پرسش:
دليل عقلي" فطري بودن خداشناسي" چيست؟
پاسخ:
با سلام و ادب به شما پرسشگر محترم.
دليل عقلي بر فطري بودن خداشناسي، در قالبهاي گوناگون قابل بيان ميباشد که به نمونههايي از آن اشاره ميشود:
1- انسان خود را فطرتاً معلول وجود خدا مييابد و نيز فطرتاً مييابد که هر معلول، ربط و وابستگي به علت خود دارد، از اين رو به علت خود علم دارد و مييابد که تعلق و وابستگي به علت خود (که حق تعالي است) دارد و ميگويد: من معلولم و هيچ معلولي بدون علت نيست، پس من هم علتي دارم که مرا به وجود آورده است.[1]
از اين بيان معلوم ميشود که انسان با تحليل عقلي و فلسفي ياد شده، عقلش حکم ميکند که خداشناسي،فطري آدميان است و هر کسي با اندک دقت عقلي، فطري بودن شناخت خدا را ميتواند درک نمايد.
2- برخي ديگر دربارة دليل عقلي فطري بودن خداشناسي اظهار داشتهاند: منظور از اين که گفته شده خداشناسي فطري است، يکي از دو نوع شناخت حصولي و حضوري ميباشد:
أ) مراد از خداشناسي فطريِ حصولي اين است که عقل انسان براي تصديق به وجود خدا نيازي به تلاش و کوشش ندارد، بلکه انسان به آساني درک ميکند که همة پديدههاي جهان، نيازمندند، پس خداي بينيازي وجود دارد که نياز آنها را برطرف ميکند.
ب) مراد از خداشناسي فطری حضوري اين است که دل انسان ارتباط عميقي با آفرينندة خود دارد. هنگامي که انسان به عمق دل خود توجه نمايد، چنين رابطهاي را خواهد يافت، ولي اکثر مردم مخصوصاً در اوقات عادي زندگي (که سرگرم امور دنيا هستند) توجهي به اين رابطة قلبي ندارد و تنها هنگامي که توجهشان از همه چيز بريده ميشود و اميدشان از همة عوامل و اسباب قطع ميگردد، ميتوانند به رابطة قلبي توجه نمايند[2].
طبق اين بيان معلوم ميشود که خداشناسي و شناخت حق تعالي بدين معنا فطري است، که عقل ما از آن راه پي به وجود خدا ميبرد. اين راه به صورت فطري براي او موجود است و نيازي به تلاشهاي ذهني و فکري ندارد.[3]
نکتهاي که نبايد ناگفته بماند، آن است که هر فردي از مرتبهاي ضعيف از شناخت حضور فطري برخوردار است، که ميتواند با اندک فکر و استدلال، وجود خدا را بپذيرد و تدريجاً شناخت خود را تقويت کند، بنابر اين دليل عقليِ فطري بودن شناخت خدا اين است که به حکم عقل، دل انسان با خدا آشنا است و در ژرفاي روح او مايهاي براي شناخت آگاهانة خدا وجود دارد که قابل رشد و شکوفايي است[4]
3- يکي از صاحبنظران ضمن بحث بسيار در تبيين عقلاني مسئله گفته است: هر فرد با انصافي هنگامي شدّت بيچارگي در اعماق دل خود احساس ميکند که به طور ناخودآگاه به سوي يک قوه ازلي و ابدي (که ميتواند نيازمندي و بيچارگي او را برطرف سازد) کشيده ميشود و بياختيار به ياد او ميافتد. عقل حکم ميکند که ماية اين نوع خداشناسي، در سرشت و نهانخانة دل آدمي نهفته است و دست آفرينش آن را در خميرة وجود سرشته است[5]
از مجموع سه بيان ياد شده به طور خلاصه اين نکته به دست ميآيد که عقل به خوبي «گرايش قدسي و الهي» را در وجود انسان درک ميکند و اين که آدمي فطرتاً در سرشت خود، خداخواه و خداشناس و خداپرست است؛ همچنين عقل آدمي به خوبي حکم ميکند که انسان بالفطره احساس وابستگي به حقيقتي قدسي و متعالي و فراطبيعي دارد و همواره ميکوشد خود را به آن سوي به عنوان کمال مطلق نزديک کند و از رهگذر شناخت بهتر او کامل شود. اينها همه دليل عقلي بر فطري بودن شناخت خداوند است.
[1] - جوادي آملي، فطرت در قرآن، ص 48، نشر مرکز اسراء، قم، 1378ش.
[2] - محمدتقي مصباح، معارف قرآن، ج 3 ـ 1، ص 36، نشر مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، 1380ش.
[3] - همان، ص 29.
[4] - محمدتقي مصباح، آموزش عقايد، ج 3، نشر بينالملل، تهران، 1381ش.
[5] - جعفر سبحاني، مدخل مسايل جديد در علم کلام، ج 1، ص 189، نشر مؤسسه امام صادق(ع)، قم، 1382ش.