پرسش:
با سلام. چرا برخی در برخی مقاتل داستانهایی نوشته اند که عزت امام حسین علیه السلام خدشه دار شده است؟ آیا امام حسین چنین پیشنهاداتی به شمریان داده بوده؟
پاسخ:
باسلام خدمت شما دوست گرامی. باید همیشه هوشیارانه به مسائل نگاه کرد. به نظرم روحیه کاوش گری باید در نسل امروز تقویت شود و هر مطلبی را قبول ننمایند به خصوص در موضوعات حساس ومهم. باید به اصل عزت مندی در امام حسین و ائمه توجه نمود و با توجه به ان مطالب صحیح را استخراج و قبول نمود.
اصل عزت، مقياسي براي نقد گزارشهاي نهضت حسيني
اگر كسي حسين (ع) را از طريق منابع متقدم و معتبر نشناخته باشد و بخواهد شناخت خود را از راه مطالعه منابع و نوشتههاي متأخر به دست آورد، متأسفانه عنصري را كه در بخش عمده اين منابع در سيره آن بزرگوار مفقود ميبيند، عنصر عزت است، به گونهاي كه با مقايسه اين عنصر در منابع معتبر و غير معتبر اين نتيجه به دست ميآيد كه در ميان تحريفات نهضت حسيني، بيشترين سهم از آن اين عنصر گشته و تا 180درجه دچار دگرگوني شده است و در بعضي از موارد به ضد خود يعني ذلّت تبديل شده است. متأسفانه عمده منبع مطالعاتي مبلغان و مداحان حسيني را كه بيشتر آنها هدفي جز رضاي خداوند و تعظيم شعائر اسلامي و شيعي ندارند، همين منابع متأخر و غير معتبر تشكيل داده و از اين رو در مجالس با شكوه و پرشور حسيني كه بيشتر شركت كنندگان آن را جوانان شيعي غيرتمند و پرشور تشكيل ميدهند و طبيعتاً كمترين توقع آنها شنيدن مطالبي درباره مظهريت حسين (ع) براي غيرت و عزت الهي است كمترين موضوعي كه درباره آن سخن گفته ميشود، همين غيرت و عزت حسيني است. علّت اين امر آن است كه با بيرون كشيده شدن حسين (ع) از ميان كتب تاريخي و راه يافتن او به محافل مردمي از ديرباز و به ويژه در قرون متأخّر، به جاي آنكه مبلغان نهضت حسيني سعي در بالا بردن سطح آگاهي مردم براي شناخت ابعاد مختلف اين نهضت نمايند، همّ و تلاش خود را بر تحريك احساسات و عواطف آنها نهاده و گريه را اصل اصيل و هدف والا در مجالس حسيني به شمار آورده و براي رسيدن به آن، خود را مجاز به نقل از هر منبع ديدند و بدين ترتيب به جاي آنكه عزت حسيني محور مجالس قرار گيرد، اصل رقّت مياندار معركه شد كه براي رسيدن به آن در بسياري از موارد چارهاي جز عبور از ذلّت نديدند. بدينگونه كه براي رسيدن به رقيق كردن قلوب مردمان و گرياندن آنها مطالبي را نقل كنند كه مضموني جز ارائه چهرهاي ذليلانه از امام حسين (ع)، عاشورا، اسراي كربلا و اهل بيت عصمت (ع) ندارد. به عنوان مثال، مطالعه منابع معتبر ما را به اين نتيجه ميرساند كه مسأله عطش و تشنگي كربلاييان كمترين نقش را در عاشورا در رفتار آن بزرگواران عزيز ايفا كرده است، در حاليكه اين مسأله در اينگونه مجالس تمامي ابعاد اين نهضت را تحتالشعاع قرار داده و حتي باعث لوث شدن اين نهضت شده است. زيرا در اينگونه مجالس حسين (ع)آن مظهر عزت را مشاهده ميكنيم كه تا آخرين لحظات حيات و حتي در زير شمشير شمر از عطش خود مينالد و از قاتل خود ميخواهد كه لااقل او را سيراب نموده و سپس به شهادت برساند و قاتل با درخواست امام (ع) او را به مسخره ميگيرد و ميگويد: صبر كن تا پدرت از حوض كوثر تو را سيراب كند. [88] .گاهي فرزند كوچك و شير خوارهاش را در مقابل لشكر دشمن آورده، و از آن اراذل براي او درخواست آب مينمايد [89] و گاهي از ميانه ميدان فرياد فرزند بزرگش را ميشنود كه در بحبوحه نبرد از تشنگي مينالد و از همانجا از پدر درخواست آب ميكند و پدر را به گريهمياندازد. [90] .و گاهي از درون خيمهها فرياد العطش پرده نشينان حسيني را به آسمان ميرسانند [91] و هنگامي كه قبري براي آن حضرت (ع) توسط فرزندش امام سجاد (ع) تعبيه ميكنند، از زبان فرزند اين پدر بزرگوار و عزيز را كه از همه چيز خود در راه خدايش گذشت، اين چنين معرفي ميكنند كه او بر روي قبر براي شناساندن پدرش چنين نوشت: «هذا قبر الحسين (ع) الذي قتلوه عطشانا» [92] .سپس همگام با محوريت عطش و در راستاي آن به سراغ الفاظي رفتند كه هر چه بيشتر اشك مردمان را در آورد، الفاظ و واژه هايي كه در منابع معتبر كمتر ميتوان از آنها ردپايي پيدا كرد كه از اين دست، ميتوان واژههايي چون غريب، محروم، مغموم را مثال زد و كار را به جايي ميرسانند كه در مكالمه رأس شريف امام حسين (ع) با راهب ديراني پس از شهادتش اين سخنان را براي زبان آن رأس جعل ميكنند كه در هنگام معرفي خود فرمود: «انا المظلوم»، انا المهموم، انا المغموم...