سؤال41: شیعه به گروه های امامیه، اسماعیلیه، نصیریه و زیدیه و دروز تقسیم می شود. کسی بخواهد شیعه شود، کدام یک را باید انتخاب کند؟
پاسخ:
فرض کنید کسی می خواهد با خواندن این سؤالات شما، مذهب سنی را انتخاب کند، سنی ها به ده گروه و فرقه تقسیم می شوند. اهل حدیث، سلفی ها، اشاعره، معتزله، ماتریدیه، ظاهریه و ...
کدام یک را باید انتخاب کند و در مذاهب فقهی مذاهبی به نام حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی هست، کدام یک را برگزیند؟
هر چه پاسخ دادید، پاسخ ما هم هست، ولی برای این که او را با حقیقت آشنا سازیم می گوییم: هرکس که می خواهد شیعه بشود، باید با مطالعه کتابهای این فرق، حق را پیدا کند، بالأخره این فرق مشترکاتی دارند، و متمیزاتی. در مشترکات سخنی نیست، دربارۀ مسائل اختلافی آنها باید تحقیق کند و پیروی نسنجیده در عقاید جایز نیست.
سؤال42: آیا غیر از قرآن کتابهای دیگری بر پیامبر نازل شده است؟ و فقط علی از آن آگاه بوده است؟
پاسخ:
آیا غیر از قرآن کتابهای دیگری بر پیامبر نازل شده است؟ و فقط علی از آن آگاه بوده است؟ آنگاه از هشت کتاب نام می برد، به نامهای: الجامعه، صحیفه ناموس، صحیفه عبیطه، صحیفه ذؤابة السیف، صحیفه علی، جفر، مصحف فاطمه، تورات و انجیل و زبور که ائمه اینها را حفظ داشتند!
پاسخ:
مسلمانان پس از درگذشت پیامبر اکرم دو مرجع در اختیار داشتند: 1. قرآن مجید، 2. سخنان پیامبر گرامی به نام سنّت، و این دو رکن اساسی است که اسلام را به پا داشته است. و احادیث امامان معصوم نیز منعکس کنندۀ سنّت پیامبر است، زیرا آنچه که می گویند از او نقل می کنند.
رسول گرامی برای حفظ سنت گاهی امر به نوشتن آن می کرد. از باب نمونه:
1. پیامبر گرامی در فتح مکه خطبه ای را القا کرد، پس ازآن، مردی از یمن حضور رسول خدا رسید و در خواست کرد که این خطبه را برای او بنویسد. پیامبر فرمود: این خطبه را برای او بنویسید.(1)
2. در دوران پایانی عمر خود فرمود: قلم و دواتی بیاورید تا من برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید، ولی متأسفانه عمر مانع از نگارش آن شد و گفت: بیماری بر پیامبر غلبه کرده و کتاب خدا برای ما کافی است.(2)
3. مردی از انصاری، در محضر رسول خدا می نشست و سخنان او را گوش می داد ولی در خاطرش نمی ماند. حضور رسول خدا رسید و از ضعف حافظه شکایت کرد. حضرت فرمود: «استعن بیمینک»؛«از نوشتن کمک بگیر».(3)
عمرو بن شعیب، از جدّ خود نقل می کند که به رسول گرامی گفت: آنچه را که از تو می شنوم بنویسم؟ فرمود: بنویس(4)
جایی که قرآن دستور می دهد که اگر کسی به کسی وامی داد بنویسد.(5) آیا احادیث رسول خدا که لنگه قرآن است، از چنین جایگاهی برخوردار نیست.
به خاطر اهمیتی که سنّت پیامبر دارد، علی بن ابی طالب و فرزندان به ضبط احادیث رسول خدا در دوران حیات و پس از رحلت او همت گماردند.
امیر مؤمنان می فرماید:
«کنت اذا سألت رسول الله أعطانی و اذا سکت ابتدأنی».(6)
« هرگاه از پیامبر می پرسیدم پاسخ می گفت و هرگاه خاموش می شدم، او سخن آغاز می کرد».
بنابراین، کتابهای مربوط به امیرمؤمنان همگی احادیث رسول خدا است که از زبان او شنیده و ضبط کرده است. و این کتابها به نامهای مختلف در میان فرزندان او محفوظ بوده و حتی حضرت باقر و حضرت صادق گاهی از روی آن کتابها حکم شرعی را بیان می کردند.(7)
امیر مؤمنان نه تنها به ضبط احادیث رسول خدا اهتمام می ورزید، بلکه نخستین کسی بود که به نوشتن قرآن دست زد و همه آن را که به تدریج در مدت بیست و سه سال نازل می شد، نوشت و خود فرمود: به خدا سوگند آیه ای در قرآن نیست، مگر آن که می دانم برای چه نازل شده و کجا نازل گشته است و در حق چه کسی وارد شده است. خدایم به من دلی دانا و زبانی گویا لطف فرموده است.(8)
بنابراین کتابهایی که نام برده، اکثر آنها احادیث رسول خداست درباره مصحف فاطمه نیز در گذشته سخن گفتیم.
برخی از آن کتابها که او نام می برد، بخاری آنها را در باب کتابة العلم آورده است.(9)
شگفت اینجاست که این نقطه قوت (گردآوری سنت پیامبر) که در تاریخ اهل بیت وجود دارد، در دید این گردآورنده سؤالها، نقطه ضعف تلقی شده است. کتابهای نامبرده، هر چند ممکن است برخی دو نام داشته باشد، نشانه اهمیت دادن اهل بیت به فرهنگ اسلامی و علوم نبوی است.
البته چنین فردی حق دارد به این عمل فرهنگی بزرگ از دیده منفی بنگرد، زیرا خلفا،پس از درگذشت رسول خدا هر نوع کتابت حدیث را ممنوع کرده اند.
عایشه می گوید: شبی دیدم پدرم خوابش نمی برد، از وی علت آن را پرسیدم، وقتی صبح شد، گفت: دخترم احادیثی که نزد تو است بیاور، مجموعاً 500 حدیث از پیامبر جمع کرده بود، همه را آتش زد و سوزاند.(10)
وقتی عمر بن خطاب، به قدرت رسید، بخشنامه ای را به تمام نقاط فرستاد و در آن چنین نوشت:«من کتب حدیثاً فلیمحه».(11)« هر کس حدیثی را نوشته است، از میان ببرد».
و به خاطر همین بخشنامه ، نگارش حدیث، ممنوع شد، و نوشتن حدیث پیامبر، حالت ضد ارزش به خود گرفت، وقتی خلیفه اموی عمر بن عبد العزیز در دوران خلافت خود(99-101) احساس کرد که ترک نگارش حدیث، مایه از بین رفتن علوم نبوی است، در نامه ای از «ابی بکر بن حزم» (عالم مدینه) خواست احادیث رسول خدا را بنویسد، زیرا بیم می رود احادیث آن حضرت از میان برود. و علم هنگامی نابود می شود که حالت پنهانی به خود بگیرد.(12) ولی باز هم این بخشنامه به خاطر ذهنیتی که قبلاً پیدا شده بود، چندان اثر نبخشید، تا این که در سال 143 در دوران منصور دوانیقی، در سال 143 یعنی پس از یک قرن و نیم نوشتن حدیث به صورت رسمی رواج پیدا کرد(13)
مسلّماً حال حدیثی که قریب یک قرن و نیم نوشته نشود، و مذاکره و نوشتن آن، ضد ارزش تلقی گردد معلوم است، تو خود حدیث مفصل بخوان از این معجل.
در این مدت چقدر بازرگانان حدیث از جعل حدیث استفاده کرده و سره با ناسره مخلوط کردند.
باز شگفت اینجاست گردآورنده این سؤال ها که آگاهی امامان ما را از تورات و انجیل و زبور، نقطه ضعف تلقی کرده است و می گوید: اسلام فقط یک کتاب دارد و آن قرآن کریم است...
آری اسلام یک کتاب دارد و آن هم قرآن کریم است، ولی در عین حال، همه ما مأموریم که انبیای پیشین و کتاب های آنان تصدق کنیم. قرآن می فرماید:
« آمن الرّسول بما أنزل الیه من ربّه و المؤمنون کلّ آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لا نفرّق بین أحد من رسله و قالوا سمعنا و أطعنا غفرانک ربّنا والیک المصیر»(14)
« پیامبر به آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده است و همه مؤمنان هم به خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبرانش ایمان آورده اند و می گویند: میان هیچ یک از پیامبران او فرق نمی-گذاریم. و می گوید: شنیدیم و فرمان برداریم.
