1. آيا صحيح است كه ابوبكر توطئه ترور حضرت على را طراحى كرد و اين مأموريت را به خالدبن وليد واگذار نمود؟ ولى از اجراى آن و لو رفتن نقشه و عواقب آن ترسيد و آن را در نماز لغو كرد. سمعاني: «روى عنه ـ اى الرواجني حديث ابى بكر انه قال لا يفعل خالد ما أمر به. سألت الشريف عمر بن ابراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الأثر فقال: كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليا ثم ندم بعد ذلك فنهى عن ذلك. الأَنساب 3: 95. چنانچه سمعانى آنرا نقل مى كند. آيا باز هم مى توان ادعا كرد كه روابط آن دو حسنه بوده و به يكديگر احترام مى گذاشتند.؟
2. آيا صحيح است كه مى گويند، مردم از تعيين عمر به خلافت توسط ابوبكر ناراضى بودند و توسط طلحة بن عبيداللّه نارضايتى خود را از يك فرد تندخو و خشنى همچون عمر، اظهار داشتند. عن عثمان بن عبيدالله بن عبدالله بن عمر، قال: لما حضرت ابابكر الوفاة دعا عثمان فأملى عليه عهده، ثم أغمي على ابى بكر قبل ان يملى احدأ، فكتب عثمان: عمربن الخطاب. فأفاق ابوبكر فقال لعثمان كتبت احدأ فقال: ظننت لما بك و خشييت الفرقة فكتبتُ عمر بن الخطاب. فقال: يرحمك الله اما لو كتبت نفسك لكنت لها اهلا. فدخل عليه طلحة بن عبيدالله. فقال: انا رسول من ورائى اليك، يقولون: قد علمت غلظة عمر علينا فى حياتك فكيف بعد وفاتك اذا اُفضِيَتْ اليه اُمورنا والله سأئلك، فانظر ما أنت قائل؟... كنز العمّال
3. اينگه گفته مى شود خلافت ابوبكر اجماعى بوده، آيا صحيح است كه مى گويند: حضرت على و ياران ايشان ضمن آنان نبوده، و چنين اجماعى مورد لعنت خداوند است، چنانچه امام ابن حزم مى گويد: «لعنة اللّه على كل اجماع يخرج منه علي بن أبيطالب ومن بحضرته من الصحابة».المحلى 9: 345
4. آيا صحيح است آنچه را كه مى گويند: خلافت ابوبكر نه با شورى بوده و نه با إجماع مسلمانان، بلكه فقط و فقط با اشاره و رأى يك نفر و آنهم عمر بن الخطاب بوده است. اگر چنين باشد: آيا راستى بر تمامى مسلمانان تبعيت از يك نفر ـ كه خود در آن وقت خليفه هم نبوده بلكه يكى از آحاد مسلمين و شهروند بلاد اسلامى شمرده مى شده ـ واجب و لازم است؟ و اگر كسى تبعيت نكند چرا مهدور الدم است؟ آيا اين يك نفر بر تمامى بشريت تا قيام قيامت قيّم است؟؟
جمعى از علماء ما ـ اهل سنت ـ همانند ابويعلى ابويعلى حنبلى مى گويد: لا تنعقد الا بجمهور أهل العقد والحل من كل بلد، ليكون الرضا به عاماً، والتسليم
لإمامته اِجماعاً. وهذا مذهب مدفوع ببيعة أبي بكر على الخلافة بأختيار من حضرها ولم ينتظر ببيعته قدوم غائب عنها (الاحكام السلطانية ص 33). حنبلى ـ 458 هـ و قرطبى قرطبى مى گويد: فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلك ثابت ويلزم الغير فعله، خلافاً لبعض الناس
حيث قال: لاينعقد الا بجماعة من أهل الحلِّ والعقد، ودليلنا: أنَّ عمر عقد الببعة لأبي بكر» جامع أحكام القرآن 1: 272. ت671 هـ ـ و غزالى غزالي امام الحرمين مى گويد: اعلموا أنه لا يشترط في عقد الإمامة الاجماع بل تنعقد الامامة وإن لم تجمع الأمة على عقدها، والدليل عليه أن الأمامة لما عقدت لأبي بكر ابتدر لإمضاء أحكام المسلمين ولم يتأن لانتشار الأخبار الى من نأي من الصحابة في الأقطار ولم ينكر منكر، فاذا لم يشترط الاجماع في عقد الإمامة، لم يثبت عدد معدود ولا حدّ محدود. فالوجه الحكم بأنَّ الأمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلِّ والعقد. الارشاد في الكلام: 424 ت478 هـ. و عضدالدين عضد الدين ايحى: ت 756 هـ.
