پرسش:
چگونه می توانیم حقایق را ان گونه که هست درک کنیم؟
ابتدا ببینیم آیا اساسا برای آدمی امکان شناخت وجود دارد؟ یا نه، و در صورت پاسخ مثبت به پرسش ،راه کسب معرفت چیست؟
پاسخ :
با سلام و عرض ادب و احترام
به لحاظ تاریخی در مورد پرسش نخست میتوان به سه رهیافت اشاره کرد.
در حدود قرن پنجم پیش از میلاد سوفسطائیان یونانی تمام ادارکات و عقاید بشری حتی بدیهیات اولیه را خیال محض دانستند و هیچ ارزشی برای هیچ نوع فکری نپذیرفتند.
آنها معتقد بودند که واقعیتی خارج از ظرف ذهن انسان وجود ندارد. در برابر مکتب سوفیسم (sophism )، فیلسوفانی مانند سقراط، افلاطون، و ارسطو استدلال میکردند که انسان توانائی شناخت اشیا را آن گونه که در واقع هستند، دارد.
از نظر این فیلسوفان در صورتی که تفکر به شکل درست هدایت شود آدمی به ادراک واقعیت نایل میگردد. هواداران این نظریه به جزمیان یا یقینیان ( dogmatists ) مشهور شدند. لیکن از زمان ارسطو به بعد گروه دیگری از فیلسوفان پیدا شدند که معتقد بودند که ادراکات بشر درباره امور جهان بستگی کامل به وضعیت ویژه ذهن او دارد. این گروه که شکاکان ( scepticists ) نامیده شدند حتی به مفاهیم و مسائل ریاضی و هندسی را غیر قطعی تلقی کردند ( کاپلستون، 1368، 99- 104 و 474 – 482).
مکتب شکاکیت تا چند سده بعد از میلاد مسیح تداوم یافت. در سدههای اخیر سه مکتب بالا به دو مکتب جزمی و شکاکیت تقلیل یافت.
فلسفه اسلامی در برابر مساله حاضر از مکتب امکان شناخت جهان به وسیله عقل بشر حمایت میکند.
گفت وگوی میان فیلسوفان در مساله کسب معرفت، از جهتی در تفسیر چیستی ادراکات ذهنی و چگونگی بدست آمدن آنها؛ و از سوی دیگر در سازوکار انباشته شدن آنها در ذهن است.
به لحاظ تاریخی گفته میشود که سوفسطائیان معتقد بودند که خاستگاه تمام تصورات و ادراکات بشری حواس ظاهری آدمی است؛ از این رو سوفسطائیان را پیروان اصالت حس مینامند.
در برابر این گروه از فیلسوفان، افرادی مانند افلاطون و ارسطو قرار میگرفتند که عقلیون مشهور شدهاند.
هر چند که میان این دو فیلسوف در تفسیر پیدایش دانشهای اولیه اختلاف وجود دارد. افلاطون در این مساله معتقد بود که امور محسوس مورد معرفت بشر قرار نمیگیرند، بلکه معرفت حقیقی همانا درک مثالها است. مثالها از نظر افلاطون واقعیتهای کلی، دائمی، و ثابتی هستند که از جنس معقولات میباشند. افلاطون معتقد است که این معرفت عقلی برای روح پیش از ورود به دنیای حاضر بدست میآید. روح به مثابه موجود مجرد در جهان پیش از این دنیا مثالها را مشاهده کرده اما در جهان مادی به دلیل مجاورت با بدن و امور مادی، از یاد برده است.
اما از آن جا که دنیای کنونی پرتویی از حقایق جهان مجرد پیشین است، روح بشر با احساس دنیا به مثابه نمونه دنیای مجرد، مثالهای فراموش شده را به خاطر میآورد.
در برابر تفسیر افلاطونی بالا، ارسطو معتقد است که روح بشر در آغاز در حد استعداد محض است و بالفعل هیچ دانشی ندارد. از نظر او تمامی معقولات و معلومات بشری به تدریج در همین جهان به دست میآید. از نظر او ادراک امور جزئی پیش از ادراک کلیات صورت میپذیرد. عقل بشر پس از درک امور جزئی از طریق سازوکار تجرید و تعمیم امور کلی را انتزاع میکند.