پروردگارا آمرزش تو را انتظار داریم و بازگشت ما به سوی توست».
آگاهی پیشوایان از کتب سماوی، سبب پیروزی اسلام و مسلمانان بر دانشمندان اهل کتاب بوده است زیرا در این کتابها نام و اوصاف مبارک پیامبر اسلام وارد نشده است، چنان که می فرماید: «الّذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون أبنائهم»(15)
پیامبر اسلام را می شناسند همچنان که فرزندان خود را می شناسند و تفصیل آن در مناظرۀ امام رضا با علمای اهل کتاب در مجلس مأمون، کاملاً منعکس است.(16)
پی نوشت ها:
1. صحیح بخاری، باب کتاب العلم، حدیث112.
2. بخاری، باب کتاب العلم، حدیث114.
3. سنن ترمذی، ج5، ص39.
4. سنن دارمی، ج 5، ص 125.
5. سوره بقره، آیه 282.
6. طبقات الکبری، ابن سعد، ج2، ص 283، چاپ بیروت، سنن ترمذی: 5/637، حدیث 3722 و ص 40، شماره 3729، تاریخ الخلفای سیوطی، ص 170.
7. وسائل الشیعه، ج 4 ، ص ... چاپ آل البیت.
8. طبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 338 ، چاپ بیروت، کنزالعمال ، ج 15، ص 135.
9. صحیح بخاری، باب کتابه العلم، حدیث 1.
10. تذکره الحفاظ ذهبی: 1/5.
11. مسند احمد، ج 3 ، ص 12و 14.
12. صحیح بخاری، باب کیف یفیض العلم، حدیث 4.
13. تاریخ الخلفا، ص 261.
14. سوره بقره، آیه 285.
15. سوره بقره، آیه 146.
16. احتجاج طبرسی، ج 2، باب مناظرات امام رضا(ع): 401-422. و در کتاب «تحف العقول» حرانی نمونه هایی از علم امامان به زبور داود، و صحیفه ابراهیم و تورات وارد شده است.
سؤال43: چرا وقتی فرزند پیامبر به نام ابراهیم فوت کرد، آن حضرت به سر و صورت نزد؟
این سؤال تکراری است و در سؤال یازدهم وارد شده و پاسخ آن گفته شد.
پاسخ سوال 11:
اصولاً باید بین گریه بر از دست رفتگان، که لازمۀ فطرت انسانی است، و چاک کردن گریبان و خراشیدن صورت، فرق گذاشت.
راه نخست را پیامبر و یاران اوست، آنگاه که ابراهیم فرزند او درگذشت، چنین فرمود: « چشم گریبان است و اشک ریزان، و قلب سوزان».(1)
در جنگ احد وقتی حمزه به شهادت رسید، صفیه دختر عبدالمطلب از راه رسید، و به دنبال پیامبر می-گشت وقتی آن حضرت را یافت، پیامبر بین او و انصار فاصله انداخت، و فرمود: او را به حال خود واگذارید: صفیه نزد پیامبر و یا جنازۀ حمزه نشست و گریست. هرگاه صدای او به گریه بلند می شد صدای گریۀ پیامبر نیز بلند می شد و اگر او آهسته می گریست پیامبر هم آهسته گریه می کرد. فاطمه دختر رسول خدا نیز می گریست. و به فاطمه می فرمود: «هیچ کس مانند تو مصیبت نخواهد دید».(2)
حضرت زهرا پس از رحلت رسول خدا می گریست و میفرمود: ای پدر! تو به پروردگارت نزدیک شدی و دعوتش را اجابت نمودی، و اینک بهشت برین جایگاه توست.(3)
در تاریخ مسلمانان، گریه بر گذشتگان و نزدیکان در میان صحابه و تابعان، فزونتر از آن است که ما در اینجا منعکس کنیم حتی گریه های شیخین (ابوبکر و عمر) در موارد زیادی در هنگام درگذشت دوستانشان در تاریخ ضبط شده است.(4)
عایشه میگوید: پس از آن که رسول خدا قبض روح شد سر او را بر بالش نهادم، برخاستم با زنان دیگر بر سر و صورت زدم.(5)
نه تنها سوگواری برای عزیزان که از فطرت انسان سرچشمه میگیرد، مطلوب و خواستنی است، حتی تاریخ میگوید:در جنگ احد، زنان انصار بر کشتگان خویش سوگواری میکردند، ناگاه پیامبر به خاطرش آمد که عمویش حمزه که شربت شهادت نوشیده است، سوگواری ندارد، از زنان انصار دعوت کرد بنشینند و همچنان که بر نزدیکان خود اشک عاطفه میریزند بر او نیز گریه کنند.(6)
وقتی پیامبر بر مرگ یکی از دختران خود میگریست عباده بن صامت از علت این گریه سؤال کرد. حضرت پاسخ دادند: گریه، رحمتی است خداوند در نهاد فرزندان آدم قرار داده است و خداوند فقط بر بندگان عطوف خود، رحم خواهد کرد.(7)
ولی در درگذشت شخصیتهای اسلامی و رهبران دینی حساب دیگری دارند. سوگواری در ایّام درگذشت آنان، نه تنها به معنی بیصبری شخصی نیست، بلکه به معنی نوعی حمایت از آنان و دعوت به راه آنان است.
آنان جهادگران واقعی اسلام بودند که هرگز با ظالمان اموی و عباسی نساختند و شربت شهادت نوشیدند. راهپیمایی و به اصطلاح مردم، هیئتهای عزاداری، برای احیای مکتب آنهاست، و هر نوع سینه زنی و نوحه سرایی، همه و همه به منظور زنده کردن راه و رسم آنهاست که بار دیگر امت اسلامی در دام منافقان ستمگر نیفتند که «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است».
نتیجه گیری
1. از این بیان نتیجه میگیریم که سوگواری و گریه کردن و اشک ریختن در فراق عزیزان، یک رحمت الهی است و حاکی از کمال انسانی است که در مقابل سنگدلی که از هیچ یک اثر نمیپذیرد و هر کسی رحم نمیکند.
2. راهپیمایی و عزاداری و نوحه سرای دسته جمعی برای احیای مکتب، امری مطلوب است و نه تنها مورد نهی نیست بلکه مورد ستایش است.
3. نوحه سرایی ها و راهپیمایی های شیعه در تاسوعا و عاشورا و در ایام دیگر جنبۀ سیاسی داشته و هدف این است که بنی امیه را محکوم کنند و کلیۀ کسانی که لب فرو بسته و مؤید آنها گشته اند را از خود طرد نمایند و تا مظلومیت اهل بیت و ستمگری امویها، زنده نگاه دارند.
4. مخالفان عزاداری از آن می ترسند که مظلومیت اهل بیت و ستمگری امویها بار دیگر مطرح گردد.
مخالفان این گروه به خاطر ترس از این راهپیمایی های مؤثر به دنبال مستمسک هایی هستند که شیعه را از این کار باز بدارند، روایاتی را مطرح میکنند که ما نیز منکر آنها نیستیم، ولی هدف آنها سرپوش نهادن بر اعمال بنی امیه و منزوی ساختن خاندان رسالت است.
اگر در این عزاداریها، کاری برخلاف دستور الهی صورت بگیرد، هیچ عالمی آن را تجویز نمی کند، و حساب مکتب را باید از کار برخی از افراطیها جدا کرد.
پینوشتها:
1. مجمع الزوائد، ج3، ص8.
2 . امتاع االاسماع، مقریزی، ص154.
3. صحیح بخاری، باب مرض النبی و وفاته، مسند أبی داود: 2/197، سنن نسائی: 4/13؛ مستدرک حاکم: 3/163؛ تاریخ الخطیب: 3/262.
4. به کتاب مرزهای توحید و شرک، ص 195-201 مراجعه فرمایید.
5. تاریخ طبری، ج2، ص441.
