سوگنامه ياس كبود
دل غريب من از گردش زمانه گرفت به ياد غربت زهرا شبي بهانه گرفت
شبانه بغضِ گلوگير من كنار بقيع شكست و ديده زدل اشك دانه دانه گرفت
زپشت پنجره ها ديدگان پراشكم سراغ مدفن پنهان و بي نشانه گرفت
نشان شعله و درد و نواي زهرا را توان هنوز زديوار و بام خانه گرفت
مصيبتي است علي را كه پيش چشمانش عدو اميد دلش را به تازيانه گرفت
فراق فاطمه را بوتراب باور كرد شبي كه چوبه تابوت را به شانه گرفت
طليعه سخن
در بيستم جمادي الثاني سال پنجم بعثت(1) بوي بهشت مكه مكرمه را فرا گرفت، گويي كه موجودي بهشتي به زمين آمده است، آري نوري از انوار الهي از ميان عرشيان به جمع فرشيان آمده بود تا با شعاع نوراني خود انسانها را بهره مند سازد و از تاريكيهاي ظلمت برهاند، او كسي نبود جز «فاطمه.»
زنان مكّه خديجه عليهاالسلام را به خاطر ازدواج با فرزند يتيمي به نام محمد صلي الله عليه و آله ترك گفته بودند و خيال مي كردند كه او در تنهايي و بي كسي وضع حمل خواهد كرد، غافل از اينكه عده اي از زنان بهشتي (ساره همسر ابراهيم، آسيه دختر مزاحم، مريم دختر عمران و كلثوم خواهر موسي بن عمران) به همراه عده اي از حورالعين به امر پروردگار به زمين آمده بودند و فاطمه عليهاالسلام را با آب كوثر شستشو داده و لباسهاي خوشبو و معطّر بر تن او مي كردند.(2)
البته مورخين اهل سنّت تاريخ ولادت فاطمه عليهاالسلام را پنج سال قبل از بعثت مي دانند(3)؛ يعني سالي كه قريش خانه كعبه را مي ساختند، ولي قرينه اي وجود دارد كه قول شيعه را تقويت مي كند و آن اينكه وقتي پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله پس از بعثت از معراج برگشتند، فرمودند: در آن شب سيبي بهشتي به من دادند و نطفه دخترم زهرا از آن ميوه تكوين يافت(4).
پس معلوم مي شود كه تولد آن حضرت پس از بعثت و بعد از واقعه معراج بوده است.
در هر حال آن بانوي بزرگ در زماني به دنيا آمد كه جز اندكي از ياران و اصحاب، اكثر قبايل عرب با پيامبر صلي الله عليه و آله مخالفت و دشمني مي كردند و حتي در پاره اي اوقات درصدد قتل آن حضرت بودند. اين ماجرا گوياي اين حقيقت بود كه حضرت فاطمه عليهاالسلام روزگار سختي را پيش رو خواهد داشت.
غربت و مظلوميت
با كمي مطالعه وبررسي متون تاريخي و روايي شيعه و اهل سنت مي توان به جايگاه رفيع و والاي زهراي اطهر عليهاالسلام به عنوان برترين بانوي جهانيان پي برد، چنان كه دانشمندان بزرگ فريقين در مقابل اين عظمت سر تعظيم فرود آورده اند و زبان به تحسين گشوده اند، براي نمونه ابن حجر عسقلاني از دانشمندان بزرگ اهل سنّت مي گويد: «ومَناقِبُها كَثيرَةٌ جِدّا؛ فضائل فاطمه عليهاالسلام بسيار زياد است(5)» همچنين ذهبي از مورخين بزرگ اهل سنت مي نويسد: «وَمَناقِبُها غَزِيرَةٌ وكانَتْ صابِرةً دَيّنةً خَيّرةً صيِّنةً قانِعةً شاكِرةً للّه ِ؛(6) فضيلتهاي فاطمه عليهاالسلام بسيار است و همانا [ايشان بانويي] صابر، متديّن، نيكوكار، عفيف، قانع و شكرگزار خداوند بود.»
پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله احترام ويژه اي براي آن بانوي شريف قائل بودند و پيوسته در مورد ايشان به اصحاب خويش سفارش مي كردند. ذهبي نقل مي كند: «وَقَدْ كانَ النَّبيُّ يُحِبُّها وَ يُكْرِمُها وَ يُسِرُّ الَيها؛(7) پيامبر صلي الله عليه و آله او را دوست مي داشت و ايشان را اكرام و احترام مي نمود و اسرارش را با وي در ميان مي گذاشت.»
همچنين بخاري از علماي بنام اهل سنّت نقل مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي فَمَنْ أَغْضَبَها أَغْضَبَني؛(8) فاطمه پاره تن من است، پس هر كس او را غضبناك كند، همانا مرا غضبناك كرده است.»
اما برخلاف تصوّر، زندگي آن حضرت عليهاالسلام از دوران كودكي تا لحظه شهادت سراسر درد و رنج و مصيبت و مظلوميت بود و به همين دليل براي ايشان القابي همچون: مظلومة، مغصوبة (حقش غصب شده)، حاملةُ البلوي (حمل كننده سختي و بلا)، محزونة، مكروبة (دل شكسته) و باكية (گريه كننده) ذكر شده است(9).
