سؤال1 :
امیر مؤمنان دختر خود ام کلثوم را به عقد عمر بن الخطاب درآورد. این نشانۀ حسن روابط است.
پاسخ:
تزویج ام کلثوم به عمر بن خطاب یک مسألۀ تاریخی اختلافی است که هرگز نمی توان بر چنین مسأله ای تکیه کرد و نشانۀ آن این است که این قطعۀ تاریخی به صورت های متناقض نقل شده است که نمی توان به آنها اعتماد کرد، مانند:
1.علی او را به عقد عمر درآورد.
2.این کار به وسیلۀ عباس عموی علی صورت پذیرفت.
3.این کار از روی تهدید انجام گرفت.
4.عروسی صورت پذیرفت و عمر از او دارای فرزندی به نام زید شد.
5.خلیفه پیش از مراسم عروسی کشته شد.
6.زید نیز دارای فرزندی بود.
7.او کشته شد و وارثی نداشت.
8.او و مادرش در یک روز کشته شدند.
9.مادرش پس از وی زنده بود.
10.مهریۀ او چهل هزار درهم بود.
11.مهریۀ او چهار هزار درهم بود.
12.مهریۀ او پانصد درهم بود.
این اختلاف ها شک و تردید را در ذهن انسان زنده کرده و اصل تزویج او را زیر سؤال می برد.(1)
فرض کنیم این ازدواج رخ داده باشد با توجه به مطالب زیر هرگز نمیتوان گفت این تزویج از روی طیب نفس و طوع و رغبت بوده است، زیرا:
1. شکی نیست که روابط خاندان رسالت با خلیفۀ وقت کاملاً تیره و تار بود و یورش به خانه وحی و هتک حرمت دختر گرامی پیامبر چیزی نیست که بتوان آن را انکار نمود چون مدارک معتبر آن را ثابت میکند.(2)
2. عمر فردی خشن و تند خو بود، هنگامی که خلیفه اول او را به خلافت برگزید، گروهی از صحابه به این امر اعتراض کردند و گفتند یک فرد خشن و تندخو را بر ما مسلط کردی؟(3)
3. طبری مینویسد: خلیفه، نخست از دختر ابوبکر به نام ام کلثوم خواستگاری کرد. ولی دختر ابوبکر به خاطر تندی اخلاق خلیفه دست رد بر این خواستگاری زد.(4)
بنابراین نمی توان این ازدواج را نشانۀ حسن روابط دانست.
اگر واقعاً ازدواج نشانه همبستگی فکری و حسن روابط باشد، پس باید گفت ازدواج پیامبر با ام حبیبه دختر ابی سفیان نشانۀ همفکری پیامبر با این مرد بود، مردی که جنگهای خونینی را علیه اسلام به راه انداخت، و دست او در جنگ احد و جنگ احزاب کاملاً مشهود است و باز. و پیامبر اکرم با دختر حیّی بن اخطب به نام صفیه ازدواج کرد، آیا این نشانۀ همفکری است؟
ناگفته نماند علما و دانشمندان شیعه، رساله های متعدد در نقد این رویداد تاریخی نوشته اند. علاقه مندان میتوانند به کتاب «راهنمای حقیقت» مراجعه بفرمایند.
پین وشتها:
1. الذریه الطاهرة، نگارش ابی بشر دولابی(224-310) ص157، 162، این اختلافات را ذکر می کند.
2. هجوم به خانۀ وحی و هتک حرمت دخت گرامی پیامبر در معتبرترین اهل سنت آمده است مانند المصنف تألیف ابن ابی شیبه استاد بخاری، متوفای235، ج8، ص490، شماره4549، انساب الاشراف، تألیف بلاذری، ج1، ص586، چاپ دارالمعارف، قاهره، الإمامه و السیاسه، تألیف ابن قتیبه(213-276)، ج2، ص13012 چاپ مکتبه تجاری کبری مصر، تاریخ طبرثی، تألیف طبری(224-310)، ج2، ص443، اسیتعاب، تألیف ابن عبدالبر، (368-463) ج3، ص972، و دیگر مدارک.
3. تاریخ طبری، …
4. تاریخ طبری ج5، ص58.
سؤال2:
علی با ابوبکر و عمر بیعت کرده، آیا این نشانۀ حقانیت آنها در خلافت نیست؟
پاسخ:
از نظر شیعه، امیرمؤمنان هرگز با احدی بیعت نکرده است، زیرا خود را خلیفه منصوص خدا
می دانست، ولی آن گاه که دید زمام امور به دست غیر او افتاد، وظیفۀ خود تشخیص داد که در مواردی آنها را ارشاد کرده و راهنمایی نماید، زیرا در کلام خود میگوید:
«دیدم اگر به دنبال گرفتن حق خویش باشم، همین اسلام موجود نیز از میان میرود».(1)
آنگاه همراهی را لازم دید که برخی از اعراب از پرداخت زکات سرپیچی کردند، در این موقع
وظیفه ای جز سکوت و همراهی نداشت، ولی در موارد لازم پرده را کنار زده، از حقانیت خود دفاع نموده است، ولی از نظر روایات اهل سنّت، امیرمؤمنان، پس از درگذشت فاطمه زهرا(س) بیعت نمود. ولی حضرت فاطمه تا جان در بدن داشت، با ابی بکر سخن نگفت و از او خشمگین بود.(2)
ما فرض میکنیم که حضرت علی پس از درگذشت فاطمه با خلیفه بیعت کرد ولی تمام محدثان و عالمان اتفاق نظر دارند که حضرت فاطمه تا آخر عمر بیعت نکرد بلکه از آنان رویگردان بود.
