پرسش:
آيا قرآن كريم به موضوع تقليد و فلسفه آن اشاره كرده است؟
پاسخ:
از منظر قرآن و اسلام، تقليد به دو نوع تقسيم مى شود الف: تقليد پسنديده ب: تقليد ناپسند. تقليد در احكام شرعى رجوع به متخصص واهل خبره و از بالاترين مصاديق تقليد پسنديده است؛ يعنى، همان گونه كه همه عقلاى عالم در هر رشته و صنعت و علمى نزد متخصص و اهل خبره آن رشته مى روند؛ مثلا براى اطلاع از نوع بيمارى به پزشك رجوع مى كنند؛ براى آشنايى از احكام دين و حلال و حرام و واجب و مستحب وظيفه دارند به متخصص آن؛ يعنى، عالمى كه عمرى را در فهميدن اين احكام از قرآن و روايات زحمت كشيده رجوع نمايند واين كار از نظر عقلا نه تنها تقليد كوركورانه نيست، بلكه بسيار ستايش مى شود. تقليد ناپسند و كوركورانه؛ يعنى، انسان بدون آگاهى و دليل منطقى و عقلى از راه و رسم فرد يا قومى پيروى كند، مانند بت پرستان كه وقتى پيامبران به آن ها مى گفتند چرا در مقابل اين مجسمه هاى چوبى و سنگى كه هيچ نفعى ندارند و ضررى هم از شما بر طرف نمى كنند سجده مى كنيد، مى گفتند ما مى ديديم پدرانمان اين را عمل مى كردند ما هم از آن ها پيروى مى كنيم؛ (و اِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتَّبِعُ ما وجَدنا عَلَيهِ آبائَنا)[1]؛[2]اين همان تقليد كوركورانه است كه عقل و منطق آن را رد مى كند، يا مانند بعضى غرب زده هاى امروز كه به مجرد اين كه يك اروپايى لباسى را پوشيد يا كارى را انجام داد بدون فكر از آن ها پيروى مى كنند.
در برابر آنچه گذشت يعنى نهى قرآن از تقليد كوركورانه، قرآن كريم، اجتهاد در موضوعات فقهى و به تبع آن، تقليد را تأييدكرده و بر آن تأكيد نموده است. چنان كه مى فرمايد: (و ما كانَ المُؤمِنونَ لِيَنفِروا كافَّةً فَلَولا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرقَة مِنهُم طَـائفَةٌ لِيَتَفَقَّهوا فِى الدّينِ ولِيُنذِروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَيهِم لَعَلَّهُم يَحذَرون؛[3]شايسته نيست،مؤمنان همگى [به سوى ميدان جهاد] كوچ كنند، چرا از هر گروهى طايفه اى از آنان كوچ نمى كنند [و طايفه اى بماند] تا در دين [و معارف و احكام اسلام]آگاهى پيدا كنند (فقيه شوند) و هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنان را انذار نمايند تا [از مخالفت فرمان پروردگار] بترسند و خوددارى كنند.)
روشن است كه اگر بر عده اى لازم باشد كه فقيه و كارشناس امور دينى شوند، بر ديگران نيز لازم است از گفته اين كارشناسان پيروى كنند. در ميان همه عاقلان مراجعه به متخصص در علوم و صنايع مختلف مانند پزشك، مهندس و ديگر كارشناسان امرى رايج و عقلانى است و در هر عصر و زمانى اگر كسى نسبت به چيزى جاهل باشد به كسى كه از آن مسأله آگاه است رجوع مى كند و قرآن كريم نيز چنين شيوه اى را تأييد كرده، مى فرمايد: (فَسـَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لا تَعلَمون؛[4]اگر نمى دانيد از آگاهان بپرسيد.)