انا الذي من الماء مُنِعْتُ، انا الذي من الاهل و الاوطان بعدت....انا عطشان كربلا، انا ظمآن كربلا، انا وحيد كربلا، انا سليب كربلا، انا الذي خذلوني الكفرة بارض كربلا» [93] .دراين ميدان كمتر دانشمندي همانند ميرزا حسين نوري در لؤلؤ و مرجان و شهيد مطهري در تحريفات عاشورا را مييابيم كه از انگ و تهمت نهراسيده و صريحاً به بيان مجالس مطلوب حسيني (ع) و فاصله آن با مجالس موجود بپردازند كه البته همينها نيز هزينه سنگيني را براي گفتههاي خود متحمل شدند تا جاييكه در بعضي از نقاط تا مرز تكفير اين بزرگان پيش رفتند و حتي بعضي از دانشمندان شيعه را وادار ميسازد تا در نقد سخنان روشنگرانه آنان و به قصد دفاع از حسين (ع) اقدام به نوشتن نمايند. [94] .و همين مسايل است كه تلاش آن بزرگواران روشنگر را ابتر گذاشته و كمتر كسي جرأت گام زدن در آن راه را مينمايد. نكتهاي كه در اينجا معمولاً مورد غفلت قرار ميگيرد آن است كه حديث سازي براي تحريك عواطف و احساسات گرچه ممكن است در كوتاه مدت مجالس را پرشور نمايد، اما در دراز مدّت و با مطرح شدن سؤال و پرسش براي قشر آگاه جامعه و نيافتن انتظارات اين قشر از اينگونه مجالس و بيشتر شدن پرسشها و شبهاتش پيرامون نهضت حسيني (ع) در اينگونه محافل، موجبات دلسردي آنها را فراهم آورده و گرچه ممكن است به جهت عظمت امام (ع) باز هم در اين مجالس شركت نمايند، اما شركت آنان تنها صوري بوده و نه به قصد شناخت صورت ميگيرد. علاوه بر آنكه راه يافتن اينگونه احاديث از زبان ذاكرين و واعظين در مكتوبات و عرضه آنها بر جهانيان، موجبات وهن شيعه، تشيع و امام حسين (ع) را در اذهان آنان فراهم ميآورد و در دراز مدت موجبات بدبيني به كلّ منابع مكتوب شيعه را باعث ميشود. زيرا حديث سازان به خيال خود و به قصد خدمت نا آگاهانه و به علت عدم احاطه بر جوانب مختلف سيره امام (ع) بسياري از اصول و مباني را ناديده گرفته و چهرهاي مخدوش از امام (ع) ارائه ميكنند و خود را مصداق كامل ضربالمثل فارسي «كور كردن چشم براي سرمه كشيدن آن» ميسازند. و كار را تا آنجا ميرسانند كه موجبات معرفي شدن شيعه به عنوان «بيت كذب» را فراهم ميسازند. [95] .تلاش ما در بخشهاي پيشين مقاله بر آن بود كه با اثبات اصل عزت در نهضت حسيني از آغاز تا پس از شهادت و ارائه نمونههاي فراواني از آن، آن را به عنوان يك اصل قطعي و انكارناپذير در سيره آن بزرگوار به حساب آورده و از آن به عنوان مقياس و ملاكي براي شناخت روايات و گزارشهاي دروغين از راستين بهرهگيريم و به اصطلاح به نقد محتوايي اينگونه روايات بپردازيم. به اعتقاد ما اين اصل در نهضت حسيني ميتواند در رديف اصول كلامي شيعه همانند عصمت پيامبر (ص) و امام (ع) قرار گيرد كه دانشمندان با مسلّم گرفتن آن به نقد محتوايي روايات مخالف با آن همچون روايات سهو نبي (ص) و امام (ع) پرداخته و انتساب آنها را به امام (ع) ردّ مينمايند، هر چند از نظر سندي در درجه بالايي از صحّت و اتقان باشد كه خوشبختانه با بررسي سندي همه روايات اين چنيني در مييابيم كه همه آنها رواياتي بدون سند معتبر و مستند ميباشند و بسياري از آنان از هفت قرن پس از واقعه تا زمان معاصر ساخته شدهاند. حال در اينجا به عنوان مثال به برخي از گزارشهاي مخالف با عزت پرداخته و آنها را نقدمينماييم:
پيشنهادات ذليلانه امام حسين
در برخي از گزارشها چنين آمده كه امام حسين (ع) پس از مذاكره با عمر بن سعد سه پيشنهاد مطرح كرد. اوّل آنكه اجازه دهند، امام (ع) به مبدأ خود برگردد و دوم آنكه به شام رفته، دست در دست يزيد گذاشته تا خود هر چه صلاح ميداند، انجام دهد. و سوم آنكه اجازه دهند امام (ع) به يكي از مرزهاي مملكت اسلامي رفته و در آنجا همانند يك مسلمان عادي زندگي كند. [96] .