ابن حجر در شرح صحیح بخاری نقل میکند «فاطمه بر ابی بکر خشم گرفت، و از او دوری جست تا آن که پس از شش روز از دنیا رفت، همسرش علی بر او نماز گزارد، و به ابی بکر خبر نداد.(3)
اکنون سؤال میشود دخت گرامی پیامبر که به حکم روایت بخاری بهترین زنان جهان بود، طبعاً چنین زنی، معصومه و یا تالی تلو معصوم خواهد بود، چرا با ابی بکر بیعت نکرد؟ اگر واقعاً خلافت ابی بکر، خلافت مشروعی بود، چرا دخت گرامی او نسبت به وی خشمگین بود؟ کمی روشن تر سخن بگویم پیامبر گرامی فرموده است:
« من مات و لم یکن فی عنقه بیعه امام فقد مات میته جاهلیه».(4)
«هر کس بمیرد در حالی که با امامی بیعت نکرده باشد، مرگ او مرگ جاهلیت است».
اکنون باید یکی از این دو سؤال پاسخ گفته شود.
1.دخت گرامی پیامبر با ابی بکر بیعت نکرد و بیعت امامی را بر گردن نداشت، پس آیا نعوذبالله مرگ او مرگ جاهلیت بود؟
2.یا آن کسی که خود را امام زمان معرفی میکرد امام واقعی نبود، بلکه بر جایگاه امام واقعی نشسته بود. هرگز نمی توان، شق اول را انتخاب کرد، زیرا دخت گرامی پیامبر همان بانویی است که خداوند او را از هر رجسی تطهیر کرده و پیامبر در حق او فرموده است: «فاطمه سیده نساء أهل الجنه».(5)
و نیز دربارۀ او فرموده است: «یا فاطمه إنّ الله یغضب لغضبک و یرضی لرضاک».(6)
بنابراین، باید گفت:او طاهره مطهره است و هرگز بر خلاف فرمان رسول خدا عمل نکرده است.
طبعاً دو نتیجه می گیریم:
1.آن کس که با او بیعت نکرد، امام واقعی نبوده و چون زهرا بدون بیعت از جهان رفته است، قهراً بیعت امامی بر گردن او بود و او جز علی بن ابی طالب وصی رسول خدا (ص)کسی نیست.
در پایان یادآور میشویم که اصولاً بر فرض صحت گفتار بخاری که علی پس از شش ماه بیعت کرد، خود حاکی از آن است که این انتخاب، از نظر امام، انتخاب صحیحی نبود، زیرا امام هرگز از امر مشروع کناره گیری نمیکرد.
شگفتا این همه مدارک تاریخی بر مظلومیت زهرا و شوهر عزیزش و ظلم هایی که بر آنها از طرف خلافت رخ داده نادیده میگیرد و بر یک بیعت آن هم پس از شش ماه بسنده میکنید و از این طریق بر همه رخدادهای تلخ که پس از رحلت رسول خدا رخ داده سرپوش بگذارید.
از این بیان روشن میشود که سؤالی را که تحت شماره 117از ابن حزم نقل کرده که میگوید: از شیعه می پرسم علی بعد از شش ماه با ابوبکر بیعت کرد، تأخیر او در بیعت کار درستی بوده است یا نه؟... سؤالی است بر اساس یک پندار که خود ابن حزم و پیروان او قائلند که علی بیعت نموده است، در حالی که بیعت مطلقاً منتفی است، و اصولاً خلیفه وقت بعد از شش ماه نیازی به بیعت علی نداشت زیرا زمام کارها را به دست گرفته بود و علی هم کسی نبود که به خاطر دختر پیامبر واجبی را ترک کند، آنچه هست همکاری برای ارشاد خلفا بود که لااقل اصل اسلام از میان نرود. و چنان که بعداً میآید، بر فرض بیعتی هم بوده، از روی اکراه و اضطرار بود و در نامه معاویه به علی به این مطلب تصریح شده است.
پینوشتها:
1. نهج البلاغه، نامۀ شماره62.
2. صحیح بخاری، ج4، ص42، ج5، ص82، و ج8، ص30.
3. فتح الباری، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر: 7/493، حدیث4240، و نیز کتاب الفرائض: 12/5، حدیث 6726.
4. صحیح مسلم، ج6، ص22، باب حکم من فرّق امرالمسلمین؛ سنن بیهقی، ج8، ص156.
5. بخاری، ج4، ص25، باب مناقب قرابه رسول الله
6. صحیح بخاری، ج4، ص210، مستدرک حاکم، ج3، ص154.
سؤال3:
علی بن أبی طالب نام خلفا را روی فرزندان خود نهاده است.
پاسخ:
باید توجه نمود که اسامی خلفای سه گانه، اسامی مخصوص این سه نفر نبود، بلکه این اسامی قبل از اسلام و بعد از اسلام در میان عرب شایع و گسترده بود. این نام گذاری هرگز دلیل بر علاقه به مقام خلافت و اداره کنندگان آن نیست. در ایران ما شاه به نام «محمدرضا» منفورترین انسان بود، ولی در عین حال، این مانع از آن نبود که اسم محمدرضا از نامهای رایج و محبوب میان مردم باشد، شما می توانید با مراجعه به کتابهای رجالی مانند الاستیعاب نگارش ابن عبدالبرّ، اسد الغابه، نگارش ابن اثیر، اسامی صحابهای که به نامهای ابیبکر یا عمر و عثمان بودند ملاحظه فرمایید.
ما در این جا، تنها به یک کتاب به نام «اسدالغابه فی معرفه الصحابه» بسنده میکنیم و از کسانی نام میبریم که نام آنان «عمر» بود.
1.عمر الاسلمی، 2. عمر ال جمعی، 3. عمر بن الحکم، 4. عمر بن سالم الخزاعی، 5. عمر بن سراقه، 6. عمر بن سعد الانماری، 7. عمر بن سعد السلمی، 8. عمر بن سفیان، 9. عمر بن ابی سلمه، 10. عمر بن عامر السلمی، 11. عمر بن عبیدالله، 12. عمر بن عکرمه، 13. عمر بن عمرو اللیثی، 14. عمر بن عمیر، 15. عمر بن عوف، 16. عمر بن غزیهف 17. عمر بن لاحق، 18. عمر بن مالک بن عقبه، 19. عمر بن مالک الانصاری، 20. عمر بن معاویه الغاضری، 21. عمر بن یزید، 22. عمر بن الیمانی.
