مهدويّت و فرقههاي انحرافي (فرقه شيخيه)
احمد عابدي
مقدمه
مكتب شيخيّه (كشفيه - پايين سرى) در اوايل قرن 13 ه .ق به وسيله احمد بن زين الدين معروف به «شيخ احمد احسايى» (1166 - 1241 ق) پديد آمد. مكتبى كه نه تنها خود دستخوش تحولات زياد گرديد؛ بلكه باعث به وجود آمدن تحولات بسيار دينى و اجتماعى و حتى نظامى در كشور ايران شد و بذر بابيت و بهائيت پاشيده گرديد.
شيخ احمد احسايى، گرچه در حوزه هاى علوم دينى حضور داشت؛ اما كمتر به درس اساتيد حاضر مىشد و مدعى بود كه در فراگيرى علوم، شاگرد كسى نبوده و تنها آنچه را مىداند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نيز اين ادعا را درباره استاد خود تصديق مىكردند.(1) اين نكته به رغم آن كه حكايت از نوعى بلوغ و رشد فكرى دارد، مىتواند نشانگر نقطه ضعفى نيز باشد؛ زيرا برخى از علوم و معارف، چيزى نيستند كه در قالب الفاظ و مفاهيم قرار گرفته و هر كسى بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان طور كه در مورد فلسفه و عرفان هميشه تذكر دادهاند كه خواندن اين درسها، بدون استاد موجب زحمت براى خود و ديگران مىگردد. پيروان شيخيه، چنان در حق شيخ احمد مبالغه كرده كه ادعا نمودهاند: «شيخ خدمت حضرت حجّت(عج) رسيده است.(2) اين در حالى است كه حتى برخى از بزرگان، به انحراف و بلكه تكفير شيخ احمد، حكم دادهاند.
بدن هور قليايى
يكى از مهمترين انديشه هاى شيخ احمد احسايى «بدن هُور قِليايى» است كه اين بدن در شهر «جابُلقا و جابُرسا» قرار دارد. او به گمان خود، با اين نظريه سه مسأله مهم دينى و عميق فلسفى را تحليل نموده است؛ يعنى، معراج جسمانى رسول خدا(ص)، حيات امام زمان(ع) در طول بيش از ده قرن و معاد جسمانى را با اين عقيده تفسير كرده و هر سه را از يك باب مىداند. او نه تنها زمين محشر را «هور قليايى» مىداند؛(3) بلكه معتقد است كه امام زمان(ع) نيز با بدنى غير عنصرى و تنها هور قليايى و در شهر «جابلقا و جابرسا» زندگى مىكند. براى روشن شدن بحث لازم است در ابتدا اين واژگان نامأنوس و مأخذ آنها را توضيح دهيم؛ سپس ديدگاه شيخيه را نقل كرده، آن گاه به نقد و بررسى آن بپردازيم.
واژه شناسى
عبدالكريم صفى پور مىگويد: «جابلص (بفتح باء و لام يا به سكون لام) شهرى است به مغرب و ليس و راءه انسيّ، و جابلق شهرى است به مشرق برادر جابلص».(4)
اما وى اشارهاى به هورقليا ننموده است. در پاورقى برهان قاطع آمده است: «هورقليا ظاهراً از كلمه عبرى «هبل» به معناى هواى گرم، تنفس و بخار و «قرنئيم» به معناى درخشش و شعاع است، و كلمه مركب به معناى تشعشع بخار است».(5) خلف تبريزى گويد: «جابلسا (بضم باى ابجد و سكون لام و سين بى نقطه بألف كشيده) نام شهرى است در جانب مغرب. گويند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشستهاند. برخى به جاى «لام»، راى قرشت آورده گويند شهرى است به طرف مغرب؛ ليكن در عالم مثال، چنان كه گفتهاند: «جابلقا و جابرسا و همامدينتان فى عالم المثل» و به اعتقاد محققان «منزل آخر سالك است در سعى وصول قيد به اطلاق و مركز به محيط».(6) و سپس گويد «جابلقا» منزل اول سالك باشد.