از نقل ابو مخنف چنين استفاده ميشود كه اين گزارش ميان محدّثان قرن دوم مشهور بوده است، اما خود وي بلافاصله پس از نقل اين گزارش از قول يكي ديگر از محدثان به نام عبدالرحمن بن جندب چنين نقل ميكند كه عقبة بن سمعان، غلام رباب، همسر امام حسين (ع) كه يكي از معدود بازماندگان عاشورا و ناقلان گزارشهاي كربلاست، به من چنينگفت كه: «من با حسين (ع) در طي مسير مدينه به مكه و مكه به عراق همراه بودم و نه در اين دو شهر و نه در مسير تا هنگام شهادت از او جدا نگشتم و هر آنچه با ديگران سخن گفت، شنيدم. به خداوند سوگند كه آنچه در ميان مردم مشهور است كه امام (ع) پيشنهاد قرار دادن دست در دست يزيد و يا فرستاده شدن به مرزي از مرزها و مسلمانان را كرده، دروغ است، تنها سخني كه امام (ع) در اينباره گفت، آن بود كه: بگذاريد تا من در اين سرزمين وسيع و گسترده سير كنم تا ببينيم سرنوشت مردم به كجا ميانجامد.» [97] .ناگفته پيدا است كه گزارش اوّل با سيره امام حسين (ع)، كلمات او، و هدف او از قيام ناسازگار است. و مواردي كه در بخش قبل آورده شد، چه قبل از ملاقات با عمر بن سعد و چه بعد از آن، دلالت بر نادرستي روايت اوّل دارد. و احتمال ساختگي بودن به وسيله بني اميه و انداختن آن در ميان محدثان و مورخان اهل سنّت در قرن دوم فراوان است. احتمال ديگر درباره علت شهرت اين روايت آن است كه عمر بن سعد بعد از ملاقات با امام حسين (ع)، براي آنكه به خيال خود كار را به مصالحه بكشاند و دست در خون حسين (ع) نيالايد و حكومت ري را نيز از دست ندهد، از پيش خود چنين پيشنهاداتي را از زبان امام حسين (ع) مطرح كرد، و بعدها مورخان باور كردهاند كه اين پيشنهادات از جانب امام حسين (ع) مطرح شده است. شاهد اين احتمال روايت بعدي ابو مخنف است كه ميگويد: حسين (ع) و عمر بن سعد سه يا چهار بار با هم ملاقات كردند و پس از آن عمر در نامهاي خطاب به عبيدالله بن زياد چنين نگاشت: «اما بعد! خداوند آتش جنگ را خاموش كرد، وحدت ميان مسلمانان را برقرار ساخت و كار امت اسلام را رو به صلاح گذاشت. اين حسين است كه به من پيشنهاد داده كه يا به مبدأ خود بازگردد و يا او را به هر مرزي كه خواستيم بفرستيم تا مانند يك مسلمان عادي در آنجا زندگي كند و يا آنكه به نزد اميرالمؤمنين يزيد رفته و دست در دست او گذارد و او آنچه صلاح ميداند، انجام دهد. و در اين پيشنهادات خشنودي شما و صلاح امّت ميباشد.» گويي ابن زياد با خواندن نامه كاملاً باورش نشد كه امام (ع) چنين پيشنهاداتي را داده باشدو بيشتر احتمال داد كه عمر براي خير خواهي خود چنين مواردي را مطرح كرده است.از اين رو گفت: اين نامه مردي خيرخواه براي امير خود و مهربان و دلسوز براي قومش ميباشد. [98] .خوشبختانه اين گزارش با اين كيفيت در منابع شيعي جاي خود را باز نكرد. اما گزارشي شبيه آن و حتي كمي مسخرهتر در اين منابع نقل شده كه علاوه بر عدم امكان عادي آن، بيشتر عزت حسيني را زير سؤال ميبرد و آن اينكه: «به نقل از شاهدان واقعه چنين نقل شده كه امام حسين (ع) در روز عاشورا و پس از آنكه همه اصحاب و اهل بيت (ع) خود را از دست داده به سمت عمر بن سعد رفته و از او خواهش ميكند كه يكي از اين سه كار را از من بپذيري: اوّل آنكه مرا رها كن تا به مدينه حرم جدم رسول خدا (ص) باز گردم. عمر بن سعد (متكبرانه) جواب داد: چنين چيزي براي من امكان ندارد. امام (ع) خواسته دوم را چنين مطرح كرد: «اسقوني شربة من الماء فقد نشفت كبدي من الظماء؛ جرعهاي آب به من بنوشانيد كه جگرم از تشنگي خشك شده است. عمر جواب داد: اين هم امكان ندارد. و امام (ع) خواسته سوم خود را اين چنين مطرح كرد: پس اگر تصميم گرفتهايد كه قطعاً مرا بكشيد، يكي يكي به جنگ من بياييد. و عمر اين خواسته سوم را قبول كرد. [99] .كهنترين نوشتهاي كه اين گزارش در آن ديده شده است، كتاب المنتخب طريحي (متوفي 1085ق) است كه بعدها كتب ديگري همچون اسرار الشهادات دربندي (1285ق) آن را از او نقل كرده و نقلهاي مختلف ديگر را نيز ضميمه نمودهاند. از كتاب «المنتخب» چنين بر ميآيد كه مؤلف آن، روضهها و سخنرانيهاي خود را در آنبه گونه مجلس مجلس آورده است، بدون آنكه توجهي به اعتبار يا عدم اعتبار منقولاتداشته باشد و نيز بدون آنكه براي نوشتههاي خود منبعي را ذكر نمايد. چنانچه در همين مورد اين روايت را مستقيماً از شاهدان واقعه نقل كرده است كه بيش از ده قرن با آنها فاصله زماني دارد. [100] .