چكيده
اديان آسمانى براى تأمين همزيستى، قوانينى الزامآور تشريع نمودهاند. دين اسلام، مسلمانان را ملزم نموده به شيوهاى مسالمتآميز با مخالفان عقيدتى خود تعامل نموده و عدالت را در اين خصوص بر پا دارند. اما اگر غيرمسلمانان، خيانت پيشه نموده و عليه جان و مال و نواميس مسلمانان وارد عمليات خصمانه شوند سياست شرعى بر دفع تجاوز و مجازات خيانتكاران مبتنى مىباشد. تمركز بر آيات قتال، عدم توجه به آيات مبنى بر صلح و همزيستى و عدم دقت در سيره عملى پيامبر، باعث شده گروهى سياست اسلامى در رابطه با ملل غيرمسلمان را بر پايه جنگ دانسته و علت پيشرفت اسلام در قرون اوليه را زورِ شمشير بيان نمايند.
اين جستار با رويكرد نظرى و اسنادى و با استناد به منابع اصيل اسلامى ثابت مىكند كه اصل در تعامل با غيرمسلمانان بر صلح و همزيستى بوده و دين اسلام منادى همزيستى مذهبى با پيروان ساير اديان مىباشد.
مقدّمه
همزيستى مسالمتآميز و تعاون بينالمللى در تأمين نيازمندىهاى بشر همواره مورد توجه جوامع بشرى بوده است. در عصر حاضر نيز لوايح متفاوتى، از جمله اعلاميه جهانى حقوق بشر، به تصويب جامعه بينالملل رسيده، اما متأسفانه اين لوايح در حد تعهد اخلاقى بوده و هيچگونه تعهد الزامآورى براى حكومتها ندارد. اين در حالى است كه صلح و همزيستى در انديشه سياسى اسلام، به عنوان اساسىترين اصل در روابط دولتها و ملتها منظور گرديده و به همين دليل، در حقوق اسلامى از فرصتهاى مناسب براى برقرارى و تحكيم پيمانهاى صلح در روابط خارجى بهرهبردارى مىگردد. اسلام براى تحقق بخشيدن و گسترش صلح در ميان ملتها و جلوگيرى از بروز روابط خصمانه، ملتها و دولتهاى ديگر را به انعقاد پيمانهاى صلح دعوت كرده1 و به جامعه اسلامى توصيه نموده است كه در اين زمينه، همواره پيشرو باشند.2 در بسيارى از موارد، اين توصيه براى عقد قراردادهاى صلح از وظايف دولت اسلامى به شمار رفته است. اين وظيفه در حالاتى كه تمايلى از طرف دولتها و گروههاى غيرمسلمان نسبت به عقد قرارداد صلح باشد، تأكيد بيشترى مىيابد.
براى شناخت ديدگاه اسلام در اين زمينه، بايد به منابع اصيل مراجعه نمود. مهمترين منابع اسلامى، قرآن و روايات صحيح از سنت مىباشد. برخى از محققان اسلامى و مستشرقان غيرمسلمان كه تاريخ اسلامى را بررسى نمودهاند، از منابع اصلى غفلت ورزيده و به منابع دست دوم و كمارزش روى آوردهاند. گروهى، مسائل خاص را عام تصور نموده و در نتيجه، استنتاجهاى اشتباه، از آن برآمده است و اهمال بزرگتر آنكه ديگران از اين گروه تقليد و اين نظريات را حقايق مسلم دينى تلقّى نمودهاند.
برخى بر اين انديشهاند كه اصل در حقوق و روابط بينالملل اسلامى بر «جنگ و تهاجم» و «از بين بردن عقايد مخالف» بنا شده و احيانا براى ادعاى خود، به اعمال برخى حكام و زمامداران در طول تاريخ اسلام استناد جستهاند؛ در حالى كه نبايد عملكرد ناصحيح برخى حكام اسلامى در طول تاريخ را به پاى اسلام نوشت؛ چراكه نصوص صحيح اسلامى، عكس اين مسئله را ثابت مىكند. اسلام، صلح و همزيستى با اديان و ملل را به صورت «اصل» و «قاعده اساسى» در نظام تشريع خود در نظر داشته است و احكام جنگ فقط در حالت ضرورت مشروع شده است. بنابراين، رفتار و عملكرد ناصواب برخى از زمامداران مسلمان در طى تاريخ اسلامى نمىتواند بر اين نصوص صريح خط بطلان بكشد.3 در اين مقاله همزيستى مسالمتآميز در رابطه با مخالفان عقيدتى با تكيه بر ديدگاه نظرى قرآن و سيره عملى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مورد بررسى قرار مىگيرد.
در اين زمينه، تحقيقات گستردهاى توسط متفكران اسلامى و مستشرقان صورت گرفته است. مهمترين اين تحقيقات عبارتند از:
1. گوستاو لوبون، حضارهالعرب، ترجمه عادل زعيتر؛4
2. توماس آرنولد، الدعوة الىالاسلام، ترجمه حسن ابراهيم و عبدالمجيد عابدين؛،5
3. عباسعلى عميدزنجانى، اسلام و همزيستى مسالمتآميز؛6
4. مارسل بوازار، انساندوستى در اسلام، ترجمه محمدحسن مهدوى اردبيلى و غلامحسين يوسفى؛7
5. احمدمحمد حوفى، سماحهالاسلام؛8
6. وهبهبنمصطفىزحيلى،الاسلاموغيرالمسلمين.9
ضرورت و اهميت پژوهش
اسلام به عنوان آخرين دين آسمانى، احكام و فرامين مشخصى براى مخالفان عقيدتى خود داشته كه بر اساس آن، حقوق غيرمسلمانان در جامعه اسلامى تضمين مىگردد. اما در ادوار تدوين كتب فقه، برخى از فقها تحت تأثير مكان و زمان و خشونتهايى كه حكام غيرمسلمان و يا كارگزاران غيرمسلمانِ خلفاى اسلامى، بخصوص در دوره عباسيان، در حق مسلمانان روا داشتهاند، احكامى صادر نمودهاند كه با كليات دين همخوانى نداشته و متأسفانه اين موارد در كتب فقه ثبت شده و گروهى نيز به تبع از سلف مذهب خود، آن را به مانند حكم شرعى قلمداد نمودهاند.10
اينگونه موارد باعث گرديده كه اسلامشناسانى همچون لوريمر، اسلام را مانع صلح و سازش ميان ملل معرفى كنند.11 اين تحقيق بر آن است كه با استناد به منابع اصيل اسلامى ثابت نمايد كليت قرآن و سنت بر اصالت صلح و همزيستى با ملل غيرمسلمان بنا شده است. از اينرو، در اين تحقيق به سؤالات زير پاسخ داده مىشود:
1. چگونه قرآن اصل همزيستى با ملل غيرمسلمان را به رسميت شناخته است؟
2. چگونه سيره عملى پيامبر صلىاللهعليهوآله ثابت مىكند كه اصل سياست روابط خصمانه با غيرمسلمانان مشروع نمىباشد؟
3. اسلام در چه حالتى روابط خصمانه با مخالفان عقيدتى را تجويز مىكند؟
4. آبشخور نظريه اصالت جنگ با ملل غيرمسلمان از كجاست؟
1. تعريف همزيستى مسالمتآميز
«همزيستى» در لغت به معانى ذيل آمده است: با هم زندگى كردن، زندگانى مردم دو كشور با كمك اقتصادى و سياسى به همديگر، و زندگى دو تن يا دو گروه با يكديگر در حالى كه شايد مناسب يكديگر نباشند.12 و در اصطلاح حقوق بينالملل عبارت است از: نحوه مناسبات، بين ممالكى كه دولتهاى آن داراى نظامهاى اجتماعى و سياسى مختلف هستند؛ يعنى رعايت اصول حق حاكميت، برابرى حقوق، مصونيت و تماميت ارضى هر كشور كوچك يا بزرگ، عدم مداخله در امور داخلى ساير كشورها، احترام به حق كليه خلقها در انتخاب آزاد نظام اجتماعى خويش و فيصله مسائل بينالمللى از طريق مذاكره.13
چنانكه از تعاريف لغوى و اصطلاحى اين واژه فهميده مىشود، بين دو تعريف لغوى و اصطلاحى رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار مىباشد. در هر دو تعريف، در كنار همديگر بودن انسانها، عدم مداخله در امور خصوصى يكديگر و احترام به حقوق همنوعان نهفته است.
2. همزيستى مسالمتآميز در قرآن
اسلام تعامل با غيرمسلمانان را بر اساس نيكى و عدالت بنا نهاده است. البته تداوم اين امر تا زمانى است كه آنان نيز در تقابل با مسلمانان دشمنى روا نداشته و جواب نيكى را با بدى ندهند: «لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (ممتحنه: 8ـ9)؛ خدا شما را از نيكى كردن و عدالتورزيدن با آنان كه با شما در دين نجنگيدهاند و از سرزمينتان بيرون نراندهاند، باز نمىدارد. خدا كسانى را كه به عدالت رفتار مىكنند دوست دارد. جز اين نيست كه خدا از دوستىورزيدن با كسانى كه با شما در دين جنگيدهاند و از سرزمين خود بيرونتان راندهاند يا در بيرونراندنتان همدستى كردهاند شما را باز دارد. و هر كه با آنها دوستى ورزد از ستمكاران خواهد بود.
