پرسش:
در آيه 48 سوره نساء آمده است: «اِنَّ اللّهَ لا يَغفِرُ اَن يُشرَكَ بِهِ ؛ خداوند هرگز شرك را نمى بخشد.» پس چگونه بنى اسرائيل با آنكه مشرك شدند، خداوند آنان را عفو فرمود: «ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُم؛[1] سپس شما را بعد از آن بخشيديم ... .»
پاسخ:
نكته قابل توجه در آيه شريف «اِنَّ اللّهَ لا يَغفِرُ اَن يُشرَكَ بِهِ»[2] اين است كه اين آيه، بدون در نظرگرفتن اسباب بخشودگى گناهان، سخن مى گويد؛ زيرا اگر اسباب آمرزش گناهان، مانند توبه: «و هُوَ الَّذى يَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبادِهِ ويَعفُوا عَنِ السَّيِّـٔتِ؛[3] او كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و بدى ها را مى بخشد ... .»كارهاى نيك: «اِنَّ الحَسَناتِ يُذهِبنَ السَّيِّـٔتِ ... ؛[4] نيكى ها، بدى ها [و آثار آن ها را] از بين مى برند ... .»شفاعت و مانند آن فراهم شود، همه گناهان ـ حتّى شرك آمرزيده مى شود، چطور چنين نباشد، در حالى كه بى شك همه مشركان و كفّارى كه توبه مى كنند و ايمان مى آورند، ايمان آن ها پذيرفته مى شود و مورد آمرزش خداوند قرارمى گيرند، و گاهى ـ همين افراد ممكن است داراى چنان مقاماتى شوند كه در ميان مؤنانى كه از ابتدا مؤن بوده اند،كمتر يافت شود، مانند برخى اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم. خلاصه آنكه آيه 48 نساء در اين باره بحث مى كند كه آيا امكان دارد عفو الهى شامل كسانى شود كه توفيق توبه نيافته اند؟ يعنى پيش از آنكه از كرده هاى خود پشيمان شوند ـ و يا پس از پشيمانى و پيش از جبران اعمال بد از دنيا بروند. داستان بنى اسرائيل كه به بخشوده شدن شرك آنان منجرگرديد،پس از توبه ايشان بود: «و اِذ قالَ موسى لِقَومِهِ يا قَومِ اِنَّكُم ظَـلَمتُم اَنفُسَكُم بِاتِّخاذِكُمُ العِجلَ فَتوبوا اِلى بارِئكُم فَاقتُلوا اَنفُسَكُم ذالِكُم خَيرٌ لَكُم عِندَ بارِئكُم؛[5] و زمانى را كه موسى[6] به قوم خود گفت: من شما با انتخاب گوساله [براى پرستش] به خود ستم كرديد، پس توبه كنيد و به سوى خالق خود باز گرديد و خود را [يكديگر را[به قتل برسانيد! اين كار براى شما در پيشگاه پروردگارتان بهتر است ... .»
در اين آيات شريف سه دستور آمده است: 1. بازگشت به سوى پروردگار 2. تسليم در برابر فرمان او 3. پيروى از دستورهاى الهى.[7] مفاد اين دستورهاى سه گانه اين است كه درهاى غفران و رحمت، به روى بندگان، بدون استثنا گشوده است، به شرط اينكه پس از ارتكاب گناه به خود آيند و تغيير مسير دهند، رو به سوى خدا آورده در برابرفرمانش تسليم شوند و با «عمل»، صداقت خود را در اين توبه، نشان دهند؛ به اين ترتيب، نه شرك و نه هيچ گناه ديگرى از آن استثنا نشده است. از اين راه كشف مى شود كه آيه 48 نساء، ناظر به پيش از توبه است. اگر ما اين مطلب را نپذيريم، پس چگونه بيشتر مسلمانان صدر اسلام از همين راه به فوز و رستگارى نايل آمدند.[8]
پرسش:
با توجه به ديدگاه شيعيان درباره شفاعت آيا در خواست شفاعت و عفو گناهان از بندگان خدا شرك نيست؟
پاسخ :
شفاعت به معناى درخواست عفو گناهان از غير خدا نيست.
«شفاعت» از ماده شفع به معناى ضميمه كردن چيزى به همانند او است. مفهوم قرآنى اش اين است كه شخص گنه كار به خاطر پاره اى از جنبه هاى مثبت مانند ايمان يا انجام برخى اعمال صالح، شباهتى با اولياى خدا پيدا كند وآن ها با عنايت ها و كمك هاى خود، او را به سوى كمال سوق دهند و از پيشگاه خدا تقاضاى عفو كنند؛ به تعبير ديگر؛حقيقت شفاعت، قرار گرفتن موجودى قوى تر و برتر، در كنار موجود ضعيف تر و كمك كردن به او براى پيمودن مراتب كمال است.
شفيعان درگاه الهى نگاه مى كنند ببينند كه در ميان خطا كاران چه كسانى پيدا مى شوند كه بر اثر پاره اى از نقاط مثبت، مانند ايمان و برخى اعمال صالح مورد رضاى خداوند هستند و به خاطر همين زمينه هاى مثبت نزد خدا براى آنان شفاعت مى كنند.
پندار تضاد شفاعت با توحيد و شرك بودن درخواست شفاعت از عقايد وهابيان است كه به علت عدم تعقل درطولى بودن تأثير شفيع و فاعليت خداوند سرچشمه مى گيرد.
شفاعت يك اصل مسلم قرآنى و اسلامى است، منتها شرايطى براى «شفاعت كننده» و «شفاعت شونده» هست،بنابراين، ممكن نيست كسى از اسلام و قرآن دم بزند و اين اصل را با اين همه مدارك روشن انكار كند. شفاعتى كه قرآن بيان فرموده شفاعتى است كه خط اصلى آن به اذن خدا بر مى گردد و تا او اجازه شفاعت ندهد، كسى حق شفاعت را ندارد و اين گونه شفاعت تأكيدى بر مسأله توحيد است، چون از ناحيه خدا و به اذن او است، توحيدى خالى از هر گونه شرك.