اين كتاب به علت سبك خاص خود كه همراه با اشعار سوزناك و روايات و گزارشهاي رقتانگيز و گريه آور بود به خوبي جاي خود را در ميان روضه خوانان و واعظان باز كرده و به عنوان يكي از منابع معتبر در آمد، چنانچه فاضل دربندي آن فقيه بزرگ نيز در كتاب اسرار الشهادات خود در بسياري از موارد، گزارشهاي عجيب و غريب را از آن نقل ميكند. و ديگران نيز اين دو منبع را معتبر حساب كرده و به نقل آن ميپردازند. تعجب آور است كه برخي عالمان بزرگوار شيعي چگونه راضي ميشوند اين گونه روايات ذلت بار را در كتب خود نقل كنند و حسين (ع) مظهر عزت را تا آنجا به زير ميكشند كه حاضر ميشود براي حفظ جان خود و يا رفع تشنگياش، پس از آنكه همه اصحاب و خاندانش در راه او و هدفش جان خود را از دست دادهاند، ذليلانه به سمت عمر بن سعد رفته و اين خواستههاي ننگين را مطرح نمايد و در نقطه مقابل عمر بن سعد با تكبر و تبختر دو خواسته اوّل و دوم را رد نموده و سپس منت نهاده و خواسته سوّمش را كه دلالت بر جوانمردي! آن جاني دارد بپذيرد. آري اين هم از همان دست روايات ساختگي است كه خواسته است عطش را محور همه وقايع عاشورا قرار داده و در راه گرفتن اشكي از مستمع خود امام خود را از اوج عزت به پايين آورد.
درخواست آب در آخرين لحظه زندگي
گزارش سوزناكتر از گزارش قبلي كه اشك را از سنگ در ميآورد آن است كه:هنگاميكه شمر براي بريدن سر امام (ع) بر روي سينه آن حضرت (ع) مينشيند امام (ع) با او به گفتگو ميپردازد و سعي دارد تا او را از كشتن خود منصرف كند و وقتي موفق نميشود، خطاب به او ميگويد: «اذا كان لابد من قتلي فاسقني شربة من الماء»؛ اگر حتماً ميخواهي مرا بكشي، پس جرعهاي آب به من بنوشان». شمر قاطعانه جواب ميدهد: هرگز! هرگز! به خداوند سوگند تو آب را نخواهي چشيد تا مرگ را بچشي. و آنگاه با مسخرگي ادامه ميدهد: اي پسر ابي تراب! آيا تو نيستي كه گمان ميكني پدرت ساقي حوض كوثر است و هر كه را دوست داشته باشد از آب سيراب ميكند، پس صبر كن تا پدرت به تو آب بنوشاند.! پس از آن شمر شروع به قطع يكايك اعضاي بدن امام (ع) ميكند، و هر عضوي را كه قطع ميكند. امام (ع) فرياد ميكشد و ناله ميكند. و در همان هنگام اشعاري ميسرايد و در آنها از شمر ميخواهد كه «بعد از قتل او به فرزند عليلش رحم كند.» [101] .نويسنده اين روايت را از مقتل غير معتبر ابي مخنف [102] و نه مقتلي كه بر اساس روايات طبري از ابي مخنف تهيه شده نقل ميكند كه عدم اعتبار آن در ميان همه دانشمندان شيعه معروف است اما متأسفانه به علّت اشتمال آن بر بعضي از گزارشهاي رقت آور موجب اقبال بسياري از مرثيه خوانان به آن شده و تا زماني نزديك به زمان معاصر فراوان مورد استفاده آنها قرار ميگرفت. از نظر محتوايي ناگفته پيداست كه حسين عزيزي كه طبق نقل روايات معتبر كه به بخشي از آنها اشاره شد، در آخرين لحظات خود تنها رو به منشأ عزّتش يعني خداوند كرده و با اوبهمناجات ميپردازد، هرگز راضي نميشود تا آن حدّ خود را پايين آورده كه رو به مخلوقپستي زده و از او درخواست آب نمايد و با عبارت توهينآميز «عليل» از فرزندش يادكند. و نتواند بر ضربه شمشير صبر كرده و مانند كودكان در هنگام سختي، بزرگترهايش راصدا بزند. به راستي چگونه شيعه عزتمند حسين (ع) راضي به بر زبان راندن چنين سخنانيميشود؟
شكايت از كشته شدن
در گزارش امام (ع) را در آخرين لحظات حيات خود چنان ترسيم كرده كه رفتگانش را به مدد ميطلبد و از عطش و كم ياوري مينالد و از كشته شدنش گلايه ميكند. كاري كه هيچ عزيزي آن هم در مقابل آن دشمنان كينه توز انجام نميدهد. عباراتي را كه به آن حضرت در اين لحظات نسبت دادهاند، چنين است: «واجداه! وامحمداه! وا اباالقاسماه! وا ابتاه! واعلياه! واحسناه! واجعفراه واحمزتاه! واعقيلاه! واعباساه! واغربتاه! واعطشاه! وا غوثاه!واقلة ناصراه! أاقتل مظلوماً و جدي محمد المصطفي و اذبح عطشاناً و ابي علي المرتضي و اترك مهتوكاً وامّي فاطمة الزهراء...» [103] .جالب است كه در اين روايت كه از مقتل غير معتبر ابومخنف نقل شده، امام (ع) عقيل را كه ذليلانه برادرش علي (ع) را ترك كرده و از معاويه درخواست كمك كرده در كنار شجاعان و حماسه سازاني همچون جعفر بن ابي طالب و حمزه قرار ميدهد. به راستي كدام شجاع عرب و غير عرب ديده شده است كه در لحظات آخرين زندگاني خود جد و پدر و برادر و عمو و مادر را فرياد كند و مصيبت خود را به رخ آنها بكشد و از كشته شدن بنالد.»
