پرسش:
1 : نشانه هاى اثبات فطرى بودن گرايش به مبدأ كدامند؟
پاسخ :
افزون بر مبناى خلقتى انسان و توجه و بازشناسى بُعد روحانى و مجرد او كه نامحدود بودن بينش ها وگرايش هايش را اثبات مى كند و ميل و كشش او به سوى خداى نامتناهى، هدايتگر و تدبير كننده را اقتضا مى كند،راه ها و ادله اى براى فطرى بودن دين و گرايش به خدا وجود دارد كه به سه مورد از مهم ترين آن ها اشاره مى شود:
1. تجربه شخصى
يكى از راه هاى بهره مندى از هدايت فطرى، رجوع به اعماق جان خويش و گوش دادن به نداى دل است؛ به ويژه هر گاه اعتماد و توجه به اسباب مادى و هدف هاى مجازى و كمال هاى محدود منقطع شود و انسان باتأمل وانديشه در گرايش هاى خود دريابد كه هيچ يك از امور طبيعى و لذت هاى حيوانى نمى تواند او را اشباع و اقناع كند و در درون خويش، مطلوب حقيقى خود و راه رسيدن به آن را بجويد، به خوبى و راحتى، گرايش و كشش ذاتى خود را به سوى مبدأ آفريدگار، مالك مُدبّر و نجات بخش و دوست داشتنى مى يابد، چنان كه هر گاه در موقعيت خطرناك و وضعيتى قرار گيرد كه هيچ تكيه گاه و ملجأ و انيسى نيابد، از درون، عاملى او را به سوى پناه بردن و استمداداز خدا و لذت بردن از خلوت و ارتباط با او دعوت مى كند و اين نشان دهنده آن است كه احساس امنيت و مشغول شدن به اسباب ظاهرى و غفلت از علّت العلل و تنظيم و تدبير كننده عالم آفرينش، سبب خمودى و كند شدن فعاليت هاى فطرى مى شود؛ بدين لحاظ، با بريدن يا بريده شدن از اين اسباب و ابزار، حس درونى و فطرت خداجويى او بيدار و فعال مى گردد و توجه و ايمان به خدا با اخلاص و التجا خود را نشان مى دهد. قرآن به اين بيدارى ذاتى درحالت قطع اسباب مادى در زمان فطرت و نسيان و غفلت و زمان راحتى و امنيت اشاره كرده، مى فرمايد: «فَاِذا رَكِبوا فِى الفُلكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمّا نَجّاهُم اِلَى البَرِّ اِذا هُم يُشرِكون؛[1] و هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند [و غير او را فراموش مى كنند] اما هنگامى كه خدا آن ها را به خشكى رسانيد و نجات داد باز مشرك مى شوند.»
بنابر اين شناخت اصل وجود خداوند (گرچه با برهان و استدلال هاى عقلى و علمى نيز به دست مى آيد) ولى منحصر به آن نيست بلكه با فطرت خود نيز به راحتى مى توان يار و خداى محبوب و مقصود را يافت؛ بدين سبب، عارفان، اشراق دل وشهود باطنى را بهترين و شايسته ترين راه خداشناسى مى دانند؛ خدايى كه افزون بر آنكه ناظم وخالق و حركت دهنده موجودات است، خدايى است كه محبوب ترين خواسته و يگانه مقصود انسان و رهايى بخش وآزاد كننده از همه قيود است و با يافتن او هيچ كس و هيچ چيزى نمى تواند دل انسان را با خود همراه كند و او را صاحب شود.[2]
يار نزديك تر ز تُست به تو***تو ز نزديك او چرايى دور؟[3]
2. مطالعه و تأمّل در انديشه ها و گرايش هاى ديگران
هرگاه زندگى ديگران به ويژه موضع گيرى هاى آنان درموقعيت هاى ويژه و رويارويى با حوادث سخت را مورد مطالعه و تدبّر قرار دهيم يا اعتراف هاى انسان هاى بزرگ ودانشمندان را حتى آنان كه به ظاهر منكر ماوراى طبيعت هستند ملاحظه كنيم كه چگونه به خداى خود پناه برده اند، به خوبى مى توانيم به اين حقيقت برسيم كه در وجود همه انسان ها كشش و عامل قدرتمندى است كه آنان را به سوى ايمان و اذعان به مبدأ و مقصدشان مى خواند، گر چه با ادله عقلى و علوم حصولى نتوانند آن را اثبات كنند.