ذكر، از نظر مفهوم لغوى به كسانى گفته مى شود كه داراى آگاهى و اطلاع باشند و بتوانند حقايق را يادآورى و بيان نمايند.[5] و به گفته برخى از مفسران آيه مذكور در واقع بيانگر يك قانون كلى عقلايى درباره رجوع جاهل به عالم؛ يعنى همان رجوع مقلد به مجتهد است.[6]
امام حسن عسكرى(عليه السلام) درباره اجتهاد و تقليد از فقيه جامع الشرايط مى فرمايد: «مردم بايد از فقيهانى كه خويشتن دار، نگهبان دين، مخالف هواى نفس و مطيع امر مولايشان هستند تقليد كنند.»[7]
بنابراين، سيره و روش عقلا، آيات قرآن كريم و روايات اسلامى حكم مى كنند كه در مسائل فقهى اجتهاد داشته باشد و مقلدان براى دريافت احكام شرعى و فقهى خود به مجتهدان جامع الشرايط مراجعه كنند.
قابل ذكر است كه مسائل فرعى فقهى (موضوع تقليد) از امورى نيست كه غير مجتهد و غير متخصص بتواند، با مراجعه به عقل خود آن ها را بفهمد.[8] زيرا:
نه قرآن مانند يك كتاب حقوقى يا رساله عمليه، همه احكام شرعى را به طور صريح بيان كرده است، و نه روايات معصومين(عليهم السلام)چنين است، ونه عقل بشر به تنهايى مى تواند همه احكام را دريابد.
براى شناخت احكام شرعى، آگاهى هاى فراوانى، از جمله: فهم آيات و روايات، شناخت حديث صحيح از غير صحيح، كيفيت تركيب و جمع روايات و آيات، و ده ها مسأله ديگر لازم است كه آموختن آن ها نيازمند سال ها تلاش جدى است.
در چنين حالتى، مكلف خود را در برابر سه راه مى بيند: نخست اين كه راه تحصيل اين علم را كه همان اجتهاد است پيش گيرد؛ دوم اين كه در هر كارى آراى موجود را مطالعه كرده، به گونه اى عمل كند كه طبق همه آرا عمل او صحيح باشد (يعنى احتياط كند)؛ و سوم اين كه از رأى كسى كه اين علوم را كاملا آموخته و در شناخت احكام شرعى كارشناس است، بهره جويد.
بى شك، او در راه اول اگر به اجتهاد برسد، كارشناس احكام شرعى خواهد شد و از دو راه ديگر بى نياز، امّا تا رسيدن به آن، ناگزير از دو راه ديگر است.
راه دوم نيازمند اطلاعات كافى از آراى موجود در هر مسأله و روش هاى احتياط است و در بسيارى از موارد، به دليل سختى احتياط، زندگى عادى او مختل مى شود. اين سه راه به برخورد انسان با احكام شرعى اختصاص دارند و در هر مسأله تخصصى ديگر وجود دارد. مثلا يك مهندس متخصص را فرض كنيد كه بيمار مى شود. او براى درمان بيمارى خود يا بايد خود شخصاً به تحصيل علم پزشكى بپردازد، يا تمام آراى پزشكان را مطالعه كرده، به گونه اى عمل كند كه بعداً پشيمان نشود، و يا به يك پزشك متخصص رجوع كند.
راه اول او را به درمان سريع نمى رساند. راه دوم نيز بسيار دشوار است و او را از كار تخصصى خود، باز مى دارد؛ از اين رو او بى درنگ از يك پزشك متخصص كمك مى گيرد و به رأى او عمل مى كند.
وى در عمل به رأى پزشك متخصص، نه تنها خود را از پشيمانى آينده و احياناً سرزنش دوستان نجات مى دهد، بلكه در اغلب موارد، درمان نيز مى شود. مكلف نيز در عمل به رأى مجتهد متخصص، نه تنها خود را از پشيمانى آخرت و عذاب الهى نجات مى دهد، بلكه به مصالح احكام شرعى نيز دست مى يابد.[9]
پرسش :
آيا فلسفه «طهارت» در قرآن بيان شده است؟
پاسخ:
خداى متعال پس از بيان عبادت هاى غسل، وضو و تيمم، مى فرمايد: خداوند نمى خواهد با اين دستورات بر شما سخت بگيرد. راز اين دستور آن است كه شما طاهر شويد (ما يُريدُ اللّهُ لِيَجعَلَ عَلَيكُم مِن حَرَج و لـكِن يُريدُ لِيُطَهِّرَكُم) ؛[10]تا انسان طاهر نشود به خدايى كه طيّب است نمى رسد. اصولا همه دستورات خداى سبحان چه دستور عبادى و چه دستور مالى، رازش همان طهارت باطن است و اين طهارت، محبوب خداى مهربان است.
