بعد عرفانى علّامه طباطبائى (نوشته علامه حسن زاده عاملی حفظه الله)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد و الثناء لعين الوجود، و الصلواة و السّلام على واقف مواقف الشهود سيّدنا ابى القاسم محمّد، و على آله أمناء المعبود، ثمّ الصّلوة و السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين.
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ
اين سمينار كه يك مجتمع عرشى، و مجمع علمى و روحانى، و محفل قدسى است؛ از بلندانديشى ذوات محترم و معظّم روحانيون عالى قدر استانهاى فارس و بوشهر و كهكيلويه و بوير احمد، با همدستى و همكارى مردم فاضل و بزرگوار علمپرور و عالمدوست استانهاى ياد شده، و لبّيك گفتن آنان، نداى ملكوتى مقام شامخ علم و روحانيت را به مناسبت سالگرد رحلت يكى از نوادر روزگار و نوابغ دهر، مجتهد در علوم عقلى و نقلى، غوّاص بحار آيات قرآنى، سالك واصل و عارف كامل، مربّى اخلاق، فقيه صمدانى، و معلم ربانى، حضرت آية اللّه، استادنا الاكبر، علّامه حاج سيّد محمد حسين طباطبائى قاضى تبريزى رضوان اللّه تعالى عليه در شهر علمى و ايمانى كازرون فارس منعقد شده است.
از اين لطف و عنايتى كه برادران و خواهران اسلامى و ايمانى ما، اين تشنگان و طالبان آب حيات معارف و حقائق منطق وحى، در راه إعلاى كلمه طيّبه لا اله الا اللّه، و تجليل و تكريم از مقام علم و عمل، و تفخيم و تعظيم به پيشگاه بزرگ مردى كه معلّم و مربّى به حقّ بود، و عمر پر بركتش را فقط و فقط وقف تعليم و تربيت حوزههاى علمى و افراد و نفوس مستعدّه فرموده است، صميمانه از جان و دل تقدير و تشكر مىكنيم، و عزّت و سعادت و شوكت ملّت و دولت به حق قيام كرده، و امام اين ملّت و دولت، و ديگر مراجع عظام و قاطبه روحانيّون متعهّد اسلامى را از پيشگاه حقيقت عالم مسألت داريم.
خداوند همگان را در كنف عنايات خاص حضرت ولىّ اللّه اعظم، كه ملّاح سفينه قرآن و اسلام است، محفوظ و مصون بدارد، و اين كشتى انقلاب عظيم اسلامى را صحيح و سالم به ساحل مقصود برساند.
آقازاده فرزند ارشد حضرت استاد، برادر فاضل جناب آقاى مهندس سيّد عبد الباقى طباطبائى هم، براى ارائه ارادت، و تقديم مراتب سپاسگزارى و قدردانى حضور بهم رسانيده است.
اين اثر، بركات بسيار خواهد داشت، اين قدم مؤثرى كه برداشتهايد به ديگران ياد مىدهد كه بايد علمپرور و عالمدوست بود، بايد انسان به دنبال درمان درد خودش بوده باشد، بايد كارى بكند كه او را به كار آيد.
در پيرامون شخصيّت حضرت علّامه طباطبائى، فعلا با اين وقت محدود به اندازه درايت و بينش خودم هم نمىتوانم عرايضى تقديم بدارم، جز اين كه برنامه اين است كه در بعد عرفانى آن جناب مطالبى گفته شود.
كيف كان نادرهاى را از دست دادهايم، آيتى از ميان ما رخت بر بست و به اين زوديها مادر روزگار، علامه طباطبائى به جامعه تحويل بدهد مشكل است، هر چند خداوند سبحان به ما وعده داده است كه: «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها»[1] ... يعنى اگر آيتى را از ميان شما برداشتهايم،آيتى ديگر، بهتر از آن يا همانند آن مىآوريم. هيچگاه زمين خالى از حجّت حق و نمايندگان حجّت حق نخواهد بود. هيچگاه خداوند بندگانش را بى مربّى و بىسرپرست و بى معلّم نمىگذارد، اگر آيتى از اين نشأه رخت بربست، آيت ديگر جانشين او مىشود، اين سنت الهى است «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا»[2] همواره حجّت بر مردم تمام است.
حضرت علامه طباطبائى در زمره اين گونه اوتاد و ابدال بود كه بايد گفت:
گرچه از هر ماتمى خيزد غمى | فرق دارد ماتمى تا ماتمى | |
اى بسا كس مرد و كس آگه نشد | مرگ او را مبديىّ و مختمى | |
اى بسا كس مرد و در مرگش نسوخت | جز دل يك چند يار همدمى | |
ليك اندر مرگ مردان بزرگ | عالمى گريد برايد عالمى | |
لاجرم در مرگ مردانى چنين | گفت بايد اى دريغا عالمى | |
علامه طباطبائى عالمى بود كه از ميان عالمى رخت بربسته است.
از شمار دو چشم يك تن كم | و ز شمار خرد هزاران بيش | |
خداوند متعال توفيق معرفت و نيل به افكار عاليه الهيّه علماى به حق را به همه ما مرحمت بفرمايد.
از جنبه بعد عرفانى آن بزرگ مرد متألّه، بايد به عرض برسانيم كه آن جناب هم در عرفان علمى، و هم در عرفان عملى، به كمال و فعليّت رسيده بود.
