سؤال91:اجماع از دیدگاه شیعیان حجّت نیست، به جز این كه معصوم در آن وجود داشته باشد، باید گفت سخنانشان بی معنی است.
اجماع از دیدگاه شیعیان حجّت نیست، فقط زمان می تواند حجت باشد كه معصوم در آن وجود داشته باشد، باید گفت سخنانشان بی معنی است، زیرا وقتی معصوم در كار باشد، نیازی به اجماع نیست.
پاسخ
حجیت اجماع، در حال ظهور امام معصوم، ملاكی دارد، و در زمان غیبت ملاكی دیگر.
در زمانی كه امام ظاهر و آشكار باشد، سخنی كه از شخص او شنیده شود یا از او نقل كنند حجت و دیگر نیازی به اجماع نداریم.
و اگر چیزی از او شنیده شود و یا نقل نگردد امّا دو عادل نقل كنند كه مثلاً همۀ علمای مدینه در عصر امام صادق بر این حكم اتفاق نظر داشتند و احدی را استثناء نكند، در این صورت اتفاق علماء كاشف از قول معصوم بوده و طریقی بر شناسایی دیدگاه اوست، در این صورت اجماع كاملاً مفید و وسیله ای برای شناسایی قول معصوم می باشد. ولی حجیت اجماع در دوران غیبت ملاك دیگری دارد كه در كتابهای اصول، مذكور است.
گردآورندۀ سؤالها تصور كرده است كه امام در میان مجمعین مشخص است و می گوید با وجود چنین اجماعی نیاز به اجماع و اتفاق نیست، در حالی كه جریان بر خلاف آن است.
سؤال92:شیعیان، زیدیه را كافر قرار می دهند، با اینكه زیدیه دوستداران اهل بیت هستند.
پاسخ
این یكی دیگر از تهمتهای اوست كه بدون دلیل افترا می بندد، و در پیشگاه خدا به عنوان «مفتری» مجازات خواهد شد.
شیعیان برای امام زیدیه به نام زید بن علی احترام خاصی قائلند. وقتی شهادت زید را به امام صادق خبر دادند، اشك از دیدگانش سرازیر شد و به خانوادۀ زید و خانواده های شهدای آن قیام كمك مالی كرد. فقط یك گروه معدود و غیر موجود به نام بتریه ازاین جمعیت مستثنی هستند.
شیخ مفید در اوائل المقالات می گوید: تنها دو گروه شایستگی نام شیعه دارند: 1.امامیه، 2.زیدیه.(1)
گردآورنده، در سرتاسر این كتابچه كوشیده است، بزرگترین انحراف و اشتباه خود و همفكرانش را كه تكفیر مسلمانان بوده، با فرافكنی از خود سلب كند و آن را به دامن شیعه بچسباند. برای نمونه كافی است همین امروز مجموعۀ فتاوای علمای بزرگ وهّابی را یك بار دیگر مرور كند و فقط به ما بگوید كه كدام فرقه را تكفیر نكرده اند؟ و جان و مال و ناموس كدام گروه از مسلمانان را بر خود حلال ندانسته اند؟ و چرا كافران واقعی را برادران خود می دانند و مسلمانان واقعی را كافر می دانند؟ و با آلوده كردن كلمه مقدس «جهاد» به قتل عام بی گناهان می پردازند؟
پی نوشت ها:
1. توبه، آیه48 و 101
بخش چهارم (ازسوال93 تا 123)
سؤال93:شیعه می گوید علی بعد از پیامبر مستحق خلافت بوده زیرا پیامبر به او فرمود: «تو نسبت به من به منزلۀ هارون نسبت به موسی هستی
پاسخ
حدیث منزلت از فضائل اختصاصی امام علی است كه با ده ها سند در صحیحین و دیگر كتابهای معتبر نقل شده است و گردآورندۀ پرسشها اصل حدیث را پذیرفته است، هر چند آن را كامل نقل نكرده است و متن كامل آن چنین است. هنگامی كه پیامبر عازم تبوك بود، امیر مؤمنان را جانشین خود ساخت. آنگاه منافقان شایعه ساز گفتند: رابطۀ پیامبر با علی به تیرگی گراییده به نشانۀ آنكه او را همراه خود نبرد. امیرمؤمنان به لشكرگاه پیامبر شتافت و شایعه را به سمع او رساند، در این هنگام فرمود:«أما ترضی أن تكون منّی بمنزلة هارون من موسی الّا أنّه لا نبوّة بعدی».(1)
هارون به نص قرآن كریم دارای چهار منصب بود:
1. در نبوت با موسی شریك بود، چنان كه می فرماید: «و أشركه فی أمری».
2. وزیر و یاور موسی بود، چنان كه می فرماید:«واجعل وزیراً من أهلی».
3. بازوی قدرتمند موسی به شمار می رفت، چنان كه فرمود: «اشدد به أزری».(2)
4. جانشین موسی در غیاب او بود، چنان كه می فرماید: «و قال لأخیه هارون اخلفنی فی قومی».(3)
بنابراین، امیرمؤمنان علی به حكم استثنای نبوت، همۀ مقامات هارون را دارد، بنابراین او خلیفۀ پیامبر خواهد بود، چه در حال حیات آن حضرت و چه در حال ممات.
گردآورنده می پرسد: هارون، در حال حیات موسی، هر چهار مقام را داشت، ولی چون پیش از موسی فوت كرد، مقام خلافت و جانشینی را بعد از مرگ موسی به دست نیاورد، بنابراین علی چگونه می تواند پس از پیامبر جانشینی داشته باشد در حالی كه «مشبّه به» یعنی هارون چنین توفیقی نیافت؟
پاسخ آن روشن است و آن این كه، جناب هارون همۀ مقامات را حتی جانشینی از موسی را تا زنده بود حفظ كرد و موسی او را از این مقام عزل كرد، ولی چون مرگ او زودتر از موسی فرا رسید، قهراً مقام جانشینی را با وفات خود از دست داد، ولی امیرمؤمنان علی كه به تقدیر الهی پس از درگذشت رسول خدا 30 سال زندگی كرد و قهراً این مقام را تا زنده بود حفظ كرد.
به تعبیر دیگر تشبیه علی بر هارون فقط از این نظر است كه هر دو دارای این سه مقام هست، و امّا یكی از نظر كوتاهتر و دیگری بلندتر، در تشبیه در نظر گرفته نشده است.
در پایان از نویسندگان وهابی می پرسیم اگر این حدیث درباره یكی از خلفا وارد شده بود، با آن این گونه برخورد می كردید؟!
پی نوشت ها:
1. مسلم، باب فضائل علی بن ابی طالب، حدیث شماره 2404؛ بخاری، كتب 24، باب 4، حدیث3706؛ حاكم نیشابوری، مستدرك، ج73 ص109.
2. طه/29.
3.
سؤال94:شیعیان به پیروان خود جرأت داده اند تا مرتكب هر گونه گناه بشوند، زیرا آنها می گویند: چون شما علی را دوست دارید!
پاسخ
این هم یكی دیگر از افترائات بی مدرك گوینده سؤال است.
ظاهراً گردآورنده شیعه را با «مرجئه» یكی گرفته است. این گروه مرجئه هستند كه می گویند: ایمان برای نجات كافی است، هر چند همراه با عمل نباشد، در حالی كه شیعه درست نقطۀ مقابل آنان است، نه تنها ایمان در نجات انسان كافی نیست، بلكه حب انبیا و اولیا و هر نوع تظاهر به محبّت آنها، در صورتی مفید است كه همراه با عمل باشد و شعار آنان این است: «انّما یتقّبل الله من المتّقین».
شگفتا امام باقر به یكی از عزیزان خود می گوید: «یا جابر أیكفی من انتحل التشیع و أحبنا أهل البیت؟ فوالله ما شیعتنا الّا من اتقی الله و أطاعه...».(1)
«ای جابر! آیا كافی است كه كسی خود را شیعه بداند و ما اهل بیت را دوست بدارد؟ به خدا سوگند، شیعیان ما كسانی هستند كه از گناهان پرهیز كنند و از خدا اطاعت كنند. و نشانه های شیعه همان فروتنی و ترس از خدا و پیوسته یاد خدا و نماز و روزه و نیكوكاری است...».
این یك نمونه از روایاتی است كه در این مورد، وارد شده است. دهها نمونه در روایات شیعه از ائمه اهل بیت در این موضوع وارد شده و اگر هم بر فرض روایتی بر خلاف این آمده باشد كه چون مخالف قرآن و روایت قطعی است، نباید مورد توجه قرار گیرد. و یا باید در پرتو روایت صحیح تفسیر شود. من به عنوان یك جوان شیعی از طراح این سؤال می خواهم فردی را نشان دهد كه به خاطر این نوع روایات گناه كرده باشد.
