چكيده
مصدرى كه به فاعلش اضافه شده باشد با گونههاى ديگر مصدر، از نظر معناشناختى يكسان نيست. اين نظريه را نخستين بار عبدالقاهر جرجانى (م 471ق) مطرح كرد؛ اما سكّاكى (م 626ق) ـ كه در بخش سوم كتاب مفتاحالعلوم ساختاربخشى به انديشههاى پراكنده عبدالقاهر جرجانى را بر عهده گرفته بود ـ از اين نظريه او در مفتاحالعلوم هيچ سخنى به ميان نياورد. شايد همين امر موجب شد متأخرّان نيز، كه براى دسترسى به انديشههاى بلاغى پيشينيان به كتاب سكّاكى مراجعه مىكردند، با اين نظريه آشنا نشوند. امّا علّامه طباطبائى با اين نظريه عبدالقاهر جرجانى ناآشنا نبوده و در فهم آيات قرآن از آن بهره برده است.
اين مقاله ابتدا نظريه معنادارى گونههاى كاربرد مصدر را ريشهيابى كرده، سپس با كاربردشناسى اين نظريه در تفسير الميزان تلاش كرده است تا كاربست آن را در اين كتاب نقد و بررسى كند.
مقدّمه
در زبان عربى، مصدر از نظر موقعيت متنىاش، به چند شكل به كار مىرود كه برخى از آنها عبارت است از:
1. مصدر صريحى كه به فاعلش اضافه شده؛ مانند كلمه نقض در «فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم...»(نساء: 155).
2. مصدر صريحى كه به مفعولش اضافه شده؛ مانند كلمه «إِخْرَاجُ أَهْلِهِ» (بقره: 217).
3. مصدر صريحى كه مضاف نبوده، اما از طريق حرف جر به فاعلش مقيّد شده باشد؛ مانند «هدى» در «هُدىً مِن رَّبِّهِمْ» (بقره: 5).
4. مصدر صريحى كه مضاف نبوده، اما از طريق حرف جر به مفعولش مقيّد شده باشد؛ مانند «هدى» در «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» (بقره: 2).
5. مصدر صريحى كه مضاف نبوده و بدون قيد هم به كار رفته باشد؛ مانند «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ» (بقره: 263).
6. مصدر مؤوّل هم يكى ديگر از شگردهاى استعمال مصدر است كه خود بر اساس چيستى ادات تأويل برندهاش، انواع گوناگونى دارد؛ برخى از اين گونهها عبارت است از:
الف. مصدر مؤوّل با حرف مصدرى «أنْ»؛ مانند «أَن تَصُومُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ» (بقره: 184).
ب. مصدر مؤوّل با حرف مصدرى «أنَّ»؛ مانند «وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ» (بقره: 194).
ج. مصدر مؤوّل با حرف مصدرى «لو»؛ مانند «وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ»(ممتحنه: 2).
متكلّم غيربليغ در واژهگزينى خود، دقت خاصى به كار نمىگيرد؛ چنانكه ـ مثلاً ـ در بين متكلّمان غيربليغ فارسى زبان رايج است كه خود مىگويند: «چه على خواجه چه خواجه على»! اين بدان معناست كه مقدّم شدن يا مؤخّر شدن «على» در اين دو شيوه هيچ اهميتى برايشان ندارد! به همين دليل سكّاكى در ديباچه بخش سوم مفتاحالعلوم ـ با تعبير نه چندان محترمانهاى ـ تصريح كرد سخنان اوساط الناس در دانش بلاغت بررسى نمىشود.[3] اما متكلم بليغ هرقدربليغتر باشد، براى بيان منظور خود در گزينش ساختارهاى زبانى دقت بيشترى به كار مىبرد؛ به گونهاى كه اصلاً بليغ بودن گويندگان را چيزى جزتوانايى انتخاب ساختارهاى فصيحى كه ب احال خطاب متناسب باشد، ندانستهاند.[4]
نكته ديگر اينكه مقال و مقام همان دو چيزى هستند كه وقتى در يك كلام بليغ با هم متناسب مىشوند از تناسب آنها با يكديگر «معناى ثانوى»[5] به وجود مىآيد. معناى ثانوى هم موضوع دانش بلاغت است.[6]
بنابراين، بليغگويان كسانى هستند كه در انتخاب يك شيوه از ميان شيوههاى همسو اولاً، دقت مىكنند و گزينهاى را انتخاب مىكنند كه با حال و مقام تناسب بيشترى داشته باشد. ثانيا، متناسب شدن كلام با مقام در سخن ايشان، منجر به دلالت كلامشان بر معانى ثانوى مىشود.
