مهدويّت و فرقههاي انحرافي
جعفر خوشنويس
مدخل: اصالت مهدويّت و ادعاهاى باطل
مسألهى حضرت بقية اللَّه الاعظم، مهدى موعود (عج)، يكى از بارزترين و بديهى ترين مسايل اسلامى و مورد تأييد و اعتقاد همهى مسلمانان به ويژه شيعيان است، زيرا صدها آيات قرآنى و روايات نبوى اين مسألهى با اهميت را به طور گسترده و مبسوط عنوان و مطرح ساختهاند و جزئيات آن را با بياناتى دقيق و روشن، ذكر كردهاند، به طورى كه ابهامى براى كسى باقى نگذاشتهاند.
تمامى فِرَق اسلامى - تقريباً - اين آيات و روايات و مفاد آنها را به نحوى دركتب حديثى و كلامى و تفسيرى و احياناً رجالى و تاريخى خود متعرض شدهاند و دربارهى آن به شكلهاى مختلف سخن گفتهاند، تا جايى كه مىتوان ادعا كرد كه كمتر دانشمند و عالمى، بلكه مسلمانى يافت مىشود كه به اين موضوع مهم و خطير نپرداخته، يا اينكه اين مطلب به گوش او نرسيده باشد.
شاهد روشن و قوى اين مدعا، صدها كتابى است كه در طول تاريخ، با استفاده از اين نام شريف و مقدس به وجود آمده است. امّا اين مسألهى مقدس و بديهى - بسان هر مسألهى ديگر دينى و اسلامى حتى مانند الوهيّت و ربوبيّت و نبوت و رسالت - گهگاهى مورد سوء استفادهى افراد يا گروههايى البته با انگيزههاى شخصى يا سياسى، قرار گرفته و مىگيرد و اهداف و اغراض خاصى از اين عمل دنبال شده و مىشود.
مگر نه اينكه جهان هميشه شاهد اين مطلب است كه افرادى گستاخانه مدعى الوهيت يا ربوبيت شده و كوس خدايى زدهاند و يا مدّعى نبوت و رسالت شده و دعوى پيغمبرى نمودهاند؟!! بديهى است كه اين سوءاستفادهها و اين ادعاهاى مفتضح و رسوا، هرگز به اصل و اصالت اين حقايق ضربه نمىزند و كسى نمىتواند با اين بهانه كه گهگاهى اين نوع مطالب واقعى و ريشهدار در فطرت و عقل و مؤيَّد به صدها بلكه هزاران دليل، مورد سوء استفاده قرار گرفته يا مىگيرد، آنها را زير سئوال ببرد و يا اينكه به نحوى در صحت اصل آنها، تشكيك كند.
از آنجا كه مسألهى حضرت بقية اللَّه الاعظم، مهدى موعود (عج)، كه در آيات و روايات فراوانى خصوصيات آن مطرح شده است، نزد مسلمانان، مسألهاى مقدس و ظهور حضرتش همواره آرزوى آنان بوده است، از اين قاعده مستثنا نبوده و نيست.
اين مسألهى مهم از همان زمان ائمهى اطهارعليهم السلام و حتى با وجود خود امامان - كه جزو مبّشران و نويددهندگان به آن بودهاند - به نحوى مورد سوء برداشت قرار گرفت و با برخورد ائمهعليهم السلام، مواجه شد.
اين روند خطرناك و انحرافى در عصر غيبت صغرى مخصوصاً پس از آن، به شكلهايى مانند ادعاى دروغين (سفارت و نيابت خاصه) حضرت مهدى (عج)
تجلى مىنمود، كه مورد تكذيب حضرت (عج) و هشدار آن وجود مقدس قرار مىگرفت و مؤمنان تنها به سفرا و نواب واقعى توجه داده مىشدند. البته اين حركت در زمانهاى بعد، نه تنها در جوامع شيعى بلكه در جوامع سنى نيز ادامه پيدا كرد و از اعتقاد و علاقهى مسلمانان به اين مطلب مقدّس و حساس و سرنوشتساز، بى محابا و ناجوانمردانه بهره بردارى مىشد!