6. مجمع الزوائد:ج6، ص120. این رویداد گویا پیش از سوگواری «صفیه» برای حمزه بوده است.
7. سنن ابی داود: 2/58؛ سنن ابن ماجه : 1/481
سؤال44: بسیاری از علمای شیعه به خصوص در ایران، زبان عربی را بلد نیستند.
پاسخ:
گردآورنده این سؤالها لابد کشور ایران را درنوردیده و فهمیده است که آنها زبان عربی بلد نیست در صورتی که در تمام حوزه های علمیه همۀ کتابهای درسی به زبان عربی است و بیشترین منشورات حوزه، کتابهای فقهی و اصولی و حدیثی و تاریخی است که به زبان عربی می باشد.
به خدا سوگند وقتی به امثال این پرسشهای می رسم از صرف وقت برای پاسخ گویی به آنها، احساس خسارت می کنم.
سؤال45: شیعه معتقدند اغلب صحابه به جز تعداد بسیار اندکی، منافق و کافر بوده اند.
پاسخ:
این سؤال، تکرار سؤال 22 است. در آنجا یادآور شدیم که صحیح بخاری و دیگر نویسندگان صحیح بالأخص جامع الاصول ابن اثیر که همه صحاح و سنن در یک جا گردآورده در ضمن 10 حدیث، یادآور ارتداد بسیاری از صحابه هستند. و نجات یافتگان را بسیار کم می دانند و به تعبیر آنان «همل النعم». پاسخ شما درباره این احادیث چیست؟ پاسخ ماهم درباره احادیث شیعه همان است.
سؤال46: حاصل این سؤال وجود تناقض و تضاد در میان روایات شیعه است و برخی از علما کتابی درباره رفع تناقض نوشته اند.
پاسخ:
گردآورنده پرسشها، خار را در چشم دیگران دیده ولی شاخه را در چشم خود نمی بیند.
محدّثان اهل سنت نقل کرده اند که پیامبر گرامی پیوسته از وجود دروغگویان و جاعلان حدیث از زبان رسول خدا خبر می داد و پیوسته آنان را با آتش دوزخ تهدید می کرد. گاهی می فرمود: «لا تکذبوا علیّ فانّه من کذب علی فلیلج النار».(1)
در حدیث دیگر فرمود:
« من کذب علیّ فلیتبوأ مقعده من النار».(2)
«هر کس بر من دروغ ببندد، جایگاه خود را در آتش آماده بداند».
این احادیث حاکی ازآن است که در عصر رسول خدا همان صحابه ای که از نظر اهل سنت همگان عادلند، گاه و بیگاه از زبان پیامبر دروغ می گفتند و او نسبت به این کار هشدار می داد.
پس از رحلت رسول اکرم جلوگیری از نقل حدیث، سبب شد که جعل حدیث برای کسب مقام و تقرب به قدرتها آسان شود و در این مورد، دانشمندان یهود و نصاری که تظاهر به اسلام کرده بودند، نقش عظیمی در جعل حدیث در اسلام را داشتند مانند کعب الحبار و وهب بن منبه و تمیم داری و دیگران.(3)
جعل این احادیث مایۀ ظهور تعارض در احادیث نبوی گردید.
این ابی العوجاء در خانۀ حماد بن سلم محدّت نامی اهل سنت پرورش یافت و او در کتابهای حمّاد دست می برد، و احادیثی را جعل می کرد.(4)
در این مورد کافی است که بدانیم بخاری، 2761 حدیث خود(5) را از ششصد هزار حدیث برگزیده است.
صحیح مسلم 4000 حدیث خود را از سیصد هزار حدیث برگزیده است.
مسند احمد قریب 30000 روایت خود را از هفتصد و پنجاه هزار حدیث انتخاب کرده و یک میلیون حدیث را حفظ داشت.
همۀ اینها حاکی از آن است که بازار جعل حدیث در قرن دوم و سوم برای کسب مقام و ثروت، به قدری داغ بوده که محدثان میلیونی در میان راویان دیده می شد. شما اگر ساعات عمر پیامبر را برای امور مختلف تقسیم کنید، به دست می آید که هرگز پیامبر اسلام وقت برای گفتن یک دهم این احادیث را نداشته است، از این جهت نویسندگان صحاح با تلاش فراوان توانستند معدودی از احادیث را به نام صحیح ضبط کنند.
مسلّماً در جعل حدیث تناقض و تعارض فراوان به چشم خواهد خورد. و لذا در همین صحاح روایات حاکی از جسم بودن خدا و مجبور بودن انسان فراوان است که صد در صد با روایات تنزیه در تعارض هستند.
اکنون به برخی از علل تعارض در حدیث شیعه اشاره می کنیم:
تقطیع روایات
گاهی برخی از راویان، بخش مورد نظر خود را از روایت نقل کرده، و بخش دیگر را حذف نموده است، به گونه ای که روایت در صورت ضمیمه کردن هر دو بخش معنایی دارد و در تفکیک معنی دیگر.
یکی از عوامل ظهور تعارض در روایات شیعه تقطیع یک روایت به دو قسمت است.
1. نقل به معنی
برخی از راویان، لفظ امام را عیناً نقل نکرده اند.
بلکه مضمون و معنای آن را نقل کرده اند و همین سبب اختلاف در اخبار و روایات شده است.
2. جعل حدیث
جعل احادیث از طریق غلاة مانند مغیرة بن سعید و ابوزینب اسدی معروف به ابوالخطاب است. و امام صادق انگشت روی روایات این افراد نهاد و گفت: اینان بر من و پدرم دروغ می بندند.(6)
از این جهت علمای شیعه، به روایات اینان اعتنا نکرده، و برای آنها ارزش قائل نشده اند. بنابراین اگر تعارضی به نظر می رسد، برخی جنبۀ طبیعی و برخی جنبۀ تخریبی داشته است، امّا آیا این تعارض برای ابد باقی می ماند یا علما و دانشمندان با موازین، همۀ اینها را از هم جدا کرده و تعارض را برداشته اند؟ و نویسندگان کتب اربعه پس از تلاش و تهذیب، به جمع احادیث دست زده اند و هرگز در این کتابها از روایت این جاعلان خبری نیست.
پی نوشت ها:
1. صحیح بخاری، حدیث106.
2. صحیح بخاری، حدیث 107.
3. مقدمه ابن خلدون، ص 439.
4. میزان الاعتدال، ج1، ص 593.
5. این شماره با حذف مکررات صحیح بخاری به دست می آید: ارشاد الساری، ج 1، ص 28، شرح صحیح مسلم، نگارش نووی، ج 1 ، ص 32.
6. رجال کشی، ص 196، شماره 103.
سؤال47: شیعیان معتقدند که علی بن ابی طالب از فرزندش حسین افضل و برتر است، چرا در سال روز شهادت علی چنان گریه نمی کنند؟
پاسخ:
در افضل و برتر بود علی نسبت به فرزندانش و همچنین برتر بودن پیامبر نسبت به همگان سخنی نیست وفضیلت علی و دیگر امامان معصوم شعاعی از فضیلت رسول خداست، ولی در سالروز شهادت حسین بن علی جهاتی است که در سالروز شهادت دیگران نیست:
1. شهادت امام حسین یک فاجعه هولناک و دلخراش بود که 72 تن حتی کودک شیرخوار به دست گروهی که بویی از ایمان و انسانیت به مشام آنها نرسیده است، به شهادت رسیدند.
2. خود پیامبر اکرم و امیر مؤمنان هرگاه از شهادت حسین یاد می کردند، اشک می ریختند و گریه می کردند و در پرسش 21 به بخشی از روایات آن اشاره کردیم و حتی امام مجتبی به حسین بن علی فرمود: «لایوم کیومک یا أباعبدالله » و پیامبر گرامی در دوران زندگی خود، گاه گاهی مجلس عزایی به صورت خصوصی تشکیل می داد و این یکی از رویدادهای تاریخی است که غالباً از آن غفلت شده است.
مرحوم علامه امینی در کتاب « سیرتنا و سنتنا» فصلی از این مجالس که به وسیلۀ رسول خدا و دیگران در محیط خانواده تشکیل می شد گزارش داده است.