پرسش:
با توجه به آيات قرآن كريم فلسفه وضو چيست؟
پاسخ:
وضو عبارت است از شستن صورت و دستها و مسح جلوى سر و روى پاها كه يك عبادت محسوب مى شود.[11]ممكن است تمام فلسفه وضو و غسل براى ما روشن نباشد؛ آنچه بايد از روى دليل و عقل پذيرفته شود، اصول دين است؛ بنابراين اگر عالم و حكيم بودن خداوند را با دليل و عقل ثابت كرديم، لازم نيست فلسفه همه دستورات او را بدانيم، پس در امور جرئى و فروعات ديگر، گر چه حكمت آن بر ما پوشيده باشد، (پيروى) لازم است؛ با اين حال وضو و غسل، داراى دو فايده روشن است:
فوايد وضو
1. امام رضا(عليه السلام) فرمود: فرمان به وضو، براى اين است كه بندگان هنگام ملاقات خدا پاك باشند و دستورات او را به كار بندند؛ از آلودگى ها و نجاست ها بر كنار شوند؛ علاوه بر اين، وضو سبب مى شود كه آثار خواب و كسالت از انسان بر طرف شده و قلب براى قيام در پيشگاه خدا نور و صفا يابد.[12]
2. فايده بهداشتى: برخى فوايد بهداشتى مربوط به بهداشت روانى از جمله برطرف شدن كسالت و تنبلى و ايجاد شادابى جسمى و روحى است و برخى ديگر فوايد بهداشتى وضو مربوط به بهداشت جسمى فردى و اجتماعى است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود.
1. دست و صورت غالباً در معرض آلودگى هاى فراوانى هستند، از اين رو وقتى در وضو شسته مى شوند از اين آلودگى ها پاك مى شوند، به ويژه كه شستن بايد به گونه اى باشد كه آب به پوست برسد و هرگونه چربى و موانع ديگر قبل از وضو از دست و صورت زدوده شود.
2. ساير اعضاى وضو ـ سر و پاها ـ از طرفى كم تر در معرض آلودگى ها قرار دارند و از طرفى شستن مداوم آن ها در هر وضو به ويژه در مناطق سردسير كار دشوارى است؛ ولى وقتى انسان آن را مسح مى كند در واقع سر و پاهاى خود را بازبينى مى كند كه اگر آلوده هستند آلودگى را از آن ها بزدايد به ويژه با توجه به اين كه اگر مانعى مانند: گل، چربى و... تمام روى پا يا سر را فرا گرفته باشد، بايد پيش از وضو سر و پاهاى خودش را تميز كند در غير اين صورت وضويش باطل است.
3. ممكن است يكى از حكمت هاى لزوم شستن دست و صورت در وضو اين باشد كه از راه پوست نيز ميكروب ها وارد بدن مى شوند، ولى وقتى اين دو عضو شسته شوند از ورود ميكروب ها به بدن ـ از طريق دست و صورتى كه بيش تر در معرض آلودگى ها قرار دارد ـ جلوگيرى مى شود.
4. تعادل اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك نيز ممكن است يكى از حكمت هاى وضو باشد؛ زيرا تماس بدن با آب ـ به ويژه آب سرد ـ اثر عجيبى در تعادل ميان اين دو اعصاب دارد.
فوايد غسل
غسل نيز همانند وضو داراى فوايد فراوانى است كه مى توان آن را به فوايد معنوى و بهداشتى تقسيم كرد.
