سوال:
چرا وقتی که خداوند تمامی کارها یی که انسان قرار است در دنیا انجام دهد را می داند ولی باز هم انسان را می آفریند و چرا به او قدرت تفکر بخشیده با اینکه باز هم خدا میداند او چه کار میکند؟
پاسخ:
سلام
خداوند انسان و جهان را نيافريد تا آگاه شود كه چه كسي عاقبت نيك و چه كسي عاقبت بد پيدا مي كند تا بپرسيم خدا كه از عاقبت آگاه است ، پس چرا آفريد ؟
بلكه لازمه فيض بخشيدن و رحمت الهي آن است كه هر موجودي كه نيازمند به وجود و هستي است ، تحقق و وجود يابد و چون نظام آ فرينش ، اقتضاي وجود انساني يافت ، فيض الهي نيز انسان را تحقق بخشيد و وجود داد و بهشت و جهنمي بودن نتيجه كار خود انسان است كه در نتيجه از اختيار داشتن انسان ناشي مي شود.
به عبارت دیگر ، پیش از آفرینش انسان ها موجوداتی بودند به نام فرشتگان که تقدیس و ستایش الهی می کردند ، بی آنکه نافرمانی و عصیان خداوند انجام دهند و اختیار انجام گناه نداشتند و تنها بر راه درستی و پاکی و ستایش الهی بودند ، اگر چه این حالت بسیار زیبا است ، اما در دایره هستی امکان داشت موجودی باشد که در عین اختیار بر گناهان و کشیده شدن به آن ، می توانست با اختیار و انتخاب خود ، راه درستی و پاکی و ستایش الهی را بر گیرد . چنین موجودی با این انتخاب شایسته ( در عین میل به گناه و غرایز نفسانی ) می توانست از فرشتگان نیز برتر شود ، پس خداوند که فیضش نامحدود است ، به چنین موجودی هستی بخشید تا به کمال لایق خود روان شود . با تأکید بر این نکته که این راه رسیدن به کمال ، کاملا اختیاری بود. بنابراین ، خداي متعال بر انسانها تفضّل نمود و نعمت حيات بخشيد و با ويژگي ها و برجستگي هايش او را از ساير مخلوقات ممتاز نمود. او را گل سرسبد آفرينش نمود و زمين و آن چه در روی آن است را در خدمت و تسخير او قرار داد.
بله اين گفته شما درست است كه« خداوند به احوال تمامي انسانها آگاه است»،و حتّي قبل از خلقت بر آينده آدمي علم كامل دارد، ولي فرجام بهشت يا دوزخ براي انسان از مقوله «شدني» هاست يعني ما بايد به اين دنيا بياييم تا بهشتي يا جهنمي «بشويم» و ظرف وجود ما با حضور در اين دنيا و طي مراحل علمي و عملي او گذر از فراز و نشيب ها شكل مي گيرد. بنابراين تا به دنيا نياييم پاداش و كيفر معنا پيدا نمي كند.
خدا انسان را موجودي مختار خلق نموده است و علم پيشين الهي هيچ گونه تأثيري در اختيار وي ندارد و باعث مجبور شدن انسان نمي گردد؛ يعني علم الهي به اين تعلّق گرفته است كه هر شخصي با اختيار خويش دست به اعمال خوب يا بد بزند.
اگر قرار باشد كه همه انسانها خوب باشند يا تنها انسانهاي خوب آفريده شود، اختيار و حق انتخاب معنا نداشت. تا راه كج وجود نداشته باشد كه عدهاي دچار آن شوند، انتخاب راه درست معنا ندارد.
نيك و خوب بودن در كنار بديها معنا مي يابد. اگر امكان نداشته باشد كه انسان راه بد و زشت برود و كسي چون يزيد شود، ديگر انتخاب كردن راه خوب و حسيني شدن، امر شايسته و ستودني نبود؛ بنابراين خداوند اراده فرموده كه انسان، موجودي داراي اختيار آفريده شود و انسان با اين ماهيّت آفريده شد. اختيار و حق انتخاب داشتن اقتضا دارد كه عدّهاي درست و صحيح را (به رغم راه كج و خطر افتادن در نادرستي) انتخاب كنند، و عدهاي راه زشتي و جنايت را (به رغم راه دست و حق انتخاب راه صحيح) انتخاب نمايند.