در حالی كه شما از پیامبر اسلام نقل می كنید كه درباره اهل بدو گفت: «اعملوا ما شئتم فقد وجبت لكم الجنة»، هركاری خواستید بكنید، بهشت بر شما واجب شده است.(2)
ولی در مقابل، شما سلفی ها، با تربیت تروریستها تمام محرّمات الهی را زیر پا می گذارید، نه به خون پیر و جوان و كودكی احترام می گذارید و نه به اموال مسلمانان و به عرض زنان آنان. همۀ مسلمانان جز یك مشت پیروان محمد بن عبدالوهاب از نظر شما مشرك و مرتدند و باید آنها را از دم تیغ گذراند و اموالشان را غارت و زنانشان را اسیر كرد و مردانشان را كشت؟ كدام یك از این دو فرقه نسبت به محرمات الهی جری تر است؟
پی نوشت ها:
1. امالی شیخ طوسی، ص743 و كافی، ج2/73.
2. صحیح بخاری نافع، كتاب مغازی، 304، حدیث 3983
سؤال95: «بدا» یكی از عقاید شیعیان است، و از طرفی ادعا می كنند كه امامان غیب می دانند، آیا امامان از خداوند بزرگترند؟ (اصول مذهب)
پاسخ
گردآورنده پرسش ها می خواهد جوانان شیعه را هدایت كند و مدرك تهمت او، كتاب شیخ ناصر قفاری از همفكران خود اوست. آیا صحیح است از قول دشمن بر ضد گروهی از مسلمانان شاهد بیاوریم و دربارۀ آنان قضاوت كنیم؟ قضاوتی كه به حرمت جان و مال و ناموس آنها در حال و گذشته ارتباط دارد؟
كتاب شیخ قفاری مملو از ناسزاگویی كه آن را از پیشوایش ابن تیمیه آموخته است، چنان كه مالامال از تناقضات و افترائات است، من یك نمونه از آن را نقل می كنم.
می گوید: خمینی در اذان ایران نام خود را وارد كرده است و آن را قبل از شهادتین آورده است.(1)
مردی كه تا این حد با كمال وقاحت دروغ و افترا ببندد، مدرك گردآورندۀ این پرسشهاست؟
گذشته از این، دو مطلب را در اینجا آورده كه به ظاهر بی ارتباط هستند:
1. شیعه به بدا عقیده دارد.
2. امامان شیعه از غیب آگاهی دارند.
نتیجه گرفته است كه امامان شیعه از خدا داناترند.
به خدا پناه می برم از دروغ و افترا بر هر انسانی تا چه رسد بر مسلمانی!
اكنون ما هر دو را توضیح می دهیم:
1. معنی «بدا» این است كه انسان با اعمال بد خود، سرنوشت نیك خود را عوض می كند، همچنین كه با اعمال نیك خود، سرنوشت بد خویش را دگرگون می سازد و آیۀ «یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أمّ الكتاب»(2) ناظر به همین معناست.
محدث بزرگ اهل سنت، جلال الدین سیوطی در كتاب «الدر المنثور» در تفسیر این آیه، روایاتی از رسول خدا آورده كه انسان با اعمال نیك خود مانند نیكوكاری به پدر و مادر و صدقه قسمتی از تقدیر را عوض می-كند، و حدیث معروف «الصدقة تدفع البلاء» ناظر به همین است.(3)
«بدا» به این معنی مورد پذیرش همه مسلمانان است، و هرگز مایۀ نسبت ناآگاهی به خدا نیست. برای نمونه قوم یونس، بر اثر نافرمانی مستحق نزول عذاب شدند، و پیامبر آنان به نام «یونس» ازنزول عذاب خبر داد، و خود، منطقه را ترك كرد، ولی آنان به پیروی از قول یك عابد، رو به صحرا نهادند و گریه و زاری كردند و خدا توبۀ آنان را پذیرفت و عذاب برطرف شد. و لذا قرآن می فرماید: «فلولا كانت قربة آمنت فنفعها ایمانها الّا قوم یونس لمّا آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزی فی الحیاة الدنیا و متعناهم الی حین»(یونس/98)
«چرا هیچ یك از شهرها ایمان نیاوردند تا ایمانشان برای آنها سودمند باشد؟ جز مردم یونس كه چون ایمان آوردند، عذاب رسوا كننده را از آنان برداشتیم و تا پایان عمرشان آنها را بهره مند ساختیم».
در این مورد می گویند: قرار بود بر قوم یونس عذاب فرود آید، ولی «بدا» رخ داد، و به تعبیر عربی «بدا الله أن یعذبهم» مسلّماً این تعبیر، مجازی است، یعنی از دیدگاه مردم كه از گذشته و آینده آگاه نیستند، چنین به نظر آمد كه نظر خدا برگشت و در اراده دگرگونی رخ داد، در حالی كه تغییری رخ نداده و به تعبیر علمی «ابداء» بوده یعنی پرده برداشته و حقیقت آشكار گشت، در حقیقت «بدا» نیست بلكه «ابدا» و اظهار چیزی است كه بر دیگران پنهان بوده است و از روز نخست برای خداوند روشن بوده كه آنها توبه خواهند كرد، و آنان را عذاب نخواهد نمود، حال چرا «بدالله» می گویند این به خاطر پیروی از پیامبر گرامی است كه در چنین موردی كلمه «بدالله» می گویند این به خاطر پیروی از پیامبر گرامی است كه در چنین موردی كلمه «یدالله» به كار برده است. و بخاری آن را در صحیح خود نقل می كند.(4)
و عجیب این است كه وهابیان خود در باب توسل به عمل صالح حدیث «بدالله» را نقل كرده اند كه رسول خدا فرمود: « سه نفر از پیشینیان، برای فرار از باران به غار پناه بردند، ناگهان سنگی آمد، و در غار را بست. آنها با یكدیگر گفتند: به خدا سوگند، شما را جز راستگویی نجات نمی دهد. هر كس كار نیكی كرده است از خدا بخواهد كه به خاطر آن كار ما را از مرگ نجات دهد...».
تا اینجا روشن شد كه اعتقاد به «بدا» نسبت به جهل و ناآگاهی به خدا نیست، زیرا به خدای عالم مطلق، جهل راه ندارد. این مردمند كه پدیده ای را می بینند ولی از پدیده های دیگر ناآگاهند، و در مواردی كه پیش بینی رخ ندهد می گویند: «بدالله» و این یك نوع استعمال مجازی و از دیدگاه خود انسان است، و گرنه از جانب خداوند، جریان آگاه ساختن چیزی است كه بر مردم مخفی بوده است.
بنابراین اعتقاد به بدا، با علم خداوند منافات ندارد.
از اینجا روشن می شود: اگر بگوییم امامان غیب می دانند نشانه برتری آنها بر خالق آنها نیست، زیرا اعتقاد به «بدا» مستلزم جهل خدا نیست تا چنین برتری تصور شده، گذشته بر این، علم غیب امام، با علم غیب خدا قابل قیاس نیست، آگاهی خدا از غیب نامحدود و آگاهی امامان محدود است و نیز آگاهی خدا از غیب ذاتی و آگاهی امامان، اكتسابی و از خداست.
پی نوشت ها:
1. اصول مذهب الشیعة، ج3، ص154.
3. سورۀ رعد، آیه39.
3. الدر المنثور، ج6، ص661.
4. صحیح بخاری، ج4، ص172، كتاب احادیث الأنبیاء، حدیث شماره 3465، و كتاب البیوع، حدیث شماره 2215
سؤال96: می گوید: شیعه همواره یاور دشمنان از قبیل یهودیان و نصاری و مشركان بوده اند، آنها با مغولها همكاری كردند و بغداد سقوط كرد
پاسخ
شیعه، پیرو علی بن ابی طالب است كه ریشۀ یهود را در شبه جزیرۀ عربستان كند و باب خیبر را به امر الهی از جای به درآورد و قلعه را گشود و شكست قطعی یهود را در تاریخ رقم زد.
هیچگاه شیعه با یهود و نصاری همراه نبوده و در گذشته یادآور شدیم دولتهای شیعی مرزبانان كشور پهناور اسلامی بودند كه این مرز و بوم را از هجوم دشمنان خارجی مانند یهود و نصاری حفظ می كردند. امّا اینكه شیعه سبب سقوط بغداد شده باشد، حاكی از بی اطلاعی از تاریخ و یا لاابالیگری در ادعا و داوری است. در اینجا به یك قطعۀ تاریخی كه حاكی از پایه درایت خلافت عباسی است! اكتفا می كنیم.
دقت در این نقطه تاریخ كه خوشبختانه آن را ابن كثیر، شاگرد ابن تیمیه نقل كرده می تواند درس آموز باشد.(1)
دشمن بر دروازه و خلیفه مشغول...
ابن كثیر در تاریخ خود می نویسد:
سربازان مهاجم مغول دارالخلافه بغداد را محاصره كردند و پیوسته با پرتاب تیر ساكنان آن را هدف قرار می دادند، حتی تیری به یكی از كنیزان خلیفه كه مشغول رقص در برابر وی بود، اصابت كرد و او را كشت. این كنیز بسیار مورد علاقۀ خلیفه بود. وقتی كنیز درگذشت، خلیفه سخت ناراحت شد، و فریاد كشید.(2)
كشور كه زمامدار آن در سخت ترین لحظات، از دشمن غفلت ورزد و خود را با رقص كنیزی مشغول سازد، جز سقوط سرنوشتی نخواهد داشت و منظور از این كه سقوط خلافت عباسی یك سنت الهی بوده، این است كه عوامل سقوط آن به دست خود افراد فراهم شده بود.