با اين حال، خوشبختانه با هشدارهاى قوى و به موقع عالمان دين و صدور دهها روايت كه شمايل و نشانههاى آن حضرت، شرايط ظهور و نحوه كار آن ذخيرهى الهى را بيان مىكرد، ماهيت پليد آن حركتهاى شوم و مغرضانه آشكار مىشد و صاحبان آن مفتضح و رسوا مىگشتند.
اين ماجرا سردرازى دارد كه از حوصلهى اين مقالهى مختصر بيرون است. لذا ما در اينجا تنها به بخشى از آنچه در دو قرن اخير واقع شد و مسلمانان بخصوص شيعيان هنوز از تبعات و پيامدهاى ناگوار آن رنج مىبرند، مىپردازيم تا شايد گامى، در جهت تنوير اذهان باشد.
آنچه فعلاً در اين مقاله مطرح است، بررسى كوتاهى است دربارهى فرقهاى كه متأسفانه، زمينه ساز پيدايش فرقهى ضالهى بابيت و سپس بهائيت شد. لازم به تذكر است كه اين مقاله يك مرور اجمالى بيش نيست، و تفصيل كلام به شمارههاى بعد موكول مىشود.
شيخيه؛ ريشه بهائيت
اگر بخواهيم تصويرى جامع و گويا از فرقهى ضالهى بهائيت داشته باشيم، لازم است ريشهى پيدايش بهائيت را مورد بررسى و دقت قرار دهيم. در حقيقت، بهائيت زاييدهى بابىگرى است و بابىگرى از كشفيه، و كشفيه هم فرزند ناخلف شيخىگرى است. قهراً براى پىبردن به واقعيت بهائىگرى بايد ريشهها و دامنههايى را كه در آن متولد شده و پرورش يافته است، بشناسيم. لذا قبل از ورود به بحث بهائيت، بايد دو فرقهى ديگر را مورد بررسى قرار بدهيم. ما در اينجا اول فرقهى شيخيه را مورد بحث قرار مىدهيم.
الف - شيخيه
1 - شيخ احمد احسائى كيست؟
مؤسس فرقهى شيخيه، شيخ احمد احسائى است. شيخ احمد احسائى فرزند زينالدين بن ابراهيم بن صفر بن راغب بن رمضان درسال 1160 ه. در قريهاى به نام مطيرفى از قراء احساء يا (لهسا) متولد شد. وى از اعراب صحرانشين بود، ولى به خاطر اختلافى كه بين جد دوم و سومش (دائر و رمضان) پيدا شد، به منطقهى احساء رفتند. اجداد شيخ احمد از سنىهاى متعصب بودند، ولى آمدن آنها به منطقهى احساء كه شيعهنشين بود، باعث شد تحت تأثير شيعه قرار گرفتند. با اين حال، به دليل سابقهى تعصب و صحرانشينى، به نظر مىرسد تشيع آنها از روى تحقيق و تعقل نبوده است و چه بسا از باب همرنگ شدن با محيط جديد بوده است.
2 - اوصاف احسائى
برخى از مريدان وى اوصاف عجيب و غريبى را به او نسبت دادهاند و از وى فردى استثنايى و داراى الهامات و امدادهاى غيبى، ساختهاند، ولى بيشتر اين اوصاف توسط پسرش به او الهام مىشد. بيشتر اوصافى كه به او نسبت داده شده، از ناحيهى پسرش بوده كه كتابى هم در وصف او نوشته است. مثلاً قبل از 5 سالگى، يادگيرى قرآن را تمام كرد. خود مىگويد: «در ايام طفوليت، جسمم با بچهها در حال بازى بود، ولى روحم در عالم ديگر بود. هميشه فكر مىكردم و تدبير مىنمودم و بر همه مقدم بودم. در سنين كودكى، بر اين عادت بودم كه در خلوتهايم دربارهى اوضاع جهان و مردم مىانديشيدم كه: كجايند ساكنين اين عمارات كه اين بناها و كاخها را ساختهاند و وقتى متذكر احوالشان مىشدم، مىگريستم. در مجالس لهو كه در آن زمان شايع بود، مىرفتم، ولى از آن كنارهگيرى مىكردم. اگر هم جسمم با آنها بود، ولى روحم در ملأ اعلى بود».