واذا ثبت حصول الإمامة بالأختيار والبيعة فاعلم أن ذلك لايفتقر الى الإجماع، اذ لم يقم عليه دليل من العقل والسمع بل الواحد والإثنان من أهل الحلِّ والعقد كاف، لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك، كعقد عمر لأبي بكر، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم يشترطوا اجتماع من في المدينة فضلا عن اجتماع الأُمة، هذا ولم ينكر عليه أحدُ، وعليه انطوت الأعصار الى وقتنا هذا.» المواقف في الكلام 8: 351
واذا ثبت حصول الإمامة بالأختيار والبيعة فاعلم أن ذلك لايفتقر الى الإجماع، اذ لم يقم عليه دليل من العقل والسمع بل الواحد والإثنان من أهل الحلِّ والعقد كاف، لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك، كعقد عمر لأبي بكر، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم يشترطوا اجتماع من في المدينة فضلا عن اجتماع الأُمة، هذا ولم ينكر عليه أحدُ، وعليه انطوت الأعصار الى وقتنا هذا.» المواقف في الكلام 8: 351.
ايجى 756 هـ و محى الدين ابن العربي المالكي (543): قال: لايلزم في عقد البيعة للأمام أن تكون من جميع الأنام بل يكفي لعقد ذلك إثنان أو واحد.»
شرح سنن الترمذي 13: 229. عربى مالكى ت 543 هـ : وجود هر گونه اجماعى را اساساً انكار كرده، بلكه آنرا غير لازم دانسته اند.
5. آيا صحيح است كه مى گويند: تمامى انصار، و جمع بزرگى از مهاجرين با بيعت ابوبكر مخالف بودند. چنانچه عمربن الخطاب تصريح كرده و مى گويد: «حين توفى اللّه نبيه ـ أنَّ الانصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم في سقيفة بني ساعدة وخالف عنا علي والزبير ومن معهما».صحيح بخارى 8: 26 ـ كتاب المحاربين، باب رجم الحبلى
هنگام رحلت رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ أنصار با ما مخالف بوده و مخالفت كردند، و همگى در سقيفه بنى ساعده گِرد هم آمده، و حضرت على و زبير و همراهان آنان نيز با ما مخالف بودند، بنابر اين چگونه مدعى هستيم كه خلافت ابوبكر بإجماع و اتفاق مسلمين بوده؟
6. آيا صحيح است كه مى گويند: حضرت على و عباس بن عبدالمطلّب ـ عم پيامبر اكرم ـ حكومت ابوبكر و عمربن الخطاب را حكومت هاى بر اساس دروغ و خيانت، پيمان شكنى و گناهكارى مى دانستند. و تا آخر عمر نظرشان همين بود. در صحيح مسلم آمده كه، عمربن الخطاب به حضرت على و عباس مى گويد: «فلما توفي رسول اللّه قال ابوبكر: أنا ولي رسول اللّه، فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك ويطلب هذا ميراث إمراءته عن أبيها، فقال ابوبكر قال رسول اللّه: ما نُورث ما تركنا صدقة، فرأيتماه كاذباً آثما، غادراً خائناً، واللّه يعلم اِنه لصادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفي ابوبكر وأنا ولي رسول اللّه ـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ و ولي أبي بكر فرأيتماني كاذباً آثما غادراً خائناً».صحيح مسلم 3: 143 كتاب الجهاد ـ باب حكم الفيء ـ بخارى، 3: 287، كتاب النفقات، باب 3 حبس نفقه
الرجل قوت سنته على اهله و ج 4: 262 كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة، باب ما يكره من التعمق و التنازع و ج4، ص 165، كتاب الفرائض، باب قول النبي لا نورث ج 2، ص 187 و كتاب الخمس ج 2 ص 187 باب فرض الخمس.
7. آيا صحيح است كه مى گويند در جنگ اُحد هنگاميكه كار بر مسلمانان سخت گرديد دو نفر از صحابه رسول خدا ـ و از سرشناسان ـ تصميم به فرار و پناهندگى به يهود و نصارى داشتند و خداوند اين آيه را نازل گردانيد: (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولياء) المائدة: آيه 51 چنانچه مفسرانى همانند بغوى آن را نقل مى كنند. قال البغوى: قال السدى: لما كانت وقعة احد اشتد الإمر على طائفة من الناس وتخوفوا أن يدال عليهم الكفار، فقال رجل من المسلمين أنا ألحق بفلان اليهودى وأخذ منه أماناً اِنى أخاف أن يدال علينا اليهود.
وقال رجل اخر: أنا الحق بفلان النصرانى من اهل الشام و أخذ منه أمانا. فأنزل اللّه هذه الاية وينها هم عن موالاة اليهود والنصارى. تفسير البغوى المسمى بمعالم التنزيل ـ بهامش تفسير الخازن وتفسير الخازن المسمى لباب التأويل فى معانى التنزيل ـ علاء الدين الخازن. تفسير أبى الفداء: 2: 68
راستى اين دو نفر كه بودند؟ بعضى گويند ابوبكر و عمر بودند، آيا اين حقيقت تلخ واقعيت دارد؟
8. به چه دلیل و با چه حقی ام المومنین! عایشه از دفن حسن بن علی(علیهما)،فرزند کوثر،سبط اکبر، اشبه الناس به پیامبر،سید جوانان بهشت،نزد پیامبر جلوگیری کرد؟
9. خيلي از کارهاي شما به سنت پيامبر شباهت ندارد،شما اهل سنت پيامبريد يا خلفا؟
10. آيا صحيح است كه مى گويند ابوبكر، عمر و عثمان ـ نام هيچ يك از فرزندان خود را به نام على، حسن، حسين، نگذاشته اند. در حاليكه ما مى گوئيم: حضرت على نام فرزندان خود را به نام ابوبكر، عمر، عثمان، گذاشته و آنرا دليل حسن روابط حضرت على با خلفامى دانيم.