مطالعۀ تاریخ مسلمانان در قرون پیش از تسلّط مغول نشان می دهد كه پیوسته ترك تازی و غلبۀ امیری بر امیر دیگر كشور را فراگرفته بود، گویی امیران كشور و فرمانروایان تحت امر خلیفه، هدفی نداشتند جز این كه مناصب و پست های كشور را از دست یكدیگر بربایند، بدون این كه در فكر دشمن خارجی باشند، كه یكی پس از دیگری در كمین اسلام نشسته بودند و خلیفه نیز مشغول عیش و نوش بود.
فراموش نفرمایید مفتی سلفی «عبدالعزیز بن باز» منادی صلح با اسرائیل بود، صلح با اسرائیل را بسان صلح پیامبر با قریش در حدیبیه می دانست، در حالی كه پیامبر با مردم مكه از سر قدرت و عزت صلح كرد نه از سر ضعف و ذلت، و فرمود: به خدا سوگند اگر آنان از صلح اباء كنند با آنان می جنگیم و آنان را در هم می-كوبم.(3)
اكنون سؤال می كنیم همان كشورهای به اصطلاح اسلامی كه شما سنگ آنها را به سینه می زنید، روابط بسیار نزدیك با صهیونیستها ندارند؟ و در طول 60 سال گذشته چه گام مهمی در راه جلوگیری از جنایتهای اسرائیل و تجاوزات آن به كشورهای مسلمان اهل سنت برداشته اند؟
در اشغال افغانستان و عراق چه كسانی با متجاوزان همكاری كردند و پایگاه های هوایی خود را در اختیار بمب افكنهای ویرانگر آنها گذاشتند.
آیا در تاریخ مبارزه با صهیونیسم جز شیعه كسی توانسته داغ شكست را بر پیشانی متجاوزان اسرائیلی بنهد؟ آیا جز امام خمینی كسی این نظریه را مطرح كرده است كه اسرائیل یك غدّۀ سرطانی است و باید از بین برود؟
بزرگترین مفتی سلفی، بن باز، منادی صلح با اسرائیل بود و فتوای او در این مورد منتشر شد و فقط علمای شیعه بودند كه نقد مؤدبانه ای بر فتوای او نوشتند ولی در مقابل، مفتیان شما كه هم اكنون هم در قید حیاتند اعلام كردند كه حتی دعا كردن برای پیروزی رزمندگان شیعه حزب الله بر اسرائیل متجاوز، جایز نیست!!
چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندیِِّ خدا!
پی نوشت ها:
1. علاقه مندان به شناخت علل سقوط بغداد به كتاب «راهنمای حقیقت»، ص63 تا 72 و «سقوط العباسیین» مراجعه فرمایند. متأسفانه كتاب اخیر به خاطر پرده برداری از یك رشته حقایق، در عربستان سوزانده شد و اجازه نشر پیدا نكرد.
2. البدایة و النهایة، ابن كثیر، ج13، ص200 به بعد.
3. صحیح بخاری كتاب شهادات، باب ما یحرز من الشروط فی الاسلام، ج3، ص253-255؛ مسند احمد:31، ص243،
سؤال97: بسیاری از شیعیان به حسن بن علی توهین می كنند او و فرزندانش را مذمت می كنند، با این كه حسن بن علی یكی از اهل بیت است.
پاسخ
در تاریخ شیعه، احدی لب به نكوهش حسن بن علی نگشوده، و او را امام دوم مسلمانان می دانند.
شگفت از دروغ پردازی این فرد است كه می گوید: «بسیاری از شیعیان به حسن بن علی توهین می كنند». تو گویی هم اكنون هم بسیاری از شیعیان این كار را انجام می دهند. مدركی كه برای این ادعا ارائه می كند ازكتاب سلیم بن قیس است كه در سال90 درگذشته است. طبعاً توهین كنندگان، كسانی بوده اند كه با حسن بن علی معاصر بوده اند، و آنان یك مشت خوارج بودند كه به خاطر عداوتی كه با علی داشتند، می خواستند از فرزند او انتقام بگیرند، و این یك مسألۀ معروفی است كه خیمۀ آن حضرت به وسیلۀ خوارج غارت شد و نیزه ای بر رانش زدند، و به همین دلیل او را به ساباط بردند.
گردآورندۀ این پرسشها، روز جزا را در نظر بگیرد كه خداوند او را در مقابل این دروغها بازخواست خواهد كرد، و او پاسخی برای آنها ندارد.
سؤال98: شیعه به فرقه ها و گروههای زیادی تقسیم می شوند، و به شدت با یكدیگر مخالف هستند، و هر فرقه ای، فرقۀ دیگر را كافر می داند.
پاسخ
شیعه برای خود تعریفی دارد و آن این كه آنچه كه پیامبر گرامی از طریق وحی قرآنی و یا گفتار و رفتار خود بیان كرده است، پیروی كند و هیچ یك از آنها را انكار ننماید، و رهبری را پس از رسول خدا از آن علی بداند. این تعریف شیعه است، حالا اگر فردی یا گروهی، خاتمیت پیامبر را انكار كند و مدعی نبوت شود یا یكی از ضروریات اسلام را انكار كند، نه تنها شیعه نیست بلكه مسلمان نیز نیست.
برخی از فرقه هایی كه او نام برده مانند بابی و بهائی، از اسلام خارج هستند و اصلاً از نظر شیعه، یك حزب و مسلكند، نه یك دین و مذهب، و ساختۀ استعمار به شمار می روند.
اگر بنا باشد این نوع مسائل را دربارۀ شیعه تصدیق كنیم، باید بگویم اهل سنت به گروههایی تقسیم شده اند و هر یك گروه دیگر را تكفیر می كنند. وهابیان دشمنان اشاعره هستند كه اكثریت اهل سنت را تشكیل می دهند. اشاعره معتزله را جزء اهل سنت نمی دانند. سرانجام همگی قادیانیها را كه آنها هم مانند بهائیت كه مدعی نبوت شد، از اسلام خارج می دانند.
خلاصه امروز بر اثر تبلیغات فراوان احزاب باطل و مكاتب الحادی، گروههایی از فرزندان مسلمانان به مكتبهایی مانند ماتریالیسم، ماركسیسم، فراماسونری، شیطان پرستی، سكولاریسم و لیبرالیسم و... گرایش پیدا كرده¬اند، آیا می توانیم آنها را از انشعابات اهل سنت به شمار آوریم؟!
سؤال99: وقتی فتنه گران شورشی، خانۀ عثمان بن عفان را محاصره كردند، علی از او دفاع كرد.
پاسخ
كسانی كه خانه عثمان را محاصره كردند، صحابه و تابعان بودند، و نمی توانید آنها را كافر و دور از اسلام بدانید. طبعاً میان آنان و عثمان درگیری و نزاعی پیش آمده بود كه بوی خونریزی از آن می آمد. امیرمؤمنان برای جلوگیری از خونریزی و اصلاح ذات البین، تمهیدات لازم را به عمل آورد و این نشانۀ روح والای امیرمؤمنان است كه برای حفظ وحدت، فرزندانش را مأمور می كند كه از هر نوع خونریزی جلوگیری كنند.
اقدامات علی راجع به شخص عثمان نبود. او مقام خلافت را، مقام والا و مقدسی می دانست كه نباید مخدوش شود و خلیفه كشی باب گردد، ولی متأسفانه عثمان از نصایح امام پیروی نكرد، و آنچه نباید بشود شود.
سؤال100:به اتفاق شیعه و سنی، عمر در كارهای زیادی، با علی مشورت می كرد، این را چگونه توجیه می كند؟
پاسخ
امیرمؤمنان به اتفاق امّت یا اكثریت قاطع، اعلم امّت و آگاهترین فرد، از اصول و فروع اسلام است و از نظر تدبیر وسیاست، زبانزد خاص و عام بود، مشورت عمر دربارۀ نبرد مسلمانان با كافران بود. حتماً باید امیرمؤمنان، خلیفه را راهنمایی كرده و او را در این مقد كمك كند. این فضیلتی است برای امام، ولی طرف مشورت بودن نشانۀ همفكری كامل در همۀ مسائل نیست و مصالح اسلام بسی برتر و والاتر از هر چیز دیگر است، پس این نوع همكاریها نشانۀ آنچه را كه گردآورندۀ سؤال به دنبال آن است ثابت نمی كند.
سؤال101:در دوران خلافت عمر، سلمان فارسی فرماندار مدائن و عماریاسر فرماندار كوفه بوده است.
پاسخ
همكاری این دو نفر و همچنین دیگر افراد وارسته با دستگاه خلافت ناشی از اصلی است كه امیرمؤمنان در یكی از نامه های خود به آن اشاره كرد و در گذشته نیز از آن یاد كردیم و آن این است: امیرمؤمنان، با دلایل قطعی از جانب پیامبر برای رهبری تعیین شده بود، و اگر اكثریت امت، قدر این نعمت را می دانستند، قطعاً وضع مسلمانان از نظر وحدت و یگانگی غیر از این بود.
