ازدواج ام کلثوم با عُمراز نگاه فریقین

 

چکیده

این مقاله در صدد پاسخگویی به این پرسش است که آیا ام­کلثوم دختر حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) به همسری عمربن خطاب در آمده ­است یا خیر. برای پاسخ به این پرسش به منابع روایی, فقهی, تاریخی, نسب شناسی, فضایل نگاری, کلامی و... فریقین مراجعه شده و پس از نقل آرا، دلایل مخالفان و موافقان مورد بررسی و تأمل قرار گرفته است.

درباره زندگانی ام کلثوم دختر بزرگ حضرت فاطمه(س) و علی(ع) اطلاع چندانی در دست نیست. برخلاف خواهر کوچک ترش زینب که نام و آوازه و وضع روشن تری دارد، زندگی و شرح حال او بسیار مبهم و پیچیده است و مورد بی مهری مورخان و نسب شناسان کهن قرار گرفته است. ممکن است این بی مهری به دلیل نسبت همسری او با خلیفه دوم عمربن خطاب باشد که خود او در آن هیچ دخالتی نداشته است. در یکی دو قرن اخیر که علمای شیعه درباره او کتابهایی نوشته اند، بیشتر بل همه آنها در رد ازدواج آن گرامی با عمر بن خطاب قلم زده اند و به دیگر جنبه های زندگی او نپرداخته اند. با وجود این، مهم ترین پرسشها درباره زندگی ام کلثوم به قرار زیر است:

آیا ام کلثوم دختر حضرت فاطمهI وجود خارجی داشته است؟ اگر وجود داشته، ولادت و وفات او چه زمانی بوده است؟ آیا او دختر بزرگ آن حضرت است یا دختر دوم او؟ آیا او همسر عمربن خطاب شده است یا خیر؟ اگر شده، آیا از او فرزندانی داشته است یا نه و آیا همسر دیگری غیر از عمر داشته است یا نه؟ اگر داشته، آیا فرزندانی از این همسر یا همسران داشته است یا نه؟ آیا او در کربلا حضور داشته و در کوفه و شام سخن گفته است؟ آیا در میان دختران حضرت علی(ع) ام کلثوم دیگری هم بوده است؟ اگر بوده، کدام یک همسر عمر بوده و کدام یک در کوفه و شام سخن گفته است؟ آیا ام­کلثوم و زینب دو نفرند یا یک نفر؟ هر چند از این مقاله کوتاه نمی توان انتظار تفصیل داشت، اما در فرصت این نوشتار کوشش بر آن است که به این پرسشها پاسخ داده شود. از آنجا که منابع تخصصی این موضوع کتابهای نسب شناسی اند، این آثار در این خصوص منبع اصلی تلقی شده اند. نیز اگر گاهی واژه اهل فن در این مقاله به کار رود، منظور از آن نسب شناسان و مورخان است.

سنت عرب در نامگذاری فرزندان

در صدر اسلام و پیش از آن، رسم عرب بر آن بود که همزمان با انتخاب نام برای فرزندان، کنیه ای هم برای کودک بر حسب جنسیت او انتخاب می کردند. این کنیه که با پیشوند «اب» یا «ام» آغاز می شد، برای احترام به کودک بود و معمولاً او را با کنیه صدا می زدند. همچنین در عرف عرب نامهای فرزندان در آغاز نامگذاری فاقد پسوند «اکبر»، «اوسط»، «اصغر»، «کبری»، «وسطی» و «صغری» بود و این پسوند وقتی به نام کودک اضافه می شد که یک فرد، فرزند دیگر خود را به همان نام می نامید. پس از نامگذاری فرزند دوم به نام فرزند اول، به انتهای نام اولی اکبر یا کبری و به انتهای نام دومی اصغر یا صغری و به انتهای نام میانی اوسط یا وسطی افزوده می شد. بنابراین، به نام هیچ شخصی بدون داشتن همنام او در همان خانواده، پسوند اکبر یا کبری و اصغر یا صغری اضافه نمی شد. در خانواده امیرمؤمنان(ع) نیز چنین بود. وقتی پسوند کبری به نام حضرت زینب(س) یا ام کلثوم افزوده شد که آن حضرت دختر دیگرش را زینب یا ام کلثوم نامید. به نظر می رسد در زمان حیات حضرت فاطمهI، حضرات زینب و ام کلثوم ملقب به کبری نبوده اند و این پسوند بعدها به نام آنها افزوده شده است. همچنین در عرف عرب نامگذاری شماری از فرزندان به یک نام (گاهی پنج تا ده تن به یک نام) رایج و معمول بود.[1]

وجود ام کلثوم

به نظر می رسد نسب شناسان، مورخان و محدثان و تمام دانشمندان شیعه و سنی که قصد ذکر نام فرزندان حضرت علی(ع) و یا حضرت فاطمهI را داشته اند، نام ام کلثوم و زینب را آورده اند.[2] از این رو، می توان گفت وجود آن گرامی مورد اتفاق علمای شیعه و سنی است و حتی گاه فتوای برخی از فقهای فریقین مستند به روایتی است[3] که درباره ام کلثوم و بر فرض وجود او صادر شده است. به ویژه آنکه تمام نسب شناسان و به خصوص نسب شناسان علوی و شیعه که در زمان خود نقیب سادات و متخصص نسب آنان بوده و خود نسب به حضرت فاطمهI می برده اند و در ثبت و ضبط انساب سادات دقت تام و تمام می کرده اند، همگی بر وجود او اتفاق نظر دارند.[4]

نام او

واژه ها و الفاظ به کار رفته در زبان عربی برای اشخاص، به ترتیب، نام، لقب و کنیه اند؛ مانند حسن، مجتبی و ابومحمد که به ترتیب نام، لقب و کنیه امام حسن(ع) است. از آنجا که واژه ام کلثوم در این زبان کنیه است، آرای مورخان و نسب شناسان درباره نام او متفاوت است. اغلب اهل فن نام او را ام کلثوم و برخی رقیه[5] و برخی زینب صغری[6] دانسته اند. به نظر بعضی[7] نیز رقیه نام دختر سوم آن بزرگواران است. کسانی که نام او را زینب یا رقیه دانسته اند، ام کلثوم را کنیه او شمرده اند.

ولادت

در مورد اینکه حضرت زینبI به سن بزرگ تر است یا ام کلثوم نیز میان اهل فن اختلاف وجود دارد. شماری از علمای شیعه به ویژه متأخران[8] زینب را بزرگ تر و ام کلثوم را دختر کوچک تر و شماری دیگر از آنان[9] و غالب علمای اهل سنت، ام کلثوم[10] را بزرگ تر و زینب را دختر کوچک تر دانسته اند. عده ای تاریخ ولادت او را سال ششم هجری[11] نوشته اند و شماری نیز تاریخ ولادت حضرت زینب را این سال دانسته اند.[12] البته در تاریخ ولادت حضرت زینبI اقوال دیگری مانند پنجم جمادی الاولی در سال پنجم یا ششم، شعبان سال ششم، سال چهارم و اواخر رمضان سال نهم پس از جنگ تبوک هم هست،[13] ولی در ولادت ام کلثوم نقل دیگری نیست. به نظر می رسد علمای متأخر شیعه چون عقیده به بزرگ تر بودن زینب داشته اند، اخبار مربوط به ولادت ام کلثوم را به حضرت زینب نسبت داده اند.

به لحاظ قرائن و شواهدی مانند خواستگاری خلیفه دوم، عمربن خطاب، از او، و همنامی او با نام اولین دختر درگذشته رسول خدا(ص) (به فرض اینکه حضرت فاطمه نام خواهرش را روی فرزند خود گذاشته باشد) به سال دوم هجری، به نظر می رسد او به سن از حضرت زینبI بزرگ تر باشد. قرینه دیگر این است که امیرمؤمنان(ع) در پاسخ منفی دادن به خواستگاری عمر از ام­کلثوم، به کوچک بودن ام کلثوم استدلال کرده و عمر به این استدلال اعتراض نکرده و نگفته­است که پس دختر دیگرت زینب را به من بده. اولاً، اگر زینب بزرگ تر می بود، عمر بایستی از او خواستگاری می کرد نه از ام کلثوم. خواستگاری از خواهر کوچک تر با علم به کوچک بودن او، با وجود خواهر بزرگ تر، بی معناست. ضمن اینکه در زمان این خواستگاری هنوز حضرت زینب همسر عبدالله، پسر جعفر، نبوده ­است­. ثانیاً، اگر زینبI بزرگ تر می بود، باید عمر در رد استدلال امیرمؤمنان به این مطلب استدلال می کرد.

روایت مرحوم شیخ صدوق از امام صادق(ع) نیز قرینه دیگری بر بزرگ­تر بودن ام­کلثوم است. در این روایت آمده است که به دروغ به حضرت فاطمهI خبر دادند که حضرت علی(ع) از دختر ابوجهل خواستگاری کرده است. آن حضرتI پس از شنیدن این خبر، حسن(ع) را بر شانه راست و حسین(ع) را بر شانه چپ گذاشت و با دست راست خود دست چپ ام کلثوم را گرفت و به منزل پدر رفت.[14] در این گزارش زینب حضور ندارد مگر ادعا شود که این دو نام از یک نفر بوده­است.

همچنین قرائنی وجود دارد (مانند «سمتنی امی حیدرة») که مردان عرب، قبل از اسلام و در صدر اسلام، امر نامگذاری فرزندان را به زنانشان وا می گذاشتند. نام دو تن از دختران رسول خدا(ص) و خواهران به سن بزرگ تر از حضرت فاطمهI، ام کلثوم و زینب است. گویا آن حضرت برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره خواهرش ام کلثوم که همسر عثمان بود و به سال دوم هجری همزمان با جنگ بدر از دنیا رفت، نام نخستین دخترش را ام کلثوم گذاشت. نیز ولادت حضرت زینبI، دختر دوم آن حضرت، همزمان با فوت خواهر دیگرش زینب بود و از این رو نام او را زینب نهاد.[15]

نتیجه آنکه با توجه به شواهد و قرائن بالا، ام کلثوم از حضرت زینب بزرگ تر بوده و در سال پنجم یا ششم هجری به دنیا آمده است.