در آيه نخست، واژه «بر» فراتر از تعامل نيكو و لوازم آن در حق غيرمسلمانان بوده و عبارت است از: عطوفت داشتن با ضعيفان، برطرف نمودن نياز نيازمندان، اطعام گرسنگان، پوشاندن لباس به برهنگان، نرمگفتار بودن با هدف مهربانى كردن به غيرمسلمانان نه ترسيدن و طمع داشتن از آنان، دعا كردن براى هدايت يافتن و سعادتمند شدنشان، اندرز دادن بدانان در كارها و دين و دنياشان، پاسداشتن آنان در غيابشان، مصون داشتن اموال، فرزندان، آبرو و تمام حقوق و مصالح آنان هنگام تعرض كسى به آنها و دفع ظلم و ستم از آنان.14
بر اساس اين آيات، غيرمسلمانان دو گروهند. گروهى كه با مسلمانان سر جنگ نداشته و در كنار آنان زندگى مىكنند. دولت اسلامى و مسلمانان موظفند در قبال اين گروه رفتارى محترمانه داشته و حقوق آنان را پاس دارند. اما گروه دوم، غيرمسلمانانىاند كه عليه دين، جان، مال، ناموس يا سرزمين مسلمانان اقدامات خصمانه انجام داده و خيانت پيشه نمودهاند. طبيعى است كه با چنين افرادى مقابله به مثل گرديده و صلح جاى خود را به ستيز و دفع تهاجم آنان مىدهد.
دعوت عمومى اسلام از ابتدا مبتنى بر «همزيستى مسالمتآميز» و «همزيستى مذهبى» بوده و به هيچ وجه مخالفان عقيدتى خود را از ميدان به در نكرده، بلكه دست دوستى بدانان داده تا با توجه به اصول مشترك، در كنار هم زندگى نمايند. از ديدگاه قرآن، پديدهاى به نام «جنگ مذهبى» و پيكار به سبب اختلاف عقيده ممنوع بوده و دشمنى با پيروان اديان ديگر هيچ محلى از اعراب ندارد. قرآن در اين زمينه به گروهى از يهوديان و مسيحيان اشاره دارد كه با تحقير و اهانت به يكديگر و تضييع حقوق انسانى همديگر، سعى در برتر نشاندادن آيين خويش دارند. خداوند ضمن تقبيح اين موضع، داورى در اين زمينه را مربوط به آخرت دانسته است: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» (بقره: 113)؛ با آنكه كتاب خدا را مىخوانند، يهودان گفتند كه ترسايان بر حق نيند و ترسايان گفتند كه يهودان بر حق نيند. همچنين آنها كه ناآگاهند سخنى چون سخن آنان گويند. خدا در روز قيامت درباره آنچه در آن اختلاف مىكنند، ميانشان حكم خواهد كرد.
قرآن براى رفع اين مشكل و تأمين همزيستى مسالمتآميز، راهكارهاى متفاوتى بيان داشته كه به اهمّ آنها اشاره مىگردد:
1ـ2. قرآن و نفى نژادپرستى
بسيارى از تعبيرات قرآن، از جمله: «يا بنى آدم»، «يا ايها الانسان» و «يا ايها الناس»، خطاب به همه انسانهاست. اين تعبيرات مىرساند كه انسانيت قدر مشترك همه ساكنان زمين بوده و افراد مناطق گوناگون، هيچ تفاوتى با يكديگر ندارند. بشر در طول تاريخ از حيث زبان، رنگ، نژاد، فكر، عقيده و... متفاوت بوده است؛ ولى از منظر اسلام، همه، فرزندان يك پدر و مادر بوده و اين تفاوتها بر انسانيت انسان خدشهاى وارد نمىسازد. قرآن هرگونه افكار نژادپرستانه را محكوم نموده است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ» (حجرات: 13)؛ اى مردم، ما شما را از نرى و مادهاى بيافريديم. و شما را جماعتها و قبيلهها كرديم تا يكديگر را بشناسيد. هر آينه، گرامىترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست. خدا دانا و كاردان است.
از ديدگاه قرآن، تفاوت در رنگ، زبان، نژاد و مليت ملاك برترى انسانها بر يكديگر نبوده و وجود اينگونه اختلافات از نشانههاى الهى و وسيلهاى براى شناخت افراد از يكديگر است؛ چه بسا اگر همه انسانها يك شكل، يك رنگ، و داراى اندام و صورتهاى مشابه بودند، زندگى آنان با مشكل مواجه مىشد.
2ـ2. قرآن و به رسميت شناختن آزادى عقيده و فكر
طبيعت انسان به گونهاى است كه اعتقادات قلبى را با زور و اجبار نمىپذيرد. در اين زمينه، فقهاى اسلامى اجماع دارند كه ايمان شخص مُكرَه، باطل و غيرصحيح مىباشد.15 قرآن كه هيچگاه مخالف با فطرت انسان فرمان نمىدهد، در آيات متعددى موافق با اين قضيه سخن مىگويد: «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» (بقره: 256)؛ در دين هيچ اجبارى نيست. و در جايى ديگر فرمايد: «وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ» (يونس: 99)؛ اگر پروردگار تو بخواهد، همه كسانى كه در روى زمينند ايمان مىآورند. آيا تو مردم را به اجبار وامىدارى كه ايمان بياورند؟ پيامبر نيز فقط مأمور رساندن پيام الهى به بشريت است و مسئول ايمان آوردن آنان نمىباشد: «وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَكُواْ وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظا وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ» (انعام: 107)؛ اگر خدا مىخواست، آنان شرك نمىآوردند، و ما تو را نگهبانشان نساختهايم و تو كارسازشان نيستى.
بر اساس اينگونه آيات و اجماع مسلمانان، واضح است كه اسلام، عقيده پيروان ساير اديان را به رسميت شناخته و به هيچ مسلمانى مجوز تحميل عقيده اسلامى به ديگران را نداده است، بلكه از پيروان خود خواسته است غيرمسلمانان را در عقيده و باورهاى مذهبى خود آزاد بگذارند و در كنار همديگر زندگى كنند.
3ـ2. قرآن و گفتوگوى مسالمتآميز
قرآن به پيروان خود فرمان مىدهد كه اگر خواستند با صاحبان اديان ديگر وارد بحث و مناظره گردند، جز با «جدال احسن» و «گفتوگوى مسالمتآميز» روشى را پى نگيرند: «وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (عنكبوت: 46)؛ با اهل كتاب، جز به نيكوترين شيوه مجادله مكنيد. فرامين دين اسلام هميشه همراه با استدلال و منطق بر اساس شيوههاى مسالمتآميز مىباشد؛ از اينرو، به پيروان خود اجازه نمىدهد حتى به بتپرستانى كه در آن زمان داراى خرافىترين عقايد (از جمله شرك و زنده به گور كردن دختران و...) بودند نيز اهانتى روا داشته و بدانان ناسزا گويند؛ چون اين كار منجر به تشديد تعصب آنان شده و بدون آگاهى، خداوند را به ناسزا مىگيرند: «وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوا بِغَيْرِ عِلْمٍ» (انعام: 108)؛ چيزهايى را كه آنان به جاى اللّه مىخوانند، دشنام مدهيد كه آنان نيز بىهيچ دانشى، از روى كينهتوزى به اللّه دشنام دهند.
4ـ2. قرآن و شناسايى رسمى اديان آسمانى
كتب آسمانى گرچه بر اساس قانون تكامل تدريجى، در فروعات با يكديگر تفاوتهايى دارند، اما در اصول با هم اختلافى نداشته و هدف واحدى را دنبال مىكنند. قرآن در آيات بسيارى از پيامبران پيش از اسلام و روش دعوت آنان ياد نموده و به صراحت آنها را تصديق مىكند: «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنا عَلَيْهِ» (مائده: 48)؛ و اين كتاب را به راستى بر تو نازل كرديم؛ تصديقكننده و حاكم بر كتابهايى است كه پيش از آن بودهاند. اين قانون الهى است كه هر پيامبرى، پيامبران پيشين خود را تأييد كرده و با ديده احترام از آنان ياد مىكند: «وَقَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعَيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الإِنجِيلَ فِيهِ هُدىً وَنُورٌ وَمُصَدِّقا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ»(مائده: 46)؛ و از پى آنها عيسى پسر مريم را فرستاديم كه تصديقكننده توراتى بود كه پيش از او فرستاده بوديم و انجيل را كه تصديقكننده تورات پيش از او بود به او داديم كه در آن هدايت و روشنايى بود و براى پرهيزگاران هدايت و موعظهاى.