3. شهادت حسین بن علی مسیر تاریخ را عوض کرد، زیرا اسلام به وسیلۀ امویان قدرت طلب و پیرو آیین جاهلیت داشت مسیر دیگری را می پیمود و حسین بن علی این سرنوشت را در سخنان خود به فرماندار معاویه فرمود: «فعلی الاسلام السلام اذا بلیت الأمّه براع مثل یزید...».(1)
روی این جهات تظاهرات شیعه برای حفظ مکتب اهل بیت در دیگر روزها شدیدتر است و این هرگز به معنای برتر بودن حسین از جد بزرگوارش نیست.
4. ویکی از ابعاد این فجعه این است گروهی که به ظاهر نماز می خواندند و تظاهر به اسلام می-کردند، فرزند پیامبر گرامی را با لب تشنه در کنار فرات کشتند و سر او و 18 نفر از یاران او را بر نیزه زده و به عنوان بزرگترین تحفه به دربار یزید بن معاویه بردند. و دختران رسول خدا را می خواستند به عنوان اسیران جنگی به کنیزی بگیرند. آیا این سخت ترین مصیبت بر خاندان رسالت نیست؟
پی نوشت ها:
1. سیرتنا و سنتنا: 41-98، اللهوف:99، چاپ دارالاسوه.
سؤال48: ولایت علی بن ابی طالب و فرزندانش رکنی از ایمان است چرا این رکن در قرآن به صراحت نیامده است؟
پاسخ
« دست حق دیدی ولی نشناختی»، اگر آیات قرآن را به دقت می خواندی و خود را از عقاید موروثی بالاخص در لباس وهابیّت آزاد می کردی قطعاً آیات ولایت بر تو مخفی نمی ماند.
قرآن مجید، ولایت علی را در آیۀ یاد شده زیر بیان می کردند:
«انّما ولیکم الله و رسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزّکاة و هم راکعون»(1) خوشبختانه نزول این آیه را بسیاری از محدثان و محققّان اهل سنت، درباره علی نقل کرده اند که تعداد آنان به 66 نفر می رسد، و در میان آنان نه نفر از صحابه، نزول آیه را در حق امام نقل کرده اند.
و چون هدف در اینجا اختصار است، در این مورد شما را به کتاب شریف «الغدیر» ارجاع می دهم.(2)
از این گذشته، چرا احادیث متواتر و متضافر پیامبر را درباره ولایت علی نادیده می گیرید مانند 1. حدیث غدیر، 2. حدیث منزلت، 3. حدیث «انّ علیّاً منّی و أنا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن من بعدی»(3) و دگیر نمونه های فراوان آن.
این که می گوید نماز و زکات در قرآن آمده است، ولی شرح و تفصیل آن نیز در قرآن آمده است؟ هر چه پاسخ بگوید ما نیز درباره امامت و ولایت همان را می گوییم.
گذشته بر این به چه دلیل هر چه رکن باشد باید در قرآن وارد شود، شما می گویید «قرآن قدیم» است و هر کس بگوید «قرآن حادث» است کافر می شود، پس چرا این رکن در قرآن نیامده است.
پی نوشت ها:
1. مائده/55.
2. الغدیر، ج3، ص 156-162.
3. سنن ترمذی: 5/632، حدیث 3712، مستدرک حاکم: 3/110، مصنف ابن ابی شیبه:6/371، حدیث 32082 و ص 375، حدیث 32110.
سؤال49: اگر آن گونه که شیعه می گوید: اصحاب دشمن یکدیگر بودند، چگونه آنها مناطق زیادی از جهان را فتح کردند؟
پاسخ
این سؤال مکرر است و در شمارۀ 34 پاسخ آن گفته شد.
ضمناً آن چه که به شیعه نسبت می دهد که معتقد است صحابه دشمن یکدیگر بودند، کاملاً بی پایه است. شیعه معتقد است بخشی از صحابه پیش گامان تشیع بودند و بخش های دیگر که اکثریت را تشکیل می دهند از نظر فکری و عقیدتی یکسان نبودند و آن چنان نبود که در همۀ مسائل با هم یکسان باشند، ولی به حکم «الحکم لمن غلب» با حفظ اختلاف در فکر و نظر، از نظر عملی، برای حفظ انسجام جامعه اسلامی با حاکمان وقت و خلفای زمان مخالفت عملی نمی کردند، و حتی کسانی که اظهار مخالفت می کردند، سرکوب می شدند، مانند سعد بن عباده که در شام ترور شد، و به قول آنها با تیر غیبی کشته شد، و عبدالله بن مسعود، که مورد ضرب و شتم قرار گرفت و جناب ابوذر به ربذه تبعید شد و مانند آنها.
ما به گردآورندۀ این پرسش ها توصیه می کنیم تاریخ ر ا با یک ذهن صاف و دور از هر نوع پیش داوری از نو بخواند.
سؤال50: چرا بسیاری از شیعیان نماز جمعه نمی خوانند؟
پاسخ
نماز جمعه یک نماز عادی و مانند نماز ظهر و عصر نیست که با هر شرایطی و پشت سر هر امامی خوانده شود، بلکه نمازی عبادی و سیاسی است و امام در دو خطبۀ خود، شرایط حاکم بر جامعه اسلامی و وظیفۀ مسلمانان را تعیین می کند، و این در صورتی میسر است که حکومتی تشکیل شود و به عالمان شیعی چنین اجازهای بدهد و این شرایط قبل از انقلاب اسلامی در بسیاری از نقاط وجود نداشت ولی در عین حال با نبودن شرایط مساعد در غالب شهرها نماز جمعه برپا می شد ولی پس از انقلاب اسلامی در ایران، و آماده شدن شرایط، نماز جمعه یک حالت رسمی و گسترده به خود گرفت.
سؤال51: شیعیان معتقدند که آیاتی از قرآن حذف شده است و آیاتی را ابوبکر و عمر تغییر داده اند.
پاسخ:
نویسنده می گوید: «شیعیان معتقدند که آیاتی از قرآن حذف شده است».
او که این مطلب را به شیعیان نسبت می دهد، باید دلیلی برای این مطلب از کتب عقاید بیاورد، در حالی که در کتب عقاید شیعه چنین مطلبی نیست. دیرینه ترین کتاب عقاید ما، کتاب «عقائد الامامیه» شیخ صدوق است، و در آن، بر خلاف این تصریح شده است، و پیش از آن فضل بن شاذان (متوفای 260 هجری قمری) در کتاب اعتقاد به تحریف را به مخالفان شیعه نسبت می دهد و تصریح می کند که قرآن مصون از تحریف است و چیزی از آن کم نشده است.
گردآورندۀاین سؤالات با نقل روایاتی تحریف را به شیعه نسبت می دهد. ما در اینجا نظر خوانندگان را به دو نکته جلب می کنیم:
1. وجود روایت در کتب حدیثی دلیل بر عقیده نیست. عقیده را باید از کتاب های عقاید جست که عصاره قرآن و احادیث متواتر و عقل قطعی است. و چنین مطلبی در هیچ کتاب اعتقادی شیعه نیامده است.
2. روایاتی که او سند ادعای خود قرار داده است، حاکی از کم و زیاد شدن آیات قرآن نیست، بلکه نوعی تفسیرو اشاره به مصداق بارز آیات است. و این اشتباه اختصاص به ایشان ندارد. آنان که با لسان روایات اهل بیت آشنا نیستند، این تفاسیر را جزئی از آیات دانسته اند، در حالی که این روایات ربطی به جملات و کلمات قرآن ندارد و تنها تفسیر آیات است.
اینک به روایاتی که تمسک جسته اشاره می شود:
1. می گوید: در اصول کافی آمده است که در تفسیر آیۀ ذرّ چنین آمده است: «وأشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم و أنّ محمداً رسولی و أنً علیّاً أمیرالمؤمنین».
پاسخ
این حدیث، بر فرض صحت، در صدد بیان آن نیست که این کلمات جزء آیه است، بلکه می خواهد بگوید از چیزهایی که در «عالم ذر» از انسان پیمان گرفته شده است، رسالت پیامبر وصایت علی است. بهترین شاهد آن است که پس از آیه می گوید: «وأنّ محمداً رسولی و أنّ علیّاً أمیرالمؤمنین» و این نوع تفسیر بیان مصداق است نه بیان اجزای آیه و جمله به گونه ای است که اصلاً در دل آیه نمی گنجد.