در تاریخ فلسفه، از سده شانزده به بعد این مساله به شکل و با کیفیت دیگری مطرح شد. نتیجه این گفت وگو به صورت هواداران اصالت عقل و طرفداران ااصالت حس در آمد. عقلگرایان معتقد شدند که معرفتهای بشری دو گونه هستند: گونه نخست معارفی هستند که به صورت مستقیم به وسیله حواس پنج گانه وارد ذهن آدمی میشوند. اما در برابر این دسته از دانشها، دانشهای دیگری وجود دارند که عقل بشر از پیش خود ساخته است. این نوع از دانشها فطری بوده و هیچ منشائی جز عقل بشر ندارند. دکارت را میتوان از جمله عقل گرایان دانست. اما در برابر عقل گرایان، گروه دیگری قرار دارندکه معرفتهای فطری را بی معنا میدانند و معتقدند که ذهن مانند صفحه بدون نقشی است که به تدریج از حواس ظاهری متاثر شده و سپی عقل از طریق تجرید و تعمیم دانشهای کلی را میسازد. جان لاک در زمره این دسته قرار میگیرد ( کاپلستون، 1362، 125 – 135). اما فلسفه اسلامی درباره مساله معرفتهای نخستین بشری بیشتر نظریه ارسطو را پذیرفته و به تکمیل و تنقیح آن پرداختند.
مجادله سوم در معرفت شناسی مربوط به توان ذهن بشر برای شناخت حقایق اشیا است. در این گفت وگو میتوان معرفت شناسان را به دو دسته عمومی ذات گرایان و پدیدار گرایان تقسیم کرد. پدیدارگرایان (phenomenalists ) معتقد هستند که توان فکری بشر تنها در حدود پدیدهها و ظواهر جهان طبیعت بوده و از این رو از عقل بشری به جز تعیین و تبیین روابط و مناسبات میان ظواهر طبیعی نمیتوان انتظاری داشت. اما تحقیق درباره کنه امور و ذات ظواهر طبیعی خارج از دسترس ذهن بشر است. از این رو پدیدارگرایان دانشهای تجربی را دانشهای حقیقی و معتبر میدانند. نکته قابل توجه این جا آن است که هواداران پدیدارگرا در میان هر دو دسته هواداران اصالت حس مانند اگوست کنت و هواداران اصالت عقل مانند کانت دیده میشوند. اما در برابر پدیدارگرایان، دسته دیگری از معرفت شناسان قرار دارند که معتقد هستند که عقل بشری توان شناخت ذات اشیا را دارد. از نظر این گروه که ذات گرایان ( essentialists ) نامیده میشوند، ممکن بودن شناخت ذات اشیا یا به دلیل پذیرش نظریه عقل فطری ( مانند دکارت و پیروان او ) یا به دلیل پذیرش نوعی شهود ( مانند هانری برگسون ) است. فلسفه اسلامی در زمینه مشاجره اخیر از عقیده ذات گرایان هواداری میکند.
خلاصه آن که فلسفه اسلامی در مساله شناخت اولا معتقد به وجود جهان خارج از ذهن و توانائی ذهن بشری برای شناخت آن است. ثانیا معرفت بشری را برحاسته از حواس ظاهری میداند. در این فلسفه، مفاهیم کلی و نظریات از طریق سازو کار تعمیم و تجرید ساخته و پرداخته میشوند. ثالثا علاوه بر ظواهر امور طبیعی، آدمی توان شناخت کنه هستی را دارد.
حال که روشن شد ما قادر به درک حقایق هستیم ببینیم حقايق و واقعيات هستي به چه وسيله و ابزاري درك ميشود:
فرهيختگان و عالمان نظريات گوناگوني دارند:
1-حواس
ماديون معتقدند كه ابزار شناخت تنها حواس پنجگانه مي باشد.غير از اين راهي براي درك حقيقت وجود ندارد و چون از طريق حواس فقط محسوسات قابل درك است، نتيجه مي گيرند:عالم مساوي با ماده؛يعني چيزي غير از موجود مادي وجود ندارد.به همين خاطر منكر وجود خدا و موجودات ماوراءالطبيعي هستند.
2-عقل
فلاسفه علاوه بر حواس،عقل را ابزار شناخت مي دانند،چون عقل تنها مفاهيم كليه را درك ميكند.لذا بدون كمك حواس از درك جزئيات مادي عاجز است.عقل مفاهيم كلي را درك مي كند،چه طبيعي و چه ماوراي طبيعي.
3-شهود قلبي
عارفان و دل دادگان به حضرت حق معتقدند بهترين و ارزش مندترين راه رسيدن به كمال و درك واقعيت،ديدن ملكوت و چهرة باطني عالم و شهود قلبي و طريق مكاشفه است.
عرفا براي عقل نيز در رسيدن به هدف و درك حقايق ارزش قائلند،اما نه در حدّ شهود قلبي.آنان استدلال عقلي را به منزلة پاي مصنوعي و چوبين مي دانند كه قابل قياس با پاي طبيعي نيست:
پاي استدلاليون چوبين بود پاي چوبين سخت بي تمكين بود