قرآن نه تنها از آغاز نزول، صاحبان اديان ديگر را دعوت به «همزيستى مسالمتآميز» نموده، بلكه در آخرين آيات نازله خود نيز بر اين مسئله تأكيد مىنمايد. چنانكه در سوره «مائده» ـ از آخرين سورههاى نازلشده ـ همانگونه كه مسلمانان را به تبعيت از قرآن دعوت نموده، پيروان تورات و انجيل را به تبعيت از كتب آسمانى خويش دعوت مىنمايد: «وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الإِنجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِيهِ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(مائده: 47)؛ و بايد كه اهل انجيل بر وفق آنچه خدا در آن كتاب نازل كرده است داورى كنند؛ زيرا هر كس به آنچه خدا نازل كرده است داورى نكند،از نافرمانان است.
نكته قابل توجه ديگر اينكه ايمان شخص مسلمان كامل دانسته نشده، مگر اينكه به كتب آسمانى پيشين و پيامبران الهى گذشته ايمان آورد: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ» (بقره: 285)؛ پيامبر، خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده ايمان دارد. و همه مؤمنان، به خدا و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان دارند. ميان هيچيك از پيامبرانش فرقى نمىنهيم.
5ـ2. قرآن و فرمان صلح بينالملل
قرآن به مسلمانان فرمان مىدهد كه اگر از طرف گروهى پيشنهاد صلح داده شد، آن را پذيرفته و تعرضى بر آنان روا ندارند: «فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً» (نساء: 90)؛ پس هرگاه كناره گرفتند و با شما نجنگيدند و به شما پيشنهاد صلح كردند، خدا هيچ راهى براى شما بر ضد آنان نگشوده است.
چنانكه از واژه «اسلام» برمىآيد، اين لغت از ماده «سِلم» گرفته شده است. سِلم به معناى «صلح و صفا»، «سلامتى و آرامش» و «واژهاى در مقابل جنگ»، و اسلام به معناى «ورود در صلح و آرامش و سلامتى» است.16 بدينسبب، قرآن به ايمان آوردهها فرمان مىدهد همگى تحت لواى سِلم و صلح وارد گردند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً» (بقره: 208)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، همگان به اطاعت درآييد. دين اسلام منادى صلح بين ملل است و بهناچار جنگ را راهى براى دفع دشمن زورگو و بىمنطق مىداند؛ از اينرو، در برابر سرسختترين دشمنان نيز فرمان مىدهد: «وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ» (انفال: 61)؛ و اگر به صلح گرايند، تو نيز به صلح گراى و بر خدا توكل كن.
6ـ2. قرآن و همكارى همهجانبه در زمينه رشد جامعه
انسان موجودى مدنىالطبع بوده و همكارى و تعاون براى تداوم زندگى اجتماعىاش ضرورت دارد. نظام بينالملل بدون همكارى و مشاركت در زمينههاى گوناگون سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى ممكن نيست. قرآن در اين زمينه، تعاون را بر اساس «بر و تقوا» قرار داده و از همكارى در جهت «گناه و ستيزهجويى» برحذر داشته است: «وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ» (مائده: 2)؛ و در نيكوكارى و پرهيز همكارى كنيد نه در گناه و تجاوز. و از خداى بترسيد كه او به سختى عقوبت مىكند.
يكى از مهمترين مصاديق تعاون كه بسترساز همزيستى مسالمتآميز مىباشد، اجازه قرآن به پيروان خود در خصوص ازدواج با زنان اهل كتاب و تناول از غذاى آنان است: «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلُّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ» (مائده: 5)؛ امروز چيزهاى پاكيزه بر شما حلال شده است. طعام اهل كتاب بر شما حلال است و طعام شما نيز بر آنها حلال است. و نيز زنان پارساى مؤمنه و زنان پارساى اهل كتاب، هرگاه مهرشان را بپردازيد، به طور زناشويى نه زناكارى و دوستگيرى، بر شما حلالند.
3. اقدامات پيامبر در زمينه تأمين همزيستى مسالمتآميز
خداوند پيامبرش را رحمتى براى همه جهانيان معرفى مىنمايد كه رحمتش شامل همه انسانها اعم از مسلمان و غيرمسلمان مىگردد: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ» (انبياء: 107)؛ و نفرستاديم تو را، جز آنكه مىخواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم. همچنين او را اسوهاى براى پيروى عملى مسلمانان قرار داده: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب: 21)؛ براى شما شخص رسولاللّه مقتداى پسنديدهاى است. از اينرو، كليه شئون فردى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى و روابط بينالملل در عهد ايشان مىتواند مبيّن خوبى براى فرامين قرآن بوده و مسلمانان مىتوانند از برخوردهاى ايشان با ساير فرق و گروههاى غيرمسلمان، چارچوب تعاملات خود را با ديگر ملل و اديان تنظيم نمايند.
پيامبر صلىاللهعليهوآله در گفتار خويش همواره مسلمانان را به رعايت عدالت، انصاف، اداى حقوق، و پرهيز از آزار و اذيت پيروان ديگر اديان سفارش نموده، از ستم نمودن و عيبجويى از آنان برحذر داشته و خود را مدافع غيرمسلمانى مىداند كه مورد ستم مسلمانى قرار گرفته است.17 در رابطه با تهمت زدن بدانان وعيد سختى داده18 و فرمان داده مسلمانان كمكهاى اجتماعى را از آنان دريغ ننمايند.19
برخورد عادلانه و مسالمتآميز پيامبر با مخالفان و نوشتن نامه به سران كشورها باعث شد دعوت اسلامى به سرعت گسترش يافته و افراد، گروهها و هيأتهاى مذهبى و حكومتى فراوانى آزادانه راهى مدينه شوند و در مورد اين دين جديد تحقيق نمايند. در تاريخ حدود چهل هيأت مذهبى يا سياسى ثبت شده كه در زمان پيامبر، شهر مدينه پذيراى آنان بوده است.20 براى تبيين اين موضوع لازم است گزيدهاى از پيمانهاى صلح، چند نمونه از تعاملات ايشان با مخالفان و مضمون برخى از نامههاى پيامبر به سران كشورها بيان گردد:
1ـ3. انعقاد پيمان صلح و همزيستى
سيره پيامبر صلىاللهعليهوآله بر انكار مليتها و عدم استقلال داخلى آنان استوار نبوده و با وجود جهانى بودن آيين اسلام، موجوديت قبايل و ملتها، چه در قلمرو حكومت اسلامى و چه خارج از آن، محفوظ بوده است. شاهد بارز اين مطلب، پيمانهاى بسيارى است كه در دوران حكومت پيامبر و پس از وفات حضرت، با ملتهاى گوناگون امضا شده است و در تمام موارد تا هنگامى كه ملتهاى غيرمسلمان به پيمان خود وفادار بودهاند، دولت اسلامى نيز پيمان صلح را نقض نمىكرده است؛ زيرا نقض پيمان از ديدگاه اسلام، گناهى بزرگ و غيرقابل گذشت است.21
در روش تعامل پيامبر با گروههاى همجوار، مشاهده مىگردد كه چگونه سنت گذشته عرب در هم كوبيده شده و فرهنگ جنگ و خونريزى جاى خود را به فرهنگ صلح و آشتى مىدهد. در فرهنگ نبوى، انسانها محور احترام بوده و با توجه به آزادى انسانها، جايى براى زورگويى و اجبار باقى نمىماند. پيامبر با انعقاد قراردادهاى گوناگون و تأكيد به ياران خود در لزوم وفاى بدان، تمايل داشت زمينههاى تيرگى روابط بين گروهها را به حداقل رساند تا ديگر مفهوم جنگ و ستيز جز در مقابل متجاوزان و در مقام دفاع باقى نماند. از همان بدو ورود به مدينه، با انعقاد قرارداد اخوت بين مهاجران و انصارِ اوس و خزرج، كينهها و اختلافات چندين ساله اين دو قبيله را در هم شكست و اين فضا را مهيا نمود تا غيرمسلمانان يهودى و مسيحى ساكن در آنجا نيز در كنار امت اسلامى زندگى توأم با آرامش داشته باشند. با بررسى «منشور مدينه» مشاهده مىگردد كه هدف اين قراردادها تأمين صلح، آزادى، امنيت و آرامش براى همه مردم، فارغ از دين و عقيده آنان است. در سيره پيامبر به وفور پيمان صلح و همكارى ديده مىشود كه پرداختن بدان، نياز به تأليف چندين جلد كتاب دارد. اما براى تبيين موضوع، به چند نمونه از آن پيمانها اشاره مىگردد:
1ـ1ـ3. پيمان صلح مدينه يا «منشور مدينه»: اين منشور به عنوان نخستين «پيمان بينالمللى» در اسلام شهرت يافته است.22 اين پيمان بين مسلمانان، مشركان و يهوديان منعقد گرديد. اين قرارداد، ضمن مشخص نمودن وظايف هر گروه، دربردارنده چارچوب روابط بين مسلمانان با همديگر، مسلمانان و يهود، و مسلمانان و مشركانى بود كه با مسلمانان سر جنگ داشتند. هدف اساسى اين پيمان، حفظ امنيت و همزيستى همه گروههايى بود كه در مدينه كنار هم مىزيستند. پرداختن به كل مفاد قرارداد، از حوصله اين تحقيق خارج است؛ از اينرو، فقط به خلاصه مفاد آن در رابطه با يهوديان و مشركان بسنده مىشود:
مفاد صلح مسلمانان با يهوديان:
ـ يهوديانى كه تحت اين پيمان هستند، بايد مورد يارى و حمايت قرار گيرند و ستمى بدانان نشود و دشمنانشان يارى نگردند. هرگاه مسلمانان، يهود را به مصالحه فراخواندند، و يا يهود، مسلمانان را به مصالحه دعوت نمودند، بايد هر دو آن را بپذيرند.
