پرسش:
1 : چه دليلى بر «لزوم شناخت خداوند» وجود دارد و چه چيز انسان را به بحث درباره وجود خداوند بر مى انگيزد؟
پاسخ :
متكلمان اسلامى پاسخ هايى به اين پرسش داده اند كه يادآور مى شويم:
1. لزوم جلوگيرى از زيان هاى مهم
هيچ انسان عاقلى در لزوم جلوگيرى از زيان هاى مهم ترديد نمى كند. اصل «لزوم دفع ضرر»، يكى از پايدارترين اصول زندگى بشر به شمار مى رود و تجربه قرن ها زندگى انسان، استوارى آن را تأييد مى كند. هرگاه ضرر و زيان ازاهميت ويژه اى برخوردار باشد، اصل ياد شده، قاطع تر و نمايان تر خواهد بود؛ در اين صورت، احتمال ضرر نيز كافى است تا انسان را به چاره انديشى براى پيش گيرى از آن اقدام بر انگيزد.
از سوى ديگر، در طول تاريخ، افراد برجسته اى به نام پيامبران و رهبران الهى ظهور كرده و از وجود خداوند، احكام و قوانين الهى، پاداش ها و كيفرهاى اخروى سخن گفته، و بشر را به ايمان به اين آموزه ها دعوت كرده اند، و خود نيزدر عين پاى بندى سرسختانه به گفتار خويش، دين ورزانى ثابت قدم و كوشا بوده اند. بى شك، اگر از گفتار و رفتار آنان به وجود خداوند، دين و آيين الهى يقين حاصل نشود، حداقل احتمال وجود او قوت مى يابد. بديهى است اگر چنين احتمالى درست باشد، ناديده گرفتن آن، منشأ زيانى بس بزرگ واندوه بار خواهد بود؛ بدين جهت، به حكم خِرد وقضاوت فطرت، نبايد در برابر اين احتمال، بى تفاوت بود، بلكه بايد درباره آن به بحث و تحقيق پرداخت. بر اين اساس، بحث و بررسى درباره وجود خداوند و آيين آسمانى، لازم و حتمى است.[1]
محقق بحرانى در تقرير اين دليل مى گويد: جلوگيرى از ضرر ظنى كه به واسطه نا آگاهى از معرفت خداوند واردمى شود، به حكم عقل واجب است، و وجوب جلوگيرى از اين ضرر مستلزم وجوب شناخت خداوند است.[2]
2. لزوم شكر منعم
از نظر عقل، شكرگزارى از كسى كه به انسان نعمتى مى بخشد، كارى پسنديده و لازم است، و ترك آن نكوهيده وناروا است؛ ازسوى ديگر، انسان در زندگى دنيوى خود از نعمت هاى فراوان بهره مند است، كه اگر فقط احتمال دهد، اين نعمت ها ، ولىّ نعمت و بخشنده اى دارد، بر او لازم است، از ايجاد كننده و بخشنده نعمت ها، تشكر كند؛ بنابراين، لازم است درباره وجود يا عدم منعم بحث كرد، تا آفريننده نعمت ها را شناخت و از او شكرگزارى كرد.[3]
محقق بحرانى در اين باره مى گويد: «انسان عاقل اگر در آفرينش خود بينديشد، نشانه هاى نعمت را بر خود آشكارمى يابد، و وجوب شكر منعم، مقتضاى خِرَد اوست، پس بايد شكر منعم را به جاى آورد؛ بنابراين، معرفت او واجب است».[4] از جمله آياتى كه برخى از دانشمندان براى لزوم شناخت خداوند به آن تمسك جسته اند آيه ذيل است كه مى فرمايد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى لَشَدِيدٌ»؛[5] اگر شكر گزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد مجازاتم شديد است!.» افزايش نعمتهاى خداوند كه در اين آيه به شكرگزاران وعده داده شده، تنها به اين نيست كه نعمت هاى مادى تازه اى به آن ها ببخشد، بلكه نفس شكرگزارى كه توأم با توجه مخصوص به خدا و عشق تازه اى نسبت به ساحت مقدس او است، خود يك نعمت بزرگ روحانى است كه در تربيت نفوس انسان ها و دعوت آنان به اطاعت فرمان هاى الهى، فوق العاده مؤر است. بلكه شكر ذاتا راهى است براى شناخت هر چه بيشتر خداوند، به همين دليل يكى از راه هاى اثبات «وجوب معرفة اللَّه» (شناخت خدا) همان وجوب شكر «منعم» (نعمت بخش) مى باشد.[6]