شفاعت در حقيقت يك نوع سببيّت براى نجات است، همان گونه كه اعتقاد به وجود اسباب در عالم آفرينش وتكوين، مانند تأثير تابش آفتاب و بارش باران در پرورش گياهان، هرگز با اصل توحيد منافات ندارد؛ زيرا تأثير اين اسباب به اذن خدا است، و در حقيقت كار آن ها يك نوع شفاعت تكوينى است، همچنين در عالم شريعت، وجودچنين اسبابى براى مغفرت و آمرزش و نجات به اذن خدا نه تنها با توحيد منافات ندارد، بلكه تأكيدى بر آن است، واين همان چيزى است كه آن را شفاعت تشريعى مى ناميم.
اين گونه نيست كه شفاعت گران روز قيامت نامعلوم باشند، آنان در احاديث اسلامى مشخص شده اند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايد: «پنج دسته در قيامت شفاعت مى كنند، قرآن، صله رحم، امانت، پيغمبر شما و اهل بيت پيغمبرتان»[9]
در حديث ديگرى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايد: «شفاعت براى پيامبران، وصيان، مؤنان و فرشتگان است. در ميان مؤنان كسانى هستند كه به اندازه قبيله «ربيعه» و «مضر» شفاعت مى كنند و كمترين شفاعت مؤن آن است كه درباره سى نفر شفاعت كند»[10].
آياتى كه براى غير خدا اثبات شفاعت مى كند، مقصود شفاعت غير مستقل و با اذن و اراده خداوند است، چنان كه اسلوب قرآن درباره «توفى» «خلق» «رزق» و ديگر كمالات نيز چنين است.[11]
بنابراين، نظر بيشتر علماى اسلام در مسأله «شفاعت» (با توجه به استفاده اى كه از ظاهر آيات و احاديث كرده اند) اين است: در پرتو شفاعت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و به پاس احترام و مقام و منزلتى كه شفيعان واقعى در درگاه الهى دارند،گروهى از گنه كاران (با شرايطى كه براى آن ها بيان شده است) از عذاب، نجات پيدا كرده، خداوند از تقصير آنان درمى گذرد؛ بنابراين، هر چند ممكن است عده اى از عوام شيعه در مسأله «شفاعت» نظر افراطى داشته باشند، ولى علماى شيعه، «شفاعت» را فقط شامل كسانى مى دانند كه شرايط آن را داشته باشند.
و اين اعتقاد كه تمام كسانى كه به خدا ايمان داشته و با رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت عليهم السلام دشمنى نداشته باشند، مشمول شفاعت مى گردند، اعتقادى است كه از ظاهر آيات قرآن كريم، مانند: «... لا يَشفَعونَ اِلاّ لِمَنِ ارتَضى ... ؛[12] و آن ها جز براى كسى كه خدا راضى [به شفاعت براى او[است شفاعت نمى كنند.» و از روايات استفاده مى شود؛ مانند آنچه رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «اِذا قُمْتُ المقامَ المحمودَ تَشَفَّعْتُ فى أَصحابِ الكَبائِرِ مِنْ أُمَّتِي فَيُشَفِّعُنى اللّه فِيهِمْ وَ اللّه لاتَشَفَّعْتُ فِيمَن آذَى ذُرِيَّتي؛ هنگامى كه در مقام شفاعت قرار گيرم براى گناهكاران امتم شفاعت مى كنم و خداوند شفاعت مرا مى پذيرد. به خدا سوگند براى كسانى كه ذريّه و فرزندان مرا آزار كرده باشند شفاعت نمى كنم».[13]
آرى، رسول صلى الله عليه و آله وسلم وآله در روز قيامت جزو شفيعان درگاه الهى است و امّتش را شفاعت خواهد نمود.
از آيه شريف «و لَسَوفَ يُعطيكَ رَبُّكَ فَتَرضى؛[14] و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى.»استفاده مى شود، بى شك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم خشنوديش تنها در نجات خويش نيست، بلكه زمانى راضى و خشنود مى شود كه شفاعتش درباره امتش نيز پذيرفته شود؛ به همين دليل، در روايات آمده است كه اين آيه، اميدبخش ترين آيه قرآن كريم و دليل بر پذيرش شفاعت آن حضرت است.
در حديثى از امام باقر عليه السلام از قول اميرالمؤنين عليه السلام نقل شده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «روز قيامت من در موقف شفاعت مى ايستم و آن قدر گنهكاران را شفاعت مى كنم كه خداوند مى فرمايد: «آيا راضى شدى يا محمّد»؟! من مى گويم: «راضى شدم، راضى شدم»!»
همچنين از آيه شريف «عَسى اَن يَبعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحموداً؛[15] اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خورستايش برانگيزد!» استفاده مى شود، «مقام محمود» مقام بسيار برجسته اى است كه روايات، آن را به «مقام شفاعت كبرى» تفسير كرده اند؛ چرا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم بزرگ ترين شفيعان در عالم ديگر است و آن ها كه شايسته شفاعت باشند، مشمول اين شفاعت بزرگ خواهند شد.
همچنين از آيات «نساء/64؛ مريم/87؛ زخرف/86؛ منافقون/5(نيز شفاعت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم) استفاده مى شود.
پرسش :
خداوندى كه از رگ گردن به ما نزديك تر است، چه نيازى به واسطه دارد؟ آيا توسل به ديگران نوعى شرك نيست و با آيات 128 129 و 165 سوره بقره تنافى ندارد؟
پاسخ :
قرار دادن واسطه، فقط به خاطر دور بودن «واسطه قرار دهنده» نيست تا گفته شود خدا كه دور نيست، پس چرا واسطه قرار داده است؟ بلكه ممكن است جهات ديگرى داشته باشد؛ براى مثال، قرار دادن واسطه مى تواند تقدير و سپاس از زحمات شخصى باشد كه واسطه قرار داده شده است، يعنى خداوند به خاطر تقدير از عبادات و تلاش ها و مجاهدت هاى بنده اى، مقام وساطت در درگاه خويش را به او عطا نمايد، چه اينكه ممكن است وسيله اى براى هدايت بهتر مردم باشد؛ به اين صورت كه خداوند شخصى را كه از كمالات عالى انسانى و الهى برخوردار است،واسطه و مقرّب درگاه خود معرفى كند تا مردم به او مراجعه كنند و با نزديك شدن به او، وى را الگوى عملى خويش قرار دهند و اسباب سعادت دنيوى و اخروى خويش را به دست آورند و با معارف دين، هر چه بيشتر آشنا شوند؛ به عبارت روشن تر، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و ائمه هدى عليهم السلام حكم چراغ هاى فروزانى را دارند كه خداوند به واسطه ايشان، مسيرحركت بندگان به سوى خويش را روشن ساخته و كشتى هاى نجاتى هستند كه خداوند ايشان را در درياى پر تلاطم زندگى براى نجات انسان ها به حركت در آورده است.[16] از اين ها گذشته، خدا گرچه از رگ گردن به ما نزديك تر است،ولى ما از او دوريم، و با توسل به اسباب و عللى كه خود او قرار داده، سعى در نزديك شدن به او را داريم، گر چه از اين سعادت و نعمت عظيم هم برخورداريم كه هر وقت بخواهيم او را مى خوانيم و نام مباركش را بر زبان مى آوريم.