ـ هنگام جنگ، يهوديان نيز بايد با مسلمانان در هزينههاى جنگ مشاركت نمايند. مسلمانان هزينه خود و يهود نيز هزينه خودش را مىپردازد.
ـ مسلمانان و يهوديان «امت واحده» مىباشند. مسلمانان بر دين خود و يهوديان نيز بر دين خود مىباشند، مگر كسى كه مرتكب ظلم و گناه گردد.
ـ مسلمانان و يهوديان بايد در برابر دشمنانى كه عليه امضاكنندگان اين پيمان اعلام جنگ مىنمايند، با يكديگر همكارى و تعاون داشته باشند.
ـ بايد مظلومان را در ميان خود يارى كنند.
ـ مسلمانان و يهوديان بايد عليه مهاجمان به مدينه، همديگر را يارى نمايند.
ـ ميان يهوديان و مسلمانان نصيحت و خيرخواهى حاكم است.
مفاد قرارداد در خصوص مشركان: مشركان مدينه حق ندارند مشركان قريش را، چه مالى و چه جانى، پناه داده و در امان خود گيرند.23
2ـ1ـ3. پيمان صلح حديبيه: پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله به مسافرتى صلحجويانه دست زد؛ بدين قرار كه كاروانى حدود هزار و چهارصد نفر براى حج آماده نمود و از قبايل عرب ـ هرچند مشرك بودند ـ دعوت به همراهى نمود. كاروان در منطقه «حديبيه» با لشكر مسلح دشمن مواجه شد... كاروان پيامبر به طور رسمى تصميم خود را بر حج خانه خدا ميان مسلمانان اعلام، و به وسيله پيكهايى، به مشركان قريش نيز ابلاغ كرد... از آنرو كه نبرد با حاجيان، عملى بسيار زشت و بر خلاف سنتهاى ديرين عرب بود؛ به ويژه از جانب مكيان كه هميشه به ميزبانى حجاج از هر قشرى افتخار مىكردند، در تصميم به جنگ با مسلمانان مردد شدند و سرانجام پيماننامه «صلح حديبيه» ميان قريش و پيامبر منعقد شد. بر اساس اين پيمان، مقرّر شد روابط حسنه بين قريش و مسلمانان برقرار شود.24 مفاد صلح حديبيه به قرار ذيل بود:
ـ مخاصمه و جنگ ميان محمد و قريش تا ده سال ترك شود و مردم در اين مدت بر جان و مال خود ايمن باشند.
ـ اگر كسى از قريشيان كه تحت قيمومت و ولايت ديگرى است نزد محمّد آمد ـ اگرچه مسلمان شده باشد ـ بايد او را به سوى قريش بازگردانند، ولى اگر يكى از مسلمانان، نزد قريش برود لازم نيست او را به مدينه بازگردانند.
ـ طرفين بايد (آنچه تاكنون در ميانشان گذشته اظهار نكنند) و عداوت و دشمنى خود را پنهان نگه دارند، و دزدى و خيانتى بين آنان واقع نگردد.
ـ هريك از قبايل و افراد كه بخواهند با يكى از دو دسته (محمد و قريش) پيمان ببندند آزاد مىباشند.
ـ محمّد و همراهانش امسال به مدينه بازگردند و وارد مكه نشوند و سال آينده آزادند (براى انجام حج و عمره) به مكه بيايند، مشروط بر اينكه سه روز بيشتر در مكه نمانند، و بجز شمشير ـ كه آن هم در غلاف باشد ـ اسلحه ديگرى همراه نياورند.25
3ـ1ـ3. پييمان صلح با قبايل اطراف تبوك: هنگامى كه پيامبر به تبوك رسيد، قبايل اطراف و مجاوران تبوك كه از جمله آنان يحنّهبن رؤبة، بزرگ «ايله» و اهالى «جرباء» و «اذرح» بودند، نزد پيامبر آمده و با ايشان قرارداد صلح بستند و پيامبر براى هريك از آنها قراردادى جداگانه نوشت. قرارداد يحنّهبن رؤبة به قرار ذيل است: «به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. اين امانى است از خدا و محمّد پيامبر خدا به يحنهبن رؤبة و مردم ايله كه كشتىها و كاروانهاى ايشان در دريا و صحرا در امان باشد. اينان و هر كه با ايشان است، از مردم شام و اهل يمن و مردم دريا، در پناه خدا و محمّد، پيامبر او هستند و براى كسى جايز نيست كه ايشان را از استفاده كردن آبى كه بر سر آن وارد مىشوند يا راهى كه بدان طى طريق مىكنند از دريا و خشكى جلوگيرى كند، و هر كدام از ايشان كه مرتكب جرمى شد، دارايى و مال او حايل مجازات او نخواهد شد.»26
2ـ3. رفتار مسالمتآميز پيامبر در قبال مخالفان
پيامبر در روابط بينالملل و در برخورد با مخالفان عقيدتى خود تا جايى كه امكان داشت، از شيوه صلح و دوستى استفاده مىنمود و اگر در جاهايى متوسل به شيوههاى خشونتآميز مىشد به خاطر مقابله به مثل و يا تنها راهحل باقىمانده بود. در ادامه، اين ادعا، در سه بحث از روابط پيامبر با مشركان مكه، مسيحيان و يهوديان ثابت مىگردد:
1ـ2ـ3. تعامل مسالمتآميز پيامبر با مشركان مكه: دعوت پيامبر در مكه به روش مسالتآميز و در حد گفتوگو بود. اما مشركان مكه در راه خنثا كردن دعوت اسلامى از هيچ كار زشتى دريغ نمىكردند. فشار مشركان به افرادى كه مسلمان شده بودند زياد شد و افراد قبايل مأمور شدند هر كدام ميان قبيله خود، هركس را كه به دين اسلام درآمده شكنجه دهند تا از اين دين دست بردارد. از اينرو، حبس و آزار و اذيت افراد مسلمان شروع شد. انواع زجرها را نسبت بدانان روا مىداشتند، برخى را مىزدند، گروهى را به گرسنگى مىآزردند، جمعى را هنگام داغ شدن ريگهاى مكه برهنه كرده و روى آن ريگهاى تفتيده مىخواباندند و بدينوسيله، آنقدر شكنجه مىدادند تا از دين خود دست بردارند. در اين ميان، برخى به واسطه كثرت صدمات وارده، از دين خود بيزارى مىجستند و بعضى هم استقامت مىورزيدند.
پيشواى اسلام كه نيرويى براى دفاع از آنان نداشت، به ياران خود پيشنهاد هجرت به حبشه داد. به دنبال اين سخن پيامبر، دسته دسته مسلمانان عازم حبشه شدند. در سرزمين حبشه نيز از آزار مشركان قريش در امان نبودند. تا جايى كه كفار قريش با هداياى بسيار نزد نجاشى رفتند تا او را راضى كنند مسلمانان را به مكه بازگرداند، اما نجاشى به درخواست آنان پاسخ منفى داد. از آنرو كه تلاش قريش در هر مرحله بىنتيجه مىماند و روز به روز تعداد ايمان آوردهها فزونى مىيافت، خشم و كينهتوزى آنان را ازدياد مىبخشيد.27
قريش در جبران شكستهاى پى در پى، بر آن شد كه پيامبر و ياران او را در تنگناى سختترين فشارها قرار دهد. با اين انگيزه، چند تن از سران قريش پيمانى را امضا نمودند. در اين پيمان، قريش تعهد كرد كه از هرگونه دادوستد و پيوند سببى با بنىهاشم و بنى عبدالمطلب خوددارى كنند. با محاصره سياسى و اقتصادى قريش، مسلمانان دورهاى سخت را در محلى به نام «شعب ابىطالب» گذراندند. مسلمانان در مدت سه سال محاصره، با زحمات فراوان و با به خطر انداختن جان خويش، مخفيانه به تأمين نيازهاى ضرورى مىپرداختند.28
از ديگر اقدامات مشركان مكه عليه مسلمانان، تلاش براى از بين بردن پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله بود. آنان در محلى به نام دارالندوه جلسهاى تشكيل دادند و تصميم گرفتند پيامبر را به قتل برسانند. گفتند: در هر طايفهاى جوانى نيرومند انتخاب شود و با هم، محمد را بكشند تا خون او در ميان همه طايفهها تقسيم شود و طايفه بنىمناف نتوانند با همه آنان جنگ كنند، بلكه و فقط با پرداخت خونبها راضى شوند. جوانان انتخابشده در كنار در خانه آن حضرت كمين گرفتند تا ايشان را بكشند، اما پيامبر آن شب در بسترش نخوابيد و به مدينه هجرت نمود.29
مشركان مكه حتى بعد از هجرت پيامبر نيز دست از اقدامات خصمانه خود برنداشته، عليه مسلمانان جنگهاى زيادى راه انداختند كه مهمترين آنها، جنگ «بدر»، «احد»، و «احزاب» بود. موارد مذكور، تنها گوشهاى از صحنههاى رفتار غيرمسلمانان با مسلمانان در مكه بود. با وجود اين، وقتى پيامبر به قدرت كافى دست پيدا نمود و مىتوانست از مشركان مكه انتقام گيرد، از چنين برخوردى با آنان پرهيز كرد.