لازم به تذكر است كه در منطقهاى كه او سكونت داشت، موسيقى و غنا و امثال اينها خيلى رواج داشت تا آنجا كه دستگاه موسيقى را بر درب خانههاىشان آويزان مىكردند. دربارهى حافظه و هوشمندى خويش نيز مىگويد: «دو ساله كه بودم، سيلى آمد و همه چيز را برد جز يك مسجد و خانهى عمهام؛ حبابه.» كه اين سخن، حافظهى قوى او را مىرساند.
گويند زمانى بر مقتولى گذر كرد، با عبارت فصيح به او خطاب نمود: «أين ملكك، أين شجاعتك، أين قوتك؟ ملك و شجاعتت چه شد، نيرو و توانت كو؟» و بعد بر دگرگونى زمان، مىگريست. اين فضايل مربوط به دوران طفوليت او است كه مقدمهاى است براى ادعاهايى ديگر. به هر حال، اوصافى براى او ذكر نمودهاند كه لازمهاش، قداست و نبوغى خارق العاده است كه در اصلاب وى بىسابقه بوده و هدف از اين كار، چيزى جز اغواء و فريفتن مردم نبود.
نكتهى قابل توجه اين است كه: چنين اوصافى بعد از آن كه وى، رييس اين گروه گرديد، توسط پسرش، بيان مىشد تا مريدانش از او پيروى كنند.
3 - علماء و احسائى
از علماى معاصر و غير معاصر او، به خاطر عقايد باطله، چيزى جز تكفير و تفسيق و نكوهش و ذمّ او نقل نشده است كه به اسامى بعضى از آنها اشاره مىكنيم:
1 - سيد محمد مجاهد؛ نويسندهى مناهل (متوفى 1242 ه).
2 - سيد مهدى طباطبايى؛ فرزند نويسندهى كتاب رياض (متوفى 1260 ه).
3 - شيخ محمد حسين؛ نويسندهى فصول (متوفى 1261 ه).
4 - سيد ابراهيم قزوينى؛ مؤلف ضوابط (متوفى 1262 ه).
5 - شهيد سوم شيخ محمد تقى قزوينى (متوفى 1264 ه).
6 - شيخ شريف العلماء (متوفى 1265 ه).
7 - شيخ محمد حسن مؤلف جواهر (متوفى 1266 ه).
8 - ملا آقا دربندى؛ مؤلف كتب خزائن الاصول و خزائن الاحكام (متوفى 1285 ه).
9 - ميرزا محمد باقر خوانسارى؛ نويسندهى روضات الجنات (متوفى 1313 ه).
4 - تحصيلات شيخ
شيخ بعضى علوم و بعضى از معارف را تحصيل نمود بى آنكه براى او شفاى قلبى حاصل شود و توشهاى معنوى برگيرد. خود مىگويد: «در 25 سالگى در خواب ديدم كه كتابى در مقابل من باز شد و اين قول خداوند: «الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى» (2) را چنين تفسير مىكرد: الذى خلق؛ يعنى اصل شى را كه هيولا باشد، خلق كرد. فسوى؛ يعنى صورت نوعيهى آن. قدر؛ اسباب آن. فهدى؛ يعنى از اين نوع به خير و شر هدايت كرد. بر اثر اين خواب، انقلابى عجيب در من ايجاد شد كه مرا از ادامهى تحصيل علوم كه ظاهرى و غيرواقعى است، بازداشت».
بنابراين ادعا، اين مطلب برايش از اين علوم و معارف كه آنها را صرفاً ظاهرى مىداند، بهتر است! زيرا گويى منادى غيبى، او را مورد خطاب قرار داده است، چيزى شبيه به وحى يا اشراق و الهام.
در ادامه مىگويد: «پس از عزلتى چند، و در نفس خود، امور ديگرى را احساس كردم».
مريدان او ادعا كردهاند كه شيخ، علمش را از عالم اعلى گرفته است برخلاف ديگران كه با همهى سعى و كوشش وافر خود از آن عاجز هستند، براى او در علوم مختلف، 300 تأليف ذكر كردهاند و تنها يك هزارم فضايل او مطرح شده است. در هر فن و علمى از تمام متخصصان بالاتر است.