ام کلثومها

منابع تاریخی و نسب شناسی به اختلاف نام پانزده تا بیست و هشت دختر را برای امام علی(ع) ثبت کرده اند؛ یعقوبی هجده،[16] بلاذری بیست،[17] ابن قتیبه شانزده،[18] طبری نوزده،[19] مسعودی پانزده،[20] مقدسی پانزده،[21] شیخ مفید شانزده،[22] سبط ابن جوزی نوزده،[23] علوی نسابه هفده[24] و سیدابن طقطقی بیست و هشت[25] دختر برای آن حضرت(ع) نوشته اند. یکی از علل تفاوت شماره دختران آن حضرت این است که برخی از دختران آن حضرت در حیات او و پیش از بلوغ از دنیا رفته اند و برخی از مؤلفان (آنها که نام پانزده تن را آورده اند) فقط نام آنهایی را آورده اند که پس از آن حضرت زندگی کرده و دارای شوهر و فرزندان بوده­اند. در میان این دختران، بین دو تا چهار ام کلثوم را نام برده اند.

ابن طقطقی که بیشترین عدد را آورده است عقیده دارد که آن حضرت سه دختر به نام ام کلثوم داشته است.

1. ام کلثوم بنت فاطمهI که به همسری عمربن خطاب، خلیفه دوم، در آمد. نام او را ذکر نکرده است؛ مفید نام او را زینب و علوی رقیه دانسته است.

2. ام کلثوم که در کودکی و پیش از بلوغ از دنیا رفت. این نسب­شناس به نام او نیز اشاره نکرده است.

3. ام کلثوم که نام کوچکش نفیسه بود و به همسری کثیر، پسر عباس، عموی رسول خدا(ص)، در آمد و از این ازدواج پسری به نام یحیی زاده شد.

وی در شمار دختران آن حضرت نفیسه دیگری آورده است که نخست همسر عبدالله بن عقیل بود و پس از او همسر تمام بن عباس بن عبدالمطلب شد و از او دختری به دنیا آورد که به همسری عبدالله باهربن امام سجاد(ع) در آمد[26]. مصعب زبیری تنها نام یک نفیسه با کنیه ام کلثوم را آورده که نخست همسر عبدالله اکبربن عقیل بوده و از او دختری به نام ام عقیل آورده، سپس همسر کثیربن عباس شده و از او پسری به نام حسن آورده و بعد همسر تمام بن عباس شده و از او دختری به نام نفیسه آورده که همسر عبدالله باهربن امام سجاد شده است.[27]

مرحوم سیدمحسن امین در اعیان الشیعة می نویسد:

دختران امیرمؤمنان(ع) که نام یا کنیه آنها ام کلثوم است، سه یا چهار تن هستند:

1. ام کلثوم کبری بنت فاطمه،I همسر عمربن الخطاب؛ 2. ام کلثوم همسر مسلم بن عقیل که شاید ام کلثوم وسطی باشد؛ 3. ام کلثوم صغری که بعد درباره اش سخن خواهیم گفت؛ 4. زینب صغری که کنیه اش ام کلثوم است و قبرش در راویه دمشق است. اگر او با ام کلثوم صغری، سومین فرد پیش گفته یکی باشد، پس ام کلثومها سه تن هستند و اگر دو تا باشند ام کلثومها چهارتا هستند.[28]

علوی، صاحب المجدی، نیز غیر از همسر مسلم بن عقیل که نام او را رقیه صغری ثبت کرده، دو ام کلثوم دیگر نام برده است: 1. ام کلثوم بنت علی بن ابی طالب(ع) و فاطمهI، که همسر عمربن الخطاب شده و نام کوچکش رقیه است. 2. ام کلثوم که نام کوچکش نفیسه بود و همسر عبدالله اصغر بن عقیل شد.

تردید درباره تعداد ام کلثوم ها از آنجا پدید آمده است که برخی از منابع تاریخی و نسب شناسی نوشته اند که زینب صغری (المجدی: کبری) بنت علی بن ابی طالب(ع)، نخست همسر محمد بن عقیل بن ابی طالب شد و از او فرزندانی آورد و پس از شهادت محمد در واقعه کربلا، وی همسرکثیر بن عباس بن عبد المطلب شد و از او دختری به نام ام کلثوم به دنیا آورد.[29] نیز نوشته اند که همین کثیر بن عباس با ام کلثوم صغری بنت علی بن ابی طالب(ع) هم ازدواج کرد.[30]

از جمع بندی مجموع گزارشها چنین بر می آید که قطع نظر از همسر مسلم بن عقیل، دست کم دو دختر از امیرمؤمنان(ع) با کنیه ام کلثوم وجود داشته اند که دارای همسر و فرزند بوده اند. یکی دختر حضرت فاطمهI که به همسری عمربن خطاب در آمد و قبل از واقعه کربلا از دنیا رفت و دیگری که در کربلا حاضر بود و سخنانی از او در کتابها ثبت است و به احتمال قوی همان نفیسه است.[31] بری به غیر فاطمی بودن ام کلثوم حاضر در کربلا و شام تصریح کرده است.[32]

ازدواج با عمر بن خطاب

منابع حدیثی، تاریخی و تراجم از ازدواج ام کلثوم بنت فاطمه با عمر بن خطاب، خلیفه دوم، خبر داده اند. کتابهای کافی،[33] تهذیب الاحکام،[34] استبصار،[35] صحیح بخاری،[36] المصنف عبدالرزاق،[37] سنن بیهقی،[38] سیره ابن اسحاق،[39] طبقات ابن سعد،[40] انساب الاشراف،[41] نسب قریش،[42] جمهرة نسب قریش و اخبارها،[43] المجدی فی انساب الطالبیین،[44] الاصیلی فی انساب الطالبیین،[45] رسائل سیدمرتضی،[46] الشافی فی الامامة،[47] اعلام الوری،[48] المسائل العکبریة،[49] بحار الانوار،[50] المنمق،[51] الذریة الطاهرة،[52] شرح الاخبار،[53] اسد الغابة،[54] الاصابة،[55] المعارف،[56] اعیان الشیعة،[57] تاریخ یعقوبی،[58] تاریخ طبری،[59] الکامل ابن اثیر،[60] المنتظم[61] و بسیاری از منابع دیگر، به صورت مستقیم یا غیر مستقیم و بدون دخالت عمرو­بن عاص از این ازدواج سخن گفته اند.

به نقل طبری،[62] عمر بن خطاب نخست ام کلثوم دختر ابوبکر را از عایشه خواستگاری کرد. عایشه مطلب را با خواهرش در میان گذاشت و او به دلیل آنکه عمر به زنان سختگیر است و زندگی سخت و خشنی (خشن العیش) دارد، نپذیرفت. عایشه برای حل مشکل و رد محترمانه درخواست عمر، از عمرو بن عاص کمک خواست. عمرو بن عاص به دیدن عمر بن خطاب رفت و چنین گفت: «ای امیرمؤمنان، خبری به من رسیده است که از آن به خدا پناه می برم! عمر گفت: چه خبری؟ گفت: از ام کلثوم دختر ابوبکر خواستگاری کرده ای! گفت: آری؛ او را برای من نمی پسندی یا من را برای او؟ گفت: هیچ کدام. بلکه او نوجوان و کوچک است و تحت نظر ام المؤمنین عایشه در رفاه و آسایش بزرگ شده است و تو سختگیر، پر هیبت و خشنی. ما از تو می ترسیم و نمی توانیم نظرت را درباره مسئله ای تغییر دهیم، پس او چه خواهد کرد! اگر در موردی با تو مخالفت کند و تو بر او سخت بگیری و او را تنبیه کنی، در خصوص فرزندان ابوبکر رفتاری کرده ای که شایسته تو نیست. عمر گفت: در این صورت با عایشه چه کنم که با او در این مورد سخن گفته ام؟ گفت: جواب عایشه با من. من دختری بهتر از دختر ابوبکر به تو معرفی می کنم؛ ام کلثوم دختر علی بن ابیطالب(ع). با او ازدواج کن که به لحاظ نسب بین رسول خدا(ص) و تو پیوند بر قرار شود.»

جعلی بودن این خبر از استدلال عمرو­بن عاص پیداست. اگر رفتار عمر با دختر خردسال ابو­بکر موجب رنجش خاطر او می­شود و از این جهت ازدواج با او به صلاح نیست, بد رفتاری عمر با دختر رسول­خدا(ص) نیز موجب رنجش خاطر آن حضرت می­شود و به طریق اولی نباید این ازدواج صورت گیرد. به نظر می ­رسد سازندگان این خبر خواسته­اند با بهره ­برداری از این مسئله, برای ابوبکر فضیلتی تراشیده او را هم ردیف حضرت علی(ع) قرار دهند. البته گزارشهای دیگری هم در دست است که بر اساس آنها عمر از همان آغاز و بدون حضور عمرو بن عاص به خواستگاری دختر امیرمؤمنان(ع) رفته است.[63] منابع تاریخی زمان این ازدواج را سال هفده هجری قمری دانسته اند.[64] اگر ام کلثوم سال ششم هجری به دنیا آمده باشد، در این تاریخ باید سن او حدود یازده یا دوازده سال باشد و اگر سال هفتم یا نهم زاده شده سن او حدود ده یا نه سال است و در هر صورت با توجه به آب و هوای گرم آنجا کوچک نیست و استدلال حضرت علی(ع) بر خردسالی او ظاهراً به دلیل عدم تمایل آن حضرت به این ازدواج است.

از آنجا که امیرمؤمنان(ع) دختران دیگری هم به نام ام کلثوم داشته، ممکن است کسی بگوید شاید عمر با ام کلثوم، دختر علی(ع) از زنی غیر از فاطمه ازدواج کرده است. پاسخ این است که عمر قصد خویشاوندی با رسول خدا(ص) را دارد و این خواسته او را فقط ازدواج با دختر فاطمهI تأمین می کند.

گزارشها درباره چگونگی خواستگاری عمر از ام کلثوم گوناگون است. به نقل یونس بن بکیر از ابن اسحاق(م151ق)[65] که کهن ترین منبع این گزارش است، عمر ام کلثوم را از علی(ع) خواستگاری کرد و آن حضرت(ع) در جواب فرمود: کوچک است. عمر گفت: کوچک نیست. تو نمی خواهی او را به من بدهی. اگر راست می گویی او را پیش من بفرست تا او را ببینم. علی(ع) پارچه ای به ام کلثوم داد و او را نزد عمر فرستاد و گفت: برو به او بگو آیا این پارچه را می پسندی؟ عمر او را دید و گوشه چادرش (نه ساق پایش: طبقات, ج8, ص463 و منابع دیگر) را گرفت. ام کلثوم چادرش را کشید و گفت: رها کن. عمر چادرش را رها کرد و گفت: بسیار نجیب است، برو به پدرت بگو چنان که تو گفتی نیست. پس از آن، امیرمؤمنان او را به ازدواج عمر در آورد. ابن اسحاق در نقل دیگری که راوی آن از خاندان عمر است، آورده است که علی(ع) در پاسخ عمر گفت: باید مشورت کنم و با پسرانش مشورت کرد و آنها موافقت کردند و سپس ام کلثوم را نزد عمر فرستاد. در این نقل سخنی از کوچکی ام کلثوم مطرح نیست. این روایت را اغلب منابع اهل سنت با کاستیها و افزونیهایی نقل کرده اند. روایات دیگری هم در این باره هست که این مختصر جای طرح و تحلیل آنها نیست.