شيخ احمد احسايى معتقد است كه «هورقليايى»، لغتى سريانى و از زبان صابئين گرفته شده است.(7)
به احتمال قوى، شيخ احمد سه واژه «هورقليايى»، «جابلقا» و «جابرسا» را از شيخ اشراق گرفته باشد(8) البته اين كلمات در بعضى از روايات نيز به كار رفته است و شيخ احمد - كه گرايش اخبارى گرى داشته و برخى از اصطلاحات فلسفى را مطالعه كرده بود - به تلفيق و تركيب آنها پرداخت. او از انديشههاى باطنى مذهب اسماعيليه نيز كمك گرفت و از مجموع آنها مذهب «كشفيه» را بنا نهاد. در مذهب اسماعيليه و حتى انديشههاى مسيح نيز نوعى گرايش به «جسم لطيف» يا «جسم پاك» و... وجود دارد؛ مثلاً «هانرى كربن» معتقد است: «ارض ملكوت هورقليا، ارض نورانى آيين مانوى در عالم ملموس اما وراى حسّ است و با عضوى كه خاص چنين ادراكى باشد، شناخته مىشود. و به نوعى از مسيحيت و انديشه مسيحيان درباره جسم لطيف داشتن عيسى متأثر است».(9)
ظاهراً اولين كسى كه اصطلاح «عالم هورقليايى» را در جهان اسلام مطرح كرد، سهروردى است.
وى در فلسفه اشراق (در بحث از «احوال سالكين») پس از توضيح انوار قاهره و انوار معلّقه، مىگويد: «آنچه ذكر شد احكام اقليم هشتم است كه جابلق و جابرص و هورقلياى شگفت در آن قرار دارد».(10)
در «مطارحات» آمده است: «جميع سالكان از امم انبياى سابق نيز، از وجود اين اصوات خبر داده و گفتهاند كه اين اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نيست؛ بلكه در مقام هورقليا است كه از بلاد افلاك عالم مثالى است».(11) در اين عبارت بين دو شهر «جابلقا و جابرصا»، با عالم «هورقليا» تفاوت گذاشته شده و مقامى بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. «شهر زورى» نيز همين گونه ادعا كرده است.(12)
مقصود از آن كه «هورقليا» را اقليم هشتم شمردهاند، اين است كه تمام عالم جسمانى، به هفت اقليم تقسيم مىشود و عالمى كه مقدار داشته و خارج از اين عالم باشد، اقليم هشتم است. خود آن اقليم نيز، به هفت اقليم قابل تقسيم است؛ اما چون آگاهى و دانش ما از آن اقليم اندك است، آن را تنها يك اقليم قرار دادهاند.(13)
قطب الدين شيرازى، تفاوت جابلقا و جابرسا را اين گونه بيان مىكند: «جابلقا و جابرصا نام دو شهر از شهرهاى عالم «عناصر مثل» است و هورقليا از جنس «افلاك مُثُل» است. پس هورقليا بالاتر است». پس از آن مىگويد: «اين نامها را رسول خدا(ص) بيان كرده است و هيچ كس حتى انبيا و اوليا(ع) با بدن عنصرى، نمىتوانند وارد اين عالم شوند».(14)
عارف بزرگ محمد لاهيجى در شرح اين بيت شبسترى كه:
بيا بنما كه جابلقا كدام است جهان شهر جابلسا كدام است
گفته است: «در قصص و تواريخ مذكور است كه جابلقا شهرى است در غايت بزرگى در مشرق، و جابلسا نيز شهرى است به غايت بزرگ و عظيم در مغرب - در مقابل جابلقا - و ارباب تأويل در اين باب سخنان بسيار گفتهاند. و آنچه بر خاطر اين فقير قرار گرفته، بى تقليد غيرى به طريق اشاره دو چيز است: يكى آن كه جابلقا عالم مثالى است كه در جانب مشرق ارواح واقع است كه برزخ است ميان غيب و شهادت، و مشتمل است بر صور عالم. پس هر آينه شهرى باشد در غايت بزرگى، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است كه ارواح بعد از مفارقت «نشأه دنيويه» در آن جا باشند و صور جميع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سيئه كه در نشأه دنيا كسب كردهاند - چنانچه در احاديث و آيات وارد است - در آن جا باشند. و اين برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آينه شهرى است در غايت بزرگى و در مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف و اصفايند؛ زيرا كه خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق رديّه - كه در نشأه دنيويه كسب كردهاند - بيشتر آن است كه مصوّر به صور مظلمه باشند. و اكثر خلايق را تصور آن است كه اين هر دو برزخ يكى است. فامّا بايد دانست كه برزخى كه بعد از مفارقت نشأه دنيا، ارواح در آن خواهند بود، غير از برزخى است كه ميان ارواح مجرده و اجسام واقع است؛ زيرا كه مراتب تنزّلات وجود و معارج او «دورى» است؛ چون اتصال نقطه اخير به نقطه اول، جز در حركت دورى متصوّر نيست.