ولی حوادث و رویدادها سبب شود كه علی از صحنه كنار گذاشته شود، در این هنگام، اصل حفظ اسلام، قابل صرف نظر كردن نبود، بنابراین، گروه یاد شده كه از پاك ترین یاران رسول خدا بودند و دربارۀ آنان، ستایش های فراوانی از پیامبر رسیده است، به خاطر حفظ اصل اسلام، این منصبها را پذیرفتند، كه تا حد ممكن به وظیفه خود عمل كنند.
و منطق عقل و شرع این نوع همكاری را ایجاب كرد و با خود می گفتند: اكنون كه آن وضع ایده آل اسلامی و آن رهبری والای مورد نظر خدا و رسول تحقق نیافته، باید از طرق دیگر به اسلام خدمت كنند.
باز یادآور می شوم این نوع همكاری ها آنچه را كه مقصود گردآورنده است، ثابت نمی كند زیرا بسان همكاری یوسف با دربار مصریان است.
سؤال102: شیعیان می گویند مهدی امام معصوم و حاضر است و برای رفع اختلاف از جانب خدا تعیین شده است، د رحالیکه بین شیعه اختلاف است.
می گوید: شیعیان می گویند امامان ما معصومند و مهدی از آنهاست و زنده و حاضر است، و اما برای رفع اختلاف از جانب خدا تعیین شده است، با این وضع در میان آنها اختلاف است.
و نیز می گوید 300 نفر با مهدی در ارتباطند و از طرفی می گویند، هر كس ادعاء كند امام را دیده است دروغگو است.
پاسخ
این تنها امام معصوم نیست كه وجود او رافع اختلاف و مایۀ وحدت است، بلكه پیامبران نیز دارای چنین ویژگی می باشند، تا آنجا كه حضرت مسیح، یكی از علل برانگیخته شدن خود را این می داند كه در مسائل مورد اختلاف بنی اسرائیل داوری كند و اختلاف را بركند، چنانكه می فرماید: «قد جئتكم بالحكمة ولابین لكم بعض الذی تختلفون فیه»(زخرف/63).
«من با دانش استوار به سوی شما آمده ام تا برخی از اختلافات شما را بیان كنم».
ولی آنان كه عاشق حق و حقیقت بودند به عیسی گرویدند، حق را پذیرا شدند و امّا آنان كه از هوا و هوس پیروی كردند، بر اختلاف دامن زدند. بنابراین وجود حجت الهی ملازم با رفع اختلاف نیست.
افزون بر این پیامبر فرمود: اهل بیت من امان امت از اختلافند(1) با این حال وجود حجت ملازم بر رفع اختلاف به صورت گسترده نیست.
امامان شیعه هر كدام در عصر خود نیز با بیان استوار خود، راه را نشان می داد آنان كه پذیرا شدند به سوی وحدت گرویدند و آنان كه از اندیشه های نسنجیده خود پیروی كردند، به اختلاف دامن زدند. این بیان دربارۀ امامانی است كه مردم به آنان دسترسی داشتند ولی دربارۀ حضرت مهدی مسأله به شكل دیگر است، و آن این كه ارادۀ قطعی خدا بر آن تعلق گرفته است كه آخرین وصی پیامبر را دور از گزند دشمنان در پس پردۀ غیب حفظ كند تا روزی كه خود می داند، او را برای برافراشتن پرچم عدل، آشكار سازد.
مسلّماً عدم بهره گیری از امام و در نتیجه، وجود اختلاف به خاطر این است كه ظهور آن حضرت در شرایطی خواهد بود كه جهان پذیرای او باشد وگرنه به سان دیگر پیشوایان خواهد بود كه به شمشیر ظلم یا زهر جفا، شهید شدند و امّا اینكه می گویند سی نفر با او در ارتباطند، سخنی است بی مدرك، و كراراً گفته ایم وجود یك مطلب در یك كتاب نشانۀ عقیدۀ شیعه نیست، عقاید را از كتب كلامی مبرهن می گیرند.
آری گاهی برخی از اوتاد كه از كمالات بالایی برخوردارند، به حضورش تشرف یافته و چه بسا بهره های علمی و معنوی بگیرند.
پی نوشت ها:
1. مستدرك حاكم، ج2/149 و 457، ذخائر العقبی:17.
سؤال103:شیعه می گوید: جهان از حجت الهی خالی نمی ماند، و از طرفی می گویند: تقیه نه دهم دین است
پاسخ
گردآورندۀ پرسشها تصور كرده است كه امامان شیعه بر اثر جور حاكمان وقت در تمام ابواب و احكام فقه و معارف قرآن وسنت، تقیه می كردند، بنابراین، نه قسمت از گفتار آنان را تقیه تشكیل داده و یك قسمت از آن واقعیت است، ولی اشتباه او در همین نقطه است. تقیه موارد خاصی دارد. تقیه مربوط به آن مواردی است كه حاكمان ظالم بر اثر ناآگاهی از سنت رسول خدا، احكامی را به رسمیت شناخته بودند یا فقیهانی را برای قضاوت نصب كرده بودند كه روش آنان رسمیت پیدا كرده بود. در چنین مواردی امام برای حفظ خون شیعیان تقیه می كرد و به گونه ای سخن می گفت كه مردم به همان فتوای معروف عمل كنند، ولی در دریای فقه و اقیانوس عقاید مسائلی است كه حاكمان وقت وفقیهان درباری در آن مورد نظر نداشتند، امام در چنین موارد، حقیقت را گفته و كوچكترین تقیه¬ای نكرده است، و اگر می گوید كه نه دهم دین تقیه است، كنایه از اهمیت حفظ خونهای مؤمنان است، زیرا برخی از شیعیان بی پروا، آرا و نظراتی كه را مخالف نظر حاكمان ظالم بود، پخش می كردند و خود را گرفتار می ساختند.
از این گذشته، سابقاً گفته شد، شاگردان واقعی امام، تقیه را از غیر تقیه باز می شناختند، زیرا با روایات واقعی ائمه اهل بیت آشنا بودند، حتی لحن گفتار امام در مورد تقیه با لحن گفتارش در غیر مورد تقیه كاملاً تشخیص می دادند.
سؤال104 :اگر شناخت ائمه شرطی برای صحت ایمان شخص است، در مورد كسانی كه قبل از كامل شدن دوازده امام مرده اند چه می گویید؟
پاسخ
یاران پیامبر كه در مكه و مدینه، پیش ازتكمیل احكام اسلام، و قبل ازخلافت خلفای چهار گانه مرده اند، از نظر شما چه حكمی دارند؟ شما كه معتقدید كه خلافت خلفا جزء عقاید اسلام است و احمد بن حنبل و همچنین اشعری در تنظیم عقاید، ایمان به خلافت و حتی مراتب فضل آنان را به ترتیب زمان، جزء عقاید می دانند!
بنابراین شهیدانی كه در بدر و احد از دنیا رفته اند، كه بهترین شهیدان اسلامند ایمان ناقصی داشتند؟
پاسخ شما دربارۀ آنان، همان پاسخ ما در این مسأله است؛ علاوه بر این كه خود پیامبر گرامی طبق روایاتی كه مسلم در صحیح خود نقل كرده است یادآور دوازده خلیفه است كه عزت اسلام به آنها بستگی دارد و حتی رسول گرامی به وجود قائم آخرالزمان مهدی موعود، تصریح كرده است، بنابراین، شیعیان از روزهای نخست اسلام، اعتقاد به امامت دوازده گانه داشتند، هر چند برخی زمان آنها را درك نكرده بودند. و این اعتقاد اجمالی جانشین اعتقاد تفصیلی بود.
سؤال105:به شیعه باید گفت: پیامبر دربارۀ اهل بیت خود سفارش نموده به نیكی رفتار شود، و فرموده است: «أذكركم الله فی أهل بیتی».
شیعیان از علی نقل می كنند، وقتی به علی خبر رسید كه انصار، ادعا كردند كه خلیفه از آنها باشد، علی فرمود: چرا در پاسخ آنها نگفتند كه پیامبر وصیت نموده با نیكو كارشان نیكویی شود، و از بدكار آنها گذشت شود، گفتند: این چه دلیلی علیه آنهاست؟ گفت: اگر امامت به آنها تعلق داشت، پیامبر در حق آنها سفارش نمی كرد، به شیعه باید گفت: پیامبر دربارۀ اهل بیت خود سفارش نموده كه با آنها به نیكی رفتار شود، و فرموده است: «أذكركم الله فی أهل بیتی».
پاسخ
منطق علی منطق بسیار استواری است، زیرا سفارش ترحم بر گروهی و گذشت از بدیهای آنان، نشانۀ زیردست بودن آنهاست، ولی آنچه دربارۀ اهل بیت خود سفارش كرده، غیر از آن است كه دربارۀ انصار گفته است، سفارش دربارۀ انصار این است كه اگر بدی كردند، عفو كنید، ولی آنچه كه دربارۀ اهل بیت خود سفارش كرده، پیروی از آنهاست نه عفو از بدی های آنها! آنان انسان¬های پاك و منزه اند كار بدی نمی كنند تا برای عفو موضوع باشد.