برخى فوايد معنوى غسل عبارتند از:
1. نزديكى به خدا: غسل يكى از عبادات است و مانند ساير عبادات باعث نزديكى انسان به خداى متعال مى شود. چنانكه آلودگى جسمى مانع تقرب به خدا است.[13]
2. طهارت و پاكى روح: خداوند مى فرمايد: ( ... و اِن كُنتُم جُنُبـًا فَاطَّهَّروا ؛[14]اگر جنب هستيد غسل كنيد) از اين آيه فهميده مى شود كه كسى كه غسل بر او واجب مى شود، در روحش ناپاكى بوجود مى آيد كه پس از غسل اين ناپاكى از بين مى رود.[15]
فوايد بهداشتى غسل
بسيارى از فوايد بهداشتى كه براى وضو يادآور شديم براى غسل نيز وجود دارد؛ در ادامه به برخى فوايد بهداشتى غسل اشاره مى كنيم:
1. نشاط بخشيدن به بدن و ورزيده شدن آن از طريق تحريك پايانه هاى عصبى.
2. تسهيل در امر گردش خون با ايجاد نشاط در قلب و عروق.
3. تأمين سلامتى پوست بدن؛
4. زدودن آلودگى هايى كه بر روى پوست قرار گرفته مانند سلول هاى مرده، مواد چربى زائد، گرد و غبار، و ... .[16]
ممكن است كسى بپرسد در غسل جنابت، مكان نجس شده، و شستن همان موضع بايد كافى باشد، پس چرا همه بدن را بايد شست؟
پاسخش اين است كه، از نكاتى كه دانشمندان گفته اند و هم چنين روايتى كه از امام رضا(عليه السلام) نقل شده است استفاده مى شود كه جنابت، همه بدن را تحت تأثير قرار مى دهد، نه موضع خاصى را،لذا شستن همه بدن لازم است.[17]
از ديگر حكمت هاى وجوب غسل جنابت اين است كه جنبه ممانعت قانونى دارد، تا براى هر كس آميزش آسان نباشد، در نتيجه غسل از كنترل كننده هاى آميزش زياد قلمداد مى گردد.[18]
همچنين انسان وقتى در محضر بزرگى قرار مى گيرد،خود را آراسته و نظيف مى نمايد و حضور در محضر خدا به طهارت و نظافت نياز دارد كه با غسل و وضو به دست مى آيد.
پرسش:
چرا قرآن تيمم را با توجه به احتمال آلوده بودن خاك، بدل از وضو و غسل قرار داده است؟
پاسخ:
بسيارى مى پرسند دست زدن به روى خاك و به پيشانى و پشت دست ها كشيدن چه فايده اى مى تواند داشته باشد؟ به خصوص اين كه مى دانيم بسيارى از خاك ها آلوده اند و ناقل ميكروب ها مى باشند.
براى روشن شدن پاسخ بايد به دو نكته توجه داشت:
الف) فايده اخلاقى؛ تيمم يكى از عبادات است و روح عبادت به معنى واقعى كلمه در آن منعكس مى باشد، زيرا انسان پيشانى خود را كه شريف ترين عضو بدن او است با دستى كه بر خاك زده، لمس مى كند تا فروتنى و تواضع خود را در پيشگاه خداى متعال آشكار سازد؛ يعنى پيشانى من و هم چنين دست هاى من در برابر تو تا آخرين حد، خاضع و متواضعند و به دنبال اين كار به نماز و يا ساير عباداتى كه مشروط به وضو و غسل است مشغول مى شود و به اين ترتيب تيمم در پرورش روح تواضع و عبوديت و شكرگزارى در بندگان اثر مى گذارد.
