سلام
من 28 سالمه..تو اين 8ساله شكست خوردم از طلاق گرفته تا انصراف از دانشگاه.. و دوام نياوردن تو كار
من از دست خودم خسته ام.كم اوردم......چند وقته نماز اول وقت ميخونم..
احساس ميكنم يكي گلومو فشارميده...نا اميدم از زندگي...خودمو وقتي با ديگر اعضاي خانواده كه مقايسه ميكنم..احساس پستي وحقارت ميكنم
من خيلي گناه كردم..خيلي
حالا خيلي توبه كردم احساس پشيموني ميكنم
ولي خدا نگاه هم نميكنه.اخه اينم خداست كه من دارم
خوب من ناداني كردم...حالا كه ميرم پيش خدا..اين از رحمانيت خدا به دور هستش كه منو بخواد طرد كنه
اصن فك كنم خدا وجود نداره
شايدم بخاطر گناهان خيلي بزگمه كه خدا نيگاه نميكنه
چي بگم....اينجور اگه زندگيم پيش بره شايد خودكشي كنم...يا از خانواده پدريم دور زندگي كنم