پرسش:
سلام از اصطلاحات عرفاني ميشه چند موردي رو بفرماييد همراه معني و مقصود از آنها؟ممنون
پاسخ:
آب : مراد از آب ، معرفت است
آب آتش افروز : فيضهاي خداوندي
آب حيات: چشمه اي در ظلمات و تاريكي كه هر كه از آن بنوشد زندگي جاودان مي يابد و در اصطلاح عرفاني : چشمه عشق و محبت . آب حيات را " آب خضر " نيز گفته اند .
آب خرابات :صفا و يكرنگي و تجليات رحماني كه تيرگي هاي درون و برون را مي زدايد .
آب روان :فرح و شادي دل .
آتش شعله :عشق خدا در دل انسان .
آتش امتحان :آتشي كه نمرود براي حضرت ابراهيم ( ع ) افروخت اما به سردي و سلامت مبدل گشت .
آتشكده :دل صوفي سودا زده ، دير مغان عالم عشق .
آداب :قواعد و رسوم شريعت و طريقت .
آداب طريقت: پيش مشايخ دو دست بر هم نهادن ، دائماً با طهارت بودن ، امر معروف و نهي از منكر .
آرزو: ميل به اصل خويش .
آزاد: ( حر ) كسي كه به ياري حق از قيود دنيا و حتي ذات و صفات خود آزاد شده و در ذات و صفات معبود محو گردد .
آزادي: مقام حريت و بي آرزويي ، مقام حيرت .
آستان :اعمال و عبادت زهد و تقوي .
آسمان غيب: انوار و جلوه هاي خداوند .
آشنايي :تعلق و پيوستگي به پروردگار .
آغوش :فاني شدن در صفات حق و دريافت اسرار
آفت :هر چيز كه روندة راه حق را از طي طريق باز دارد .
آفتاب جلال :تابش نور جلال و جبروت خداوند .
آمدن: بازگشت طالب حق از عالم " استغراق " و " سكر "
آن كيفيت خاص در حسن و زيبايي كه قابل وصف نيست و به ذوق ادراك مي شود . ( بندة طلعت آن باش كه " آني " دارد ).
آن لحظه ، حد فاصله گذشته و آينده .
آه :علامت " جمال " عشق كه زبان از بيان قاصر باشد و علامت " كمال " عاشق كه زبان و بيان از آن قاصر باشد .
آيات: مظاهر ذات و اسماء خداوند
آينه :قلب انسان كامل .
آينه جمال :مرتبه ظاهر شدنو تجلي صفات خدايي .
ابد: بي نهايت آينده ( در مقابل ازل كه بي نهيت آغازين است )
آبدال: مردان خاص خدا كه صفات آن ها به اوصاف حق مبدل شده است گفته اند در هر زمان تعداد آنها
هفت تن يا چهل تن است .
ابدالآباد :امتداد زمان هستي از آغاز تا انجام .
ابر :پرده و حجابي كه مانع رسيدن به شهود حق باشد .
ابرار: جمع بار و بر ، نيكان و بندگان خاص كه در درجاتي ار مراحل سير به سوي حق را پيموده باشند .
ابرو :اهمال و كوتاهي كردن سالك كه موجب سقوط از درجات شود و سقوط او وي را متوجه حق سازد و در واقع معناي ابر و اشاره و هشدار به رهرو طريق است .
اين الوقت: صوفي فرزند زمان خويش است ، نه در انديشة گذشته و نه در خيال آينده .
اتحاد :وابسته و پيوسته بودن وجود همه مخلوقات به خالق و آفريدگار .
اتصال :پيوستن عاشق (انسان ) به معشوق (خداوند ) پس از فناي عاشق (ازخود ) و بقاي او ( به خداوند ) .
اثبات: اثبات وجود خدا در مقابل " محو " وجود انسان .
اثينيت دو گانه پرستي .
احد :اسم ذات خداوند از آن نظر كه صفات و اسماء خدا يكي است و احد و نه متعدد .
احسان: احسان هم رسيدن به كمال عبوديت خود و پرستش آفريدگار است و هم در مقابل بدي نيكي كردن .
احوال :حالاتي كه بدون اكتساب وارد بر قلب شود از قبيل : فرح ، حزن ، شوق ، قبض ...
اختيار :اختيار كردن آنچه حق پسندد و ترجيح دادن آن بر اختيار خود .