دانش بلاغت درصدد آن است ظرفيتهاى معناشناختى شيوههاى مشابه را بررسى و تفاوتهاى آنها را چنان بيان كند كه گويندگان بليغ در هر مقام براى انتخاب ساختارى كه با آن مقام متناسب باشد دچار مشكل نشوند. اما با اين حال، شيوههاى زيادى باقى مانده كه هنوز معانى ثانوى آنها و تفاوتهايشان با شيوههاى مشابه بررسى نشده است. يكى از اين شيوهها مصدر است. اينكه چرا در بلاغتِ هفتصدساله ما از معناشناسى گونههاى مصدر غفلت شده و اين غفلت چه آسيبى به متن فهمى مفسّران و فقيهان و متكلّمان ما زده، پرسشى است كه در مجال ديگرى بايد بدان پرداخت. با چنين نگاه درجه دومى به دانش بلاغت، مىتوان رخنههاى قابل توجه ديگرى را هم در اين دانش پيدا و آسيب هريك از اين رخنهها به حوزه فهم متون دينى را جداگانه بررسى كرد.
حال با اين پيشفرض، كه مصدرها شيوههاى گوناگونى هستند، اين پرسش به وجود مىآيد كه در يك كلام بليغ، انتخاب هريك از گونههاى مصدر داراى كدام معناى ثانوى است و با كدام مقتضاى حال تناسب دارد؟ با اينكه مصدر را مىتوان از زاويه دلالت بر چندين معناى ثانوى متفاوت بررسى كرد، اما پرسش اصلى كه اين مقاله به آن مىپردازد دلالت يا عدم دلالت مصدر بر وقوع حدث است. پرسشهاى فرعى كه بر سر راه پاسخ دادن به اين پرسش اصلى نمايان مىشوند نيز عبارتند از اينكه: نخستين كسى كه از وجود چنين معنايى براى مصدر سخن گفت كه بود؟ كاربردى شدن اين نظريه در تفسير قرآن از چه زماانى روى داد؟
در مورد پيشينه موضوع با همه اهميتى كه دارد تاكنون به صورت متمركز در كتاب يا مقالهاى بررسى نشده است. نوآورى اين مقاله در اين است كه نظريه معنادارى مصدر مضاف را كه تفسير الميزان از آن بهره فراوان برده، براى نخستين بار به چالش كشيده است.
تفاوت مصدر مضاف با مصدر مؤوّل
در انديشه علّامه طباطبائى تفاوت معناشناختى مهمى كه در بين مصدرهاى گوناگون وجود دارد اين است كه برخى از آنها (مصدر مضاف) بر «وقوع و تحقق حدث» و برخى ديگر (مصدر غيرمضاف) بر «عدم وقوع حدث» دلالت مىكند. بر اين اساس، مثلاً ـ وقتى حقگويى تحقق يافته و از كسى سر زده و ما از حقگويى او شگفتزده شدهايم، بايد مصدر را به فاعل يا مفعولش اضافه كنيم و به او بگوييم: «اعجبنى قولُك الحقَّ» يا «اعجبنى قولُ الحقِّ». اما تا وقتى او سخن حق را نگفته است و صرفا تصميم گفتن آن را دارد بايد به او بگوييم: «أعجبنى قولٌ منك»، يا «اعجبنى أن تقولَ حقّا» يا «أعجبنى أنّك تقول حقّا.»
در اين ديدگاه، وقتى مصدرى به معمولش (چه فاعلش، چه مفعولش و چه معمولى ديگر) اضافه مىشود نشانه اين است كه آن حدث تحقق يافته، اما وقتى مصدرى اضافه نشده (مثل قولٌ منك) يا با حرف مصدرى (أن يا أنّ) به كار رفته باشد نشانه چنين تحقق و وقوعى نيست.
قانونگذار در دستورات و تكاليف شرعى، مكلّفان را به چيزى امر مىكند كه هنوز محقق نشده است و بايد محقق شود. از اينرو، در گزارههايى هم كه احكام شرعى را بيان مىكند انتظار است مصدرى كه دال بر وقوع نيست به كار برود. جالب اينكه در آياتى كه درصدد بيان احكام شريعت يا دعوت به يك امر خاصى است. از چنين مصدرهايى استفاده شده است. علّامه طباطبائى آياتى مثل آيه خجسته «أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ» (رعد: 36) و «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ» (يوسف: 40) و «وَأَنْ أَقِيمُواْ الصَّلاةَ»(انعام: 72) را به عنوان نمونههايى ارائه كرده كه در آنها امر تشريعى خداوند به مصدر مؤوّل، كه دال بر تحقق نيست، تعلّق گرفته است. علّامه طباطبائى به صراحت مىنويسد:
مثلاً، در جمله «وَأَن تَصُومُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ» (بقره: 184)، كه مصدر مؤوّل به كار رفته، دلالت بر روزه انجام شده ندارد؛ اما در جمله «إِن كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَافِلِينَ»(يونس: 29) كه مصدر مضاف به كار رفته، بتها در قيامت به پيروان خود مىگويند: ما از عبادتهاى انجامشدهاى كه شما ادعا مىكنيد بىخبريم.[7]
بررسى ديدگاه علّامه طباطبائى
اولين مشكل نظريه علّامه طباطبائى اين است كه در برخى آيات قرآن با اينكه همه قراين به وضوح نشان مىدهد مصدر محقق نشده، اما باز هم به صورت مضاف به كار رفته است؛ مثلاً، در آيه كريمه «وَإِن يُرِيدُواْ خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُواْ اللّهَ مِن قَبْلُ» (انفال: 71) كاربرد «إن» شرطيه و فعل «يريدوا» نشانه آن است كه اين خيانت هنوز انجام نشده، ولى باز هم اين معنا در قالب مصدرى كه به مفعولش اضافه شده (خيانتك) به كار رفته است. جالب اينكه خود علّامه طباطبائى هم وقتى مىخواهد آيه را معنا كند در تبيين جمله «يُرِيدُواْ خِيَانَتَكَ» از «أن» و مصدر مؤوّل استفاده مىكند، و مىنويسد:
إنّما قال أولاً: «خِيانَتَكَ»، ثم قال: «خانُوا اللَّهَ» لأنّهم أرادوا بالفدية أن يجمعوا الشمل ثانيا، و يعودوا إلى محاربته (ص). و أمّا خيانتهم للّه من قبل فهى كفرهم و إصرارهم على أن يطفئوا نوراللّه و كيدهم و مكرهم.[8]
اگر علّامه طباطبائى اين نظريه را از خود ابداع كرده بود براى بررسى مشكل مزبور، سازوكار ديگرى برمىگزيديم؛ اما وقتى او خود چند بار در تفسير الميزان تصريح مىكند كه اين نظريه را از عبدالقاهر جرجانى برگرفته است[9] بايد ابتدا به ريشهيابى ادعاى او و سپس به نقد و بررسى آن پرداخت.