حضرت زهرا عليهاالسلام علاوه بر مصائب و رنجهايي كه از دوران طفوليت تا وفات رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله تحمّل كردند و از آزمايش الهي سربلند بيرون آمدند، در دوران كوتاه ولي پر درد و رنج بعد از وفات پدر مهربانشان سختيها و محنتهاي بسياري را متحمّل شدند. در اين زمان كساني كه خود را از صحابه و نزديكان رسول اللّه صلي الله عليه و آله معرفي مي كردند و توصيه ها و سفارشات آن حضرت صلي الله عليه و آله را درباره فاطمه عليهاالسلام شنيده بودند، به عللي چون حسادت، حب مال و مقام، ديدگان خود را بر تمام حقايق بستند و چنان ظلم و ستمي در حق آن بانوي مظلوم روا داشتند كه اگر بر كوههاي بزرگ وارد مي شد متلاشي مي گرديدند، ولي حضرت فاطمه عليهاالسلام كه از پدر بزرگوار خويش درس صبر و استقامت را به خوبي آموخته بود، در مقابل تمام ظلمها و سختيها صبري جميل پيشه كرد و هر از گاهي در خطبه ها و سخنان پر از غم و اندوه خويش دشمنان را از سرانجام شومشان آگاه ساخت. از اينرو در اين نوشتار برآنيم تا گوشه هايي از ابعاد غربت و مظلوميت آن بانوي دل شكسته را از تولد تا شهادت بازگو كنيم و براي تسكين دلِ پر از اندوه خويش اشك غم جاري سازيم.
دوران تلخ كودكي
فاطمه عليهاالسلام در زماني به دنيا آمد كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله دعوت خويش را علني ساخته و تمام قبايل و ملل را به دين اسلام فراخوانده بود. قريش كه به دليل تسلط بر مكّه و تجارت در اين منطقه و حفاظت از نظام ديني جاهلي، سروري عرب را به دست آورده بودند، موقعيت خويش را در خطر مي ديدند و به پيامبر صلي الله عليه و آله مي گفتند: بديمن تر از تو براي قومش در ميان عرب نديديم، تو جماعت ما را متفرق كرده، امور ما را درهم ريخته، از دين ما عيب جويي كرده و ما را در ميان عرب مفتضح كرده اي.(10) از اينرو به جز اندكي از اصحاب و ياران، اكثر قبايل عرب با آن حضرت مخالفت و دشمني مي كردند و حتي در پاره اي اوقات درصدد قتل ايشان بودند.
اين وقايع گوياي اين حقيقت بود كه حضرت فاطمه عليهاالسلام از همان ابتداي تولد روزگار سختي را در پيش رو خواهد داشت و رنجها و محنتهاي بسياري را متحمّل خواهد شد. براي نمونه، هنوز دو سال از تولّد ايشان نگذشته بود كه واقعه شعب ابي طالب به وقوع پيوست و قريش پيماني بر ضدّ بني هاشم منعقد كردند كه بر طبق آن كسي حق ازدواج و خريد و فروش و رابطه با آنان نداشت. مورخين عرب در مورد شعب مي نويسند: «قَطَعُوا عَنْهُمْ المادَّةَ والْمَيْرَةَ؛(11) راه ورود غذا و آب را به روي آنان بستند.» اين امر سبب شد كه فرزندان آنان (از جمله فاطمه عليهاالسلام ) به قدري دچار سختي شوند كه صداي ناله آنها از بيرون شعب شنيده مي شد.(12) حضرت علي عليه السلام در نامه اي به معاويه به وقايع تلخ شعب اشاره مي كند و مي فرمايد: «وَهَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وفَعَلُوا بِنَا الأَفاعيلَ وَمَنَعُونَا العَذْبَ وأحْلَسُونا الخَوْفَ واضطَرُّونا اِلي جَبَلٍ وَعْرٍ... فَعَزَمَ اللّه ُ لَنا عَلَي الذَّبِّ عن حَوْزَتِهِ؛(13) [قريش] غم و اندوه را به [جانهاي] ما ريختند و هر چه مي توانستند [بدي] درباره ما انجام دادند و ما را از زندگاني خوش و راحت باز داشتند و ترس و خوف را با ما قرين گردانيدند و ما را به پناه بردن به كوه صعب العبور مجبور ساختند... ولي خداوند اراده نمود كه به وسيله ما شريعتش را نگهداري كند.»
فراق مادر
در سال نهم بعثت كه مسلمانان با موفقيت و سربلندي از شعب ابي طالب خارج شدند، اميد آن بود كه از رنجها و سختيهاي آنان كاسته شود، اما چيزي نگذشته بود كه در سال دهم بعثت فاطمه با مصائبي بزرگ مواجه شد؛ مرگ مادرش خديجه و ابوطالب براي او آزمايش سختي بود امّا او در مكتب پدر آموخته بود كه: «وَبَشِّرِ الصّابِرينَ الّذينَ إذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إنّا للّه ِ وإنّا إليهِ راجِعُونَ»؛(14) «و به استقامت كنندگان بشارت ده؛ كساني كه هر گاه مصيبتي به آنان رسد، مي گويند: ما از آن خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم.»
در اين هنگام فاطمه عليهاالسلام كه از فراق مادر مهربانش غمگين و افسرده است، بايد جاي خالي او را نيز پر كند تا مبادا پيامبر صلي الله عليه و آله احساس تنهايي كند، او ديگر دختر خانواده نيست؛ او جانشين ابوطالب، عبداللّه و خديجه است. به همين دليل بر طبق نقل مورخين شيعه و اهل سنت، او را «أمّ أبيها؛ مادر پدرش» ناميدند(15).