جمله ای كه، از صحیح مسلم نقل است متأسفانه، حدیث را بریده نقل كرده است.
مسلم در صحیح خود از زید بن ارقم نقل می كند: روزی پیامبر در راه مكه و مدینه در كنار آبی به نام «خم» خطا به او خواند و از نزدیك بودن مرگ خود، خبر داد، آنگاه فرمود:«انّی تارك فیكم الثقلین أولها كتاب الله...» سپس بیاناتی درباره اهمیت كتاب خدا می فرماید: «و أهل بیتی اذكركم الله فی أهل بیتی»، سه بار این جمله را تكرار كرد در اینجا اهل بیت دومتی «ثقل» هستند و گویا از صحیح مسلم كلمۀ «ثانیهما» افتاده است. و شاهد آن وجود حدیث ثقلین با سندهای فراوان و صحیح است كه در آنها جمله «فان تمسّكتم بهما» آمده است، و در سؤال چهاردهم به برخی از مدارك اشاره شد.
بنابراین سفارش دربارۀ اهل بیت همان سفارش دربارۀ كتاب خداست، یعنی سفارش به پیروی و اطاعت و فرمانبرداری.
این سفارش كجا و آن سفارش كجا؟ مثل این گردآورندۀ پرسشها مثل انسانی است كه می گفت:ماست و دروازده! گفتند چه ارتباطی میان آن دو است؟ گفت: ماست را می بندند و دروازه را هم می بندند، چه ارتباطی نزدیك تر از این؟!
سؤال106:می گوید: به عقیدۀ شیعه، پیامبر رهبری بوده كه از افراد شایسته دوری گزیده و منافقان را از لحن گفتارشان می شناخت
می گوید: به عقیدۀ شیعه، پیامبر رهبری بوده كه از افراد شایسته دوری گزیده و منافقان را از لحن گفتارشان می شناخت، برای پستهای مهم و فرماندهی انتخاب كرده و با بعضی آنها وصلت و ازدواج كرده است.
پاسخ
آنچه به شیعه نسبت می دهد افترایی است كه كوچكترین مدركی برای آن در دست ندارد و اگر داشت اشاره می كرد، بلكه یك نوع استنباط شخصی است.
در سؤال یاد شده دو مطلب آمده است:
1. پیامبر همۀ منافقان را از شیوۀ گفتارشان می شناخت.
2. پیامبر از صالحان دوری می جست و منافقان را به پستهای مهم می گمارد، و هر دو نظر باطل و بی-اساس است.
دربارۀ نظریۀ نخست، اشتباهی كه كرده، تصور كرده است پیامبر همۀ منافقان را از شیوۀ گفتارشان می شناخت در حالی كه این مربوط به برخی از منافقان است، ولی برخی دیگر روی مصالحی برای او نیز ناشناخته بودند، چنان كه قرآن می فرماید: «و من أهل المدینة مردوا علی النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم»(توبه/101)
«برخی از اهل مدینه با نفاق خود خو گرفته اند، تو آنها را نمی شناسی و ما آنها را می شناسیم».
بنابراین اگر منافقی در عصر رسول خدا مصدر كار شده، به خاطر ناشناس ماندن بوده است. و اگر هم پیامبر می شناخت آن را افشاء نمی كرد و با آنان، بسان دیگران معامله می نمود. به گواه این كه در بازگشت پیامبر از تبوك، گروهی از منافقان نقشه قتل پیامبر را در بازگشت پیامبر از تبوك، گروهی از منافقان نقشه قتل پیامبر را كشیدند و خدا نقشه آنان را نقش بر آب كرد، پیامبر خدا اسامی این منافقان را تنها به حذیفه فرمود بدون آن كه آنان را افشا كند و لذا او را «صاحب سرّ رسول خدا» می دانند.(1)
امّا دربارۀ موضوع دوم آنچه به شیعه نسبت می دهد كذب محض و افتراء خالص است، پیامبر گرامی پیوسته صالحان را احترام می كرد و از منافقان تا آنجا كه می شناخت دوری می جست و اگر هم با خانواده ای ازدواج كرده، یا دختر داده است، این به خاطر آن است كه آنان در آن زمان جزئی از جامعۀ اسلامی بودند و هر فردی می تواند از خانوادۀ مسلمان دختر بگیرد یا دختر بدهد. ولی داوری دربارۀ افراد، با مطالعۀ یك برگ و دو برگ از زندگی آنان بالاخص عصر رسول خدا صحیح نیست، بلكه باید پرورندۀ آنان به طور كامل خوانده شود تا بتوان آنان را به طور صحیح شناخت و شیعه همین كار را دربارۀ افراد انجام می دهد و به یك برگ و دو برگ اكتفا نمی كند و «خواتیم عمل» را در نظر می گیرد چنان كه فرمودۀ پیامبر است.(2)
پی نوشت ها:
1. فتح الباری، كتاب فضائل الصحابه، باب مناقب عمار و حذیفه به شماره 3743.
2. صیح بخاری، روایت6493.
سؤال107:چرا پیامبر با امّ المؤمنین عایشه كه شما او را كافر و مرتد می دانید، ازدواج كرد؟
مفسران شیعه آیۀ «ولا تمسكوا بعصم الكوافر» (ممتحنه/10) را چنین تفسیر می كنند كه با زنان كافر ازدواج نكنید، پس چرا پیامبر با امّ المؤمنین عایشه كه شما او را كافر و مرتد می دانید، ازدواج كرد؟
پاسخ
این سؤال كراراً در این كتاب تكرار شده و در همین سؤال پیشیین بیان كردیم كه پیامبر گرامی و كلیۀ یاران او در آن زمان جزئی از خانواده های مسلمان بودند كه ازدواج با آنها به هر دو صورت صحیح بود، و شیعه دربارۀ عایشه، هرگز آن دو كلمه را بر زبان جاری نمی كند.
آنچه دربارۀ او می گویند اینكه: او عملاً با نص قرآن كه به زنان پیامبر می گفت: «و قرن فی بیوتكن...»(احزاب/33) مخالفت كرد و با پیمان شكنانی مانند طلحه و زبیر همراه شد و جنگی را به راه انداخت كه در آن 14000 نفر از فرزندانش كشته شدند. در حالی كه پیامبر به او گفته بود: «كیف با حداكن تنبح علیها كلاب الحوأب».(1)
پی¬نوشت¬ها:
1. مستدرك حاكم:3/120؛ صحیح ابن حبان:15/126؛ مسند احمد: 6/52 و 97.
سؤال108:فرقۀ خطّابیه از شیعه بر این باورند كه بعد از امام جعفر صادق پسرش اسماعیل امام است.
فرقۀ خطّابیه از شیعه بر این باورند كه بعد از امام جعفر صادق پسرش اسماعیل امام است، علمای شیعه در ردّ او می گویند: اسماعیل پیش ازامام صادق وفات كرده و مرده نمی تواند جانشین زنده باشد.
به شیعه گفته می شود شما با حدیث منزلت، كه پیامبر به علی فرمود: نسبت تو به من به منزلۀ هارون نسبت به موسی است»، استدلال كرده اید، و معلوم است كه هارون قبل از موسی وفات یافت و طبق اقرار خودتان مرده نمی تواند جانشین زنده باشد.
پاسخ
اوّلاً خطابیه، اسماعیل را جانشین امام صادق نیم دانستند و فرقۀ اسماعیلیه غیر از فرقۀ خطابیه است، فرقۀ خطابیه پیروان ابوزینب اسدی كوفی معروف به ابااسماعیل و اوالخطاب و ابوذبیان هستند، او فردی بود كه منكرات را مرتكب می شد و دعوی نبوت نموده مردم به خاطر این اندیشه ها و گفتارهای زشتش با او درگیر شدند و در درگیری كشته شد، امام صادق از روز نخست از او تبری جست.(1)
و هرگز این فرقه ارتباطی به اسماعیل و اسماعیلیه ندارند.
و ثانیاً: اگر شیعه می گوید: مرده نمی تواند جانشین زنده باشد، مطلب درستی است ولی علی پس از پیامبر اكرم 30 سال تمام در قید حیات بود و جانشین رسمی و قانونی او بود و اگر نظر او نسبت به هارون مدت مدیدی در حال حیات او به حكم آیۀ «واخلفنی قومی ...»(اعراف/142) جانشین موسی بود. هر چند این جانشینی استمرار پیدا نكرد، زیرا هارون، پیش از موسی از دنیا رفت، و در گذشته گفتیم كه تشبیه از آن نظر است كه علی تمام مقامات سه گانه را نسبت به پیامبر داشت، به جز منزلت نبوت. و الّا اگر علی هم قبل از پیامبر در می گذشت، جانشین پیامبر پس از او نبود. ضمناً این سؤال تكراری است.
پی نوشت ها:
1. ملل و نحل شهرستانی، ج1، ص179.
