بسم الله الرحمن الرحیم
برگرفته از کتاب ارزشمند «ثار الله» نوشته ی حضرت آیت الله عندلیب همدانی
در این نوشتار به اثبات می رسد که کاروان پر افتخار کربلا، پس از بارزگشت از شام در همان اربعین اوّل به زیارت امام حسین (علیه السلام) رفتند.
«بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالۀ و حیرۀ الضلالۀ»
«زیارت اربعین»
موضوع این نوشتار، بحثی است که از دیرباز بین مورخان و مقتل نگاران مطرح بوده و آن، اینکه آیا اهل بیت حسین (علیهالسلام) در اولین اربعین شهادت، و در مسیر بازگشت از سفر اسارت، مزار پاک شهیدان را زیارت کردهاند یا نه؟
پیش از ورود به این مبحث، بیان سه نکته لازم است:
الف: ضرورت بحث
ممکن است برخی گمان کنند که طرح و برری این گونه مباحث، اهمیت چندانی ندارد، و به جای پرداختن به این گونه امور، باید به درسهای تربیتی و سازندهی حادثهی نینوا توجه شود؛ ولی این تصور، خطاست، زیرا:
یکی از مهمترین راههای مبارزه با تحریف و دروغ پردازی در بیان واقعهی کربلا، تبیین و تحلیل صحیح و فنی این حادثه است، و تنها در صورت روشن شدن مرز بین دروغ و واقعیت است که بحثهای آموزندهی اخلاقی و تربیتی معنا پیدا میکند. و نیز تنها در این صورت است که میتوان پشتوانه صحیحی از نظر تاریخی، برای درسهای جاودان و ماندگار عاشورا جست و جو کرد. از سوی دیگر بدون تردید، مردمیترین حادثه در تاریخ بشریت، واقعهی کربلاست. مردم با عشق و علاقه، مراسم سوگواری برپا میدارند، و عدهای دانسته یا ندانسته، با خواندن روضههای دروغین، به خیال خود مجلس را گرم میکنند.
حال آیا نباید قلمی هم پیدا شود که فقط در جایگاه گزارش و روایت تاریخ (و نه در مسند تحلیل پیامها و درسها) نشسته باشد، و با دقت، همهی زوایا را حتی اگر به ظاهر کوچک و بی اهمیت باشند، بررسی کند و تکلیف گوینده، شنونده و برپاکنندگان محافل حسینی را روشن کند؟
علاوه بر این، طرح بحث اربعین، برکتهای علمی و تاریخی دیگری را نیز به دنبال دارد، زیرا بررسی دقیق این مسأله، مستلزم ارائهی نگرشی صحیح از مدت اقامت آل الله (علیهم السلام) در کوفه و شام، ترسیم مسیر حرکت از کوفه به شام و از آنجا به مدینه، تاریخ و چگونگی دفن سر مقدس سیدالشهدا (علیهالسلام)، تعیین تاریخ و چگونگی زیارت جابر بن عبدالله انصاری از کربلا و… میباشد.
ب: ریشه یابی اختلاف در گزارشها
اساس و ریشهی اختلافهای موجود در بیان حادثهی کربلا را باید در عظمت بی مانند واقعه و در نتیجه، مبهوت ماندن گزارشگران نخستین، سعی دشمن در سانسور و تحریف، کمبود وسایل اطلاع رسانی دقیق و صحیح در آن زمان، بی دقتی و اشتباههای راویان و نویسندگان و… جست و جو کرد. البته توضیح این مسأله بسیار مهم و بیان نمونهها، فرصت دیگری را میطلبد، ولی نباید از یاد برد که امامان معصوم (علیهم السلام)، بازماندگان واقعه، مورخان و نویسندگان، در ثبت و ضبط جریان، کوششهای فراوانی کردهاند، و آنچه اکنون در دست ماست، ثمرهی بسیار ارزشمند این تلاش مقدس و مبارک است.
ج: روش بررسی گزارشهای تاریخی
در بررسی روایتهای تاریخی، باید در نظر داشت که:
۱٫ همهی منابع نخستین در اختیار نویسندگان کتابهایی مثل ارشاد و… نبوده است.
۲٫ اگر هم به متنی دسترسی داشتهاند، چه بسا گاهی هنگام نگارش کتابهایشان، از مراجعه به آن غفلت ورزیدهاند.
۳٫ مرحوم مفید در ارشاد و نیز دیگران، از شیوهی گزینشی استفاده کردهاند، یعنی روایتهایی را برگزیدهاند که هم آنها را مهم دانستهاند، و هم از راوی و یا راویان نخستین سند داشته باشند؛ پس صرف نیامدن یک گزارش در کتابهایی مثل ارشاد و… دلیل بر سستی آن نخواهد بود.
۴٫ در تحلیل تاریخی، اکتفا به بررسی سند و متن یک روایت، به تنهایی راه گشا نیست، بلکه باید نکتهها و قرینههای اطمینان بخش نیز ملاحظه گردند، که این امر، قطعا در رد یا پذیرش خبر مؤثر خواهد بود.
از این رو سعی نویسنده در این کتاب، بر این است که اولاً: میدان بررسی را گستردهتر کند و بر منابعی مثل ارشاد و طبری و… اکتفا نورزد، و ثانیا: از قرینههای راه گشا بهره گیرد.
السلام علی ولی الله و حبیبه
«زیارت اربعین»
پیام رسانی در گذشتههای دور
پیام رسانی (= برید) از دیدگاه جرجی زیدان
جرجی زیدان (۱۸۶۱-۱۹۱۴ م) در کتاب «تاریخ تمدن اسلام» چنین آورده است:
«امروزه ادارهی پست را «برید» میگویند. ولی در سابق، «برید» مفهوم دیگری داشته است و رئیس برید در آن ایام، رئیس کارآگاهی، یا رئیس کل بازرسی خلیفه محسوب میشده، و اخبار و مطالب لازم را به شخص خلیفه گزارش میداده است. و بهتر است بگوییم، ادارهی بریدبه منزلهی ادارهی کارآگاهی وزارت جنگ به شمار میرفته است، از آن رو ادارهی برید در زمان خلفا به اشخاص بسیار مطمئن و با فکر و تدبیر واگذار میشد؛ چرا که روابط خلفا با مأمورین عالی رتبه و دوستان و دشمنان آنها، در دست ادارهی مزبور بوده است… ادارهی برید از زمان قدیم در میان ایرانیان و رومیان معمول بوده، و برای نخستین بار، معاویه آن را در میان مسلمانان رایج ساخت. این اقدام به پیشنهاد مأمورین وی در عراق و مشاورین او در شام صورت پذیرفت.
این کار در ابتدا بدان خاطر بود که دمشق (پایتخت) با سرعت هر چه بیشتر، از جریان امور عراق، ایران و مصر مطلع شود. بعدها آن اداره توسعه یافت و نظارت بر کارهای مأمورین و ملازمین خلیفه نیز به آن واگذار شد…
از وظایف مهم ادارهی برید، آن بود که اخبار محرمانهی خلیفه را به مأمورین عالی رتبه میرساند، و از وضع آنان خبر میآورد، و دربارهی اوضاع مالی، لشکری، کشوری و غیره، گزارشهای پیاپی به خلیفه میداد…کارمندان برید، جاسوسان خلیفه بودند و بدون هیچ واسطهای با خلیفه ارتباط داشتند…
اداره برید بودجهای هنگفت و مأمورین متعدد و کارآزموده داشت. یکی از وظایف مهم این اداره(برید)؛ امن کردن راهها، عملیات ضد جاسوسی، دفع شر راهزنان و مراقبت از راههای دریایی و صحرایی، و توسعهی آنها بود. از آن رو، نامهها و گزارشهای مهم استانداران و مأمورین مرزی، به ادارهی برید سپرده میشد؛ تا هرچه زودتر، از کوتاهترین راه و با بهترین وسایل به خلیفه برسد.