از طرف ديگر چون وفات حضرت خديجه عليهاالسلام با وفات ابوطالب عموي پيامبر نزديك بود، رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بزرگ ترين حاميان خود را از دست داد و اين امر سبب شد كه قريش بر آزار و اذيت پيامبر صلي الله عليه و آله بيافزايند، به حدّي كه در اين دوران روزي فاطمه عليهاالسلام كه كودكي خردسال بود از شدّت اندوه، دشمنانِ پدر را نفرين مي كند. بخاري مي نويسد: در هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله در سجده بود و عده اي از قريش اطراف ايشان بودند، عقبة بن أبي معيط كه شكنبه شتري (ياگوسفندي) به همراه داشت آمد و آن را بر پشت پيامبر پاشيد، آن حضرت سر از سجده برنداشتند تا اينكه فاطمه عليهاالسلام آمد و آنها را از پشت آن حضرت برداشت و بر كسي كه چنين كاري كرده بود نفرين كرد(16).»
شريك غمهاي پدر
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در دوران حيات شريفشان رنجها و آزار و اذيتهاي بسياري را تحمّل نمودند تا بتوانند نهال نوپاي اسلام را آبياري نمايند و آن را به ثمر بنشانند. از آن حضرت نقل شده كه فرمودند: «ما أوُذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ ما أوُذِيْتُ؛(17) هيچ پيامبري به اندازه اي كه من اذيت شدم، اذيت نشد.» در چنين شرايطي و مخصوصا بعد از وفات خديجه و ابوطالب عليهماالسلام كه سخت ترين دوران زندگي آن حضرت سپري مي شد، فاطمه عليهاالسلام بهترين يار و حامي و شريك غمهاي پدر بود و حتي در هنگام جنگها ايشان را تنها نمي گذاشت.
مورخين نوشته اند كه وقتي در جنگ احد صورت نازنين رسول خدا صلي الله عليه و آله مجروح و خون آلود شد و خبر آن به فاطمه عليهاالسلام رسيد، به همراه عده اي از بانوان به راه افتاد و خود را به پيامبر صلي الله عليه و آله رساند، پس چون فاطمه عليهاالسلام مشاهده نمود كه خون بند نمي آيد، در حالي كه او خون را شستشو مي داد و علي عليه السلام بوسيله سپر آب بر روي آن مي ريخت، قطعه حصيري را سوزاند تا تبديل به خاكستر شد، سپس آن را بر زخم پدر ريخت و خون قطع شد(18).»
همچنين نقل شده كه در جريان جنگ احزاب كه از پر رنج ترين غزوات اسلامي بود، فاطمه عليهاالسلام به كنار خندق آمد و براي پدر كه چند روزي گرسنه مانده بود، غذا آورد، و در جريان فتح مكّه براي پدر خيمه زد و آب براي شستشو آماده نمود تا گرد و غبار از تن بشويد و لباس پاكيزه بپوشد و رهسپار مسجدالحرام شود.(19)
فقر و تنگدستي
با وجود اينكه حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا بود و تصوّر مي شود كه در زندگي از رفاه نسبي برخوردار بوده، ولي برخلاف تصور، آن بانوي صبور در زندگي با فقر و تنگدستي مواجه بود و دوران سختي را مي گذراند؛ به حدّي كه ابن سعد از مورخين اهل سنّت از قول علي عليه السلام نقل مي كند كه: «لَقَدْ تَزَوَّجْتُ فاطِمَةَ وَمالي وَلَها فِراشٌ غيرُ جِلْدِ كَبْشٍ ننامُ عَلَيْهِ بِاللَّيْلِ ونَعْلَفُ عَلَيْهِ النّاضِحَ بِالنَّهارِ ومالي وَلَها خادِمٌ غَيْرُها؛(20) همانا با فاطمه ازدواج كردم در حالي كه براي من و او هيچ فرشي نبود مگر پوست گوسفندي كه شب بر روي آن مي خوابيديم و در روز به شتر آبكش خود بر روي آن علوفه مي داديم و به جز اين شتر خدمتگذاري نداشتيم.»
همچنين اسكافي از علماي معتزلي مذهب اهل سنّت مي نويسد: روزي علي عليه السلام از فاطمه پرسيد: آيا طعامي در خانه هست؟ فاطمه عليهاالسلام پاسخ داد: نه به خدا سوگند سه روز است كه براي خود و فرزندانمان حسن و حسين چيزي نداريم. علي عليه السلام فرمود: پس چرا به من خبر ندادي. ايشان فرمودند: «إنّي لاَءَسْتَحْيي مِنْ رَبّي أَنْ أُكَلِّفكَ ما لاتَقْدِرُ عَلَيْهِ؛ من از خدايم شرم مي كنم از تو چيزي بخواهم كه توانايي آماده كردن آن را نداشته باشي.» در اين هنگام علي عليه السلام از خانه بيرون آمد و ديناري قرض گرفت در ميان راه مقداد را ديد كه از شدت گرما آستين خود را بر روي سرش گذاشته بود، حضرت فرمود: «ما أَخْرَجَكَ في هِذهِ الْحال وأَراكَ كَالْحيرانِ؛ چه چيزي در اين حال (هواي گرم) تو را [از خانه] خارج نموده و اكنون تو را حيران و سرگردان مي بينم.» مقداد گفت: مرا معذور بدار و از من چيزي نپرس، ولي با اصرار آن حضرت گفت: همانا ديدم كه فرزندانم از شدّت گرسنگي گريه و زاري مي كنند و من نتوانستم گريه آنها را تحمّل كنم. در اين هنگام اميرمؤمنان علي عليه السلام آن دينار را به مقداد داد و سپس به طرف مسجد آمد و بعد از اين كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از نماز فارغ شد ماجرا را براي ايشان تعريف نمود و به همراه ايشان به سوي فاطمه عليهاالسلام آمدند. هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد خانه شد فرمود: «هاتي ما عِنْدَكِ يا فاطِمَةُ، قال عليه السلام : فأَخْرَجَتْ الينا مائدةً عَلَيْها طَعامٌ طَيِّبٌ لَمْ أَرَ أَحْسَنَ مِنْهُ لَوْنا ولا أطْيَبَ رِيْحا؛ اي فاطمه آنچه را كه نزد توست بياور. علي عليه السلام مي فرمايد: فاطمه برايمان سفره اي گسترد كه در آن طعامي پاكيزه و طاهر بود كه تاكنون غذايي به خوشرنگي و خوشبويي آن نديده بودم. در اين موقع پيامبر صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: «هذا رِزْقٌ مِنَ اللّه ِ بَدَلُ دِينارِكَ؛(21) اين رزقي است از طرف پروردگار، عوض ديناري كه بخشيدي.»