ب) فايده بهداشتى؛ امروزه ثابت شده كه چون خاك داراى باكترى هاى فراوان است مى تواند آلودگى ها را از بين ببرد. اين باكترى ها كه كار آن ها تجزيه كردن مواد آلى و از بين بردن انواع عفونت ها است معمولا در سطح زمين و اعماق كم ـ كه از هوا و نور آفتاب بهتر مى توانند استفاده كنند ـ فراوانند، به همين دليل هنگامى كه لاشه هاى حيوانات ويا بدن انسان پس از مردن زير خاك دفن شود و هم چنين مواد آلوده گوناگونى كه روى زمين ها مى باشد، در مدت نسبتاً كوتاهى تجزيه شده و بر اثر حمله باكترى ها كانون عفونت از هم متلاشى مى گردد، مسلم است كه اگر اين خاصيت در خاك نبود كره زمين در مدت كوتاهى مبدل به يك كانون عفونت مى شد، اصولا خاك خاصيتى شبيه مواد آنتى بيوتيك دارد و تأثير آن در كشتن ميكرب ها فوق العاده بالا است.
بنابراين خاك پاك نه تنها آلوده نيست، بلكه از بين برنده آلودگى ها است و مى تواند از اين نظر تا حدودى جانشين آب شود، با اين تفاوت كه آب حلّال است، يعنى ميكرب ها راحلّ كرده، با خود مى برد، ولى خاك ميكرب كش است. بايد توجه داشت كه لازم است خاك تيمم كاملا پاك باشد، همان طور كه قرآن در تعبير جالب خود «طيباً» به اين نكته اشاره دارد.قابل توجه اين كه تعبير به صعيد در قرآن ـ كه از ماده صعود گرفته شده ـ اشاره به اين است كه بهتر است خاك هاى سطح زمين براى اين كار انتخاب شود، همان خاك هايى كه در معرض تابش آفتاب قرار گرفته و مملو از هوا و باكترى هاى ميكرب كش است. اگر چنين خاكى طيب و پاكيزه نيز بود، تيمم با آن اثرات فوق را دارد بدون اين كه كم ترين زيانى داشته باشد.[19]
پرسش:
از آن جا كه قرآن كريم براى انسان ارزش فراوانى قائل است چرا بايد مردگان را دفن كرد؟
پاسخ:
يكى از احترامات خداوند نسبت به نوع بشر برنامه دفن اجساد آنان است، چرا كه اگر راهى براى دفن وجود نداشت و يا دستورى در اين زمينه صادر نشده بود و جسد آدمى روى زمين مى ماند و متعفن مى گشت و سپس طعمه حيوانات درنده و پرندگان مى شد، براى آدمى ذلت و خوارى عجيبى بود، بنابراين الطاف الهى نه تنها در حيات دنيا انسان را فرا مى گيرد كه بعد از مرگ نيز مشمول الطاف او مى شود.
از اين گذشته دستور به دفن كردن بدن مردگان (بعد از غسل و كفن و نماز) دستورى است الهام بخش كه مرده انسان ها بايد از هر نظر پاك و محترم باشد تا چه رسد به زنده آن ها. گر چه در قرآن كريم به صراحت، به وجوب دفن مردگان اشاره نشده، بلكه در ماجراى هابيل و قابيل، وقتى قابيل هابيل را كشت، جسد او را نمى دانست چكار كند كه خداوند كلاغى را براى راهنمايى او فرستاد و غير مستقيم به او نشان داد كه جسد را بايد دفن كند قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (فَبَعَثَ اللّهُ غُرابـًا يَبحَثُ فِى الاَرضِ لِيُرِيَهُ كَيفَ يُوارى سَوءَةَ اَخِيهِ قالَ يا وَيلَتى اَعَجَزتُ اَن اَكونَ مِثلَ هـذا الغُرابِ ...؛[20]سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين، جستجو [و كند و كاو]مى كرد؛ تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند. او گفت: «واى بر من! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؛! ...)
در روايات اسلامى نيز به برخى از حكمت هاى دفن اجساد مردگان اشاره شده است:
امام هشتم(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: همانا به دفن ميت امر شده، تا اين كه فساد جسد او و زشتى قيافه اش براى مردم ظاهر نشود و افراد جامعه از بوى بد او اذيّت نشوند و نيز از بيمارى و آفت و فسادى كه جنازه ميت چه بسا در پى داشته باشد، متأذى نگردند، و براى اين كه، بدن ميّت از ديد دوستان و دشمنان وى مخفى باشد، تا دوستان محزون نشوند و دشمنان، شماتت و خوشحالى نكنند.[21]
از اين حديث، حكمت هاى فراوانى براى دفن ميت استفاده مى شود:
1. حفظ احترام ميّت ؛
2. جلوگيرى از آلودگى جامعه به ميكروب؛
3. جلوگيرى از بوى متعفن ميت؛
4. آزرده خاطر نشدن دوستان؛
5. دشمن شاد نشدن ميت وبستگان او.