گزارش این ازدواج در منابع شیعه با منابع اهل سنت تفاوت اساسی دارد و حاکی از آن است که امام علی(ع) پس از تهدید عمر و واسطه شدن عباس با این ازدواج موافقت کرده است. به نقل کلینی،[66] امام علی(ع) به عمر پاسخ منفی داد و اصرار عمر نیز سودی نبخشید. سرانجام عمر در ملاقاتی با عباس عموی امام علی(ع) به او گفت: ببین من مشکلی دارم؟ عباس گفت: چرا! مگر مسئله ای پیش آمده است؟ عمر گفت: از پسر برادرت دخترش را خواستگاری کردم پاسخ منفی داد! به خدا سوگند زمزم را پر می کنم و تمام افتخارات شما را از بین می برم و دو شاهد می آورم که سرقت کرده و دست راستش را قطع می کنم! عباس ماجرا و جدیت عمر را در اجرای تصمیمش به علی(ع) خبر داد و از او خواست که این کار را به او واگذارد و آن حضرت پس از اصرار عباس کار را به او واگذاشت و عباس ام کلثوم را به همسری عمر درآورد.

علت ازدواج

درباره علت این ازدواج و اصرار خلیفه دوم بر آن آمده است که پس از پاسخ منفی امام علی(ع) عمر گفت: من از این ازدواج قصد تمتع و لذت جویی ندارم، بلکه از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «روز قیامت تمام پیوندهای نسبی و سببی بریده می شود جز پیوند نسبی و سببی من.» و من قصد دارم با این ازدواج با رسول خدا(ص) پیوند برقرار کنم. این روایت در منابع متعدد شیعه و سنی به طرق مختلف و به طریقی غیر از عمر هم نقل شده است.[67]

آرای علمای شیعه

آرای علمای شیعه در خصوص این ازدواج و رد و پذیرش آن از پذیرش و توجیه تا رد و انکار آن متفاوت است. از دیرباز این ازدواج محل بحث و استدلال فریقین بوده است و حتی از امام صادق(ع)[68] در این مورد سؤال شده است . همچنین در قرن چهارم و پنجم شیخ مفید و سیدمرتضی درباره آن مطلب نوشته اند. اهل سنت آن را دلیل الفت و مهربانی و عدم نزاع بین دو خاندان و صحت اسلام و خلافت عمر دانسته اند و با این استدلال شیعه را به چالش جدی کشیده اند و علمای شیعه در صدد پاسخگویی به آنها بر آمده اند.

مخالفان

شماری از علمای شیعه برای پاسخ به اهل سنت بهتر آن دیده اند که اصل ازدواج را انکار کنند تا مجبور نشوند تبعات آن را پاسخ دهند. این دسته در طول تاریخ کتابهایی در رد این ازدواج نوشته اند که برخی از آنها چاپ شده است. البته بیشتر آنان از علمای شیعه در شبه قاره هند هستند. آثاری که در رد این ازدواج نوشته شده بسیار است. برخی از علمای شیعه اثر مستقلی در این باره نوشته اند و بعضی در ضمن آثار خود به رد آن پرداخته اند. در ذیل به عناوین شماری از آنها اشاره می کنیم:

1. المسئلة الموضحة فی اسباب انکاح امیرالمؤمنین ابنته؛ نخستین کسی که در این ازدواج رساله ای نوشت، شیخ مفید بود. وی در پاسخ مسائل سرویات (المسائل السرویة؛ سؤالهای مردم ساری) اولین رساله را به این مسئله اختصاص داده و ضمن آن، این ازدواج را رد کرده است. عمده دلیل وی در این رد، اختلاف روایات و تناقض گویی و تعارض آنهاست. دلایل وی در این رساله بیشتر جدلی است. به همین دلیل در پاسخ به مسائل عکبریات (المسائل العکبریة؛ سؤالهای مردم عکبری)[69] از نظر خود برگشته و اصل ازدواج را پذیرفته و آن را به دلیل تهدید و حفظ مصالح اسلام دانسته است.

2. رسالة فی تزویج عمر لام کلثوم بنت علی؛ به نقل الذریعة[70] از شیخ سلیمان بن عبدالله ماحوزی (م1121ق) درباره این ازدواج پرسیدند و او به رساله خود که در این مورد نوشته ارجاع داد. وی در این رساله ازدواج را رد کرده و در ضمن آن گفته است که ابوسهل نوبختی این ازدواج را رد کرده و شیخ مفید در انکار آن مبالغه کرده است.

3. العجالة المفحمة فی ابطال روایة نکاح ام کلثوم؛[71] اثر سیدمصطفی بن سیدمحمدهادی دلدار نقوی (م1323ق)، رساله ای است به زبان فارسی که چاپ هم شده است.

4. قول محتوم فی عقد ام کلثوم؛[72] اثر سیدکرامت علی هندی که در سال 1311ق در هند چاپ شده است.

5. کنز مکتوم فی حل عقد ام کلثوم؛[73] اثر سیدعلی اظهر هندی الکهنویی (م1352ق) به زبان اردوست و در هند چاپ شده است.

6. رد الخوارج فی جواب رد الشیعة؛[74] در این کتاب مؤلف روایت ازدواج ام کلثوم را ابطال کرده و به مسائل دیگری هم پاسخ داده است. این اثر به زبان اردوست و در شهر لاهور چاپ شده است.

7. تزویج ام کلثوم بنت امیرالمؤمنین(ع) و انکار وقوعه؛[75] اثر علامه شیخ محمدجواد بلاغی (1352). این اثر به زبان عربی است و چاپ شده است.

8. افحام الاعداء والخصوم فی نفی عقد ام کلثوم؛ اثر سیدناصرحسین بن امیرحامدحسین. کتابی است به زبان عربی که بارها در لکهنو و جاهای دیگر چاپ شده است و به فارسی هم ترجمه شده­است. این اثر مفصّل ترین کتابی است که در رد این ازدواج نوشته شده است و در آن دلایل مختلفی در رد و ابطال این نکاح آورده است. عمده دلایل وی بر محور کفر عمر و شارب الخمر بودن او و عدم کفویت او با ام­کلثوم استوار است. نخست به نظر خود کفر عمر را ثابت کرده، سپس گفته­است چه کسی به شارب الخمر و کافر زن می دهد که علی بن ابی طالب بدهد. هر کس دختر خود را به کافر بدهد، او را در معرض زنا قرار داده است و دامن امیرالمؤمنین(ع) مبراست از آنکه به دست خود، جگرگوشه خود را در معرض چنین خطری قرار دهد.[76] دلایل وی غالباً بر پایه مجادله و مخاصمه استوار است و فاقد مبنای علمی است. با روشی که او به کار برده است، کفر هر کسی را می توان ثابت کرد و هر مطلب و مسئله ای را می توان منکر شد. سیدمرتضی از صاحبان این استدلال ها به عنوان «اصحاب غافل ما» یاد کرده است.[77]

موافقان

گروهی از علمای بزرگ شیعه و به ویژه بزرگان متقدم مانند قاضی نعمان،[78] شیخ مفید،[79] سیدمرتضی،[80] شیخ طوسی،[81] شیخ طبرسی,[82] علوی نسابه[83] و... این ازدواج را پذیرفته اند. علوی پس از ذکر برخی از راه حلها نوشته است: آنچه از این روایات مورد اعتماد ماست این است که عباس بن عبدالمطلب او را با رضایت پدرش به ازدواج عمر در آورد. صاحب دعائم مستند به این روایت فتوا داده است: بهتر این است که دختر به موافق داده شود و در صورت ضرورت زن دادن به اهل خلاف از مسلمانان و زن گرفتن از آنان اشکالی ندارد.

شیخ مفید نیز این مسئله را پذیرفته است. استدلال او این است که ازدواج بر اساس ظاهر اسلام است و ایمان شرط نیست و اینکه عمر هر چند به لحاظ انکار نص و دفع حق از ایمان خارج شده، ولی از اسلام خارج نشده است و ازدواج با چنین افرادی به حکم شریعت جایز است. علاوه بر این، برخی از شیعیان می گویند که آن حضرت در این کار مضطر بوده است. دلیل اضطرار هم این است که این کار را به عباس واگذار کرده و خود انجام نداده است. در این صورت، ضرورات محظورات را جایز می کند. وی سپس به سیره رسول خدا(ص) استناد کرده که آن حضرت دختران خود را به پسر ابولهب و ابوالعاص بن ربیع شوهر داد. همچنین آن حضرت بین زنان مؤمن و شوهران غیر مؤمن و منافق جدایی نینداخت. نیز قرآن کریم از قول لوط خبر می دهد که «هن بناتی اطهر لکم؛ من حاضرم دخترانم را به شما بدهم، آنان برای شما پاکیزه ترند.» با این کار، لوط دخترانش را به کافرانی از قومش عرضه می کند که خداوند اجازه هلاکت آنها را داده است.[84]

سیدمرتضی نیز ازدواج را پذیرفته است، ولی با این استدلال که با اصرار و تهدید عمر، علی(ع) کار را به عباس واگذاشته و با اکراه رضایت داده است و «الضرورات تبیح المحظورات». وی در ادامه می گوید: «به نظر می رسد این کار با اکراه بوده است.» او روایت «ذلک فرج غصبناه» را مؤید اضطرار دانسته است. وی سپس می گوید: «افزون بر آن، اگر تهدید و اضطرار هم نمی بود این مناکحه مانعی نداشت. زیرا عمر مسلمان بود و شرایع اسلام را عمل می کرد و اظهار اسلام به شرع باز می گردد و از چیزهایی نیست که عقل آن را منع کند. علاوه بر این، عمل امیرمؤمنان از نظر شرع برای ما حجت است و ما باید عمل او را در جواز مناکحه مخالف، برای خود یک اصل قرار دهیم.»[85]

همو در رسائل خود، پس از استدلال به اکراه و اینکه بیعت آن حضرت با آنان مهم تر از این ازدواج بوده، نوشته است: «اما کسانی از اصحاب غافل ما، وقوع این عقد را انکار کرده اند. این ازدواج و انتقال ام کلثوم به خانه عمر و آوردن فرزندانی برای او معلوم و مشهور است و آن را جز جاهل یا معاند انکار نمی کند و ما در مسئله ای از دین که راه خروجی برای آن هست، نیازی نداریم که مسائل ضروری و آشکار را انکار کنیم.»[86]

خلاصه استدلال این گروه این است که امیر مؤمنان تا آنجا که مقدور بود موافقت نکرد و پس از کشمکشها و امتناع جدی و نپذیرفتنهای مکرر و بهانه های متعدد برای رد عمر، سرانجام مجبور شد سرنوشت ام کلثوم را به عمویش عباس واگذارد.