گريه رسول خدا صلي الله عليه و آله
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله مي دانست كه بعد از او چه ظلمها و ستمهايي در حق اهل بيت عليهم السلام انجام خواهد شد؛ از اينرو براي اتمام حجّت در مواضع مختلف به اصحاب و ياران و نزديكان سفارشاتي مي نمود و در مواردي هم خود اهل بيت را از وقايع آينده باخبر مي ساخت. از جمله از عبداللّه بن عباس نقل شده، هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در اواخر عمر شريفشان در بستر بيماري بودند، شروع به گريستن نمودند به حدّي كه «بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ؛ اشكهاي ايشان محاسنشان را خيس كرد.» به ايشان عرض كردند: اي رسول خدا! براي چه گريه مي كنيد؟ ايشان فرمودند: «أَبْكي لِذُريّتي وما تَصْنَعُ بِهِمْ شِرارُ أُمَّتي مِنْ بَعْدي كَأَنّي بفاطِمَةَ بِنْتي وَقَدْ ظُلِمَتْ بَعْدي وَهِيَ تُنادي يا أَبَتاهُ فَلا يُعينُها أحدٌ مِنْ أُمَّتي؛(22) براي ذرّيه ام گريه مي كنم و آنچه كه أشرار امتم بعد از من در مورد آنان انجام مي دهند، گويا دخترم فاطمه را مي بينم كه بعد از من مورد ظلم و ستم واقع مي شود، در حالي كه ندا سر مي دهد: اي پدر! ولي هيچ كس از امتم او را ياري نمي كند.»
در حديث ديگري از اميرمؤمنان نقل شده: من و فاطمه و حسن و حسين نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم، آن حضرت به ما نگريست و اشك از چشمانش جاري شد، از ايشان پرسيدم: اي رسول خدا! براي چه گريه مي كنيد؟ ايشان فرمودند: «أَبْكي مِمّا يُصْنَعُ بِكُمْ بَعْدي؛ براي آنچه بعد از من در مورد شما انجام خواهد شد گريه مي كنم.» از ايشان پرسيدم: چه اموري؟ فرمودند: «أَبْكي مِنْ ضَرْبَتِكَ عَلَي القَرَنِ ولَطْمِ فاطمةَ خَدِّها وطَعْنَةِ الحَسَنِ فِي الفَخْذِ وَالسَّمِ الّذي يُسقي وقَتْلِ الحُسَيْنِ؛(23) گريه مي كنم بخاطر ضربه اي كه بر فرق سرت زده مي شود، و آسيب ديدن صورت فاطمه و ضربه اي كه به ران پاي حسن زده مي شود و سمّي كه به او خورانده مي شود و كشتن حسين.»
فراق پدر
به راستي أوج مصائب و محنتهاي حضرت فاطمه عليهاالسلام از زماني شروع شد كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به ديدار حق شتافت و آن بانوي گرامي غريب و تنها در كنار همسر وفادارش علي عليه السلام آماج طعنه ها و كينه هايي قرار گرفت كه از جنگهاي بدر، اُحد، حنين، احزاب و فتح مكّه نسبت به رسول اللّه صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام بوجود آمده، و در زمان حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله در دلهاي مشركان و منافقان مخفي مانده بود. زهراي أطهر عليهاالسلام در مقابل تمام اين نامهربانيها صبر و بردباري از خود نشان مي داد و در خلوت خود اشك غم جاري مي ساخت به حدّي كه در زمره كساني كه بسيار گريه مي كردند نام برده شد. از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «البَكّاؤُونَ خَمْسَةٌ: آدمُ ويَعقوبُ وَيُوسفُ وفاطمةُ بنتُ محمّدٍ وعليُّ بن الحسينِ عليهم السلام ؛ بسيار گريه كنندگان پنج نفرند: آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه دختر رسول خدا و علي فرزند حسين عليه السلام .» امّا آدم پس گريه كرد بخاطر بهشت تا اينكه بر گونه هاي او جاي جاري شدن اشك باقي مانده بود، و أما يعقوب آنقدر براي يوسف گريست كه بينايي اش از دست رفت و امّا يوسف آنقدر براي پدرش يعقوب گريست كه اهل زندان به ستوه آمدند و گفتند: يا روزها گريه كن و شب را براي استراحت ما بگذار و يا شبها گريه كن و روز را براي استراحت ما بگذار، «وَأَمّا فاطِمَةُ فَبَكَتْ عَلي رَسُولِ اللّه ِ حَتَّي تَأَذّي بِهِ أَهْلُ المَدينَةِ فَقالُوا لَها: قَدْ آذَيْتِنا لِكَثْرةِ بُكائِكِ فكانَتْ تَخْرُجُ إِلَي الْمقابِرِ، مقابرِ الشُّهَداء فَتبْكِي حتّي تَقْضِي حاجَتَها ثَمَّ تَنْصَرِفُ؛ و اما فاطمه عليهاالسلام آن قدر براي پدرش گريست كه مردم مدينه در سختي قرار گرفتند و به ايشان گفتند: با زيادي گريه ات ما را اذيت كردي، از اينرو آن بانوي گرامي به مقابر شهداء مي رفت و مي گريست (در بيت الأحزان كه علي عليه السلام براي ايشان مهيّا نموده بود) و پس از آنكه حاجتش محقق مي شد بازمي گشت.» و اما علي بن الحسين عليهماالسلام براي پدرش امام حسين عليه السلام مي گريست.»(24)
شدت غم و اندوه فاطمه عليهاالسلام در اين دوران به حدّي بود كه مورخين نوشته اند: «انّها ما زالَتْ بَعْدَ أَبيها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ باكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرَقَةَ القَلْبِ؛(25) همانا فاطمه بعد از رحلت پدرش پيوسته (بخاطر زيادي مصيبت) شال بر سر بسته بود و جسم او ضعيف و رنجور شده و پهلويش شكسته و چشمهايش گريان بود و قلبي سوزان داشت.»