مأمورین برید از راههای مخصوصی رفت و آمد میکردند. این راهها مرکز خلافت را به تمام نقاط سرزمینهای تحت حکومت، متصل میکرد. در بین راه، به فاصلههای معین، چاپارخانه دایر کرده بودند که در آنجا، اسب یا شتر برید عوض میشد. عربها بیشتر با شتر میرفتند، و ایرانیان، اسب و استر سوار میشدند. در زمان عباسیان، ۹۳۰ جادهی مخصوص چاپار احداث شده بود و سالی ۱۵۹۱۰۰ دینار به مصرف مأمورین و چهارپایان برید میرسید؛ در صورتی که امویان، سالی چهارمیلیون درهم، یعنی دو برابر مبلغ فوق، برای تنظیم امور برید خرج میکردند… کاروان برید، از یک تا پنجاه چهارپا تشکیل میشد و بیشتر اوقات، کسانی را که باید به خدمت خلیفه برسند، با این کاروان حرکت میدادند، تا هرچه زودتر به مقصد برسند. سرعت برید به اقتضای زمان، مکان و نوع چارپا تغییر میکرد… کبوتر نامه رسان که پیش از اسلام برای رساندن اخبار به کار گرفته میشد، در میان مسلمانان، بیش از دیگران مرسوم گشت…»[۱]
چهار نکته دربارهی پیام رسانی و برید
۱٫ در زبان عربی، واژهی برید در معانی مختلفی از قبیل: حدود چهار فرسنگ، مابین دو منزل در مسیر حرکت، پیک (نامه رسان) و حیوانی که پیک از آن استفاده میکرد، استعمال شده است. برخی کلمهی «برید» را واژهای عربی میدانند که اصل آن، به معنای ارسال و فرستادن است و بعضی دیگر آن را معرب واژهی فارسی «بریده دم» ذکر کردهاند، زیرا دم حیوانهایی که در پیام رسانی از آنها استفاده میشد، میبریدند، تا نشانهای ویژه داشته باشند و گماشتگان دولتی در بین راهها، مرکب برید را از دیگر ستوران تشخیص دهند[۲].
۲٫ اگرچه معاویه در جهت تثبیت حکومت خود، در توسعه و تقویت ادارهی برید کوشش بسیار کرد، ولی این که او را به عنوان مؤسس برید در میان مسلمین معرفی کردهاند[۳]، صحیح نیست. چون به تصریح مورخان، پیش از او نیز از برید استفاده میشده است[۴].
۳٫ برید و چاپار، سرعت خیره کننده و شگفت آوری داشته است، به گونهای که گفتهاند: «هیچ جنبندهای از آن سریعتر حرکت نمیکرده، تا آنجا که «درنا» نیز نمیتواند به سرعت چاپارها حرکت کند؛ و اگر هم این، گفتهای اغراق آمیز باشد، مسلم است که کسی نمیتواند به سرعت چاپارها مسافرت کند[۵]»
در مباحث آینده، نمونههایی از سرعت سیر در گذشته را برخواهیم شمرد که میتواند گواه بر صدق این مدعا باشد.
۴٫ بهرهبرداری از کبوتران آموزش دیده برای نامه رسانی، پیشینهای بس دراز دارد[۶]، و مسلمانان نیز از این وسیله استفاده میکردهاند[۷]، ولی به نظر عدهای، سابقهی این شیوه، مربوط به قرن ششم هجری میباشد[۸]، در حالی که عدهای دیگر، نشانههایی از به کار گیری این روش برای نامهرسانی در پیش از آن هم ارائه دادهاند[۹]. والله العالم.
السلام علی خلیل الله و نجیبه
(زیارت اربعین)
نمونههایی از سرعت سیر در مسافرتهای گذشته
در این بخش، به ذکر مواردی از مسافرت در گذشته می پردازیم که با سرعت انجام شده است. نخست، مواردی را برمیشماریم که پیام رسانان، جنگجویان و یا افراد دیگر، بدون همراه داشتن خانواده، سریع حرکت کردهاند، و آنگاه به مورد بسیار مهمی از سرعت سیر کاروان، همراه با زن و بچه و وسایل سفر خواهیم پرداخت.
۱٫ در زمان ابوبکر و در هنگام نبرد با رومیان، به دستور خلیفه، خالد بن ولید که در عراق در جبهۀ جنگ با ایران به سرمی برد، به همراه تعداد زیادی از لشکریانش، به طرف جبهۀ جنگ با روم در شام حرکت کردند، و این مسیر طولانی را در مدت هشت روز پیمودند[۱۰].
۲٫ هنگامی که بزرگ مردانی مثل مالک اشتر، کمیل بن زیاد، عمرو بن حمق خزاعی و … در جریان اعتراض به کارهای ولید، در شهر «حمص» واقع در شام به سر می بردند؛ پس از مطلع شدن از شورش کوفیان علیه سعید بن عاص (حاکم کوفه از طرف عثمان)، فورا به سوی کوفه حرکت کردند. مالک اشتر مسیر حمص به کوفه را در مدت هفت روز طی کرد، و زودتر از بقیه رسید، و یارانش ده روزه به کوفه رسیدند. [۱۱]
۳٫ فردی به نام «ذکوان»، مسیر بین مکه تا مدینه را در یک شبانه روز پیمود[۱۲]، در حالی که فاصلۀ این شهر هشتاد فرسنگ[۱۳] بوده است. گفتهاند بین این دو شهر مقدس، ده منزل و مرحله قرار داشته،[۱۴] و مسافرت به صورت طبیعی، حدود ده روز به طول میانجامیده است. [۱۵]
۴٫ معاویه بعد از صلح با حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)، شخصی به نام «بسربن أبی أرطاۀ» را حاکم بصره کرد. حاکم جدید قصد کشتن فرزندان زیاد بن ابیه را داشت. شخصی به نام «ابوبکره»، به او پیشنهاد کرد که به من مهلت بده، نزد معاویه (که هنوز در کوفه بود) بروم. و از او دستور عفو آنان را بیاورم. حاکم به او هفت روز مهلت داد تا از بصره به کوفه رفته و برگردد. ابوبکره هم پذیرفت و این کار را در همین مدت کم انجام داد، و فرمان آزادی آنان را از معاویه گرفت و به حاکم جدید تحویل داد. [۱۶]
در اینجا باید توجه داشت که:
الف. بین بصره تا کوفه، چهارده مرحله وجود داشته،[۱۷] و مسافت بین این دو شهر، حدود هشتاد فرسنگ بوده است. [۱۸] پس او در مسیر رفت و برگشت، حدود ۱۶۰ فرسنگ را در هفت روز پیموده است.
ب. قطعا مرکب ابوبکره، مرکب ویژۀ برید نبوده، چون که آن مرکب ها بیشتر در دست دولتیان بوده است، به علاوه مورخان گفته اند؛ در این رفت و برگشت، دو حیوانی وی بر آن ها سوار شده بوده، در اثر خستگی مردند[۱۹]، در حالی که مرکب های برید، در ایستگاههای مخصوص عوض میشدند تا آسیب نبینند. [۲۰] بنابراین اگر سواران، با ستورانی که ویژۀ برید نبوده، می توانسته اند چنین مسافت دوری را در این مدت کم طی کنند، قطعا این کار با مرکب های برید، هم راحت تر و هم سریع تر انجام می شده است.