عرفان عملى وابسته به راه افتادن و نحوه چشيدن و گرفتن و يافتن و رسيدن هر نفس مستعدّ به كمال مطلوب خود است، لذا خيلى آدم پخته و ورزيده مىخواهد تا معارف و اسرار يافتهاش را به قلم و بيان درآورد.
ما أوحدى از بزرگانى كه گردنههاى علمى را پيمودهاند، و منازل را سير كردهاند و واديها را طىّ نمودهاند، مىشناسيم، كه توانستهاند عرفان را به صورت برهان پياده كنند. از آن جمله شيخ رئيس ابو على سينا است كه با آن قدرت علمى كه در رياضيّات و منطق و فلسفه داشت، توانست ظرايف و لطايف و دقائق عرفانى را در نمطهاى هشتم و نهم و دهم اشاراتش، به خصوص در نمط نهم آن كه در مقامات العارفين است، در كسوت برهان ارائه دهد.
و از آن جمله تركه اصفهانى، و ابن تركهاند كه قواعد و تمهيد القواعد نوشتهاند، و ديگر ابن فنارى، صاحب مصباح الانس است كه آنرا شرحى بر مفتاح الغيب استادش صدر الدّين قونوى كه از اعاظم تلامذه عارف نامور اسلامى محيى الدين عربى است، نوشته است، و ديگر سيّد حيدر آملى است، و ديگر صدر المتألهين شيرازى است، و تنى چند از بزرگانى ديگر در عالم اسلام، تا نوبت بحضرت استاد علّامه طباطبائى رسيده است كه آن جناب در اين امر، يعنى عرفان را به طريق برهان بيان كردن و به قلم آوردن حظّ وافر بلكه نصيب أوفر را دارا بود، كه هم خود نفس مقدّس مستعدّ و شايق و عاشق و لايق داشت، و هم اساتيد بزرگى از قبيل آيات بزرگ، جناب حاج سيّد على قاضى طباطبائى، و جناب آقا سيّد حسين بادكوبى را ادراك كرده است، و از محضر مبارك پر فيض آنان مستفيض بوده است؛ «... ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ،»[3]، رساله ارزشمند علامه طباطبائى در ولايت، حجّتى با هر در اين امر است.
علامه طباطبائى و برادر بزرگوارش حضرت آية اللّه آقا سيّد محمّد حسن الهى طباطبائى، هر دو از تربيت شدگان محضر مبارك آيتين، حاج سيّد على قاضى و آقا سيّد حسين بادكوبى، در حكمت متعاليّه و عرفان علمى و عملى بودهاند، و در تمام دوران مسير تكاملى علمى و عملى از آغاز تا انجام، از تبريز تا نجف اشرف، همدوش بودهاند. وقتى حضرت استاد علامه طباطبائى از اين بنده سؤال فرمودند: كه اخوى را چگونه يافتهايد؟ عرض كردم: آقا، جناب اخوى آية اللّه آقا سيد محمد حسن الهى، علامه طباطبائى است، با اين تفاوت كه آن جناب در تبريز اقامت فرمود، و سرمايهاش راكد بماند، و اين جناب به حوزه علميّه قم تشريف آورده و از سرمايهاش كسب كرده است، و ديگر با اين تفاوت كه آن جناب خيلى بذول است، و اين جناب خيلى كتوم.
امّا از جنبه عرفان عملى- و عمّده هم عرفان عملى است- باز جناب علّامه طباطبائى آيتى بود. و اين كه گفتيم عمده عرفان عملى است، بدين سبب است كه عرفان عملى آدمساز است، و ما بزرگترين و مهمّترين كارى كه در عالم داريم، و هيچكارى از أطوار و شئون زندگى ما مهمتر از آن نيست، اين است كه خودمان را درست بسازيم.
ارسال رسل و ايضاح سبل و انزال كتب، و اين همه خون شهداء رضوان اللّه تعالى عليهم، و اين همه جهادهاى في سبيل اللّه، و اين همه مدارس بحث و درس، و اين همه مساجد و محافل و منابر عبادى و وعظ و خطابه، براى اين است تا انسانها خودشانرا درست بسازند و مدينه فاضله تحصيل كنند.
انسان، داراى دو قوه بينش و كنش است كه به نام دو قوه علّامه و عمّاله، و يا عقل نظرى و عقل عملى نيز ناميده مىشوند. اين دو قوه براى سيمرغ جان انسان مانند دو بالاند. اين دو بال بايد از قوّه به فعليّت برسند.
تمام شئون زندگى ما و همه اطوار و احوال ادوار اجتماعى ما، معدّات و مقدّمات براى رسيدن به اين فعليتاند. اگر كسى اين حقيقت را فراموش كند مثل اين است كه مسافر، هدفش را از دست داده و از آن غافل باشد، كه اگر از او سؤال شود به كجا مىروى در جواب متحيّر مىماند. ما هم مسافريم و مقصدى در پيش داريم كه به فعليّت رسيدن گوهر ذات ما است و در حقيقت آنگاه انسان به فعليت مىرسد كه به لقاء اللّه تعالى نائل آيد و اين لقاء را درجات و مراتب است.