آيا پرهيز خلفا از اين نامها ـ حسن، حسين ـ دليل بر سوء روابطشان با اهل بيت پيامبرـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ نيست؟
11. آيا صحيح است آنچه مى گويند: حتى يك حديث صحيحى كه پيامبر ـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ، ابوبكر را صديق خوانده، و يا عمر، را فاروق خوانده باشد نداريم، و آنچه آمده راجع به حضرت على است؟
چنانچه طبرى به نقل از عباد بن عبدالله مى گويد: «سمعت علياً يقول: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّيق الأكبر. لا يقولها بعدي الا كاذب مفتر، صليت مع رسول الله ـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ قبل الناس بسبع سنين».تاريخ طبرى 1: 537. مسند زيد ح 973. ـ سنن ابن ماجه 1: 4 - مستدرك حاكم 3: 44 ـ ولى حاكم حديثى را از حضرت على درباره صديق بودن ابوبكر آورده، كه ذهبى آن را منكر ـ ضعيف ـ دانسته است. ج 3: 62 ـ و در شرح نهج 13: 228: لا يقولها غيرى، و در الاصابه 7: 293. پيامبر فرمود: هو الصديق الاكبر و هو فاروق هذه الامة
12. آيا صحيح است كه اهل سنت، ابوبكر را از پيامبر اكرم بالاتر مى دانند؟ و مى گويند كه زنى نزد پيامبر آمده و گفت خواب ديدم درختى كه در خانه ام هست شكسته، پيامبر فرمود شوهرت مى ميرد.، او ناراحت شد و از محضر حضرت بيرون آمد و در راه ابوبكر را ديد و خواب را براى او تعريف كرد. ابوبكر گفت: شوهرت از سفر باز مى گردد. همانطور هم شد، آن زن روز بعد به عنوان گلايه نزد پيامبر آمد و اعتراض كرد، ناگهان جبرئيل نازل شد و گفت: خدا شرم دارد از اينكه دروغ بر زبان ابوبكر صديق جارى كند، يعنى بر زبان پيامبر دروغ جارى بشود تا مبادا شخصيت ابوبكر زير سؤال برود. نزهة المجالس 2: 184
«يا محمد! الذي قلته هو الحق، ولكنَّ لمّا قال الصدّيق إنّكِ تجتمعين به في هذه الليلة. إستحيا اللّه منه أن يجري على لسانه الكذب لانه صديقٌ فأحياه كرامة له».
13. اگر پیامبر(ص) بعد از خود جانشینی تعیین نکرد چرا خلیفه اول اینکار را کرد و از رسول خدا (ص) تبعیت نکرد .
14. چرا ابوبکر جمله ای را به پیامبر(ص) نسبت داد که با بعض آیات در تناقض است.او گفت: (از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود:نحن معاشرالانبیاء لانورث ماترکناه صدقه.)در حالی که خدای متعال می فرماید: و ورث سلیمان داود -سوره نمل آیه 16.و همچنین خدا می فرماید: فهب لی من لدنک ولیا-یرثنی و یرث من ءال یعقوب -سوره مریم آیات 5و6.
15. شما مى گوييد پيامبر اكرم ( ص ) خليفه معيّن نكرد و تعيين آن را به عهده مردم گذاشت.
اگر اين كار حضرت، حقّ و به صلاح امّت و تضمين كننده هدايت مردم بود، پس بر همه واجب است از او متابعت كنند ؛ چون كار او بايد براى تمام خداجويانى كه معتقد به قيامت هستند، الگو باشد : ( لقد كان لكم في رسول اللّه أسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه واليوم الآخر ) الأحزاب : 21..
بنا بر اين، كار ابوبكر كه خليفه معيّن كرد بر خلاف سنّت پيامبر ( ص ) و موجب ضلالت امّت بود.
و همچنين كار عمر كه تعيين خلافت را به عهده شوراى ششنفره نهاد نيز برخلاف سنت پيامبر ( ص ) وسيره ابوبكربود.
و اگر چنانچه بگوييد كار ابوبكر و عمر به صلاح امّت بود، پس بايد ملتزم باشيد كه كار رسول اكرم ( ص ) صحيح نبوده است، نستجير باللَّه من ذلك
ر. ك : المناظرات في الإمامة، ص 246 و 259 ؛ قصص العلماء : 391 ؛ مناظره شيخ صدوق با ملك ركن الدولة و مناظره مأمون با علماى اهل سنّت..