وقتى كه سپاه ده هزار نفرى پيامبر به شهر مكه نزديك شد، يكى از پرچمداران و فرماندهان ارشد لشكر به نام سعدبن عباده خطاب به ابوسفيان كه روزگار مديدى فرماندهى لشكر كفار عليه اسلام را به عهده داشت، فرياد برداشت و گفت: «امروز روز برخوردهاى خونين است. امروز حرمتها شكسته مىشود. امروز خداوند قريش را به خاك ذلت مىافكند.» هنگامى كه خبر به پيامبر رسيد، او را عزل نمود و فرمود: «امروز روز رحمت و مهربانى است. امروز خداوند قريش را [به سبب اسلام]عزتمىدهد.»30
پيامبر، اينچنين شعار كينه و انتقامجويى را به شعار محبت و عفو و گذشت مبدل نمود و به جاى آن همه بدى و آزار و اذيت كه او و يارانش از مشركان مكه ديده بودند، هيچ انتقامى از آنان نگرفت. پيامبر بعد از فتح مكه و ورود به كعبه، دو طرف چارچوب در خانه كعبه را با دست گرفت و خطاب به قريشيان فرمود: «هرگونه امتياز قبيلگى يا طلب مال يا خونخواهى زير اين دو پاى من است... اى جماعت قريشيان، خداوند نخوت جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را از شما دور ساخته است. مردم همه از آدماند، و آدم هم از خاك.»31 آنگاه، اين آيه را تلاوت فرمود: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَاللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»(حجرات: 13)؛ اى مردم، ما شما را از نرى و مادهاى بيافريديم. و شما را جماعتها و قبيلهها كرديم تا يكديگر را بشناسيد. هر آينه، گرامىترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست. خدا دانا و كاردان است.
پس از آن فرمود: «فكر مىكنيد من با شما چه رفتارى بكنم؟» گفتند: رفتار نيك! برادر كريم ما و برادرزاده كريم ما هستيد. پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نيز فرمود: «من به شما همان را مىگويم كه يوسف به برادرانش گفت: امروز هيچ سرزنش و ملامتى بر شما نيست، برويد كه شما آزاديد.»32
2ـ2ـ3. رفتار مسالمتآميز پيامبر با مسيحيان: در عصر نبوى، قرآن موضع يهود و مشركان در مقابل مسلمانان را موضعى خشن و با عداوت، و موضع مسيحيان را موضعى ملايم و با دوستى وصف مىكند: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانا وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ» (مائده: 82)؛ دشمنترين مردم نسبت به كسانى كه ايمان آوردهاند يهود و مشركان را مىيابى، و مهربانترين كسان نسبت به آنان كه ايمان آوردهاند كسانى را مىيابى كه مىگويند: ما نصرانى هستيم؛ زيرا بعضى از ايشان كشيشان و راهبان هستند و آنها سرورى نمىجويند.
لحن قرآن و نامههاى پيامبر با مسيحيان همواره همراه با عطوفت و ملايمت بود. آموزههاى حضرت عيسى عليهالسلام در دعوت ياران خود به محبت و بردبارى تأثير فراوانى در تعامل مسيحيان با ديگر گروهها نهاده بود. مسيحيان حبشه گروهى از مسلمانان را پناه دادند و از آنان در مقابل آزار و اذيت مشركان قريش حمايت نمودند. هنگامى كه پيامبر يارانش را زير شكنجههاى قريش مىديد و قدرتى هم نداشت از آنان دفاع كند از نجاشى به نيكى ياد نمود و آنان را تشويق كرد تا به آن سرزمين هجرت نمايند.33
قبايل و دستههاى گوناگون مسيحيان در زمان حيات پيامبر صلىاللهعليهوآله و بعد از آن، پيوسته از حمايت مسلمانان بهرهمند بودند و مسلمانان بر اساس پيمان صلح كه با مسيحيان بسته بودند، از منافع و حقوق آنان دفاع مىكردند. فقط در زمان عمر، در سرزمينهاى اسلامى بجز زنان، اطفال و پيرمردان مسيحى، تعداد پانصد هزار مسيحى زندگى مىكردند و در مصر، پانزده ميليون مسيحى در كمال آرامش و امنيت تحت حكومت مسلمانان بودند.34
متن يكى از قراردادهاى صلح پيامبر كه با يكى از كشيشان مسيحى منعقد گرديد به قرار زير است: «به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. از محمد پيامبر خدا به اسقف ابىحارث و تمامى اسقفها، كاهنان و راهبان سرزمين نجران كه: هرچه از كم و زياد تحت يد آنان مى باشد در پناه خدا و پيامبرش مىباشد. بدينگونه كه هيچ اسقفى از اسقف بودنش، و هيچ راهبى از راهب بودنش، و هيچ كاهنى از كاهن بودنش تغيير داده نشده و هيچ حقى از حقوق و سلطه آنان تغيير داده نشده و تا زمانى كه به فكر اصلاح باشند و به ديگران ظلم روا ندارند در پناه خدا و پيامبرش مىباشند.»35 بر اساس اين پيمان، روشن مىگردد كه حكومت اسلامى در تمامى لحظات، اصول انسانى را در نظر داشته و با مخالفان عقيدتى خود بر اساس روح رحمت و ملاطفت تعامل مىنمايد.