معناشناسى مصدر مضاف
متنّبى در قصيدهاى كه در مدح أبى أيّوب أحمدبن عمران سروده، در اشاره از بخشندگى او مىگويد:
عجبا له حفظ العنان بأنمل!
ما حفظها الأشياء من عاداتها
چقدر شگفت است كه افسار (مركبش) را با انگشت حفظ مىكند! [زيرا] حفظكردناشياعادتانگشتان او نيست.
عبدالقاهر جرجانى در فرجام كتاب دلائلالاعجاز، در فصلى كه به بررسى نقد و تحليل شعر اختصاصش داده، درباره همين بيت متنّبى نوشته است:
روزگارى بلندى سپرى شده بود و ما هيچ اشكالى به اين شعر نداشتيم و حتى احتمالش را هم نمىداديم كه در اين شعر خطايى يافت شود، اما سرانجام ديديم كه در آن خطا راه يافته است. اين خطا در اينجا روى داده كه شاعر به جاى تعبير «ما حفظها الأشياء من عاداتها» كه در آن حفظ به فاعلش اضافه شده است، بايد مىگفت: «ما حفظ الأشياء من عاداتها» و مصدر را به مفعولش اضافه و فاعلش را حذف مىكرد؛ زيرا شاعر مىخواهد هرگونه حفظى را از انگشتان ابوايّوب نفى كند و ادعا نمايد كه نگه داشتن اشيا اصلاً از او سر نزده و تحقق نيافته است، در حالى كه اضافه شدن مصدر (حفظ) به فاعل نشانه آن است كه حفظ تحقق يافته و واقع شده است.
نظير اين مصدرهاى تحقق نيافته، كه به فاعل اضافه نمىشود، اين است كه ـ مثلاً ـ به جاى آنكه بگوييم: «ليس خروجى فى مثل هذا الوقت من عادتى» مىگوييم: «ليس الخروج فى مثل هذا الوقت من عادتى»، يا به جاى آنكه بگوييم: «ليس ذمّى الناس من شأنى»، مىگوييم: «ليس ذمّ النّاس من شأنى.»
درست است كه در مصدر مؤوّل وقتى فعل به فاعلش اسناد مىيابد و ـ مثلاً ـ گفته مىشود: «ما من عادتها أن تحفظ الأشياء» جمله به معناى عدم وقوع است، اما مصدر صريح را ـ از نظر دلالت بر وقوع و تحقق يا عدم دلالت بر آن ـ نمىتوان با مصدر مؤوّل و فعل مقايسه كرد و گفت: پس مصدر هم وقتى به فاعلش اضافه مىشود و گفته مىشود: «ما من عادتها حفظها الأشياء» دال بر عدم تحقق است؛ چراكه مصدر وقتى به فاعلش اضافه مىشود نشانه وقوع و تحقق است. دليل اين ادعا هم آن است كه ـ مثلاً ـ به جاى آنكه بگوييم: «أمرتُ زيدا بخروجه غدا» مىگوييم: «أمرتُ زيدا بأن يخرج غدا.»[10]
عبدالقاهر جرجانى در اينجا به قاعدهاى اشاره مىكند كه گزيده آن چنين است: مصدرى كه به فاعلش اضافه شده باشد حاكى از وقوع و تحقق است؛ اما مصدرى كه به مفعولش اضافه شده باشد و مصدرى كه با «أن» ناصبه ساخته شده باشد هيچ كدام دال بر وقوع نيست.
سخنى كه در كتاب خود جرجانى يافته شد با آنچه علّامه طباطبائى از وى نقل مىكند چند تفاوت دارد:
1. در نقل علّامه طباطبائى از كتاب دلائلالاعجاز، مصدرى كه به مفعولش اضافه شده، مثل مصدرى كه به فاعلش اضافه شده باشد به معناى وقوع و تحقق انگاشته شده است؛ اما جرجانى چنين مصدرى را كه به مفعولش اضافه شده باشد به معناى وقوع نمىداند.