16. چرا ابوبكر زمانيكه ميخواست به خلافت برسد بايد مردم به او راي دهند و خليفه ي قبلي نقشي نداشته ولي وقتي عمر يا عثمان ميخواستند خليفه شوند بايد با تاييد خلفاي قبلي به حكومت ميرسيدند و مردم هيچ نقشي نداشتند؟
17. آیا ابوبکر از پیامبر باهوش تر و دانا تر بوده است ؟ پس چرا ابوبکر برای خود عمر را جانشین کرد و پیامبر برای خود جانشینی تعیین نکرد ؟
18. آیا درست بودابوبکر با پیغمبر(ص)به غاربرودویارغاروی شود درصورتیکه پیغمبر(ص) گفته بودکسی مراتعقیب نکندآیاابوبکرجاسوسی کفاررانمی کرد؟؟
19. دکتر نجاح الطایی در کتاب آیا مصاحب رسول خدا درغارابوبکربود؟معتقد است که یارغارابوبکر نبود بلکه شخصی بنام بکر بن ابی اریقط بود.آیا این مطلب صحیح است ؟
20. چرا ابوبکر در هیچ محاجه ای به یار غار بودن استناد نکرده است؟
21. شما مى گوييد : حضرت على ( ع ) ابوبكر و عمر را قبول داشت و حال آن كه عمر در جمع تعداد زيادى از صحابه خطاب به على ( ع ) وعبّاس عموى پيامبر ( ص ) گفت : شما دونفر، ابوبكر و مرا دروغگو و گنهكار ونيرنگباز مىدانيد ؛ « فلمّا توفّي رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلّم - قال أبو بكر : أنا وليّ رسول اللّه، فجئتما.. . فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً.. . ثمّتوفّي أبوبكر فقلت : أنا وليّ رسولاللَّه - صلى اللّه عليه وسلّم - ووليّ أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً » صحيح مسلم، ج 5، ص 152، كتاب الجهاد، باب 15، حكم الفئ حديث 49..
شما راست مىگوييد يا عمر!؟
22. قران صراحتا میفرماید: ( و وَرث سُلیمانُ داود ) یعنی سلیمان از داود ارث برد و در همین ایه لفظ (واوتینا من کل شیء) آمده که ارثیه مادی و معنوی را میتواند شامل شود اما اهل سنت با استدلال به حدیثی جعلی میگویند پیامبر فرمود ما پیامبران از خود ارثی نمیگذاریم حال با توجه به این مطلب سوال زیر را پاسخ دهید:
آیا ما باید کلام خدا ان هم درکتابی که هرگز تحریف نشده و نمیشود را باید باور کنیم یا حدیث جعلی که فقط اهل سنت ان را نقل میکند؟؟
اگر پیامبر ارث باقی نمی گذارد، چگونه همسرانش از جمله (عایشه)ارث میبرند ولی دخترش فاطمه سلام الله علیها ارث نمیبرد؟؟؟!!! مقدار ارث هرکدام در کتب معتبر اهل سنت هم ذکر شده
??-مگر غیر از این است که در هرکشور و هر اداره و سازمانی جانشین یک مقام شبیه آن است؟؟؟ایا میشود جانشین یک جراح قلب یک نانوایی باشد که از پزشکی هیچ نمیداند ؟؟؟ایا جانشین پیامبر نباید شبیه پیامبر باشد در اخلاق،ایمان، علم و عمل و تقوا و محبت و کم به خلق؟ چرا بین عمر و عثمان و ابابکر با پیامبر اینهمه تفاوت بوده؟؟؟چه کسی شبیه تر به پیامبر بوده جز امیرالمومنین علیه السلام؟؟؟
23. از این دو جمله چه نتیجه ای می گیرید : 1- پیا مبر اکرم فرمودند: فاطمه پاره تن من است، هر کس او را بیازارد مرا آزرده است وهر که مرا بیازارد خدا را آزرده است. 2- بخاری می گوید : «فاطمه در حالت خشم وغضب ابی بکر را ترک گفته وبر او غضبناک ماند وبا او حرف نزد تا وفات نمود، آنگاه علی بر او نماز گزارد وشبانه دفنش نمود و ابوبکر را خبر نکرد که بر جنازه حاضر شود ونماز گزارد». و ابن قتیبه دینوری می گوید: «فاطمه در بستر بیماری به ابوبکر و عمر گفت: همانا من خدا و ملائکه را شاهد می گیرم که شما مرا آزردید و من از شما راضی نیستم و هنگام دیدار پیامبر از شما شکایت خواهم کرد.» و ادامه می دهد : «فاطمه بر ابوبکر غضب کرد و (وهجرته الی ان ماتت»)
- بخاری در مسلم، محمدبن یوسف گنجی شافعی در باب 99کفایه :./ابو محمد عبد الله ابن مسلم بن قتیبه دینوری در صفحه 14الامامه والسیاسه
24. آيا صحيح است كه مى گويند: ابوبكر پس از پنجاه نفر و حتى پس از عمربن الخطاب اسلام آورد، چنانچه از سعدبن أبي وقاص نقل شده است كه ادعاى بعضى، مبنى بر اينكه او اولين مردى است كه اسلام آورد، دروغ و كذب است ; «محمد بن سعد، قلت لأبي، أكان ابوبكر اولكم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اكثر من خمسين». تاريخ طبرى 1: 54 . عسقلانى مى گويد: «... فقد كان حينئذ جماعة ممن أسلم لكنهم كانوا يخفونه من أقاربهم» فتح البارى 7: 29.