گفته شده ايشان سفرهاى زيادى به بلاد مختلف داشته، خصوصاً بلاد و شهرهايى كه داراى حوزهى علميه بوده و علماى بزرگ در آن زندگى مىكردند. شركت در درس آن علما باعث شد كه علوم زيادى فراگرفته و از او يك عالم بزرگ و شخصيتى مقدس و متّقى بسازد. منتها اين ادعا را امورى تكذيب و از اهميت آن مىكاهد كه اينك آنها را بر مىشماريم:
1 - بنابر آنچه كه از ايشان نقل شده است يا به او نسبت دادهاند، او نه براى آموختن، بلكه صرفاً براى آزمايش علما در دروس شركت مىكرد.
2 - بنابر تصريح خود يا نقلى كه از او شده است، با ديدن آن خواب، حقايق علوم را دريافت و به او الهام گشت.
3 - ادعاى اينكه علم او لَدُنّى بود.
گويند: بعضى از علوم مانند فلسفه و تصوّف و بعضى علوم غريبه را در سفرهايش آموخت و به دليل همين علوم يا به خاطر اعتماد بر بعضى از روايات كه معناى آن را نفهميده بود، دچار چنين سرانجامى شد.
شيخ احمد احسائى در اوايل امر به تقوى، زهد و ورع توصيف شده است و لذا بعضى او را مدح كردهاند. ليك با بيان اعتقادات غلوآميز و ادعاهايش، انحراف او مشخص گشت. بدين سبب، علما به تكفير او حكم دادند.
5 - شيخ احمد احسائى و تشيع
شيخ احمد احسائى داراى مسلكى اخبارى بود. او به امورى غريب معتقد بود كه با اعتقادات شيعهى اماميه كه در طول قرون متمادى در كتب كلاميه و اعتقاديهى خود به صورت مختصر و مطول بيان كردهاند، فاصلهى زيادى دارد. مواردى از اعتقادات شيخ را بر مىشماريم:
1 - ائمه را به عنوان علل اربع براى عالم ذكر كرده است (علل فاعلى، مادى، صورى، غايى). اين غلوّى است كه عقل و شرع مقدس از آن ابا دارد.
2 - اصول دين 4 تا است: معرفت اللَّه، معرفت انبياء، معرفت ائمه، معرفت ركن رابع؛ كه شيوخ و بزرگان شيخيه هستند.
3 - قرآن، كلام نبىصلى الله عليه وآله است. شيخ با اين كلام، منكر وحى بودن قرآن است.
4 - اتحاد حق با خلق؛ يعنى اللَّه تعالى با انبياء، شىء واحدى هستند.
5 - تفسير معاد به معناى غيرمتعارف و بيگانه از آنچه علماى كلام مىگويند.
6 - تفسير امام به شىء غريب كه همراه با غلوّ، شرك و خرافه است كه قرآن و شرع مقدس، مخالف چنين امرى است.
7 - اعتقاد به ركن رابع كه از مختصات اين فرقه است.
دليل اعتقاد به ركن رابع
براى هر سلطانى، 4 وزير است و اگر اين چهار وزير نباشند، ملك و سلطنت از بين مىرود و كم و زياد كردن آنها هم جايز نيست:
1 - وزير عدل؛
2 - وزير انفاق؛
3 - وزير جنگ؛
4 - وزير دارايى و ماليات.
چون خداوند و نبى و امام از جنس بشر نيستند، لازم است بين آنها و خلق، شيوخ آنها واسطه و موضوع تجلّى حق باشند. اينها اين اصل را در مقابل سفارش ائمهى معصومينعليهم السلام در رجوع به فقهاء كه قدرت استنباط احكام را از كتاب، سنت، عقل و اجماع دارند و حجت بر عوام هستند، قرار دادهاند.
8 - اعتقاد عجيب و غريب شيخ در مورد امام عصر (عج)، استهزاى آن حضرت است كه شبيه به كلام منكرين است و گفته است امام غايب در پشت پردهى غيبت چه فايدهاى دارد؟ وى گفته است: ان الامام الحجة خاف وفّر الى العالم حور قليائى؛ امام عصر به خاطر ترس به عالم حور قليايى گريخت.