به مثل، جمعى براى زيارت بيت اللّه و انجام مراسم و مناسك حجّ به راه افتادند، بعضى از آنان چنان شيفته و فريفته زرق و برق و زخارف دنيوى مادّى شهرهايى در اثناى راه شده است، و چنان سرگرم به تماشا و تحصيل آنها گرديده است كه ديگران به مكّه رفتند و اعمال حج را بجا آوردند و برگشتند و با آن بعض شكار شده زخارف مادّى، در مراجعت ملاقات كردهاند، از آنان مىپرسد شما كجا بودهايد؟ اينان در جواب مىگويند: ما به مكّه رفتيم و اعمال حج را انجام داديم و موسم حج را گذرانديم و به سوى ديار خود مراجعت كرديم، تو در اين مدّت كجا بودى؟ چه چيز پاى بندت شده است، كه اين قدر معطّل ماندهاى؟ چه چيز شكارت كرده است كه از هدف اين چنين غافل شدهاى و خود را فراموش كردهاى.
تمام فتنه و فسادها از چنين آدمهاى غافل بروز و ظهور مىكند. دنيا آدم را از ياد خدا فراموشى مىدهد. و انسان غافل از خدا، به هر منكر و فحشائى، و به هر فتنه و فسادى تن در مىدهد و از هيچ ناشايستى ابا نمىكند.
مىبينيد كه كعبه عاشقين، جناب امام سيد الشهداء عليه السلام، وقتى در كربلاء، فرزندش امام سجاد عليه السلام از او پرسيد: كار شما و اين مردم به كجا كشيد؟ در جوابش فرمود: «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ ...»[4] شيطان آنان را چنان شكار كرده است، و چشم و گوش و دلشان را به دهن كشيده است كه آنها را از خدايشان و از خودشان فراموشى داده است، «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ».[5]
آدمى كه خودش را فراموش كرد، نمىگويد كه من كيستم، و به فكر اين نيست كه كجائى است و از كجا آمده است، و به كجا مىرود، و مسافر به سوى كمال مطلق است. آنچنان در غفلت فرو رفته است كه روى رستگارى براى او نيست، موفق به توبه نمىشود، و به تسويف؛ يعنى امروز و فردا كردن، يك وقت در بستر مرگ قرار مىگيرد.
هر كه هستيم، از هر كجا و در هر لباس و سمتى، كار مهمّى كه داريم و آن هم أهمّ امور است، اين است كه خودمان را درست بسازيم و ابد خودمان را دريابيم.
عناوين و اعتبارات اين سوئى ناپايدارند، بايد آنها را معدّات سعادت ابدى تلّقى كرد، نه اينكه بطور استقلال، منظور و مطلوب بوده باشند. يكى از كلمات دلنشين حضرت علامه طباطبائى اين بود كه اين عناوين دنيوى، اگر وفا و دوام داشته باشند، تا لب گوراند، و نوعا هم بىوفا هستند، بعد از آن مائيم و ابد ما، از اين جمله، هم خودش به فكر فرو مىرفت و هم حضّار را به فكر مىكشانيد.
با خرد دوش در سخن بودم | كشف شد بر دلم مثالى چند | |
گفتم اى مايه همه دانش | دارم الحق ز تو سؤالى چند | |
چيست اين زندگانى دنيا | گفت: خوابى است يا خيالى چند | |
گفتمش: چيست مال و ملك جهان | گفت: دردسر و وبالى چند | |
گفتم: اهل زمانه در چه رهند | گفت: در بند جمع مالى چند | |
گفتم: او را مثال دنيا چيست | گفت: زالى كشيده خالى چند | |
گفتمش: چيست كدخدايى گفت | هفتهاى عيش و غصّه سالى چند | |
گفتم: اين نفس رام كى گردد | گفت: چون يافت گوشمالى چند | |
گفتم: اهل ستم چه طايفهاند | گفت: گرگ و سگ و شغالى چند | |
گفتم: آرى سزاى ايشان چيست | گفت: در آخرت نكالى چند | |
گفتمش چيست گفته عطّار | گفت: پند است و حسن حالى چند | |
معنى ابد، اينست كه ديگر، تا، الى، حتى، متى، و از اينگونه الفاظى كه دلالت بر غايت و نهايت دارند، براى او نيست. بگوييم تا خدا خدايى مىكند، به يك معنى تا در اينجا هم معنى ندارد، خلاصه هستيم كه هستيم ببين در اينجا خودت را چگونه ساختهاى، در آنجا مهمان سفره خودت هستى كه الدّنيا مزرعة الآخرة.
بنده و جنابعالى زارع و مزرعه و زراعت خودمانيم، هرچه كاشتهايم همانيم، و خودمان را آن چنان كه ساختهايم محشوريم. يكى از موازين محكم، و مسائل متين حكمت متعاليه اين است كه علم و عمل انسان سازند.
هرچند كه به حسب ظاهر، عمل حركت است؛ نماز مىخوانيم حركت است، طواف مىكنيم حركت است، جهاد مىكنيم حركت است، همه كارهاى ما حركت است؛ و لكن در دل اين حركت بركت است و آن بركت، ملكه و قدرت و منّه است، اگر اعمال صالح باشند آن ملكات فضائل اخلاقى خواهند شد، و اگر طالح باشند رذائل اخلاقى خواهند بود.
غرض اينست كه از اين اعمال و حركات، آن ملكات حاصل مىشوند و آن ملكات انسان سازند، و انسان يعنى همين كه اينطور خود را ساخته است.
همچنانكه به مدرسه رفتهايد و قلم در دست گرفتهايد، تا كمكم از حركتها امروز دانا و خوانا و نويسا شدهايد، همچنين از همه اعمال خودمان كه حركاتاند داريم خودمان را مىسازيم، باطن و سرّ و لبّ آنها همان ملكات انسانساز است.