2. از سوى ديگر، جستار انجامشده در كتاب دلائلالاعجاز نشان مىدهد جرجانى از مصدرى كه قطع از اضافه شده باشد (ضربٌ منك) و مصدر مؤوّلى كه به وسيله «أنّ» و اسم و خبرش ساخته شده باشد هيچ سخنى به ميان نياورده است؛ در حالى كه علّامه طباطبائى مصدر غيرمضاف و مصدر مؤوّلى را كه با «أنّ» ساخته مىشود نيز به معناى تحقق ندانسته و اين ادعا را هم به جرجانى نسبت داده است!
بنابراين، «مصدر مضاف به مفعول» كه در آيه «وَإِن يُرِيدُواْ خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُواْ اللّهَ مِن قَبْلُ» (انفال: 71) به كار رفته و به معناى عدم تحقق است اگرچه با ديدگاهى كه علّامه طباطبائى از عبدالقاهر جرجانى نقل مىكند ناسازگار است، اما با آنچه خود جرجانى در دلائلالاعجاز آورده ناسازگار نيست؛ چراكه جرجانى خود در دلائلالاعجاز به روشنى بيان كرده است كه اضافه مصدر به مفعولش دال بر وقوع نيست. در اينجا هم «خيانت» مصدر تحقق نيافتهاى است كه به مفعولش اضافه شده.
يكى از مفسّران معاصر در بررسى يكى از آيات قرآن، سخنى را كه جرجانى و علّامه طباطبائى درباره مصدر مضاف بيان كردهاند به صورت مقيّد پذيرفته. وى معتقد است: مصدر مضاف فقط در جملههايى بر وقوع و تحقق دلالت مىكند كه زمانشان ماضى باشد. به همين دليل، در جملاتى مانند «لا قدْرَ لك عندى لولا فِعْلُكَ الكذائى» مصدرى مانند «فعلك» حتى اگر به فاعلش هم اضافه شده باشد، چون زمان جمله ماضى نيست نمىتوان آن را دالّ بر وقوع و تحقق دانست.[11]
اگر براى درك صحّت اين نكته كه مفسّر معاصر جناب علّامه طباطبائى درباره سخن جرجانى گفته است، به قرآنا كريم مراجعه كنيم مصادرى را مىيابيم كه به فاعلشان اضافه شده است؛ اما با اين حال، چون زمانشان آينده است دال بر تحقق و وقوع نيست؛ مانند:
1. «قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.» (طه: 25ـ28)
در اينجا با اينكه «قول»، مصدر مضاف به فاعل است، اما به معناى قولى است كه هنوز واقع نشده؛ زيرا حضرت موسى عليهالسلام ـ در زمانى كه اين دعا را مىكرد ـ هنوز قولى سر نزده بود كه بنىاسرائيل آن را بفهمند يا نفهمند!
2. «ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.»(انعام: 60) در اينجا نيز «مرجع» مصدرى ميمى است كه به فاعلش اضافه شده، ولى باز هم به معناى بازگشتى است كه هنوز انجام نشده، بلكه در آينده انجام خواهد شد؛[12] زيرا مراد از اين بازگشت، بازگشت اخروى در قيامت است.
اين دو مصدر زمانشان آينده است و هنوز تحقق نيافته و با اين حال، به فاعل اضافه شده است و از اينرو، مىتواند تأييدكننده سخن اين مفسّر معاصر باشد. با وجود اين، همراهى با اين مفسّر دشوار است؛ چراكه در اين آيات اگرچه زمان جمله ماضى نيست، ولى باز هم «مصدر مضاف به فاعل» مىتواند نشانه تحقق و وقوع در زمان آينده باشد؛ مثلاً، حضرت موسى عليهالسلام با تعبير «قولى» از قول خودش كه در آينده تحقق خواهد يافت، سخن مىگويد و خداوند براى آنكه انسانها را از هول قيامت بترساند با كلمه «مرجعكم» از بازگشتى سخن مىگويد كه واقع خواهد شد.[13]
نظريه دلالت مصدر مضاف بر تحقق و وقوع فقط نظريه جرجانى و علّامه طباطبائى نيست. ابنعاشور، مفسّر برجسته قرن چهاردهم نيز در شرح يكى از آيات قرآن، مصدرى را كه به فاعلش اضافه شده باشد ـ حتى اگر در زمان آينده باشد ـ به معناى تحقق و وقوع دانسته است. وى در تفسير آيه خجسته «يَوْمَئِذٍ لَّا يَنفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ» (روم: 57) كه مربوط به قيامت و زمانش هم آينده است، از تعبير «معذرتهم» دريافته كه اعتذار دوزخيان تحقق و وقوع پيدا مىكند. طرفه آنكه وقتى اين مصدر را به معناى وقوع و تحقق دانسته، به مشكلى دچار شده است كه بايد آن را به نحوى حل كند، ولى باز هم دست از نظريه معنادارى مصدر مضاف نكشيده است.