هجوم به خانه زهرا عليهاالسلام
هنوز از وفات رسول اللّه صلي الله عليه و آله چند لحظه اي بيش نگذشته بود و وجود شريف آن حضرت كفن و دفن نشده بود كه فريب خوردگان دنيا گرد هم جمع شدند و برخلاف وصايا و سفارشات پيامبر صلي الله عليه و آله به تعيين خليفه اقدام كردند. پس از اين واقعه، براي گرفتن بيعت از علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام به طرف خانه فاطمه آمدند. علماي متعصّب اهل سنّت كه بسياري از حقائق را مخفي كرده اند، نوشته اند: عمر شعله اي از آتش در دست داشت و تهديد كرد كه اگر با ابوبكر بيعت نكنيد خانه را به آتش خواهم كشيد، فاطمه عليهاالسلام فرمود: اگر چه خانه دختر رسول خدا باشد؟ عمر گفت: آري(26). در ادامه اين رويداد ابن جرير طبري مي نويسد: سبب شهادت فاطمه عليهاالسلام اين بود كه قنفذ غلام عمر به دستور عمر با غلاف شمشير به ايشان ضربه اي وارد كرد كه در اثر آن فرزندش محسن را سقط كرد و دچار بيماري سختي شد و بعد از آن به أحدي از كساني كه او را مورد آزار و اذيت قرار دادند اجازه نداد تا بر او داخل شوند(27).»
واقعه غمبار فدك
فدك طبق نقل مورخين قريه اي آباد و حاصل خيز در سرزمين حجاز و در نزديكي خيبر بود(28). هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از فتح خيبر باز مي گشت، خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدك كه از يهوديان سرسخت بودند، افكند و آنان به خاطر ترس از كشته شدن صلح نامه اي را با پيامبر صلي الله عليه و آله امضاء نمودند و براساس آن نيمي از فدك را به آن حضرت صلي الله عليه و آله بخشيدند و چون براي بدست آوردن فدك جنگي انجام نشده و سربازان اسلام هيچ دخالتي در آن نداشتند، مشمول عنوان غنيمت نگشته و «فِيْ ءْ» محسوب مي شود كه اختيار آن با پيامبر است(29). به همين دليل وقتي برخي از سران مسلمين از پيامبر صلي الله عليه و آله درخواست كردند كه فدك را مانند ديگر غنائم بين آنها تقسيم كند، اين آيه نازل شد: «وَما أفاءَ اللّه ُ علي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما اَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ من خَيْلٍ وَلارِكابٍ ولكنَّ اللّه َ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءُ وَاللّه ُ عَلي كُلِّ شي ءٍ قَديرٌ»؛(30) «آنچه را خدا به رسولش از آنها (يهود) باز گرداند، چيزي است كه شما براي بدست آوردن آن نه اسبي تاختيد و نه شتري، ولي خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مي سازد و خدا بر هر چيز قادر است.»
از اينرو پس از اينكه آيه «وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ»(31)؛ «حق خويشاوندان نزديك خود را بده.» نازل شد، پيامبر صلي الله عليه و آله فدك را به حضرت فاطمه عليهاالسلام بخشيد. دانشمندان بزرگ اهل سنّت همچون ابي يعلي موصلي(32)، ذهبي(33)، سيوطي(34)، هيثمي(35)، خوارزمي(36) و حاكم حسكاني(37) نقل مي كنند كه وقتي آيه فوق نازل شد، «دَعَا النَّبيُّ فاطمةَ وأَعْطاها فَدَكَ؛ پيامبر صلي الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را فرا خواند و فدك را به او اعطا نمود.»