اين نماز كه به حسب ظاهر در اينجا قيام و قعود و حركات و اعراض است، ظلّ آن نمازى است كه با او محشورى و او با تو محشور است، آن نمازى كه حىّ است و نمىميرد، آن نماز زنده، توئى و تو او هستى، و آن حقيقت قربة إلى اللّه است كه از اين حركات و توجهات در مسير استكمالى انسان، در نهانخانه سرّ ذات تو جا مىكند و مىنشيند.
اين ملكات، موادّ صور برزخى نفساند؛ يعنى هر عمل صورتى دارد كه در عالم برزخ، آن عمل بر آن صورت، بر عاملش ظاهر مىشود كه صورت انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنيا است و همنشينهاى او از زشت و زيبا همگى غايات افعال و صور اعمال و آثار ملكات او است كه از صقع ذات او پديد مىآيند، و بر او ظاهر مىشوند و قائم به اويند كه در نتيجه انسان در اين نشأه، نوع و در تحت آن افراد است، و در نشأة آخرت جنس و در تحت آن انواع است و از اين معنى كه ظهور موادّ صور برزخى در جوهر نفس بوده
باشد، تعبير به تجسّم اعمال و يا تجسّد اعمال و يا تمثّل اعمال مىگردد، و تعبيرات ديگر نيز دارد، پس ملكات اين اعراض را كه اعمال و حركات ما باشند، با خود مىبريم كه «لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى»[6] پس در حقيقت و واقع علم و عمل جوهرند نه عرض، و همانطور كه عقل و عاقل و معقول اتّحاد وجودى دارند، عمل و عامل نيز اين چنين است؛ يعنى هم علم و عالم و معلوم يك وجود است، و هم عمل و عامل و معمول.
اين عرضها نقل شد لون دگر | حشر هر فانى بود كون دگر | |
وقت محشر هر عرض را صورتى است | صورت هريك عرض را رؤيتى است | |
بنابراين قيامت همه قيام كرده است و حساب همه رسيده و نامه أعمال هر كس به دست او داده شد، و يا بر گردن او آويخته است.
من مىدانم كه در صحيفه وجودم چه چيزها نوشتهام، و در مزرعه جانم چه تخمها كاشتهام، و چهكارهام.
رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم به قيس بن عاصم فرمود: «انه لا بد لك من قرين يدفن معك و هو حىّ، و تدفن معه و انت ميت. فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيما أسلمك، ثم لا يحشر الا معك و لا تحشر الا معه، و لا تسأل الا عنه، فلا تجعله الا صالحا، فانه إن صلح آنست به، و ان فسد لا تستوحش إلا منه و هو فعلك».
فرمود قرينى با تو دفن مىشود كه حى است و محشور نمىشوى مگر با او، و تو مسئول آنى، پس آنرا جز صالح قرار مده كه اگر صالح باشد، با او انس مىگيرى، و اگر فاسد باشد، وحشت نمىكنى مگر از وى، و آن قرين فعل تو است. عرض كردهايم كه انسان زرع و زارع و مزرعه خود است، التفات بفرمائيد حضرت ولى اللّه اعظم جناب وصّى امام امير المؤمنين على عليه- السلام به يكى از شاگردان بزرگش كميل كامل سلام اللّه عليه كلامى دارد
كه در نهجالبلاغه مذكور است، در آن كلام علما را زارع معرّفى فرمود و قلوب و نفوس مستعدّه را مزرعه، كه «يحفظ اللّه بهم حججه و بيناته حتّى يودعوها نظراءهم و يزرعوها في قلوب اشباههم»، هرچند در نفس الأمر، زارع حقيقى خداوند سبحان است كه: «أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ».[7]
و ثقة الاسلام كلينى در اصول كافى[8] به اسنادش روايت كرده است عن يونس بن ظبيان عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال: «ان اللّه خلق قلوب المؤمنين مبهمة على الايمان فاذا اراد استنارة ما فيها فتحها بالحكمة و زرعها بالعلم و زارعها و القيم عليها رب العالمين».
پس هم خدا زارع است و هم علماء زارعند.
آرى علماء زارع و مزرعه ايشان قلوب مستعدّه است، و بذرشان معارف حقيّه الهيّه است. اين بذرها را در مزرعه جانها مىافشانند، و آن مزارع را سبز و خرّم مىكنند و نور ولايت مىدهند، آن دلها نزهتگاه ملائكهاند.
از ائمه ما عليهم السلام روايت شده است كه ارض سبخه؛ يعنى زمين شورزار بىآب و گياه، ولايت ما را قبول نكرده است و جناب كلينى در كافى[9] به اسنادش از سدير صيرفى، از امام صادق عليه السلام روايت كرده است: كه نماز در زمين شورهزار جائز نيست، «هذه ارض سبخة لا تجوز الصّلوة فيها»، و عدم جواز در روايت، حمل بر كراهت شده است.
اين علماى روحانى، اين مبلّغين و معلّمين، برزگرند و كارشان در واقع كشاورزى است، زمين دلها را شيار مىكنند و در آنها تخمهاى معارف و بذرهاى حقائق مىافشانند، و آنها را بكمال غائى و نهائى و سعادت ابديشان مىرسانند.
تخمهايى كه شهوتى نبود | بر آن جز قيامتى نبود | |
حضرت استاد علّامه طباطبائى در عرفان عملى سهم بسزائى داشت، مراقباتش عجيب بود، بطور دقيق كشيك نفس مىكشيد، و به شايستگى مواظب احوال و اوقات و اوضاع خود بود. آدم بيدار كشيك نفس مىكشد و پاسبان حرم دل است، و مراقبت تامّ دارد، و نقّاد دقيق كارهاى خود است.