مرا نكشيد
گزارش، امام حسين (ع) را در روز عاشورا در مقابل لشكر كوفه ميايستاند و خواهش امام (ع) را مبني بر درخواست نكشتن خود مطرح ميكند: «اتقواالله ربكم و لا تقتلوني فانه لا يحلّ لكم قتلي و لا انتهاك حرمتي فاني ابن بنت نبيكموجدتي خديجة زوجة نبيكم و لعله قد بلغكم قول نبيّكم الحسن و الحسين سيد اشباب اهل الجنّه» [104] .مرحوم مجلسي اين روايت را با اين الفاظ از شخصي به نام محمد بن ابي طالب كه در اعتبار نوشته هايش بحث فراواني است نقل ميكند كه با عزت حسيني منافات كامل دارد. بله اگر به جاي لا تقتلوني، لا تقاتلوني (با من نجنگيد) بود، روايت پذيرفتنيتر ميشد.همچنين نقل شيخ مفيد كه به جاي اين عبارت منافي عزت، عبارت زير را آورده قابل پذيرش است: «فانظروا هل يصلح لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟» [105] .بنگريد! آيا كشتن من و هتك حرمتم براي شما روا و مشروع است؟
ما را برگردان
گفته شد كه عزّت خاندان حسيني (ع) ريشه در عزت آن بزرگوار دارد و آنها چه در زمان حيات امام (ع) و چه بعد از شهادت آن بزرگوار حافظ اين عزت بودند. بنابراين گزارشهايي را كه نشانگر نوعي ذلت در آنهاست بايد با اين اصل اصيل سنجيد و آن را رد كرد. به عنوان مثال، در بعضي از نوشتهها چنين آمده كه: در هنگامي كه امام حسين (ع) به اطراف خود نگاه كرد و هفتاد و دو كشته از اصحاب و خاندانش را بر روي زمين ديد اندوهناك شده و به طرف خيمهها رفت و با خواهران و دختران خود وداع كرد. در همين هنگام سكينه دختر امام (ع) صدا زد: پدر تسليم مرگ شدهاي؟ پدر جواب داد: چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه يار و ياوري ندارد. و در اينجا سكينه از پدر چنين تقاضا كرد: «يا ابتاه ردنا الي حرم جدّنا» اي پدر ما را به حرم پدربزرگمان رسول خدا (ص) بازگردان پدر جواب داد: «لو ترك القطا لنام» يعني اگر قطا مرغي سنگخوار» به خود واگذاشته ميشد، ميخوابيد. [106] .اصل اين گزارش در كتاب منتخب طريحي آمده است كه آنرا همانند ديگر گزارشهاي خود بدون هيچگونه سندي نقل كرده است. و منبع علامه مجلسي «بعض الكتب» است كه احتمالاً منظور همين كتاب منتخب ميباشد. [107] و كتابهاي ديگر همچون اكسير العبادات آن را مستقيماً از منتخب نقلكردهاند. [108] .در گزارش چنين آمده كه امام (ع) پس از شهادت همه يارانش به قصد وداع به خيمههاي حرم آمد و در آنجا زينب (س) پس از آنكه فهميد برادرش تسليم مرگ شده از او چنين درخواست كرد: «يا اخي! ردّنا الي حرم جدنا»؛ اي برادرم ما را به حرم جدّمان بازگردان. و امام (ع) چنين جواب داد: «هرگز امكان ندارد و اگر من به خود واگذاشته ميشدم خود را در اين مهلكه نميانداختم و شما به زودي همانند بردگان در جلوي سوارگان كشانده ميشويد و بدترين عذاب را متحمل خواهيد شد.» زينب (س) با شنيدن اين سخنان گريه كرده و فرياد كشيد: «وا وحدتاه! واقلة ناصراه! واسوء منقلباه! وا شؤم صباحاه!» و آنگاه پيراهن خود را دريد و موهاي خود را پريشان كرد و به سر و صورت خود زد. امام (ع) كه چنين ديد به او فرمود: دختر مرتضي! آرام باش كه گريههاي طولاني خواهي داشت.» [109] .چنانچه ميبينيد در اين گزارش بدون سند علاوه بر آنكه عزت زينب (س) زير سؤال ميرود، هدف امام (ع) نيز در معرض سؤال قرار ميگيرد، زيرا امامي كه آگاهانه و براي احياي امر به معروف و نهي از منكر و نرفتن زير بار ظلم و ستم و بيعت يزيد اين مسير را طي كرده گويي در آخرين لحظات پشيمان شده و ميگويد: اگر كاري با من نداشتند خود را دراين مهلكه نميانداختم (لو تركت ما القيت نفسي في المهلكة) و در اينجاست كه گزارش همه حركت امام را به زير سؤال برده و از آن با عنوان مهلكة تعبير ميكند؛ تعبيري كه در هيچ گزارش معتبري از قول امام (ع) نقل نشده است. لازم به يادآوري است كه غير از شب عاشورا و هنگام شنيدن اشعار كه زينب (س) نتوانست خود را كنترل كند و اشك از چشمانش سرازير شد و امام (ع) او را سفارش بهصبركرد، [110] ديگر هيچ بيتابي از آن بزرگوار تا لحظه شهادت امام (ع) در منابع معتبر گزارش نشده است.