۵٫ طارق بن ابی زیاد (مسئول خراج و مالیات کوفه)، برای دیدار با خالدالقسری (والی کوفه) که در شهر «واسط» به سر می برد، در مدت یک روز و یک شب، مسیر کوفه به واسط را پیمود[۲۱]، در حالی که بین این دو شهر، پنجاه فرسنگ فاصله بوده است. [۲۲]
۶٫ بلال بن ابی برده (عامل بصره) به خالد القسری (والی کوفه) که در محل حکومت خود (کوفه) بود؛ نوشت: «اگر موافقت کنی، من در مدت یک روز و یک شب، از بصره به کوفه می آیم، و یک روز برای مشورت با تو در کوفه می مانم، و آن گاه باز در مدت یک شب و یک روز به بصره برمی گردم». خالد موافقت کرد و بلال هم سوار بر شتران تیزرو این کار را انجام داد. [۲۳]
۷٫ آن هنگام که مردم مدینه بر حاکمان اموی شورش کردند، و امویان را در منزل مروان بن حکم در حالت نیمه محاصره قرار دادند. مروان، ماجرا را برای یزید نگاشته، و از او استمداد کرد. عبدالملک بن مروان، نامۀ پدر را به بریدی که نامش «حبیب بن کرۀ» بود، داد و به او گفت: «۲۴ روز دیگر، در همین مکان در بیرون شهر مدینه منتظر تو هستم؛ چون تو دوازده روز برای رفت و دوازده روز برای برگشت فرصت داری». برید نیز پذیرفت و در همین مدت، به دمشق رفت و برگشت[۲۴]. در حالی که فقط مسافت یک طرفه بین این دو شهر، به طور معمول حدود بیست روز به طول می انجامید. [۲۵]
۸٫ «یاقوت حموی»، جریانی را از شخصی به نام «تمیم بن البحر المطوعی » آورده که او در یک روز و یک شب، با سرعت زیاد، سه ایستگاه برید را پیموده است. [۲۶]
۹٫ یک هفته پس از هلاکت معاویه، برید شام خبر مرگ او و بیعت مردم با یزید را به گوش مردم کوفه رسانید. [۲۷] باید در نظر داشت که یزید، هنگام مرگ پدر در دمشق نبوده، و وقتی می رسد که او را دفن کرده بودند. [۲۸] بلکه گفته اند پس از سه روز از مرگ معاویه، به دمشق وارد شد. [۲۹] طبیعتا بیعت مجدد مردم، و فرستادن برید به اطراف، مربوط به زمانی است که او به دمشق رسیده باشد. [۳۰] با این حال، هفت روز پس از مرگ معاویه، برید شام به کوفه رسید و جریان را گزارش داد.
۱۰٫ هشام بن عبدالملک به حاکم خود در کوفه دستور داد: «حماد بن میسره»[۳۱] معروف به «حماد الراویۀ» را بخواه و پانصد دینار به او بده، و آن گاه شتری تیزرو[۳۲] در اختیارش قرار ده، تا به راحتی و بدون هیچ گونه مشکل، در مدت دوازده روز خود را از کوفه به دمشق برساند، حاکم هم دستور هشام را عملی کرد، وحماد در مدت دوازده روز به دمشق رسید. [۳۳]
۱۱٫ بزرگانی مثل مرحوم کلینی و مرحوم مفید و… روایتی را نقل کرده اند مبنی بر این که «خیران الأسباطی» پس از دیدار با «واثق». خلیفۀ عباسی در شهر سامراء به سوی مدینه حرکت کرد و پس از گذشت ده روز، به خدمت امام هادی علیه السلام رسید. امام (علیه السلام) به او فرمودند: شش روز پس از خروج تو از سامراء، واثق مرد و متوکل جانشین او شد. [۳۴]
حال، اگر او از سامراء به بغداد آمده باشد، و از بغداد به کوفه و از کوفه به مدینه، راه مستقیم تر و ندیک تر را برگزیده است. بر طبق گفتۀ برخی، مسافت بین سامراء تا بغداد سی فرسنگ،[۳۵] و به گفتۀ بعضی، ۳۵ فرسنگ،[۳۶] و بغداد تا کوفه نیز ۲۴ فرسنگ[۳۷] بوده است. یاقوت حموی نیز مسیر کوفه – مدینه را ۲۰ مرحله دانسته است. [۳۸]
مشاهده می کنید مسافتی را که به صورت طبیعی باید حدود یا ماهه طی کرد، او در حدود ده روز پیموده است. حتی مرحوم قاضی طباطبایی با تمسک به این روایت، این چنین سرعتی را در آن زمان غیرعادی نمی داند. [۳۹]
اما پیش از ذکر مورد آخر، مقدمه ای لازم است، و آن اینکه با توجه به روایت هایی در باب «صلاۀ المسافر» وارد شده، می توان گفت: در گذشته کاروان های همراه بار یا مسافر، در مسیر طبیعی و با حرکت معمولی خود، حدود هشت فرسنگ شرعی، یعنی حدود ۴۵ کیلومتر راه را در یک روز می پیموده اند،[۴۰] ولی نباید فراموش کرد که گاهی همین کاروان های همراه مسافر و بار، حتی با مرکب های غیر برید، مسیرهای طولانی تری را در یک روز طی می کرده اند. بهترین نمونه عبارت است از:
۱۲٫ بسیاری از مورخان نوشته اند: حضرت سید الشهدا (علیه السلام) به همراه اهل بیت و یارانش، روز یکشنبه ۲۸ رجب سال شصت هجری، از مدینه خارج، و در شب جمعه، سوم شعبان، وارد مکه شدند. [۴۱] نباید فراموش کرد که این کاروان، بر خلاف عبدالله بن زبیر، از همان راه اصلی بین این دو شهر مقدس حرکت کردند. [۴۲] و گفته اند فاصلۀ این دو شهر، ۸۶ فرسنگ بوده،[۴۳] و نیز نوشته اند: بین این دو مکان مبارک، ده منزل[۴۴] قرار داشته است. در کتاب مرحوم میرزا محمد ارباب قمی (متوفی سال ۱۳۴۱ هـ.ق) آمده است: «الیوم حاج با سیر سریع، این مسافت را ده روز یا یازده روز عبور کنند».[۴۵]و آن گونه که از سفرنامۀ «رفعت پاشا» برمی آید: او این راه را در چهارده روز پیموده است،[۴۶] روشن است طی کردن مسیری که به صورت معمولی حداقل ده روز وقت می طلبد، در مدت چهار یا پنج روز، به دلیل درامان ماندن از یزیدیان و فرار از بیعت بوده است.
«السلام علی صفی الله و ابن صفیه»
(زیارت اربعین)
از کربلا به کوفه
حرکت از کربلا و ورود به کوفه
اهل بیت (علیهم السلام) را بعدازظهر روز یازدهم محرم، از کربلا به سمت کوفه حرکت دادند. [۴۷]
اما در کتاب های معتبر مقتل، اشاره ای به زمان ورود اهل بیت به کوفه نشده است، جز این که مرحوم مفید می فرماید: فردای روزی که سر مقدس را به کوفه وارد کردند، کاروان اهل بیت به آن شهر رسیدند. [۴۸] برخی، از این عبارت برداشت کرده اند که اسیران، روز یازدهم وارد کوفه شده، در مجلس ابن زیاد حاضر شدند،[۴۹] ولی ما این برداشت را صحیح نمی دانیم، زیرا درست است که سر مقدس، عصر روز عاشورا، توسط خولی و… به طرف کوفه برده شد، ولی وقتی رسیدند، دروازۀ کوفه را بسته دیدند، به ناچار فردای آن روز یعنی روز یازدهم، سر را وارد شهر کردند. [۵۰] حال که مشخص شد تاریخ ورود سر مقدس به کوفه روز یازدهم محرم بوده، نه روز عاشورا، به فرمایش شیخ مفید برمی گردیم که فرمود:
فردای روز ورود سر مبارک به کوفه، اسیران را وارد کوفه نموده و در مجلس ابن زیاد حاضر ساختند. بنابراین تاریخ ورود آل الله به شهر کوفه، روز دوازدهم بوده است.
ماجرای استیذان
در پاره ای از منابع آمده است که بعد از ورود خاندان مکرم حسینی به کوفه، ابن زیاد به یزید نامه ای نوشت، و ضمن گزارش جریان، از او استیذان و کسب تکلیف نمود. [۵۱] در برخی کتاب ها، چنین گزارش شده است: «هنگامی که اهل بیت در زندان کوفه بودند، سنگی به داخل زندان انداخته شد که نامه ای به آن بسته بودند. در آن نامه، نوشته بودند که: «برید و پیکی برای کسب تکلیف از یزید، به شام فرستاده شده، و در روز فلان برمی گردد. اگر آن روز، ندای تکبیر شنیدید، بدانید که شما را خواهند کشت، و اگر نه شما در امان هستید».
چون دو یا سه روز به رسیدن پیک مانده بود، باز سنگی که بر آن نوشته ای بسته بودند، به داخل زندان انداختند که مضمون آن، این بود که؛ وصیت خود را بکنید، زیرا هنگام رسیدن پیک فرا رسیده است. زمانی که برید، دستور یزید پلید را رساند، معلوم شد که فرمان اعزام اسیران به شام صادر شده است»[۵۲]
محقق توانا، مرحوم شیخ محمدتقی شوشتری در اصل ماجرای استیذان تأمل دارند.