2. در حدیثی آیه مربوط به پیامبر چنین آمده است: «والذین آمنوا به- یعنی بالأمام» و عزّروه و نصروه».
پاسخ
اگر کسی حدیث را از اول تا آخر مطالعه کند، یقین پیدا می کند که حضرت در مقام بیان موقعیت امام پس از رحلت رسول خدا است به این که تکالیف پیامبر به غیر از تلقی وحی و تشریع، بر دوش امام هست. آنگاه یادآور می شود: مردان مؤمن کسانی هستند که به پیامبر ایمان می آورند و او را تقویت و یاری می نمایند. ولی ایمان به پیامبر اکرم ایمان به همۀ چیزهایی است که بر او نازل می شود، و یکی از آنها امامت امیر مؤمنان و دیگر خلفای اوست.
در حقیقت امام در مقام بیان تفسیر و تبیین حدود و قلمرو ایمان به پیامبر است. یعنی ایمان به پیامبر یعنی ایمان به عصمت و معجزۀ او و این که آخرین پیامبران است، و یکی از آنها جانشینی علی بن ابی طالب است، اگر می گویند: «یعنی بالامام» این جمله ناظر به یکی از اموری است که باید بدان ایمان آورد.
3. حدیث سوم که می گوید: امام «کظلمات....» را به فلان و فلان تفسیر کرده است، از تفسیر علی بن ابراهیم نقل کرده که از نظر سند بسیار مخدوش است و اصولاً این کتاب نگارش علی بن ابراهیم نیست بلکه فردی به نام عباس بن محمد که کاملاً مجهول است مطالب آن را از دو نفر گردآوری کرده است: این دو نفر عبارتند از علی بن ابراهیم و زیاد بن منذر معروف به «ابی الجارود».
آنچه که از علی بن ابراهیم نقل کرده مربوط به سورۀ فاتحه و بقره و بخشی از سورۀ آل عمران است، و از آیۀ 45 سورۀ آل عمران تا آخر کتاب را از زیاد بن المنذر معروف به «ابی الجارود» نقل می کند، و اتفاقاً این آیه که در سورۀ نور است، مربوط به بخشی است که راوی آن زیاد است.
بنابراین، احتجاج با حدیثی است که در کتابی آمده که:
1. مؤلف آن مجهول است.
2. سند روایت به جابر بن زید جعفی می رسد که نجاشی دربارۀ او گفته: «کان مختلطاً» ، « صحح و سقیم را به هم مخلوط می کرد».(1)
آیا صحیح است با چنین روایتی شیعه را متهم کرد؟
و نیز در ضمن همین سؤال می گوید: امام در تفسیر آیۀ «والّذین آمنوا به و عزّروه ... اولئک هم المفلحون»، رستگاران را چنین تفسیر کرده است. «الّذین اجتنبوا الحبت و الطّاغوت أن یعبدوها و الجبت والطاغوت فلان و فلان و فلان».
در این جا حضرت بیان مصداق می کند. جبت و طاوت هزاران مصداق دارد. حضرت در این آیه به سه مصداق آن اشاره می کند آیا این تحریف آیه است؟تحریف به معنای کم و زیاد کردن است، نه تفسیر آیه.
احادیثی که در این مورد نقل کرده، همگی جنبۀ تفسیری دارد، و او تصور کرده که تفسیرها جزء آیه هستند. مثلاً: آیۀ «ومن یطع الله و رسوله- فی ولایة علی وولایة الأئمة من بعده – فقد فاز فوزاً عظیماً» که از امام صادق نقل شده است، جزء آیه است، در حالی که تفسیر آیه است. اطاعت خدا و رسول قلمرو گسترده ای دارد و یکی از موارد آن، اطاعت خدا و رسول او دربارۀ اوصیایی است او معیّن کرده است.
نظیر این نوع تفسیر آیه را بدون آنکه ملازم با تحریف قرآن باشد در صحیح مسلم از عایشه نقل می کند «حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی- و صلاة العصر».(2) و «صلاةالعصر» جزء آیه نیست بلکه تفسیر آن است.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
پی نوشت ها:
1. الذریعه الی تصانیف السیعه ح4، ماده تفسیر علی بن ابراهیم، کلیات فی علم الرجال، ص 227-340.
2. صحیح مسلم، باب الدلیل لمن قال الصلاه الوسطی هی صلاه العصر: 1/37 -448.
سؤال52: آیا خداوند نور خودش را با نشر اسلام کامل گردانید یا با دادن ولایت و خلافت به اهل بیت؟
شیعه در مورد فرموده الهی که می فرماید: «یریدون لیطفؤوا نور الله بأفواههم والله متم نوره...» می گوید:خداوند امامت را کامل می گرداند، و «نور» امامت است. آنگاه سؤال می کند: آیا خداوند نور خودش را با نشر اسلام کامل گردانید یا با دادن ولایت و خلافت به اهل بیت؟
پاسخ
این مطلب را از کافی، ج1، ص149 نقل می کند در حالی که در کافی چنین مطلبی در این صفحه و صفحات قبل و بعد چنین نیست، و آن حاکی از آن است که ایشان اصلاً به کتابها مراجعه نکرده و به قول خود از سایتها جمع آوری کرده است. این حدیث در بحارالانوار، ج23، ص 318 آمده است و معنی حدیث معلوم است. مقصود نشر اسلام است ولی اسلام اصولی دارد و فروعی، و خلافت اوصیای الهی از اصول اسلام است. و وظایف پیامبر با امامت اوصیا تکمیل می شود، زیرا اگر نظامی را پدید بیاورد، امّا برای ادامه آن طرحی نریزد، مسلّماً، وظایف به نحو اکمل صورت نگرفته است، و لذا در روز غدیر پس از نصب امیر مؤمنان به خلافت و به تعبیر امروز تعیین معمار اسلام پس از خویش، آیه «أکملت لکم دینکم» فرود آمد(1)، بنابراین امامت اهل بیت بخشی از آن نوری است که خداوند اکمال آن را وعده داده است.
پی نوشت ها:
1. نزول آیه«اکمال» را در غدیر خم از 16 محدث و مفسر سنی نقل کرده است به الغدیر، ج1، ص 230-238 مراجعه بفرمائید.
سؤال53: دو نفر از ائمه زمام خلافت را به دست گرفته اند. پس خلافت و فرمانروایی ده نفر بقیه کجاست؟
پاسخ:
گردآورنده پرسش ها تصور کرده است که مراد از خلافت، خلافت انتخابی است و لذا می گوید: خلافت آن ده نفر دیگر کجاست؟ او از مکتب استادان خود پیروی می کند و امامت را یک مقام دنیوی و یک قدرت ظاهری تلقی می کند و چون آن ده نفر دیگر انتخاب نشدند و قدرت ظاهری نداشتند، پس فاقد خلافت بودند، در حالی که امامت به سان نبوت یک منصب الهی است با این تفاوت که پیامبر، پذیرای وحی و پایه گذار دین است، در حالی که امام بیانگر شریعت و ادامه دهندۀ راه پیامبر است. خواه مردم بپذیرند، خواه نپذیرند. مشروعیت امامت از آنها گرفته نشده است. در اینجا سرزنش متوجه مردم است که چرا حجت خدا را نشناختند و از آنها پیروی نکردند، نه متوجه آن امام و حجت خدا که چرا قدرت نداشته است.
سؤال54: امام صادق در پاسخ زنی که پرسید: آیا ابوبکر و عمر را دوست بدارم؟ فرمود: آنها را دوست بدار...»(1)
می گوید: امام صادق در پاسخ زنی که پرسید: آیا ابوبکر و عمر را دوست بدارم؟ فرمود: آنها را دوست بدار...»(1) و نیز نقل می کند که امام باقر ابوبکر را صدیق نامید.(2)
پاسخ
درباره حدیث نخست، گردآورندۀ سؤالها چون به اصل کتاب مراجعه نکرده، و فقط، سایتها را مخالفان شیعه و همفکرانش سر زده، در نقل حدیث خیانت کرده است. بخشی از حدیث را نقل کرده و بخشی را حذف کرده است.