راه حلهای مخالفان ازدواج

در طول تاریخ از سوی برخی عالمان شیعی راه حلهای دیگری غیر از پذیرش آن، برای رهایی از مخمصه این ازدواج ارائه شده است؛

الف) از اساس چنین چیزی اتفاق نیفتاده است.[87]

ب) ازدواج رخ داد، ولی چون ام کلثوم کوچک بود، عمر صبر کرد تا بزرگ شود و وی قبل از عروسی مرد.[88]

ج) وقتی حضرت ناچار شد دخترش را به عمر بدهد، جنیه ای (جنی مؤنث) از جنیان نجران را احضار کرد و او را به شکل ام کلثوم در آورد و به خانه عمر فرستاد و ام کلثوم واقعی از نظرها پنهان شد تا وقتی عمر مرد. پس از مرگ او جنیه سهم الارث خود را گرفت و به نجران رفت و ام کلثوم ظاهر شد.

د) ازدواج رخ داد و این اولین فرجی است که در اسلام غصب شده است.[89]

ه) شیخ جعفر نقدی در کتاب الانوار العلویة،[90] پس از نقل روایت جنیه، چنین نوشته است: من در بعضی از کتابها دیدم ولی اکنون نام آن را به یاد ندارم که نوشته بود: از یکی از ائمه هدی نقل است که عمر از ام کلثوم دختر علی(ع) خواستگاری کرد و علی پاسخ منفی داد. عمر سپس از ام کلثوم دختر ابوبکر، ربیبه علی، خواستگاری کرد و علی بهانه آورد که کوچک است. عمر گفت: او را به من نشان بده. امیرمؤمنان او را نزد عمر فرستاد. عمر او را به نزدیک خود خواند و خواست دست او را بگیرد. او دستش را کشید و فرار کرد و به علی(ع) پناه برد و گفت: این فاسق من را آزار داد. عمر صبر کرد تا ام کلثوم بنت ابوبکر بزرگ شد و با او ازدواج کرد و مردم گفتند که عمر با دختر علی ازدواج کرده است. این ام کلثوم هم از طرف پدر و هم از طرف مادر، خواهر محمد بن ابوبکر است. شیوه نقل این روایت به گونه ای است که به نظر می رسد مرحوم نقدی راه حل جدیدی به نظرش رسیده و آن را به صورت مبهم (برای پرهیز از دروغگویی) به یکی از امامان نسبت داده است.

و) امام از روی ناچاری و تقیه با این ازدواج موافقت کرده است.[91] البته موافقان ازدواج هم موافقت علی(ع) را از باب ناچاری و تقیه دانسته اند.

قرائن وقوع ازدواج

در خصوص وقوع این عمل قرائن فراوانی وجود دارد که بسیاری از آنها به صورت مشترک در منابع فریقین آمده آست.

1. فرزندان ام کلثوم از عمر؛ منابع نسب شناسی و تاریخی، محصول این ازدواج را یک پسر به نام زید و یک دختر به نام رقیه دانسته اند که هر دو به بزرگسالی رسیده و ازدواج کرده اند.[92] برخی منابع حتی از ازدواج دختر عمر از ام کلثوم با ابراهیم بن نعیم نحام عدوی و زادن دختری از اوخبر داده اند.[93] سرانجام نسل عمر از ام کلثوم منقرض شد.[94] منابع حدیثی و فقهی در برخی ابواب فقه دست کم از زید پسر ام کلثوم سخن گفته اند که در جای خود به آن خواهیم پرداخت.

2. عدم توارث؛ منابع حدیثی،[95] فقهی[96] و تاریخی[97] خبر داده اند که ام کلثوم و پسرش زید که در نزاع میان قبیله عمر میانجیگری می کرد، در یک روز و همزمان از دنیا رفتند و معلوم نشد که کدام یک زودتر از دنیا رفته اند تا از یکدیگر ارث ببرند و از این رو هیچ یک از آنان از همدیگر ارث نبردند. بسیاری از فقهای فریقین به این حدیث فتوا داده اند.[98]

3. یک نماز بر دو میت؛ منابع روایی فریقین[99] حکایت از آن دارند که ام کلثوم و پسرش زید در یک روز از دنیا رفتند. هنگامی که خواستند بر آن ها نماز میت بخوانند, جنازه زید را نزدیک به امام و جنازه مادرش را در طرف قبله قرار داد و با وجود حضور امامان حسن(ع) و حسین(ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس، سعید بن عاص که امیر مدینه بود برهر دو جنازه یک نماز میت خواند. به نظر ابن حجر[100] و نووی[101] سند این روایت صحیح است. فقهای شیعه[102] و سنی[103] و زیدی[104] نیز مستند به این حدیث, به محتوای آن فتوا داده اند. در منابع شیعه دو روایت نقل شده است: یکی از طریق امام صادق(ع)[105] و دیگری از طریق عمار بن یاسر.[106] روایت دوم را اهل سنت[107] از طریق عمار بن ابی عمار مولی بنی هاشم نقل کرده اند. در زمان وفات ام کلثوم عمار یاسر زنده نبوده است تا شاهد ماجرا باشد و نقل کند. از این رو به نظر می رسد در منابع شیعه واژه ابی عمار به ابن یاسر تغییر یافته است؛ به خصوص با توجه به مولی بنی هاشم. زیرا عمار بن یاسر مولی نبوده و مولای بنی­هاشم نبوده­است.

4. عده وفات؛ یکی از مسائل مطرح در فقه فریقین، خانه و محلی است که باید زن شوهر مرده در آنجا عده نگه دارد. در منابع حدیثی فریقین[108] روایتی آمده است که امام علی(ع) هفت روز بعد از مرگ عمر ام کلثوم را از خانه عمر به خانه خود منتقل کرد. فقهای فریقین[109] نیز به استناد این روایت به جواز انتقال زن شوهر مرده از خانه شوهر به خانه خود یا پدرش فتوا داده اند.

5. کفویت زوجین؛ شماری از فقهای فریقین در بحث کفویت زوجین تساوی آن دو را در نسب شرط ندانسته و تنها ایمان به معنای عام آن را شرط کفویت دانسته اند و فتوای خود را به عمل رسول خدا(ص) و عمل امیرمؤمنان در تزویج ام کلثوم به عمر مستند کرده اند.[110]

6. مهریه (صداق)؛ برخی از منابع فقهی و روایی فریقین نیز در مبحث مقدار صداق زوجه و جواز زیاد بودن آن، به صداق تعیین شده از سوی عمر برای ام کلثوم استناد کرده اند.[111]

7. کفالت به ویژه کفالت زن؛ در شماری از منابع تاریخی، روایی و فقهی فریقین آمده است که ام کلثوم بنت علی و همسر عمر بن خطاب نزد پدرش علی(ع)، عبدالله بن عمر را برای دینی که به عهده داشت یا به دلیل عدم بیعت با امام و برای پیشگیری از اقدامی علیه آن حضرت، کفالت کرده است.[112]

8. نکاح صغیره و ولایت پدر و جد در نکاح او؛ برخی از محدثان و فقهای اهل سنت در مبحث ولایت پدر و جد در شوهر دادن دختران خردسال خود و نیز در جواز نکاح صغیره به این عمل امام علی(ع) استناد کرده اند.[113]

9. هدیه همسر قیصر روم؛ به نقل ابن ابی الحدید،[114] عمر بن خطاب قاصدی نزد پادشاه روم فرستاد و چون ام کلثوم همسر او از حرکت قاصد آگاه شد دیناری چند داد و عطری خرید و آن را در دو شیشه قرار داد و به قاصد داد تا به عنوان هدیه به همسر قیصر روم بدهد. هنگامی که قاصد برگشت، دو شیشه پر از جواهرات از طرف همسر قیصر آورد و به ام کلثوم داد و چون عمر به خانه آمد و جواهرات را دید، پرسید اینها از کجا آمده است. ام کلثوم ماجرا را گفت و عمر جواهرات را از او گرفت. ام کلثوم به اعتراض گفت: این به عوض هدیه من است. عمر گفت: داور میان من و تو پدرت باشد. علی(ع) به سود عمر داوری کرد و فرمود: به مقدار بهای دینارهایی که عطر خریدی از این جواهرات مال توست و بقیه مال مسلمانان است؛ زیرا قاصد آنان هدیه تو را برد و اینها را آورد.

10. تقسیم پارچه ها؛ در منابع روایی و تاریخی اهل سنت[115] آمده است که عمر به روزگار حکومت خود پارچه هایی را میان زنان مدینه تقسیم کرد. برخی از حاضران پیشنهاد کردند که مقداری از آن پارچه را به ام کلثوم بدهد. عمر گفت: ام سلیط که روز جنگ احد برای ما آب می آورد، به این پارچه سزاوارتر است.