25. آيا صحيح است كه خالد بن سعيد بن العاص قبل از ابوبكر اسلام آورده است و اولين كسى كه به اعتراف ـ محمد بن ابى بكر ـ و دهها نفر از محققان و مؤرخان اسلام آورد، حضرت على بود؟ چنانچه در نامه اى براى معاويه اين حقيقت را اعتراف كرده و عمر نيز قبل از ابوبكر اسلام آورده و ابوبكر بعد از پنجاه و اندى اسلام آورد. اگر اين مطالب واقعيت داشته باشد، چرا اينقدر واقعيات را وارونه ميكنيم؟ و دائماً چنين مى گوييم كه اولين مردى كه اسلام آورد ابوبكر بود. منظور ما از اين جعليات و دروغ پردازيها تراشيدن فضائل بيشترى براى خليفه اول است يا انكار فضائل حضرت على براى ما مهم است؟
1ـ نامه فرزند ابوبكر: «فكان اوّل من أجاب و أناب و آمن و صدّق و وافق فأسلم، وسلّم، اخوه و ابن عمه علي و هو السابق المبرز في كلِّ خير، اوّل الناس إسلاماً».شرح نهج البلاغه 3: 188.
2ـ ابواليقظان مى گويد: «اِنَّ خالد بن سعيد بن العاص أسلم قبل أبي بكر الصديق». المستدرك على الصحيحين 3: 278.
3ـ سعد و قاص مى گويد: ابوبكر اولين كسى نبود كه مسلمان شد، بلكه قبل از او بيش از پنجاه نفر مسلمان شدند. محمد بن سعد، قلت لأبي: أكان ابوبكر اوّلكم اسلاما فقال: لا ولقد اسلم قبله أكثر من خمسين... تاريخ
طبرى 1: 54
4ـ زهرى مى گويد: عمر پس از چهل و اندى نفر از مرد و زن، اسلام آورد. تاريخ الاسلام (السيرة النبوية) 18 ـ طبقات ابن سعد 3: 269 ـ صفة الصفوة 1: 274.
26. آيا صحيح است كه مى گويند ابوبكر در جنگها و جهاد هيچ نقشى نداشته، حتى يك بار دست به شمشير نبرده است و يك تير به طرف دشمن نيانداخته و قطره اى از خون كفار را به زمين نريخته است ; چنانچه ابوجعفر اسكافى اين مطلب را فرموده است:
«لم يرم ابوبكر بسهم قط و لاسلّ سيفاً و لا اراق دماً». شرح نهج البلاغه 13: 293
با اين حال چرا ما او را جزء مجاهدان و جهاد او را از جهاد حضرت على بالاتر مى دانيم. فخر رازى در تفسير خود جهاد ابوبكر را از جهاد على أفضل مى داند. 1 : 173
آيا اگر روافض به ما سلفى ها بگويند: شما درباره حضرت ابوبكر غلو مى كنيد ما چه جوابى داريم؟
27. آيا صحيح است كه مى گويند خليفه اول احاديث پيامبر را آتش مى زد؟ متقى هندى مى گويد: «إن الخليفة أبابكر أحرق خمس ماءة حديث كتبه عن رسول اللّه».كنز العمال 1 : 285
يعنى ابوبكر پانصد حديثى را كه از پيامبر ـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ نوشته بود به آتش كشيد.