شهيد بزرگوار، استاد مطهرى در مقام اثبات شور و عشق و جنبشى كه در عمق روح آدمى وجود دارد و او را به خداى جاودانه مى پيوندد، مى گويد:
ما اگر بخواهيم بدانيم آيا چنين احساسى در آدمى هست، دو راه در پيش داريم: يكى آنكه خودمان شخصاً و عملاً دست به آزمايش در وجود خودمان و ديگران بزنيم. ديگر اينكه ببينيم دانشمندانى كه سال هاى دراز در زمينه روان آدميان از جنبه مسائل معنوى مطالعاتى داشته اند، چه نظر داده اند. قدماى ما از طريق استدلالى و اشراقى چنين عشقى را در سراسر موجودات و از آن جمله انسان اثبات مى كردند و علماى امروز تجربيات روانى را دليل بر اين مطلب مى گيرند.[4]
3. آيات قرآن
در قرآن، افزون بر استدلال هاى عقلى و تدبر در عالم آفرينش، براى اثبات مبدأ و معاد، راه هاى فطرى و اينكه در نهاد هر انسانى گرايش به حقيقت مطلق و قدرت و علم غير متناهى وجود دارد نيز با تعابير گوناگون به صورت هاى متفاوت بيان شده است و راه فطرت به وسيله وحى و آيات قرآن، شكوفا و كار سازتر مى شود.
آيات مربوط به فطرت و استناد به دين و خداگرايى و سرشت و آفرينش انسان فراوانند و به چند دسته تقسيم مى شود كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم.
الف) آياتى كه با صراحت، فطرت و فطرى بودن دين را مطرح كرده است؛ مانند آيه 30 سوره روم كه پيش تر بيان شد.
ب) آياتى كه در آن ها عناوين تذكره (يادآورى) و مانند آن بيان شده است و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم را مُذكِّر و يادآورنده چيزى معرفى مى كند كه در نهان انسان ها وجود دارد.
آيت اللّه جوادى آملى مى نويسد:
قرآن يك لسان استدلال دارد و يك لسان تذكره...؛ اما لسان تذكره آن است كه مى گويد: مگر خالقيت ما يادت رفته؟ چرا به ياد خالقيت ما و مخلوقيت خود نمى افتى؟ معلوم مى شود كه در سرشت انسان، خالقيت الله تنيده است وانسان به فطرت توحيد آفريده شده است: «اَوَ لا يَذكُرُ الاِنسنُ اَنّا خَلَقناهُ مِن قَبلُ و لَم يَكُ شَيئا؛[5] آيا انسان به خاطرنمى آورد كه ما پيش از اين او را آفريديم، در حالى كه چيزى نبود.»يعنى اگر مقدارى تأمل كند، به يادش مى آيد كه ما خالق اوييم. مضمون آيه اين نيست كه اگر تأمل كند و بينديشد و استدلال كند، آن گاه مى فهمد كه خداى حكيم خالق او است.[6]
ج) آياتى كه به عهد و ميثاق آدمى با خدا اشاره مى كند: ميثاق و پيمان بشر بر اينكه موحد و مطيع خدا باشد كه اين ميثاق و پيمان، در مرحله اى از آفرينش انسان است؛ مانند: آيات اعراف/172 173؛ يس/60 و ... .
د) آياتى كه شكوفايى و فعال شدن فطرت در مواقع خطر را مطرح مى فرمايد. مانند: آيه 65، سوره عنكبوت و آيه 33 سوره روم.