سؤال109:از ائمۀ شیعه فقط دو نفر فرمانروایی كردند یكی علی و دیگری فرزندش حسن، پس آن ده امامی كه فرمانروایی كرده اند كیستند؟
شیعیان برای اثبات امامت امامان دوازده گانه، با این حدیث استدلال می كنند كه پیامبر فرمود: دوازده خلیفه خواهند بود كه همه از قریش هست. و در روایتی دیگر آمده است: «لا یزال أمر الناس ماضیاً ما ولیهم اثنا عشر رجلاً»: «كار مردم ادامه خواهد یافت تا آنكه آن دوازده نفر بر مردم فرمانروایی می كنند».(بخاری و مسلم).
اكنون می گوییم از ائمۀ شیعه فقط دو نفر فرمانروایی كردند یكی علی و دیگری فرزندش حسن، پس آن ده امامی كه فرمانروایی كرده اند كیستند؟
پاسخ
احادیث مربوط به خلافت دوازده نفر را مسلم در صحیح خود به صورت گسترده تر و بخاری به صورت مختصر و بریده نقل كرده اند.
مسلم دركتاب «الاماره» د راحادیثی به شماره 1821 به هفت سند و هفت لفظ این حدیث را نقل كرده كه فقط در یك صورت آن كلمه «ما ولیهم» وجود دارد.(1)
بخاری در كتاب الاحكام، باب استخلاف حدیث به این صورت نقل كرده است: «یكون اثنا عشر أمیراً».(2)
بنابراین در هیچ یك از صورتها و اشكال حدیث، كلمۀ «ما ولیهم» وجود ندارد جز در یك شكل.
و امّا مقصود از این احادیث، انشاء است نه اخبار یعنی به مردم می گوید باید از این دوازده خلیفه اطاعت كنند كه عزت اسلام و مسلمانان به این دوازده نفر بستگی دارد. نه این كه خبر می دهد كه دوازده انسان پاك پس از او خلافت خواهند كرد. بنابراین، نداشتن خلافت ظاهر، دلیل عدم خلافت آنان كه احادیث «اثنا عشر» از آن خبر می دهد نیست.
ولی متأسفانه مردم، از دو نفر از این گروه دوازده نفری تا حدی پیروی كرده و حكام ظالم به كمك سرسپردگان آنان، اجازه اعمال ولایت به بقیه آنان ندادند.
ما در ا ینجا سؤال می كنیم: پیامبر اكرم به صریح این روایات می گوید دوازده خلیفه مایۀ عزت مسلمانان خواهند بود. بر طبق نظر شما از حكومت آنان خبر می دهد، ما فعلاً گفتگویی در چهار خطبۀ نخست نداریم. باید بگویند كه این هشت نفر دیگر كه مایۀ عزت و عظمت دین شدند چه كسانی بودند؟ آیا معاویة بن ابی سفیان یا فرزند او یزید شرابخوار یا مروان بن حكم مطرود رسول خدا و ملعون به زبان او یا فرزندان چهارگانۀ او مانند عبدالملك و سه برادر او، خلیفه رسول خدایند!؟ تنها یكی از جرائم عبدالملك این است كه حجاج بن یوسف را بر مردم عراق مسلط كرد و خونهای ناحق ریخت كه تاریخ از آن یاد كرده است. و این گویای آن است كه این حدیث در مقام دعوت به پیروی است نه اخبار از وقوع و الّا صحیح نخواهد بود.
پی نوشت ها:
1. صحیح مسلم، كتاب الاماره، حدیث 1821 به بعد.
2. بخاری، كتاب الأحكام، باب استخلاف، حدیث 7224.
سؤال110:شیعیان ادعا می كنند كه بعد از وفات پیامبر به جز چند نفر مرتدّ شده اند
پاسخ
یادآور می شویم این سؤال تكراری است و كراراً از آن پاسخ گفته ایم، ولی این كتابهای صحاح اهل سنت است كه ده روایت دربارۀ ارتداد صحابه دارد، و ابن اثیر در جامع الاصول همۀ این روایات را از بخاری و مسلم، در جلد دهم آورده است. شما باید از ارتداد صحابه پاسخ بگویید نه شیعه و ما گفتیم برخی از روایات كه در این مورد در كتب شیعه وارد شده، خبر واحد است، نمی توان با آنها در مورد اعتقاد استدلال كرد.
از این گذشته فزون از 150تن صحابۀ پیامبر پیشگامان تشیع بودند.
سؤال111: شیعیان معتقدند كه اصحاب، درستكار و عادل نیستند، ولی در كتابهای شیعه روایاتی می بینیم كه بر عدالت صحابه دلالت می كند
شیعیان معتقدند كه اصحاب، درستكار و عادل نیستند، ولی در كتابهای شیعه روایاتی می بینیم كه بر عدالت صحابه دلالت می كند از آن جمله از پیامبر روایت می كنند كه در حجة الوداع فرمود: «نضر الله عبداً سمع مقالتی فوعاها ثم بلغها الی من لم یسمعها»(خداوند تر و تازه نماید بنده ای را كه سخن مرا شنید و آن را حفظ كرد و سپس به كسی كه آن را نشنیده رساند).
پاسخ
اوّلاً: اگر واقعاً شیعه این روایات را در كتابهای خود دارند كه بر عدالت صحابه دلالت می كند، پس چرا شیعه را متهم به اعتقاد به ارتداد صحابه می نمایید؟
ثانیاً: افزون بر آن این روایت كوچكترین دلالتی بر عدالت صحابه ندارد، بلكه این قانون عمومی برای همۀ مسلمانان جهان است كه سخن حقی را كه شنیدند باید به دیگران منتقل كنند، و در حقیقت، دعوت به این است كه سراغ علم و دانش بروند، آن هم دانشهای دینی و احادیث نبوی و آن را به دیگران تا روز قیامت برسانند، این چه ارتباطی به عدالت صحابه دارد.
سؤال112: پیامبر دستور داده است كه همسر شایسته ای انتخاب كنیم، پس چرا از نظر شیعیان پیامبر همسر شایسته انتخاب نكرد.
پاسخ
این سؤال كراراً تكرار شده است و در پاسخ گفتم هرگز دربارۀ همسران پیامبر جز آنچه كه قرآن، و احادیث پیامبر دربارۀ آنان گفته اند، شیعه چیزی نمی گوید.
در آن زمان جامعۀ اسلامی، جامعۀ واحدی بود و افراد حق داشتند با یكدیگر ازدواج كنند ولی این دلیل بر آن نیست كه زنانی كه پیامبر با آنان ازدواج كرده و یا خانواده آنان تا به آخر به عدالت زیسته اند، بلكه از آغاز آیۀ تحریم استفاده می شود برخی از آنان دچار نافرمانی شده اند، چنان كه می فرماید:«ان تتوبا الی الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا علیه فانّ الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین والملائكة بعد ذلك ظهیراً»(سورۀ تحریم، آیه4).
«اگر به سوی خدا بازگردید، خواهید دانست كه دلهای شما انحراف پیدا كرده بود، و اگر بر ضد هم پشت و هم پیمان شوید پس بدانید كه خدا و جبرئیل و مؤمنان شایسته و فرشتگان پشتیبان او خواهند بود».
و شأن نزول این آیه و آیات قبل، مربوط به عایشه و حفصه است.(1)
از آیات سوره تحریم استفاده می شود كه زنان پیامبر، بهترین زنان دوران خود نبودند زیرا درباره آنان می گوید: «عسی ربّه ان طلّقكنّ أن یبدله أزواجاً خیراً منكنّ مسلمات مؤمنات قانتات...»«امید است كه اگر پیامبر شما را طلاق دهد خداوند زنانی بهتر از شما به جایتان با او همسر كند زنانی مسلمان، مؤمن، مطیع و ...»(تحریم، آیه5).
این كه قرآن می فرماید زنانی بهتر از شما از نظر ایمان، اسلام، اطاعت و ... نصیب پیامبر می كند، صریح در این است كه زنان پیامبر جزو بهترین ها نبوده اند. لازم است این نكته را هم همین جا یادآور شوم كه اگر آیه تطهیر شامل زنان پیامبر می شد آنان به حكم تطهیر الهی جزو بهترین زنان می بودند امّا چون در این آیه سوره تحریم می فرماید: آنان بهترین نیستند پس آیه تطهیر شامل حال زنان پیامبر نمی شود البته روایاتی بسیار فراوان نیز بر این امر دلالت دارد.
پی نوشت ها:
1. درّ منثور:...
سؤال113: اگر منافق در میان اصحاب زیاد بود، چگونه فارس و روم و بیت المقدس را فتح كردند؟
پاسخ
این سؤال نیز تكراری است، كراراً پاسخ آن گفته شد.
اوّلاً: پیروزی مسلمانان، بر فارس و روم عللی داشت:
1. خستگی جهان آن روز روم و فارس بر اثر جنگهای پیاپی و نبودن یك برنامۀ صحیح كه طبقات مختلف كشور را سعادتمند سازد و عدالت را در میان آنان گسترش دهد. و این خود زمینۀ پیدایش این حالت بود كه وقتی ندای عدالت را بشنوند، همگی به آن پاسخ مثبت بگویند.