11. لباس نامناسب؛ گویند که چون ساریة بن زنیم خبر فتح مسلمانان را برای عمر آورد، خلیفه او را به خوردن غذا دعوت کرد و چون ام کلثوم غذا آورد، عمر از ام کلثوم خواست که بر سر سفره در حضور میهمان حاضر شود. ام کلثوم گفت: به گمانم مردی پیش توست. گفت بله هست. گفت اگر می خواستی به محضر نامحرم حاضر شوم، لباسی بهتر از این برایم می خریدی. گفت: آیا راضی نیستی که بگویند، ام کلثوم دختر علی(ع) و همسر عمر است.[116] علامه سیدمرتضی عسکری می گوید: این خبر را هم سیف بن عمر نقل کرده است و هم دیگران. نمی دانم آیا دیگران خبر را جعل کرده اند و سیف هم نقل کرده است یا سیف خبر را جعل کرده و بعد برایش سندهای دیگری ساخته اند.[117]

12. دفاع زیدبن ام کلثوم از جدش؛ در خبری آمده است که زید پسر عمر و ام کلثوم همراه هیأتی از مدینه به دمشق نزد معاویه رفت. معاویه او را کنار خود بر تخت نشاند و او را احترام کرد. بسر بن ارطاة که آنجا بود به علی(ع) و جد زید ناسزا گفت. زید از این عمل بر آشفت و با عصا بر سر بسر کوبید و سر او را شکست. معاویه به زید گفت: «سر شیخ و سید شام را شکستی» و به بسر گفت: «در حضور او از علی(ع) بد می گویی، در حالی که علی(ع) جد اوست.» زید پس از گفت وگو با معاویه به حالت قهر از مجلس معاویه بیرون رفت. مأمور معاویه به دنبال زید رفت و او را قسم داد و باز گرداند و معاویه از عمر پدر زید تعریف کرد.[118]

13. در خبری آمده است که عمر شبی در گشت و گذار خود به بیرون شهر مدینه رفت و در آنجا به چادری مویین برخورد که زنی در آن در حال زاییدن بود و از بی چیزی شکایت می کرد. عمر بی درنگ به خانه باز گشت و همراه با مقداری آرد و روغن به اتفاق همسرش ام کلثوم بنت فاطمه با وسایل لازم بدان جا بازگشت. ام کلثوم در وضع حمل به زن کمک کرد.[119]

14. نیز نقل شده است که پس از ضربت خوردن امیر مؤمنان علی(ع) ام کلثوم می گفت: «نماز صبح از من چه می خواهد؛ شوهرم عمر هنگام نماز صبح کشته شد و پدرم نیز هنگام نماز صبح کشته شد.»[120]

15. همچنین نقل است که به هنگام پیوستن جمع زیادی از بصریان به عایشه، حفصه دختر عمر و همسر پیشین پیامبر(ص)، برای آنکه ام کلثوم را ناراحت کند، کسی را سراغ او فرستاد و این خبر را به او داد. ام کلثوم گفت: «ای حفصه صبر کن. اگر امروز علیه پدر من متحد شده اید، دیروز هم علیه رسول خدا(ص) هم پیمان بودید. خداوند و جبرئیل و مؤمنان صالح ولیّ او و ملائکه پشتیبان او بودند.» حفصه گفت: «از شر تو به خدا پناه می برم.» ام کلثوم گفت: «خداوند چگونه تو را از شر من حفظ می کند، در حالی که تو دو بار در حق من ظلم کرده ای؛ یک بار سهم ارث من را از مادرم فاطمه دختر رسول خدا(ص) خورده ای و بار دیگر میراثم را از پدرت عمر.» گویند زنان حفصه را بسیار سرزنش کردند.[121]

دانشمندانی که منکر ازدواج ام­کلثوم با عمر هستند, اخبار و گزارشهای تأیید کننده را بدون دلیل قانع کننده­ای جعلی می­دانند. توجه به این نکته ضروری است که جعل این اخبار متعدد برای این ازدواج غیر ممکن و فاقد انگیزة لازم است.

شوهران ام کلثوم

منابع حدیثی و تاریخی شوهران وی را به ترتیب عمر بن خطاب، پس از او عون بن جعفر بن ابی طالب، پس از او برادرش محمد بن جعفر و پس از او برادر دیگرش عبدالله بن جعفر نام برده اند.[122] این خبر با چند مشکل روبه روست. نخست آنکه به نقل ابن عبدالبر و به پیروی از او ابن حجر، عون و محمد پسران جعفر که در این خبر به عنوان شوهران بعدی ام کلثوم به شمار آمده اند، در سال هفده هجری در جنگ شوشتر (تستر) شهید شده اند[123] و چنان که گذشت، در این سال عمر با ام کلثوم ازدواج کرده و هنوز زنده است. بنابراین همسری این دو با این بانو غیر ممکن است.

به نظر بلاذری، خبر شهادت آن دو در جنگ شوشتر را ابوالیقظان بصری نقل کرده و این نقل نادرست است. وی دو خبر دیگر در خصوص تاریخ شهادت این دو برادر نقل کرده که بنابر یکی از آنها آن دو در صفین و بنا به دیگری در کربلا شهید شده اند.[124] از آنجا که او خبر دوم را با کلمه «قیل» نقل کرده، به نظر می رسد قول به شهادت آن دو در صفین را پذیرفته است. بنابراین نظر، ازدواج آن دو با ام کلثوم ممکن بوده است. مسعودی نیز تنها شهادت آن دو را در کربلا نقل کرده است.[125] ابن فندق شهادت محمد بن جعفر را در صفین و در سن بین سی تا چهل سالگی و شهادت عون بن جعفر را در کربلا دانسته است.[126] مقریزی تنها از محمد و عون نام برده و محمد را بر عون مقدم داشته و مرگ ام­کلثوم را زمانی دانسته که همسر عون بوده است.[127] بنابراین نظر, ام­کلثوم هیچ وقت همسر عبد الله بن جعفر نشده­است.

ابن حجر نیز نوشته است: واقدی گفته است که محمد بن جعفر پس از عمر با ام کلثوم ازدواج کرد و در جنگ شوشتر شهید شد و گویند که با علی(ع) در جنگ صفین شرکت داشته است. دار قطنی گفته است که محمد بن جعفر در جنگ صفین حضور داشته و با عبید الله بن عمر در میدان نبرد پیکار کرده و هر یک دیگری را کشته است. مرزبانی در معجم الشعراء نوشته است که محمد بن جعفر با برادر مادری اش محمد بن ابوبکر در مصر بوده و پس از کشته شدن محمد و سقوط مصر پنهان شده و سرانجام یک نفر از قبیله عک پناهگاه او را فاش کرده و او به فلسطین گریخته و در آنجا به یکی از داییهایش از قبیله خثعم پناه برده و او نزد معاویه شفاعتش کرده و زنده مانده است و این قول ترجیح دارد. او قول واقدی را که گفته محمدبن جعفر در شوشتر شهید شده رد می کند.[128]

سیدعلی بن معصوم، مؤلف الدرجات الرفیعة، پس از نقل شهادت محمد بن جعفر با واژه «قیل» و نقل سخن صاحب استیعاب دایر بر شهادت هر دو برادر در جنگ شوشتر، می نویسد: «قاضی نورالله در مجالس المؤمنین نظر استیعاب را ترجیح داده و قبر محمد را در یک فرسخی دزفول از توابع شوشتر دانسته است و این احتمال را مطرح کرده که شاید محمد در شوشتر شهید شده و بدن او به دزفول منتقل شده است. نیز گفته است که محمد بن جعفر به افتخار دامادی امام علی(ع) و شوهری ام کلثوم دست یافته است.»

سپس خود نوشته است: «جعفر بن ابی طالب دو پسر به نام محمد داشته است: یکی محمد اکبر که شوهر ام کلثوم بوده و در صفین در رکاب عمویش امام علی(ع) شهید شده است. دومی محمد اصغر که در جنگ شوشتر یا در کربلا شهید شده است و مؤلف عمدة الطالب گفته که وی به سن بلوغ نرسیده است. پس روشن شد که شوهر ام کلثوم محمد اکبر است و این از قاضی پنهان مانده و گمان کرده که جعفر تنها یک محمد داشته و از این رو قول به شهادت او در شوشتر را ترجیح داده است.»[129]

مشکل دوم این خبر این است که عبدالله بن جعفر، همسر حضرت زینب I، خواهر ام کلثوم بوده و نمی توانسته در زمان یاد شده همسر ام کلثوم هم باشد، مگر اینکه حضرت زینب را طلاق داده باشد؛ زیرا جمع بین دو خواهر در اسلام حرام است. با توجه به تأکید برخی منابع بر اینکه ام کلثوم هنگام مرگ همسر عبدالله بن جعفر بوده،[130] می توان احتمال جدی داد که ممکن است حضرت زینب I پیش تر از دنیا رفته باشد و ام کلثوم همسر عبدالله شده باشد و مورخان و تراجم نویسان به دلیل تشابه نامها تمام وقایع و حوادث مربوط به ام کلثوم را زیر نام حضرت زینب(س) آورده باشند. این احتمال را سخن مؤلف اعلام النساء[131] که مرگ ام کلثوم را چهار ماه پس از بازگشت کاروان اسرا از شام می داند، تأیید می کند.

وفات

برخی منابع خبر داده اند که سعید بن عاص اموی نیز از ام کلثوم خواستگاری کرد که امام حسن(ع) راضی و امام حسین(ع) ناراضی بود و سعید از خواسته خود منصرف شد.[132] منابع در تاریخ وفات او اختلاف دارند. برخی وفات او را حدود سال پنجاه هجری دانسته اند.[133]

به نوشته سیدمحسن امین، وی در دوران سلطنت معاویه و امارت سعید بن عاص بر مدینه و قبل از سال پنجاه و چهار هجری وفات یافته است[134] چنان که پیش تر اشاره شد، مؤلف اعلام النساء ولادت او را سال ششم هجری و وفات او را چهار ماه پس از بازگشت کاروان اسرا از شام دانسته است.[135]

پی نوشتها:

1. المروزی, القاضی النسابة اسماعیل المروزی الازوارقانی, الفخری فی انساب الطالبین، تحقیق السیدمهدی الرجائی, ط1, مکتبة النجفی, قم, 1409 ق, ص245ـ247.

2. ابن سعد, محمد کاتب الواقدی(م230ق), الطبقات الکبری، دار صادر, بیروت, بی­تا, ج8، ص463؛ الدولابی, ابوبشر احمد بن حماد(م310ق), الذریة الطاهرة، تحقیق,سعد المبارک حسن, ط1, دارالسلفیة, کویت1407, ص113ـ118؛ العلوی, علی بن محمد العلوی العمری النسابه(م5ق), المجدی فی انساب الطالبیین، تحقیق احمد مهدوی دامغانی, ط1, مکتبة المرعشی, قم, 1409, ص11؛ البلاذری, احمدبن یحیی(م279ق), نساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی, ط 1, دار الفکر, بیروت, 1417ق، 1996م, ج2، ص411؛ الشیخ المفید, محمد­بن­نعمان, الارشاد،تحقیق موسسة آل­البیت لتحقیق­التراث, ط 1, دارالمفید, قم بی­تا, ج1، ص354؛ ابن حزم, ابومحمد علی بن احمد بن حزم الاندلسی(م456ق), تحقیق لجنة من العلماء, ط 1, دار الکتب العلمیة, بیروت, 1403ق، 1983م؛ جمهرة انساب العرب، ص37؛ طبری, محمدبن جریر(م310ق), تاریخ الرسل و الامم والملوک, تحقیق لجنة من العلماء, موسسة الاعلمی, بیروت, بی تا, ج4، ص118؛ الیعقوبی, احمدبن واضح(م282ق), تاریخ الیعقوبی، دار صادر, بیروت, بی تا, ج2، ص213؛ المسعودی, علی بن الحسین(م346ق)، مروج الذهب و معادن الجوهر، ط2, دارالهجرة, 1363ش، 1965م, قم, ج3، ص63؛ البغدادی, محمدبن حبیب(م245ق)، المنمق، تحقیق خورشید احمد فاروق, بی ­تا, بی جا, ص426؛ بخاری, محمدبن اسماعیل(م256ق), دارالفکر, طبع بالافست من طبعة دارالطباعة باستانبول, بیروت, 1401ق(8 جلد)؛ ابن­عساکر, ابوالقاسم علی بن الحسن(م571ق), تاریخ دمشق، تحقیق علی شیری, دارالفکر, بیروت, 1415ق، 1995م, ج3، ص179.