اخلاص :هر كاري را براي خدا انجام دادن و به عمل خالص خود نظر نداشتن .
اخلاق :جمع خلق ، عادت بر عمل بدون نياز به تفكر و انديشه ، دور شدن از رذايل اخلاقي .
ادب: تهذيب و پاك كردن ظاهر و باطن .
ارادت: اقبال و توجه تام صوفي به حق و توجه خاص مريد به پير طريقت .
اراده :ابتداي طريق اهل طريقت . و فاعل آن " مريد " در واقع كسي است كه با ارادة كردن معشوق ديگر از خود اراده اي ندارد .
ارباب: راز همدمان اسرار الهي .
ارباب رخصت: عوام ايمان آورده .
ارباب رسوم: پيروان " شريعت " .
ارباب غرامت: گناهكاران و كساني كه قدم در طريقت ننهاده اند .
ارباب وجد: كساني كه از راه " حال " به مقامات معنوي رسيده اند نه از راه "قال " و تقليد سخن .
ارباب همت: كساني كه همت آنها هميشه خدا خواهي است و جز او نخواهند .
ارغنون :كنايه از زيادي تعلق و محبت .
اركان طريقت: علم ، حلم ، صبر ، رضا ، شكر ، اخلاص .
ازل :آنچه اول ندارد يعني امتداد فيض خداوند .
ازلي :چيزي كه مسبوق به عدم نباشد .
اسارت: گرفتار امور ظاهر بودن كه مانع رسيدن به حقيقت به سبب ظهور صفات بشري كه تيرگي است .
استدراج :معادل " مكر" به كار رفته است و به معناي كارهاي خارق العاده كه از نوع مكر و فريب است و نيز گفته اند پوشيده كردن " شر " در صورت " خير " و در نتيجه " استدراج " دور شدن از رحمت خداست و به عقاب و مكر او نزديك شدن .
استغراق: توجه زياد به يكتايي حق و غوطه ور شدن در درياي توحيد و خود را فراموش كردن .
استغفار: پوزش خواستن از اظهار هستي در برابر هست مطلق يعني خداوند.
استغنا :بي نيازي و قطع علايق از مال و جاه
استقامت: ايستادگي در اداي طاعات و بندگيها و خودداري از گناهان .
استواري: تسلط و غلبه اسرار الهي بر محبت سالك .
اسراف :هر چيز كه نفس از آن لذت ببرد حتي اگر ذره اي باشد .
اسفار :( جمع سفر ) عارف را چهار سفر است : 1 ـ از خلق به حق 2 ـ به حق در حق 3 ـ از حق به خلق 4 ـ به حق در خلق
اسلام :اعمال و متابعت .
اسم: اسمهاي خداوند سه دسته اند : 1 ـ اسامي ذات مانند " الله و رب " 2 ـ اسامي صفات مانند : " كريم" و " قادر" 3 ـ اسامي افعال مانند " مجيب " و "تواب "
اسم اعظم: بزرگ ترين نام خداوند كه نزد بندگان شناخته نيست .
اشارت :خبردادن از مراد بدون لفظ و عبارت .
اشراف :آگاهي از درون ديگران بدون وسايط عادي
اصحاب فتوح :متوكلان به خداوند .
اصطناع :مهذب و پاك گردانيدن بنده از جانب خداوند با زوال لذات او از دنيا .
اطوار: دل جلوه ها و مظاهر دل .
اعتصام: پناه بردن به لطف خداوند براي حفظ و دوري از گناه .
اعتكاف: گوشه نشيني به عبادت ( در مسجد و عبادتگاه ) و خالي كردن دل از آلودگيها .
اعيان ثابته :صورتهاي اسماء الهي كه صور معقوله در علم حق اند .
افتادگي: احساس عدم قدرت از اداي بندگي كه شايسته خداوند است .
افعال قلوب: آنچه كار دل است نظير داشتن يقين و توكل و صدق و شكر و خوف و رجاء
افق اعلي: نهايت مقام روح و درگاه معبود .
افق مبين :نهايت مقام دل .
اكسير: انسان كامل ، نظر يا نفس مرشد كامل .
اكمل :كسي كه اسماء و صفات الهي در او بيشتر جمع شده باشد .
الفت :از مراتب محبت .
القاآت: از " واردات " است به دل عارف از عالم غيب .