2. 2. برنامه نورانی اسلام، كه تعالیم آن مثل نوری درخشید و دلها ناخودآگاه پذیرای آن بودند و در نتیجه دروازه های شهرها را در برابر لشكر اسلام، می گشودند.
3. ما هرگز معتقد به ارتداد صحابه به معنای كفر نبوده ایم و اصولاً صحابه پیامبر در مسألۀ خلافت به چند گروه تقسیم می¬شوند.
الف. اكثریت عظیم و قریب به اتفاق آنها كه خاموش و بركنار از این مسائل بودند و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند.
ب. گروهی نیز پیشگامان تشیع بودند و به پیروی از علی سكوت كرده و با نظام همكاری كردند.
ج. گروهی حاشیه نشینان خلافت بودند كه زمام امور را به دست گرفتند.
سؤال114: كاشف الغطاء می گوید: وقتی علی دید كه دو خلیفه قبل از او نهایت تلاش خود را در گسترش اسلام مبذول داشتند، با آنان بیعت کرد
عالم بزرگ شیعه محمد حسین آل كاشف الغطاء در مورد علی می گوید: وقتی علی دید كه دو خلیفه قبل از او نهایت تلاش خود را در گسترش اسلام مبذول داشتند، با آنها بیعت كرد و راه صلح در پیش گرفت.
پاسخ
سخنی كه مرحوم كاشف الغطاء فرموده، مأخوذ از سخنان امیرمؤمنان در نهج البلاغه است و به آن كراراً اشاره كردیم كه سكوت امام به خاطر یك رشته مصالح بود، زیرا اگر خلافت خود را مطرح می كرد، نه تنها نتیجه نمی گرفت بلكه پیشرفت اسلام هم متوقف می شد، و امّا این كه می گوید امام با آنها بیعت كرد. مقصود او این است كه راه مسالمت را پیش گرفت زیرا می فرماید: «بایع و سالم».(1)
پی نوشت ها:
1. أصل الشیعة، ص82، ط صیدا.
سؤال115:در حدیث مورد استناد برای ارتداد اصحاب، علی و عمار و مقداد و ابوذر هم مشمول هستند. شیعه چه پاسخی دارد؟
شیعیان برای اثبات اینكه اصحاب بعد از پیامبر مرتد شده اند، با این حدیث استدلال می كند كه پیامبر فرمود: «یرد علیّ رجال أعرفهم و یعرفوننی فیذادون عن الحوض، فأقول:اصحابی اصحابی! فقال: انّك لا تدری، ما أحدثوا بعدك».(1)
«مردانی بر من وارد می شوند كه آنها را می شناسم و آنان مرا می شناسند و آنها از حوض من بازداشته می شوند و آنگاه من می گویم: چرا آنها برمی گردانید، آنان اصحاب من اصحاب من هستند، گفته می شود: تو نمی دانی كه چه چیزهایی بعد از تو پدید آوردند».
سپس می گوید: همۀ اصحاب در این حدیث داخل هستند حتی علی و عمار و مقداد و ابوذر و سلمان فارسی نیز در آن داخل هست، شیعه با این حدیث چگونه برخورد می كند؟
پاسخ
سپاس خدا را كه خود گردآورندۀ پرسشها، حدیثی را از صحیح ترین كتاب پیش خود، مطرح كرد كه حاكی از ارتداد گروهی از صحابه پس از رسول خداست، ولی باید توجه نمود كه حدیث، از نظر دلالت عام و در برگیرنده تمام صحابه نیست، بلكه به صورت قضیۀ جزئیه است، چنان كه می فرماید: «یرد علی رجال أعرفهم…»، یعنی گروهی از افراد بر من وارد می شوند كه من آنها را می شناسم و آنها هم مرا می-شناسند. بنابراین مانع ندارد كه گروهی انبوهی از یاران رسول خدا – به حكم این حدیث و نظیر آن – مرتد شوند ولی گروه انبوه دیگری در ایمان و تقوای خود استوار بمانند. بنابراین حدیث دلیل بر ارتداد شخصیتهایی مانند سلمان و ابی ذر نیست كه امّت بر طهارت و پاكی آنان گواهی می¬دهند.
پی نوشت ها:
1. بخاری،…
سؤال116:مالك اشتر در خطبه خود می گوید: خداوند، پیامبر ابوبكر را خلیفه خود ساخت، و ابوبكر به شیوۀ پیامبر رفتار كرد.
مالك اشتر در خطبه خود می گوید: خداوند، محمد را به عنوان مژده دهنده و بیم دهنده برانگیخت، تا این كه می گوید: ثمّ استخلف علی الناس أبا بكر فسار بسیرته، واستنّ بسنّته، واستخلف أبوبكر عمر فاستن بمثل تلك السنّة، یعنی پیامبر ابوبكر را خلیفه خود ساخت، و ابوبكر به شیوۀ پیامبر رفتار كرد و ابوبكر عمر را خلیفۀ خود ساخت و او به شیوۀ پیشین عمل كرد. مالك اشتر ابوبكر را می ستاید ولی شیعیان از او انتقاد می كنند.(1)
پاسخ
روشن ترین گواه بر ساختگی بودن این خطبه آن است كه هیچ كس نگفته است كه پیامبر ابوبكر را خلیفه خود ساخت، زیرا شیعیان می گویند پیامبر علی را به خلافت نصب كرد و اهل سنت می گویند اصلاً پیامبر كسی را معین نكرد، پس جناب مالك اشتر چگونه در انظار عمومی چنین اندیشه دروغی كه احدی آن را نگفته مطرح می كند. گذشته بر این اگر این خطبه را بپذیریم یكی از اصول اهل سنت فرو می ریزد كه می گویند كه خلافت بر اساس انتخاب اهل حل و عقد است، در حالی كه ابوبكر به وسیله پیامبر و عمر به وسیلۀ ابوبكر انتخاب شدند.
ضمن آن كه اگر واقعاً ابوبكر و عمر طبق سنت پیامبر خدا رفتار كرده اند (همان گونه كه در پاسخ سؤال66 گفتیم) چرا امام علی پیشنهاد عبدالرحمن بن عوف را در شورای شش نفر برای خلافت كه به امام گفت اگر طبق كتاب خدا و سنت رسول اكرم و سیره ابوبكر و عمر عمل می كنی خلافت از آن توست حضرت نپذیرفت و فرمود تنها طبق كتاب خدا و سنت رسول او عمل خواهم كرد؟! و اگر سیره آنان طبق سیره رسول خدا بوده چرا عبدالرحمن چنین شرطی را افزود.
پی نوشت ها:
1. الفتوح
سؤال117:ابن حزم از شیعه می پرسد: علی بعد از شش ماه با ابوبكر بیعت كرد، اگر درست بوده چرا از ابتدا نکرد. اگر نبود چرا بیعت کرد
ابن حزم از شیعه می پرسد: علی بعد از شش ماه با ابوبكر بیعت كرد، یا تأخیر او در بیعت كار درستی بوده است. در این صورت پس بیعت كردن او نادرست بوده است. و اگر بیعت كردن او كار درستی بود، پس تأخیر او اشتباه بود.
پاسخ
اوّلاً: شیعه معتقد است كه امیرمؤمنان هیچگاه بیعت نكرد، زیرا خلیفه به مرور زمان زمام امور را به دست گرفت كه دیگر به بیعت علی نیازی نبود و این شما سلفی ها هستید كه می گویید علی بیعت كرد. حالا فرض كنیم كه علی بیعت كرد باید ببینیم علی چگونه بیعت كرد. حالا فرض كنیم كه علی بیعت كرد باید ببینیم علی چگونه بیعت كرد. آیا از روی اختیار و رغبت بود یا از روی اكراه؟ در اینجا ما به گفتار معاویه كه بر او درود می فرستید استناد می كنیم. او در نامه ای به علی می نویسد: به یادآر هنگامی كه مانند شتر سركش طنابی به گردنت افكندند و برای بیعت به مسجد بردند. امیر مؤمنان در پاسخ نامۀ او می نویسد: خواستی مرا نكوهش كنی، امّا ستودی، برای مؤمن مشكلی نیست كه مظلوم و ستمدیده باشد.(1)
ثانیاً: شما با نقل گفتار ابن حزم از علی انتقاد كرده اید نه از شیعه، علی كه از خلفای راشدین نزد شماست وشما همۀ كارهای آنان را توجیه می كنید، پس چه شد كه در این مورد از توجیه كار او باز ماندید؟
تو می دانی ابن حزم كیست؟ ابن حزم كسی است كه كار عبدالرحمن بن ملجم را توجیه می كند و می-گوید: او در كشتن امیرمؤمنان علی اجتهاد كرد و راه درستی رفت(2)، همان علی كه پیامبر دربارۀ او فرمود: یا علی قاتلك أشقی الآخرین.(3)
ثالثاً: ما از همۀ این مطالب می گذریم. آیا امكان ندارد چیزی در آغاز كار مصلحت نباشد ولی پس از گذشت زمانی دارای مصلحت گردد؟
در هر حال، این سؤال اصلاً متوجه شیعه نیست، زیرا آنان چنین عقیده ای ندارند.
پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه، نامه28.
2. المحلّی:10/482.