ه) آياتى كه انسان ها را محبّ خدا معرفى مى كند: «و الَّذينَ آمَنوا اَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ؛[7] و آن ها را همچون خدا دوست مى دارند، اما آن ها كه ايمان دارند عشق شان به خدا [از مشركان نسبت به معبودشان ]شديدتر است.»
با پاسخ به نداى فطرت، حبّ آن ها به خدا بيشتر مى شود، پس معلوم مى شود همه انسان ها حبّ خدا را داشته، درطلب اويند، ولى اهل ايمان حبّ بيشترى دارند.
و) برخى آيات مربوط به آفرينش انسان، مانند آياتى كه براى انسان فجور و تقوايى قائل است كه خدا به او نشان داده؛ يعنى وحى تشريعى فجور و تقواى انسانى را شكوفا و يادآورى مى كند: «و نَفسٍ و ما سَوّاها * فَاَلهَمَها
پرسمان خداشناسی در قرآن، صفحه 36
فُجورَها و تَقواها؛[8] و قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را [آفريده و] منظم ساخت، سپس فجور و تقوا [شر و خيرش] را به او الهام كرده است.»
ز) آياتى كه منكران و ملحدان را ناسى و نسيان كنندگان معرفى مى كند: زيرا نسيان، جايى است كه پيش تر غفلت نبوده و فراموشى عارض شده؛ يعنى منكران و مشركان بر اثر آلودگى به گناه و طبيعت، معرفت خدا را كه در فطرت آن ها بود، فراموش كرده اند: «و لا تَكونوا كَالَّذينَ نَسُوا اللّهَ فَاَنساهُم اَنفُسَهُم اُولئكَ هُمُ الفاسِقون؛[9] و همچون كسانى نباشيدكه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آن ها را به خود فراموشى گرفتار كرد. آن ها فاسقند» و بسيارى از آيات ديگر،مانند آياتى كه دين پذيرفته شده را اسلام معرفى كرده يا آياتى كه مى فرمايد: مردم را گرفتار سختى وفشار مى كنيم تا شايد تضرع كنند[10] يا آياتى كه كار شيطان را قساوت بخشيدن به قلب ها معرفى مى كند[11] كه با قساوت قلب، دل و فطرت خمودى مى يابند يا آياتى كه تذكر و تنبه گرفتن از قرآن را آسان مى داند؛[12] زيرا با فطرت هماهنگى دارد و ... .
پرسش:
2 : آيا آيات فطرت با آيه «و اللَّهُ اَخرَجَكُم مِن بُطُونِ اُمَّهاتِكُم لاتَعلَمونَ شيًا و جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ و الاَبصرَ و الاَفئِدَةَ لَعَلَّكُم تَشكُرون»؛[13] در تعارض نيست؟ توضيح اين كه در آيه ياد شده تصريح شده كه انسان در آغاز آفرينش چيزى نمى دانست اما به گفته معتقدان به وجود فطرت خداجوئى در انسان اعتقاد به خدا وگرايش به دين در نهاد و آفرينش او قرار دارد و ذاتى او است. اين تضاد را چگونه مى توان حل نمود؟
پاسخ :
ميان آيات فطرت و اين آيه هيچ گونه منافات و تعارضى وجود ندارد؛
زيرا اين آيه به علم حصولى و اكتسابى ناظر است؛ يعنى در آغاز تولد، چون مجارى ادراك (چشم، گوش و عقل) را نداشتيد، هيچ گونه ادراك و علم حصولى و ادراكى نداشتيد و خدا با دادن مجارى ادراك، شما را توانا ساخت كه به وسيله چشم و گوش و عقل، به دنبال كسب وتحصيل علم باشيد، در حالى كه آيات فطرت بر علم و شعور حضورى انسان دلالت دارد؛ يعنى انسان بدون يارى گرفتن از مجارى ادراك و تحصيل، به خدا و زيبايى مطلق، عشق و تعلق خاطر دارد؛ به بيان ديگر، فطريات از قبيل علوم مصطلح كه همان علم حصولى و متوقّف بر ادراك