اینها تنها کسانی هستند که ابن اثیر از آنها نام برده است، و اگر تابعان را که نامشان عمر بوده بر آنها اضافه شود، تصدیق خواهید فرمود که این اسم و اسماء دیگر خلفا از اسامی معروف بین عرب جاهلی و اسلامی بوده و هرگز از شنیدن این نام، کسی تداعی نمیکرد. افزون بر این، وجه دیگری نیز در این نامگذاری بود که در پاسخ سؤال ششم خواهد آمد.
بنابراین، نمیتوان با یک اسمگذاری همه آنچه که در تاریخ از ظلم و ستم بر اهل بیت آمده است انکار نمود.
گذشته بر این اگر شرایط خفقان و تاریک و وحشت و فشار را بر شیعیان در آن روزگار در نظر آوریم خواهیم دید ائمه معصوم از اهل بیت برای نجات شیعیان ناگزیر دست به اقداماتی میزدند که شرعاً جایز بود از جمله:
نام فرزندانشان را به نام خلفا میگذاشتند با بزرگان صحابه پیوند خویشاوندی از طریق ازدواج برقرار میکردند تا از این فشارها بکاهند و دستگاه ظلم بنی امیه و بنی عباس به این بهانه که آنان با خلفای سه گانه معارضند از سادگی مردم سوء استفاده کرده بر آنان و شیعیانشان بیش از پیش فشار و قتل و غارت وارد کنند.
سؤال4:
اگر علی خلیفه بود، چرا می گوید: دیگری را بجویید؟
پاسخ:
خلافت به دو صورت متصور است و تفاوت روشنی با هم دارند:
1.خلافت منصوص که از جانب خدا تعیین شود. خلافت به این معنی قابل فسخ و یا صرف نظر کردن نیست. در این مورد خلافت به سان نبوت است که یک وظیفۀ الهی است که بر دوش فردی نهاده میشود.
2.خلافت انتخابی، که خلیفه از طریق مردم انتخاب شود، امام خلافت به معنی دوم را نمیپذیرد، توضیح این که مردم پس از قتل عثمان، از علی خواستند که به سان سه خلیفه پیشین با بیعت، زمام امام را به دست بگیرد. امام در این شرایط میگوید: مرا رها کنید و دیگری را بجویید. دست رد به چنین خلافت و بیعت نشانه این نیست که امام خلیفه منصوص و واقعی نبود، بلکه نشانه آن است که روش پیشینیان را غیر صحیح میدانسته است.
امّا چرا نمیپذیرفت برای این که آنان در شرایطی سراغ علی آمدند که آن روح پاکی که در عصر رسالت بر صحابه حاکم بود، از میان رفته و روح دنیا پرستی و زراندوزی بر بخشی از صحابه حکومت میکرد، تاریخ از اندوختههای هولناک طلحه و زبیر و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی سرح، پرده برداشته است.
خلیفه پیشین یک پنجم غنام افریقیه را به مروان بن حکم داد، و این کار به قدری زننده بود که گروهی از صحابه صریحاً به نقد کار خلیفه پرداختند و شاعری گفت:
و أعطیت مروان خمس الـ غنیمه آثرته و حمیت الحمی
یک پنجم غنایم افریقیه را به مروان دادی و او را برگزیدی و از خویشاوندان خود حمایت کردی.
امام در چنین شرایطی میگوید: من شایستۀ خلافت بر این مردم نیستم، بروید و کسی را پیدا کنید که با این روش هماهنگ باشد، ولی آنگاه که اصرار مردم را دید، ناچار شد برای حفظ وحدت مسلمین و جلوگیری از تلاشی قوا و نیرو، بیعت را پذیرفت، ولی راه و روش خود را به وسیلۀ اولین سخنرانی خود، اعلام کرد و تمام اسراف کاریها که به وسیلۀ خلیفه پیشین رخ داده همه باید به بیت المال برگردد چنان که فرمود:
«والله لو وجدته قد تزوّج بها النساء و ملک به الإماء لردته ، فإنّ فی العدل سعه، و من ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق».(1)
« به خدا سوگند هرگاه به اموال نامشروع و غارت شده از بیت المال، صداق زنان قرار گیرد و کنیزان با آن خریداری شود، من آن را به بیت المال باز میگردانم، زیرا در عدل و داد گشایشی هست، و هر کس عدل و داد برای او ناخوشایند باشد، ستم و بیداد برای او ناخوشایندتر است».
گردآورنده سؤالها، سخن امام را کاملاً نقل نکرده، برای روشن شدن حقیقت که چرا، دعوت و بیعت مردم را نپذیرفت، ناچاریم تمام سخن امام را نقل کنیم:
«مرا واگذارید و دیگری را بجویید که ما به استقبال کاری میرویم که دارای رویه ها و رنگ های گوناگون است دلها برابر آنان بر جای نمیماند و خردها پایدار نخواهند بود. همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده و راه روشن تیره و ناشناس گردیده. بدانید که اگر من درخواست شما را پذیرفتم شما را بر اساس آن چه خود می دانم خواهم برد و به گفتۀ این و آن و سرزنش سرزنش کننده، گوش نخواهم داد».(2)
امام در این کلام گوشه ای از حقایق و شرایط حاکم بر آن عصر را روشن میکند و روش و منش خویش را در اداره حکومت ارائه میدهد. پاره ای از شرایط حاکم بر جامعه آن روز عبارتند از:
تغییر تدریجی در سنت رسول خدا پس از 23 سال مانند برتری دادن عرب بر عجم، موالی بر بندگان و ... .
