سلام علیکم خدمت شما من همه حرف های شما رو در مورد خطر کاهش جمعیت ایران ونداشتن دایی و...را راکه درسایت دیدم قبول میکنم اما باور کنید من خودم توزندگیم با شوهرم مشکل دارم که در یک سوال دیگر بیان میکنم از طرفی دو تنه حریف یه بچه فسقلی نمیشیم اعصابمون نمیکشه اصلا نمی دونیم چه جوری باهاش رفتار کنیم ومشکلات جانبی مثل دکتر بردن ومریضی و.... حالا فکر کنید اینا 2تایا4تا بشن دیگه ادم نمیدونه چی کار کنه ایا میتونیم مذهبی بار بیاریمشون بااین اوضاع...ایا بااین اعصاب ضعیف میتونیم بچه های سالم تحویل جامعه بدیم ایا میتونیم رفتار خودمونو کنترل کنیم من تو بچه اول بااون ویار نه ماهه ی شدیدی که داشتم مشکلات خودم به کنار گفتم که یک ازدواج اجباری داشتم حرف های خانواده شوهرم وخود ایشون که چنین چیزی ندیدیم چرا خونواده من این جوری نیستند یا مسخره کردن و...گفتم که نشانه ی مرد بودن دراونیست وزود تحت تاثیر حرف این واون قرار می گیرد همه براحتی می تونن ازش حرف بکشند ومادر شوهرم کلا خونوادش اینو میدونن تا تنها گیرش میارن میبینم از همه چیز اطلادارن بهم تیکه میندازند یا یه جوری مسخره میکنند ومی خندند که من متوجه بشم کلا اعتمادی بهش نیست اما هر کار اشتباهی که میکنه ومن هم ارامی تذکر میدم فقط میگه ببخشید این دفعه چیزی به کسی نمی گم اما می بینی بازروزازنوروزی ازنو .اسرارمن کف دست مادرشوهر عزیزه ویا خواهر جان هایشان اونم معذرت های چندین باره وبخشش های بی دریغ هزار باره بااین حال چه جوری چند تا بچه بیاریم با وجود این همه به نظر خودش که میگه خیلی دوستتدارم وازاین حرفا واقعا این جوریه اما مرد عمل نیست وقتی دوتایی هستیم خوبیم مثلا! اما همبشه که تنها نیستیم یه هفته مادرش میاد یه هفته ما میریم خونشون و....یعنی هر هفته بساط عذرو بخشش پابرجاست باور کنید خیلی دراین زمینه تلاش کرده ام تا زندگی امنی ازاین لحاظ داشته باشیم اما نمیشه .توشرایط سخت کافیه یه کم حواسم نباشه بساط دخالت واسباب مزاح پهن میشه یعنی من باید چی کار کنم ؟یا زندگیمو بگیرم دستم وخودم ادارش کنم اما یه جاهایی تنهایی نمیشه همه چیزو کنترل کرد ویه کاری کنم فقط دوتایی خونوادشو ببینه و...که ممکنه یه روز من یه کاری داشته باشم و....که باز شروع میشه ویا چی اصلا خودم هم مونده ام .مادرش خودش میگه پسر من مثل بچه است ویا چندتا ازاطرافیانشون ...!حالا کسانی که زندگی مارو ازبیرون نگاه می کنند شوهر فلانی خوش اخلاق منظم زن دوست خونواده دوست مذهبی وخلاصه با کمالات اما تعریف نباشه عذاب خودشو خونوادشو تحمل میکنم وتا انجایی که می تونم با عشق ومحبت خنثی میکنم واما نمیذارم کسی به مشکلاتم پی ببردویه مساله دیگر اینکه قلبا نمی خوامش ازاول به دلم ننشسته گفتم که به نوعی اجباری ازدواج کردم واینارو هم که می بیننم تنفروانزجارم ازش بیشتر میشه حالا شما بگید چی کار کنم؟