از مطالب بيان شده روشن مي شود كه «فدك» ملك شخصي حضرت فاطمه عليهاالسلام بوده و ابوبكر به زور و بدون هيچ مدرك معتبري و به صرف يك حديث جعلي دالّ بر اينكه پيامبران از خود ارثي به جاي نمي گذارند(38)، آن را غصب كرد. نقل شده كه بعد از وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله حضرت فاطمه عليهاالسلام نزد ابوبكر رفت و فرمود: «يا اَبابَكْرٍ مَنْ يَرِثُكَ إذامُتَّ؛ اي ابابكر! هنگامي كه بميري چه كسي از تو ارث مي برد؟» ابوبكر گفت: أهل و فرزندانم. ايشان فرمودند: «فمالي لاأرثُ رسولَ اللّه ِ؛ پس چگونه است كه من از رسول خدا ارث نمي برم؟» و سپس فرمودند: «واللّه ِ لاأُكَلِّمُكَ بِكَلِمَةٍ ما حَيَيْتُ؛ به خدا قسم تا وقتي كه زنده ام كلامي با تو سخن نخواهم گفت.» و لذا تا وقتي كه ايشان زنده بود، با او سخن نگفت(39).
البته «فدك» اگر چه از نظر اقتصادي براي اهل بيت عليهم السلام مهم بود ولي از آنجا كه سند مشروعيت و حقانيت و قرب معنوي آنان به رسول خدا صلي الله عليه و آله محسوب مي شد، دشمنان اسلام سعي داشتند به هر نحوي كه شده آن را در اختيار گيرند و به كار خود (غصب) مشروعيت بخشند. شاهد گويا بر اين مطلب اين است كه ابن ابي الحديد دانشمند اهل تسنّن مي گويد: از استادم علي بن فارقي پرسيدم: آيا فاطمه راستگو و صادق بود؟ پاسخ داد: آري. گفتم: پس چرا ابوبكر «فدك» را به ايشان برنگرداند؟ استادم لبخندي زد و گفت: اگر در آن روز فدك را به فاطمه عليهاالسلام داده بود، در روز بعد فاطمه خلافت شوهرش را ادّعا مي كرد و ابوبكر نمي توانست هيچ عذري بياورد؛ چرا كه يقين داشت فاطمه در مورد خلافت شوهرش راست مي گويد.(40)
آري اين هم ظلم و مصيبتي ديگر، امّا فاطمه كه در كوران حوادث تلخ روزگار همچون كوهي پرصلابت و استوار ايستادگي نموده بود، از حقّ مسلم خود گذشت و همچون ديگر موارد صبر و پايداري نمود و دردهاي خود را با خالق خويش در ميان گذاشت و اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله در ذهن او تداعي مي كرد كه: «اِلَي اللّه ِ أَشكُو ظالِميكِ مِنْ أُمَّتي؛ نزد خداوند از ستمكاران امتم كه در حق تو ظلم مي كنند شكايت مي كنم.»(41)
در بستر بيماري
پس از اين وقايع دردناك، فاطمه عليهاالسلام بيمار و رنجور در بستر بيماري، در انتظار فرا رسيدن وعده پدر و ملحق شدن به ايشان بود و هر زمان كه بر سر قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله مي رفت با او چنين نجوا مي نمود: «يا أَبَتاهُ! بَقيتُ والِهةً وَحَيْرانَةً فَريدَةً قَدِ انْخَمَدَ صَوْتي وانْقَطَعَ ظَهْري؛(42) پدر جان! [بعد از تو] بي كس و تنها شدم، حيران و محروم مانده ام، صدايم به خاموشي گرائيد و پشتم شكست.»
و همچنين در شعري كه منسوب به آن حضرت عليهاالسلام است مي فرمود:
صُبَّتْ عَلَيَّ مَصائِبُ لَوْ أَنَّها صُبَّتْ عَلَي الأَيّامِ صِرْنَ لَيالِيا
«[بعد از تو اي پدر] آنقدر مصائب بر من فرو ريخت كه اگر بر روزگار [روشن] فرو مي ريخت به صورت شبها [ي تيره و تار] در مي آمد.»(43)
هنگامي كه آن بانوي مظلوم در بستر بيماري بود، عده اي از زنان مدينه به ديدارش آمدند و حال ايشان را جويا شدند. در پاسخ فرمودند: «أَصْبَحْتُ وَاللّه ِ عائِفَةً لِدُنيا كُنَّ قالِيَةً لِرِجا لِكُنَّ لَفَضْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وشَنَأتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ فَقُبْحا لِفُلُولِ الحَدِّ واللَّعْبِ بَعْدَ الجِدِّ وقَرْعِ الصَّفاةِ وصَدْعِ القَناةِ وخَطَلِ الآراءِ وزُلَلِ الاْءَهواءِ وَبِئْسَما قَدَّمَتْ لَهُمْ أنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللّه ُ عَلَيْهِمْ وفِيِ العَذابِ خالِدُونَ؛(44) به خدا سوگند شب را به صبح رساندم در حالي كه از دنياي شما متنفّرم، مردان شما را دشمن مي شمرم و از آنها بيزارم، آنها را آزمودم و دور افكندم، و امتحان كردم و مبغوض داشتم. چقدر زشت است شكسته شدن شمشيرها (سكوت در برابر غاصبان) و بازي كردن بعد از جديت (و به شوخي گرفتن سرنوشت اسلام و مسلمين) و كوبيدن بر سنگ (كار بي حاصل كردن) و شكافته شدن نيزه ها (تسليم در برابر دشمن) و گمراهي افكار و لغزش اراده ها و چه بد چيزي پيش از خويش (براي سراي آخرت) فرستادند كه خدا بر آنها غضب كرد و در عذاب الهي جاودانه خواهند بود.»
