال سایت