يار نزديك تر از من به من است *** وين عجب تر كه من از وى دورم
در آيات 165 و 166 سوره بقره سخن در اين است كه انسان براى خدا همتايانى را قرار دهد و به جاى خدا به آن هاتوجه نمايد «يَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اندادًا» و حال آنكه به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و معصومين عليهم السلام در راستاىِ توجه به خدا و به خاطرِتوجه به او و به دستورِ خودِ خداوند توجه مى شود. خداوند، خود فرموده كه با راستگويان باشيد[17] و در روايات، ائمه اطهار عليهم السلام«صادقين» يا مصداق كامل «صادقين» معرفى شده اند.[18] و هم او فرموده: «... فَسَْلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛[19] اگر نمى دانيد از آگاهان بپرسيد.» كه باز هم در روايات، ائمه هدى عليهم السلام «اهل ذكر» معرفى شده اند.[20] و نيزخود فرموده: اگر مرتكب گناهى شديد و به خويش ستم كرديد، در صورتى كه از كرده خود پشيمان شويد و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم راواسطه قرار دهيد، مورد مغفرت واقع مى شويد.[21] و ائمه معصوم عليهم السلام بنابر روايات متعدد، جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم هستند.
در آيات 128 و 129 آل عمران، فرمان و سيطره استقلالى از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نفى شده است؛ «لَيسَ لَكَ مِنَ الاَمرِ شَى ءٌ ...» نه مطلق امر و فرمان، چرا كه خداوند در آيات متعدد، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله وسلم را در امورى صاحب اختيار دانسته است؛ مانند: سوره نور، آيه 62 يا سوره احزاب، آيه 36 و مانند همان آيه اى كه بيان شد و استغفار پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را براى امت مؤر دانست[22] و مانند آياتى كه شفاعت و واسطه گرى را به اذن خداوند جايز مى شمارد: مانند سوره بقره، آيه 255.
در آيات 50 و 51 سوره ذاريات از اينكه خداى ديگرى همتاى خدا دانسته شود، نهى شده است: «و لا تَجعَلوا مَعَ اللّهِ اِلـهـاً آخَرَ ... ؛ و با خدا معبود ديگرى قرار ندهيد ... .»و حال آنكه هيچ شيعه اى به ديد خدايى و صاحب قدرت مستقل به ائمه عليهم السلام نمى نگرد. فرازهاى مختلفدعاى شريف توسل، به خوبى شاهد اين مدعاست و نيز جملاتى كه در زيارات امامان دين عليهم السلام خوانده مى شود،سخن فوق را تأييد مى كند. شيعه پس از نماز زيارت ائمه (مثل امام حسين عليه السلام) اعتراف مى كند: «اللّهُم اِنّى صَلَّيتُ وَ ركعتَ و سَجدتَ لَكَ وَحدَكَ لا شريكَ لَكَ لاَِنَّ الصلوةَ وَ الركوعَ و السُجُودَ لايَكونُ إلاّ لَكَ لِأَنَّكَ أَنتَ اللَّهُ لا اِلهَ إلاّ أنتَ»[23 ] حال با توجه به اين جملات صريح، آيا مى توان شيعه و عمل او را مخاطب شريف «و لا تَجعَلوا مَعَ اللّهِ اِلـهاً آخَرَ» دانست؟
با توجه به آنچه گفته شد روشن مى شود كه توسّل به پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام با آيات قرآن هيچ منافاتى ندارد، چراكه:
1. توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و ائمه معصومين عليهم السلام و مقربان درگاه خداوند به عنوان آبرومندان درگاه او براى شايستگى يافتن در دريافت فيض الهى است، چنان كه فرزندان يعقوب هنگامى كه از كرده هاى خودپشيمان شدند، خود به طور مستقيم از خداوند رحمت و بخشش درخواست نكردند، بلكه پدر را واسطه قرار دادند و گفتند:«پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم»؛[24] حضرت يعقوب نيز به درخواست آنان پاسخ مثبت داد و فرمود: «به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم كه او آمرزنده و مهربان است.»[25]
2. توسل به پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام به اذن خداوند است، چرا كه در اين آيه آمده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ؛[26] اى كسانى كه ايمان آورده ايد از [مخالفت فرمان] خدا بپرهيزيد و وسيله اى براى تقرب به او بجوييد ... .» و بسوى او وسيله بجوييد و در راهش جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد»؛ از اين رو، «اتخاذ ولى فى دون اللَّه» بر آن صدق نمى كند.
چنان كه توجه به آيات زير در اين زمينه بسيار مناسب است،:
مائده/104: «به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر بياييد، مى گويند: «آنچه پدران خود را بر آن يافته ايم ما را بس است.» آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى دانستند و هدايت نيافته بودند باز از آن ها پيروى مى كنند؟!»
و نيز سوره توبه، آيه 99 و سوره منافقون، آيه 5 و سوره توبه، آيات 59 و 74.