توضیح فرمایش ایشان با بیان ما، این است که با توجه به سه شاهد، پذیرفتن این گزارش مشکل است:
شاهد اول: این استیذان ضرورتی نداشته است، زیرا ابن زیاد از خبث طینت یزید آگاهی داشته و می دانسته است که آن ملعون، نسبت به اعزام اسیران و سرهای شهیدان به شام، رضایت کامل دارد، و برای رسیدن آن ها به دمشق، ساعت شماری می کند؛ از این رو ابن زیاد بدون استیذان از یزید، اقدام به این عمل شنیع کرده است. همان گونه که پیش از آن نیز سرهای مقدس دو شهید والا مقام یعنی مسلم و هانی را خودش بدون استیذان به شام فرستاد.
شاهد دوم: طبری در تاریخ خود، واقعۀ طف را از وجود مقدس باقرالعلوم (علیه السلام) و نیز از راویان دیگر (مثل حصین بن عبدالرحمن و ابومخنف) گزارش کرده است، و در هیچ یک از این گزارش ها، اشاره ای به داستان استیذان نشده است.
شاهد سوم: در ذیل نقلی که مربوط به پرتاب سنگ به همراه نامه بود و راوی آن «عوانه بن الحکم الکلبی» است، جمله ای هست که هرگز قابل پذیرش نیست، زیرا او چنین آورده که: وقتی به شام رسیدند، فاطمه بنت الحسین به یزید گفت: لشکریان تو برای ما زیورآلاتی باقی نگذاشته اند. آن پلید در پلید در پاسخ گفت: دختر برادرم! آنچه به تو داده خواهد شد، بهتر از آن چیزی است که دست داده ای. و آن گاه دستور داد که به هر بانویی، بهتر و بیشتر از آنچه از آنان برده شده، تحویل دهند. در این هنگام، سکینه بنت الحسین گفت: تا به حال کافری به خوبی یزید ندیده بودم!»
مسلم است که این نوع گفتار ذلیلانه و نیز پذیرش هدایای آن کافر پست فطرت از ساحت مقدس خاندان عزت و کرامت به دور است، و چون خبر «عوانه»، در برگیرندۀ چنین مطلب باطلی است، پس اساسا به کل گزارش او نمی توان اعتماد کرد. [۵۳]
اما به نظر می رسد که اصل استیذان حقیقت داشته است، زیرا:
۱٫ وقتی خبر شهادت مسلم و هانی (علیهما السلام) به یزید رسید، و سرهای مقدس آن دو عزیز را برای او بردند، نامه ای به ابن زیاد نوشت، به این مضممون که: «هر حادثه ای که روی داد، توسط نامه به من گزارش بده».[۵۴] و چه حادثه و خبری مهم تر از شهادت امام و یارانش (علیهم السلام) و اسارات خاندان مکرمش. پس طبیعی است که ابن زیاد نامه بنویسد و گزارش دهد.
۲٫ نمی توان گفت: همان گونه که سرهای مقدس مسلم و هانی بدون استیذان به شام فرستاده شد، فرستادن سرهای شهیدان دیگر هم بدون استیذان بوده است؛ زیرا این مقایسه، صحیح نیست. پس از شهادت شهیدان و اسارت اسیران، ابن زیاد خود را پیروز! و دشمن را شکست خورده! می دانست، و به خیال واهی خود، ماجرا را تمام شده فرض می کرد. پس باید در چنین موقعیت مهمی، گزارش پیروزی دهد و کسب تکلیف نماید.
۳٫ صرف اشاره نکردن به ماجرای استیذان در روایت امام محمدباقر علیه السلام و گزارش حصین بن عبدالرحمن و ابومخنف، دلیل بر جعلی بودن قصۀ استیذان نیست. زیرا قبلا گفتیم: لزومی ندارد همۀ مطالب در یک یا چند گزارش ثبت و ضبط شده باشد.
۴٫ صدر روایت «عوانه» با ذیل آن در ارتباط نیست، که اگر ذیل گزارش قابل پذیرش نبود، صدر هم کنار گذاشته شود، یعنی جعلی بودن ذیل، شاهد بر جعلی بودن صدر نیست، زیرا چه بسیار است و دروغ را با هم آمیخته باشند.
۵٫ بر فرض که شما به جهت ذیل روایت عوانه، تمام گزارش او را مورد تأمل قرار دادید، دست از این روایت بردارید، اما گفتیم ماجرای استیذان در منابع دیگر[۵۵] هم آمده است، بدون این که به داستان پرتاب سنگ و نامه اشاره شده باشد، و بدون این که دربرگیرندۀ مطلب غیر قابل پذیرشی باشد. حال شما چرا از کنار این گزارش هم می گذرید؟ حال که پذیرش اصل ماجرای استیذان مشکلی نداشت، باید دید علی القاعده چه هنگامی پاسخ آن به کوفه رسیده است؟ در اینجا بررسی دو عبارت لازم است:
۱٫ مرحوم سید معتقد است رسیدن پیام ابن زیاد به دمشق و بازگشت پاسخ او، به حدود بیست روز یا حتی بیشتر وقت نیاز دارد. [۵۶] ولی با توجه به آنچه دربارۀ «برید» گفتیم، اگر این امه و پاسخ آن توسط برید انجام شده است (که ظاهر روایت عوانه هم همین است) هرگز نیاز به چنین زمانی نیست. و اگر با کبوتر نامه رسان بوده (که عده ای مدعی هستند) [۵۷] مدت بسیار کمتری را نیاز دارد.
۲٫ مرحوم حاج میرزا محمد ارباب قمی احتمال می دهد شاید ابن زیاد منتظر ورود اذن نشده باشد، و پیش از رسیدن دستور یزید مبنی بر اعزام اسیران و سرهای شهیدان به شام، دست به این کار زده باشد. [۵۸] در پاسخ عرض می کنیم: از ظهور عبارت «ملهوف» استفاده می شود که حرکت دادن اسیران و سرهای شهیدان، پس از رسیدن پاسخ یزید است، چون ایشان بعد از بیان پاسخ یزید مبنی بر اعزام آنها به شام می گوید: پس آنگاه ابن زیاد دستور داد که بار سفر بربندند. [۵۹]
نتیجه اینکه حرکت قافلۀ اسیران بعد از رسیدن دستور یزید بوده است، ولی ما معتقدیم که با در نظر گرفتن حساسیت و اهمیت موضوع (که هر چه زودتر باید پیام رد و بدل شود)، و نیز با توجه به اوج و ترقی سازمان برید در آن زمان (چنان که مفصلا توضیح داده شد)، رفت و برگشت این نامه ها، به بیش از هفت الی هشت روز احتیاج نداشته است.
مدت توقف آل الله (علیهم السلام) در شهر کوفه
باید توجه داشت که:
۱٫ تا آنجا که نگارنده تتبع کرده است، در هیچ منبع اصلی، اشاره ای به مدت توقف اهل بیت در کوفه نشده است. مگر عبارتی که «سبط بن جوزی» در «تذکرۀ الخواص» آورده است، که جداگانه بررسی می شود.
۲٫ در پیش اثبات کردیم که روز ورود اسیران به کوفه روز دوازدهم محرم بوده است.
۳٫ مرحوم شوشتری که ماجرای استیذان را منکر بود، و از طرفی تصریح می کرد که اسیران را روز یازدهم وارد کوفه کردند، در اینجا می گوید؛ مدت توقف بیش از یک روز نبوده است[۶۰]، پس از نظر ایشان روز حرکت باید سیزدهم محرم باشد.
۴٫ «سبط بن جوزی» گوید: روز دوم استقرار اسیران در کوفه بود که آنان را به همراه سرهای شهیدان به سوی یزید فرستادند[۶۱]. برخی از این عبارت استفاده کرده اند، که روز حرکت، پانزدهم محرم بوده است. [۶۲] و ما وجه این برداشت را نفهمیدیم، اما اگر سی روز ورود آنان به کوفه را روز دوازدهم بداند، از عبارت «سبط بن جوزی» کشف می کند که چون اقامت در کوفه دو روز بوده، آنان روز چهاردهم محرم، از آن شهر خارج شده اند.