9 - اعتقاد به حقانيت فرقهى شيخيه و عقايد آن و تصريح به بطلان جميع فِرَق شيعه حتى اماميه.
10 - نفى عدل كه نزد شيعه از اصول دين است.
شيخ احمد احسائى در يكى از كتابهايش به خلفا حمله كرد. به همين دليل، حكومت عثمانى كه در آن وقت بر عراق، سيطره داشت، به كربلا حمله كرد، عدهاى از اهالى آنجا را كشت، خانهها را آتش زد و ويران كرد. در اين ميان، خانهاى جز خانهى سيد كاظم رشتى شاگرد شيخ احمد احسائى سالم نماند. شيخ كه مسبب اين فتنه بود، خود در امان ماند. مدتى بعد به حجاز رفت و در آنجا مورد احترام قرار گرفت. اين در حالى بود كه حكام آن ديار، سنى بود و زير نظر حكومت عثمانى قرار داشتند.
به هر حال شيخ در 57 سالگى به سال 1241ه. از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد.
شاگردان شيخ، مروّجان عقايد او و مورد عنايت ناصرالدين شاه بودند، (او به دنبال معارضه و مقابله با قدرت علماى شيعه بود) و كارهاى آنان به اختلاف بين صفوف شيعيان انجاميد، خصوصاً در آن زمان كه شيعيان عراق تحت حكومت متعصب سنى عثمانى بوده و به اتحاد، نياز شديد داشتند. سعى هميشگى استعمار بر اين بود كه مراجع را كه ملجأ و پناه شيعيان، بودند از ميان بردارد.
سيد كاظم رشتى كه در كلاس درس او شركت و عقايد او را ترويج مىداد، بعدها فرقهى كشفيه را تأسيس كرد.
بعد از مرگ شيخ، فرقهى او به شُعَب مختلف تقسيم شد مانند: كراميه، احقاقيه، حجت الاسلاميه و باقريه كه هر يك از اينها افكار مخصوص به خود را داشتند.
ب - كشفيه
1 - سيد كاظم رشتى كيست؟
سيد كاظم رشتى فرزند سيد قاسم رشتى گيلانى حائرى، ايرانى الاصل بود و در سال 1212ه. متولد شد.
بعضى گفتهاند نسبش از سادات حسينى بوده، ولى بعضى گفتهاند كه اصلاً سيد نبوده، بلكه اين يك اسم مستعارى است؛ زيرا در يزد با نام احمد احسائى به فعاليت مىپرداخت.
وى در 21 سالگى به كربلا رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند و عقيدهى شيخ را ترويج مىكرد. بعد از وفات شيخ، از بين مشايخ شيخيه، وى چون جرأت زيادى در اظهار عقايد سلف خود داشت يا به خاطر اسباب خارجى و سياستمداران خارجى، به عنوان رييس انتخاب شد. او بر عقايد سلف خود، اوهامى جديد افزود و ادعاهاى شبيه به كشف داشت. شايد به همين خاطر، به آنها كشفيه مىگويند.
سيد كاظم 20 سال رييس فرقه بود و بين پيروانش در ايران و عراق، ركن رابع بود. او مىگفت: فقط ما شيعهى كامل هستيم.
2 - تأليفات
سيد رشتى، كتب زيادى قريب به 120 كتاب، تأليف كرد كه در بردارندهى امور غريبه و ادعاهايى عجيب است و از غلوّ و خرافه دربارهى ائمهى معصومينعليهم السلام آكنده است. او غالباً كتابهايش را با رمز مىنوشت.
افندى عبدالباقى عمرى فاروقى موصلى، در مدح سلطان عثمانى كه پردهاى از پردههاى حرم نبوى را براى مرقد موسى بن جعفرعليه السلام به عراق فرستاد، قصيدهاى دارد و در آن به يكى از فضائل اميرالمؤمنين علىعليه السلام اشاره مىكند كه حضرت رسولصلى الله عليه وآله فرمود: أنا مدينه العلم و على بابها. افندى اين كلام را به صورت شعر درآورد و گفت:
هذا رواق مدينه العلم الذى من بابها قد ضل من لايدخل
سيد كاظم رشتى اين بيت را شرح كرد و گفت: اين مدينهاى عظيم در آسمان است و ائمهعليهم السلام در آن ساكن هستند. بعد اين مدينه را توصيف مىكند كه اين مدينه، 21 محله دارد و 360 كوچه. سپس براى هر يك از آنها نام عجيب و صاحبى با اسم عجيب ذكر مىكند. اينها مطالبى شبيه اساطير و خرافات است كه دين و عقيده را به مسخره و استهزاء گرفته است.