اين آيه ها به خوبى بيان مى دارد، توجه به وجود شريف رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وسلم (و پس از ايشان به اهل بيت عليهم السلام كه با توجه به آيات و روايات فراوان، جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم هستند) شرك و ظلم نيست بلكه ورود به خانه از «در» آن است: «وَ أتوا البُيوتَ مِن اَبوابِها[27] و آن كه از در واردخانه شود، ظالم نيست.»ظالم آن است كه بخواهد از پشت بام به خانه در آيد![28]
3. مسأله توسل از صدر اسلام، امرى رايج ميان مسلمانان بوده تا جايى كه بعضى بزرگان اهل سنت نيز نوشته هاى ارزنده اى را در اين باره از خود به جاى گذاشته اند كه به چند نمونه اشاره مى كنيم:
1. «ابن جوزى» (متوفاى 597 ق.) در كتاب «الوفاء فى فضائل مصطفى» بابى را به «توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و باب ديگر را به «طلب شفاء از قبر آن حضرت» اختصاص داده است؛ 2. «شمس الدين محمد بن نعمان مالكى» (متوفاى 673) كتابى به نام «مصباح الظلام فى المستغيثين بخير الانام» را نوشته است؛ 3. «سيد نور الدين سمهودى» در كتاب معروف خود «وفاء الوفاء لاخبار دارالمصطفى» در مجلد دوم، صفحات 413 تا 419 به بحث پيرامون اين مسأله پرداخته وشواهدى را نقل كرده است و ... .[29]
توسل به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت اطهار عليهم السلام، پس از رحلت ايشان نيز، با آيات 16 و 18 سوره ق، منافاتى ندارد و انسان را مشمول آيه 3 سوره زمر نمى كند، چرا كه اولا: شيعيان توجه استقلالى (در برابر خدا) به معصومين عليهم السلام ندارند و همان خدايى كه از رگ گردن به ما نزديك تر است، چنين مسيرى را مشخص فرموده است؛ ثانياً: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم وائمه اطهار عليهم السلام با رخت بر بستن از دنيا، ولايت و سيطره اى را كه خداوند برايشان قرار داده، از دست نمى دهند، مگردر قرآن نمى خوانيم: «قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤمِنُونَ؛[30] بگو عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مى بينند ... .»
آيا در اين آيه شريف سخنى از مقيد بودن رؤت به زمان حيات آن بزرگواران به ميان آمده است؟ مگر نه اين است كه خداوند شهداى راه حق را زنده جاويد و برخوردار از نعمت هاى الهى معرفى مى كند و ايشان را به «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ»[31] مفتخر مى نمايد؟ آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و ائمه معصومين عليهم السلام ـ كه همه در راه دين خدا به شهادت رسيده اند مشمول اين آيات شريفه نيستند؟
به گفته علامه امينى ائمه چهارگانه اهل سنت نيز تصريح نموده اند: «زيارةُ قَبرِ النبىِ صلى الله عليه و آله وسلم اَفضَلُ المندوباتِ وَرَدَ فيها أحاديثُ». ايشان از 42 منبع اسلامى، استحباب زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را نقل نموده است.[32] در صحاح اهل سنت آمده است كه آن وجود شريف صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «ما مِنْ أَحدٍ يَسلُمُ علىَّ إلاّ رَدّ اللَّهُ عَلى روحىِ حَتى اردّ عليه السلام».[33]
در آيه شريف «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ابْتَغُواْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»[34] واژه «وسيله»، مطلق امورى است كه انسان به سبب آن ها به خداوند نزديك مى شود و توجه به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و ائمه اطهار عليهم السلام مى تواند از مصاديقِ آن باشد؛ درحقيقت، يكى از دستورهاى خداوند، با پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت ايشان عليهم السلام بودن و به آن بزرگواران توجه نمودن است.
پرسش:
چرا وهّابى ها تبرّك كردن پارچه و ... بر ضريح ها و مكان هاى مقدس را ـ كه يكى از اعمال مردم كشور ما و شيعيان است ، شرك مى شمارند؟ آيا در اين باره، قرآن كريم مطلبى فرموده است؟
پاسخ :
در ميان مسلمانان گروهى به نام وهابيت معتقدند، كسى كه به قبر و ضريح، و مانند آن تبرّك جويد، آن رامعبود (و مورد پرستش) قرار داده است، و كسى كه غير خدا را معبود قرار دهد مشرك است؛ از اين رو، اين كار راشرك به شمار مى آورند، امّا شيعه و اهل سنت چنين عقيده اى را ندارند،[35] چرا كه ما با اين كار آن ها را مورد پرستش قرار نمى دهيم و آنان را مستقل در تأثير نمى دانيم تا با توحيد منافات داشته باشد، بلكه معتقديم خداوند، چنين بركتى در وجود پاك اولياى خود قرار داده است.
از آيات و روايات روشن مى شود، هر چيزى كه نوعى تعلق و انتساب به اولياى الهى داشته باشد، بركت، ارزش وشرافت پيدا مى كند و تبرك جستن به آن با توحيد منافاتى ندارد؛ براى نمونه، به دو مورد كه در قرآن آمده است اشاره مى كنيم:
1. داستان پيراهن يوسف
قرآن كريم از قول حضرت يوسف مى فرمايد: «اذْهَبُواْ بِقَمِيصِى هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِى يَأْتِ بَصِيرًا؛[36] اين پيراهن مرا ببريد، و بر صورت پدرم بيندازيد بينا مى شود.» پس مى فرمايد: «هنگامى كه بشارت دهنده آمد، آن را بر صورت او افكند، ناگهان بينا شد.»[37] پيراهن پارچه اى بيش نبود، ولى بر اثر مجاورت و انتساب به حضرت يوسف داراى چنين بركت و خاصيتى شد كه چشمان يعقوب را بينا نمود.
رفتار حضرت يوسف و يعقوب كه پيامبر خدا و منادى توحيد حقيقى بودند، به ما مى فهماند كه تبرك جستن به چيزهايى كه به اولياى الهى تعلق دارد، با توحيد منافاتى ندارد.