3. کلینی, محمدبن یعقوب(م328ق), الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری, ط­3, دارالکتب الاسلامیة, طهران, 1367ش, ج6، ص115؛ الطوسی, محمدبن الحسن(م460ق), تهذیب الاحکام، تحقیق السید حسن الموسوی الخرسان, ط­4, دارالکتب الاسلامیة, تهران, 1365, ج6، ص161؛ البحرانی, الشیخ یوسف(م1186ق)، الحدائق الناضرة(25ج)، تحقیق محمد تقی ایروانی, نشر جماعة المدرسین, قم, بی تا, ج25، ص528؛ الحر العاملی, محمدبن حسن(م1104ق), وسائل الشیعة، تحقیق موسسه آل­البیت لاحیاء التراث(30ج), ط3, موسسة آل­ البیت, قم, 1414ق, ج15، ص457ـ458؛ الامام الشافعی, محمدبن ادریس(م204ق), کتاب الام(8ج)، ط2, دارالفکر, بیروت, 1403ق، 1983م, ج7، ص182؛ السرخسی, شمس الدین محمدبن احمد(م483ق), المبسوط فی الفقه و التشریع, تحقیق جمع من الافاضل, دارالمعرفة, بیروت, 1406ق, ج6، ص36؛ النجفی, محمدبن حسن(م1266ق), جواهر الکلام، تحقیق شیخ محمد قوچانی, ط2, دارالکتب الاسلامیة, تهران, 1362ش, ج12، ص80؛ المحقق الحلی, ابوالقاسم جعفربن الحسن(م676ق), المعتبرفی شرح المختصر، تحقیق لجنة التحقیق باشراف الشیخ ناصر المکارم, موسسة السیدالشهداء, قم, 1364ش, ج2، ص354؛ الشهید الثانی, زین الدین بن علی(م965ق), مسالک الافهام، ط1, موسسة النشر المعارف الاسلامیة, قم,1416ق, ج13، ص270؛ الطباطبایی, السیدعلی(م1231ق), ریاض المسائل(ط ق حجریه)، موسسه آل البیت, قم, 1404ق, ج2، ص380 و منابع دیگر فقهی و روایی فریقین.

4. العلوی النسابة, پیشین, ص12؛ ابن طقطقی, الشریف محمدبن الطقطقی, الاصیلی فی انساب الطالبیین,تحقیق السیدمهدی الرجایی, ط1, مکتبة المرعشی النجفی, قم, 1418ق، 1376ش, ص58.

5. العلوی النسابة, پیشین, ص12.

6. الشیخ المفید، پیشین, ج1، ص354؛ الطبرسی, الفضل بن الحسن(م548ق), اعلام الوری باعلام الهدی، تحقیق موسسة آل البیت لاحیاء التراث, ط1,موسسه آل البیت, قم, 1417ق, ص203.

7. الیعقوبی, پیشین, ج2، ص213.

8. الرحمانی الهمدانی, احمد, فاطمة الزهراء بهجه قلب المصطفی، المنیر للطباعة و النشر, بی جا, 1420ق, ص635؛ الشاکری, حسین(معاصر), العقیلة و الفواطم، ناشر المؤلف, قم, 1421ق(چاپخانه ستاره), ص8؛ همو, موسوعة المصطفی والعترة، فاطمه الزهراء، ط1, نشر الهادی, قم, 1417ق, ص148.

9. الریشهری, محمد المحمدی(معاصر), موسوعة الامام علی بن ابی طالب فی الکتاب والسنة والتاریخ, بمساعدة السیدمحمدکاظم الطباطباییـ محمود الطباطبایی نژاد, دارالحدیث، قم, 1425ق, ج1، ص126؛ الغروی, الشیخ محمدهادی(معاصر), السیدة زینب فی تاریخ الاسلام، ص17؛ نصر الجهضمی و دیگران, تاریخ اهل البیت(بروایه کبار المحدثین و المؤرخین), تحقیق السیدمحمدرضا الحسینی, ط1, موسسه آل البیت, قم, 1410ق, ص53.

10. ابن اسحاق, محمد, السیرة النبویة, تحقیق محمد حمیدالله, معهد الدراسات و الابحاث للتعریف, دمشق, بی تا, ج5، ص231؛ ذهبی, شمس الدین(م748ق), سیر اعلام النبلاء, تحقیق شعیب الارنووط ـ ابراهیم الزبیق,ط9, موسسة الرسالة, بیروت, 1413ق, ج3، ص500.

11. موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج1، ص126؛ دخیل, علی محمدعلی, اعلام النساء، ط3, الدارالاسلامیة, بیروت,1412ق، 1992م, ص238؛ الذهبی, سیر اعلام النبلاء, پیشین, ج­3, ص500.

12. الرحمانی الهمدانی، فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفی, پیشین, ص635.

13. همان؛ الشاکری, پیشین, ص148؛ الرحمانی الهمدانی, احمد, فاطمة زهراء شادمانی دل پیامبر، ترجمه سیدحسین افتخارزاده, بی ­تا, بی­جا, 1373ش, ص918؛ القزوینی, السیدمحمدکاظم, فاطمة الزهراء من المهد الی اللحد، دارالانصار, بی­ جا, 1422ق, ص169ـ170.

14. الصدوق, علی بن حسین(م381ق), علل الشرایع، تحقیق السیدمحمدصادق بحرالعلوم, منشورات المکتبة الحیدریة, نجف, 1385ق، 1966م, ج1، ص185.

15. الغروی, پیشین، ص18.

16. الیعقوبی، پیشین, ج2، ص213.

17. البلاذری, پیشین, ج2، ص411ـ414.

18. ابن قتیبه, ابو­محمد عبدالله بن مسلم(م282ق), المعارف، تحقیق ثروت عکاشه, ط1, منشورات الشریف الرضی, قم, 1415ق، 1373 ش, ص210ـ211.

19. طبری، پیشین, ج4، ص118.

20. المسعودی، پیشین, ج3، ص63ـ64.

21. البلخی, ابوزید احمدبن سهل(م322ق)، البدء والتاریخ، وضع الحواشی, خلیل عمران المنصور, دارالکتب العلمیة, بیروت, 1417ق، 1997م, ج2، ص145ـ146.

22. الشیخ المفید، پیشین, ج1، ص354.

23. سبط بن الجوزی, تذکرة الخواص، الشریف المرتضی, قم, 1418ق، 1376ش, ص57.

24. العلوی النسابه, پیشین,ص11.

25. ابن طقطقی, پیشین,ص59ـ60.

26. همان.

27. الزبیری, ابو­عبدالله المصعب(م236), نسب قریش و اخبارها, تحقیق لیفی بروفنسال, ط3, دارالمعارف, قاهره, بی تا, ج1، ص16.

28. الامین, السیدمحسن(م1371ق), اعیان الشیعة، تحقیق حسن الامین, دار التعارف للمطبوعات, بیروت, بی ­تا, ج3، ص484ـ485.

29. الزبیری، همان.

30. همان؛ البغدادی, محمدبن حبیب(م245ق), المحبر، ورقه الاصل الخطیة, نسخه خطی 4/ب, ص56ـ57.

31. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به الامین, اعیان الشیعة، پیشین, ج1، ص327؛ و ج3، ص483ـ485، ذیل شماره های 1427,1428 و 1429.

32. الانصاری, محمدبن ابی بکر التاهسانی(م ق7ق), الجوهرة فی نسب النبی و اصحابه, تحقیق دکتر محمد التونجی, ط1, مکتبة النوری, دمشق, 1402ق, ص286.

33. کلینی، پیشین, ج5، ص346.

34. الطوسی، تهذیب الاحکام، پیشین, ج8، ص161؛ و ج9، ص362.

35. الطوسی, محمدبن الحسن, الاستبصارفیما اختلف من الاخبار، تحقیق السیدحسن الموسوی الخرسان, ط4, دارالکتب الاسلامیة, تهران, 1363ش, ج3، ص365.

36. بخاری، پیشین, جزء 10، ص2، ح2668.

37. الصنعانی, ابوبکر عبدالرزاق(م211ق), المصنف، تحقیق حبیب الرحمن الاعظمی, المجلس العلمی, بی تا, بی جا, ج6، ص163.

38. البیهقی, احمدبن الحسین بن علی,(م458ق), دارالفکر, بیروت, بی تا, ج7، ص167.

39. ابن اسحاق, پیشین, ج5، ص231ـ233.

40. ابن سعد، پیشین, ج8، ص463.

41. البلاذری، پیشین, ج2، ص411.

42. الزبیری, پیشین, ج1, ص13.

43. زبیربن بکار, جمهرة نسب قریش و اخبارها, تحقیق محمود شاکر, قاهره, 1381ق, ص782.

44. العلوی النسابه, پیشین,ص17.

45. ابن طقطقی، پیشین, ص58.

46. السیدالمرتضی(م436ق), رسائل، تحقیق سیداحمد الحسینی, اعداد سیدمهدی الرجایی, دارالقرآن, قم, 1405ق, ج3، ص148ـ150.

47. الشافی فی الامامه، تحقیق سیدبدالزهراء الخطیب, ط2, قم, اسماعیلیان, 1410ق, ج3، ص272ـ 273.

48. الطبرسی، پیشین, ج1، ص397.

49. الشیخ المفید, محمد بن نعمان(م413ق), المسائل العکبریة، ط2, دارالمفید, بیروت, 1414ق، 1993م, ص60ـ62.

50. مجلسی, محمدباقر(م1111ق), بحارالانوار، ط2, موسسة الوفاء, بیروت, 1403ق، ج42، ص93.