وقتى اين شرح اسطورهاى به شاعر رسيد، گفت: چنين سخنى به ذهن من هم خطور نكرده بود.
سيد محمود آلوسى مفتى بغداد كه در عناد با شيعه معروف است، سيد كاظم را مورد احترام قرار داد. وى وصف عجيبى را براى او بيان مىكند و مىگويد: اگر سيد رشتى در زمانى بود كه آمدن نبى امكان داشت، پيامبر بود و من نخستين كسى بودم كه به او ايمان مىآوردم؛ چون شرايط نبوت را از نظر اخلاقى و علم كثير و عمل به سجاياى انسانى داراست.
آيا چنين ستايشى از طرف مخالفين، دلالت بر رضايت آنها از اين فرد فاسد العقيده ندارد و آيا دليل بر اين نيست كه آنچه رشتى گفته و نشر داده، مخالف راه و روش اهل بيتعليهم السلام بوده است؟
3 - سيد كاظم رشتى و مهدويّت
سيد كاظم رشتى، مهدويّت را به صورتى موهوم مطرح مىكرد. براى مثال مىگفت: الآن مهدى در بين شماست. او حتى مبلغينش را به اطراف مىفرستاد كه: آماده باشيد، آقا مىآيد و گاهى مىگفت: آقا بين خود شماست. به خاطر همين افكار خرافاتى و موهوم، يكى از شاگردان بارزش به نام على محمد باب ادعا كرد كه من باب امام زمان هستم. بعد ادعا كرد كه خود مهدى هستم. مردم هم دور او را گرفتند و زيربناى بابيت شكل گرفت.
سيد كاظم رشتى، شاگردانى را تربيت كرد كه متأسفانه بعضى از آنها از اهل علم بودند. آنان عقايد و افكار او را در مناطقى از ايران از جمله؛ كرمان، آذربايجان و تبريز ترويج دادند.
احسائى و رشتى، نايبى را معرفى نكردند، ولى بعضىها در بعضى مناطق ادعا كردند كه نايب سيد هستند. سيد كاظم، قريب به 150 تأليف داشت كه برخى از آنها شرح بعضى از ادعيه است. با تأويلاتى غريب شبيه به داستان.
سيد كاظم در سال 1259 هجرى درگذشت و فرزندش سيد احمد، رييس فرقه شد.
پىنوشتها:
1) نوشتهى حاضر، تقرير سلسله درسهاى «مهدويت و فرقههاى انحرافى» از استاد جعفر خوشنويس است كه در مركز تخصصى مهدويت وابسته به بنياد حضرت مهدى موعود (عج) در قم، براى جمعى از طلاب و دانش پژوهان ارايه شده است. از تلاش حجت الاسلام لارى از دانشپژوهان كوشاى اين دوره براى تدوين اين درسها، سپاسگزارى مىشود.
2) الاعلى، 2 و 3.
منابع
1. حياة شيخ احمد احسائى؛ مؤلف: فرزند شيخ احمد احسائى.
2. ارشاد و العلوم، كريم خان كرمانى.
3. تاريخ نبيل، زرندى.
جهت مطالعه و تحقيق بيشتر به كتابهاى زير مراجعه شود:
1. ردّ شيخيه، محمد مهدى بن سيد صالح قزوينى موسوى (انتشار سال 1337).
2. اسرار پيدايش شيخيه، بابيه و بهائيه، محمد كاظم خالصى.
3. خرافات شيخيه و كفريات ارشاد العلوم، محمد كاظم خالصى.
4. كشف المراد (بررسى عقايد شيخيه و ردّ اتهامات)، مؤلف و ناشر. الف حكيم هاشمى (تهران 1352ش).