جرعه آبي به طفل شير خوارهام دهيد
در گزارش شهادت طفل شيرخوار امام حسين (ع) نيز آميزهاي از ذلّت ديده ميشود و آن اينكه آن را اينگونه نقل ميكنند كه امام حسين (ع) در لحظات پاياني نبرد به نزد خيمهها رفتو در آن هنگام زينب طفل شيرخوار امام (ع) را به او داد، و گفت: اي برادرم حسين! اينفرزند تو سه روز است كه آب نچشيده، براي او از اين مردمان جرعه آبي درخواست كن.امام (ع) طفل را به روي دست گرفته و به نزد لشكر دشمن آمده و تقاضاي خود را اين چنين مطرح كرد: «اي قوم! شما شيعيان و اهل بيت مرا كشتيد و تنها اين طفل كه از تشنگي جگرش گُر گرفته است، باقي مانده پس جرعهاي آب به او بنوشانيد. [111] .اصل اين روايت در مقتل منسوب به ابومخنف ميباشد كه ملا فاضل دربندي به اشتباه آن را به سيد بن طاووس در لهوف نسبت داده است. [112] .در حاليكه سيّد در هنگام نقل شهادت طفل شيرخوار هيچ اشارهاي به درخواست امام (ع) يا زينب (س) ننموده است. او اين روايت را اين چنين نقل ميكند: «..فتقدّم الي باب الخيمة و قال لزينب: ناوليني ولدي الصغير حتي اودّعه فاخذه و اومأ اليه ليقبّله فرماه حرملة بن الكاهل الاسدي (لع) بسهم فوقع في نحره فذبحه»؛ حسين به در خيمه آمد و به زينب فرمود: فرزند كوچكم را بده تا با او وداع كنم. آنگاه طفل را روي دست گرفت و خواست او را ببوسد كه ناگاه حرملة بن كاهل اسدي او را هدف تير قرار داد و آن تير در حلق كودك نشست و او را كشت. [113] .و شبيه همين نقل در ارشاد شيخ مفيد [114] و مقتل ابيمخنف [115] آمده است. اما اين مقدارچون در نظر بعضي رقت كافي را براي اشك ستاندن نداشت، شروع به جعلگزارشهايي در شاخ و برگ دادن به آن نمودند. گاهي از قول امام (ع) چنين نقل كردندكه فرمود: «يا قوم! ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل» [116] ؛ اي مردمان! اگر به من رحم نميكنيد به اين طفل رحم كنيد. و يا چنين گزارش كردند: «يا قوم! لقد جفّ اللبن في ثدي امه»؛ [117] اي مردمان! شير در پستان مادرش خشكيده است. و گاهي پس از شهادت طفل، زينب و ديگر زنان و دختران حرم را با وضعي آشفته و سربرهنه و بر سرزنان به ميدان كشيدند و چنان حالتي را ترسيم كردند كه چارهاي نديدند كه امام (ع) را براي پوشانيدن سر برهنه زينب (س) به صحنه بكشند. [118] .چنانچه ديديم همه اين گزارشهاي شاخ و برگي بدون سند ميباشد. حال بر فرض صحّت سند آيا از امام عزيز و اهل بيت عزيزش چنين صحنه هايي رواست؟ آيا امام (ع) براي به رحم آوردن اين قوم پست، سخن از خشك شدن پستان همسرش به ميان ميآورد؟! و آيا رواست كه چنين بيتابي را به زينب و ديگر زنان حرم نسبت دهيم؟
ياران بي وفا
چنانچه اشاره شد هنگام شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل كه امام (ع) از همراهان خود خواست تا هر كس آمادگي شهادت ندارد، جدا شود، تعدادي از همراهان امام (ع) جدا شدندو آنانكه ماندند تا پايان پايداري كردند. زيرا هدفي والاتر از اهداف مادي داشتندوعزت حسيني آنها را نيز تحت تأثير قرار داده و عزيزانه آن وجود عزيز را همچون پروانه در برگرفتند. طبق رواياتيكه در بخشهاي پيشين نقل كرديم، امام (ع) در شب عاشورا اصحاب خود را بهترين و باوفاترين اصحاب معرفي ميكند و اصحاب همچون مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر و زهير بن قين با سخنان خود در شب عاشورا و با فداكاري در روز عاشورا به خوبي اين سخن امام (ع) را به اثبات ميرسانند، [119] اما دراين ميان گزارش هايي جفاآميز در حق اصحاب نقل شده كه به يكي از آنها ميپردازيم: «جناب سكينه نقل ميكند كه بعد از آنكه پدرم در شب عاشورا از اصحاب خواست تا او را ترك كنند، وقتي عمهام امكلثوم اين خبر را شنيد، فرياد كشيد: واجداه! واعلياة! وا حسناه! وا حسيناه! واقلة ناصراه! (خدايا) نميدانم چگونه از دست دشمنان خلاص شويم، و وقتي پدرم حسين (ع) را ديد از او خواست كه آنها را به حرم جدشان بازگرداند.» [120] .اين روايت را بدينگونه فاضل دربندي از كتابي مجعول و ناشناخته و غير معتمد به نام نورالعيون نقل ميكند، بدون آنكه سلسله سندي براي آن بياورد. همچنين روايت تا حدي شبيه به اين روايت از تفسير منسوب به امام حسن عسكري (ع) نقل ميكند. [121] كه در صحت انتساب آن تفسير به امام (ع) و اعتبار آن سخن فراوان است. و اينها همه در حالي است كه خود قبل از اين روايت، روايات ديگري را از كتب دانشمندان شناخته شده همچون ارشاد شيخ مفيد، لهوف (ملهوف) و امالي صدوق نقل كرده كه حاكي از كمال عزت و وفاداري اصحاب ميباشد. [122] و سپس بدون آنكه هيچگونه تذكري مبني بر تناقض اين روايت با آن گزارشها بدهد، به نقل اين روايت ميپردازد.