3. فطرت حقيقت جويى
حسّ كنجكاوى از حس هاى نيرومند آدمى است، بحث و جست وجو از علت حوادث و پديده ها از مظاهرآشكار اين حسّ فطرى است. به مقتضاى اين تمايل فطرى، انسان هر حادثه اى را كه مى بيند، و از علل اسباب و پيدايش آن مى پرسد. اين حسّ فطرى انسان را بر مى انگيزد تا درباره علت يا علل مجموعه حوادث هستى نيز به جست وجوبپردازد. آيا همان گونه كه هر يك از حوادث و پديده هاى طبيعى يا غير طبيعى داراى علت يا علت هايى است،مجموعه حوادث و پديده هاى هستى نيز علت يا علت هاى ماوراى طبيعى دارند؟ از اين جهت بحث از وجود آفريدگارجهان، پاسخ گويى به يك نياز و احساس فطرى، يعنى فطرت سبب شناسى است.
علامه طباطبايى در اين باره چنين گفته است:
«اصل بحث از آفريدگار جهان، فطرى است؛ زيرا بشر، جهان را در حال اجتماع ديده، و به صورت يك واحد مشاهده مى نمايد، و مى خواهد بفهمد كه آيا علتى كه با غريزه فطرى خود در مورد هر پديده اى از پديده هاى جهان اثبات مى كند، در مورد مجموعه جهان نيز ثابت مى باشد؟»[7]
پرسش:
2 : چگونه مى توان وجود خداوند را اثبات كرد؟ آيا قرآن براى اثبات وجود خدا راه خاصى پيشنهاد مى كند؟
پاسخ :
براى اثبات خداوند راه هاى بسيارى وجود دارد اما در قرآن به برخى از آنها اشاره شده است از جمله برهان هايى كه مورد توجه قرآن است عبارت است از:
1. برهان امكان و وجوب (فقر و غنا)
2. برهان تمانع
3. برهان حدوث و قدم
4. برهان حركت
5. برهان صديقين
6. برهان فطرت
7. برهان محبّت
8. برهان نظم[8]
پرسش:
3 : چه آياتى وجود خداوند را بر اساس برهان عليت اثبات مى كند؟
پاسخ :
گرچه وجود خداوند در قرآن كريم يك امر بديهى و بى نياز از برهان تلقى شده است ولى در عين حال در برخى از آيات به اثبات وجود خداوند پرداخته است و مردم را به آن امر بديهى متوجه كرده است مانندِ آيه هاى ذيل كه مى فرمايد: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ ... أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ؛[9] يا آنها بى هيچ آفريده شده اند، يا خود خالق خويشند؟!. آيا آن ها آسمان ها و زمين را آفريده اند؟ بلكه آن ها جوياى يقين نيستند ! ... يا معبودى غير خداوند دارند (كه قول يارى به آن ها داده) منزه است خدا از آنچه براى او همتاى او قرار مى دهند.»
اين آيات در بيان اقامه دليل در برابر منكران قرآن و نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و قدرت پروردگار است.آياتى است كه همگى با «أم» كه در اينجا براى «استفهام» است آغاز شده، و يك استدلال زنجيره اى جالب در قالب چند پرسش پى در پى (به صورت استفهام انكارى) تشكيل مى دهد، به بيان روشن تر همه راههاى فرار را از هر سو به روى مخالفان مى بندد، و چنان آنها را در اين عبارات كوتاه و پر نفوذ در تنگنا قرار مى دهد كه انسان بى اختيار در برابر عظمت و انسجام آن سر تعظيم فرود آورده، و اقرار و اعتراف مى كند.