2. داستان تبرك جستن بنى اسرائيل به صندوق
در بنى اسرائيل صندوقى بود كه آثار انبياى الهى، مانند: عمامه و عصاى موسى، الواح و ... در آن بود. اين صندوق بااينكه چوب يا فلزى بيش نبود، اما وقتى در ميان بنى اسرائيل بود، به بركت آن، دشمن فرار مى كرد و وجودآن در ميان لشكر، در ميدان جنگ، مايه سكون و آرامش آنان بود: «فيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُم و بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ موسى و آلُ هـرونَ تَحمِلُهُ المَلآئِكَةُ؛[38] در آن [صندوق]آرامشى از پروردگار شما، و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد، در حالى كه فرشتگان، آن را حمل مى كنند.»[39]
در روايات شيعه و اهل سنت نيز آمده است كه اصحاب در زمان حيات و پس از وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم به آثار آن حضرت، مانند: آب وضو، مو، ظرف آب، منبر و قبر پيامبر تبرّك مى جستند.[40]
چنان كه در روايت آمده است: هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم وضو مى گرفتند، اصحاب نمى گذاشتند قطره اى از آن به زمين بيفتد، و در تبرّك جستن به آب وضوى آن حضرت با يك ديگر به رقابت مى پرداختند.[41]
در پايان يادآورى اين نكته لازم است كه تبرك به هر چيز، كارى مناسب همان چيز خواهد بود، براى مثال، تبرك به خوردنى و نوشيدنى، به خوردن و نوشيدن است، چنان كه در روايات آمده است كه نوشيدن آب زمزم موجب شفا است.[42]
تبرك به خانه خدا، با زيارت، طواف، دست كشيدن به حجرالاسود و دعا كردن در آنجا انجام مى گيرد، و تبرك به مساجد و مقام هاى مقدس، به نماز خواندن در آنجاهاست، چنان كه خداوند دستور داده، در مقام ابراهيم نماز خوانده شود: «و اتَّخِذوا مِن مَقامِ اِبرهيمَ مُصَلّىً؛[43] و [براى تجديد خاطره] از مقام ابراهيم عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد ... .»
بنابراين، تبرك با همان ملاكى كه در نوشيدن از چشمه زمزم، دست كشيدن به حجرالاسود، نماز خواندن در مقام ابراهيم و ... به شرك منتهى نمى شود؛ در تبرك به ضريح هاى مقدس نيز موجب شرك نمى شود.[44]
پرسش:
چگونه به اولياى الهى عشق بورزيم، به گونه اى كه اين عشق شرك نباشد و در طول عشق خداوند قرارگيرد؟
پاسخ :
از آنجا كه در پاسخ و پرسش توسل با ادله كافى و آيات متعدد، نوع توسل به ائمه و عدم استقلال آنان راتوضيح داديم، در اين مجال با بيان نكاتى مختصر به پاسخ پرسش مى پردازيم:
1. منظور از عشق الهى فقط دوست داشتن خدا نيست، بلكه دوستى خدا و هر كس و هر چيزى است كه خدادوست دارد: «قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونى يُحبِبكُمُ اللّهُ ويَغفِر لَكُم ذُنوبَكُم واللّهُ غَفورٌ رَحيم؛[45] بگو: اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا [نيز[شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است.»
2. محبت به اولياى خدا شعاعى از محبت به خداست؛ به اين خاطر، به آنان علاقه مند مى شويم كه خود را بنده خداوند و ناچيز مى دانند و فانى در پروردگار شده اند؛ بنابراين، با توحيد كه به معناى يگانه دانستن و يگانه پرستيدن خدااست، هيچ گونه منافاتى ندارد.
3. صرف علاقه مند شدن به كسى شرك نيست، ولى اگر اين علاقه در رتبه محبت به خدا قرار گيرد و در عمل تعيين كننده جهت حركت انسان شود، در اين صورت اين علاقه، شرك خفى است.
4. در صورتى محبت و عشق به اولياى خداوند، حجاب است كه به آن ها اصالت و استقلال بدهيم و آنان را در كنار و عرض خداوند براى خود همچون معبودى بپرستيم و حال آنكه امثال شما و هر آشناى به معارف دين هرگز چنين اعتقادى نخواهد داشت، بلكه عشق ورزيدن به اهل بيت و بزرگان دين در راستاى عشق و محبت به خداوند متعال است و به عبارت ديگر، در طول محبت به او است.
در طول محبت خداوند به اين معنا است كه چون آنان واسطه و دوست خداوند هستند، براى رضاى او و به دستوراو به آنان عشق مى ورزيم.
5. حاصل آنكه، در هر كارى كه مى خواهيم انجام دهيم، بايد خداوند در رأس فكر و هرم كارها باشد و اولياى الهى واسطه اى براى رسيدن به خداوند باشند؛ براى نمونه، در هنگام توسل نبايد نظر استقلالى به پيامبر و امامان عليهم السلام داشته باشيم، بلكه بايد مقصود آن باشد كه به مقام آنان در پيشگاه خداوند متوسل شويم؛ اين در حقيقت، توجه به خدا است؛ زيرا احترام به آنان به خاطر اين است كه فرستاده او بوده و در راه او گام برداشته اند.[46]
پرسش:
با توجه به آيه 165 بقره، آيا شيون، بر سر و صورت زدن و زنجيرزنى (در حدّ كبود كردن بدن) نشانه هايى از افراط در حبّ غير خدا نمى باشد؟ چرا ما براى ائمه اطهار عليهم السلام گريه مى كنيم، در صورتى كه آن ها به فيض عظيم يا فوز عظيم نايل شده اند؟
پاسخ :
آيه 165 سوره بقره به بت پرستان مربوط است، همان گونه كه (در پاسخ پرسش 1) اشاره شد، سخن از «من يتّخذ من دون اللَّه انداداً» است؛ يعنى اينكه انسان به جاى خدا، به ديگران توجه كند و حال آنكه شيعه به هيچ وجه،نسبت به امامان خويش چنين تصورى را ندارد، خود آن بزرگواران عليهم السلام هم چنين ادعايى نداشتند؛ چنان كه سرتاسرادعيه ائمه اطهار عليهم السلام (مانند صحيفه سجاديه) و بياناتى كه هميشه راهگشاى پيروانشان بوده است، پر از «توحيد ناب» است.
اما در مورد گريه و عزادارى براى اهل بيت عليهم السلام بايد گفت:
اولاً: اين گونه گريه ها واندوه ها كار قبيح و افراط در محبت محسوب نمى شود، چنان كه در قرآن كريم بيان شده است كه حضرت يعقوب در فراق فرزندش حضرت يوسف آن قدر گريه كرد كه چشمانش سفيد و نابينا گرديد: «وَ ابْيَضَّت عَيناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظيم؛[47] و چشمان او ازاندوه سفيد شد، اما خشم خود را فرو مى برد [و هرگز كفران نمى كرد].»