اين چنين كس واردات و صادراتش را مىپايد، چانهاش را عقل مىگرداند، كسب و كارش را مواظب است، كه حرامخوار بد گوهر مىشود و هرزهخوار هرزهگو مىگردد.
انسان بيدار آنچه را كه مىخواند و مىشنود و مىگويد متوجه است و مصاحبتهايش را حتى نيّاتش را مىپايد، و بدانها مراقبت و توجه دارد كه:
«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا،»[10] «... وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ».[11]
خيالات و مقالات هرزه ذهن را كج و معوّج مىكنند، فكر را از استقامت بازمىدارند، اقوال پليد و نيّات خلاف واقع افكار را آشفته مىكنند، يكى از رسالههاى شيخ رئيس ابو على سينا رساله عهد او است، در آن رساله با خدايش پيمان بسته است، كه مقالات و رمانها و افسانههاى هرزه نخواند، كه رمان مسموم و آلوده، رهزن درستانديشى انسان مىگردد، حتى در خوابهاى انسان اثر مىگذارد، كه انسان خوابهاى آشفته مىبيند.
وقتى در محضر مبارك استاد، جناب علّامه طباطبائى رضوان اللّه تعالى عليه بودم، سخنانى از حالات شبش به ميان آورد، و فرمود: هر وقت در روز مراقبت من قوىتر است، مشاهداتى كه در شب دارم زلالتر و صافىتر و روشنتر است. كسانى كه در سير و سلوك عرفان عملى، قدم نهادهاند شكارهائى دارند، و به خصوص در توجّهات شبانه مشاهداتى دارند.
در آخر وافى جناب فيض قدّس سرّه، از كافى ثقة الاسلام كلينى باسنادش از ثامن الائمة عليهم السلام روايت شده است كه: «قال ان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله كان اذا اصبح قال لأصحابه هل من مبشّرات يعنى به الرّؤيا»،[12] يعنى رسول اللّه «ص» كه صبح مىكرد، به اصحاب خود مىفرمود: آيا خبرهاى خوش داريد؛ يعنى آيا خوابهاى خوش ديدهايد؟.
سيره و روش حضرت رسول اكرم اين بود، كه اصحابش را يعنى ياران و شاگردانش را به سير و سلوك وامىداشت، و آنان را براى شكار مبشّرات، و صيد معانى ترغيب و تحريص مىكرد، همه انبياء عليهم السلام اين چنين بودند، همه سفراى الهى جز تزكيه نفوس بشر و تعليم و تأديب آنان، و ايصالشان به قرب الى اللّه، كه در حقيقت تخلّق به اخلاق الهى، و اتّصاف به صفات ربوبى و تأدب به آداب اللّه است، هدفى ديگر نداشتهاند.
اين شب مردان خدا كه مبشرات دارند، رؤياى صالح و صادق دارند، آرى.
شب مردان خدا روز جهان افروز است | روشنان را به حقيقت شب ظلمانى نيست | |
بارى كّأن رسول اللّه «ص» به اصحابش فرموده است: كه آيا همانطور حيوانات خودتان را در شب علوفه مىدهيد، و آنها را در جائى مىبنديد كه خوردند و خوابيدند، شبى را به روز آوردهاند، و شبى حيوانى داشتهاند، شما هم آنچنان شب به روز آوردهايد، يا شب انسانى داشتهايد، كه شكارهائى كردهايد و مبشّراتى داريد، خداوند سبحان فرمود: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً».[13]
خوابهاى صادق، جزئى از نبوّت است، در همان باب ياد شده، كتاب وافى از كافى روايت كرده است، كه امام صادق عليه السلام فرمود: «رأي المؤمن و رؤياه في آخر الزمان على سبعين جزءا من أجزاء النّبوّة»؛ يعنى امام
فرمود: كه رأى مؤمن و رؤياى او در آخر زمان، بر هفتاد جزء از أجزاى نبوت است، در روايات ديگر بيش از اين حدّ و كمتر از آن هم آمده است، و در سيره حلبيه (ص 269 ج 1 باب بدأ الوحى) چند روايت آورده است و گفت:
ما جاءنى من الالفاظ بلغت خمسة عشر لفظا،[14] و بايد اختلاف مراتب اجزاء به حسب تفاوت درجات ايمان مؤمن بوده باشد. حديث سوم اوّل صحيح بخارى اين است كه: «اول ما بدىء به رسول اللّه «ص» من الوحى الرؤيا الصالحة في النوم فكان لا يرى رؤيا إلّا جاءت مثل فلق الصبح، الخ» و بقول حكيم فردوسى:
مگر خواب را بيهده نشمرى | يكى بهره دانش ز پيغمبرى | |
هرچه مراقبت بيشتر و بهتر باشد، و كشيك نفس كشيدن قوىتر باشد، افكار و تعقّلات و مكاشفات و تمثّلات و رؤياهاى او و بالجمله، مطلق ادراكات او صافىتر و به واقع نزديكتر است، تا به حدّى كه نفس از جهت طهارت حقيقى ذاتى كه تحصيل كرده است، متن واقع و عين آن را مىيابد، كه تعبير و تأويل بردار نيست؛ زيرا كه خود واقع را يافته است. «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».[15]
جناب صدوق: ابن بابويه رضوان اللّه تعالى عليه، در باب معنى توحيد، از كتاب توحيد، روايت فرموده است: كه «جاء رجل الى امير المؤمنين عليه السلام فقال: يا امير المؤمنين انّى قد حرمت الصّلوة بالليل، فقال له امير المؤمنين «ع» انت رجل قد قيّدتك ذنوبك».[16] اين شخص به امير المؤمنين مىگويد: من در شب گذشته از نماز محروم شدم، امام فرمود: گناهان تو پاىبند تو شد.