رفتار عثمان درباره تقسیم ناعادلانه بیت المال و گماردن نزدیکان خود از بین بنی امیه بر امارت و ... که موجب شورش مسلمین و قتل او شد.(3)
طمع جمعی از بیعت کنندگان با امام برای استفاده از فرصتهای حکومتی.(4)
شایعه حرص امام برای دست یابی به حکومت.(5)
وجود معاویه و بغض و اضرار نسبت به امام که نزدیک ترین افراد خاندانش در زمان پیامبر خدا به دست امام به قتل رسیده بودند و اکنون بهانه میجوید و امام را به دست داشتن در قتل عثمان متهم میکند و به بهانه قصاص با قاتلان عثمان دست به هر کاری میزند.(6)
پیش بینی بروز فتنه ها از ناحیه امام که ده سال پیش پس از انتخاب عثمان مطرح شد.(7)
و اکنون نیز امام ادامه آن را به شکل تیره تر و سهمگین تر به وضوح میبیند و تصریح میکند دل ها و عقل های مردم در برابر آن پا برجا نخواهد ماند.(8)
و اموری دیگر از این دست، موجب شد تا امام بدون مجامله، با تفهیم حقیقت و روشن ساختن شرایط بحرانی آن روز برای مردم، حجت را بر آنان تمام کند تا پس از بیعت نیز بهانه و توجیهی برای دیگران باقی نماند و اعتراضی علیه امام گشوده نشد از همین رو امام بعدها بر این نکته تأکید میورزد و می-فرماید: «لم تکن بیعتکم ایّای فلته... بیعت شما با من بدون اندیشه و تأمل نبود».(9) که اکنون آن را بشکنید.
امیرمؤمنان درباره علت سکوت خدا پس از سقیفه و پذیرش حکومت پس از قتل عثمان چنین میفرماید:
«فأمسکت یدی حتی رأیت راجعه الناس قد رجعت عن الإسلام یدعون إلی محق دین محمد فخشیت إن لم انصر الإسلام و أهله أن أری فیه ثلماً أو هدماً تکون المصیبه به علیّ أعظم من فوت ولایتکم...».(10)
«من دست برداشتم تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته و میخواهند دین محمد را نابود سازند. ترسیدم اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم رخنهای در آن ببینم یا شاهد نابودی آن باشم که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شما است که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایام آن میگذرد».
پینوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه 15.
2. نهج البلاغه، خطبه 92.
3. نهج البلاغه، خطبه 164؛ الملل و النحل، شهرستانی: 32-33.
4. نهج البلاغه، حکمت202و 191.
5. نهج البلاغه، خطبه 172.
6. نهج البلاغه، نامه 10، 28و64.
7. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 1/195.
8. نهج البلاغه، خطبه 92.
9. نهج البلاغه، خطبه 136 و نامه 54.
10. نهج البلاغه، نامه امام به مردم مصر، شماره 62.
سؤال5:
اگر فاطمه به وسیله خلفا مورد ستم قرار گرفته، چرا شوهر دلیر او از وی دفاع نکرد؟
پاسخ:
اساس سؤال بر این است که دفاع نکردن امام را یک اصل مسلم گرفته، در حالی که دلیلی بر این مطلب نیست.
علی در حد وظیفه شرعی از حریم عصمت خود دفاع کرده است، ولی دفاع در آن روز به صورت جنگ و خونریزی مصلحت اسلام نبود و اگر شمشیر میکشید و بنیهاشم و گروهی از صحابه که پای بند به بیعت علی در غدیر خم بودند، یک طرف، و هواداران خلافت طرف دیگر، در این صورت مسلمانان به دو گروه تقسیم میشدند، و اصل سفره اسلام برچیده میشد اتفاقاً منافقان در لباس دلسوزی سراغ علی آمدند و به او گفتند«یا أبالحسنف أبسط یدک حتی أبایعک» «دست را دراز کن تا با تو بیعت کنیم» گویندۀ این سخن ابوسفیان دشمن دیرینۀ اسلام است.
امیرمؤمنان از موضع او آگاه بود که او در لباس دلسوزی به خاندان پیامبر میخواهد جنگ درونی و خانگی در مدینه پدید آورد، و لذا به او چنین فرمود:
«إنّک والله ما أردت بهذا إلّا الفتنه و إنّک والله طالما بغیت الإسلام لا حاجه لنا فی نصیحتک».(1)
« به خدا سوگند تو با این گفتار، انگیزۀ فتنهگری داری، تو پیوسته بدخواه اسلام و مسلمانان بودهای ما نیازی به خیرخواهی تو نداریم».
خاطر شریف سؤال کننده را (اگر سؤال کننده ای باشد) به این نکته جلب میکنم، شجاع آن نیست که در همه جا شمشیر بکشد و درو کند، شجاع انسانی است که به وظیفه خود عمل کند، چه بسا شجاعانی هستند که حاضر به شنیدن یک سخن حق نیستند و طبق مثل معروف که سعدی میگوید: «دو صد من سنگ بر می دارد و طاقت یک سخن نمیآرد».
روزی پیامبر گرامی گروهی را دید که بر گرد شخصی جمع شدهاند. پرسید: این کیست؟ گفتند: فردی دلاور است که سنگینترین وزنهها را برمیدارد. پیامبر در پاسخ فرمود: دلاور کسی است که بر خواستههای نفسانی خود چیره شود.(2)
تاریخ اسلام، گواهی میدهد که درخت اسلام، در دل گروهی، ریشه ندوانیده بود، بلکه نهالی بود که در دل آنها تازه پاگرفته بود و امکان داشت با نسیمی یا بادی از جای کنده شود. پیامبر گرامی به عایشه می-فرماید:
«لو لا انّ قومک حدیث عهدهم بجاهلیه لهدمت الکعبه لجعلت لها بابین».(3)
« اگر قریش تازه مسلمان نبودند، من وضع کعبه را دگرگون میکردم، به جای یک در، دو در برای آن قرار میدادم».