3ـ2ـ3. رفتار مسالمتآميز پيامبر با يهود: قرآن، يهود عصر پيامبر را سرسختترين دشمن مسلمانان معرفى مىنمايد.36 پيغمبر در مقابل بدرفتارى يهوديان صبور بود و از نفاقشان چشم مىپوشيد و آنها را با مسلمانان برابر مىگرفت و رسوم دينشان را محترم مىداشت. پيغمبر بر پيمانهايى كه با يهوديان بسته بود استوار بود و اگر يكى از يهوديان بر خلاف پيمان رفتار مىكرد، به مجازات او اكتفا مىكرد و ديگران را به گناه او نمىگرفت؛ چنانكه درباره كعببن اشرف و سلامبن ابىحقيق كه به مسلمانان خيانت كرده بودند، همين روش را به كار بست و به قتل آنها اكتفا كرد و متعرض يهوديان ديگر نشد. پيغمبر با يهوديان مدارا مىكرد و وقتى كه پيمان خود را مىشكستند و بر آنها دست مىيافت، در مجازاتشان حد اعتدال را نگه مىداشت يا به حكم كسى كه يهوديان او را به داورى برگزيده بودند، رضايت مىداد. در واقع، رفتار پيامبر صلىاللهعليهوآله با يهوديان بسيار ملايمتر از رفتار وى با مردم قريش و ديگر قبايل عرب بود.37
براى تبيين مواضع پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در قبال خيانتهاى يهود، لازم است به برخى از اسناد صدر اسلام اشاره گردد:
ـ زنى از يهود به نام زينب بنت حارث كه همسر سلامبن مشكم بود، گوسفندى را بريان و مسموم نموده و به عنوان هديه نزد پيامبر آورد و بدينوسيله، خواست پيامبر را از بين ببرد. هنگامى كه گوسفند مزبور را نزد پيامبر نهاد، يكى از اصحاب نيز به نام بشربن براء در نزد او بود. پيامبر قسمتى از آن را برداشت و در دهان خويش نهاد. بشر نيز مقدارى از گوشت آن را در دهان خود گذارده، فرو داد. ولى پيامبر همين كه دندان روى آن گذارد آن را بيرون انداخت و چيزى از آن فرو نداد و فرمود: استخوان اين حيوان به من خبر داد كه آلوده به زهر است. از اينرو، آن زن را خواست و ماجرا را از او پرسيد: آن زن نيز صريحا اعتراف كرد كه من آن را مسموم كردم. پيامبر از آن زن در گذشت، ولى بشربن براء در اثر همان گوشت مسمومى كه خورده بود از دنيا رفت و پيامبر، خود ديه او را پرداخت نمود.38
ـ پيامبر به درخواست يهود خيبر، اراضى آنجا را به خود آنان واگذار كرد تا در آنجا زراعت كنند و هر ساله نصف محصول را به پيامبر دهند، مشروط بر اينكه هر زمان پيامبر بخواهد آنان را از آن سرزمين بيرون كند. بر اساس اين برنامه، يهود به كار زراعت مشغول بودند و مسلمانان هم با آنان رفت و آمد و داد و ستد داشتند، تا اينكه ماجرايى اتفاق افتاد كه يهود خيبر به خيانت متهم شدند و فصل جديدى در مراوده با ايشان باز شد. ماجرا از اين قرار بود كه يهود خيبر عبداللّهبن سهل ـ يكى از مسلمانان ـ را كشتند و جنازهاش را در نهر آبى در خيبر انداختند و سپس هنگام تحقيق از جريان قتل، بكلى منكر قتل او شدند. پيامبر صلىاللهعليهوآله براى قطع منازعه و عدم شعلهور شدن جنگ و كينه، صد شتر از اموال خود به عنوان خونبها به اولياى دم پرداخت و بدين ترتيب به اين غائله پايان داد.39
ـ گروهى از يهوديان نزد پيامبر آمدند و به جاى سلام، به ايشان گفتند: «السام عليكم» (مرگتان باد). پيامبر فقط جواب داد: «و عليكم.» عايشه مىگويد: من به هدف آنان پى بردم و گفتم: «وعليكم السام و اللعنة.» پيامبر فرمود: «اى عايشه درنگ كن. خداوند رفق و نرمخويى را در هر كارى دوست دارد. عايشه گفت: «اى پيامبر، مگر نشنيدى كه چه گفتند؟!» پيامبر فرمود: «من نيز گفتم و بر شما باد.»40
اما پيمانشكنى يهود به جايى رسيد كه دست به اقدام مسلحانه زده و پيمان خود را نقض نمودند. در حومه يثرب سه قبيله قدرتمند «بنىقينقاع»، «بنىنضير» و «بنىقريظه» كه نبض اقتصادى منطقه را در دست داشتند، ساكن بودند. هر كدام از اين سه قبيله در نقض پيمان مشترك و براندازى نظام نوپاى اسلامى دست به اقدام عملى زدند:
الف. بنىقينقاع: يهود بنىقينقاع نخستين دستهاى بودند كه پيمان خود را با مسلمانان شكستند. ماجرا از اين قرار بود كه زنى از مسلمانان به بازار يهود بنىقينقاع آمد تا كالايى را كه همراه خود براى فروش آورده بود بفروشد. سپس به در مغازه زرگرى يهودى آمده و در آنجا نشست. يهوديان اصرار داشتند كه آن زن روى خود را بگشايد، ولى او خوددارى كرد. زرگر يهودى كه خوددارى او را از گشودن رويش مشاهده كرد، برخاست و بدون اينكه آن زن بفهمد دامن پيراهنش را از پشت سر بلند كرد و به بالاى آن گره زد، زن مسلمان بىاطلاع از همه چيز، همين كه از جا برخاست قسمت پايين بدنش از پشت سر، يكجا نمايان شد و يهوديان بر او خنديدند. زن كه تازه از ماجرا مطلّع شده بود، به شدت ناراحت شد و فرياد كشيد. يكى از مسلمانان كه شاهد اين ماجرا بود، به آن زرگر حمله كرد و او را كشت. ساير يهوديان نيز به آن مرد مسلمان حمله كرده و او را كشتند. مسلمانان كه از ماجرا آگاه شدند، درصدد انتقام برآمدند و بدينترتيب، رابطه ميان آنان و يهود بنىقينقاع به هم خورد و سبب شد كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهبه جنگ ايشان رود.
بنىقينقاع كه تاب جنگ را نداشتند به قلعههاى خويش پناهنده شدند. پيامبر اطراف خانههاى آنان را محاصره كرد و اين محاصره پانزده روز طول كشيد. بنىقينقاع به تنگ آمده، ناچار به تسليم شدند. پيامبر از كشتن آنان به سبب نقض پيمان صرفنظر كرد و دستور داد كه آنان باغ و خانه و زندگى خود را ترك نموده و از مدينه خارج شوند، و اين فرمان عملى شد و يهود مزبور ناچار شدند از خانه و زندگى خود دست كشيده و به «اذرعات» شام بروند.41
ب. بنىنضير: عمروبن امية ضمرى به خاطر تلافى جنايتى كه عامربن طفيل نسبت به چهل نفر از مسلمانان انجام داده و آنان را از دم شمشير گذرانده بود، دو تن از قبيله عامر را كه در پناه پيامبر بودند، كشت. البته عمروبن اميه اطلاعى از پناه دادن پيامبر به آن دو نداشت.
پيامبر پس از آگاهى ماجرا، متقبل شد كه ديه آن دو را بپردازد. از اينرو، درصدد تهيه هزينه خونبها برآمد، و به همين منظور، با جمعى از اصحاب خود نزد يهوديان بنىنضير آمد و از آنها براى پرداخت آن خونبها كمك خواست؛ زيرا يهوديان بنىنضير هم با پيامبر پيمان دوستى داشتند و هم با بنى عامر... . آنان به پيامبر قول همهگونه كمك و مساعدتى دادند، ولى در همان موقع كه آن حضرت در محله آنان پشت ديوار يكى از خانههاى ايشان به انتظار كمك آنان نشسته بود با هم خلوت كرده و گفتند: «شما هرگز براى كشتن اين مرد چنين فرصتى مثل امروز پيدا نخواهيد كرد، هم اكنون مردى بالاى بام اين خانه برود و سنگى از بالا بر سر او بيندازد و كارش را تمام كند.»
شخصى به نام عمروبن جحاش انجام اين كار را به عهده گرفت و بلادرنگ خود را بالاى بام رساند تا نقشه يهود را اجرا كند. ولى قبل از آنكه او شروع به كار نمايد، خداوند به وسيله وحى پيامبر خود را از توطئه ايشان آگاه كرد. از اينرو، حضرت فورا از پشت آن ديوار حركت كرد و مانند كسى كه به دنبال كارى مىرود بدون آنكه حتى اصحاب خود را باخبر كند به طرف مدينه به راه افتاد.
پيامبر توطئه بنىنضير را به اطلاع ياران خود رساند و دستور داد تا آماده جنگ با آنها شوند. پيامبر قلعههاى آنان را به مدت شش روز محاصره كرد. آنان كه ياراى مقاومت نداشتند شب ششم به پيامبر پيغام دادند كه ما حاضريم از اين سرزمين برويم، مشروط بر اينكه آن حضرت اجازه دهد جز اسلحه هر چه اثاث دارند و شترانشان قدرت حمل آن را دارد با خود ببرند. پيامبر اين پيشنهاد را پذيرفت و آنها هرچه مىتوانستند بر شتران خود بار كرده، از قلعهها بيرون آمدند. حتى برخى از آنان درهاى اتاق را با چهارچوب آن كنده و روى شترها بار كردند. چند دسته از آنان مانند سلامبن ابىالحقيق و كنانهبن ربيع و حيىبن اخطب به خيبر رفتند و مابقى به شام رهسپار شدند.42
ج. بنىقريظة: يهوديان بنىقريظه در مدينه سكونت داشتند و پيامبر پس از ورود بدان شهر با آنها پيمان دوستى بسته بود. حيىبن اخطب يكى از بزرگان يهود بنىنضير پس از اخراج آنها از مدينه به مكه رفت و قريش و ساير قبايل را به جنگ با پيامبر تحريك كرد. در اين هنگام كه قريش با آن سپاه مجهز به مدينه آمدند، حيىبن اخطب براى استمداد از يهود بنىقريظه به در خانه كعببن اسد رئيس آنها آمد و پس از اصرار فراوان با دادن وعده عزت هميشگى، آنان را به نقض پيمان با پيامبر تحريك نمود. بدين ترتيب، يهود بنىقريظه نيز پيمان خود را شكستند و آمادگى خود را براى جنگ با محمّد به اطلاع قريش رساندند. اين خبر كه به پيامبر صلىاللهعليهوآله رسيد، سعدبن معاذ رئيس اوس و سعدبن عبادة رئيس خزرج را فرستاد تا صحت و سقم اين خبر را بررسى كنند. وقتى اينان به نزد بنىقريظه آمدند ديدند كار بدتر از آن است كه شنيدهاند و به محض اينكه سخن از پيمان با پيامبر به ميان آمد، زبان به دشنام گشوده و گفتند: محمّد كيست؟! ما نه پيمانى با او داريم و نه عهدى. ياران پيامبر باز گشته و ماجرا را به اطلاع ايشان رساندند. يهود بنىقريظه پس از اينكه پيمان خود را شكستند درصدد جنگ برآمده و برخى از آنها لباس جنگ پوشيده، به ميان شهر آمدند و افرادى را كه سر راه خود مىديدند، مورد تعرض قرار مىدادند... .