خلاصه حدیث این است: زنی به نام ام خالد که فرماندار مدینه به نام یوسف بن عمر زمینی را به او بخشیده بود، در خانۀ امام صادق آمد و اجازه ورود خواست. ابوبصیر می گوید: امام صادق به من فرمود: دوست داری سخن او را بشنوی؟ گفتم: آری. گفت:اکنون که چنین است اجازه ورود به او بده. آنگاه فرمود ای ابوبصیر تو بر روی فرشی که من نشسته ام بنشین به نشانه این که تو از نزدیکان من هستی. زن وارد شد و سخن گفت و زن سخنوری بود، از امام صادق درباره دو نفر پرسید. امام فرمود: آنان را دوست بدار. زن گفت: من هرگاه به سوی خدا رفتم بگویم که تو مرا به دوستی آنها امر کرده ای؟ حضرت فرمود: بلی.
آنگاه زن گفت: این مردی که در کنار شما بر روی فرش مخصوص نشسته به من می گوید از آنها بیزاری بجویم ولی کثیر نوّا (زیدی مذهب بوده) مرا به دوستی آنها دعوت می کند. کدام یک از آنها نزد تو عزیزترند و آنها را بیشتر دوست داری؟ حضرت فرمود: ابوبصیر پیش من عزیزتر از کثیر نوّا و یاران اوست.(3)
ذیل حدیث می تواند صدر حدیث را معنا کند، و حاکی از آن است که حضرت روی مصالحی او را به دوست داشتن آن دو نفر دعوت کرده است، و اگر واقعاً یک مطلب جدی بود هرگز ابی بصیر را که از نظر فکری صد در صد با این مطلب مخالف بود، روی بساط نمی نشاند و او را محبوبتر از مخالف او معرفی نمی کرد، بالاخص که این زن با فرماندار معاویه یوسف بن عمر در ارتباط بود و هر نوع سخنی بر خلاف سیاست روز را به گوش او می رساند و برای حضرت مشکلاتی درست می کرد. کسانی که با روایات اهل بیت آشنا هستند، منطق آنها را درک می کنند.
امّا روایت دوم یک حدیث بی سر و ته است. علی بن عیسی اربلی، متوفای 693 از عروة بن عبدالله که از رجال قرن دوم است، حدیثی را نقل می کند این حدیث از دو جهت قابل احتجاج نیست:
1. از نظر سند ناقل آن علی بن عیسی اربلی است که در سال693، از فردی به نام عروة بن عبدالله نقل می کند که در عصر امام باقر(57-114) می زیسته است. آیا چنین حدیث بی سندی، قابل استناد است؟
در رجال شیعه فقط یک عروةبن عبدالله بن قشیر جعفی است که شیخ طوسی او را از اصحاب امام صادق شمرده ولی کاملاً مجهول است.(4)
و در رجال سنی وی به نام عروة بن عبدالله بن قشیر جعفی مکنی به «أبوسهل» آمده است، که حدیث از عبدالله بن زبیر نقل می کند و مردی که بر عبدالله بن زبیر تلمّذ کرده و از او حدیث نقل می کند، از نظر روحیه باید با او نزدیک باشد و این خاندان کاملاً از امیر مؤمنان منحرف بودند، و قطعاً قول چنین فردی نمی تواند سند باشد.(5)
از این گذشته، دقت در مضمون حدیث می رساند که کاملاً از زبان وی دروغ گفته شده، زیرا می گوید: من از زینت کردن شمشیر از ابی جعفر سؤال کردم. ایشان فرمود: ابوبکر صدیق شمشیر خود را می-آراست، من به او گفتم: او را صدیق می نامی؟ از جای خود پرید و رو به قبله ایستاد و فرمود: آری صدیق! آری صدیق! آری صدیق! هر کس نگوید او صدیق است خدا سخن او را در دنیا و آخرت نپذیرد!!
چنین عمل غیر متناسب با وقار حضرت امام باقر و مبالغۀ بیش ازحد در این مورد، نشانۀ آن است که عروة بن عبدالله، شاگرد عبدالله بن زبیر این حدیث را از زبان حضرت، جعل کرده است.
پی نوشت ها:
1. روضه کافی، ج 8 ، ص 237.
2. کشف الغمه، ج 2، ص 360.
3. روضه کافی، ج 8، ص 19.
4. تنقیح المقال، ج2، ص 251، شماره 788.
5. تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج 10، ص 27، شماره 3909.
سؤال55: علی یکی از فرزندان خود را مکنّی به ابی بکر کرده بود که با برادرش در کربلا کشته شد. چرا شیعه این قضیه را پنهان می کنند
سؤال55
طبق نقل ابوالفرج اصفهانی و اربلی در کشف الغمّه، علی یکی از فرزندان خود را مکنّی به ابی بکر کرده بود که با برادرش در کربلا کشته شد. چرا شیعه این قضیه را پنهان می کنند و فقط بر کشته شدن حسین تکیه می نمایند؟(1)
پاسخ
من در شگفتم چگونه می گوید شیعه این قضیه را پنهان می کند، و حال آن که مطلب را از کتابهای شیعه نقل می کند و آن را اربلی شیعی از شیخ مفید آورده است. باز هم می گوید: شیعه این قضیه را پنهان می کند!!
مسأله نامگذاری فرزندان به نام های خلفا در سؤال سوم آمده بود و پاسخ در آنجا گفته شد و ثابت گردید که این اسامی اختصاصی به خلفا نداشته است بلکه از نامهای بسیار رایج و بین اعراب قبل و بعد از اسلام است.
گذشته بر این اعمال نوعی سپر بلا بود که در سؤال سوم بیان گردید.
پی نوشت ها:
1. کشف الغمه، ج2، ص62، و نویسنده به جای صفحه واقعی ص 360 را آدرس داده است و این حاکی از آن است که خود به کتاب مراجعه نکرده است. ما گرفتار چنین محقق ههای بی مایه ای هستیم که با دستپاچگی خود را به آب و آتش می زنند.
سؤال 56: اگر ملاک رستگاری در آخرت در گرو اطاعت از امامان معصوم شیعه است، سپس چرا قرآن فقط اطاعت خدا و رسول را بیان می کند؟
اگر ملاک رستگاری در آخرت در گرو اطاعت از امامان معصوم شیعه است، سپس چرا قرآن فقط اطاعت خدا و رسول را بیان می کند؟
1.«و من یطع الله و الرسول فأولئک مع الّذین أنعم الله علیهم من النبیّین والصّدّیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقاً»(نساء/69).
«و هرکس که از خدا و پیامبرش اطاعت کند در روز رستاخیز همنشین کسانی خواهد بود که خدا نعمت خود را بر آنان تمام کرده و از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان و آنان دوستان خوبی هستند».
2.« ومن یطع الله و رسوله یدخله جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و ذلک الفوز العظیم»(نساء/13).
«و هر کس از خدا و پیامبرش اطاعت کند- و قوانین او را محترم بشمارد- خداوند وی را به باغهایی از بهشت وارد می کند که همواره آب از زیر درختانش جاری است، جاودانه در آن می ماند».
پاسخ:
اطاعت خدا و رسول او از ارکان اسلام است ولی این آیه ها در مقام بیان تمام ارکان ایمان نیست، به شهادت این که در آیات دیگر، اطاعت «اولی الأمر» را نیز واجب می شمارد، آنجا که می فرماید:
«یا آیها الّذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم...»(نساء/59)
« ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا و پیامبرش و فرمانروایان خویش، فرمان ببرید...».
در این جا علاوه بر دو مقام پیشین، اولی الأمر نیز اضافه شده است، و در این استدلال فرقی نیست که اولی الامر را چگونه تفسیر کنیم.
در آیۀ دیگر خدا دستور می دهد که اسرار مسائل حساس را نزد همگان بازگو نکنند بلکه آن را به «اولی الامر» ارجاع دهند، (نساء/83).