و نيز در همان باب توحيد گويد: كه مردى به نزد حضرت سلمان فارسى سلام اللّه عليه آمد، و به او عرض كرد: «يا أبا عبد اللّه انى لا أقوى على الصلوة بالليل، فقال لا تعص اللّه بالنهار»، اين مرد گفت من توانائى خواندن نماز در شب را ندارم، فرمود در روز گناه مكن و نافرمانى منما.
سرمايه كسب دارى، تور شكارى دارى، و در رحمت الهى هم كه هميشه به روى تو باز است و خداوند فيّاض على الاطلاق است، و اين در، حاجب ندارد بلكه صلاهم در دادهاند، و شما را به سوى خود خواندهاند، ديگر براى چه معطّلى؟!
بقول حافظ شيرين سخن:
اى دل به كوى دوست گذارى نمىكنى | اسباب جمع دارى و كارى نمىكنى | |
و بقول دلنشين كمال اصفهانى:
بر ضيافت خانه فيض نوالت منع نيست | در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته | |
و بقول بلند عرشى عارف رومى:
بانگ مىآيد كه اى طالب بيا | جود محتاج گدايان چون گدا | |
جود محتاج است و خواهد طالبى | آن چنانكه توبه خواهد تائبى | |
به عنوان تشبيه معقول به محسوس، عرض مىكنم: اين صفحه تلويزيون را مشاهده مىفرمائيد، كه اشباح و امثال مادّى طبيعى در او منعكس مىشود، اگر چنانچه ما خودمان را از رنگ تعلّقات دنيوى باز بداريم، و آزاد بگذاريم، و روى صحيفه جان را به سوى ملكوت عالم بگردانيم، تمثّلاتى روحانى به ما روى خواهد آورد، و اين تمثّلات، اشباج برزخىاند كه واسطه بين نفس و ملكوتاند، و در عين حال در صقع نفس ناطقه، قرار دارند، و بدان قائماند.
بلكه بر اثر اين تزكيه نفس، و توجيه آن به سوى ديار مرسلات نوريّه،
مشاهداتى، فوق ادراكات تمثّلى و معرفت از طريق فكر و نظر؛ عائد مىشود، كه آن چه ناديدنى است آن بينى.
امير عليه السلام فرمود: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن كلّ ما يبّعدها». يعنى عارف كسى است، كه نفس خود را شناخت، و او را آزاد گذاشت، و او را از هرچه كه از كمالش دور مىگرداند، تنزيه كند.
سعدى حجاب نيست تو آئينه پاكدار | زنگار خورده چون بنمايد جمال دوست | |
خداوند سبحان، در سوره مريم مىفرمايد: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا». اين روح كه براى حضرت مريم، متثمل شد، بر اثر طهارت و قابليّت نفس مريم است، و خداوند در شأن مريم فرمود: «وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً»، و نيز فرمود «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ».
به راستى بگو، خدايا آمدم و بر آن استقامت داشته باش، گر كام تو بر نيامد آنكه گله كن.
به مجاز اين سخن نمىگويم | به حقيقت نگفته اى اللّه | |
انسان همانطور كه از آنسو به صعود و ارتقاء مىرود و او را درجاتى است، از اين سو به سقوط و انحطاط مىآيد و او را دركاتى است. و علّت سقوط او گناه او است و گناه را طول و عرض بسيار است، و ميدانش خيلى وسيع است.
اين انسان ذو القدر و ذو المجد، كه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»، آنقدر به پستى و خوارى گرايش مىيابد كه «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ» ابن مسكويه در طهارة الاعراق راجع به اين مطلب مثالى مىزند، قريب به اين مضمون كه شمشير تا به كمالش باقى است، لايق دست دلاوران و جنگاوران است، و چون از كمالش افتاد، تا به حدّى سقوط مىكند كه نعل چارپا مىشود. انسانى كه مىتواند چنان قرب الى اللّه پيدا كند، كه مظهر جميع اسماء و صفات الهى بشود، زنگها و رنگهاى هوى و هوس و تعلّقات امور مادى، كارش را بجائى مىكشاند كه ثم رددناه اسفل سافلين درباره او صادق آيد و خداوند سبحان فرمود: «كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ»،[17] اين رين زنگ جان است، كه حجاب انسان مىشود.