آخرين سفارشهاي امام حسين به امام بعد از خود
در حاليكه معمولاً طبق عقائد شيعه امام پيشين در آخرين سفارشهاي خود به امام بعدي، ودائع و اسرار امامت را براي او بازگو ميكند، اما در بعضي از كتب ضعيف آخرين سفارشهاي امام (ع) به گونهاي نقل شده كه گويي امام (ع) را انساني عادي و حتي كمتر از آن فرض كرده كه الفاظي همچون ذلّت را به خاندان خود نسبت داده و در آخرين كلام خود از شيعيانش ميخواهد كه براي او كه غريب از دنيا رفته، ندبه كنند. متن يكي از اين گزارشهاي ساختگي چنين است: «يا ولدي....انت خليفتي علي هؤلاء العيال و الاطفال فانهم غرباء - خذلون قد شملتهم الذلة و اليتم و شماتة الاعداء و نوائب الزمان اسكتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سل خواطرهم بلين الكلام...يا ولدي بلغ شيعتي عني السلام فقل لهم ان ابي مات غريباً فاندبوه و مضي شهيداً فابكوه» [123] ؛ اي فرزندم! تو جانشين من در ميان اين زنان و كودكان هستي و بدان كه آنان غريبان و خوارشدگان هستند كه ذلّت، يتيمي سرزنش دشمنان و مصيبتهاي دوران آنها را فرا گرفتهاست. هنگامي كه فرياد كشيدند، آنان را آرام ساز و هنگامي كه دچار وحشت شدندمونس آنها باش و به آنها با زباني نرم و شيرين تسليت و دلداري بده...اي فرزندم سلام مرا به شيعيان من برسان و به آنها بگو پدرم غريب از دنيا رفت پس براي او ندبه كنيد و شهيد شد پس براي او بگرييد. چنانچه گفتهشد اينگونه روايات از كتب ضعيف بدون هيچ استنادي و تنها به منظور گرياندن نقل شده و با عقايد كلامي شيعه و عزتحسيني (ع) و خاندانش در تناقض است. ولي چه كنيم كه هدف تنها گريه است و هر چه رقّتآميزتر كردن صحنههاي عاشورا، هر چند ذلت امام (ع) و اطرافيانش را در برداشته باشد؟!!! و اين رويه جعل گزارش از صحنههاي كربلا همچنان به كار خود ادامه ميدهد و هر سال و پس از آنكه گزارشهاي پيشين ديگر خاصيت گريهآوري خود را از دست داده، گزارشهاي رقت آورتر و ذلتآميزتري ساخته ميشود و سكوت دانشمندان و فرهيختگان و گاه تشويق آنها كه بخشي از آن ريشه در عدم مطالعه تاريخ اسلام دارد، بر سرعت اين رفتار هر چه بيشتر ميافزايد.
پاورقی:[88] اكسير العبادات في اسرار الشهادات، شيخ آغابن عابد شيرواني حائري معروف به فاضل دربندي، تحقيق شيخ محمد جمعه بادي و عباس ملاعطية الجمري، چاپ اوّل، قم، دار ذوي القربي للطباعة و النشر، 1420ق، ج3، ص63.
[89] موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)، ص478، به نقل از نفس المهموم و نيز مراجعه شود به: اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج2، ص609.
[90] بحارالانوار، ج43، ص43.
[91] همان، ص41.
[92] اين سخن در مجالس مشهور است، عجالتاً منبع مكتوب آن را پيدا نكردم.
[93] موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)، ص519 و 520 به نقل از معالي السبطين،ج 2 ص 137 و مدينةالمعاخر، ج 4، ص 126، حديث 186.
[94] كربلا فوق الشبهادت، نوشته علامه سيد جعفر مرتضي عاملي.
[95] ميرزا حسين نوري در لؤلؤ و مرجان پس از اشاره به گزارشهاي ساختگي مقاتل در اين باره چنين ميگويد:... نتيجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهني باشد عظيم بر مذهب و ملت جعفريه و سپردن اسباب سخريه و استهزاء و خنده به دست مخالفين و قياس كردن ايشان ساير احاديث و منقولات اماميه را به اين اخبار موهونه و قصص كاذبه تا كار بآنجا رسيد كه در كتب خود نوشتهاند كه شيعه بيت كذب است و اگر كسي منكر شود كافي است ايشان را براي اثبات اين دعوي آوردن كتاب مقتل معروف را به ميدان...».
[96] تاريخ الطبري، محمد بن جرير طبري، بيروت، مؤسسة الاعلمي، ج4، ص313.
[97] همان.