پرسش:
با توجه به جايگاه ويژه انسان در قرآن فلسفه نجس بودن مدفوع انسان چيست؟
پاسخ:
بديهى است كه فلسفه و حكمت بعضى از دستورها قبل از بيان اسلام، براى مردم روشن است و اگر در اسلام هم چيزى از آن فلسفه ها آمده، ما را به حكم عقل ارشاد
مى كند و تذكر و يادآورى است؛ مانند: نجس بودن مدفوع انسان، زشتى دروغ، خيانت، سرقت،ظلم و ستم، كم فروشى و ...ونيز مانند: خوبى نظافت و بهداشت، عدالت، كمك به مستمندان و ستمديدگان، كار و كوشش و ... اين گونه احكام وامور اخلاقى هميشه ثابت و مطلق اند و هرگز تغيير نمى كنند.
امام خمينى(رحمه الله) در اين باره مى فرمايد: «حق ـ تبارك و تعالى ـ با عنايت و رحمت، به دست قدرت خود، كه طينت آدم اوّل را مخّمر فرمود، دو فطرت و جبلّت به آن مرحمت نمود: يكى اصلى و ديگر تبعى، كه اين دو فطرت عروج او است به سوى مقصد و مقصود اصلى. يكى از آن دو فطرت ـ كه سمت اصليت دارد ـ فطرت عشق به كمال مطلق و خير و سعادت مطلقه است كه در كانون جميع سلسله بشر، از سعيد و شقى و عالم و عالى و دانى، مخمّر و مطبوع است. و ديگرى از آن دو فطرت، كه سمت فرعيّت و تابعيّت دارد، فطرت تنفّر از نقص و انزجار از شرّ و شقاوت است كه اين مخمّربالعرض است و به تبع آن فطرت عشق به كمال، تنفّر از نقص نيز مطبوع و مخمّر در انسان است.»[22] بنابراين با استناد به نظر امام خمينى (ره) مهم ترين فلسفه احكام به صورت كلى دائر مدار ملايم و مخالف بودن با فطرت انسانى است. همان گونه كه آيه شريف قرآن (فِطرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها)[23]به آن اشاره دارد. فطرت الهى، همان فطرتى است كه خداى متعال انسان را بر آن آفريده است.[24]
ائمه هدى(عليهم السلام) متناسب با سطح افكار مردم؛ و علماى دين با تعمّق در آيات و روايات در اين باب، جهاتى درباره فلسفه نجاست مدفوع آدمى ذكر كرده اند كه در اين نوشتار به اختصار به بعضى از ثمرات اخلاقى و عملى آن در زندگى شخصى اشاره مى شود. عالم ربانى مرحوم ملاّ احمد نراقى (اعلى اللّه مقاله) مى فرمايد:از جمله آداب باطنيه طهارت از نجاسات و ازاله آن ها در وقت قضاى حاجت در بيت الخلا، آن است كه به فكر پستى خود و اندرون پر از كثافت خود افتد و نقص و قصور خود را به نظر آورد و خود را تصور كند كه چگونه اندرون او آكنده از قاذورات است و خود حامل نجاسات است و چون به فراغت از قضاى حاجت، به استراحت افتد و سبكبار گردد، يادآورد اگر اخلاق ذميمه اى را كه به سبب نجاسات باطنيه (مثل كبر و حسد و بخل و ...) در او مجتمع گشته اند از خود دور كند و از آنها فارغ شود، نفس او به استراحت مى افتد و دل او از چركينى آنها مطمئن مى شود و لايق وقوف بساط خدمت مى گردد و اهليت وصول به حرم قرب ربّ العزه به هم مى رساند. پس هم چنان كه سعى مى كند در دفع نجاسات ظاهريه از براى استراحت چند روزه بدن خود، بايد سعى كند در دفع كثافات باطنيه و نجاسات داخله در رگ و ريشه فرو رفته تا روح و بدن او هر دو در دنيا و آخرت ابدالآباد به استراحت افتد، حضرت امام همام جعفربن محمدالصادق(عليه السلام) فرمود: كه بيت الخلا را مستراح مى گويند از جهت اين كه مردمان در آن جا از ثقل كثافات و قاذورات فارغ مى شوند و از سنگينى نجاسات به استراحت مى افتند و مؤمن در آن جا عبرت مى گيرد كه كسى كه خود را از ثقل اموال دنيويه فارغ و از بار شهوات نفسانيه خالى سازد، به استراحت مى افتد. و دل او به فراغت از اشتغال دنيا شاد مى گردد و بايد خود را از جميع آن ها دور دارد، هم چنان كه خود را از جميع نجاسات و غايط دور مى دارد.[25]