28. آيا صحيح است كه مى گويند: عمر و ابوبكربا هم روابط حسنه اى نداشتند و يك بار در محضر پيامبر با هم درگير شده و با صداى بلند با هم برخورد كردند و سپس آيه (لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النّبي) حجرات: آيه 2... در نكوهش آنان نازل گرديد؟! كاد الخيّران أن يهلكا: ابوبكر و عمر. لمّا قدم على النبي وفد بني تميم أشار احدهما بالاقرع واشار الاخر
بغيره. قال ابوبكر لعمر: إنما اردت خلافي، فقال عمر: ما اردت خلافك فارتفعت اصواتهما عند النبي فنزلت يا
ايها الذين آمنو لا ترفعوا.. مسند احمد 4: 6 ـ بخارى ج 3: 19 كتاب التفسير الحجرات
و يك بار در دوران خلافت ابوبكر، او سند مالكيت زمينى را به دو نفر داده و آنرا امضاء كرده بود و عمر در آن نامه و روى امضاء ابوبكر آب دهان انداخته و آنرا پاره كرد. الدر المنثور 3: 252
و نظر عمر اين بود كه حسد ده جزء است، نُه جزء آن در ابوبكر و يك جزء ديگر آن در تمامى قريش است و ابوبكر در آن جزء نيز شريك است. شرح ابن أبي الحديد 1: 3
29. آيا صحيح است كه مى گويند حضرت على هرگز با ابوبكر بيعت نكرده است و مشت دست خود را بسته بود و هر چه تلاش كردند نتوانستند آن را براى بيعت باز كنند! به ناچار ابوبكر دست خود را روى دست على و به عنوان بيعت على گذارد; چنانچه مسعودى مى گويد: «فقالوا له: مدَّ يدك فبايع، فأبى عليهم فمدوا يده كرها فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا فمسح عليها ابوبكر وهى مضمومة».اثبات الوصية: 146. الشافي 3: 244 باز هم مى گوييم كه بيعت با اجماع اهل حل و عقد بوده است؟ و حديث (على مع الحق والحق مع علي يدور معه حيثما دار) مستدرك الحاكم 3: 125، جامع الترمذي 5: 592 ح 3714، مناقب الخوارزمي: 176 ح 214، فرائد السمطين
1: 177 ح 14 ، شرح المواهب اللدنيه 7: 13 يعنى على با حق است و حق با على است و به هر سمت و سوئى برود، حق به همراه او مى رود، را چگونه مى توان تفسير كرد؟
30. آيا صحيح است كه مى گويند بسيارى از روايات و احاديث در فضائل ابوبكر و عمر، دروغ كذب و ساخته و پرداخته جاهلان از اهل سنّت است؟
من اين اعتراف را در سخنان امام عسقلانى ديدم بسيار تعجب كردم، كه ما با دروغ و اكاذيب از مذهب خودمان تبليغ و دفاع مى كنيم:
«ينبغى أن يضاف اليها الفضائل، فهذه أودية الاحاديث الضعيفة و الموضوعة... اما الفضائل، فلا تحصى كم وضع الرافضة فى فضل اهل البيت و عارضهم جهلة اهل السنة بفضائل معاويه، بدوأ بفضائل الشيخين...». لسان الميزان 1: 1 6، دارالكتب العلمية، بيروت
يعنى سزاوار است بر كتابهائى كه ريشه ندارد كتابهاى فضائل را افزود چون اينها پر از احاديث ضعيف و ساخته شده است اما فضائل ـ ساختگى از حد شمارش خارج است چون رافضة در فضل اهل بيت حديث وضع كردند و جهّال و افراد نادان از اهل سنت براى مقابله با آنان احاديث دروغ و جعلى در فضائل عمر و ابوبكر و معاويه ساختند.
راستى اين يك اقرار و اعتراف به دروغ بودن بسيارى از فضائل شيخين نيست؟ و آيا نسبت به انكار فضائل اهل بيت پيامبرـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ يك ادعاى بيجا و گزافى نكرده است؟!
31. حديثى از «مقاتل ابن عطيّة» در كتاب الامامة و السياسة
او در اين كتاب چنين مى نويسد:
ان ابابكر بعد ما اخذ البيعة لنفسه من الناس بالارهاب و السيف و القوّة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الى دار علىّ و فاطمه(عليه السلام) و جمع عمر الحطب على دار فاطمه و احرق باب الدار!...( كتاب الامامة و الخلافة، ص 16 و 161، تأليف مقاتل بن عطيّة كه با مقدّمه اى از دكتر حامد داود استاد دانشگاه عين الشمس قاهره به چاپ رسيده، چاپ بيروت، مؤسّسة البلاغ.)
«هنگامى كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(عليها السلام) فرستاد، و عمر هيزم جمع كرد و درِ خانه را آتش زد...
و در ذيل اين روايت تعبيرات ديگرى است كه قلم از بيان آن عاجز است.
نتيجه: آيا با اين همه مدارك روشن كه عموماً از منابع خودشان نقل شده است باز هم مى گويند «افسانه شهادت...!»
انصاف كجاست؟!
به يقين هر كس اين بحث كوتاه و مستند به مدارك روشن
رابخواند مى فهمد بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چه غوغائى برپا شد، و براى نيل به حكومت و خلافت چه ها كردند، و اين اتمام حجّت الهيّه براى همه آزادانديشان دور از تعصّب است، چرا كه ما از خودمان چيزى ننوشتيم، هرچه نوشتيم از منابع مورد قبول خود آنهاست.
32. ابوبکر بارها میگفت : (( به خدا قسم من بهترین شما نیستم و همانا از مقامم کراهت دارم (!؟) دوست داشتم کسی از شما این کار را به عهده گیرد.آیا شما گمان می کنید که من به سنت رسول خدا (ص) عمل میکنم؟ هرگز، بنابراین عهده دار انجام آن نمیشوم. پیامبر خدا (ص) به کمک وحی معصوم بود وفرشته ای همراه او بود و او را یاری میکرد، ولی من شیطانی دارم که بر من عارض میشود، پس اگر خشمگین شدم ار من اجتناب کنید. ....)) (۱)
همچنين او گفته است : (( اقیلونی و لست بخیرکم و علی فیکم )) ((دست از من بردارد که من بهترین شما نیستم در حالی که علی (ع) در میان شماست.)) (2) .