ما شجاع تر از پیامبر کسی را نمیشناسیم، ولی شرایط را برای همه کار، مساعد نمیبیند. آیا صحیح بود که از یک طرف نعره مانعان زکات برخیزد، و از طرف دیگر آتش جنگ داخلی در مدینه برافروخته شود؟
آنان که انتظار دارند قهرمانی مثل علی، شمشیری را که بر گردن کافران در بدر و احد و احزاب کشید، پس از رحلت پیامبر، همان شمشیر بر گردن مسلمانان فرود آورد، هرگز تاریخ اسلام را بررسی نکرده و از شرایط آن روز آگاه نیستند، آنان نه اسلام شناسند و نه علی شناس.
پینوشتها:
1. تاریخ طبری، ج2، ص449، حوادث سال پانزدهم هجری.
2. بحارالانوار: 1/77، ص112.
3. مسند احمد:6/176.
سؤال6:
بسیاری از بزرگان اصحاب با اهل بیت پیامبر پیوند خویشاوندی برقرار کرده بودند.، پس اهل بیت با آنها محبت و دوستی داشته اند.
پاسخ:
در اینجا نظر سؤال کننده را به دو نکته جلب میکنم:
1.پرسشگر، در طرح این سؤال، تفکر قبیلهای دارد که میگوید: ازدواج صحابه و اهل بیت با یکدیگر نشانۀ کمال الفت و دوستی میان آنها بوده است، چنان که در میان قبایل عرب، ازدواج نشانۀ الفت و صمیمیت میان دو قبیله است.
در حالی که مسألۀ اختلاف، میان اهل بیت و برخی از صحابه (نه همه) اختلاف قبیلهای نبود، اختلاف عقیدتی و یا به یک معنی رفتاری بود و چنین اختلافی با ازدواج چند نفر از نوه و نبیره ها، از میان نمی رود و به دیگر سخن: اگر اختلاف خاندان رسالت با گروههای دیگر، اختلاف سیاسی و یا مالی می بود، میگفتیم دختر دادن و دختر گرفتن، نشانه آن است که مواضع هر دو گروه به هم نزدیک شده و دست الفت به یکدیگر داده اند.
اختلاف آنان بر سر یک مسأله اساسی و آن رهبری جامعه پس از رحلت رسول اکرم بود، این اختلاف اساسی هرگز با چند ازدواج موردی از بین نمی رود چنان که تاکنون از میان نرفته است. پس ازدواج دو سه نفر از فرزندان حسین بن علی با چند تن یا نواده های خلفا یا همدستان آنها، دلیل بر آن نیست که آنها در همۀ مسائل عقیدتی، فقهی و سیاسی با هم اشتراک نظر داشتند.
در عراق، ازدواج میان خانواده های سنی و شیعی فراوان است، ولی هرگز این دلیل برآن نیست که خانوادۀ هر یک از زوجین پذیرای عقیدۀ دیگری شده است.
خلیفه سوم دارای همسری مسیحی به نام نائله بود، آیا این دلیل بر این است که عثمان مسیحی شده بود؟(1)
2. این ازدواج بر یک اصل قرآنی استوار بوده و آن این که «لاتزر وازره وزر اخری» (النجم/38) هرگاه نیاکان زوج و یا زوجه نسبت به خاندان رسالت، بی مهری کرده، و بر دخت گرامی پیامبر ستم روا داشته اند، دلیل نمیشود که نوه، و نبیره های آنان در این جرم شریک باشند، زیرا هرکس مسئول اعمال خود او میباشد.
گذشته بر این در پاسخ سؤال سوم گفتیم: پیشوایان معصوم برای کاهش فشارها نام خلفا را روی برخی از فرزندان خود میگذاردند و در برخی از موارد، ازدواجهایی صورت میپذیرفت که سپر فشار و بلا باشد، حاصل آن که نوع پیوندها را نمی توان دلیل بر وحدت عقیده گرفت.
پینوشتها:
1. البدایه والنهایه: 7/153.
سؤال7:
از نظر شیعه امامان از غیب آگاهند، و از مرگ خود باخبرند، در این صورت آیا امامی که جام زهر نوشیده ، نوعی خود کشی کرده است؟
پاسخ:
اوّلاً گاهی شهادت در راه خدا، و گزینش اختیاری مرگ سرخ، برای امام یک تکلیف بلکه عین تسلیم نسبت به خواست خدا است، حسین بن علی با کمال آگاهی راه کربلا را در پیش گرفت و
می دانست کشته میشود، امّا شهادت برای او یک تکلیف بود تا مسلمانان را با ماهیت واقعی امویان آگاه سازد، و حالت بی تعهدی را از بین ببرد، و روح جهاد بر ضد حاکمان وقت را زنده کند. حاکمانی مانند یزید که وحی را انکار کرده و نبوت پیامبر را زیر سؤال میبرد، و در پی انتقام جویی از کشتگان خاندان خود در جنگ های بدر و احد بود، چنان که در شعر خود میگوید:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء ولا وحی نزل
لست من خندف إن لم أنتقم
من بنی احمد ما کان فعل
لیت اشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الأسل
لاهلّوا واستهلّوا فرحا
ثم قالوا یا یزید لا تشلّ
«بنی هاشم با حکومت بازی کردند، و بر محمد نه وحیی نازل شده و نه کتابی آمده است.
من از فرزندان خندف نیستم اگر از فرزندان محمد انتقام کارهای او را نگیرم
ای کاش پدران من در جنگ بدر شاهد بودند که خزرجیان (مردم مدینه) چگونه از زخم شمشیرها و نیزه ها ناله میکردند
اگر آنها این صحنهها را میدیدند، شادمان میشدند و از شادی فریاد بر میآوردند که ای یزید دستت درد نکند!».
در مقابل حکومت جائر، امام باید با علم قطعی به مرگ باید به استقبال شهادت برود، و به تکلیف عمل کند.
