پرسش:
ایا می توان به طور قطع گفت که خلفا به خاطر بدعت در دین به جهنم می روند.
پاسخ:
با سلام و سپاس از مکاتبه و ارتباط شما
حساب اشخاص و افراد با خدا است، چون او است كه بر همه اسرار و اعمال و نيات انسان ها آگاه است. هر که را بخواهد می بخشد وهر که را اراده کند عذاب می کند .
اما به طور كلي از نظر روايات كساني كه از روي عناد و لجاجت، ولايت و امامت مولاي متقيان حضرت علي(ع) و امامان ديگر را نپذيرند و با اين حال از دنيا بروند، اهل دوزخ هستند.
محمد بن مسلم مي گويد: از امام باقر(ع) شنيدم كه فرمود: "هر كس خدا را پرستش كند و خود را در عبادت به رنج وادارد و امامي كه خدا برايش تعيين كرده است نداشته باشد، عملش نامقبول و خودش گمراه و سرگردان است، و خداوند اعمال او را دشمن مي دارد... و اگر به اين حال بميرد، مردنش مردن اسلام نيست؛ مردن كفر و نفاق است. اي محمد بن مسلم، بدان كه پيشوايان ظلم و پيروانشان از دين خدا بيرونند. خود گمراه شدند و ديگران را نيز گمراه ساختند. اعمالي كه انجام مي دهند، مانند خاكستري است كه در يك روز طوفاني دستخوش بادي سخت گردد كه به هيچ چيزي از آن چه فراهم كرده اند دست نمي يابند. آن است گمراهي عميق".[1]
رسول خدا(ص) فرمود: "سوگند به خدا! اگر كسي بين ركن و مقام به نماز ايستد و خدا را ملاقات كند (بميرد) در حالي كه بغض اهل بيت را داشته باشد، حتماً داخل آتش مي شود".[2]
نيز فرمود: "هر كس بدون معرفت به امام خويش بميرد، به مرگ جاهلي از دنيا رفته است".[3]
اما پاسخ به این پرسشس که ایا از نظر این که بدعت هایی در دین گذاشته اند جهنمی هستند یا خیر؟
در ابتدا باید ببینیم بدعت از نظر دینی چه معنایی دارد؟
بدعت از نظر فقها عبارت است از دين سازي و افزودن چيزي به مذهب كه به آن فرمان نداده است و به تعبير فقهاء (إدْخالُ ما لَيْسَ مِنَ الدِّينِ فيِ الدّينِ) وارد كردن چيزي در دين كه در آن نيست.
از اين تعريف روشن ميشود كه هر نو ظهوري بدعت نيست، بلكه آن گونه اعمال و عقايدي كه به دست انسانها ساخته شده و به دين نسبت داده ميشود، بدعت است و به ديگر سخن بدعت در صورتي انجام ميگيرد كه انسان كاري را انجام دهد و آن را به حساب دين بگذارد و به دروغ بگويد كه قرآن يا سنت چنين دستوري داده است، ولي هرگاه عملي را انجام دهد كه از نظر قوانين اسلام با لذات حلال باشد، ولي هرگز آن را جزء دين نداند و به حساب آن نگذارد، طبعاً چنين چيزي بدعت لغوي خواهد بود، اما از نظر شرع بدعت به شمار نميرود، بدعت نوعي بازي با شريعت و دين است، ولي هر گاه عمل انسان رنگ ديني به خود نگيرد، حلال و حرام بودن آن در گروه اين است كه قوانين اسلام آن را تحريم نموده باشد يا نه؟
چنانكه ميفرمايد:
«ءَآللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللهِ تَفتَرُونَ» (4)[آيا خدا اجازة چنين كاري را داده است يا بر او افترا ميبنديد؟]
و باز ميفرمايد:
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللهِ كَذِباً…» (5)
[كيست ستمكارتر از آنكه بر خدا دروغ ببندد؟…]
از اين بيان روشن ميشود كه اگر پيامبر گراميفرمود: «وشرّ الْامور محدثاتها وكلّ محدثة بدعة و كلّ بدعة ظلالة و كلّ ظلالة في النار» [بدترين كارها، آنها است كه ساختگي باشد و هر چيز ساختگي بدعت است و هر بدعتي مايه گمراهي و سرانجام گمراهي آتش است.] مقصود ساختگي هائي است كه به دين نسبت داده شود و به عنوان اينكه جزء دين و شريعت است و خدا و رسول فرمان داده است انجام گيرد. از اين جهت، وقتي ابن حجر عسقلاني به تفسير حديث ياد شده مي رسد، ميگويد:
«مقصود آن كار تازهاي است كه به دين نسبت داده ميشود، با آنكه در دين مدركي براي آن نيست» (6)
و چون بدعت های زیادی توسط ایشان در دین وارد شده است مانند این که:
الف) پيامبر اسلام(ص) نمازهاي مستحبي شبهاي ماه رمضان را به طور فرادي ميخواند و اين سنت تا چند سال از خلافت عمر ادامه داشت ولي بر خلاف انتظار در نيمههاي خلافت عمر به صورت جماعت خوانده شد، و هدفي كه از اين نمازها منظور بود منتفي گرديد، هدف اين بود كه مسلمانان اين نوع نمازها را در خانههاي خود در ميان زن و فرزند خويش بجا بياورند، تا در آنان روح عبادت و پرستش پديد آورند، و سرانجام به محيط خانه نورانيت بخشند.
ب: خليفه دوم متعه حج و متعه زنان را تحريم كرد و در عين حال معترف بود كه در عصر رسول خدا هر دو مشروع بودند، به مرور زمان نهي خليفه در متعه حج بي اثر گشت و هم اكنون حج تمتع در ميان همه مسلمانان برگزار ميشود ولي نهي خليفه در متعه نساء به قوت خود باقي مانده و امام بايد پيكر اسلام را از اين بدعت شستشو دهد.
حکم بدعت در دین نیز چیزی جز جهنمی شدن فرد نخواهد بود ، مگر آن که شخص توبه کرده وآثار بدعت خود را از بین برده باشد و خداوند توبه او را پذیرفته باشد .
موفق باشید.
[1] مرتضي مطهري، عدل الهي، ص 347.
[2] محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج 1، ص 116، ماده امامت، شماره 799.
[3] همان، ص 120، شماره 840.
4) يونس/59
5) انعام/21
6) ابن حجر: فتح الباري13/253