صور اشيا به وسيله عقل و حواس است، نيستند، بلكه از قبيل علم حضورى و ادراك خود شى ء است، گرچه به تفصيل به آن توجه نداشته، و از آن غافل باشد و منافاتى ندارد كه انسان در آغاز آفرينش، داراى علم حضورى و شهودى به برخى امور باشد، اما هيچ گونه علم اكتسابى و حصولى نداشته باشد و فقط قوه و استعداد آن را داشته باشد و پس از آنكه داراى مجارى ادراك شد بتواند آن را به دست آورد؛ بدين سبب، قرآن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم را هم معلم و تعليم دهنده و هم مذكر و ياد آورنده آنچه در نهاد انسان وجود داردمعرفى مى كند، معلم علوم حصولى و مذكر فطريات و علوم حضورى است، چنان كه در خطاب هاى قرآنى، گاهى مسائل جهان بينى از راه علم حصولى و استدلال مطرح شده است، مانند آيات آفاقى و انفسى و گاهى از راه احياى فطرت و شكوفايى معارف نهفته در سرشت انسان و علم حضورى، انسان را متوجه درون و فطرتش مى كند.[14]
پرسش:
3 : اگر منشأ اعتقاد به خدا و گرايش به دين در نهاد و آفرينش انسان ها وجود دارد و فطرى است، بايد همه انسان ها داراى دين و اعتقاد به خدا باشند، پس چرا برخى به خدا و دين، اعتقاد و گرايش ندارند؟ فطريات مانند غرايز، ذاتى هستند و در تمام مصاديق وجود دارد و چنان كه اثبات آن ها نيازمند برهان و دليل نيست، سلب و نفى آن ها از برخى افراد و مصاديق امكان ندارد؛ بنابراين، وقتى مى بينيم بسيارى از انسان ها به خدا ايمان ندارند و دربرابر دين تسليم نيستند، مى توانيم كشف كنيم كه دين و اعتقاد به خدا ذاتى و فطرى نيست.
پاسخ :
لازمه فطرى و ذاتى بودن چيزى، آن نيست كه در همه افراد، و همه حالات، ظهور و بروز داشته باشد، مانندعلاقه به زيبايى كه گاهى با سرگرمى به امور ديگر مورد غفلت قرار مى گيرد. اعتقاد و گرايش به خدا و دين، فطرى وذاتى انسان است، امّا عدول از فطرت و متجلى نشدن آثار آن، معلول علل و عوامل گوناگونى است، مانند:
1. گرايش هاى حيوانى و مادى
انسان افزون بر عقل و فطرت كه گرفته شده از بعد روحانى او است، بُعد جسمانى و گرايش هاى مادى و غرايز حيوانى نيز دارد و ميان اين دو بُعد، جنگ و نزاع سختى برقرار است؛ جنگ و جبهه اى كه شخصيت و ارزش هر انسانى به آن وابسته است؛ بدين لحاظ، جهاد اكبر ناميده شده است. هر گاه در نبرد گرايش هاى انسانى و عقلانى با ميل ها و جاذبه هاى حيوانى و غرايز، بُعد حيوانى و غرايز غلبه و پيروزى را به دست آورند، فطرت انسانى و گرايش هاى عقلانى تحت تأثير قرار گرفته، كارايى لازم خود را (گرچه به صورت موقت) از دست مى دهند؛به ديگر سخن، بسيارى از انحراف هاى فكرى به ماديّت اخلاقى (نه ماديّت فلسفى و عقلى) بر مى گردد و بسيارى به سبب وابستگى به دنيا و غرايز حيوانى و ابتلا به گناه، براى توجيه عملكرد خود، به انحراف فكرى و پشت كردن به فطرت الهى روى مى آورند. قرآن چه زيبا مى فرمايد: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ اَسآوا السّواى اَن كَذَّبوا بِآياتِ اللّهِ و كانوا بِها يَستَهزِءون؛[15] سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردندو آن را به مسخره گرفتند.»