دربارۀ دیگر پیشوایان باید گفت مسمومیت آنان، ناشی از جهادهای لسانی و قلمی آنان بر ضد ستمگران و خلفای جور بوده است. عکس العمل این جهادها جز این نبود که دشمنان بر ضد آنان به پا خیزند و آنان را به هر وسیلهای نابود کنند، بنابراین اگر میگوید، شهادت و مرگ آنان به اختیار خودشان بوده است، مقصود همین است که آنان با اختیار کامل به نبرد با ستمگران برخاستند و نتیجۀ قطعی آن همان شهادت و مسمومیت آنان بوده است و اگر آنان دست روی دست می گذاشتند و یا ستایشگر ستمگران و خلفای اموی و عباسی میشدند، هرگز به استقبال شهادت نمیرفتند.
زندگی پیشوایان، زندگی انزوایی و گوشه گیری نبود، در متن اجتماع به تبلیغ احکام به بیان عقاید و دیگر وظایف میپرداختند، و نتیجۀ قطعی این نوع رفتارها شهادت و مسمومیت آنها بود و آنها با اختیار کامل پذیرای این مسمومیت بودند و این کار به خاطر پیشبرد مقاصد اسلام بود.
ولی در مواردی که در خانه خود مسموم شدند آن به خاطر این است که آگاهی آنان از غیب در گرو خداست و ارادۀ آنها بوده است. اگر شرایط ایجاب میکرد، از این علم و آگاهی بهره میگرفتند و در روایات چنین آمده است: انّ الإمام إذا شاء أن یعلم علم، بنابراین چه بسا ممکن است، در این موارد، از این علم غیب بهره نگرفته اند، شاید هم مصلحت نبوده است.
بنابراین، آگاهی پیامبر و امام از غیب بسان کسی است که نامه ای همراه داشته باشد. هرگاه بخواهد از محتویات نامه آگاه گردد، می تواند نامه را بگشاید و از مضمون آن آگاه گردد. و در مواردی که پیامبر و امام هدف تیر حوادث ناگوار و مصایب، قرار میگرفتند به خاطر این بوده که روی مصالحی نخواسته اند به علمی که در کانون وجود آنان بوده توجه کنند و مصلحت الهی اقتضا میکرده که در این موارد از اختیار خود استفاده ننمایند. و اگر هم به آن علم توجه میکردند، چون تسلیم محض خواست خدا بودند، به استقبال شهادت میرفتند.
این سؤال را میتوان از راههای دیگری نیز پاسخ داد آن پاسخها با مراجعه به روایاتی که پیروان علم شخصیتهای الهی وارد شده است به سادگی به دست میآید. در این مورد به کتابهای نامبرده در پاورقی مراجعه فرمایید.(1)
پی نوشتها:
1. در کتاب مفاهیم القرآن، ص337 و آگاهی سوم، ص212-235، برخی از این پاسخ ها به گونه ای وارد شده است.
سؤال8:
امام حسن با این که نیروی زیاد داشت، صلح کرد. اما امام حسین بااینکه توانایی نداشت، جنگید. پس کار یکی از آنها خطا بوده است.
پاسخ:
1.من از پرسشگر (اگر پرسشگری باشد) در شگفتم و خصوصاً کسی که این پرسشها را گردآورده و پخش میکند. زیرا پیشوایان این پرسشگر بر تمام صحابه لباس عصمت و یا لااقل عدالت پوشانیده اند و همه را پاک و منزه از گناه و خلاف میشمارند. آیا این دو فرزند پیامبر که ستایشهای فراوانی از جد بزرگوارشان دربارۀ آنها در احادیث صحیح نقل شده، از صحابه نبوده اند؟ چرا باید کار یکی را خطا معرفی کنید؟
این حاکی از آن است که گردآورندۀ این پرسشها یک فرد ناصبی است نه سلفی، سلفیها برای همه صحابه احترام قائلند، ولی نویسندۀ این شب نامه و کتابچه، کوچکترین احترامی برای دو نور دیدۀ پیامبر قائل نشده است. پیامبری که فرموده است: « من أحبنی و أحب هذین یعنی الحسن و الحسین و اباهما و أمهما کان معی فی درجتی یوم القیامه».(1)
همچنین فرمود: الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنه.(2)
2. طراح سؤال، تصور کرده که آن دو امام طاهر و مطهر در فکر سلطنت و حکومت بوده اند. و از نظر هدف بسان معاویه بودند که پس از صلح با حسن بن علی، بالای منبر رفت و گفت: مردم: من با شما جنگ نکردم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید، جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم.
هر دو پیشوای معصوم، دنبال وظیفه بودند، نه دنبال حکومت، گاهی وظیفه صلح را ایجاب میکند و گاهی جهاد را چنان که جد بزرگوارشان پیامبر اسلام در بدر و احد و احزاب جهاد کرد ولی در حدیبیه صلح نمود.
3. حسن بن علی همان راه حسین بن علی را رفت. تا لشکریان در اطاعتش بودند به جهاد پرداخت. آنگاه که دید تن آسای و دنیا پرستی بر آنها غالب شده است و نبرد جز نابودی باقیمانده نیروها نتیجۀ دیگری ندارد، دست از جنگ کشید، و صلح تحمیلی را پذیرفت.
شاید هیچ سندی در ترسیم دورنمای جامعۀ متشتت و پراکندۀ آن روز عراق و نشان دادن سستی عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبی در «مدائن»، یعنی آخرین نقطه ای که سپاه امام تا آنجا پیشروی کرد، سخنرانی جامع و مهیجی ایراد نمود و طی آن چنین فرمود:
هیچ شکّ و تردیدی ما را از مقابلۀ با اهل شام باز نمیدارد. ما در گذشته به نیروی استقامت و تفاهم داخلی شما، با اهل شام میجنگیدیم، ولی امروز بر اثر کینه ها، اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده اید.