51. البغدادی, المنمق، ص89، 301، 426.

52. الدولابی, پیشین, ص113ـ118.

53. القاضی النعمان, ابوحنیفه نعمان بن محمد التمیمی المغربی(م363ق), شرح الاخبار فی فضایل الایمة الاطهار، تحقیق السیدمحمدالحسینی الجلالی, ط2, موسسة النشر الاسلامی, قم, 1414ق, ج2، ص506.

54. ابن اثیر, عزالدین علی بن ابی الکرم(م630ق), اسد الغابة فی معرفة الصحابة, اسماعیلیان, تهران, بی تا, ج5، ص615.

55. ابن حجر, احمدعلی بن حجر العسقلانی(م862ق), الاصابة, تحقیق الشیخ عادل احمد عبدالموجود الشیخ علی محمد معوض, ط1, دارالکتب العلمیة، بیروت, 1415ق، 1995م, ج8، ص445.

56. ابن قتیبه, پیشین, ص79.

57. الامین, السیدمحسن، ج3، ص484.

58. الیعقوبی، پیشین, ج2، ص149.

59. طبری، پیشین, ج3، ص270.

60. ابن اثیر, عزالدین علی بن ابی الکرم(م630ق), الکامل فی التاریخ، دار صادرـ دار بیروت, بیروت, 1385ق، 1965م, ج2، ص537.

61. ابن جوزی, المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، تحقیق محمد عبدالقادر عطا ـ مصطفی عبدالقادر عطا, مراجعه, نعیم زرزور, دارالکتب العلمیة, بیروت, 1992م, ج1، ص441، و ج2، ص5.

62. طبری، پیشین, ج3، ص270.

63. ابن اسحاق, پیشین,ج5، ص231ـ233؛ ابن کثیر, الحافظ ابوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی(م774ق)؛ البدایة والنهایة، تحقیق علی شیری, ط1, داراحیاء التراث العربی, بیروت, 1408ق, ج7، ص157و دیگر منابع یاد شده در متن.

64. الیعقوبی، پیشین, ج2، ص149؛ طبری، پیشین, ج3، ص168؛ ابن اثیر، الکامل, پیشین, ج2، ص537.

65. ابن اسحاق، پیشین, ج5، ص231ـ 233؛ نیز نک, ابن کثیر, ابوالفداء اسماعیل, السیرة النبویة, تحقیق مصطفی عبدالواحد, ط1, دارالمعرفة, بیروت, 1396ق, ج4، ص582، 611 و منابع دیگر. به ویژه با ابن اسحاق و ابن سعد مقایسه کنید.

66. کلینی, پیشین, ج5، ص346.

67. ابن اسحاق، پیشین, ج5، ص231ـ 233؛ البلاذری, پیشین, ج2، ص411؛ الحاکم, محمدبن محمد الحاکم النیسابوری(م405ق), المستدرک علی الصحیحین، تحقیق یوسف المرعشلی, دارالمعرفة, بیروت, 1406ق, ج3، ص142؛ البیهقی, پیشین, ج7، ص63ـ64 و ص114؛ الیعقوبی، پیشین, ج2، ص149؛ العلوی النسابة, پیشین, ص82؛ مجلسی, ج25، ص236؛ الحرالعاملی, پیشین, ج20، ص38. منابع شیعه روایت را از حضرت امام رضا(ع) نقل کرده اند.

68. نقدی, شیخ جعفر(م1370ق), الانوار العلویة و الاسرار المرتضویه, ط2, مکتبة الحیدریة, نجف, 1381ق,ص435.

69. دهکده ای نزدیک بغداد.

70. تهرانی, الشیخ محمدمحسن آقا بزرگ, الذریعة الی تصانیف الشیعة، ط3, درالاضواء, بیروت, بی تا, ج11، ص146، ش912.

71. همان، ج15، ص223، ش1460.

72. همان، ج17، ص214، ش1164.

73. همان، ج18، ص168.

74. همان، ج10، ص175، ذیل ش356.

75. همان، ج4، ص172 و ج11، ص146.

76. همان, سراسر کتاب به ویژه ص116ـ132.

77. السیدالمرتضی, رسائل, پیشین, ج3، ص150.

78. المغربی, القاضی نعمان بن محمدبن المنصور(م363ق), دعائم الاسلام، تحقیق آصف بن علی اصغر فیضی, دار المعارف, بیروت, 1383ق، 1963م, ج2، ص200.

79. الشیخ المفید، المسائل العکبریة، پیشین, ص60ـ62.

80. السیدالمرتضی, الشافی فی الامامة، پیشین, ج3، ص272ـ273؛ همو, رسائل، ج3، ص148ـ149.

81. الطوسی, محمدبن الحسن(م460ق), تهذیب الاحکام, پیشین, ج8, ص161 و ج9, ص 362؛ نیز, الاستبصار,پیشین, ج3,ص 365.

82. الطبرسی, پیشین,ج1، ص39.

83. العلوی النسابة, پیشین,ص17.

84. الشیخ المفید, المسائل العکبریات، پیشین, ص60ـ62.

85. السید المرتضی, الشافی فی الامامة، پیشین, ج3، ص272ـ 273؛ همو, رسائل، پیشین, ج3، ص148ـ149.

86. همان, ج3، ص150.

87. منابع پیشین به ویژه: الموسوی, سیدناصر حسین, افحام الاعداء والخصوم بتکذیب ماافتروه علی سیدتنا ام­کلثوم, اصدار و تقدیم, محمدهادی امینی, مکتبه نینوی, تهران, بی تا, سراسرکتاب.

88. ابن شهر آشوب, محمدبن علی(م588ق), مناقب آل ابی طالب، تحقیق لجنة من اساتذة النجف, مکتبة الحیدریة, نجف, 1376ق، 1956م, ج3، ص349. از قول ابو محمد نوبختی آورده است.

89. العلوی النسابه,پیشین, ص17؛ الراوندی, قطب­الدین (م573 ق), الخرائج والجرایح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی, ط1, مؤسسة الامام المهدی, قم, 1409ق, ج2, ص826؛ مجلسی, پیشین, ج42, ص88؛ بحرانی, مدینة­المعاجز, پیشین, ج3, ص203؛ التبریزی, المولی عل بن احمد القراچه داغی(م1310ق), اللمعة البیضاء، تحقیق سیدهاشم میلانی, ط1,موسسه الهادی, قم, 1418ق, ص280. نقدی, پیشین, ص435.

90. همان، ص436.

91. التبریزی,پیشین, ص280.

92. ابن سعد، پیشین, ج8, ص463؛ البلاذری, پیشین, ج2، ص411؛ العلوی النسابة, پیشین, ص17؛ ابن طقطقی, پیشین، ص58؛ زبیربن بکار, پیشین, ص782؛ البغدادی, المنمق، پیشین, ص89؛ الزبیری, پیشین, ص41؛ ابن عساکر, پیشین, ج19، ص482.

93. ابن سعد, پیشین,ج5، ص171.

94. البغدادی, المحبر، پیشین, ص54ـ55؛ ابن عساکر,پیشین, ج19، ص482.

95. الطوسی, تهذیب الاحکام،پیشین, ج9، ص362؛ الحر العاملی, پیشین, ج26، ص314؛ الدارمی، ابومحمد عبدالله بن بهرام(م255ق), سنن الدارمی، مطبعة الاعتدال, دمشق, بعنایه محمد احمد دهمان, 1349ق, ج2، ص379؛ الحاکم النیسابوری, پیشین, ج4، ص346 (هذا حدیث صحیح و لم یخرجاه)؛ الدار­قطنی, علی بن عمر(م385ق), السنن، تحقیق مجدی بن منصور الشوری, ط1, دارالکتب الاسلامیة, بیروت, 1417ق، 1996م, ج4، ص40؛ البیهقی, پیشین, ج6، ص222.

96. الشهید الثانی, پیشین, ج13، ص270؛ النجفی, پیشین, ج39، ص308؛ الفاضل الهندی, بهاء الدین محمدبن الحسن الاصفهانی(م1173ق), مکتبة المرعشی النجفی, قم, 1405ق, کشف اللثام، ج2، ص312؛ الامام مالک بن انس(م179ق), المدونة الکبری، مطبعة السعادة, مصر, بی تا, بی جا, ج3، ص385؛ ابن قدامه, عبدلله بن محمد الحنبلی(م620ق), المغنی, تحقیق جماعة من العلماء, دارالکتاب العربی, بیروت, بی­تا, ج7، ص187؛ ابن قدامه, عبدالرحمن(م672ق), الشرح الکبیر(12ج)، دارالکتاب العربی, بیروت, بی­تا, ج7، ص156.

97. البغدادی, المنمق، ص310.

98. منابع فقهی شماره قبل؛ الطباطبایی, پیشین, ج2، ص380؛ النراقی, احمدبن محمد مهدی(م1245ق), مستند الشیعة(ط­ج)، تحقیق موسسة آل البیت لاحیاء التراث, ط1, موسسه آل البیت, قم, 1419ق, ج19، ص452 و منابع دیگر.

99. الحر العاملی, پیشین, ج2، ص811؛ النوری, المیرزا حسین(م1320ق), مستدرک الوسائل، تحقیق موسسة آل البیت لاحیاء التراث(18ج), ط2،ع آل البیت, قم, 1408ق, ج2، ص279؛ مجلسی, پیشین, ج78، ص382؛ الطوسی, محمد بن الحسن, الخلاف, تحقیق سیدعلی الخراسانی ـ سیدجواد شهرستانی ـ شیخ محمد نجفی, ط1, موسسة النشر الاسلامی, قم, 1417ق, ج1، ص722؛ النسایی، احمدبن شعیب(م303ق), السنن الکبری, ط1, دارالفکر, بیروت, 1348ق، 1930م, ج4، ص71؛ الدارقطنی, پیشین, ج2، ص66؛ الصنعانی, پیشین, ج3، ص456؛ البیهقی, پیشین, ج4، ص33؛ احمدبن حنبل(م241ق), العلل و معرفة الرجال، تحقیق الدکتر وصی الله بن محمد عباس, ط1, دارالخانی, ریاض, بی تا, ج1، ص140.

100. ابن حجر, احمدبن علی العسقلانی(م852ق), التلخیص الحبیر فی تخریج احادیث الرافعی الکبیر, دارالفکر, بیروت, بی تا, ج5، ص276.

101. النووی, محی الدین بن شرف(م676ق), صحیح مسلم بشرح النووی, دارالکتاب العربی, بیروت, 1407ق، 1987م, ج5، ص224.