پرسش:
چرا قرآن كريم خوردن خون را حرام شمرده است؟
پاسخ:
چنانكه گذشت فلسفه برخى احكام دقيقاً معلوم نيست اگر چه در پيشگاه الهى مصلحت واقعى و حقيقى دارد كه ما از آن ها خبر نداريم و به همين خاطر بايد تعبداً آن ها را پذيرفت،[26] اما در برخى روايات به علت حكم تصريح شده است.[27] نجاست و حرمت خون از اين امر مستثنا نيست و نجاست و حرمت آن مبتنى بر مفاسد و پيامدهاى منفى است كه در خوردن خون وجود دارد. برخى زيان هاى روحى و جسمى خوردن خون عبارت است از:
1. سنگدلى و قساوت قلب؛ تأثير خون خوارى بر قساوت قلب و سنگدلى از قديم نيز ثابت شده بود به گونه اى كه فرد سنگدل، بى رحم و قاتل به «خون خوار» تشبيه مى شود. در روايتى از امام رضا درباره علت تحريم خون مى خوانيم:
خداوند خون را مانند مردار تحريم كرده است به خاطر اين كه باعث فساد (و بيمارى) بدن مى شود، آدمى را به بيمارى زردى دچار مى كند، موجب بوى بد دهان مى شود، آدمى را متعفن، بداخلاق، و سنگدل مى كند. رحمت و مهربانى را آن چنان از دل آدمى مى برد كه حتى ممكن است فرزند، پدر و مادر و همسرش را به قتل برساند.[28]
2. بيمارى زردى و ساير بيمارى ها
3. تعفن و بدبو شدن كه در روايت فوق بدان اشاره شده بود و امروزه نيز ثابت شده است كه خون ماده كاملا آماده اى است براى پرورش انواع ميكرب هايى كه وارد بدن انسان مى شوند و به خون حمله مى كنند و آن را مركز فعاليت خويش قرار مى دهند؛ به همين دليل، گلبول هاى سفيد كه پاسداران و سربازان كشور تن انسانند، همواره در منطقه خون پاسدارى مى كنند تا ميكرب به اين سنگر حساس كه به تمام مناطق بدن ارتباط نزديك دارد، راه پيدا نكند؛ مخصوصاً هنگامى كه خون از جريان مى افتد و به اصطلاح مى ميرد، گلبول هاى سفيد از بين مى رود، به همين دليل ميكرب ها كه ميدان را خالى از حريف مى بينند، به سرعت زاد و ولد كرده، گسترش مى يابند، بنابراين اگر گفته شود خون هنگامى كه از جريان مى افتد، آلوده ترين اجزاى بدن انسان و حيوان است، گزاف گفته نشده (خونى كه در رگ ها جريان نداشته باشد،
خون مرده محسوب مى شود و همين طور خونى كه از حلق به هنگام خوردن پايين رود، خون مرده است). از سوى ديگر امروزه در علم غذاشناسى ثابت شده كه غذاها از طريق تأثير در غده ها و ايجاد هورمون ها در روحيات و اخلاق انسان اثر مى گذارند.[29]
همين زيان هاى اخلاقى، روانى و جسمى خون است كه موجب شده اسلام به نجاست و تحريم آن حكم نمايد: (اِنَّما حَرَّمَ عَلَيكُمُ المَيتَةَ و الدَّمَ و لَحمَ الخِنزيرِ ...)[30]خداوند تنها مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را با نام غير خدا سر بريده اند، بر شما تحريم كرده است.