وقتی که به صفین روانه میشدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم میداشتید، ولی امروز منافع خود را بر دین خود مقدم میدارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولی شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید.
عدهای از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عدهای دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده اند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک می ریزند؛ و گروه دوم، خونبهایی کشتگان خود را می-خواهند؛ و بقیه نیز از پیروی ما سرپیچی می کنند!
معاویه پیشنهادی به ما کرده است که دور از انصاف، و برخلاف هدف بلند و عزت ما است . اینک اگر آمادۀ کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او به مبارزه برخیزیم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگی و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تأمین کنیم.
سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیه، البقیه»: ما زندگی می خواهیم، ما می-خواهیم زنده بمانیم!(3)
آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیۀ رزمندگی، چگونه ممکن بود امام با دشمن نیرومندی مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهی، که از عناصر متضادی تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت احتمال داشت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزی می رفت؟
در اینجا موشکافان تاریخ دربارۀ صلح امام حسن کتابهای ارزشمندی نوشته اند. متأسفانه نویسندۀ این کتابچه از آنها آگاهی ندارد، کسانی که بخواهند در این موضوع مطالعه کنند به کتاب صلح الحسن شیخ راضی آل یس که به قلم مقام معظم رهبری به فارسی برگردانده شده، و کتاب پیشوایان اسلام مراجعه کنند.
امّا چرا حسن بن علی با آن جمع کم جهاد نکرد در حالی که حسین بن علی با 72 تن، جهاد نمود، به خاطر این که شهادت حضرت حسن به خاطر شرایط حاکم، هیچ نوع اثری در جامعه نمیگذاشت، و نهضتی را بر ضد امویان پدید نمیآورد زیرا هنوز، حزب اموی درست شناخته نشده، در حالی که شهادت امام حسین، جهان اسلام را تکان داد، و نهضتها و جنبشهای پیاپی را پدید آورد.
پی نوشتها:
1. سنن ترمذی: 5/305 به شماره 3816، باب 92، مناقب علی بن ابی طالب، مسند احمد: 1/77.
2. سنن ترمذی: 5/656، حدیث 3768؛ مستدرک حاکم: 3/154 و 151 و صحیح ابن حیّان: 15/12، حدیث 6959.
3. - ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، تهران، المکتبه الإسلامیه، ج2، ص13 و 14- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج3، ص406- مجلسی، بحارالأنوار، تهران، المکتبه الإسلامیه، 1393 هـ.ق، ج44، - سبط ابن الجوزی، تذکره الخواص، نجف منشورات المطیعه الحیدریه، 1383 هـ.ق، ص199.
سوال 9:
باتوجه به حدیثی از اصول کافی که در آن نام مصحف فاطمه آمده است،آیا پیامبر و اصحاب او قرآن فاطمه را می دانستند؟
پاسخ:
واقعاً مایه شگفت است چگونه فردی حدیثی را به صورت نادرست ترجمه کند. آنگاه سؤال پیشین را با سؤالهای دیگر ردیف نماید.
حدیث مربوط به «مصحف فاطمه» است. گردآورندۀ این سؤالها تصور کرده است که «مصحف» در زبان عرب و در عصر رسول خدا به معنی قرآن بوده است، در حالی که مصحف که از «صحیفه» گرفته شده است در لغت عرب به معنی مطلق کتاب است.
در قرآن کریم آمده است:
«آنگاه که نامه های اعمال منتشر گردد».(1)
«این، در صحیفههای نخستین، در کتاب ابراهیم و موسی است».(2)
تاریخ گواهی میدهد که در صدر اسلام «مصحف» به معنای دفتر یا کتاب جلد شده به کار می رفت حتی پس از درگذشت پیامبر، «مصحف» نام قرآن نبود بلکه هر کتاب مجلّدی را مصحف می نامیدند.
ابن ابی داوود سجستانی در باب گردآوری قرآن در مصحفی، از محمد بن سیرین نقل میکند: وقتی پیامبر درگذشت، علی سوگند یاد کرد: رداء بر دوش نیندازد مگر برای نماز جمعه تا این که قرآن را در مصحفی جمع کند.
و نیز ابی العالیه نقل می کند:
«آنان قرآن را در خلافت ابی بکر در مصحفی جمع کردند».
و نیز نقل می کند:
«عمر بن خطاب فرمان به گردآوری قرآن داد و او اول کسی است که قرآن را در مصحف جمع کرد».(3)
این جمله ها حاکی است که در آن روزگار، مصحف به معنای دفتر بزرگ و یا کتابی مجلد بوده که اوراق را از پراکنده شدن حفظ میکرده، سپس به مرور زمان اختصاص به قرآن یافته است.
اتفاقاً روایات پیشوایان ما حاکی است که حتی در زمان آنان، لفظ مصحف به معنای کتاب و یا دفتر مکتوب بوده است.
امام صادق فرمود:
«هر کس قرآن را از روی مصحف (برگ های مجلد) بخواند، از چشم خود بهره میگیرد».(4)
و نیز در حدیثی دیگر آمده است:
«خواندن قرآن از روی مصحف (برگ های مجلد)، عذاب را از پدر و مادر کم میکند».(5)
موّرخان دربارۀ ترجمۀ خالد بن معدان مینویسند:
«خالد بن معدان دانش خود را در مصحفی (دفتری) ضبط کرده بود که آن دکمه ها و دستگیره داشت».(6)
خالد بن معدان از تابعان بوده و هفتاد صحابی را درک کرده است.(7)
تا این جا روشن شد که تا پایان قرن اول، لفظ «مصحف» به معنای کتاب مجلد و یا دفترچۀ شده بود که افراد، دانش و آگاهی خود را در آن ضبط میکردند. و اگر بعدها قرآن را مصحف گفته اند، چون از ذهنها بیرون آمده و بر برگها نوشته شده و به صورت مجلّد درآمده بود.