با اين حال چرا ابوبكر خود را از خلافت عزل نكرد تا آن را به صاحب اصلي آن (امام علي عليه السلام ) بدهد ؟؟!!
____________________________
۱- سخن مذکور با الفاظ مختلف در منابع زیر آمده است : مسند احمد بن حنبل - ج۱-ص۱۴- ح ۱۸ تاریخ طبری - ج۲- ص ۴۶۰ - تاریخ ابن کثیر - ج۵- ص۲۴۷ ، در اين باره امیر المومنین علیه السلام میفرماید :
(( شگفتا وی (ابوبکر ) خویش را در دوران خلافت عزل میکرد ناگهان آن را پس از مرگ برای دیگری قرار داد و این دو نفر خلافت را مانند دو پستان شتر، میان خود تقسیم نمودند و صاحب شتر را از آن محرم ساختند ( نهج البلاغه - خطبه ۳ ) ))
۲- فاضل قوشچی که از بزرگان علماء عامه است، در شرح تجرید میگوید : (( ابوبکر در این گفتارش اگر راست گفته پس صلاحیت برای امامت و خلافت ندارد و اگر دروغ گفته، باز هم صلاحیت ندارد، زیرا امام و رهبر و خلیفه باید راستگو باشد. ( شرح تجرید کلام - فاضل قوشچی - المقصد الخامس - ص ۴۰۶)
33. اگر ابوبکر گفته است: « اگر خداوند روز قیامت از من از جانشین بپرسد؛خواهم گفت بهترین اهل آنها را بر آنها والی قرار دادم » می پرسیم پیامبر – بر فرض مذکور - پاسخ خدا را در مورد عدم انتخاب جانشین چه خواهد داد؟
34. شما مىگوييد : بيعت ابوبكر با اجماع تمام مهاجرين و انصار صورت گرفت ولى عمر بن خطّاب مىگويد : تمام مهاجرين با بيعت ابوبكر مخالف بودند وعلى ( ع ) و زبير و طرفدارانشان نيز موافق نبودند : « حين توفى اللّه نبيّه -صلى اللَّه عليه وسلم- أنّ الأنصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم فى سقيفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبير ومن معهما » المعجمالأوسط، ج 7 ص 370، الجامع الصغير للسيوطي، ج 2 ص 481، مجمع الزوائد، ج 1 ص 157، سير أعلام النبلاء، ج 4 ص 311 ؛ تذكرة الحفاظ، ج 1 ص 87، عن الشعبي وليس في سنده موسى بن عبيدة. صحيح البخارى، ج 8، ص 26، كتاب المحاربين، باب رجم الحبلى من الزنا.. ادعاى شما راست است، يا عمر بن خطّاب؟
35. شنیده ام که قول پيامبر در حدیث معتبر غدیر را به دوستی توجیه کرده اید .
آیا قرآن این مطلب را گوشزد نکرده بود؟ در آنجا که میفرماید:ان المومنین بعضهم اولیاء بعض ، دیگر چه لزومی داشت که حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله و سلم)این مطلب را در آن هوای گرم و سوزان بازگو کند وسبب آزار صحابه ی محترم شود؟ سه روز در آنجا توقف نماید و با همه بیعت بگیرد؟
آیا بیعت گرفت فقط برای دوستی با علی بن ابی طالب؟!!!
36. اگر آیه ی تطهیر شامل زنان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز می شود ، پس چرا عایشه با علی بن ابیطالب جنگ کرد؟
مگر دو معصوم که هدفشان فقط خداست با هم جنگ می کنند؟!!
37. چرا اهل سنت بیشتراحادیثشان را از ابو هریره روایت می کنند در صورتی که فقط دو يا سه سال با پبامبر (صلى الله عليه وآله) بوده درصورتی که بسياري ازصحابه چون سلمان ، ابوذر ، مقداد وابو جابرانصاری كه از ياران ديرينه پیامبر شمرده مي شوند جايگاهي در كتب حديثي اهل سنت ندارند ؟؟؟؟
38. طبق حکم فقهی ترمذی کسی که در بلاد اسلامی به حکومت برسد چه به حق و چه به ناحق؛ اگر کسی بر علیه وی قیلم کند همانا وی مرتد است.
سوال : آیا این حکم در مورد عایشه که در زمان خلافت امير مؤمنان علي (عليه السلام) قیام کرد نیز صدق می کند یعنی عایشه مرتد شده است؟
39. آيا صحيح است كه مى گويند عمر بن الخطاب و فرزند ش عبداللّه بن عمر، دو تن از فقهاى بزرگ ما سلفيان ـ ايستاده بول مى كردند؟
چنانچه امام مالك در موطّا مى فرمايد:
«عن عبداللّه بن دينار، قال: رأيت عبداللّه بن عمر يبول قائماً». الموطا 1: 6
يعنى عبداللّه بن عمر را ديدم كه ايستاده بول مى كرد.