و آن برزخى كه قبل از نشأه دنيوى است، از مراتب تنزلات او است و او را نسبت با نشأه دنيا اوّليت است و آن برزخى كه بعد از نشأه دنيويه است، از مراتب معارج است و او را نسبت با نشأه دنيوى آخريت است... و معناى دوم آن كه شهر جابلقا مرتبه الهيه - كه مجمع البحرين وجوب و امكان است - باشد كه صور اعيان جميع اشياء از مراتب كليّه و جزويه و لطايف و كثايف و اعمال و افعال و حركات و سكنات در او است و محيط است «بما كان و ما يكون»، و در مشرق است؛ زيرا كه در يلى مرتبه ذات است و فاصله بينهما نيست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعيان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشتهاند و شهر جابلسا نشأه انسانى است كه مجلاى جميع حقايق اسماى الهيه و حقايق كونيه است. هر چه از مشرق ذات طلوع كرده در مغرب تعيّن انسانى غروب نموده و در صورت او مخفى گشته است.(15)
با توجّه به آنچه گذشت، روشن مىشود كه مراد از عالم «هورقليايى»، همان عالم مثال است و چون «عالم مثال» بر دو قسم اول و آخر است، گفتهاند: اين عالم داراى دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال يا خيال منفصل يا برزخ بين عالم عقول و عالم ماده، چيزى است كه عارفان و فيلسوفان اشراق به آن معتقداند و فلاسفه مشّاء آن را نپذيرفتهاند.
اشراقيان، عالم عقول مجرده را «انوار قاهره» گويند، و عالم مثال را «انوار مدبره» مىنامند، و عالم اجسام و ماديات را «برزخ»، «ظلمت» يا «ميت» مىنامند.
عالم مثال داراى دو مرحله است:
اول مثال در قوس نزول كه بين غيب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. اين عالم را برزخ قبل از دنيا مىنامند و به وسيله قاعده امكان اشرف، اثبات مىگردد. اين مثال را «جابلقا» گويند.
دوم مثال در قوس صعود است كه بين دنيا و آخرت قرار دارد و «كما بدأكم تعودون» و پس از افول و غروب نفس ناطقه از اين بدن ظلمانى، نفس وارد عالم برزخ شده و از آن جا به قيامت كبرى مىرود. اين مثال را «جابرسا» گويند.(16)
در برزخ اول، صورتهايى كه وجود دارند، با قلم اول تعيين شده و مصداق «السعيد سعيد فى بطن امه» مىباشند. اين صور تقديرات و مقدراتى است كه «قلم اين جا برسيد سر بشكست». و در برزخ دوم صورتهايى كه وجود دارند، صور اعمال و نتايج اخلاق و افعال انسانى است.
صورتهايى كه در برزخ اول وجود دارند، از غيب به شهادت مىرسند و صورتهايى كه در برزخ دوم هستند، از شهادت به غيب و از دنيا به آخرت رفته و تنها در قيامت كبرى ظهور و بروز مىيابند.