خداوند امر کرده که رسول او را اطاعت کنیم و او نیز به اطاعت از ثقلین فرمان داده است. احمد بن حنبل می گوید: اطاعت پیشوایان و زمامداران خواه نیکوکار باشد خواه بدکار، یکی از واجبات است. هر کس ردای خلافت بر دوش کند و مردم دور او جمع شوند و یا کسی که با شمشیر به این مقام برسد و خود را از امیر مؤمنان بخواند، اطاعت او لازم است.(1)
ابوجعفر طحاوی در رسالۀ خود به نام« بیان السنة والجماعة» که امروز دردانشگاه مدینه، کتاب درسی است، می گوید: نافرمانی سلاطین و امیران هر چند ستمگر باشند، جایز نیست و ما هرگز دست از اطاعت آنان بر نمی داریم و اطاعت آنان، اطاعت خداست، تا زمانی که امر به معصیت نکنند.(2)
گردآورندۀ این پرسش ها حتی از مقام امامت در مکتب خود آگاه نیست، زیرا در احادیث آمده است:
«من مات ولم یکن فی عنقه بیعة امام مات میتةجاهلیة».(3)
«هر کس بمیرد در حالی که بیعت امامی را به گردن نداشته باشد، بی ایمان مرده است».
اگر واقعاً فقط اطاعت خدا و رسول او واجب است، دیگر بیعت یا امام هر زمان چه معنی دارد؟
و به خاطر همین مقام برتر امامت پس از رسالت است که امامان معصوم، در تفسیر برخی از آیات به مقام امام و وظایف او اشاره کرده اند تا این افراد تنها به قاضی نروند و دو آیۀ یاد شده در سورۀ نساء را سپر قرار ندهند، و بدانند که علاوه بر اطاعت این دو مقام، اطاعت دیگران نیز مطرح است. و خداوند تعیین مصداق از دیگران را برعهده پیامبرش گذاشت، پیامبر هم در حدیث ثقلین و مانند، اطاعت از اهل بیت را تنها راه نجات دانستند.
پی نوشت ها:
1. تاریخ المذاهب الإسلامیه، محمد ابو زهره، ج2، 322.
2. شرح العقیدة الطحاویة، ص 110-111.
3. مسند احمد، ج2، ص96.
سؤال57: در دوران پیامبر بعضی افراد یکبار ایشان را می دیدند و. چیزی درباره ولایت علی نشنیده بودند، آیا اسلام آنها ناقص است؟
پاسخ:
اوّلاً گروهی پیش پیامبر می آمدند و با گفتن شهادتین و آموزش برخی از احکام، به دیار خود باز می-گشتند و چیزی دربارۀ خلافت خلفای اربعه نمی شنیدند، و چه بسا از دنیا می رفتند، آیا اسلام آنها ناقص است؟ در حالیکه احمد بن حنبل و ابوجعفر طحاوی، ایمان به خلافت خلفا را جزئی از عقیدۀ اسلامی شمرده اند.(1)
ثانیاً: شکی نیست که در آغاز هجرت، گروهی می آمدند، و با آموزش های بسیط و ساده باز می گشتند ولی پس از برگشتن آنها تا روزی که پیامبر اکرم جان به جان آفرین سپرد، احکامی فرود آمد و معارفی بیان گردید، درحالی که به سمع مسلمانان گذشته نرسیده بود. آیا اسلام آنها ناقص است؟
در پاسخ حلّی می گوییم: آنها با پیامبر اکرم بیعت اجمالی می کردند که آنچه که بر او فرود آمده یا بعداً فرود خواهد آمد، از صمیم دل پذیرفته و هرگاه به آنان رسد، اطاعت کنند.
خلافت علی هر چند در سال سوم بعثت در «یوم الدار» مطرح شد ولی جنبۀ رسمی نداشت و در روز غدیر، با یک اعلام عمومی رسمیت پیدا کرد، بنابراین، کسانی که قبل از روز غدیر درگذشته بودند، تکلیفی نسبت به امامت علی نداشته و اقرار اجمالی آنان به تصدیق «ما جاء به النبی» کافی بود.
پی نوشت ها:
1. کتاب السنة، احمد بن حنبل، و عقیدۀ طحاویه، ص471 و478؛ مقالات الاسلامیین، ص323.
سؤال58: با توجه به نامه حضرت علی به معاویه،مردی که در بیعت حاضر بوده حق ندارد، انتخاب دیگری کند.
امیر مؤمنان در نامۀ خود به معاویه می نویسد: «بامن کسانی بیعت کردند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، و با من بر اساس همان چیزهایی بیعت کرند که با آنها کرده بودند، پس مردی که در بیعت حاضر بوده حق ندارد، انتخاب دیگری کند.
آنگاه از این سخنان نتیجه می گیرد:
1.امام را مهاجر و انصار انتخاب می کنند.
2.به همان صورتی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت شد، همان گونه با علی بیعت شد.
3.شورا از آن مهاجرین و انصار است، و این نشانۀ مقام والای آنهاست.
4.کسی را که مهاجرین و انصار قبول کنند و با او بیعت نمایند، خداوند او را می پسندد.
5.شیعیان معاویه را لعنت می کنند، امّا علی در نامه هایش او را لعنت نمی کند.
پاسخ
قرآن مجید به مسلمانان آموزش می دهد که با طرف مخالف به یکی از سه شیوه سخن بگویید:
1.برهان و دلیل علمی
2.پند و اندرز و نصیحت
3.جدل یعنی با مسلّمات خود او برای او دلیل بیاورید.(1)
بنابراین امیرمؤمنان با دشمن لجوج خود از راه سوم وارد می شود و لحن سخن گفتن حاکی است که راه جدلی و محکوم کردن طرف به منطق خود او را در پیش گرفته است. و لذا می گوید: آنان که با آن سه نفر بیعت کرده اند، همانها نیز با من بیعت کرده اند، پس چه شد بیعت آنها را با آن سه نفر پذیرفتی و دربارۀ من آن را نپذیرفتی؟
در نامه دیگر باز می نویسد: برادرت «یزید» امیر ابی بکر بود در شام و به بیعت عمر در مدینه گردن نهاد، تو امیر عمر بودی، به بیعت عثمان در مدینه گردن نهادی، اکنون نیز باید بر بیعت من گردن نهی چون همگان از یک مقوله اند.
این نوع سخن گفتن دلیل براین نیست که امام، این منطق را پذیرفته باشد. کمی مطلب را باز کنیم و ریشۀ اختلاف را به دست آوریم.
امام با بیعت مهاجرین و انصار زمام خلافت را به دست گرفت – آن هم پس از اصرار فراوان – و ازآنجا که معاویه را فرد صالحی نمی دانست او را از استانداری شام عزل کرد. هر چه به امام گفتند: شما مهلت دهید تا بر امور کشور مسلط شوید؛ آنگاه او را عزل کنید. فرمود: به خدا سوگند یک روز هم نمی توانم او را در این مسند بپذیرم. در این هنگام معاویۀ دنیا طلب، سر به شورش نهاد و خونخواهی عثمان را بهانه کرد و علی را متهم به دست داشتن در خون عثمان نمود، در چنین مقامی امیرمؤمنان این نامه را می نویسد، و حاصل نامه آن است که چرا سر به شورش نهاده ای؟ و آنچه که می تواند عذر تو باشد یکی از دو جهت است:
1.خلافت من نامشروع باشد، در حالی که خلافت من با خلافت پیشینیان از نظر کم و کیف یکسان است، همانها که با آن سه نفر بیعت کردند، با من نیز بیعت نمودند.
2.اگر به خاطر دست داشتن من در قتل عثمان است، اگر به عقلت مراجعه کنی و هوا و هوس را کنار نهی مرا بی گناه ترین فرد در خون عثمان می یابی.
بنابراین امام در مقام بیان یک مسألۀ کلامی و عقیدتی نیست، بلکه در مقام قطع عذر انسان شورشگری است که می خواهد اوضاع را به هم بریزد و امام می خواهد او را با منطق از مرکب شر پایین بیاورد، چنان که همین کار را با طلحه و زبیر و نیز با خوارج انجام داد تا بتواند از جنگ و خونریزی جلوگیری کند.
بنابراین کلیۀ نتایج پنجگانه ای گرفته است همگی بی پایه خواهد بود. و امّا این که علی در نامۀ خود معاویه را لعن نکرده است، هدف از نامه جلب معاویه بود، نه طرد او، در این موقع لعن با بلاغت که سراپای کلام امام را احاطه کرده است، سازگار نیست.
پی نوشت ها:
1. «ادع إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن إنّ ربّک أعلم بمن ضلّ عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین»(نحل/125).