با توجه به این مسأله، نباید در شگفت باشیم که دخت گرامی پیامبر دارای مصحفی باشد و دانش و
آگاهی های خود را که از پدر بزرگوارش برگرفته بود، در آن نوشته شود و برای فرزندان خود، به صورت بهترین میراث، به یادگار بگذارد.
خوشبختانه فرزندان فاطمه حقیقت و واقع این مصحف را شناسانده و گفته اند: این مصحف، جز یک رشته آگاهی هایی که از پدر بزرگوارش و یا به خاطر «محدّث» بودن از فرشته شنیده، چیز دیگری نیست. اینک برخی از روایات را میآوریم:
امام صادق فرمود: «نزد ما جامعه ای است که در آن حلال و حرام وارد نشده و مصحف فاطمه هست در حالی که در آن حلال و حرام وارد نشده و مصحف فاطمه هست در حالی که در آن کلمه ای از قرآن نیست بلکه املای رسول خدا و خطّ علی است و همگی در اختیار ماست».(8)
امام صادق در روایات دیگر در توصیف مصحف فاطمه میگوید:
« به خدا سوگند، کلمه ای از قرآن شما در آن نیست. راوی میگوید: پرسیدم: آیا در آن دانش است؟ امام در پاسخ میگوید: بلی ولی نه از این دانشهای معمولی».(9)
با توجه به آنچه گفته شد، روشن میگردد که مصحف فاطمه ارتباطی به قرآن ندارد و کسانی که آن را دستاوردی برای اتهام پیروان اهل بیت به تحریف قرآن، قرار داده اند، اگر مغرض نباشند، - ناآگاهانه و بدون تحقیق – دربارۀ واقعیت آن سخن میگویند، بنابراین اصل پرسشها واقعیت ندارد تا پاسخ بخواهد.
پینوشتها:
1. تکویر:10.
2. اعلی:18-19.
3. کتاب المصاحف، نگارش حافظ ابوبکر عبدالله بن ابی داوود سجستانی، ص10-9.
4. اصول کافی: 2/613.
5. اصول کافی: 2/613.
6. کتاب المصاحف سجستانی، ص 134 و 135.
7. اللباب فی تهذیب الأنساب، ابن اثیر:3/62 و 63.
8. بصائل الدرجات، الصفار، ص 157 و 158، چاپ مؤسسۀ نعمان.
9. کافی، همان، حدیث1.
سؤال10:
حدیثی را از کافی نقل کرده که نام برخی از راویان آن عمر بوده است.
پاسخ:
این تکرار سؤال سوم است و پاسخ آن داده شد.
( پاسخ سوال 3 به این شرح است:
باید توجه نمود که اسامی خلفای سه گانه، اسامی مخصوص این سه نفر نبود، بلکه این اسامی قبل از اسلام و بعد از اسلام در میان عرب شایع و گسترده بود. این نامگذاری هرگز دلیل بر علاقه به مقام خلافت و اداره کنندگان آن نیست. در ایران ما شاه به نام «محمدرضا» منفورترین انسان بود، ولی در عین حال، این مانع از آن نبود که اسم محمدرضا از نامهای رایج و محبوب میان مردم باشد، شما می-توانید با مراجعه به کتابهای رجالی مانند الاستیعاب نگارش ابن عبدالبرّ، اسد الغابه، نگارش ابن اثیر، اسامی صحابهای که به نامهای ابیبکر یا عمر و عثمان بودند ملاحظه فرمایید.
ما در این جا، تنها به یک کتاب به نام «اسدالغابه فی معرفه الصحابه» بسنده میکنیم و از کسانی نام می-بریم که نام آنان «عمر» بود.
1.عمر الاسلمی، 2. عمر ال جمعی، 3. عمر بن الحکم، 4. عمر بن سالم الخزاعی، 5. عمر بن سراقه، 6. عمر بن سعد الانماری، 7. عمر بن سعد السلمی، 8. عمر بن سفیان، 9. عمر بن ابی سلمه، 10. عمر بن عامر السلمی، 11. عمر بن عبیدالله، 12. عمر بن عکرمه، 13. عمر بن عمرو اللیثی، 14. عمر بن عمیر، 15. عمر بن عوف، 16. عمر بن غزیهف 17. عمر بن لاحق، 18. عمر بن مالک بن عقبه، 19. عمر بن مالک الانصاری، 20. عمر بن معاویه الغاضری، 21. عمر بن یزید، 22. عمر بن الیمانی.
اینها تنها کسانی هستند که ابن اثیر از آنها نام برده است، و اگر تابعان را که نامشان عمر بوده بر آنها اضافه شود، تصدیق خواهید فرمود که این اسم و اسماء دیگر خلفا از اسامی معروف بین عرب جاهلی و اسلامی بوده و هرگز از شنیدن این نام، کسی تداعی نمیکرد. افزون بر این، وجه دیگری نیز در این نامگذاری بود که در پاسخ سؤال ششم خواهد آمد.
بنابراین، نمیتوان با یک اسمگذاری همه آنچه که در تاریخ از ظلم و ستم بر اهل بیت آمده است انکار نمود.
گذشته بر این اگر شرایط خفقان و تاریک و وحشت و فشار را بر شیعیان در آن روزگار در نظر آوریم خواهیم دید ائمه معصوم از اهل بیت برای نجات شیعیان ناگزیر دست به اقداماتی میزدند که شرعاً جایز بود از جمله:
نام فرزندانشان را به نام خلفا میگذاشتند با بزرگان صحابه پیوند خویشاوندی از طریق ازدواج برقرار میکردند تا از این فشارها بکاهند و دستگاه ظلم بنی امیه و بنی عباس به این بهانه که آنان با خلفای سه گانه معارضند از سادگی مردم سوء استفاده کرده بر آنان و شیعیانشان بیش از پیش فشار و قتل و غارت وارد کنند.)