و امام ترمذى مى فرمايد: «عن عمر: رآني النبي و أنا أبول قائماً فقال: يا عمر لا تبل قائماً...» سنن الترمذي1: 18
يعنى هنگامى كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ مرا ديد كه ايستاده بول مى كنم، فرمود: اى عمر، ايستاده بول نكن.
و امام عسقلانى در توجيه كار عمر مى فرمايد: «البول قائماً أحفظ للدبر». فتح الباري 1: 262 ـ ارشاد الساري 1: 277 يعنى ايستاده بول كردن براى حفظ نشيمن خوب است. و همو مى گويد: ثابت شده كه عدّه اى از صحابه كرام پيامبرـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ از جمله حضرت عمر بن الخطاب ايستاده بول مى كردند.
آيا ما كه حضرت عمر را طبق حديث «اقتدوا باللذين من بعدى» سنن الترمذي 5: 63 ـ ابوبكر و عمر ـ مقتداى و پيشوا و راهنماى خود قرار مى دهيم واجب است ايستاده بول كنيم و يا از فعل حضرت عمر تنها جايز بودن استفاده مى شود و آيا در اين صورت ترشحات بول موجب نجاست لباس نمى شود؟ و آيا فعل حضرت عمر با فرمايش پيامبر اكرم كه فرمود: ايستاده بول كردن جفاست ـ «من الجفاء ان يبول الرجل قائماً».. عمدة القاري 3: 135 چگونه قابل جمع است و بالاخره ما پيروان سلف صالح ـ و ما وهابيان ـ در اين كار از پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ تبعيت كنيم يا از حضرت عمر.
40. آيا صحيح است كه مى گويند در كعبه ـ خانه خدا ـ غير از علىاحدى متولد نشده است.
1 ـ «قال ابن صباغ المالكي: ولم يولد في البيت الحرام قبله أحد سواه وهي فضيلة خصّه الله بها إجلالا له واعلاء لمرتبته وإظهاراً لتكرمته». الفصول المهمة: 3 ـ مستدرك حاكم 3: 483
يعنى احدى پيش از على در كعبه به دنيا نيامده، و اين يك فضيلتى است كه خداوند عزوجل او را به اين فضيلت اختصاص داده و بدين وسيله خواسته از علي تجليل كرده و مقامش را بالا ببرد.
البته بعضى ديگر همانند بدخشى وابن قفال، ولكنوى، (در مرأة المؤمنين) و شبلنجى و ديگران گفته اند: احدى ـ نه پيش از على و نه پس از او ـ در كعبه به دنيا نيامده است. ازالة الخفاء «دهلوى» 2: 251 ـ كفاية الطالب: 4 7، شرح عينية (آلوسى) 15 ـ المجدى (ابن صوفي): 11،
تاريخ بناكتي: 98 ـ نور الابصار: 76
با اين حال، چرا بزرگان ما سخنى از اين فضائل به زبان جارى نمى كنند؟ آيا از گسترش تشيّع مى ترسند!! اگر پاره اى از ادله شيعه بر افضليت على اين نمونه ها باشد، آيا باز هم مورد اشكال ماست؟!
41. آيا صحيح است كه عمر بسيار كُند ذهن و ديرفهم بودند، و تنها سوره بقره را طى دوازده سال تلاش فرا گرفت و به شكرانه اين پيروزى، يك شتر قربانى كرد.
امام ذهبى مى گويد: «قال ابن عمر: تعلّم عمر البقرة في اثنتي عشرة سنة، فلمّا تعلّمها نحر جزوراً».تاريخ الاسلام (الخلفاء) 267
و همچنين درباره آيه كلالة، انرا درك نمى كرد و طبق نقل جصاص و سيوطى: «كان عمر لم يفهم...» عن سعيد بن المسيب أن عمر سأل رسول الله: كيف يورث الكلالة؟ قال: اوليس قد بيّن الله ذلك ثم قرآ: و
ان كان رجل يورث كلالة او امراة، الى آخر الاية، فكان عمر لم يفهم، فانزل الله... يستفتونك قل الله يفتيكم
فى الكلالة» الى اخر الايه، فكان عمر لم يفهم، فقال لحفصة: اذا ارايت من رسول الله طيب نفس. فاسأليه
عنها! فقال: أبوك ذكر لك هذا ما آرى اباك يعلمها ابداً! فكان يقول: ما أرانى اعلمها ابداً و قد قال رسول الله،
ما قال. كنزالعمال، 11: 79 ; الدرالمنثور 2: 249 ; احكام القران، جصاص حنفى 2: 11 يعنى حضرت عمر مطلب را نمى فهميده و درك نمى كرد.