نخست از مسئله آفرينش شروع كرده، مى گويد: «يا آن ها بى هيچ آفريده شده اند؟ يا خود خالق خويشند؟! «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ».[10]
اين عبارت كوتاه و فشرده در حقيقت اشاره به «برهان معروف عليت» است كه در فلسفه و كلام نيز براى اثبات وجود خداوند از آن استفاده شده است، به اين بيان: عالمى كه در آن زندگى مى كنيم بدون شك حادث است زيرا دائما در حال تغيير است، و آنچه در حال تغيير و دگرگونى و در واقع معرض حوادث است، محال است قديم و ازلى باشد.
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه اگر عالم حادث است چگونه به وجود آمده است. در پاسخ بايد گفت از پنج حال بيرون نيست:
1. بدون علت به وجود آمده است.
2. خود علت خويشتن است.
3. معلولات جهان ، علت وجود آن هستند.
4. اين جهان معلول علتى است كه آنهم به نوبه خود معلول علت ديگرى است و تا بى نهايت پيش مى رود.
5. اين جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است كه هستى اش از درون ذات پاك او است.
باطل بودن چهار احتمال نخست معلوم است، زيرا؛
وجود معلول بدون علت محال است، و گرنه هر چيز در هر شرائطى بايد به وجود آيد، در حالى كه چنين نيست.
احتمال دوم كه پديده اى خودش را به وجود آورد نيز محال است، زيرا مفهومش اين است كه پيش از وجودش موجود باشد، و اين اجتماع نقيضين است (يعنى هم بوده و هم نبوده).
همچنين احتمال سوم كه مخلوقات انسان، خالق انسان باشد نيز واضح البطلان است؛ كه لازمه آن دور است .
و نيز احتمال چهارم يعنى تسلسل علتها و كشيده شدن سلسله علل و معلول به بى نهايت آن نيز غير قابل قبول است، چرا كه بى نهايت معلول و مخلوق بالأخره مخلوق است و نياز به خالقى دارد كه آن را ايجاد كند، مگر بى نهايت صفر عدد مى شود؟ يا از درون بى نهايت ظلمت نور برمى خيزد؟ يا از بى نهايت فقر و نياز، بى نيازى به وجود مى آيد؟
بنابر اين راهى جز قبول احتمال پنجم يعنى خالقيت واجب الوجود، باقى نمى ماند و از آنجا كه ركن اصلى اين برهان نفى همان احتمال اول و دوم است قرآن به همان قناعت كرده است و مى بينيم كه قرآن در عبارت كوتاهى چه استدلالى نهفته شده است.
آيه بعد به پرسش ديگرى كه درباره ادعايى كه در مرحله پائين تر قرار دارد پرداخته مى گويد: «آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند» «أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ».[11]
اگر بى علت به وجود نيامده اند، و نيز خود، علت خويش نبوده اند، آيا واجب الوجود و خالق آسمانها و زمين اند؟ و اگر مبدأ عالم هستى نيستند آيا خداوند امر خلقت آسمان و زمين را به آنها واگذارده؟ و به اين ترتيب مخلوقى هستند كه خود فرمان خلقت دارند؟
مسلما آنها هرگز نمى توانند چنين ادعاى باطلى كنند، از اين رو در دنباله همين سخن مى افزايد: «بلكه آنها جوياى يقين نيستند»؛ «بَلْ لا يُوقِنُونَ».
و بالأخره در آخرين پرسش از آنها مى پرسد: آيا آنها خيال مى كنند حامى و ياورى دارند؟ «آيا براى آنها معبودى جز خدا است؟»؛ «أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ».[12]
سپس مى افزايد: «منزه است از آنچه براى او همتايى قرار مى دهند»؛ «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ».
بنابراين هيچ كس قادر به حمايت از آنها نيست.
به اين ترتيب آنها را در برابر يك بازپرسى عجيب و يك رشته سؤلات زنجيره اى چند گانه قرار مى دهد، و مرحله به مرحله آنها را به عقب نشينى و تنزل از ادعاها وامى دارد، و سپس تمام راههاى فرار را به روى آنها مى بندد، و در بن بست كامل قرار مى دهد.