هوس هاى شيطانى، تار نسيان را بر فطرت خداشناسى مى تند و تبلور و تجلى خداگرايى را كاهش مى دهد؛ به تعبير ديگر، منشأ همه فراموشى ها دنيا و سرگرمى به آن است؛ از اين رو، قرآن درباره دنيا زدگان چنين مى فرمايد: «و لكِن مَتَّعتَهُم و آبائِهُم حَتّى نَسُوا الذِّكرَ وَ كانوا قَوماً بوراً؛[16] ولى آنان و پدرانشان را از نعمت ها برخوردارنمودى تا اينكه [به جاى شكر نعمت [ياد تو را فراموش كردند و تباه و هلاك شدند.»يعنى خداوند بر آنان و نيكانشان، بهره هاى دنيايى داد و آنان ياد حقّ را فراموش كردند و گروه بائر و هالك بودند.
گرايش انسان به راحت طلبى، هوسرانى، بى بند و بارى، فرار از مسئوليت، رياست طلبى و دنيا گرايى اگر به وسيله قوه عاقله كنترل نشوند، انسان را به حيوانى خطرناك تبديل مى كنند كه فطرت و عقل، كارايى خود را از دست مى دهدو به تعبير قرآن،انديشه او از كار مى افتد، چنان كه حسّ خلودطلبى در همه انسان ها، و معاد و حيات ابدى در فطرت انسانى وجود دارد، اما به تعبير قرآن، برخى بدون شك در معاد آن را انكار مى كنند تا آزادانه به گناه و انحراف ادامه دهند: «بَل يُريدُ الاِنسنُ لِيَفجُرَ اَمامَه؛[17] بلكه او مى خواهد آزاد باشد و بدون ترس از قيامت در تمام عمر گناه كند.»
خلاصه آنكه انسان، فطرت خداگرايى دارد، اما انسان فقط فطرت نيست و غرايز و ذاتيات ديگرى نيز دارد كه اگرآن ها را اصالت داد و بنا را بر تأمين و متابعت آن ها گذاشت فطرت، كارايى خود را از دست داده، گرفتار نسيان وخمودى مى شود.
2. خطا در تطبيق
بسيارى از انسان ها به اقتضاى فطرت خداگرايى به سوى معبود سوق داده مى شوند، اماموجودات ديگرى را جايگزين خدا مى كنند و به راحتى متوجه اشتباه خود نمى شوند، مانند اينكه غريزه و حس مكيدن در نوزاد وجود دارد؛ اگر پستانك در دهن او گذاشته شود، با همان غريزه به مكيدن پستانك اقدام مى كند؛يعنى گرفتار خطا در تطبيق مى شود. معبودهاى دروغين و گرايش به رقيب هاى خدا، همگى گرفته شده از همان فطرت خداخواهى است، ولى هر گاه گرفتار خطر شده و دست او از ابزار مادى قطع شود و ناتوانى معبودهاى خيالى را درك كند، فطرت او بيدار و فعال شده، و به سوى خدا مى رود.
انسان عادى، گرفتار خطاى در تطبيق است. خيال مى كند فلان مقام يا فلان چيز كمال مطلق او است. وقتى به اومى رسد، مى بيند سير نشده و بالاتر از آن يك قلّه ديگر هست و به آن هم نايل مى گردد، ولى سير نمى شود، اما در حال خطر مستقيماً آن حقيقت مطلق راستين را مى طلبد. مستقيماً به مبدئى تكيه مى كند كه نظام هستى در اختيار او است.