مكاشفات عارفان نيز به برزخ اول تعلّق مىگيرد؛ نه به برزخ دوم. و لذا خواجه عبدالله مىگويد: «مردم از روز آخر مىترسند و من از روز اول».
اما احتمال آن كه مراد از «جابلقا» عالم اعيان ثابته و محلّ صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرين وجوب و امكان باشد و جابلسا به معناى حضرت كون جامع (انسان) باشد، بسيار بعيد است و با احكامى كه درباره اين دو شهر گفته شده، سازگارى ندارد.
ديدگاه شيخيه درباره حيات حضرت مهدى(عج)
اكنون كه مراد و مقصود از «عالم هورقليا» روشن گرديد، به نقل و بررسى ديدگاه شيخيه در مورد كيفيت حيات و بقاى حضرت مهدى(ع) مىپردازيم:
شيخ احمد احسايى، امام زمان(ع) را زنده و در عالم هورقليا مىداند. وى مىگويد: «هورقليا ملك آخر است كه داراى دو شهر جابرسا - كه در مغرب قرار دارد - و جابلقا - كه در مشرق واقع است - مىباشد. پس حضرت قائم(ع) در دنيا در عالم مثال نيست؛ اما تصرفش به گونهاى است كه به صورت هيكل عنصرى مىباشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است».(17)
امام زمان(ع)، هنگام غيبت در عالم هورقليا است و هرگاه بخواهد به «اقاليم سبعه» تشريف بياورد، صورتى از صورتهاى اهل اين اقاليم را مىپوشد و كسى او را نمىشناسد. جسم و زمان و مكان ايشان لطيفتر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است.(18)
او در جواب ملا محمد حسين انارى - كه از لفظ هورقليا سؤال كرده بود - گفت: «هورقليا به معناى ملك ديگر است كه حدّ وسط بين عالم دنيا و ملكوت بوده و در اقليم هشتم قرار دارد. و داراى افلاك و كواكبى مخصوص به خود است كه به آنها جابلقا و جابرصا مىگويند».(19)
سيد كاظم رشتى، مهمترين شاگرد شيخ احمد نيز گفته است: «جابلقا و جابرسا در سفر اول - كه سفر از خلق به حق است - قرار دارد. اين سفر (بلكه اين شهر)، داراى محلّههاى متعددى است كه محله نوزدهم آن «حظيرة القدس» و محل پرندگان سبز و صور مثاليه است. جابلقا و جابرسا دو محلّه از اين شهر مىباشند كه هر كدام از آنها داراى هفتاد هزار درب است و در كنار هر درى هفتاد هزار امت وجود دارد كه به هفتاد هزار زبان با يكديگر صحبت مىكنند و هر زبانى با زبان ديگر هيچ مشابهتى ندارد».(20)
شيخيه معتقدند ما بايد بين جسم و جسد فرق بگذاريم؛ اما جسم بر چهار قسم است:
1. جسم عنصرى معروف؛
2. جسم فلكى افلاك؛
3. جسم برزخى كه ماده ندارد؛ اما طول و عرض و عمق دارد. اينجسم، جسم مثالى و هورقليايى است كه حضرت مهدى(ع) به نظرآنان با اين جسم زندگى مىكند؛
4. جسم مجرد مفارق.
در عبارت بالا اشكال واضحى وجود دارد و آن اين كه مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع كردن بين «جسم مجرد مفارق» اجتماع نقيضين است، و اين همان انديشه نادرستى است كه برخى از اخباريان و محدثان شيعه نيز تمام ماسوى الله را مادى مىدانند. براى رهايى از اين اشكال، «حاج محمد كريم خان كرمانى»، به اصلاح عقيده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است؛
«نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:
1. جسد اول كه جسد دنيايى است و از عناصر مادون فلك قمر تشكيل شده است؛
2. جسد دوم كه مركب از عناصر هورقليايى است و در اقليم هشتم قرار دارد و بهصورت مستدير در قبر باقى مىماند؛
3. جسد سوم كه مركب از عناصر اخروى است و عناصر آن در غيب عناصر جسد دوم است؛
4. جسم اول كه روح بخارى است و مثل افلاك لطيف است؛
5. جسم دوم كه روح حيوانى است و از عالم افلاك و هورقليايى است؛
6. جسم سوم كه روح حيوانى فلكى اخروى است».(21)
و در جاى ديگر گفته است:
«هرانسانى داراى دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشكيل شده و ساير موجودات مادى نيز آن را دارند. اين عناصر مادى، مانند لباس براى انسان است كه مىتوان آن را از تن در آورد. اين جسد چون لذت، درد، طاعت و معصيت ندارد، پس از مرگ متلاشى شده و در قبر باقى مىماند.