چه دلنشين است استدلالات قرآن، و طرح سؤلات و بازپرسى آن كه اگر روح حق جويى و حق طلبى در كسى باشد در برابر آن تسليم مى شود.[13]
پرسش:
4 : برهان نظم به چه معنا است و آيا در قرآن كريم به آن اشاره شده است؟
پاسخ :
برهان نظم چنان كه از نامش پيداست، آن است كه از نظام عالم هستى و اسرار و دقايق آن به مبدأ علم و قدرتى كه آن را ايجاد و تدبير نموده، مى توان رهنمون شد، و قرآن مجيد پر است از استدلال به اين دليل روشن، و در همه جا نمونه هايى از آيات حق را در آسمان و زمين، و عالم حيات، و موجودات مختلف، بيان مى كند، و از آن طريق آشكارى به سوى ذات پاكش مى گشايد.[14] مانندِ آيه هاى ذيل كه مى فرمايد:
و از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس انسان هايى شديد و در روى زمين گسترش يافتيد و از نشانه هاى او اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند و از آيات او آفرينش آسمان ها و زمين و تفاوت زبان ها و رنگهاى شماست در اين نشانه هايى است براى عالمان، و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است و تلاش و كوشش تان براى بهره گيرى از فضل پروردگار [و تأمين معاش] در اين امور نشانه هايى است براى آنان كه گوش شنوا دارند و از آيات او اين است كه برق [و رعد] را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس و هم اميد است [ترس از صاعقه و اميد به نزول باران] و از آسمان آبى فرو مى فرستد كه زمين را بعد از مردنش بوسيله آن زنده مى كند؛ در اين نشانه هايى است براى جمعيتى كه مى انديشند، و از آيات او اين است كه آسمان و زمين به فرمان او برپاست، سپس هنگامى كه شما را [در قيامت]از زمين فرا خواند، ناگهان همه خارج مى شويد [و در صحنه محشر حضور مى يابيد] و از آن اوست تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين اند و همگى در برابر او خاضع و مطيع اند، او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را باز مى گرداند و اين كار براى او آسان تر مى باشد و براى اوست توصيف برتر در آسمان ها و زمين و او توانمند و حكيم است.[15]
برخى ديگر از آياتى كه به برهان نظم اشاره دارند عبارت است از:
اسراء/12؛ نمل/60 و 61؛ انعام/96؛ يس/38 40؛ الرحمن/1، 5، 7، 13 و ... ؛ بقره/164؛ آل عمران/190؛ يونس/3 6؛ ملك/1 3 و ... .[16]
پرسش:
5 : چگونه مى توان به وسيله فطرت وجود خدا را اثبات كرد؟
پاسخ :
راه فطرت براى اثبات خدا به اين معنى است كه هر آدمى به مقتضاى خلقت و ساختمان اصلى و روحى خود، خدا را مى شناسد بدون اينكه نيازى به كتاب و تحصيل علوم مقدماتى داشته باشد.
توضيح آنكه گاهى منظور از فطرى بودن خداشناسى نيز همين است ؛ يعنى : انسان به گونه اى ساخته شده است كه اگر خودش باشد و خودش، بدون توجه به بيرون از وجود خويش ، مى تواند تنها با قلب خود، به وجود خداوند پى ببرد و با دل خويش، او را بيابد و انسان به سبب ساختمان ويژه روحى خود، متمايل و خواهان خدا آفريده شده است. به ديگر سخن خداجويى و خداخواهى و خداپرستى در انسان به صورت يك غريزه نهاده شده است . مانند غريزه جستجوى مادر كه در طبيعت كودك نهاده شده است.
در قرآن كريم آيه هاى بسيارى اشاره به اين واقعيت دارد مانندِ آيه هاى زير:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛[17] روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش خدا نيست اين است آيين استوار؛ ولى اكثر مردم نمى دانند.»