3. مسند احمد:5/326، برقم 17857؛ مستدرك حاكم: 3/151 و غیره.
سؤال118: شیعیان می گویند: پیامبر علی را به سكوت بعد از خویش دعوت كرده بود .
شیعیان می گویند: پیامبر علی را به سكوت بعد از خویش دعوت كرده بود و لذا به كشمكش نپرداخت، ولی در مورد اهل جمل و صفین نبرد كرد، قبل از همه باید بر ظالم اوّل شمشیر كشید، نه بر چهارم!
پاسخ
امیرمؤمنان پاسخ آن را در یكی از سخنان خود بیان كرده است و آن این كه چرا روز نخست اقدام به اخذ حق خود نكرد، ولی پس از گزینش و یار و یاور پیدا كردن، با مخالفان درافتاد؟
پس از درگذشت پیامبر شرایط آن چنان حساس بود كه زمینۀ فروپاشی اصل اسلام مطرح بود، و در آن شرایط صحیح نبود امام علم مخالفت برافرازد، و خود امام در یكی از نامه های خود در نهج البلاغه (نامه بیست و ششم) بر آن تصریح كرده است. از این گذشته، پس از رحلت رسول خدا یار و یاور امام برای قیام كافی نبود، در حالی كه پس از قتل عثمان، خون غیرت در عروق انصار و مهاجر و تابعان به جوش آمد و با چشم خود، دیدند كه اسلام از مسیر واقعی خود، در آمده و تنها كسی كه می تواند آب رفته را به جوی بازگرداند، همان امیر مؤمنان است.
در این شرایط، حجت بر امام تمام شد، و برای وحدت كلمه و اجرای عدالت، قیام كرد و در مدت خلافت خود، توانست حكومت نبوی را بازسازی كند، و لذا در یكی از خطبه های خود چنین می گوید:
«لولا حضور الحاضر وقیام الحجّة بوجو الناصر و ما أخذ الله علی العلماء ألا یقارّوا علی كظّة ظالم و لا سغب مظلوم...».(1)
«اگر گرد هم آمدن افراد و پیدا شدن یار و یاور كه حجت به وجود آنها تمام شد و عهدی كه خدا از علما و دانشمندان گرفته تا بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم راضی نشوند … من ریسمان خلافت را بر گردن آن می افكندم و…».
پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه، خطبه3.
سؤال119:شیعیان فرق زیادی میان پیامبران و امامان قائل نیستند.
شیعیان فرق زیادی میان پیامبران و امامان قائل نیستند، سپس از مجلسی نقل می كند: ما دلیلی برای منصف نبودن ائمه به نبوّت نمی بینیم، جز آن كه خاتم الانبیا رعایت شود، و نبوت و امامت فرقی ندارند.(1)
پاسخ
گردآورندۀ سؤالها یك مشكل اساسی دارد و آن این كه در اغلب موارد ادعاهای خود را به صورت اشكال مطرح می كند نه مدركی ارائه می كند و آنجا كه مدرك نشان می دهد در اغلب موارد، شمارۀ صفحات و مجلدات با واقعیت تطبیق نمی كند، و در مواردی از عبارت علمای شیعه برداشت نادرست دارد.
ما اكنون عبارت مرحوم مجلسی را می آوریم تا روشن شود كه خلاف آنچه به او نسبت داده درست است. می گوید: عبارت مرحوم مجلسی چنین است:
«لعلّ الفرق بین الأئمّة و غیر أولی العزم من الأنبیاء أنّ الأنبیاء أنّ الأئمّة نوّاب للرسول لا یبلّغون إلّا بالنیبابة و أمّا الأنبیاء و إن كانوا تابعین لشریعة غیرهم لكنّهم مبعوثون بالرسالة و إن كانت تلك النیابة أشرفل من تلك الأصالة».
«شاید فرق امامت با نبوت پیامبران غیر اولی العزم این است كه امامان، جانشینان پیامبرند. احكام را به عنوان نایب پیامبر بیان می كنند، ولی آن پیامبران هر چند تابعان شریعت پیامبران پیش اند، ولی به طور مستقیم از جانب خدا برانگیخته شده اند، هر چند چه بسا نیابت از پیامبر می تواند اشرف از كسانی باشد كه به طور مستقیم مبعوث شده اند».
سپس جمله ای را كه وی نقل كرده، یادآور شده ولی در ذیل می گوید:«ولا یصل عقولنا إلی فرق بیّن بین النبوة و الإمامة».
با این بیان چگونه می گوید شیعیان فرق زیادی میان پیامبران و امامان قائل نیستند، چه فرقی روشن تر از این كه در نبوت واسطه نیست ولی در امامت واسطه است.
در پایان یادآور می شویم گردآورنده سؤالات چون دستش از بحث های قرآنی و كلامی كوتاه است، و مقام امامت را یك منصب انتخابی از سوی مردم می شمارد نمی تواند تصور كند كه مقام امامت – احیاناً – بالاتر از مقام نبوت و رسالت باشد در حالی كه واقعیت غیر این است. ابراهیم خلیل پس از طی مقام نبوت و رسالت و خلّت (دوستی)، در پایان عمر به مقام امامت رسید و خطاب آمد: «إنّی جاعلك للناس إماماً»، و اگر در روایات مقام امامت از نظر شرف مانند نبوت یا برتر از آن معرفی شده، به خاطر این آیۀ مباركه است كه امامت برای ابراهیم خلیل پس از نبوت، واگذار شد، و بسیار دور از فهم قرآنی است كه امامت را در این آیه به معنی نبوّت بگیریم، زیرا در این آیه، خلیل الرحمان مقام امامت را برای ذریّۀ خود می طلبد و می گوید:«قال و من ذرّیّتی قال لا ینال عهدی الظالمین» و این جمله حاكی است كه او هنگامی این درخواست را كرده است كه دارای ذریه و فرزند بوده و او در آن حالت كه دوران پیر و كهنسالی ایشان بوده، پیامبر خدا بوده است بنابراین مقام امامت چیزی فراتر از پیامبری است كه بعد از آن به او داده شده است، ولی در عین حال، چه بسا ممكن سات فردی نبوت را داشته باشد ولی امام نباشد مانند اكثر انبیا بنی اسرائیل، یا امام باشد و نبوت نداشته باشد، مانند ائمه اهل بیت و گاهی هر دو مقام در یك نفر جمع می شود، مانند پیامبران اولوالعزم از ابراهیم تا پیامبر خاتم.
در هر حال این مسائل دقیق قرآنی و اعتقادی، جزء عقاید ضروری نیست بلكه بحثهای علمی است كه نظرها در آنها می تواند متفاوت باشد.
گذشته بر این، به خاطر وجود مطلبی در «بحارالانوار» نسبت دادن آن به تمام شیعیان چیزی جر غرض ورزی نیست.
پی نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج26، ص82(كه در كتاب به اشتباه 28 آمده است).
سؤال120:شیعیان می گویند: تعیین امام از جانب خدا لطف الهی است،امام مهدی كه غائب است،چه لطفی دارد؟
شیعیان می گویند: تعیین امام از جانب خدا لطف الهی است، بنابراین، امام دوازدهم كه غائب است، چه لطفی نسبت به مسلمانان دارد؟
پاسخ
اوّلاً: این سؤال تكراری است و از آن كراراً پاسخ گفته ایم و ما از سؤالهای تكراری او در شگفتیم كه فقط می خواهد شمار سؤالات را بالا ببرد و چه بسا یك سؤال را بیست و پنج بار یا بیشتر تكرار می كند.
ثانیاً: لطف الهی كه یكی از مظاهر آن برانگیختن انبیا و اولیاست، زمینه مساعد لازم دارد، در صورت وجود زمینه، لطف الهی شامل حال مردم می شود و خداوند فردی را به عنوان پیامبر اعزام یا به عنوان حجت خود معرفی می كند. امّا اگر اصلاً زمینۀ پذیرش وجود نداشته باشد یا كم باشد، آشكار كردن امام، و حجت خدا بر خلاف مصالح است. و جریان در اظهار حضرت مهدی از این قرار است، تا زمینه امكان تشكیل حكومت واحد جهانی گسترش عدل الهی نباشد، حجت خدا آشكار نخواهد شد.
گذشته از این در قرآن مجید دو نوع حجت، معرفی شده یكی واضح و آشكار مانند موسی بن عمران، دومی پنهان و ناشناس مانند مصاحب موسی كه در برخی روایات خضر نامیده شده است. او حجت خدا بود و لطف او به مردم می رسید ولی مردم هرگز او را نمی شناختند و خدا سه نمونه از لطف او را به موسی بن عمران ارائه كرد كه داستان آن در سورۀ كهف(1) مفصلاً آمده است. بنابراین ناشناس ماندن حجت خدا، دلیلی بر فقدان لطف نیست، چه بسا در لباس ناشناخته به فریاد مساكین و گرفتاران برسد و مشكلات بزرگ امّت را با سرانگشت تدبیر و دانش خود حل كند، چنان كه مصاحب موسی این كار را كرد.
پی نوشت ها:
1. سوره كهف، آیه 20-82.