الف قد: ولي كامل مكمل .
الوان :رنگهاي خرقه . صوفيان به حسب مقتضيات رنگ خرقه را دگرگون مي كنند .
الهام: آنچه به دل برسد بدون اكتساب .
ام الكتاب :به عقل اول گفته اند و قلم اعلي .
امام اعظم :حضرت محمد (ص)
امانت :طاعت حق ، عشق ولايت ، امامت .
امتحان :ابتلاء حق در دلهاي سالكان .
امر :عالم " ملكوت" و عالم غيب ، در مقابل عالم "خلق" كه جهان آفرينش است .
امناء: آنان كه امين خدايند و از اسرار غيب با خبر . به "ملامتيه " نيز گفته اند .
امهات: خاك و آب و هوا و آتش
امين :از درجات اولياء خدا كه بر اسرار الهي مطلع است .
اناالحق: سخن حلاج كه بر سر آن سر به باد داد . كشف اسرار .
انابت :رجوع از غفلت به ذكر حق . گفته اند " توبه " در افعال ظاهر و " انابه " در امور باطن است .
انانيت :خودبيني و "من " گفتن مانند نفس من ، روح من ، مال من .
انبساط :عادت بنده به كار نيك و زائل شدن ترس از دل او .
انجذاب :حالت شكر و بي خودي سالك
اندوه :حيرت سالك در كاري كه وجدان و فقدان و فقدان آن پيش او مجهول باشد و
انزعاج ت:حرك دل براي بيداري از غفلت به تأثير وعظ يا سماع
اهل انقطاع: آنان كه از جهان خلق بريده و به عالم روحاني پيوسته اند .
اهل باطن: اهل معرفت ، در مقابل اهل ظاهر ، به باطنيه (اسماعيليه ) نيز گفته اند .
اهل بدايات: مبتديان در سلوك ، در مقابل "منتهيان " .
اهل تأويل: تأويل كنندگان آيات و احكام الهي . به باطنيه (اسماعيليه ) نيز گفته اند .
اهل تجريد: كساني كه از علايق مادي و حسي خود را مجرد ساخته اند و دوري گزيده اند .
اهل تقليد: مقابل اهل استدلال و اهل اجتهاد . عوام .
اهل حق: اهل معرفت ، سالكان .
اهل حقايق :اهل الله در مقابل اهل ظاهر
اهل خانقاه :مقيمان خانقاه و مسافران وارد به خانقاه
اهل خصوص :خواص
اهل خلوت: گوشه نشينان ، چله نشينان .
اهل دل كساني كه از سر گذشته و طالب سر هستند .
اهل ذوق دارندگان حكمت ذوقي در مقابل حكمت بحثي . كساني كه حقايق را به ذوق دريابند .
اهل رسم: تابعان رسوم و قيود شريعت و آنان كه در ابتداي مراحل سلوك اند .
اهل ري اهل "صحو" .
اهل سلوك: سه طبقه اند : (1 ) اهل جد و رياضت (2 ) اهل حفظ و سياست (3) اهل حق و عنايت
اهل شرب :اهل "سكر" كه اهل غلبه و وجد هستند .
اهل صفه: جمعي از اصحاب پيامبر (ص) كه در صفه و سكوي مسجد پيامبر مي نشستند و به مباحثات مي پرداختند و بعضي كلمه " صوفي " را منسوب به " صفه " دانسته ، آنان را اولين صوفيان شمرده اند .
اهل صومعه: اهل خانقاه و اهل شريعت كه فروتر از مقام خراباتيان اند
اهل طامات: ظاهر كنندگان كرامت و خودنمايي كنندگان
اهل كشف: آنان كه يگانگي خدا بر آنان كشف و عيان شده است .
اهل مراقبت :كساني كه خدا و خواست او را مراقبند
اهل مشاهدت: اهل كشف و شهود .
اهل معاملت: كساني كه عبادت را براي صواب و پاداش و ترس از عقاب انجام مي دهند .
اهل وصول :( 1 ) مشايخ صوفيه ، (2 ) غرفه شدگان در بحر جمع .
ايثار: مقدم داشتن حظ برادران بر حظ خويش در كار دنيا و آخرت .
ايقان :علم به چيزي به واسطة استدلال
ايماء: القاء معني خاص در نفس به صورت خفاء
ايمان: مقدار دانش به درگاه حق تعالي .