إربلي از مورخين بزرگ شيعه در اين باره مي گويد: سخنان حضرت فاطمه عليهاالسلام در بستر بيماري نشان دهنده شدت اندوه و بزرگي مصيبت و نهايت شكوه ايشان از كساني است كه در حق او ظلم كردند و او را از حقش منع نمودند.(45)
پايان رنجها
در نهايت زهراي أطهر عليهاالسلام پس از تحمّل مصائب و محنتها و بي وفاييهاي بسيار، در اثر بيماري و تألمي كه از ضربات دشمنان بر بدن مباركشان حاصل شده بود به شهادت رسيدند و به ديار حق و ملاقات با پدر شتافتند.(46) پس از آن بر طبق وصيت آن حضرت عليهاالسلام جسد شريفشان شبانه غسل داده و كفن شد(47) و آن گاه غريبانه به خاك سپرده شد، بدون اينكه كسي از محل دفن آگاهي يابد.
از واقدي نقل شده: «انّ فاطِمَةَ لَمّا حَضَرَتْها الوَفاةُ أَوصَتْ عَليّا أنْ لايُصَلِّي عَلَيْها أَبُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ فَعمِلَ بِوَصِيَّتِها؛(48) هنگامي كه فاطمه عليهاالسلام در بستر شهادت بود، به علي عليه السلام وصيت فرمود كه ابوبكر و عمر بر جنازه اش نماز نگذارند و اميرمؤمنان هم به وصيت ايشان عمل نمود.»
در روز بعد وقتي اين خبر به عمر و ابوبكر رسيد، به سرعت خودشان را به بقيع رساندند و وقتي نتوانستند قبر را پيدا كنند، عمر به اميرمؤمنان عليه السلام گفت: به خدا قسم قبر او را پيدا كرده و نبش خواهيم كرد و بر بدن او نماز خواهيم گذاشت. آن حضرت با چهره اي غضبناك فرمود: «يَا ابْنَ السَّوْداءِ أَمّا حَقّي فَقَدْ تَرَكْتُهُ مَخافَةَ أَنْ يَرْتَدَّ النّاسُ عَنْ دِيْنِهِمْ، أَمّا قَبْرُ فاطِمَةَ فَوَ الَّذي نَفْسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ لَئِنْ رُمْتَ وَأَصْحابُكَ شَيْئا مِنْ ذلكَ لاَءَسْقِيَنَّ الأَرْضَ مِنْ دِمائِكُمْ؛ اي فرزند سوداء (زن سياه رو)! اما از حق خودم (خلافت) گذشتم تا مبادا مردم از دينشان خارج شوند، امّا در مورد قبر فاطمه عليهاالسلام ، قسم به كسي كه جان علي در دست اوست اگر تو و يارانت قصد چنين كاري داشته باشيد، هر آينه زمين را از خونهاي شما سيراب خواهم كرد.» در اين هنگام ابوبكر قسم ياد كرد كه چنين كاري انجام ندهد و سپس آنجا را ترك كردند و مردم متفرق شدند.(49)
آري فاطمه عليهاالسلام از ميان شعله هاي ظلم و نامهرباني رهايي يافت، امّا علي عليه السلام و يتيمان فاطمه عليهاالسلام غريب و تنهاتر از گذشته راه سخت و دشواري را در پيش رو داشتند. با شهادت آن بانوي بزرگ اميرمؤمنان شريك روزهاي تلخ و پر درد زندگي خويش را از دست داد و زندگي براي او دشوارتر گرديد. در اين هنگام بود كه اين شعر را انشاء نمود:
نَفْسي عَلي زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ يا لَيْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ
لاخَيْرَ بَعْدَكِ فِي الحَياةِ وإنَّما أبْكي مَخافَةَ أَنْ تَطُولَ حَياتي
«جان من در بين نَفَسهايش حبس شده، اي كاش جانم به همراه آنها [از بدنم] خارج مي شد. بعد از تو هيچ خيري در زندگي [دنيا] وجود ندارد و من در حالي گريه مي كنم كه مي ترسم [بعد از تو] عمرم طولاني شود.»(50)
اي كاش مي آمد زتن من جان من برون همراه ناله هاي اسف خيز زار من
از سوز دل بنالم و ترسم كه از قضا گردد دراز زندگي رنجبار من
اميرمؤمنان عليه السلام هنگام دفن زهراي مرضيّه در حالي كه با فاطمه عليهاالسلام وداع مي نمود، وداع با پيامبر را به ياد آورد و به پيامبر صلي الله عليه و آله چنين گفت: «قَلَّ يا رَسُولَ اللّه ِ عن صَفِيَّتِكَ صَبْري وَرَقَّ عَنْها تَجَلُّدي... فلَقَدِ استُرْجِعَتِ الوَديعَةُ وأُخِذَتِ الرَّهينَةُ، أَمّا حُزْني فَسَرْمَدٌ وأمّا ليلي فَمُسَهَّدٌ إلي أَنْ يَخْتارَ اللّه ُ لي دارَكَ الّتي أَنْتَ بِها مُقيمٌ وَسَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بتَضافُرِ أُمّتِكَ عَلي هَضْمِها، فأحفِها السُّؤالَ وَاستَخْبِرْهَا الْحالَ، هذا ولم يَطُلِ العَهْدُ ولَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ؛(51) اي پيامبر خدا! از فراق دختر برگزيده ات صبرم كم شده و طاقتم از دست رفته است... امانت باز گردانده شد و آنچه در دست من بود گرفته شد، اما اندوهم هميشگي است و شبهايم همراه بيداري، تا آن دم كه خداوند سر منزل تو را كه در آن اقامت گزيده اي برايم انتخاب كند. به زودي دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امّتت در ستم كردن به وي اجتماع كرده بودند، سرگذشت وي را از او بپرس و چگونگي حال را از وي خبر گير، وضع اينچنين است در حالي كه هنوز فاصله اي از زمان حيات تو نگذشته و يادت فراموش نگرديده است.»
