پرسش:
مگر نه این که خداوند بنده هایش را دوست دارد پس چرا از همان اول اجازه داد که شیطان بسیاری از بنده هایش را فریب دهد که حتی بسیاری از بنده های گناه کار و جهنمی شوند؟ مگر خدا از عذاب بندگانش خوشش می آید؟
پاسخ :
با سلام و عرض ادب و احترام
آن چه از نصوص دينى به ويژه از قرآن كريم استفاده مىشود، قلمرو نفوذ شيطان در انسان فقط در حد وسوسه و جلوه دادن خيال يك امر باطل است، كه با عناوين وسوسه، تزيين و تسويل بيان شده است و او هيچگونه اكراه و اجبارى برانسان ندارد.
اين حقيقت را قرآن كريم در آيه 22 سوره «ابراهيم» از زبان شيطان چنين نقل مىكند: «و ما كان لى عليكم من سلطان الاّ ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى ولوموا انفسكم» شيطان در قيامت خطاب به گمراهان مىگويد: من در دنياهيچ گونه قدرت و تسلطى بر شما نداشتم به جز اينكه شما را به سوى باطل فرا خواندم و شما نيز اجابت كرديد. پس مرا بر گمراهى خويش ملامت نكنيد، بلكه خود سزاوار سرزنش هستيد
در تفسير «الميزان» در ذيل آيه شريفه آمده است: خداوند در اين آيه هر گونه سلطه ظاهرى و معنوى را از شيطان نفى كرده؛ يعنى، نه چنين قدرتى دارد كه در اراده انسان نفوذ كند و چيزى را بر او تحميل كرده و بر كارى اجبار نمايد ونه دليل و برهانى دارد تا عقل و انديشه انسان را تحت تصرف خود قرار دهد تا در نتيجه انسان را ناچار به پذيرشالقائات خود بكند.
تنها نقشى كه او در زندگى انسان دارد، دعوت به سوى باطل است و فلسفه اين اندازه تسلط شيطان بر بشر «اختيار انسان» است؛ چون مرتبه وجودى انسان در آفرينش ايجاب مىكند كه او آزاد و مختار باشد و موجودمختار، همواره بايد بر سر دو راه و ميان دو دعوت حق و باطل قرار گيرد تا كمال خويش را ـ كه تنها از راه اختيار وانتخاب به دست مىآيد ـ تحصيل كند. هميشه در دنيا دو دعوت وجود دارد ؛ از يك طرف دعوت به خير و خوبي و از طرف ديگر دعوت به شر و فساد ، و اين انسان است كه، در ميان اين دو دعوت بايد به حكم اختيار خودش آن دعوت خير و صلاح را بپذيرد. اگر این دو دعوت وجود نمی داشت ، انتخاب راه درست از نادرست معنا نداشت و اختیار بی معنا بود.
اگر در وجود خود انسان ، نفس اماره يا در خارج از وجود انسان ،شيطاني نبود و اگر دعوت به شر و فساد و زشتي نبود، واگر امكان فسق و فساد درانسان نمي بود ،خوبي هم ديگر معنای خاص خود را نداشت، در حالی که خداوند اراده فرمود موجودی دارای اختیار خلق کند که در سایه انتخاب خوب و نیک به بالاترین مرتبه کمال دست یابد ، به گونه ای که حتی از فرشتگان که موجودات مقدس و پاک اند ، برتر شود . اختیار آن وقت معنا می یابد که انسان ، هم امكان خوبي داشته باشد و هم امكان بدي و از ميان خوبي و بدي، خوبي را انتخاب كند و نیروهای خیر(عقل انسان در درون و دعوت پیامبران از بیرون ) و نیروهای شر(نفس اماره از درون و شیاطین از بیرون) هر دو وجود داشته باشد .
آری در قرآن بعد از آنكه هر گونه تسلط و نفوذ ابتدايى از شيطان سلب شده، يك نوع سلطنت و نفوذ ثانوى براى او نسبت به برخى از افرد پذيرفته شده است كه اين حقيقت را در سوره نحل چنين بيان مىفرمايد: انه ليس له سلطان على الذين امنوا و على ربهم يتوكلون و انّما سلطانه على الذين يتولونه و هم به مشركون؛ همانا شيطان بر مردمى كه به خدا ايمان آورده و بر پروردگار خويش اتكا و اعتماد كردهاند، هيچ گونه تسلط و نفوذى ندارد وتنها تسلط او منحصر به اشخاصى است كه خودشان ولايت و سرپرستى او را پذيرفته و دست ارادت و دوستى به او دادهاند
بديهى است اين سلطنت و نفوذ ثانوى كه شيطان بر گروهى ازانسانها پيدا كرده است نه تنها با اراده و اختيار واستقلال انسان هيچ منافاتى ندارد؛ بلكه خود آنان با اراده و اختيار، زمام امورشان را به دست شيطان داده و ولايت وزمامدارى او را پذيرفتهاند.
بنا براین هیچ شکی وجود ندارد که خدا بندگانش را دوست دارد و از عذاب بندگانش هم خوشحال نمی شود و برای رهایی از عذاب ، عقل و خرد را براتی او قرار داده و پیامبران را برای هدایت او فرستاده است ، اما اختیار انسان ایجاب می کند که نیروی شر(شیطان) وجود داشته باشد و کار شیطان فقط وسوسه کردن است. البته خداوند شيطان را براى وسوسهگرى نيافريده است؛ بلكه او بر اثر گمراهى اختيارى چنين راهى را برگزيد؛ در حالى كه مىتوانست در طريق مقابل آن حركت كند. به انسان نيز نيروى مقابله با وسوسهگرىهاى او را داده است.
بنا بر این شيطان هيچ قدرتى ندارد و فقط وسوسهگرى مىكند.
اگر شیطان هم نبود باز امکان گناه وجود داشت زیرا گناه تابع اختیار انسان است و اختیار انسان متفرع بر وجود شیطان نیست. شياطين نقش دعوت به گناه را دارند و چون زمينه گناه در وجود آدمى هست، شياطين نيز از همين زمينه بهره مىبرند. پس عامل اصلى، انسان است و شيطان، نقش وسوسهگرى و دعوت دارد.