جسد دوم در غيب اول و از عالم هورقليايى است كه به صورت «طينت مستديره» در قبر باقى مىماند كه جسد دوم است و از اعراض پاك مىگردد و در قيامت روح به اين جسد برمىگردد؛ نه به جسد اول. جسد اخروى فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنيوى. مرگ مربوط به اين بدن است نه آن بدن.
جسم اول صورت برزخى است كه بر نمىگردد و مانند چرك لباس است كه جسم اول، وقتى به اين دنيا نزول پيدا مىكند، متحد با اين بدن مىشود.
جسم دوم يا جسم اصلى حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. و آنچه در قيامت مىآيد، جسد دوم و جسم دوم است».(22)
نقد و بررسى
يكم. با توجّه به آنچه گذشت، روشن مىشود كه شيخ احمد، اصطلاحاتى را از فلسفه اشراق گرفته و بدون آن كه به عمق آنها پى ببرد، آنها را به عنوان مشخصههاى اصلى آيين و مذهب خود قرار داده است. پيروان مكتب او نيز در توجيه اين كلمات، به تناقض گويى مبتلا شدهاند. اين تهافت گويى در كلمات شيخ احمد و رمز و تأويل و باطن گرايى در آنان، باعث شد كه فرزندان او به نامهاى محمد و على - كه از عالمان و فرهيختگان بودند - به انكار روش پدر و بلكه گاهى استغفار بر او و گاهى به تكفير او مشغول شوند.(23)
دوّم. تحليل اين بدن هورقليايى و اعتقاد به حيات امام زمان(ع) با بدن هورقليايى، در واقع به معناى انكار حيات مادى امام زمان(ع) روى اين زمين است؛ زيرا اگر مراد آن است كه حضرت مهدى(ع) در عالم مثال و برزخ - چه برزخ اول يا برزخ دوم - زندگى مىكند. آن چنان كه قبر را آنان از عالم هورقليا مىدانند - پس آن حضرت حيات با بدن عنصرى ندارد و حيات او مثل حيات مردگان، در عالم برزخ است و اين با احاديثى كه مىگويند: «لولا الحجة لساخت الارض باهلها» و يا حديث «لو لم يبق من عمر الدنيا...»، هيچ سازگارى ندارد. و بلكه دليل عقلى مىگويد بايد غايت و هدف خداوند از آفرينش انسان زمينى هميشه روى زمين وجود داشته باشد. علاوه بر آن كه اعتقاد به اين گونه حيات براى امام زمان(ع)، مثل اعتقاد به حيات تمام مردگان در عالم برزخ است و اين عقيده، با عقيده به نفى حيات مادى هيچ منافاتى ندارد.
سوّم. وقتى شيخ احمد، عالم هورقليا را حدوسط بين دنيا و ملكوت معرفى مىكند، معلوم مىشود كه هنوز ايشان معناى عالم ملكوت را - كه همان عالم مثال است - نفهميده و يا بين ملكوت و جبروت خلط نموده است. و بايد از آنان پرسيد: آيا بين عالم مادى و عالم مثال نيز برزخى وجود دارد؟!
چهارم. اين سخن كه حضرت مهدى(ع) با بدن هورقليايى زندگى مىكند، صرفاً يك ادعاى بدون دليل است و هيچ دليل عقلى يا نقلى بر آن اقامه نشده است.