۵٫ مردم کوفه گروهی حیران، نالان و سرگردانند،[۶۳] گروهی از بزرگان آن در زندان هستند،[۶۴] از طرفی در همین چند روز، حرکت و اعتراض و بالاخره شهادت عبدالله بن عفیف روی داده است. [۶۵] و هر آن احتمال انفجار این انبار مملو پر از باروت می رود. آن هم در شهری که نشان داده مردمش خیلی زود تغییر عقیده می دهند[۶۶]. در چنین وضعی بسیار طبیعی است که ابن زیاد برای حرکت دادن اسیران و سرهای شهیدان عجله داشته باشد.
حال اگر این حقیقت را اضافه کنید به این که هیچ مدرک معتبری نداریم که اهل بیت (علیهم السلام) را حداکثر بعد از بیستم محرم هم در کوفه نگاه داشته باشند، و همین مدت هم برای رد و بدل شدن پیام از کوفه به شام، کافی بوده، پس باید زمان خروج آل الله را بین هجدهم[۶۷] تا حداکثر بیستم[۶۸] محرم دانست.
«السلام علی الحسین المظلوم الشهید و حبیبه»
«زیارت اربعین»
از کوفه به دمشق
همسفر اسیران
با مراجعه به تاریخ در می یابیم که در مسیر کوفه به دمشق سرهای شهیدان همراه با کاروان اسیران حرکت داده می شده، بلکه از برخی منابع معتبر برداشت می شود که از همان هنگام حرکت از کوفه نیز به همراه هم بوده اند،[۶۹] آری از تعبیر مرحوم شیخ مفید چنین برمی آید، که نخست سرها را حرکت دادند، آنگاه قافلۀ اسیران به آنها ملحق شدند،[۷۰] و به وقت ورود به دمشق با هم وارد شهر شدند. [۷۱]
مشاهد رأس الحسین (علیه السلام)
مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب مناقب خود از مشاهد رأس الحسین (علیه السلام) در «عسقلان»، «موصل»، «نصیبین»، «حماۀ»، «حمص» و «دمشق» نام می برد، و می فرماید از این مشاهد کراماتی دیده شده است. [۷۲]
همین بزرگوار در جای دیگر از کتاب «خصائص» نقل می کند که ماجرای مشهور دیر راهب در منزلی به نام «قنسرین» روی داده است. [۷۳]باید گفت نامیده شدن این مکان ها به مشهد رأس الحسین علیه السلام ظاهرا از آن روست که سر مقدس در بین راه مدتی در این مکان ها قرار داده شده است. [۷۴]
تاریخ ورود سر مقدس به دمشق
به تصریح بزرگانی مثل ابوریحان بیرونی در کتاب «آثار الباقیۀ»[۷۵] زکریا بن محمد قزوینی،[۷۶] شیخ بهایی،[۷۷] علامۀ مجلسی[۷۸] و فیض کاشانی[۷۹] روز اول صفر سال ۶۱ هجری، سر مقدس حسین علیه السلام وارد دمشق گردید، و در مجلس یزید قرار داده شد. البته ابوریحان بیرونی در کتاب دیگرش به نام قانون مسعودی ضمن تصریح به این که تاریخ ورود سر به دمشق در ماه صفر بوده، در مورد روز آن به حساب رمزی ابجد «یو» نوشته است،[۸۰] که شانزدهم آن ماه خواهد بود. ولی قول مشهور همان است که آورده شد.
بررسی دو نظریه دربارۀ مرکب اسیران
۱٫ مرحوم عماد الدین طبری در کتاب کامل بهایی می فرماید:
«امام (=امام سجاد علیه السلام) و عورات اهل بیت با چهارپایان خود به شام رفتند، زیرا که مال ها را غارت کرده بودند، اما چهارپایان بدیشان گذارده بودند»[۸۱]
ولی به نظر می رسد این مطلب با تصریح مورخان مبنی بر این که ددمنشان کوفی بسیاری از اموال و از آن جمله مرکب ها و چهارپایان آنها را به غارت بردند[۸۲]، سازگاری ندارد.
۲٫ مرحوم قاضی طباطبایی معتقد است، اهل بیت (علیهم السلام) را سوار بر مرکب های تندرو «برید» کرده اند؛[۸۳] و مؤید این نظر، عبارتی است که در پیش از «جرجی زیدان» نقل کردیم که: «بیشتر اوقات کسانی را که باید خدمت خلیفه برسند، با این کاروان (= برید) حرکت می دادند، که هرچه زودتر به مقصد برسند»[۸۴] و روشن است که کوفیان فاتح! می خواستند هر چه زودتر به دمشق برسند، و این خبر مسرت آور! را به یزید پلید برسانند. به علاوه، چون احتمال شورش هم داده می شد، از این رو باید اسیران را بر مرکب هایی سوار کنند که بتوانند در موقع لزوم از معرکه فرار کنند. پس سوار کردن آنها بر این مرکب ها، که در آن زمان زیاد هم بود، بعید نیست.
مسیر حرکت از کوفه به شام
۱٫ در هیچ مدرک معتبری، مسیر دقیق حرکت قافلۀ اسیران تبیین و ترسیم نشده است. [۸۵]
۲٫ حرکت دادن این کاروان، از راههایی که از شهرهای بزرگ و مهم عبور می کند، بعید نیست، زیرا:
اولا: دشمن قصد ارعاب و ایجاد وحشت، و نیز نمایش قدرت و ثبات حکومت خود را داشته است.
ثانیا: گفتیم سرهای مقدس شهیدان، همسفر اسیران بوده است، و گفتیم در برخی از شهرها، مکان هایی به نام «مشهد رأس الحسین علیه السلام» مشاهده می شود، و گفتیم این تسمیه از آن روست که در مسیر حرکت، مدتی سر مقدس در آنجا قرار داشته، و چه بسا کرامتی از آن ظاهر شده است. در نتیجه باید اعتراف کنیم که قافلۀ اسیران نیز از این شهرها عبور کرده اند. و نمی توان گفت: تمام مسیر آنان از خط مستقیم (کوفه – دمشق = ۱۷۵ فرسنگ) بوده است.
۳٫ با در نظر گرفتن مخالفت هایی که با حکومت یزید شروع شده بود، تغییر مسیر دادن و گاهی از بی راهه رفتن قابل توجیه است. مؤید مطلب این که در برخی از کتاب ها به آن تصریح شده است. [۸۶]
۴٫ از سوی دیگر می توان گفت: مأمورین دشمن که قافله را حرکت می دادند برای این که هر چه زودتر به دمشق برسند، عجله داشته اند، زیرا
اولا: می خواهند هر چه زودتر جشن بزرگ پیروزی! را در پایتخت و در حضور یزید برگزار کنند، و از دست او جایزه بگیرند.
ثانیاً: از مخالفت های مردمی، خود را برهانند.
پس سرعت در حرکت امری طبیعی بوده، به ویژه که گفتیم مرکب ها هم تیزرو بوده اند.
۵٫ ما هرگز نمی توانیم با گزارش هایی که مبتنی بر توقف کاروان در بین راه، بیش از آنچه برای استراحت نیاز بوده، موافقت کنیم، زیرا:
اولا: در هیچ منبع کاملا معتبری به آن اشاره نشده است. [۸۷]
ثانیا: عجلۀ دشمن برای رسیدن به دمشق را بسیار طبیعی و قابل توجیه دانستیم.
ثالثاً: باید حرکت قافله را به گونه ای ترسیم کرد، که آن ها روز اول صفر در دمشق حاضر باشند. [۸۸] (چون نظر مشهور و مقبول این بود که روز اول صفر وارد دمشق شدند).