مشكل ابن عاشور اين است كه در آيه سى و ششم سوره «مرسلات» به صراحت آمده است: به اهل دوزخ اصلاً اجازه عذرخواهى داده نمىشود تا عذرخواهى كنند: «وَلَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ.» با اين حال، اگر در تعبير «معذرتهم» مصدر مضاف به معناى وقوع و تحقق باشد دو آيه سر از تعارض درمىآورد.
ابنعاشور با اينكه مىتوانست با رد «دلالت مصدر مضاف بر تحقق و وقوع» (يا مقيّد كردن آن به مصادرى كه زمانشان ماضى باشد) به راحتى اين دو آيه را از ناسازگارى خارج كند، اما به خاطر پافشارى بر اين نظريه، ناچار شده است سازوكار ديگرى براى برونرفت از اين ناسازگارى بيابد. وى مىنويسد: «اضافه شدن معذرت به اين ضمير، نشانه آن است كه معذرتخواهى آنان محقق شده... و اين امر هيچ منافاتى با آن سخن خداوند «وَلَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ» ـ كه به صراحت به معناى نفى وقوع عذرخواهى است ـ ندارد؛ زيرا اعتذارى كه در آيه سى و ششم «مرسلات» نفى شده اعتذارى مُجاز و سودمند است، و اعتذارى كه در جمله «يَوْمَئِذٍ لَّا يَنفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ» اثبات شدهاعتذار بىاجازه و غيرمفيد است.[14]
هرچند ريشهيابى نظريه «معنادارى مصدر مضاف» نشان مىدهد كه علّامه طباطبائى در نقل سخن عبدالقاهر جرجانى به حافظه درخشان خود اعتماد كرده و از اينرو، از دقت شايسته برخوردار نبوده است، اما با اين حال، يك برجستگى مهم در شخصيت پرتلاش و جستوجوگر علّامه طباطبائى وجود دارد كه اهل انصاف نمىتوانند آن را ناديده بگيرند؛ بررسى تفاسير فريقين نشان مىدهد با اينكه از عصر عبدالقاهر جرجانى (م 471ق) تا روزگار علّامه طباطبائى هزارهاى سپرى شده و در اين مدت پرماجراى تفسيرى ديدگاههاى ادبى و زبانى بسيارى درباره مسائل زبانى قرآن مطرح و گاه همان ديدگاهها به صورت بيهوده يا كمفايدهاى تكرار شده، اما پيش از علّامه طباطبائى اين سخن جرجانى به صورت جدّى در دانش تفسير مطرح نشده است. تنها مفسّرى كه پيش از علّامه طباطبائى از اين نظريه به صورت محدود سخن گفته ابنعاشور است كه وى هم تنها يك بار از اين نظريه استفاده تفسيرى كرده است. اما علّامه طباطبائى ـ چنانكه در ادامه خواهد آمد ـ از اين نظريه معناشناختى در جاى جاى تفسير خود بهره برده است.
معناشناسى مصدر مؤوّل با «أن» ناصبه
درباره «دلالت نكردن أن ناصبه بر وقوع» نيز بايد گفت: نظريهاى كه جرجانى درباره دلالت «أنْ» ناصبه بر عدم وقوع ارائه كرد، و علّامه طباطبائى نيز از آن جانبدارى نموده، سخن قابل قبولى است. براى روشنتر شدن اين سخن جرجانى بايد گفت: نحويان اگرچه درباره معناشناسى اقسام مصدر بحثى نكردهاند، اما درباره «أن مصدرى» سخنى دارند كه نظريه جرجانى و علّامه طباطبائى را تأييد مىكند. نحويان مىگويند: «أن» مصدرى ـ اگر در آغاز جمله نباشد ـ پس از واژههايى كه معناى شك و اميد دارند قرار مىگيرد.[15] لازمه اين سخن نحويان آن است كه اگر مصدرى از «أن» و فعل مضارع ساخته شده باشد داراى معناى وقوع و تحقق نيست؛ زيرا امورى مثل رجا و شك از مفاهيمى هستند كه متعلّقشان هنوز تحقق نيافته است. اين سخن حقيقتى است كه برخى نحويان[16] ديگر با صراحت بيشترى آن را بيان كردهاند.
يكى از پژوهشگران نحوى معاصر نيز معناشناسى مصدرى را كه با «أن» مصدرى ساخته مىشود در چهار ساحت واكاوى كرده كه عبارت است از:
1. زمان روى دادن فعل در مصادرى مانند «أعجبنى أن تقوم» معلوم است (آينده)؛ اما در مصدر صريحى مانند «اعجبنى قيامك» معلوم نيست.
2. در «أعجبنى أكلُك» ممكن است منظور از اكلى كه ايجاد شگفتى كرده خود اكل نباشد، بلكه اوصاف يا لوازم اكل باشد؛ يعنى عامل شگفتى اوصافى مانند كندى، تندى، قلت يا كثرت اكل باشد؛ اما در «أعجبنى أن تأكل» عامل شگفتى خود أكل است.