اين آيه فطرى بودن وجود خداوند را براى انسان خاطر نشان مى كند در همين راستا برخى روايات تفسيرى نيز بر آن تأكيد مى كنند. زراره مى گويد از امام باقر عليه السلام درباره معناى اين آيه پرسيدم كه فرمود: «فَطَرَهُم عَلَى المعرفةِ بِه ِ؛ خداوند سرشت آنها را بر معرفت و شناخت خود قرار داد».[18]
آيه تأكيد مى كند كه دين حنيف و خالص از هر گونه شرك، دينى است كه خداوند در سرشت همه انسانها آفريده است و اين سرشتى جاودانى و تغييرناپذير است هر چند بسيارى از مردم توجه به اين واقعيت نداشته باشند.
آيه بيانگر اين واقعيت است كه نه تنها خداشناسى، بلكه دين و آئين بطور كلى، و در تمام ابعاد، يك امر فطرى است، و بايد هم چنين باشد، زيرا مطالعات توحيدى به ما مى گويد ميان دستگاه «تكوين» و «تشريع» هماهنگى لازم است، آنچه در شرع وارد شده حتما ريشه اى در فطرت دارد و آنچه در تكوين و نهاد آدمى است مكملى براى قوانين شرع خواهد بود.
به بيان ديگر: «تكوين» و «تشريع» دو بازوى نيرومندند كه به صورت هماهنگ در تمام زمينه ها عمل مى كنند، ممكن نيست در شرع دعوتى باشد كه ريشه آن در اعماق فطرت آدمى نباشد، و ممكن نيست چيزى در اعماق وجود انسان باشد و شرع با آن مخالفت كند.
بدون شك شرع براى رهبرى فطرت حدود و قيود و شرائطى تعيين مى كند تا در مسيرهاى انحرافى نيفتد، ولى هرگز با اصل خواسته فطرى مبارزه نمى كند بلكه از طريق مشروع آن را هدايت خواهد كرد، و گرنه در ميان تشريع و تكوين تضادى پيدا خواهد شد كه با اساس توحيد سازگار نيست.[19]
و در آيه ديگر: «فَإِذا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ؛[20] هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند) اما هنگامى كه خدا آنها را به خشكى رسانيد و نجات داد باز مشرك مى شوند.»
در اين آيه نيز قرآن كريم خداشناسى را فطرى انسان ها دانسته و آن را عاملى براى معرفت خداوند معرفى مى كند و گرچه امكان دارد اين عامل براثر غفلت ها وتعلقات دنيايى بى فروغ شود ولى در بحرانى ترين حالات، در درون جان آنها شكوفا مى شود و نور توحيد در دل آنها تجلى پيدا مى كند مانند آنكه هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند (با ديدن موج هاى خروشان و درياى بى كران) خدا را با اخلاص كامل مى خوانند و غير او از نظرشان محو مى شود، اما هنگامى كه خداوند آنها را از طوفان و گرداب رهايى مى بخشد و به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند!.
خلاصه آنكه هميشه يك نقطه نورانى در درون قلب انسان وجود دارد كه خط ارتباطى او با جهان ما وراى طبيعت، و نزديكترين راه به سوى خدا است كه از آن به فطرت تعبير مى شود.[21]
به همين دليل پيشوايان بزرگ اسلام كسانى را كه در مسئله خداشناسى سخت در ترديد فرو مى رفتند از همين طريق ارشاد مى نمودند.مانندِ داستان مرد سرگردانى كه در امر خداشناسى گرفتار شك و ترديد شده بود، و امام صادق عليه السلام از همين راه فطرى و درونى او را ارشاد فرمود.
آن مرد گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم مرا به خدا راهنمايى كن او كيست؟ زيرا وسوسه گران مرا حيران ساخته اند، امام فرمود اى بنده خدا! آيا هرگز سوار بر كشتى شده اى؟ عرض كرد آرى، فرمود: هرگز كشتى تو شكسته است در آنجا كه هيچ كشتى ديگرى براى نجات تو نبوده، و قدرت بر شناگرى نداشته اى؟
عرض كرد: آرى، فرمود در آن حالت آيا قلب تو به اين امر تعلق گرفت كه وجودى هست كه مى تواند تو را از آن مهلكه نجات دهد؟ عرض كرد آرى.