۶٫ عالم بزرگوار مرحوم عماد الدین طبری در کتاب کامل بهایی خود تاریخ ورود کاروان را به دمشق، چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول می داند، و تصریح می فرماید که بعد از عاشورا تا روز ورود به دمشق، شصت و شش روز بود که اهل بیت در اسارت به سر می بردند. [۸۹]
ولی این نظر با تصریح مشهور مورخان مخالفت دارد، زیرا گفتیم بر طبق دیدگاه مشهور و مقبول، سرهای مقدس شهیدان، روز اول صفر به همراه اسیران وارد شهر دمشق شدند. ضمن اینکه وجود برخی اشتباهات[۹۰] در کتاب مذکور باعث می شود انسان با دقت و تأمل بیشتری با این کتاب برخورد کند. خلاصه این که به نظر ما، تاریخ ورود اسیران و سرهای شهیدان به دمشق، روز اول صفر است. [۹۱] و حداکثر می توانید به اوائل صفر تعبیر کنید. [۹۲]
«السلام علیک یا وارث علم الأنبیاء»
«زیارت نیمۀ رجب و اربعین»
آل الله در دمشق
مدت توقف در دمشق
برای این که مدت توقف کاروان عزت و کرامت حسینی (علیهم السلام) در شهر دمشق روشن شود، توجه به مطالب زیر ضروری است:
محبوس بودن اهل بیت برای مدتی در خرابه و یا زندانی که آنان را از سرما و گرما محفوظ نمی داشت، مسلم است[۹۳] اما در مورد مدت این حبس؛ مرحوم سید بن طاووس می گوید: آنان یک ماه در این آن محل محبوس بودند،[۹۴] ولی پذیرش این روایت مرسله قطعا ممکن نیست، زیرا:
اولا: رشد فزایندۀ مقاومت ها و مخالفت های مردمی،[۹۵] حتی درون خانۀ یزید،[۹۶] هرگز به آن پلید که حکومتش را متزلزل می دید، این اجازه را نمی داد، که خاندان نبوت را به مدت یک ماه در چنین محلی زندانی کند.
ثانیا: با مراجعۀ به تاریخ درمی یابیم که یزید در ابتدای ورود اسیران اظهار شادمانی می کرد[۹۷] اما در اثر متزلزل دیدن ارکان حکومتش و ابراز مخالفت ها خیلی زود تغییر موضع داد و منافقانه اظهار ندامت و پشیمانی می کرد،[۹۸] و تمام گناه را متوجه ابن زیاد می ساخت،[۹۹] و به صورت ظاهر با اهل بیت نیکو رفتار می کرد. [۱۰۰] حال آیا این چرخش موضع صریح سریع با محبوس بودن آل لله علیهم السلام به مدت یک ماه در چنین مکانی سازگاری دارد؟
ثالثا: بر طبق روایت صحیحه ای که داود بن فرقد (ظاهرا از امام صادق (علیه السلام) و ایشان از امام سجاد (علیه السلام)) نقل کرده، مدت اقامت خاندان نبوت در زندان (خرابۀ شام) بیش از دو روز نبوده است[۱۰۱] و قطعا این نقل بر روایت سید مقدم است.
نتیجه این که: چون ما روز اول صفر را تاریخ ورود آنان به دمشق دانستیم، پس این حبس تا بیش از سوم صفر به طول نینجامیده است. و فاجعۀ شهادت دختر خردسال امام حسین (علیه السلام) [۱۰۲] نیز در همین فاصله روی داده است.
آن گاه که یزید پلید از شعله ور شدن آتش خشم مردم، و تزلزل ارکان حکومت نامشروعش هراسان شد، دستور داد اهل بیت را از زندان آزاد کنند، و در بخشی از کاخ خود استقرار دهند،[۱۰۳] سپس آن بزرگواران سه روز در مهد حکومت یزید، و در درون کاخ او، مجلس سوگواری تشکیل دادند. [۱۰۴] البته در کامل بهایی[۱۰۵] و منتخب طریحی،[۱۰۶] مدت عزاداری را هفت روز نوشته اند، ولی مسلم است با توجه به عدم دقت کافی در نقل های دو کتاب[۱۰۷] هرگز نمی شود این گزارش، بر روایتی که مدت عزاداری را سه روز تعیین کرده بود، مقدم شود.
در همان روزهای نخستین ورود اسیران آزاده، و سرهای شهیدان، و پیش از اظهار ندامت و پشیمانی ظاهری یزید، او که سرمست از پیروزی خود! بود، دستور داد سه روز، سر مقدس سید الشهداء علیه السلام در مقابل دیدگان خلق آویخته شود. [۱۰۸] در اینجا نیز در کامل بهایی می گوید آویخته شدن سر مقدس به مدت چهل روز بوده است. [۱۰۹]
اما با توجه به منبع نه چندان معتبر این گزارش و شروع مخالفت های مردمی و سست شدن پایه های حکومت یزیدی، اساسا نمی توانیم این نقل را توجیه کرده و بپذیریم.
مرحوم شوشتری معتقد است، مدت اقامت اهل بیت در شام، بیش از سه روز (آن هم برای عزاداری) نبوده است. [۱۱۰]
ولی این مطلب هم پذیرفتنی نیست زیرا:
اولا: آنان پیش از این سه روز سوگواری، دو روز محبوس بودند.
ثانیا: غیر از سه روز عزاداری آزادانه، سه روز سر مقدس امام حسین (علیه السلام) در برابر دیدگان خلق آویخته شده بود. روشن است که این عمل فجیع، مربوط به پیش از پشیمانی ظاهری یزید و اجازۀ برپایی مجلس عزاست. چه این که معنا ندارد، هم زمان با احترام ظاهری به آن ها و اجازۀ سوگواری، باز سر مقدس در برابر چشمان مردم قرار داده شده باشد.
ثالثا: صریح روایتی که در منابع معتبر دربارۀ رؤیای حضرت سکینه آمده، این است که این خواب مربوط به روز چهارم اقامت آن ها در دمشق بوده است. [۱۱۱] پس باید مدت اقامت آنان در آن شهر، بیش از سه روز باشد.
نتیجۀ بحث این که تمام مدت اقامت آن بزرگواران در شهر دمشق، شش یا هفت روز بیشتر نبوده است، و آنان حداکثر هشتم صفر، آنجا را ترک کرده اند. والله العالم.
«أشهد أنک الأمام البر التقی الرضی الهادی المهدی»
«زیارت اربعین»
کیفیت انتشار خبر شهادت در مدینه
گزارش های رسمی و غیر رسمی
از مجموع گفته های مورخان، و نیز روایاتی که دربارۀ انتشار خبر شهادت امام (علیه السلام) در مدینه، وارد شده، چنین برمی آید، که نخست گروه خاصی از اهل مدینه، از ماجرا آگاه شدند، و پس از آن بود که پیک ابن زیاد به صورت رسمی، این خبر را به مردم رسانید. زیرا افرادی مثل ام سلمه (رضی الله عنها) و جناب ابن عباس، با توجه رؤیاهایی که بلافاصله پس از عاشورا دیدند، یقین به شهادت حضرت کردند،[۱۱۲] و در عین مخفی نگاه داشتن آن از دشمنان شماتت گر،[۱۱۳] برای گروه ویژه ای بازگو کردند. [۱۱۴]
از سوی دیگر به گفتۀ برخی از مورخان، پس از آن که سر مقدس امام حسین (علیه السلام) به کوفه رسید (روز یازدهم)، ابن زیاد پیکی به سوی مدینه فرستاد و به او فرمان داد که با سرعت و بدون توقف، این خبر مسرت آور! را به حاکم آن سامان برسان، و به او تأکید کرد که اگر مرکب تو از راه بازماند، مرکبی دیگر تهیه کن، تا هر چه سریعتر به مقصد برسی، او رفت و مأموریت خود را انجام داد، و در نتیجه، عموم مردم مدینه از ماجرا مطلع گشتند. [۱۱۵]
برخی نوشته اند این پیک ۲۴ روز پس از شهادت حضرت، به مدینه رسید،[۱۱۶] ولی این مطلب بسیار بعید است، زیرا چگونه ممکن است مسیری را که مردم در آن زمان با کاروان های معمولی، بیست روزه می پیموده اند،[۱۱۷] پیکی که آن سفارش به او شده است، در بیش از بیست روز طی کند؟ بلکه حتی اگر آن پیک پس از ارسال سر مقدس به دمشق هم حرکت کرده باشد،[۱۱۸] باز هم با توجه به سرعت سیر پیک در آن زمان و با در نظر گرفتن سفارش ابن زیاد، باید زودتر از آن چه گفته اند، به مدینه رسیده باشد.