بنابراين اگر شيعيان بر آن همه مصايبى كه بر امامان عزيزشان (يعنى آنان كه از فرزند به مراتب عزيزترومحترم ترند) وارد شده، گريه و عزادارى كرده و بر سر و صورت بزنند، جاى ملامت ندارد اينكه ائمه عليهم السلام به رستگارى و فوز عظيم نايل شده اند، مطلبى كاملاً حق و اساسى است، ليكن آن همه ظلم و جنايتى كه بر اين عزيزترين بندگان خدا رواداشته شده نيز آسايشى براى دوستداران واقعى آنان باقى نمى گذارد، بلكه دلشان را آتش مى زند و بى اختيار اشكشان را جارى مى سازد، و گريه بر فراق محبوب از امور فطرى و ذاتى انسان هاست.
ثانيا: اين گريه ها و عزادارى ها به امر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وسلم و خود ائمه عليهم السلام بوده است،[48] و تا به حال آثار و بركات فراوانى داشته و موجب حفظ اسلام و قرآن شده است كه اينجا مجال بيان آن ها نيست.
ثالثاً: خود قرآن كريم به «مودت ذى القربى» (دوستى اهل بيت) دستور داده است: «قُل لا اَسئَلُكُم عَلَيهِ اَجرًا اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى القُربى وَ مَن يَقتَرِف حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُور؛[49] بگو: من هيچ پاداشى از شما بررسالتم درخواست نمى كنم، جز دوست داشتن نزديكانم [اهل بيتم] و هر كس كار نيكى انجام دهد، بر نيكى اش مى افزاييم؛ چرا كه خداوند آمرزنده و سپاس گزار است.»
در روايات فراوانى از شيعه و اهل سنت آمده است كه مقصود از «ذوى القربى» (نزديكان پيامبر)، فاطمه و على و فرزندان پاك آنان عليهم السلام مى باشند.[50] روشن است كه يكى از راه هاى ابراز محبت به ديگران، گريه در عزاى آنان مى باشد.
بنابراين، اينكه امام حسين عليه السلام و يارانش به رستگارى نائل شده اند مطلبى كاملاً حق و اساسى است، ليكن آن همه ظلم و جنايتى كه بر اين عزيزترين بندگان خدا روا داشته شده نيز آسايشى براى دوستداران واقعى آنان باقى نمى گذارد، بلكه قلب را آتش مى زند و بى اختيار اشك را جارى مى سازد و اين نوع گريه از امور فطرى و ذاتى انسان هاست، حتى برخى افرادى كه دين و مذهبى ندارند وقتى به عمق واقعه كربلا پى برده و مظلوميت آنان برايشان روشن مى شود، بى اختيار گريه مى كنند. اين نوع گريه را قرآن هم تأييد مى كند، چنان كه حضرت يعقوب براى فرزندش آن قدر گريه كرد كه چشمانش سفيد و نابينا گرديد.[51]
4. گريه بر امام حسين يك مسأله سياسى است، گريه بر آن حضرت به معناى تبّرى و بيزارى جستن از دشمنان خدا و اظهار ارادت كردن به دوستان او است، گريه بر شهيد به معناى زنده نگه داشتن نهضت اوست، گريه بر مظلوم يادآور قيام بر ضدّ ظالم است، از اين رو رژيم طاغوت از گريه بر امام حسين عليه السلام مى ترسيد. در تاريخ نيز مى بينيم كه گريه حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان حربه اى در نماياندن چهره غاصبان خلافت به كار افتاده و موجبات وحشت آن ها را برانگيخته بود كه ناگزير به حضرت على عليه السلام گفتند كه به زهرا بگو يا شب گريه كند و يا روز؛ در حادثه جانگذار عاشورامى بينيم كه امام سجاد عليه السلام بيست سال پس از واقعه، هنوز از اين حركت افشاگرانه دست نمى كشد و به نوحه سرايى براى كشتگان كربلا مى پردازد، و با بيدارگرى سعى در نقش بر آب ساختن تبليغات سوء بنى اميه مى نمايد.[52]
حضرت امام خمينى قدس سره نيز در يكى از سخنان شان مى فرمايند: «زنده نگه داشتن عاشورا يك مسأله بسيار مهم سياسى - عبادى است. عزادارى كردن براى شهيدى كه همه چيز را در راه اسلام داده است يك مسأله سياسى است ... بايد به اين مظاهر، شعائر و امورى كه در اسلام به آن سفارش شده فكر كنيد كه اين ها يك مسأله سطحى نبوده است كه مى خواستند جمع بشوند و گريه كنند، خير، ما ملت گريه سياسى هستيم، ما ملتى هستيم كه با همين اشك ها سيل جريان مى دهيم و سدّهايى كه در مقابل اسلام ايستاده است را خُرد مى كنيم.»[53]
پرسش:
چرا هنگام نماز بايد پيشانى را بر مهر كه مانند بت مى باشد گذاشت؟ چرا خداوند شى ء مخصوصى رابراى سجده كردن خويش، قرار نداده است؟
پاسخ :
اساساً پرستش در وجود هر انسانى به وديعت نهاده شده و از امور فطرى انسان هاست. نكته اساسى اين است كه اين پرستش بايد در برابر معبود واقعى و حقيقى باشد. در ميان معبودها، معبودى برتر و بالاتر از خداوندِ قادرِعليمِ جميل و ... وجود ندارد؛ از اين رو، يكى از اقسام توحيد، توحيد در عبادت است. توحيد در عبادت به اين معناست كه پرستش از آنِ خداست و غير او بنده ناتوان اويند و همگى بايد پيشانى بر آستان قدس الهى بسايند.