جنگ احزاب به سبب تفرقهاى كه توسط نعيمبن مسعود بين سپاه دشمن ايجاد كرد و همچنين باد سردى كه از جانب خداوند بر سپاه مشركان فرستاده شد، به نفع مسلمانان پايان يافت و تمامى لشكريان دشمن دست از محاصره مدينه برداشته و به ديار خويش بازگشتند. حال ديگر پيامبر ماند و سرنوشت پيمانشكنان بنىقريظه.
پيامبر صلىاللهعليهوآله با مسلمانان به سوى قلعههاى بنىقريظه حركت كرد و آنان را محاصره نمود. محاصره بنىقريظه بيست و پنج روز به طول كشيد تا اينكه ناچار به تسليم شدند. هنگامى كه بنىقريظه تسليم شدند، قبيله اوس به نزد پيامبر آمدند و گفتند: اى پيامبر خدا، اينها در مقابل خزرج همپيمانان ما بودهاند، و همانگونه كه درباره يهود بنىقينقاع به خاطر خزرج ارفاق كردى، درباره اينان نيز به خاطر ما ارفاق كن. پيامبر فرمود: مايليد يك نفر از قبيله اوس درباره ايشان حكم كند؟ گفتند: آرى. فرمود: سعدبن معاذ درباره ايشان حكم كند و هر چه او حكم داد ما همانطور رفتار مىكنيم. انصار و همچنين يهود بنىقريظه به حكميت سعدبن معاذ راضى شدند. سعد قبل از صدور حكم گفت: با خدا عهد مىكنيد كه هر چه من حكم كردم بپذيريد؟ گفتند: آرى. سعد گفت: پس من حكم مىكنم كه مردانشان كشته شوند و اموالشان تقسيم شود، و زنان و كودكانشان به اسارت مسلمانان درآيند. بدين ترتيب، مردان آنان كشته شدند، و زنان وكودكانشانبهاسارتدرآمدند.43
با بررسى اين حقايق تاريخى مشخص مىگردد كه اسلام اصل را بر «صلح و همزيستى مسالمتآميز» با مخالفان عقيدتى خود بنا نموده و تا گروهى دست به پيمانشكنى و تعدى و تجاوز به جان و مال مسلمانان نزنند، مسلمانان موظفند بر عهد خويش پايبند بوده و اصل صلح و همزيستى را حفظ نمايند.
رعايت اين اصل از سوى مسلمانان به گونهاى بوده كه عيشويابه، رهبر مسيحى كه از سال 647 تا657 هجرى قمرى بر كرسى رياست كشيشان مسيحى (مقام بطريق) نشسته بود، مىنويسد: «اعرابى كه خداوند آنان را بر جهان مسلط نموده، همانگونه كه مىدانيد بسيار خوب با ما رفتار مىنمايند. آنان دشمن مسيحيت نيستند، بلكه دين ما را مىستايند، به انديشمندان و كشيشان ما احترام مىنهند، و دست يارى و كمك به كليساهاى ما مىدهند.44
3ـ3. فرستادن نامه به سران كشورها
چنانكه قرآن بيان مىكند، رسالت اسلام براى همه جهانيان است: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرا وَنَذِيرا» (سبأ: 28)؛ و تو را به پيامبرى نفرستاديم، مگر بر همه مردم مژدهدهنده و بيمدهنده. ولى بيشتر مردم نمىدانند. هنگامى كه دعوت اسلامى در سرزمين حجاز فراگير شد و پيامبر توانست در مدينه صلح و امنيت بين گروههاى درگير ايجاد كند و پايههاى حكومت اسلامى را تا اندازهاى مستحكم نمايد، نامههاى متعددى براى زمامداران كشورها فرستاد و آنان را به اصل مشترك بين اديان آسمانى يعنى «توحيد» دعوت نمود. نزديك به يكصد و هشتاد و پنج نامه از متن نامههاى پيامبر براى دعوت سران كشورها، سلاطين، رؤساى قبايل و شخصيتهاى مذهبى سياسى به اسلام ثبت شده است كه متن همه آنها دال بر شيوه مسالمتآميز دعوت ايشان است.45
در نامه به مقوقس زمامدار مصر،46 هراكليوس پادشاه روم47 و نجاشى فرمانرواى حبشه48 پيداست كه نامه پيامبر صلىاللهعليهوآله با درود و احترام آغاز شده و فقط از آن فرمانروايان مىخواهد كه مانع دعوت اسلامى نشده و اجازه دهند مردم آنها، پيام خداوند را بشوند تا اگر خواستار حقيقت بودند آن را بپذيرند. چكيده اين نامهها به اصل مشترك اديان فراخوانده شده كه نشان مىدهد اصل در اسلام بر «همزيستى مسالمتآميز» با توجه به «همزيستى مذهبى» و دعوت به «اصول مشترك» مىباشد: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» (آلعمران: 64)؛ بگو: اى اهل كتاب، بياييد از آن كلمهاى كه پذيرفته ما و شماست پيروى كنيم: آنكه جز خداى را نپرستيم و هيچ چيز را شريك او نسازيم و بعضى از ما بعضى ديگر را سواى خدا به پرستش نگيرد. اگر آنان رويگردان شدند بگو: شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم. پيامبر با ارسال نامههايش به دنبال افزايش قدرت و تحت سلطه در آوردن انسانها و استثمار آنان نبود. بنابراين، چون شيوه دعوت پيامبر مسالمتآميز بود، در اكثر نامهها، پادشاهان با نيكى به پيامبر جواب داده، بعضا هدايايى براى ايشان مىفرستادند،49 گروهى در خفا اسلام آورده، ولى از ترس ايجاد دو دستگى ميان مردمشان، اسلام خود را آشكار نمىكردند50 و گروهى نيز به صراحت اسلام آورده و نماينده خود را براى ابراز وفادارى نزد پيامبر مىفرستادند.51
نتيجه گيرى
1. قرآن با نفى هرگونه نژادپرستى، به رسميت شناختن آزادى عقيده و فكر، گفتوگوى مسالمتآميز با مخالفان عقيدتى، شناسايى رسمى پيامبران و كتب آسمانى گذشته، مبارزه با ادعاى برترى از جانب صاحبان اديان و صدور فرمان در زمينه ايجاد صلح بينالملل، جايى براى اصالت روابط خصمانه با پيروان اديان ديگر و ملل غيرمسلمان باقى نگذاشته است.
2. نامههاى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله به سران كشورهاى ديگر و شيوههاى برخورد ايشان با مخالفان و متجاوزان، اصالت همزيستى مسالمتآميز را باغيرمسلمانانبهاثبات مىرساند.
3. اسلام با هيچ غيرمسلمانى سر جنگ ندارد و تا غيرمسلمانان دست به نقض قوانين نزده و نسبت به دين، جان، مال و نواميس مسلمانان خيانت نورزند، دولت اسلامى و مسلمانان موظفند محترمانه با آنان برخورد نمايند.
4. منابع اصيل روايى و تاريخى اسلام به هيچ وجه با گفتههاى مستشرقان مبنى بر اصالت خصومت و رواج جنگطلبى در روابط بينالملل اسلامى موافق نمىباشد.
5. قرآن و سيره عملى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهنشاندهنده اصالت صلح در روابط بينالملل اسلامى است، به گونهاى كه اگر غيرمسلمانان اصل صلح را پاس دارند، دولتهاى اسلامى و مسلمانان نيز موظف به حفظ و تداوم آن رابطه مىباشند.
... منابع
ـ آرنولد، توماس، الدعوة الىالاسلام، ترجمه حسن ابراهيم و عبدالمجيد عابدين، قاهره، مكتبة النهضهالمصريه، 1970م.
ـ آقابخشى، على، فرهنگ علوم سياسى، تهران، تندر، 1363.
ـ آيتى، عبدالمحمد، ترجمه فارسى قرآن، چ چهارم، تهران، سروش، 1374.
ـ ابراهيمى، محمد و ديگران، اسلام و حقوق بينالملل عمومى، چ چهارم، تهران، سمت، 1381.
ـ ابن ابىشيبه، عبداللّهبن محمد، الكتاب المصنف فى الاحاديث والاثار، بىجا، الدار السلفيهالهندية، بىتا.
ـ ابنحبان، محمد، السيرهالنبوية و اخبارالخلفاء، ط. الثالثة، بيروت، الكتبالثقافية، 1417ق.
ـ ابنسعد، محمد، الطبقات الكبرى، بيروت، دار الكتبالعلمية، 1410ق.
ـ ابن سيدالناس، محمد، عيونالاثر، بيروت، دارالقلم، 1414ق.
ـ ابنشعبه حرّانى، حسنبن على، تحفالعقول، ط. الثانية، قم، مؤسسة النشرالاسلامى، 1363.
ـ ابنكثير، اسماعيلبن عمر، البداية والنهاية، بى جا، دارهجر للطباعة والنشر، 1418ق.
ـ ـــــ ، السيرهالنبوية، بيروت، دارالمعرفة، 1395ق.