اين زنگها را بايد زدود، و لوح جان را بايد تصفيه و تطهير كرد. اين صفاى صحيفه نفس بر اثر مراقبت يعنى كشيك نفس كشيدن حاصل مىشود، وظيفه همه ما اين است كه مواظب و مراقب خودمان باشيم تا كمكم نهال وجود ما شجره طوبى شود، كه «... أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»[18] بر اثر اين مراقبت، سلطان توحيد بر انسان متجلى مىشود؛ يعنى به توحيد افعال و توحيد صفات و توحيد ذات مىرسد، در دعاى وحدت مىخوانيم «لا اله الّا اللّه وحده وحده وحده»، شايد يك نفر اديب، از جنبه قاعده ادبى بفرمايد كه وحده دوم و سوم تأكيد لفظى وحده اول است، و لكن حقيقت امر اين است كه:
نهفته معنى نازك بسى است در خط يار | تو فهم آن نكنى اى اديب من دانم | |
اين سه كلمه وحده اشاره به توحيد سهگانه ياد شده است، مثلا اگر علم و قدرت و حيات مىبيند، هر يك منتهى مىشود به حيات مطلقه، و علم مطلق و قدرت مطلقه، و اگر وجود است، به وجود مطلق منتهى مىگردد. و سرانجام توحيد صفات و افعال، به توحيد ذات منتهى مىشوند، و در اين مقام موحّد جز ذات حق و شئون ذاتيه حق نمىبيند. اين توحيدى است كه علاوه بر يكى گفتن و يكى دانستن، يكى ديدن است. امير عليه السلام فرمود «لم أعبد ربا لم اره»، و در عين حال كه افعال را به اين و آن اسناد مىدهد، جنبه ايجادى آن را به مؤثّر على الاطلاق مىداند، كه مىگويد: «لا حول و لا قوّة الّا باللّه و بحول اللّه و قوّته اقوم و اقعد».
امين الاسلام طبرسى در تفسير شريف مجمع البيان در تفسير آيه كريمه، «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»[19] از صادق آل محمّد، صلوات اللّه عليهم اجمعين، روايتى به اين صورت نقل فرموده است: «اي يطهّرهم عن كل شىء سوى اللّه اذ لا طاهر من تدنّس بشىء من الاكوان الّا اللّه، رووه عن جعفر بن محمد عليه السلام». من در امّت خاتم «ص»، از عرب و عجم كلامى بدين پايه كه از صادق آل محمّد «ص» در غايت قصواى طهارت انسانى روايت شده است، از هيچ عارفى، نه ديدهام و نه شنيدهام.
حديث به صورت مفرد، يعنى روى روايت نشده است، بلكه به صيغه جمع يعنى رووه مروى است؛ پس حديث خيلى ريشهدار است كه جمعى آن را روايت كردهاند.
«سقيهم ربّهم»، ربّ ابرار، ساقى ابرار است، و در اين رب و اضافه آن به هم مطلبى است، كه بحمد اللّه تعالى محفل ما متشكل از حجج اسلام، و دانشمندان و ارباب كمال از دانشگاه شيراز، و ديگر صاحبان فضل و فضيلت از استانهاى ياد شده است كه نكتهسنج و باريكبين، و زبانفهم و گوهرشناس، و ارباب قلم و تأليف و تصنيفاند. طهور در لغت عرب صيغه مبالغه است. طاهر پاك است و طهور پاك كننده؛ پس شرابى كه از دست ساقيشان مىنوشند، علاوهبر اين كه پاك است پاك كننده هم هست.
آب مضاف ممكن است كه طاهر باشد، امّا مسلما طهور نيست اما مطلق آن، هم طاهر است و هم طهور.
حالا بهبينيم اين شراب ابرار را از چه چيز تطهير كرده است؟ امام فرمود:
از هرچه كه جز خدا است، زيرا طاهر از دنس اكوان جز خدا نيست. دنس چرك است، و اكوان موجودات، و مراد نقص امكان است، كه خداوند از نواقص ممكنات طاهر است؛ زيرا كه صمد حقّ است.
اين شراب، انسان را از ما سوى اللّه شست و شو مىدهد، و اينچنين انسان مىيابد كه «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»، و حقيقت «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» برايش تجلّى مىكند.
نور او در يمن و يسر و تحت و فوق | بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق | |
عارف شبسترى در گلشن راز گويد:
شرابى مىطلب بى ساغر و جام | شراب باده خوار و ساقى آشام | |
شرابى خود ز جام وجه باقى | سقاهم ربّهم او را است ساقى | |
طهور آن مىبود كز لوث هستى | تو را پاكى دهد در وقت مستى | |
بايد براه افتاد و استقامت بكار برد، كه: «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ[20] ...» «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»[21]، ماء غدق، يعنى آب بسيار بروايت مجمع البيان امام صادق عليه- السلام آن را به علم كثير تفسير فرمود: قال: «معناه لأفدناهم علما كثيرا يتعلّمونه من الأئمة».
و بروايت كافى، امام باقر عليه السلام در تفسير آن فرمود: يعنى:
«لو استقاموا على ولاية امير المؤمنين علّى و الأوصياء من ولده عليهم السلام و قبلوا طاعتهم في امرهم و نهيهم لأسقيناهم ماء غدقا يقول لأشربنا قلوبهم الايمان».
آب، به علم تفسير شده است؛ زيرا كه آب صورت علم است، چه اين كه علم سبب حيات ارواح است و آب سبب حيات اشباح، و ايمان نيز علم است؛ زيرا كه ايمان تصديق است، و علم يا تصور است و يا تصديق، بلكه علوم و ادراكاتى فوق تصور و تصديقاند، و ايمان بر تمام مراتب و مراحل آن علوم، و ادراكات نيز صادق است.
حرف زدن و حرف ياد گرفتن آسان است. اين بنده مثل نوار مطالبى را ضبط كند، و به حضور شما تقديم بدارد سهل است، و لكن اگر خود محتواى حرفها بر دل بنشيند، كه انسان علاوهبر اين نحوه دانائى، دارا هم به شود، و به فعليّت برسد، و از نقص بكمال آيد، هنر است.