«أشهد أنک مضیت علی ما مضی علیه أخوک یحیی بن زکریا»
«بخشی از گفتار جابر به هنگام زیارت کربلا»
زیارت جابر بن عبدالله انصاری از مزار مقدس سیدالشهدا (علیه السلام)
سه نکته در مورد زیارت جابر
اصل تحقق زیارت جابر، مسلم است؛ و اگرچه در کتاب هایی مثل «بشارۀ المصطفی»،[۱۱۹] «الملهوف»[۱۲۰] و «مثیر الأحزان»[۱۲۱] تصریح به مبدأ حرکت و زمان آن نشده است، اما منابع معتبر دیگر، مبدأ را «مدینه»[۱۲۲] و زمان را روز اربعین[۱۲۳] دانسته اند.
مرحوم سید بن طاووس می فرماید: چگونه ممکن است جابر پس از گذشتن مدتی که خبر شهادت به مدینه رسیده است، از آنجا حرکت کند، و این مسیر طولانی را طی کند، و در روز اربعین در کربلا باشد؟[۱۲۴]
ولی این استبعاد وجهی ندارد، زیرا:
اولا: جناب جابر از دوستداران مخلص اهل بیت بوده، و طبیعی است در همان روزهای نخستین با توجه به گزارش های غیر رسمی (که به آن اشاره کردیم) جزء گروهی باشد که از ماجرا آگاه گشته و بار سفر را بسته باشد. در این صورت زمان برای رسیدن به کربلا بسیار وسیع است.
ثانیا: گفتیم پیک رسمی دستور داشت خود را سریع به مدینه برساند، پس حتی اگر جابر پر پس از انتشار خبر به صورت رسمی هم حرکت کرده باشد، باز به خوبی می توانست به کربلا برسد.
ثالثا: حتی اگر بر فرض بپذیریم پیک، بیست و چهار روز پس از شهادت به مدینه رسید، و بر فرض بپذیریم که جابر تا آن موقع حرکت نکرده باشد، باز پیمودن مسیر حدود بیست مرحله ای، در حدود چهارده روز، در آن زمان امری مرسوم بوده و ابدا بعید نیست. [۱۲۵]
گزینشی نقل کردن اخبار به ویژه در روایات طولانی که از آن به «تقطیع» تعبیر می شود، امری مرسوم است. گزارش زیارت جابر هم از این قاعده مستثنی نیست، چه این که در «بشارۀ المصطفی»[۱۲۶] قسمت هایی از روایت که با موضوع کتاب (فضائل و مناقب شیعه) ارتباط دارد، آورده شده، و در مصباح الزائر[۱۲۷] بخش های دیگر که با موضوع این کتاب (زیارات) مناسب است ذکر شده، و در «ملهوف»[۱۲۸] و «مثیرالاحزان» بخشی از گزارش که با موضوع این کتاب (مقتل و به طور خاص، جریان بازگشت آل الله از دمشق) مربوط می شود بیان شده است. باز در این باره، سخن خواهیم گفت.
«أشهد أنک من دعائم الدین و أرکان المسلمین»
«بخشی از زیارات اربعین»
راز زیارت اربعین
یکی از روزهای خاصی که سفارش به زیارت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) در آن شده، روز اربعین است، تا آنجا که در روایت، از این زیارت به عنوان یکی از نشانه های مؤمن یاد شده است. [۱۲۹]
مرحوم علامۀ مجلسی گوید: بر طبق نظر مشهور، راز این تأکید در این است که در مثل چنین روزی اهل بیت حسینی از شام به کربلا رسیدند و نیز امام سجاد علیه السلام سر مقدس حسین (علیه السلام) را به بدن مطهر ملحق ساخت، ولی چون از نظر زمانی بعید است که این واقعه در چنین روزی روی داده باشد، باید سر استحباب زیارت را در امر دیگری جست، مثل تدسی به اولین زائر حسینی یعنی جناب جابر بن عبدالله انصاری، که او در مثل این روز به این توفیق دست یافته است،[۱۳۰] یا این که چون اهل بیت در چنین روزی از حبس شام نجات پیدا کردند. [۱۳۱]
نسبت به احتمال اخیر ایشان باید گفت؛ قبلا ثابت شد که حبس آل الله بیش از دو روز نبوده، و آنها بیشتر از هفت روز در شام نمانده اند. اما به نظر ما، راز استحباب، نه در زیارت جابر نهفته است، و نه در ورود اهل بیت به کربلا، و الحاق سر مقدس به بدن، بلکه راز در خود عدد اربعین است، که در آن اسرار آن، روایات بسیار زیادی وارد شده است،[۱۳۲] آری راز در عدد چهل است، همان چیزی که از امام صادق علیه السلام روایت است که: آسمان، زمین، خورشید، کوه ها، دریاها و حتی فرشتگان تا چهل روز در این مصیبت گریان بودند. [۱۳۳] روشن است که سر اساسی در همان اربعین اول است، و فضیلت آن روز قابل مقایسه با یادبودهای اربعین که در سال های دیگر گرفته می شود نیست.
منتها این هم یکی از ویژگی های وجود مبارک سید الشهداء (علیه السلام) است، که حتی در یادبود اربعین او نیز فضیلت و ارش فراوانی هست، که مؤمن با زیارت او می تواند به این ارزش ها برسد.
در همین جا باید اشاره کنیم که سید الساجدین، زین العابدین امام علی بن الحسین (علیه السلام) که در کاروان حسینی بود، و در مرتبۀ بعد، عالمۀ قریش زینب کبری بهتر از هر کس از ارزش بسیار بسیار والای زیارت اربعین حسینی آگاهی دارند.
در مورد زیارت اربعین و آن حدیث یاد شده، بحث های دیگری هم هست که چون مربوط به موضوع کتاب ما نیست، از آن صرف نظر می کنیم. [۱۳۴]
«أشهد أنک وفیت بعهد الله»
«بخشی از زیارت اربعین»
حرکت کاروان از دمشق
آغاز حرکت
کاروان اهل بیت (علیهم السلام) پس از توقف حداکثر هفت روزه در دمشق و آزاد شدن از قید اسارت، به همراهی نعمان بن بشیر به سوی مدینۀ الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) حرکت کردند. یزید برای آن که به خیال خود، آتش مقاومت های مردمی را خاموش کند، و خود را بی گناه جلوه دهد، به نعمان دستور داد نهایت مهربانی را با کاروانیان داشته باشد، و به خواسته های آنان عمل کند. [۱۳۵]
طول مسیر دمشق – مدینه
به گفتۀ دو جغرافی دان برجسته، «ابواسحاق اصطخری» و «یاقوت حموی»، راه اصلی دمشق به مدینه، حدود بیست مرحله بوده است،[۱۳۶] و به عبارت دیگر حرکت کاروان در این مسیر با سیر متعارف و معمولی، حدود بیست روز، به طول می انجامیده است. اما در عین حال، مرحوم محدث نوری می نویسد: «از دمشق تا مدینه به کمتر از یک ماه سیر قافلۀ متعارف نشود… و بعد مابین این دو بلد، زیاده از دویست فرسخ است».[۱۳۷]
در پاسخ می گوییم با در نظر گرفتن این که در سیر معمولی، روزی هشت فرسخ طی می شده است،[۱۳۸] مسیر دویست فرسخی باید به کمتر از یک ماه، یعنی بیست و پنج روز پیموده شود.
راه دمشق به حجاز و عراق
با نگاهی به نقشه پی خواهید برد که راه مستقیم شام (سوریه) به حجاز (عربستان)، هرگز از عراق عبور نمی کند، و این دو مسیر قدر مشترکی ندارند که با دو راهی از یکدیگر جدا شوند،[۱۳۹] ولی در عین حال باید در نظر داشت اگر کسی به قصد حجاز و شهر مدینه، از دمشق خارج شد، و مقدار زیادی هم سیر کرد، ولی بعدا تصمیم او عوض شد، و خواست به عراق و شهر کربلا برود، قطعا این شخص مجبور نیست همۀ مسیر را دو مرتبه برگردد، و از دمشق به عراق برود، بلکه از تمام شهرهایی که پس از دمشق و نزدیک اردن کنونی و نیز داخل اردن قرار دارد، راههای اصلی و فرعی به عراق بوده و هست.