پنجم. شيخ احمد وقتى به شرح زيارت جامعه كبيره پرداخته است، چون نتوانسته جمله «ارواحكم فى الارواح و اجسادكم فى الاجساد و...» را به درستى تحليل كند، دچار اين اشتباهات فاحش گرديده است.
ششم. شيخ احمد احسايى، چون به معناى لذت و الم - كه هر دو نوعى از ادراك هستند - توجه نكرده است و تنها لذت و الم را مادى پنداشته، خواسته است براى آخرت نيز عذاب و نعمت مادى فرض كند؛ از اين رو گرفتار بدن هورقليايى شده تا بتواند مشكل آخرت را حلّ كند. در حالى كه اولاً لذت و الم عقلانى، فوق حسى است و ثانياً لذت و الم عقلانى اخروى را بايد با دليل عقلى و لذت، و الم حسى را با دليل نقلى اثبات نمود؛ نه با اين ادعاهاى واهى و بى دليل.
هفتم. شيخ احمد، بر اساس يك اصول نادرستى كه در فلسفه پى ريزى كرد (مثل اصالت وجود و ماهيت)، و نفهميدن برخى ديگر از اصول (مثل معناى تجرد، غيب مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و كيفيت تكامل برزخى) يك بنيان فكرى را پى ريزى كرده است و چون قابل دفاع نيست، پيروان او هميشه با اين حربه كه سخنان او رمز و كنايه است، و مىخواهند خود را رهايى بخشند.
هشتم. در قرن سيزدهم، گزاف گويى و به كار بردن واژههاى نامأنوس و الفاظ مهمل، بسيار رايج بوده و حتى عوام مردم اينها را نشانه علم و دانش مىپنداشتند و بعيد نيست شيخ احمد و نيز سيد كاظم رشتى، به جهت خوشايند جاهلان و عوام، به اين واژهها و كلمات روى آورده باشند.
نهم. نتيجه سخنان شيخ احمد، پيدايش مذاهب ضالّه بابيت و بهائيت و سرانجام بىدينى به اسم آيين پاك به وسيله كسروى بود و اين ميدان عمل و نتايج اسفبار سخنان شيخيه، خود محك و ملاك خوبى بر ضعف و سستى اين سخنان است.
پىنوشتها:
1) دليل المتحيرين، ص 22؛ فهرست، ج 1، ص 141؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 590.
2) روضات الجنات، ج 1، ص 91.
3) ارشاد العوام» ج 2، ص 151.
4) منتهى الارب» ج 1، ص 156.
5) برهان قاطع» ج 4، ص 2391.
6) برهان قاطع» ج 2، ص 551.
7) جوامع الكلم قسمت سيم، رساله 9، ص 1.
8) فرهنگ فرق اسلامى، ص 266.
9) تاريخ فلسفه اسلامى، ص 105.
10) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 254؛ ترجمه حكمة الاشراق، دكتر سجادى، ص 383.
11) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 494؛ انواريه، ص 222.
12) شرح حكمةالاشراق، ص 574.
13) انواريه، ص 244.
14) شرح حكمة الاشراق، ص 556 و ص 517؛ شبيه اين كلام در «انواريه» ص 194 آمده است.
15) مفاتيح الاعجاز، ص 134.
16) برخى از شيخيه نيز گفتهاند: زمين محشر زمين هورقليايى است. ر.ك: ارشاد العوام، ج 2، ص 151.
17) جوامع الكلم» رساله دمشقيه، قسمت 2، ص 103.
18) جوامعالكلم» رساله رشتيه، قسمت 3، ص100.
19) جوامع الكلم» رساله به ملا محمد حسين، رساله 9، ص 1؛«شرحعرشيه»، ج2، ص62.
20) شرح قصيده» ص 5.
21) مجموعة الرسائل» ج 6، ص 213.
22) مجمع الرسائل فارسى، ج 2، ص 189.
23) روضات الجنات، ج 1، ص 92؛ دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 502.