مپندارى كه اين امر محال است؛ زيرا كه اگر محال بوده باشد، ما را به سوى خود دعوت نمىكردند، «و لكم في رسول اللّه اسوة حسنة» نمىفرمودند.
علاوه اين كه تكليف به اندازه وسع ما شده است، نه به اندازه طاقت ما، «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»، وسع، مادون طاقت است، «يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ».
گرچه راهيست پر از بيم ز ما تا بر دوست | رفتن آسان بود ار واقف منزل باشى | |
بلى انسان استاد مىخواهد، به مربّى احتياج دارد، و گرنه ممكن است كه بسيار راه برود و به جائى نرسد و سرگشته بماند. به مثل يك حيوان عصارى يا آبكشى، چشمش را مىبندند كه سرش دور نگيرد، اين حيوان گمان مىكند كه از صبح تا ظهر خيلى راه رفته است، و چون چشمش را بگشايند و پرده از پيش چشمش بردارند، مىبيند راهى نپيموده است و در همان كارگاه هست اين مثل را امير المؤمنين عليه السلام در همين باب، بر منبر مسجد كوفه عنوان فرموده است.
شيخ رئيس را در نمط نهم اشارات سخنى نغز در تعريف زاهد و عابد و عارف است كه: «المعرض عن متاع الدنيا و طيّباتها يخصّ باسم الزاهد، و المواظب على نفل العبادات من القيام و الصيام و نحوهما يخصّ باسم العابد، و المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق في سرّه يخصّ باسم العارف، و قد يتركب بعض هذه مع بعض».
يعنى معرض از متاع دنيا و طيبات دنيا را زاهد گويند، و مواظب بر عبادات مستحب از نماز و روزه و جز آنها را عابد نامند، و آن كه فكرش را به قدس جبروت منصرف نمود، در حالى كه على الدّوام خواهان شروق نور حقّ
در سرّ خود است عارف است، و بعضى از اين اقسام سهگانه با بعضى ديگر تركيب مىشود.
عارف، مستغرق در محبّت و معرفت حقّ است، همواره حريم دل را مواظب است، نيّت خلاف و گناه در دل عارف راه ندارد.
آن كه نيت گناه كرده است، هرچند كه به فعل آن دست نيافته است، دل را از دست داده است، و اگر به فعلش هم دست يافت، فقه براى او حكمى دارد، سارق كه به نيّت سرقت از خانهاش بيرون شد، و به هدف پليدش نرسيد، احكام سارق بر او جارى نيست، و لكن عذابى و نكالى شديدتر از قطع يد بر جان خود وارد نموده است، «وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ»[22] اگر آنچه را كه در نفس شما است، آشكار كنيد، و يا پنهان بداريد، خداوند شما را بدان محاسبه مىكند.
امام صادق عليه السلام فرمود: نگاه به گناه نكنيد كه كوچك است، به بينيد گناه چه كسى را مىكنيد.
علماى ما فرمودهاند: همه گناهان ذنوب كبيرهاند، و صغيره، به قياس و نسبت بعضى از آنها با بعضى ديگر است.
اين مطالب نمونهاى از فرمايشات كتاب و سنت و علماى دين است. بهتر از اينان چه كسى را سراغ داريد، غير از اين منطق وحى، يعنى قرآن مجيد در روى زمين چه كتابى را مىشناسيد، كه منطق وحى باشد، جز اين كتاب چه كتابى را انسانساز و مدينه فاضلهساز مىدانيد، اگر كسى آگاهى دارد خبر دهد، ما كه هرچه جستيم هيچ نيافتيم.
شيخ در اواخر الهيّات شفاء گويد: اگر اين افعال را- يعنى آداب و احكام اسلام را- كسى كه معتقد به وحى هم نباشد انجام دهد، فائز خواهد بود، تا چه رسد به كسى كه آنرا از جانب خداوند معتقد است.
به راستى اگر با قطع نظر از ديندارى، احكام اسلام در متن اجتماع پياده
شود، آن اجتماع مدينه فاضله خواهد شد، تا چه رسد كه تعبّد به شرع، و اعتقاد به ثواب و عقاب هم بر آن مترتّب باشد.
در خاتمه با عرض تقدير و تشكّر مجدّد، به چند جمله مناجات امير المؤمنين و قدوة العارفين و برهان الموحّدين على عليه السلام تبرّك مىجوئيم: «اللّهمّ نوّر ظاهرى بطاعتك، و باطنى بمحبّتك، و قلبى بمعرفتك، و روحى بمشاهدتك و سرّى باستقلال اتّصال حضرتك يا ذا الجلال و الاكرام».
و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته
(1). سوره بقره/ 107.
(2). سوره فاطر/ 44.
(3). حديد/ 22.
(4). مجادله/ 20.
(5). حشر/ 20.
(6). نجم/ 40.
(7). واقعه/ 62.
(8). كافى، ج 2، ص 308، معرب.
(9). كافى، ج 1، ص 190، معرب.
(10). اسراء/ 37.
(11). بقره/ 286.
(12). وافى، ص 137/ 14، حديث دوّم، باب رؤيا.
(13). اسراء/ 80.
(14). سيره حلبيه، ص 269، ج 1، باب بدأ الوحى.
(15). واقعه/ 79- 75.
(16). كتاب توحيد، ص 84، چاپ سنگى.
(17). مطففين/ 14.
(18). ابراهيم/ 24.
(19). سوره دهر/ 22.
(20). سوره فصلت/ 31.
(21). سوره جن/ 17.
(22). سوره بقره/ 284.