امام صادق فرمود او خداوندى است كه قادر بر نجات است در آنجا كه هيچ نجات دهنده و فريادرسى نيست.[22]
پرسش:
6 : فطرت به چه معنى است و تفاوت آن با غريزه و طبع چيست؟
پاسخ :
واژه فطرت كه در فارسى به «سرشت» ترجمه مى شود، دلالت بر نوع خلقت و آفرينش مى كند، ولى معمولاً در مورد انسان به كار مى رود چيزى را فطرى مى گويند كه نوع خلقت انسان اقتضاى آن را داشته باشد و خدادادى، غير اكتسابى و مشترك بين همه افراد باشد. از اين رو شامل همه بينش ها و گرايش هاى خدادادى و غير اكتسابى انسان مى شود. پس امور فطرى داراى سه ويژگى است: 1. اكتسابى نيست، 2. در عموم افراد يكسان وجود دارد،[23]
مثل حقيقت خواهى؛ يعنى هر انسانى مى خواهد به واقعيتِ مجهولاتى كه در برابرش هست، نايل شود، و حقايق مجهولات را كشف كند، يا مثلاً اگر كسى به انسان نيكى كرد،انسان مى فهمد كه در مقابل او بايد نيكى كند و سپاسگزار باشد. 3. فطريات از بين رفتنى نيست: «لا تَبديلَ لِخَلْقِ اللّهِ»؛[24] «دگرگونى در آفرينش خدا نيست» ممكن است فطرت سركوب شود، ولى ريشه كن نمى شود، مانند خداشناسى و خداجويى كه فطرى است. و هرگز از فطرت بشر حذف نمى شود،حتى منكر خدا در خطرات به خدا پناهنده مى شود.
پس ويژگى هاى ذاتى و تكوينى انسان را فطريات مى نامند، چنان كه خواص ذاتى جمادات، طبيعت و ويژگى هاى ذاتى حيوانات غريزه ناميده مى شود، مثلاً مى گوييم طبع آب چنين است، طبيعت اكسيژن چنان است. يا مثلاً كره اسب همين كه از مادر متولد شد، تلاش مى كند كه بلند بشود. چند بار زمين مى خورد ولى بالاخره بلند مى شود و بلافاصله بدون اين كه مادر او را راهنمايى كند، سرش را كج مى كند و زير شكم مادر جستجو مى كند. معلوم است كه در جستجوى پستان مادر است و در ظرف يكى دو دقيقه پستان را پيدا مى كند و شروع به مكيدن مى نمايد.[25]
[1]. الالهيات، جعفر سبحانى، ص 24.
[2]. قواعد المرام فى علم الكلام، ميثم بحرانى، ص 28.
[3]. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، العلامة الحلى، تحقيق: السيد إبراهيم الموسوى الزنجانى، ص 260.
[4]. قواعد المرام فى علم الكلام، ميثم بحرانى، ص 28.
[5]. ابراهيم/7.
[6]. تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج 10، ص 282.
[7]. اصول فلسفه و روش رئاليسم، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، ج 5، ص 4.
[8]. فرهنگ قرآن، هاشمى رفسنجانى و محققان مركز فرهنگ و معارف قرآن ، ج 6، ص 234 234، نشر بوستان كتاب.
[9]. طور/35 و 36 و 37 و 43.
[10]. طور/35.
[11]. طور/36.
[12]. طور/43.
[13]. ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ج 19، ص 22.
[14]. تفسير نمونه، ج 20، ص 335 و ج 24، ص 315؛ تفسير أحسن الحديث، ج 8، ص 187.
[15]. روم/20 تا 27.
[16]. ر.ك: فرهنگ قرآن، ج 6، ص 235.
[17]. روم/30.
[18]. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 2، ص 10 باب فطرة الخلق على التوحيد.
[19]. تفسير أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 10، ص 383؛ انوار درخشان، ج 12، ص 419.
[20]. عنكبوت/65.
[21]. تفسير نمونه، آيت اللّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 16، ص 341.
[22]. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 3، ص 41.
[23]. محمد تقى مصباح يزدى، معارف قرآن، ص 26.
[24]. روم/20.
[25]. فطرت، مرتضى مطهرى، ص 31.