3. در جمله «ظهر أن يسافر إبراهيم» وقوع سفر ممكن است؛ اما در «ظهر سفرُ إبراهيم» به برخى از ذهنها تبادر مىكند كه سفرش حتما روى داده است.[17]
معناى سوم، كه محقق مزبور براى مصدر مؤوّل برشمرده همان معنايى است كه عبدالقاهر جرجانى نيز از آن ياد كرده و علّامه طباطبائى در تفسير الميزان از آن بهره برده است.
كاربردشناسى نظريه «معنادارى مصدر مضاف» در تفسير الميزان
علّامه طباطبائى از اين نظريه بارها براى نقد ديدگاههاى ديگر مفسّران يا اثبات برداشتهاى تفسيرى خود، استفاده كرده است.[18] در ادامه مقاله خواهد آمد كه ايشان در كاربست اين نظريه بىخطا هم نبوده است! در ادامه، نخست به دو نمونه از كاربستهاى صحيح اين نظريه در فرايند فعل تفسيرى علّامه طباطبائى اشاره مىشود و سپس به كاربستى ناروا از اين نظريه، كه موجب خطاى علّامه طباطبائى و يكى از شاگردانش شده است، اشاره مىشود:
1. «وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ.» (مدثر: 46ـ48) برخى از مخالفان نظريه «شفاعت» گفتهاند: حتى اگر بپذيريم كه عقل امكان شفاعت را اثبات مىكند باز هم وقوع شفاعت به وسيله آيات قرآن قابل اثبات نيست. علّامه طباطبائى به اين اشكال پاسخهاى گوناگونى داده است. در يكى از اين پاسخها، با تكيه بر نظريه معنادارى مصدر مضاف نوشته است: فرق است بين اينكه گويندهاى بگويد: «فلا تنفعهم الشفاعة» يا بگويد: «فلا تنفعهم شفاعة الشافعين»؛ چراكه در جمله دوم، مصدر مضاف دالّ بر اين است كه شفاعت در خارج محقق مىشود (اگرچه شفاعت محقق شده براى برخى گنهكاران مفيد واقع نمىشود)، اما در جمله نخست مصدر غيرمضاف دلالتى بر وقوع شفاعت ندارد.[19]
2. «قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَاما.» (فرقان: 77) ابهام موجود در واژه «دُعاؤُكُمْ» موجب راهيابى سه احتمال[20] به معناى آيه شده است. بر اساس يكى از اين احتمالها، معناى آيه چنين است: [به مشركان بگو ]اگر دعا و عبادتتان نبود هيچ ارزشى در نزد خدا نداشتيد. در اين احتمال ـ كه بىطرفدار هم نيست ـ[21] تعبير «دُعاؤُكُمْ» مصدرى است كه به فاعلش (مشركان) اضافه شده است. بر اساس نظريه «معنادارى مصدر مضاف» اين احتمال بدان معناست كه مشركان اولاً، دعا و عبادت داشتهاند. ثانيا، دعا و عبادتشان مفيد واقع شده و موجب التفات خداوند به آنان شده است!
علّامه طباطبائى اين احتمال را با چند اشكال مواجه كرده است. يكى از آنها اين است كه اضافه شدن مصدرى به فاعلش نشانه وقوع و تحقق مضمون خودش باشد، در حالى كه از مشركان هيچ دعا و پرستشى سر نمىزند تا دعايشان به صورت «مصدر مضاف به فاعل» بيان شود. پس اگر معناى آيه دعا و پرستش مشركان بود بايد تعبير «لولا أن تدعوه» و امثال آن به كار مىرفت، نه تعبير «دعائكم» كه مصدر مضاف به فاعل است.
يكى از مفسّران معاصر در جانبدارى از آن احتمال، سخن علّامه طباطبائى را نقد كرده است. در قسمتى از اين نقد، كه به مبحث مصدر مضاف مرتبط است، آمده: «مصدر مضاف به فاعل» هميشه به معناى وقوع و تحقق نيست، بلكه فقط وقتى زمان جمله ماضى باشد چنين دلالتى وجود دارد؛ اما در مواردى مثل اين آيه كه جمله فقط مشروط بودن مفهومى به مفهومى ديگر را بيان مىكند، چنين دلالتى وجود ندارد.[22] پيش از اين، در بررسى اين ديدگاه، با ارائه نمونههايى از قرآن كريم معلوم شد مصدرهايى مانند «قولى»[23] و «مرجعكم»[24] با اينكه زمانشان آينده است، اما بر وقوع و تحقق دلالت مىكنند. از اينرو، حصرگرايى مفسّر مزبور قابل قبول نيست.
خطاى تفسيرى
«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»(انبياء: 73)[25] در تعبير «فعل الخيرات» كلمه «فعل» مصدرى است كه به معمولش اضافه شده. پيش از اين، گفته شد كه علّامه طباطبائى با تكيه بر نقل قولى از عبدالقاهر جرجانى، اضافه يك مصدر به معمولش (چه فاعل و چه مفعول) را نشانهاى از تحقق و وقوع آن فعل مىداند. بر اساس ديدگاه ايشان، اضافه شدن «فعل» به «خيرات» نشان مىدهد كه مفهوم «فعل الخيرات» تحقق يافته است.