[98] همان.
[99] المنتخب، شيخ فخر الدين طريحي، بيروت، مؤسسة الاعلمي، جزء دوم، مجلس نهم، ص451 و 452. و نيز اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج3، ص10 و 11. [
[100] براي آگاهي از ديدگاه محدث معروف ميرزا حسين نوري نسبت به اين كتاب مراجع شود به: لؤلؤ و مرجان، ص193 و 194.
[101] اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج 3، ص 63 - 65.
[102] كتبي همانند مقتل الحسين تهيه شده به وسيله حسن غفاري و وقعة الطف لابي مخنف تصحيح شيخ هادي يوسفي غروي بر اساس روايات طبري از ابي مخنف عرضه شده است اما مقتل ابي مخنف متداول تا پيش از آنها مشتمل بر اخبار دروغ فراواني بوده است. در اينجا مناسب است نظر محدث معروف ميرزا حسين نوري را درباره ابو مخنف و مقتلش ذكر نماييم: «ابو مخنف لوط بن يحيي از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سير و تواريخ است و مقتل او در نهايت اعتبار چنانچه از نقل اعاظم علماي قديم از آن و از ساير مؤلفاتش معلوم ميشود لكن افسوس كه اصل مقتل بيعيب او در دست نيست و اين مقتل موجود كه به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضي مطالب منكره مخالف اصول مذهب و البته آن را اعادي و جهال به جهت پارهاي از اغراض فاسده در آن كتاب داخل كردند و از اين جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هيچ وثوقي نيست.» (لؤلؤو مرجان، ميرزا حسين نوري، تهران، انتشارات فراهاني، 1364، ص156 و 157).
[103] اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج3، ص58 به نقل از مقتل دروغين ابو مخنف، ص140 - 142.
[104] بحارالانوار، ج45، ص6.
[105] الارشاد، ص449.
[106] المنتخب، ج2، مجلس نهم، ص452؛ بحارالانوار، ج45، ص47؛ اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج3، ص5.
[107] ميرزا حسين نوري در لؤلؤ و مرجان، ص194 ميگويد، گاهي علامه مجلسي هنگام نقل عباراتي از منتخب با عبارت «ديدم در مؤلفات بعضي از اصحاب» از او ياد ميكند.
[108] ميرزا حسين نوري كه خود معاصر ملافاضل دربندي صاحب اكسير العبادات في اسرار الشهادات بوده درباره كيفيت نگارش اين كتاب داستان جالبي را نقل ميكند كه خلاصه آن اين است در زمان مجاورت نوري و تلمّذ او از علامه عصر شيخ عبدالحسين طهراني، سيد روضهخوان عربي كتاب بدون اوّل و آخر و بدون سندي را كه از پدرش به او ارث رسيده بود، نزد علامه طهراني آورد و از او درباره اعتبار يا عدم اعتبار آن استعلام كرد و چون استاد كتاب رامطالعه كرد «معلوم شد كه از كثرت اشتمال آن بر اكاذيب واضحه و اخبار واهيه احتمال نميرود كه از مؤلفات عالمي باشد»، از اين رو استاد آن سيد را از نشر و نقل آن نهي فرمود، اما پس از چند روز به مناسبتي يكي از فضلاي معروف ساكن عتبات (ملا فاضل دربندي) مطلع شد و آن را از سيد گرفت و چون مشغول تأليف كتاب اسرار الشهادة بود، روايات آن كتاب منهيّ عنه را در كتاب خود درج كرد و بر عدد اخبار واهيه مجعوله بيشمار كتاب خود افزود و براي مخالفين ابواب طعن و سخره و استهزاء را باز نمود. آنگاه درباره كتاب اسرار الشهاده و مؤلف آن چنين ميگويد: «فاضل مذكور از علمأمبرزين و افاضل معروفين و در اخلاص به خامس آل عبا عليهم آلاف التحية و الثناء بي نظير بود ولكن اين كتاب در نزد علمأ فن و نقادين احاديث و سير بي وقع و بي اعتبار و اعتماد بر آن كاشف از خرابي كار ناقل و قلت بصيرت او است در امور. و آنگاه به ذكر بعضي از گزارشهاي عجيب و غريب اين كتاب مانند هفتاد ساعت بودن روز عاشورا و ششصد هزار سواره و يك ميليون پياده حساب كردن لشكر كوفيان ميپردازد. (لؤلؤ و مرجان، ص167 و 168).
[109] اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج3، ص56.
[110] وقعة الطف، ص200.
[111] اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج2، ص609 به نقل از مقتل ابي مخنف، ص129 و 130.
[112] همان.
[113] لهوف، ص142.
[114] ارشاد، ص462.
[115] وقعة الطف، ص245 و 246.
[116] موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)، ص478به نقل از نفس المهموم.
[117] همان، به نقل از ناسخ التواريخ.
[118] اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج2، ص610.
[119] وقعة الطف، ص197.
[120] اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج2، ص182.
[121] همان، ص 182، به نقل از تفسير الامام العسكري، ص 218. همچنين مراجعه شود به بحارالانوار، ج 11، ص 149.
[122] اكسير العبادات، ج2، ص178 - 180.
[123] موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)، ص486 به نقل از الدمعة الساكبه ج4، ص351؛ معالي السبطين، ج2، ص22؛ ذريعة النجاة، ص139
منبع: کتاب عزت طلبی در نهضت امام حسین ( علیه السلام )