مستقيما به قدرتى تكيه مى كند كه عجزپذير نيست، چون همه قدرت ها و علت ها و اسباب صورى و ظاهرى او منقطع شده است.[18]
گرايش به معبود نامتناهى و تكيه بر مبدأ قدرتمند و تدبير كننده همه موجودات و رهايى بخش در صحنه هاى گوناگون، در نهاد و آفرينش همه انسان ها وجود دارد، اما اگر اين گرايش فطرى هدايت و راهنمايى نشود، ممكن است در تطبيق به انحراف رفته، سراب را به جاى آب، و مخلوق را به جاى خالق قرار دهد و مطلوب مجازى را جايگزين مطلوب حقيقى كند؛ و البته اين تا زمانى است كه به آن مطلوب مجازى نرسيده، و وقتى به آن رسيد، متوجه مى شود چيزى بزرگ تر و بالاتر را مى طلبد و به دنبال مقصد و محبوبى عظيم تر است و آرام نمى گيرد مگر آنكه مطلوب ومحبوب حقيقى يعنى هستى بخش نامتناهى را دريابد و به او ايمان آورد: «اَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئنُّ القُلوبُ؛[19] آگاه باشيد كه فقط با ياد خدا دل ها آرامش مى گيرد.»
3. تصور غلط و معرفى ناصواب
يكى از عوامل مهم دين گريزى و مخالفت با كشش هاى فطرى، آميخته شدن حقيقت دين به خرافات و دفاع غلط و انحرافى از آن است، چنان كه هر گاه تصويرى غلط و غير واقعى از خدا ارائه شود، نبايد انتظار داشت مردم، به ويژه انسان هاى فرهيخته و انديشه ور آن را بپذيرند.[20]
علت شك بسيارى از دانشمندان در وجود خدا اين نيست كه ادلّه وجود خدا آن ها را قانع نكرده، بلكه علت آن اين است كه تصور مسأله از اول به صورت اشتباه در اذهان آن ها ترسيم شده است. آنچه آن ها آن را به نام خدا تصورمى كنند، نه تنها دليل بر وجود او نمى توان اقامه كرد، بلكه به طور قطع چنان چيزى وجود ندارد، وگرنه وجود خداوند آن قدر روشن است كه تشكيك پذير نيست: «اَفِى اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ و الاَرضِ»؛[21] آيا در خدا شك است؟! خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريد.»
وقتى ايمان به خدا و دين در تعارض با علم و آگاهى، تعبد در برابر خرد ورزى، خدا محورى در برابر تكريم وتعظيم انسان، ديندارى در تضاد با پيشرفت و پويايى معرفى شد و گرايش به مذهب و خدا، حركت ارتجاعى، جمودگرا، خشن و غير منعطف و تحقير كننده انسان و شخصيت عقلانى و علمى او نشان داده شد، بديهى است كه به رغم زمينه هاى فطرى، انسان هاى نُخبه و برجسته از آن گريزان باشند، چنان كه هر گاه عموم مردم، رفتار فريب كارانه و قيّم مآبانه برخى مدعيان ديندارى را مشاهده كنند يا مواضع غير قابل توجيه و خِرَد ستيز رهبران و مبلغان و مدعيان دفاع ازمذهب و خدا را مورد توجه قرار دهند، خود به خود از دين و هر چه به آن مربوط است، منزجر مى شوند و بيشتر آنان به راحتى (بدون تبيين ديگران) نمى توانند ميان حقيقت دين و عملكرد و مواضع دينداران تفاوت قائل شوند.
4. عوامل محيطى و اجتماعى
يكى ديگر از علل خمود فطرت و شكوفا نشدن ذاتيات انسان، عوامل محيطى و اجتماعى است. تأثير محيط و اوضاع اجتماعى، چه در هدايت و رشد و شكوفايى فطريات و چه در سركوب آن ترديدناپذيراست و بسيارى از مردم به سمت و سويى گرايش دارند و مى روند كه دستگاه هاى تبليغاتى و فرهنگ اجتماعى وعوامل محيطى براى آن ها تعيين و ترسيم كرده اند و دنباله رو خواص و نخبگان خود هستند و بديهى است كه اگرنخبگان و كارگردانان عوامل محيطى و اجتماعى، منافع و موقعيت خويش را در دين ستيزى و فاصله مردم از مذهب ودين بدانند، با بهره گيرى از همه امكانات كارى مى كنند كه آن ها از دين فاصله بگيرند.[22] همانگونه كه قرآن كريم درباره عدم پذيرش خداوند از سوي گروهى از مشركين را همين مسئله داند و از قول آنان مى گويد: «بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آبائَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُون؛[23] بلكه آن ها مى گويند: ما نيكان خود را بر آيينى يافتيم و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم.»