همه بندگانيم و ايزد يكى است *** پرستش جز او را سزاوار نيست
چگونگى عبادت ها و پرستش ها را كه در تكامل و سعادت انسان ها نقش عمده اى دارند، خداوند با آگاهى از ابعادوجودى انسان ها، معين كرده است. يكى از اين عبادت هاسجده است. سجده نهايتِ خضوع انسان در برابر خداوند بوده و اين حالت از نزديك ترين حالت هاى انسان به خداوند است؛[54] پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم در اين باره مى فرمايند: «سجده، نزديك ترين حالت انسان به خداوند است؛ بنابراين، در سجده بسيار دعا كنيد.»
پس سجده، يكى از عبادت هايى است كه خداوند به آن دستور داده است؛ بنابراين، سجده با توحيد و عبادت منافاتى ندارد، اما اينكه آيا سجده بر مهر همانند خضوع در برابر بت است، به توضيح واژه عبادت و چگونگى عبادت مشركان در برابر بت ها نياز دارد.
معناى عبادت
عبادت، خضوع در برابر موجودى است كه وى را «اِله» و «رَبّ» مى انگاريم، خواه ربوبيت و اُلوهيّت او صحيح باشد يا باطل؛ بنابراين، هر نوع خضوع و تذلّل و اظهار فروتنى، مادام كه از چنين انگيزه اى سرچشمه نگيرد «عبادت» نيست، هرچند از نظر تذلّل به بالاترين درجه برسد، پس خضوع عاشق در برابر معشوق، احترام فرزندان صالح به والدين و كرنش انسان هاى مؤن نسبت به انبيا و اوليا عبادت و پرستش نيست، بلكه هر يك براى خود نام خاص دارد كه مى توان همه را تحت عنوان «تكريم» و «تعظيم» قرار داد.
انگيزه مشركان از عبادت بت ها
مشركان، دو گروهند؛ عده اى به اندازه اى در گمراهى فرو رفته اند كه مى گويند خداى ازلى و ابدى در برخى آفريده ها، مانند حضرت عيسى يا ... تجلى كرده است.
عده اى از مشركان نيز، شرك در ربوبيت دارند؛ براى مثال، مشركان عربستان، خدا را آفريدگار هستى مى دانستند،ولى در عين حال معتقد بودند كه سرنوشت آنان در دست غير او و «بت ها» است و خداوند كار تدبير جهان و يا بخشى از آن را به بت ها سپرده است.
بت پرستان، طبق آيات قرآن كريم، براى بت ها مقامات ذيل را قائل بودند:
1. عزت خود را از آنِ بت ها مى دانستند؛[55]
2. تمام شفاعت را به آنان مى دانند؛[56]
3. بت ها را همتايان خدا مى دانستند؛[57]
4. آن ها را مصادر و منشأ افعال خداوند مى دانستند.[58]
بديهى است كه سجده ما مسلمانان بر مهر به هيچ يك از انگيزه هاى بالا نيست، بلكه انگيزه ما، نهايت تذلل وخضوع در برابر پروردگار است. در واقع ما «بر مهر» سجده مى كنيم و همانند بت پرستان، «به مهر» و بت سجده نمى كنيم؛ بنابراين، معيار در تشخيص اينكه سجده، براى خدا يا غير خدا (مانند بت و مانند آن) است، نيت و انگيزه شخص سجده كننده است و اين موضوع با آنچه بر آن سجده مى كنند هيچ ارتباطى ندارد، در صورتى كه اين عمل به انگيزه عبادت و كرنش در برابر خداوند، انجام شود،[59] سجده براى خدا است. ممكن است شخص بر خاك پيشانى بسايد؛ ولى چون نيتش، غير خدا بوده، عملش چيزى جز شرك و بت پرستى نيست.
علت انتخاب خاك براى سجده
شيعه طبق سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و فرمايشات ايشان، معتقد است كه در حال نماز بايد بر زمين يا آنچه از آن مى رويد (مشروط به آنكه خوردنى يا پوشيدنى نباشد) سجده كرد؛ و سجده بر غير اين دو در حال اختيار صحيح نيست، در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم نقل شده كه فرمودند: «جُعِلَتْ لى الأرضُ مسجداً و طهوراً؛ زمين براى من محل سجده وطهارت (تيمم) قرار داده شده»[60]
از امام صادق عليه السلام نيز روايتى در اين باره وارد شده است؛[61]
سيره مسلمانان نيز در زمان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم سجده بر زمين مسجد بود كه از سنگ ريزه ها مفروش شده بود.آنان هنگام گرمى هوا كه سجده بر سنگ هاى داغ مشكل بود، سنگ ريزه ها را به دست مى گرفتند تا خنك شود و به هنگام نماز بر آن سجده كنند.[62]
اين احاديث همگى گواه آن است كه مسلمانان در ابتدا بر سنگ و خاك سجده مى كردند و آنان هرگز بر فرش ولباس و گوشه عمامه سجده نمى كردند، ولى بعدها به پيامبر ابلاغ شد كه بر حصير و بوريا نيز مى توان سجده كرد.روايت متعددى از سجده پيامبر بر حصير و بوريا حكايت مى كند؛[63] بر اين اساس، شيعه اماميه پيوسته بدين اصل مقيّد بوده و صرفاً بر زمين و يا روييدنى هاى غير خوردنى و ... سجده مى كند؛ از آنجا كه گاه پيدا كردن زمين پاك و آماده براى سجده مشكل است؛ از اين رو مهرى از خاك يا سنگ يا چوب ساخته مى شود، تا هميشه در دسترس انسان باشد.
از مطالب بالا معلوم شد كه عمل شيعه طبق سنت و سيره پيامبر اكرم است و بايد ديگران در مورد اينكه چرا برقالى هاى پشمين، لباس هاى گران قيمت و ... كه در زمان پيامبر نبوده سجده مى كنند، پاسخ گو باشند.
در پايان شايسته است به حديثى از امام صادق عليه السلام اشاره كنيم كه در آن علت سجده بر خاك بيان شده است، در اين حديث آمده است: هشام به حضرت عرض كرد: مرا از آنچه سجود بر آن جايز است و آنچه سجود بر آن جايز نيست، آگاه كن. حضرت فرمود: سجده جايز نيست مگر بر زمين يا آنچه زمين بروياند. ـ مگر آنچه خوردنى و پوشيدنى باشد هشام گفت: فدايت شوم، علت آن چيست؟ حضرت فرمود: چون سجود، خضوع براى خداى عزوجل است، پس جايز نيست بر آنچه خورده و پوشيده مى شود انجام شود؛ زيرا دل بستگان به دنيا، بندگان آنچه هستند كه مى خورند ومى پوشند، حال كه سجده كننده در سجودش در عبادت خداست، پس جايز نيست كه پيشانى اش را در سجود برمعبود دل بستگان دنيا كه به غرور آن فريفته شده اند، بگذارد.[64]
[1]. بقره/52.