102. الطوسی, الخلاف, پیشین, ج1، ص722؛ العلامه الحلی, الحسن بن یوسف(م726ق), مختلف الشیعة، تحقیق موسسه النشر الاسلامی, قم, 1413ق, ط2, ج2، ص308؛ همو, منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، تحقیق قسم الفقه فی مجمع البحوث الاسلامیة, ط1, موسسة الطبع و النشر فی الآستانة الرضویة, مشهد, 1412ق, ج1، ص457؛ المحقق الحلی, المعتبر، پیشین, ج2، ص354؛ النجفی, ج12، ص80؛ الفاضل الهندی, ج1، ص127 و ج2، ص339؛ الهمدانی, آقا رضا(م1322ق), مصباح الفقیه(ط­ق)، منشورات مکتبه الصدر, تهران, بی­تا, ج2، ص506.

103. الشربینی, محمد الخطیب(م977ق), مغنی المحتاج الی معرفه معانی الفاظ المنهاج(4ج)، دار احیاء التراث العربی, بیروت, 1377ق/1958م, ج1، ص348؛ الدمیاطی, السید البکری(م1310ق), اعانة الطالبیین علی حل الفاظ فتح المعین،ط1, دارالفکر, بیروت, 1418ق/1997م, ج2، ص153؛ السرخسی, شمس الدین(م483ق), المبسوط, تحقیق جمع من الافاضل(30ج), دارالمعرفة, بیروت, 1406ق, ج2، ص65؛ ابن قدامه, المغنی، پیشین, ج2، ص367 و 395.

104. الشوکانی, محمد بن علی الزبیدی(م1255ق), نیل الاوطار من احادیث سید الاخیار فی شرح منتقی الاخبار(9ج), دارالجیل, بیروت, ج4، ص110.

105. النوری, پیشین, ج2، ص279.

106. الحر العاملی, پیشین, ج2، ص811.

107. النسایی، پیشین, ج4، ص71؛ الدار­قطنی، پیشین, ج2، ص66؛ البیهقی, پیشین, ج4، ص33 و بسیاری از منابع دیگر.

108. الکلینی, پیشین, ج6، ص115؛ الطوسی, تهذیب الاحکام، پیشین, ج8، ص161؛ الطوسی, الاستبصار، پیشین, ج3، ص352؛ النوری,پیشین, ج15، ص365؛ مجلسی, پیشین, ج101، ص191؛ البیهقی، پیشین, ج7، ص436؛ الصنعانی, پیشین, ج7، ص30؛ المتقی الهندی, علی بن حسام الدین(م975ق), کنز العمال، تحقیق الشیخ بکری حیانی ـ الشیخ صفوه السقا, موسسة الرسالة, بیروت, بی­تا, ج­9, ص694.

109. البحرانی, پیشین، ج25، ص528؛ الامام الشافعی, کتاب الام، پیشین, ج7، ص182؛ السرخسی, پیشین, ج6، ص36.

110. علامه حلی(م726ق), تذکرة الفقهاء(2ج), ط ق، المکتبة الرضویة لاحیاء آثار الجعفریة, تهران, بی تا, ج2، ص604؛ الشهید الثانی, پیشین, ج7، ص409؛ البهوتی, منصوربن یونس الحنبلی(م1051ق), کشاف القناع، ط1, دارالکتب العلمیة, بیروت,, 1418, ج5، ص75؛ ابن نجیم, زین الدین بن ابراهیم بن محمدالمصری الحنفی(م970ق/1563م), البحر الرائق فی شرح کنز الدقائق، تحقیق الشیخ زکریا عمیرات, ط1, دارالکتب العلمیة, بیروت, 1418, ج3، ص229.

111. الحر العاملی, پیشین, ج15، ص19؛ البیهقی، پیشین, ج7، ص233؛ ابن قدامه, المغنی، پیشین, ج8، ص5؛ ابن قدامه, الشرح الکبیر، پیشین, ج8، ص5. البته در بسیاری از منابع تراجم و تاریخی این مطلب آمده است.

112. المصعب الزبیری, پیشین, ص787؛ طبری, پیشین, ج4، ص446؛ ابن اثیر, پیشین, ج2، ص312؛ ابن حبان, محمدبن حبان بن احمد البستی(م354ق), کتاب الثقات، ط1, موسسة الکتب الثقافیة, بی­جا, 1393ق, ج2، ص275؛ موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ص127؛ ابن ابی شیبه, عبد لله محمد العبسی الکوفی(م235ق)، المصنف، تحقیق سعید محمد اللحام, ط1, دارالفکر, بیروت, 1409, ج7، ص272؛ الطوسی، الخلاف,پیشین, ج3، ص322؛ السرخسی, پیشین, ج19، ص163.

113. ابن قدامه, المغنی, پیشین, ج7، ص38 و 380؛ ابن قدامه, الشرح الکبیر، پیشین, ج7، ص386ـ387؛ الکاشانی, علاء الدین ابوبکر بن مسعود الحلبی الحنفی(م587ق/1196م), بدایع الصنایع فی ترتیب الشرایع، ط1, المکتبة الحیدریة, پاکستان, بی­تا, ج2، ص240؛ البهوتی, پیشین, ج5، ص74.

114. ابن ابی الحدید(م656ق), شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم, ط2, دار احیاء الکتب العربیة, قاهره, 1387ق، 1967م، افست قم، 1404ق, ج19، ص351.

115. بخاری، پیشین, ج3، ص221ـ222 و ج5، ص36؛ ابن حجر, احمد بن علی العسقلانی(م852ق), فتح الباری فی شرح صحیح البخاری, ط2, دارالمعرفة, بیروت, بی­تا, ج6، ص59؛ المتقی الهندی, پیشین, ج13، ص623؛ الشامی, محمد بن یوسف صالحی(م942ق), سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، تحقیق الشیخ عادل احمد عبدالموجود, ط1, دارالکتب العلمیة, بیروت, 1414ق, ج4، ص220.

116. طبری، پیشین, ج3، ص255؛ ابن عساکر, پیشین, ج20، ص27؛ ابن کثیر, ابوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی(م774ق), البدایة والنهایة، تحقیق علی شیری, ط1, داراحیاء التراث العربی, بیروت, 1408, ج7، ص147.

117. العسکری, السیدمرتضی(م1428ق، 1386ش)، عبدالله بن سبا، ط6, نشر التوحید, بی­جا, 1413ق، 1992م, ج2، ص143ـ144.

118. ابن عساکر, پیشین, ج19، ص484؛ ذهبی, سیر اعلام النبلاء، پیشین, ج3، ص502.

119. ابن کثیر, البدایة والنهایة, پیشین, ج7، ص153.

120. همان، ج8، ص14.

121. الاحمدی المیانجی, علی(معاصر)، مواقف الشیعة، موسسه النشر الاسلامی, قم, 1416ق, ج2، ص141. نیز نک: التستری, الشیخ محمد تقی(معاصر), قاموس الرجال، ط1, موسسه النشر الاسلامی, قم, 1419ق, ج10، ص472؛ ابن اعثم, ابومحمد احمدبن اعثم الکوفی(م حدود 314ق/926م, الفتوح، تحقیق علی شیری, ط1, دارالاضواء, بیروت, ج2، ص299ـ300.

122. البغدادی, المحبر، پیشین, ص53، 56، 435؛ الدولابی, پیشین, ص62 و 115؛ ابن شهر آشوب, پیشین, ج3، ص349؛ ابن اثیر(م630ق), اسد الغابة فی معرفه الصحابة، اسماعیلیان, تهران, بی­تا, ج4، ص314 و ج5، ص614؛ ابن عساکر, پیشین, ج3، ص179؛ البیهقی، پیشین, ج7، ص70ـ71؛ ابن کثیر, البدایة والنهایة، پیشین, ج5، ص314، 330.

123. ابن عبدالبر, ابوعمر یوسف بن عبدالله القرطبی(م463ق), الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، تحقیق الشیخ علی محمد معوض ـ الشیخ عادل احمد عبدالموجود, ط1, دارالکتب العلمیة, بیروت, 1415ق، 1995م, ج3، ص161؛ ابن حجر, احمدبن علی, الاصابة فی تمییز الصحابه، تحقیق الشیخ عادل احمد عبد الموجود- الشیخ علی محمد معوض, ط1, دارالکتب العلمیة, بیروت, 1415ق، 1995م, ج4، ص619.

124. البلاذری, پیشین, ج2، ص299ـ300 و ج3، ص98.

125. المسعودی, پیشین, ج2، ص315.

126. ابن فندق, علی بن زید البیهقی(م565ق), لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب, تحقیق السیدمهدی الرجایی, مکتبه المرعشی النجفی, قم, بی­تا, ج1، ص361 و 396.

127. المقریزی, تقی الدین احمدعلی(م845ق)، امتاع الاسماع، تحقیق محمدعبدالمحمید النمیسی, ط1, دارالکتب العلمیة, بیروت, 1420ق، 1999م, ج5، ص370.

128. ابن حجر, الاصابة، پیشین, ج6، ص7.

129. ابن معصوم, السیدعلی خان بن معصوم المدنی الشیرازی الحسینی(م1120ق), الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعة، ط2, مکتبه بصیرتی, قم, 1397ق, ص185.

130. زبیربن بکار, پیشین, ص790ـ792.

131. دخیل, پیشین, ص238ـ247.

132. ابن عساکر, پیشین, ج21، ص130ـ131؛ الذهبی, شمس الدین(م748ق)، تاریخ الاسلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری, ط1, دارالکتاب العربی, بیروت,1407ق، 1987م, ج4، ص227؛ همو, سیر اعلام النبلاء، پیشین, ج3، ص446؛ ابن اثیر, اسد الغابة، پیشین, ج4، ص313، ابن حجر, الاصابة، پیشین, ج8، ص465؛ همو, البدایة و النهایة، پیشین, ج8، ص93.

133. الصفدی, صلاح الدین، الوافی بالوفیات(24ج)، تحقیق احمد الارناؤت ـ ترکی مصطفی, داراحیاء التراث العربی, بیروت, 1420ق، 2000م, ج24، ص272؛ ابن خلدون, عبدالرحمن(م808ق)، العبر، ج5، ص369.

134. الامین, اعیان الشیعة، پیشین, ج3، ص485.

135. دخیل,پیشین, ص238ـ 247.

Comments (0)

There are no comments posted here yet

Leave your comments

  1. Posting comment as a guest. Sign up or login to your account.
Attachments (0 / 3)
Share Your Location

آپ کے سوالات

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

آخرین ارسال سایت