پرسش:
3 : آيا ما مى توانيم درباره ذات الهى بيانديشيم؟ اگر نه چرا؟ آيا قرآن در اين باره سخن گفته است؟
پاسخ :
عقل انسان تفكر درباره چيزى را شايسته مى داند كه فائده اى بر آن مترتب باشد؛ و قرآن كريم انسان را فروتر از آن مى داند كه بتواند به خداوند احاطه علمى پيدا كند «و لا يُحيطونَ بِهِ عِلماً» اين بدان معنا است كه هرچه انسان تلاش كند تا به ذات يا حتى اوصاف خداوند احاطه پيدا كند و به كُنه آن برسد، بى ثمر خواهد بود؛ البته درباره صفات او چون در مخلوقات او تجلى پيدا كرده ممكن است به مقدارى از آن دست پيدا كند. پيرامون انديشه و تفكر درباره خداى متعال روايات متعددى وجود دارد كه در برخى از آنها سخن گفتن در مورد ذات خدا نهى شده است، از جمله در روايتى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مى خوانيم: «درباره خلق خدا سخن گوييد و درباره خدا (ذات خدا) سخن نگوييد؛ زيرا سخن راجع به خدا جز به سرگردانى گوينده نمى افزايد.»[24]
از سوى ديگر، روايات ديگرى هم آمده كه برترين عبادت را تفكر در خدا و قدرت او مى داند.[25]
روايت هاى ياد شده از يك سو و از سوى ديگر، ماوراى طبيعى و غير محسوس بودن بحث از خداى متعال برخى را بر آن داشته كه به طور كلى تفكر درباره خدا را تعطيل كرده اند.
امّا با توجه به روايات توحيد، آياتى كه افراد را به علم توحيد ترغيب مى كند و سيره اهل بيت عليهم السلام بهترين وجه جمع روايات ياد شده، يكى از وجوه ذيل است.
1. تفكر ممنوع، تفكر در كنه ذات و كيفيت خداى متعال است، نه تفكر براى اثبات ذات و وجود و توحيد و تنزيه وتقديس آن؛ به عبارت ديگر، از آنجا كه ذات مقدس خداوند از سوى هيچ فردى درك نمى شود؛ بنابراين، تفكر در ذات ممنوع است، چه اينكه ذات حق كه از آن به «هويت غيبيه» «غيب ذات» «وجود صرف» تعبير مى شود، هيچ گونه حدى ندارد و از همه تعينات، چه مفهومى و چه مصداقى مبرّا است، نه نامى دارد، نه نشانى، نه رسم و صفتى، نه با تعيين خاصى متعين است و نه با عدم همان تعين، حتى با اطلاق و عدم تعين هم مقيد نيست؛ زيرا اطلاق و عدم تعيين نيز به جاى خود، نوعى تعيين و قيد است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرّا است. با توصيفى كه از ذات حق شد، نه فكر به مقام ذات خداوند راه دارد، نه عقل، نه وهم و نه كشف ارباب شهود، همه اين ها از اين مقام قاصرند و در اين ميدان كاملاً عاجز و اگر هم قدم پيش گذارند، همه حيران شده و به گمراهى افتاده و به حقيقت نخواهند رسيد «و لا يُحيطونَ بِهِ عِلماً؛[26] ... ولى آن ها به او [علم] احاطه ندارند.»[27]
از اين رو، هر چندانديشه آزاد است، ولى انديشيدن پيرامون موضوعاتى كه احاطه به آن غير ممكن و هيچ نتيجه اى عايد انسان نمى كند،كارى منطقى نيست و جز سرگردانى ثمرى ندارد؛ براى مثال اگر كسى در نامتناهى بودن اعداد بينديشد و پيوسته بحث كند كه بزرگترين عدد كدام است همواره آن را دنبال نمايد، اين انديشه و بحث و مجادله جز سردرگمى چيزى بر او نمى افزايد، چون پايانى براى اين موضوع وجود ندارد. تفكردرباره ذات خداوند و چگونگى آن نيز از همين مقوله است، چنان كه تفكر درباره ذات هستى نيز چنين مى باشد.[28]
2. بر فرض كه مفهوم روايات، افزون بر نهى از تفكر در كنه ذات، نهى از تفكر در اثبات ذات و توحيد نيز باشد.