سؤال59: خداوند خبر داده است، که او از کسانی که زیر درخت با پیامبر بیعت نموده است، راضی است.(1)
شیعه نمی تواند بیعت کردن ابوبکر و عمر و عثمان را در زیر درخت در «بیعة الرضوان» با پیامبر انکار کند و خداوند خبر داده است، که او از کسانی که زیر درخت با پیامبر بیعت نموده است، راضی است.(1)
پاسخ
1. هرگاه از یک جمعیت انبوه، تمجید کنند و آنان را به نیکی بستایند، این ستایش، مربوط به مجموع آنان است، نه فرد فرد آنان، هرگاه بگویند دانشجویان این دانشگاه بسیار جدی و کوشا هستند، تعریف مربوط به غالب آنهاست، نه فرد فرد آنان، و این نوع تعریف های گروهی، دلیلی بر شایستگی تک تک افراد نیست، بنابراین، نمی توان با این آیه بر فضیلت شخص معینی استدلال کرد، بهترین دلیل این است که عبدالله بن ابی رهبر منافقان و دار و دستۀ او در بیعت الرضوان حضور داشتند و با پیامبر بیعت کردند، و اگر کناره گیری می کردند، تاریخ آن را ذکر می کرد، چنان که در «احد» یادآوری نموده و این که فرزند «ابی» با دار و دسته خود که حدود هفتصد نفربودند از رزمندگان اسلام جدا شدند. آیا می توان با این آیه بر فضیلت عبدالله بن ابی و دارو دستۀ او استدلال کرد؟
2. دقت در الفاظ آیه حاکی از آن است که این رضایت مخصوص به همان ظرف زمان خودش بوده، چنان که می فرماید: «لقد رضی الله عن المؤمنین اذا بیایعونک...» آنگاه که با تو بیعت کردند، خدا از آنان راضی شد. و این دلیل بر بقای رضایت تا پایان عمر نیست –هرگاه دلیل قاطعی اقامه شود که یکی از آنان بعداً کاری بر خلاف موازین اسلام انجام داده، با مضمون این آیه منافاتی نخواهد داشت و به یک معنا، رضای الهی که از صفات فعل او است نه از اوصاف ذات، به سخط او تبدیل می شود، و لذا در همین سوره و یادآور می شود که این بیعت باید پایدار باشد و اگر پیمان شکنی کنند، بر ضرر خود آنهاست، چنان که می فرماید:
«انّ الّذین بیایعونک انّما یبایّعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانّما یکنث علی نفسه...»(سورۀ فتح؛ آیه10).
« آنان که با تو بیعت می کنند مانند آن است که باخدا بیعت می نمایند، دست خدا بالای دست آنهاست، هرکس این پیمان را بشکند، به ضرر خود شکسته است...».
اصولاً در اسلام، اصلی است به نام «انّما الأعمال بالخواتیم». و از روایتی که بخاری نقل می کند، به دست می آید که روزهای نخستین زندگی انسان، معیار قضاوت نیست، بلکه آخرین روزهای زندگانی او معیار قضاوت دربارۀ کل زندگی انسان است، آنگاه پیامبر فرمود: «انّما الأعمال بالخواتیم».(2)
چه انسان هایی بودند که در نخستین روزهای زندگانی خود، عابدانی نیک اندیش و زاهدانی خوش عمل بودند، به گونه ای که قلوب آنان، مورد نزول آیات خدا بود، ولی بعداً شیطان نفس برآنان مسلط شد، و آنان را از صراط مستقیم بیرون راند، نمونۀ واضح آن، یلعم باعور(اعراف/175) و قارون بنی اسرائیل(قصص/81) می باشد.
بنابراین باید دید آیا همه صحابه از نظر پایان زندگی نمره خوبی داشتند یا برخی از آنان که به عنوان نمونه از جیش اسامه تخلف کردند، مورد لعن قرار گرفتند.
پی نوشت ها:
1. سورة فتح، آیۀ15.
2. صحیح بخاری، ج4، ص233، کتاب قدر، باب 5، حدیث7-66.
سؤال60: شیعه ناسزا گفتن به بزرگان اصحاب به خصوص خلفا را عبادت می داند، در حالی که هیچ سنّی به اهل بیت ناسزا نمی گوید.
پاسخ:
شیعه پیرو امیرمؤمنان علی است که پیوسته به یاران و پیروان خود دستور می داد « من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید، امّا ای کاش کردارشان را یادآور می شدید و حالات آنان را بیان می کردید».(1)
بنابراین فحش و دشنام و به تعبیر گردآورندۀ پرسش ها «سبّ» کار افراد بی فرهنگ است، و خود پیامبر فرموده است: «سباب المؤمن فسوق» بنابراین آنچه که از شیعه در این مورد می بینید، یا می شنوید.
اوّلاً مربوط به همۀ صحابه نیست. مجموعۀ صحابه پیامبر حدود یکصد هزار نفر می باشند اسامی قریب پانزده هزار نفر از آنان، ثبت شده و بقیه از هر نظر مجهول و ناشناخته اند. چگونه می شود یک فرد خردمند تیر به تاریکی بیفکند و افراد ناشناخته را دشنام دهد؟
ثانیاً در میان پانزده هزار صحابی که نام و خصوصیات آنان آمده است، گروه زیادی از آنها در مصائب و رنجهایی که به اهل بیت رسیده نقشی نداشتند و گروهی پیشگامان تشیع بودند و علی را از روز اول به عنوان خلافت و امامت شناخته و بر این فکر پایدار بودند. چگونه میتوان به افرادی که هیچ جرم و خطایی ندارند، دشنام داد؟ فقط آنان که نسبت به حقوق اهل بیت تجاوز کرده و مقام و منزلت آنان را رعایت نکرده اند، مورد انتقاد هستند و اعمان آنها با موازین اسلام سنجیده می شود و این کاری است که خود خدا در قرآن انجام داده است. ولید بن عقبه را فاسق می خواند(حجرات/6)، گروهی که پیامبر را در خطبه نماز جمعه تنها گذارده و به سوی تجارت و لهو رفتند را نکوهش می کند(جمعه/11).
متأسفانه برخی از سلفی ها لباسی از قداست بر آنان پوشانده اند که گویا انتقاد از آنها به معنی خروج از دین است! این قداستی که اکنون خلفا و صحابه در جامعۀ سلفی ها به خود گرفته اند، در دوران خلافت آنان از آن خبری نبود بلکه به مرور زمان آن هم به عنوان مقابله با اهل بیت این قداست را برای آنها ایجاد کردند.
بار دیگر برگردید و صحیح بخاری را ورق بزنید در تفسیر سورۀ نور، حدیث4720 را بررسی کنید. در آنجا می بینید که دو صحابی بزرگ، یکی به نام سعد بن معاذ و دیگری به نام سعد بن عباده، در محضر پیامبر در مسجد با هم درگیر شدند، سعد بن عباده به سعد بن معاذ گفت: به خدا سوگند دروغ می گویی! اسید بن حضیر، به سعد بن عباده گفت: به خدا سوگند تو دروغ می گویی! تو منافقی هستی که از منافقان دفاع می کنی!! حتی درگیری عمار یاسر با خالد بن ولید در محضر پیامبر معروف است.(2)
و هرگز پیامبر نگفت شما یاران مرا دروغگو و منافق خواندید، پس از اسلام خارج شده اید.
پیامبر بخشی از همین یاران خود را به عنوان «فئه باغیه»(گروه سرکش) معرفی می کند. هنگامی که پیامبر عمار یاسر را دید، در حالی که گرد و خاک بر چهرۀ او نشسته است. گفت: خوشا به حال عمار! گروه سرکش او را می کشند. و عمار آنان را به بهشت دعوت می کند و آنان او را به دوزخ فرا می خوانند.(3)
افزون بر آن بر اساس مذهب اشعری، تکفیر و لعن مایه خروج از مذهب نیست.(4)
پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه، کلامات قصار،206.
2. مستدرک حاکم:3/29.
3. صحیح مسلم:4/2234، شماره حدیث2916 و طبقات ابن سعد:3/252؛ مستدرک حاکم: 3/149. جامع الاصول:9/44، حدیث 6583.
4. الفصل ابن حزم:4/204