• پاورقــــــــــــــــــــي
________________________________________
1. بحارالأنوار، علامه مجلسي، مؤسسة الوفاء، ج43، ص7؛ كشف الغمّة، اربلي، دارالكتاب الاسلامي، ج2، ص75؛ مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، مطبعة الحيدريه، ج3، ص32.
2. أمالي شيخ صدوق، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، مجلس 87، ح1؛ بحارالأنوار، همان، ص3.
3. الطبقات الكبري، ابن سعد، دارصادر، ج8، ص19.
4. بحارالأنوار، همان، ص5.
5. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، دارالكتب العلميّة، ج12، ص391.
6. سير أعلام النبلاء، ذهبي، مؤسسة الرسالة، ج2، ص119.
7. همان.
8. صحيح بخاري، دارالجيل، ج5، ص26.
9. ر.ك: مناقب آل ابي طالب، همان، ج3، ص133.
10. المصنف في الأحاديث والآثار، ابن ابي شيبه، چاپ هند، ج14، ص296.
11. الطبقات الكبري، همان، ج1، ص209.
12. همان.
13. نهج البلاغة، نامه9.
14. بقره /155 ـ 156.
15. مناقب آل ابي طالب، همان، ج3، ص132؛ تهذيب الكمال، مزّي، مؤسسة الرسالة، ج35، ص247؛ تهذيب التهذيب، همان، ج12، ص391.
16. صحيح بخاري، همان، ج5، ص57.
17. جواهر المطالب، باعوني، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، ج2، ص360.
18. كشف الغمّه، همان، ج1، ص195؛ المغازي، واقدي (اهل سنّت) نشر دانش اسلامي، ج1، ص249؛ انساب الأشراف، بلاذري، دارالفكر، ج1، ص396؛ الكامل في التاريخ، ابن اثير، دار احياء التراث العربي، ج1، ص554.
19. زندگاني حضرت فاطمه زهرا، آية اللّه مكارم شيرازي، انتشارات طور، ص43.
20. الطبقات الكبري، همان، ج8، ص22.
21. المعيار والموازنة، ابي جعفر اسكافي، تحقيق محمّد باقر محمودي، ص236.
22. امالي شيخ صدوق، همان، مجلس 28، ح2؛ بحارالأنوار، همان، ص156.
23. امالي شيخ صدوق، همان، مجلس 28، ح2؛ مناقب آل ابي طالب، همان، ج2، ص51.
24. أمالي شيخ صدوق، مجلس 29، ح5؛ كشف الغمّة، همان، ج1، ص124؛ بحارالأنوار، همان، ص155.
25. مناقب آل ابي طالب، همان، ج3، ص137.
26. الامامة والسياسة، ابن قتيبه، مؤسسة الحلبي، ج1، ص18؛ العقد الفريد، ابن عبد ربّه، مطبعة الأزهريّة، ج3، ص63؛ تاريخ الامم والملوك، همان، ج3، ص202؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، داراحياء التراث العربي، ج2، ص56.
27. دلائل الامامة، ابن جرير طبري، مؤسسة البعثة، ص134؛ بحارالأنوار، همان، ص170.
28. معجم البلدان، مادّه «فدك.»
29. ر.ك: سيرة النبوية، ابن هشام، دارالمعرفة، ج3، ص353.
30. حشر/6.
31. اسراء/ 26.
32. مسند ابي يعلي موصلي، دارالمأمون، ج2، ص334.
33. ميزان الأعتدال، ذهبي، ج2، ص228.
34. الدر المنثور، سيوطي، ذيل آيه فوق.
35. مجمع الزوائد، هيثمي، دارالكتاب العربي، ج7، ص49.
36. مقتل الحسين، خوارزمي، مكتبة المفيد، ج1، ص71.
37. شواهد التنزيل، حاكم حسكاني، مجمع احياء الثقافة الاسلاميّة، ج1، ص438.
38. تاريخ المدينة، ابن شَبّه، دارالفكر، ج1، ص197 ـ 198.
39. كشف الغمّة، همان، ج1، ص103؛ تاريخ المدينة، همان.
40. شرح نهج البلاغة، همان، ج16، ص284.
41. كشف الغمّة، همان، ج1، ص123؛ بحارالأنوار، همان، ج28، ص27.
42. بحارالأنوار، همان، ج43، ص175.
43. زندگاني فاطمه زهرا، جعفر شهيدي، دفتر نشر اسلامي، ص144؛ زندگاني حضرت فاطمه زهرا، همان، ص80.
44. بحارالانوار، همان، ج43، 159؛ أمالي طوسي، مجلس 13، ح55.
45. كشف الغمّة، همان، ص132.
46. در تاريخ شهادت ايشان اختلاف زيادي وجود دارد، ولي مشهورترين اقوال از نظر شيعه 75 يا 90 روز بعد از رحلت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله است.
ر.ك: مناقب آل ابي طالب، همان، ج3، ص132؛ بحارالانوار، همان، ج43، ص188؛ كشف الغمّة، همان، ج1، ص128.
47. كشف الغمّة، همان، ص120.
48. مناقب آل ابي طالب، همان، ج3، ص362.
49. دلائل الأمامة، همان، ص134؛ بحارالأنوار، همان، ج43، ص171.
50. مقتل الحسين، همان، ج1، ص84.
51. نهج البلاغة، خطبه 202.