[2]. نساء/48.
[3]. شورى/25.
[4]. هود/114.
[5]. بقره/54.
[6]. پس ميان اين دو آيه شريف، منافاتى وجود ندارد، زيرا عفو در آيه اول، نسبت به توبه «به شرط لا» مى باشد؛ و آيه دومى «به شرط شى ء» يعنى به شرط توبه است. آيه ديگرى كه بر آمرزش همه گناهان تأكيد مى كند اين آيه است: «قُلْ يَعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَتَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ و هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيم * وَ أَنِيبُواْ إِلَى رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُواْ لَهُ و مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَاب؛ زمر/53 و 54 بگو: اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نباشيد.»
[7]. زمر/55.
[8]. تفسير نمونه، همان، ج 19، ص 500 و 501.
[9]. الجامع الصغير، سيوطى، ج 2، ص 86؛ كنزالعمال، متقى هندى، ج 14، ص 390.
[10]. بحارالانوار، همان، ج 8، ص 58، ح 75؛ براى آگاهى بيشتر ر.ك: تفسير الميزان، همان، (ترجمه آيت اللّه ناصر مكارم شيرازى و ديگران (ج 1، ص 204 247؛ پيام قرآن، ج 6، ص 505 544؛ يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ، همان، ص 386 393 و نيز كنزالعمال، متقى هندى، ج 12، ص 295.
[11]. براى آگاهى بيشتر در اين باره ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن، همان، ج 1، ص 156 186؛ تفسير نمونه، همان، ج 1، ص 223 246؛ مجمع البيان، همان، ج 1، ص 625؛ قاموس قرآن، همان، ج 4، ص 48؛ عدل الهى، شهيد مرتضى مطهرى، بخش شفاعت.
[12]. انبيا/28.
[13]. ر.ك: بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 8، ص 37، مؤسسه الوفاء، بيروت؛ پيام قرآن، همان، ج 2، ص 508 544.
[14]. ضحى/5.
[15]. اسراء/79.
[16]. مراجعه كردن به مضامين زيارت جامعه كبيره در اين زمينه مفيد است.
[17]. توبه/119.
[18]. تفسير نورالثقلين، همان، ج 2، ص 280 و 281.
[19]. نحل/43؛ انبيا/7.
[20]. همان، ج 3، ص 55 و 56.
[21]. نساء/64.
[22]. نساء/64.
[23]. مفاتيح الجنان، زيارت مطلقه امام حسين عليه السلام، ص 430.
[24]. يوسف/97.
[25]. يوسف/98.
[26]. مائده/35.
[27]. بقره/189.
[28]. براى آگاهى بيشتر در اين باره، ر.ك: آيين وهابيت، جعفر سبحانى، ص 334 343.
[29]. ر.ك: همان، ص 145 176.
[30]. توبه/105.
[31]. آل عمران/171.
[32]. الغدير، علامه امينى، ج 5، ص 106 129.
[33]. سنن ابى داود، ج 1، كتاب الحج باب زيارة القبور، ص 470 و 471.
[34]. مائده/35.
[35]. ر.ك: عقايد تطبيقى، حسين رجبى، ص 83.
[36]. يوسف/93.
[37]. يوسف/96.
[38]. بقره/248.
[39]. ر.ك: بحارالانوار، همان، ج 13، ص 452 و ج 40، ص 283.
[40]. براى آگاهى بيشتر از اين موضوع و روايات آن، مى توانيد به كتاب هاى: «معالم المدرستين، علامه سيد مرتضى عسكرى، ج 1، ص 42 49 ؛ التبرّك، على احمدى؛ التبرك بالصالحين و الاخيا و المشاهد المقدسه، صباح على بياتى؛ تبرك و توسل، جواد محدثى، مراجعه فرماييد.
[41]. ر.ك: بحارالانوار، همان، ج 20، ص 332؛ الدرالمنثور، سيوطى، ج 6، ص 77.
[42]. كنزالعمال، متقى هندى، ج 12، ص 225.
[43]. بقره/125.
[44]. اقتباس از عقايد تطبيقى، همان، ص 82 83، با اندكى تغيير و اضافات.
[45]. آل عمران/31.
[46]. ر.ك: تفسير موضوعى قرآن كريم، مراحل اخلاق در قرآن، همان، ج 10، ص 325 335؛ تفسير نمونه، همان، ج 4، ص 366.
[47]. يوسف/84.
[48]. ر.ك: آيين وهابيت، همان، ص 176 184؛ كامل الزيارات، ابن قولويه رحمه الله.
[49]. شورى/23.
[50]. ر.ك: پيام قرآن، همان، ج 9، ص 225 237؛ شواهدالتنزيل، حافظ حسكانى، ج 2، ص 189 210.
[51]. يوسف/84.
[52]. ر.ك: بحارالانوار، همان، ج 46، ص 109؛ اصول و روش مداحى، ابوالفضل هادى منش، ص 12 33.
[53]. صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمينى رحمه الله، ج 13، ص 156.
[54]. علق/19.
[55]. مريم/81؛ يس/74.
[56]. بقره/255؛ زخرف/86.
[57]. شعرا/97 و 98.
[58]. ر.ك: وهابيت، مبانى فكرى و كارنامه عملى، جعفر سبحانى، ص 53.
[59]. رعد/15.
[60]. صحيح بخارى، ج 1، ص 91، كتاب تيمم، ح 2.
[61]. وسائل الشيعة، الحر العاملى، ج 3، باب 1، از ابواب «ما يسجد عليه»، ح 1.
[62]. مسند احمد، ج 3، ص 327، حديث جابر.
[63]. همان، ج 6، ص 179.
[64]. وسائل الشيعه، الحر العاملى، ج 5، ص 343، ابواب ما يسجد عليه.