حرمت و نجاست خون از استفاده هاى معقول مانند تزريق خون براى نجات جان مجروحان و بيماران و مانند آن، مانع نمى شود و دليلى بر تحريم خريد و فروش خون براى اين موارد در دست نيست، چرا كه استفاده هاى عقلايى و مشروع مورد نياز عمومى است.[31]
________________________________________
[1]. لقمان/21.
[2]. نيز به آيات، مائده/104 ؛ اعراف/28 ؛ انبياء/52 ـ 53 مراجعه شود.
[3]. توبه/122.
[4]. نحل/43.
[5]. مفردات، ص 328.
[6]. ر.ك: الميزان، علامه طباطبايى، ج 12، ص 259 ؛ تفسير نمونه، ج 11، ص 243 ـ 246.
[7]. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 27، ص 131؛ بحارالانوار، ج 2، ص 88.
[8]. براى آگاهى بيشتر ر.ك: الاجتهاد و التقليد، امام خمينى(رحمه الله) ؛ مقدمه اى بر فقه شيعه، سيد حسن مدرسى، ترجمه محمد آصف فكرت و نيز به كتاب قرآن و حديث، مكارم شيرازى.
[9]. ر.ك: اجتهاد و تقليد در اسلام، سيد محمد حسين طباطبايى ؛ اجتهاد در اسلام، مرتضى مطهرى ؛ اجتهاد و تقليد، ابوالقاسم ابراهيمى ؛ اجتهاد و تقليد، هاشم حميدى.
[10]. مائده/6.
[11]. ر.ك: توضيح المسائل مراجع تقليد.
[12]. وسائل الشيعه، ج 1، ص 367.
[13]. تفسير نور، محسن قرائتى، ج 3، ص 33.
[14]. مائده/6.
[15]. تفسير هدايت ، ترجمه تفسير من هدى القرآن، گروهى از مترجمان، ج 2، ص 275، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى.
[16]. ر.ك: پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، رضايى اصفهانى، ج 2، ص 358.
[17]. من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 1، ص 75 ـ 76.
[18]. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، رضا پاك نژاد، ص 145.
[19]. ر.ك: تفسير نمونه، ج 3، ص 401،400 ؛ تفسير جامع آيات الاحكام، زين العابدين قربانى لاهيجى، ج 1، ص 120 ـ 121 ؛ قانون اسلام، سيد حسين عرب باغى، ص 44 ـ 54.
[20]. مائده/31.
[21]. وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 3، ص 141.
[22]. شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خمينى، ص 76 ـ 77.
[23]. روم/30.
[24]. ر.ك: چهل حديث، امام خمينى، ص 179 ـ 187.
[25]. معراج السعاده، فصلى در بيان آداب باطنيه طهارت از خبث (با اندكى تغيير) ص 824،825.
[26]. مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، ص 27.
[27]. كه بسيارى از رواياتى كه فلسفه و حكمت احكام در آن ها آمده در كتاب علل الشرايع گردآورى شده است.
[28]. علل الشرايع، ج 2، ص 485.
[29]. علل الشرايع، ج 2، ص 486؛ تفسير نمونه، ج 1، ص 585.
[30]. نحل/115؛ مائده/3.
[31]. ر.ك: تفسير نمونه، ج 1، ص 589 ؛ تفسير جامع آيات الاحكام، زين العابدين قربانى لاهيجى، ج 2، ص 127 ـ 130 ؛ تحريرالوسيله، امام خمينى، ج 2، ص 625
منبع: maarefquran.com