از ديگر سوى مىدانيم كه يك قانونگذار در بيان قانون، نمىتواند حكم را بر فعلى كه انجام گرفته حمل كند و به ناچار، بايد از مصادرى كه دال بر عدم تحقق است استفاده كند. با اين حال، درباره آيه مزبور، اين پرسش مطرح مىشود كه چرا تعبير «أوحينا» كه از قانونهاى خداوندى سخن به ميان آورده است، بايد به مصدرى تعلّق بگيرد كه دال بر وقوع و تحقق خارجى است؟!
همين مشكل علّامه طباطبائى را وادار كرده است تا كلمه «أوحينا» را در آيه مزبور به معناى وحى تشريعى نداند و آن را بر وحى تسديدى حمل كند؛[26] چراكه وحى در اينجا به فعل انجام شده تعلّق گرفته است. وحيى كه مىتواند به فعل واقع شده تعلّق بگيرد وحى تشريعى نيست، بلكه وحى تسديدى است؛ زيرا در وحى تسديدى خداوند اولياى خود را در همان زمانى كه كارهايشان را انجام مىدهند هدايت مىكند. علّامه طباطبائى به اين يافته تفسيرى خود چنان اعتماد دارد كه در جاى ديگرى از تفسير الميزان با تصريح به اينكه مصدر مضاف به معناى تحقق و وقوع است، از همين برداشت تفسيرى خود ياد كرده است.[27]
آيتاللّه جوادى آملى نيز در تفسير تسنيم همين اضافه را دو مرتبه به معناى تحقق و وقوع انگاشته[28] و پس از آنكه وحى تشريعى را امر به يك حكم يا يك عمل، و وحى تسديدى را وحى به خود فعل معنا كرده، در تبيين معناى «وحى تسديدى» آورده است:
... گاه بدينگونه است كه خداى سبحان با ايجاد شوق و كشش در اولياى خود، آنان را به عملى تشويق مىكند. انسان در اين حال، احساس مىكند كه خداوند يا فرشتگان انجام كارى را به او فرمان مىدهند. در وحى به خود فعل، كه وحى تسديدى است، امر و تشويق به فعل چنان است كه گويا آن كار واقع شده و تحقق يافته است؛ چنانكه در جمله «وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ»، مصدر مضاف نشانه تحقق فعل بوده، آيه مزبور بدين معناست كه «ما به آن ائمّه انجام دادن همه كارهاى نيك را وحى كرديم»، نه اينكه به آنان فرمان داديم كه آنها را انجام دهند.[29]
نقد و بررسى
علّامه طباطبائى براى برونرفت از اين مشكل، كه وحى تشريعى به مصدرى كه انجام شده و تحقق يافته (فعل الخيرات) تعلّق نمىگيرد، كلمه «أوحينا» را بر مفهوم وحى تسديدى حمل كرده است. با توجه به اينكه «فِعْلَ الْخَيرات» مصدر مضاف به مفعول است و جرجانى هم فقط مصادر مضاف به فاعل را دالّ بر تحقق و وقوع مىداند، اصلاً در اين آيه «فعل الخيرات» به معناى وقوع و تحقق نبوده است تا بر سر راه تعلّق وحى قانونى (تشريعى) به «فعل الخيرات» مشكلى به وجود بيايد.
بنابراين، علّامه طباطبائى در حل مشكلى كوشيده كه اصلاً وجود نداشته است! آيتاللّه جوادى آملى هم اگر مانند علّامه طباطبائى براى برونرفت از همين مشكل، آيه را بر وحى تسديدى حمل كرده باشد ـ كه ظاهرا چنين است ـ برداشت ايشان نيز به همين اشكال مبتلاست. بنابراين، درست است كه وحى تسديدى گونه قابل قبولى از وحى است، اما براى حمل كردن اين آيه بر وحى تسديدى، نمىتوان از نظريه مصدر مضاف استفاده كرد.
نتيجه گيرى
1. درباره معنادارى مصدر مضاف، در بين ارباب ادب نظريات متفاوتى وجود دارد. عبدالقاهر جرجانى مصدرى را كه به فاعلش اضافه شده باشد حاكى از يك حدث انجام شده مىداند؛ اما مصدرى را كه به مفعولٌبه اضافه شده باشد ـ مانند مصدرى كه از «أن» ناصبه ساخته مىشود ـ به معناى عدم وقوع مىداند.
2. علّامه طباطبائى نخستين كسى است كه نظريه معنادارى مصدر مضاف را به صورت جدّى در دانش تفسير مطرح كرده است. اگرچه ـ شايد به خاطر اعتماد به قوّت حافظه خود ـ در نقل سخن جرجانى از دقت بايسته برخوردار نبوده است.
3. نظريه عبدالقاهر جرجانى و علّامه طباطبائى كه مصدر مضاف به فاعل را دالّ بر تحقق و صدور مىداند به صورت مطلق مورد پذيرش علّامه فضلاللّه قرار نگرفته است. وى معتقد است: مصدر مضاف زمانى بر تحقق و وقوع دلالت مىكند كه زمانش ماضى باشد. اما اين تقييد، تقييد قابل قبولى نيست.