مقصود و مخاطب روايات افرادى هستند كه تكلم در اين مقامات هم براى آن ها اسباب تحير مى شود نه عموم دانشمندان.
چرا كه اگر مقصود از روايات را نهى از تفكر براى همه بدانيم، اولاً لازمه آن تعطيل نقش عقل است در آنچه برايش ممكن است و نتيجه آن مختل كردن فكر آدمى است كه انسان را به ساحل آرامش مى رساند، ضمن اينكه قرآن كريم توصيف خداى متعال را براى عده اى جايز شمرده است: «سبحانَ اللّهِ عمّا يَصفُونَ * اِلاّ عِبادَ اللَّهِ المُخلَصين؛[29] منزه است خداوند از آنچه توصيف مى كنند مگر بندگان مخلص خدا.» و اين دليل بر آن است كه عده اى مى توانند در اين زمينه غور و تعمق داشته باشند.
ثانياً، سيره اهل بيت عليهم السلام در توصيف و شرح توحيد، مانند خطبه هاى نهج البلاغه، خود مؤدى بر جواز تفكر و تعمق در اين زمينه است.
ثالثاً، روايات و آيات آدمى را به شناخت خدا و جواز تفكر ره مى نمايد.[30]
[1]. عنكبوت/65.
[2]. چنان كه در دعاى عرفه مى خوانيم: كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك. ما يكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك متى غِبْت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك عميت عين لا تراك ... ماذا وجد من فقدك و ماالذى فقد من وجدك.
[3]. ديوان اشعار اوحدى مراغه اى.
[4]. اصول روش رئاليسم، شهيد مرتضى مطهرى، ص 75.
[5]. مريم/67.
[6]. تفسير موضوعى، آيت اللّه عبداللّه جوادى آملى، ج 5، ص 24 و 25.
[7]. بقره/165.
[8]. شمس/7 و 8.
[9]. حشر/19.
[10]. انعام/42.
[11]. انعام/43.
[12]. قمر/32.
[13]. نحل/78.
[14]. تفسير نمونه، ج 11، ص 335؛ انوار درخشان، ج 9، ص 508؛ تفسير آسان، ج 9، ص 253.
[15]. روم/10.
[16]. فرقان/18.
[17]. قيامت/5.
[18]. تفسير موضوعى، عبداللّه جوادى آملى، ج 5، ص 24 و 25.
[19]. رعد/28.
[20]. رعد/28.
[21]. ابراهيم/10.
[22]. ر.ك: علم و دين، ايان، باربور، بهاءالدين خرَّمشاهى؛ معارف اسلامى، جمعى از نويسندگان، ج 1 و 2؛ علل گرايش به ماديگرى، شهيد مطهرى و ... .
[23]. زخرف/22.
[24]. اصول كافى، همان، ج 1، ص 121.
[25]. همان، ج 3، ص 91.
[26]. طه/110.
[27]. الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 4، ص 141.
[28]. ر.ك: همان، ج 1، ص 121؛ چهل حديث، امام خمينى، ص 193.
[29]. صافات/159 160.
[30]. ر.ك: الكافى، همان؛ چهل حديث، همان؛ صفات اللَّه عندالمسلمين، الشيخ حسين العايش، ص 71.