ـ ابنهشام، عبدالملك، السيرة النبوية، ط. الثانية، مصر، شركة مكتبة و مطبعة مصطفى البابى الحلبى، 1375ق.
ـ ابوداود، سليمانبن اشعث، سنن أبىداود، بيروت، دار الكتابالعربى، بىتا.
ـ ابونعيم اصبهانى، احمدبن عبداللّه، دلائلالنبوة، ط. الثانية، بيروت، دارالنفائس، 1406ق.
ـ احمدى ميانجى، على، مكاتيبالرسول، بيروت، دارالصعب، بىتا.
ـ بخارى، محمدبن اسماعيل، الجامع الصحيح المختصر، ط. الثالثة، اليمامة، داربن كثير، 1407ق.
ـ بوازار، مارسل، انساندوستى در اسلام، ترجمه محمدحسن مهدوى اردبيلى و غلامحسين يوسفى، تهران، طوس، 1362.
ـ بيهقى، احمدبن حسين، دلايلالنبوة، بيروت، دارالكتب العلمية، 1405ق.
ـ حرّ عاملى، محمدبن حسن، وسائلالشيعة، قم، مؤسسه آلالبيت، 1409ق.
ـ حسن، ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چ دهم، تهران، جاويدان، 1380.
ـ حلبى، علىبن برهانالدين، السيرة الحلبية، بيروت، دارالمعرفة، 1400ق.
ـ حوفى، احمدمحمد، سماحهالاسلام، ط. الثالثه، قاهره، نهضة مصر للطباعة، 1998م.
ـ خركوشى، عبدالملكبن محمد، شرف المصطفى، مكة، دارالبشائر الاسلامية، 1424ق.
ـ دهخدا، علىاكبر، لغتنامه دهخدا، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1377.
ـ راغب اصفهانى، حسينبن محمد، المفردات فى غريبالقرآن، دمشق، دارالقلم، 1412ق.
ـ رشيدرضا، محمد، تفسير المنار، مصر، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م.
ـ زحيلى، وهبهبن مصطفى، الاسلام و غيرالمسلمين، دمشق، دارالمكتبى، 1418ق.
ـ سهيلى، عبدالرحمن، الروض الأنف فى شرح السيرة النبوية، بيروت، دار احياء التراثالعربى، 1421ق.
ـ طباره، عفيف عبدالفتاح، روحالدين الاسلامى، ط. ثلاثون، بيروت، دارالعلم الملايين، 1995م.
ـ طبرانى، سليمانبن احمد، مسندالشاميين، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1405ق.
ـ طبرى، محمدبن جرير، تاريخ الأمم والملوك، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407ق.
ـ علوى، سيدمحمود، مبانى فقهى روابط بينالملل، چ هفتم، تهران، اميركبير، 1388.
ـ عميد، حسن، فرهنگ عميد، چ بيستوهفتم، تهران، اميركبير، 1383.
ـ عميدزنجانى، عباسعلى، اسلام و همزيستى مسالمتآميز، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1344.
ـ قرافى، شهابالدين، الفروق، بىجا، عالمالكتب، بىتا.
ـ لوبون، گوستاو، حضارهالعرب، ترجمه عادل زعيتر، ط. الثالثه، قاهره، دار احياءالكتبالعربيه، 1956م.
ـ مباركفورى، صفىالرحمن، الرحيق المختوم، بيروت، دارالهلال، بىتا.
ـ محصانى، صبحى، القانونالعلاقات الدولة فى الاسلام، بيروت، دارالعلم الملايين، 1972م.
ـ واقدى، محمدبن عمر، المغازى، ط. الثالثة، بيروت، دارالاعلمى، 1409ق.
1ـ نساء: 90.
2ـ بقره: 208.
3ـ ر.ك: صبحى محصانى، القانون العلاقات الدولة فى الاسلام، ص 50.
4ـ گوستاو لوبون، حضارهالعرب، ترجمه عادل زعيتر؛، ط. الثالثة، قاهره، داراحياء الكتبالعربية، 1956م.
5ـ توماس آرنولد، الدعوة الىالاسلام، ترجمه حسن ابراهيم و عبدالمجيد عابدين، قاهره، مكتبة النهضة المصرية، 1970م.
6ـ عباسعلى عميدزنجانى، اسلام و همزيستى مسالمتآميز، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1344.
7ـ مارسل بوازار، انساندوستى در اسلام، ترجمه محمدحسن مهدوى اردبيلى و غلامحسين يوسفى، تهران، طوس، 1362.
8ـ احمدمحمد حوفى، سماحهالاسلام، ط. الثالثة، قاهره، نهضة مصر للطباعة، 1998م.
9ـ وهبهبن مصطفى زحيلى، الاسلام و غيرالمسلمين، دمشق، دارالمكتبى، 1418ق.
10ـ برخى از اين موارد، به قرار زيرند: جزيه براى عقوبت غيرمسلمان وضع شده؛ هنگام اخذ جزيه، غيرمسلمان را بايد در آفتاب قرار داد؛ هنگام پرداخت جزيه، غيرمسلمان سرش را پايين بگيرد و گيرنده جزيه ريش او را گرفته و يك پس گردنى به او بزند و... .
11ـ عباسعلى عميدزنجانى، همان، ص 13.
12ـ ر.ك: حسن عميد، فرهنگ عميد، ص 1267؛ علىاكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، ج 15، ص 23541.
13ـ على آقابخشى، فرهنگ علوم سياسى، ص 192ـ193.
14ـ شهابالدين قرافى، الفروق، ج 3، ص 15، فرق 119.
15ـ محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 11، ص 395.
16ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غريبالقرآن، ص 422ـ423.
17ـ سليمانبن اشعث ابوداود، سنن أبىداود، ج 3، ص 136، ش 3054؛ ابنشعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 271.
18ـ سليمانبن احمد طبرانى، مسندالشاميين، ص 306، ش 3384.
19ـ ابن ابىشيبه، الكتاب المصنف فى الاحاديث و الاثار، ج 3، ص 177، ش 10499.
20ـ براى مطالعه و اسامى اين گروهها، ر.ك: محمد ابوزهره، خاتم پيامبران، ترجمه حسين صابرى، ج 3، ص 453ـ550.
21ـ محمد ابراهيمى و ديگران، اسلام و حقوق بينالملل عمومى، ص 399.
22ـ سيدمحمود علوى، مبانى فقهى روابط بينالملل، ص 126.
23ـ على احمدى ميانجى، مكاتبالرسول، ص 261ـ263.
24ـ احمدبن حسين بيهقى، دلايلالنبوة، ج 4، ص 94ـ104.
25ـ عبدالملكبن ابنهشام، السيرة النبوية، ج 2، ص 317ـ318.
26ـ عبدالرحمن سهيلى، الروض الانف فى شرح السيرهالنبوية، ج 7، ص 395.
27ـ ر.ك: عبدالملك ابنهشام، همان، ج 1، ص 317ـ333.
28ـ ر.ك: ابونعيم اصفهانى، دلائلالنبوه، ج 1، ص 271.
29ـ ر.ك: عبدالملك خركوشى، شرف المصطفى، ج 3، ص 351ـ352.
30ـ محمدبن عمر واقدى، المغازى، ج 2، ص 821.
31ـ عبدالملك ابنهشام، همان، ج 2، ص 412.
32ـ ر.ك: اسماعيلبن كثير دمشقى، السيرهالنبوية، ج 3، ص 570؛ صفىالرحمن مباركفورى، الرحيقالمختوم، ص 372.
33ـ عبدالملك ابنهشام، همان، ج 1، ص 321.
34ـ عباسعلى عميدزنجانى، همان، ص 111.
35ـ اسماعيلبن كثير دمشقى، البداية و النهاية، ج 7، ص 269.
36ـ مائده: 82.
37ـ حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 148ـ149.
38ـ ر.ك: عبدالملك ابنهشام، همان، ج 2، ص 337ـ338.
39ـ همان، ص 354.
40ـ محمدبن اسماعيل بخارى، الجامع الصحيح المختصر، ج 5، ص 2242، ش 5678؛ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشيعه، ج 12، ص 78، ش 15689.
41ـ عبدالملك ابنهشام، همان، ج 2، ص 189ـ192.
42ـ همان.
43ـ همان، ص 218ـ243.
44ـ عفيف عبدالفتاح طباره، روحالدين الاسلامى، ص 476.
45ـ ر.ك: على احمدى ميانجى، همان.
46ـ علىبن برهانالدين حلبى، السيرة الحلبية، ج 3، ص 295ـ296.
47ـ محمد ابنحبان، السيرهالنبوية و اخبارالخلفاء، ج 1، ص 295ـ296.
48ـ محمد ابن سيدالناس، عيونالاثر، ص 330.
49ـ ر.ك: على احمدى ميانجى، همان، ص 98ـ103.
50ـ ر.ك: محمد ابنسعد، الطبقاتالكبرى، ج 1، ص 199.
51ـ احمدبن حسين بيهقى، همان، ج 2، ص 309ـ310.