منابع
ـ ابنعاشور، محمدبن طاهر، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ، 1420ق.
ـ السيالكوتى، عبدالحكيم، حاشيه السيالكوتى على كتاب المطول، قم، منشورا الرضى، بىتا.
ـ تفتازانى، سعدالدين، المختصر، قم، منشورات دارالحكمة، بىتا.
ـ جرجانى، عبدالقاهربن عبدالرحمن، دلائل الإعجاز، بيروت، دارالكتب العلمية، 2001م.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، تسنيم، قم، اسراء، 1387.
ـ حسن، عباس، النحو الوافى. ط. الثالثة، مصر، دارالمعارف، 1966م.
ـ حقى بروسوى، اسماعيل، تفسير روحالبيان، بيروت، دارالفكر، بىتا.
ـ سكّاكى ابويعقوب، مفتاح العلوم، چ دوم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407ق.
ـ صبان، محمدبن على، حاشيهالصبان على شرح الأشمونى على الفية ابنمالك، قم، زاهدى، بىتا.
ـ طباطبائى، سيد محمدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1417ق.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو، 1372.
ـ عاملى، زينالدينبن على، تمهيدالقواعد، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1416ق.
ـ فضلاللّه، سيد محمدحسين، تفسير من وحى القرآن، چ دوم، بيروت، دار الملاك للطباعة و النشر، 1419ق.
ـ قزوينى، محمدبن عبدالرحمان، شروح التلخيص، بيروت، دارالارشاد الاسلامى، بىتا.
ـ هاشمى، احمد، جواهرالبلاغه، قم، ذوىالقربى، 1420ق.
* پژوهشگر و دانشآموخته حوزه علميه قم. دريافت: 11/10/90 ـ پذيرش: 26/1/91.
This e-mail address is being protected from spambots. You need JavaScript enabled to view it.
[3]ـ ر.ك: ابويعقوب سكّاكى، مفتاحالعلوم، ص 161.
[4]ـ ر.ك: سعدالدين تفتازانى، المختصر، ج 1، ص 27ـ28.
[5]ـ براى آشنايى بيشتر با معانى ثانويه، ر.ك: احمد هاشمى، جواهرالبلاغة، ص 39؛ محمدبن عبدالرحمان قزوينى، شروحالتلخيص، ج 1، ص 67؛ عبدالحكيم السيالكوتى، حاشيه السيالكوتى على كتاب المطول، ص 41.
[6]ـ ر.ك: احمد هاشمى، همان، ص 39.
[7]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 14، ص 305.
[8]ـ همان، ج 9، ص 137.
[9]ـ ر.ك: همان، ج 14، ص 305، ذيل آيه 73 انبياء.
[10]ـ عبدالقاهربن عبدالرحمن جرجانى، دلائلالاعجاز، ص 360ـ361.
[11]ـ ر.ك: سيد محمدحسين فضلاللّه، تفسير من وحىالقرآن، ج 17، ص 84.
[12]ـ همان، ج 11، ص 267.
[13]ـ در بحث معناشناسى مصدر مضاف، شهيد ثانى نظريه ديگرى دارد؛ وى با اشاره به نقلى از ابوحيان به نظرى مخالف با انديشه جرجانى و علّامه طباطبائى متمايل مىشود و مىنويسد: «و ذكر فى الارتشاف أنّ النّحاة فرّقوا بين "انطلاقك" مثلاً و بين "أنّك منطلق" بأنّ المصدر لا دليل فيه على الوقوع من فاعل معيّن و التحقق، و "أنّ" يدل عليهما، و العرف يدل على ذلك.» ر.ك: زينالدينبن على عاملى (شهيد ثانى، تمهيدالقواعد، ص 369 (باب السادس، قاعده 120).
[14]ـ محمدبن طاهر ابنعاشور، التحرير و التنوير، ج 21، ص 83.
[15]ـ ر.ك: عباس حسن، النحو الوافى، ج 4، ص 265.
[16]ـ ر.ك: محمدبن على صبان، حاشيهالصبان على شرح الاشمونى على الفية ابنمالك، ص 282و283.
[17]ـ عباس حسن، همان، ج 1، ص 377 و 378.
[18]ـ براى نمونه، ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 6، ص 261؛ ج 1، ص 274.
[19]ـ همان، ج 1، ص 167.
[20]ـ ر.ك: فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن، ج 7، ص 285.
[21]ـ ر.ك: اسماعيل حقى بروسوى، تفسير روحالبيان، ج 6، ص 257.
[22]ـ ر.ك: سيد محمدحسين فضلاللّه، همان، ج 17، ص 84.
[23]ـ طه: 28.
[24]ـ انعام: 60.
[25]ـ آيات پيشين از اين قرارند: انبيا: 69ـ72.
[26]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 14، ص 305، ذيل آيه 73 سوره انبيا.
[27]ـ ر.ك: همان، ج 1، ص 274.
[28]ـ ر.ك: عبداللّه جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 6، ص 502و503؛ ج 14، ص 239 و 240.
[29]ـ همان، ج 6، ص 502ـ503.