دسته بندی و تحلیل گزارش ها
روایت ها و گزارش هایی که به هرگونه با حرکت اهل بیت از دمشق تا مدینه، در ارتباط است، بر هفت دسته تقسیم می شوند.
دسته اول: در برخی از روایت ها، به صورت بسیار گذرا و مختصر به خروج اهل بیت (علیهم السلام) از دمشق، ورودشان به مدینه پرداخته شده است، بدون این که از حوادث بین راه و نیز تاریخ ورود به مدینه سخنی به میان آمده باشد. [۱۴۰]
دسته دوم: تاریخ رجوع خاندان حسینی به مدینه، روز بیستم صفر بوده است. [۱۴۱]
دسته سوم: حاکی از حرکت امام سجاد و اهل بیت (علیهم السلام) از مدینه، به همراه سر مبارک امام شهید علیه السلام، و ملحق کردن آن به بدن، توسط امام زین العابدین (علیه السلام) است، بدون این که تاریخی را برای این الحاق ذکر کند. [۱۴۲]
دسته چهارم: بدون ذکر جزئیات، فقط به تاریخ الحاق سر به بدن که روز بیستم صفر بوده، اشاره شده است. [۱۴۳]
دسته پنجم: ضمن این که مثل دسته قبل، تاریخ الحاق سر را به بدن روز بیستم می داند، تصریح می کنند که اهل بیت بزرگوار، بعد از بازگشت از شام در همین روز، کربلا را زیارت کردند. [۱۴۴]
دسته ششم: حاکی از آن که آل الله در مسیر بازگشت از شام، به کربلا رفتند، و در همان مکان با جناب جابر ملاقات کردند. [۱۴۵]
دستۀ هفتم: از این گزارش چنین برمی آید که نخست سر مقدس به همراه اهل بیت به مدینه برده شد، و پس از آن به بدن ملحق شد. [۱۴۶]
از آنجا که دستۀ اول دربارۀ همۀ حوادث و وقایع بین راه، و نیز تاریخ ورود به مدینه ساکت است، پس هیچ گونه تعارضی با بقیۀ روایات ندارد.
و اما بررسی دستۀ دوم:
مرحوم شیخ مفید و مرحوم شیخ طوسی چنین آورده اند:
«و فی الیوم العشرین منه کان رجوع حرم سیدنا و مولانا ابی عبدالله علیه السلام من الشام الی المدینۀ الرسول صلی الله علیه و آله و سلم و هو الیوم الذی ورد فیه جابر بن عبدالله الانصاری (صاحب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و رضی الله عنهم) من المدینه الی کربلاء، لزیارۀقبر سیدنا ابی عبدالله الحسین علیه السلام، فکان اول من زاره من الناس»[۱۴۷]
محدث نامی مرحوم حاج میرزا حسین نوری، عبارت فوق را به این گونه معنا می کند که کاروان اهل بیت روز بیستم صفر از شام بیرون آمدند، و جابر در همین روز وارد کربلا شد، نه این که قافلۀ حسینی هم روز بیستم صفر وارد مدینه شده باشند. چون در این عبارت، در مورد اهل بیت، تعبیر به «رجوع» شده است، و دربارۀ جابر تعبیر تغییر کرده و واژۀ «ورود» به کار برده شده است.
پس تاریخ رجوع (خروج) کاروان از دمشق به سوی مدینه و نیز زمان ورود جابر به مدینه، بیستم صفر است. [۱۴۸]
ولی ممکن است گفته شود: تعبیر به«رجوع» در مورد اهل بیت، از آن جهت است که چون آنان اهل مدینه بودند، پس به وطن و کاشانۀ خود باز می گشتند (رجوع)، ولی چون جابر، کربلایی نبود، طبیعتا استعمال کلمۀ بازگشت (رجوع) در مورد او اشتباه است، از این رو در اینجا واژۀ «ورود» به کار برده شده است، و تعبیر را تغییر داده است.
حال با این توضیح، از گزارش فوق استفاده می شود که آل الله روز بیستم صفر، وارد در شهر مدینه شده اند.
ولی گروهی این مطلب را بعید بلکه ناممکن دانسته اند، چون:
اولا: استیذان ابن زیاد، و پاسخ یزید نیازمند به گذشت حدود بیست روز است.
ثانیا: فاصلۀ بین کوفه و شام در طریق سلطانی (که اهل بیت از آن عبور کرده اند) چهل منزل است.
ثالثا: اسیران با کرامت، حدود یک ماه در دمشق زندانی بوده اند.
رابعا: حرکت قافله ای مثل این کاروان، از دمشق به مدینه به کمتر از یک ماه ممکن نیست.
پس ممکن نیست اهل بیت روز بیستم صفر در مدینه باشند. [۱۴۹]
پاسخ این ایرادات با تأمل در مباحث گذشته مثل قصۀ استیذان، برید، مدت توقف اسیران در کوفه و شام و… روشن می شود، ضمن این که در بخش های بعدی، باز اشاراتی خواهیم داشت.
بنابراین هیچ استبعادی ندارد، که آنان حداکثر روز هشتم صفر از دمشق خارج شده باشند و مسیر بیست مرحله ای [۱۵۰] دمشق – مدینه را در مدتی حدود دوازده روز طی کنند، چنان که همین قافله مسیر ده مرحله ای مدینه – مکه را در ظرف چهار تا پنج روز پیمود. [۱۵۱]
فقط تأملی که هست از این روست که این سرعت در سیر به چه انگیزه ای بوده است؟
یعنی چه ضرورتی داشت قافله ای زجر کشیده، زندان دیده، مصیبت های شکننده بر آن وارد شده، کاروانی همراه با زن و بچه، حال که اختیار در دست خود آنهاست، باز عجله داشته باشند؟ آیا اگر چند روزی دیرتر به مدینه می رسیدند، حادثه ای روی می داد؟ یا خیری را از دست می دادند؟
بله در سفر مدینه به مکه باید عجله می کردند، تا از شر دشمن نجات پیدا کنند، و از بیعت با یزید بپرهیزند.
و نیز درست است که در سفر کوفه به شام، با سرعت زیاد حرکت می کردند، ولی اختیار در دست خودشان نبود، اما اکنون هیچ ضرورتی در سرعت در سفر نیست. تمام این مباحث مبتنی بر تفسیر و توضیح ما از عبارت شیخ مفید و شیخ طوسی است. ولی اگر کسی نتوانست با اطمینان خاطر، این برداشت را قبول کند، نهایت این است که در کلام این دو بزرگوار، دو احتمال داده می شود: یکی این که اهل بیت در روز بیستم از دمشق به سوی مدینه خارج شده باشند، و دوم این که، آنان در این روز وارد مدینه شده باشند، در این صورت، عبارت مجمل می شود، و دیگر هیچ کس را توان استشهاد به آن نخواهد بود.
(این بود بررسی دسته دوم از گزارش ها)
و اما دستۀ سوم تا ششم: نه تنها هیچ گونه تعارضی بین این روایات نیست، بلکه هر یک مکمل و مؤید دیگری است، و نتیجۀ مجموع این ها چنین است: امام سجاد علیه السلام به همراه اهل بیت و نیز به همراهی سر مقدس پدر از دمشق خارج شدند،[۱۵۲] و در بین راه دمشق – مدینه، در روز بیستم صفر به کربلا رسیدند،[۱۵۳] و امام سجاد علیه السلام در همان روز سرمبارک پدر را به بدن ملحق ساخت. [۱۵۴] و در همین سرزمین با جابر بن عبدالله انصاری ملاقات کردند. [۱۵۵]
و اما دسته هفتم که می گویند سر مقدس حسین علیه السلام به همراه اهل بیت به مدینه برده شد، و پس از آن به بدن ملحق گشت.
این گزارش اساسا پذیرفتنی نیست، زیرا اگر بگوییم یزید سر را در اختیار مأمورین خود (که همراه قافله بودند) قرار داده بود، تا از آن به عنوان وسیله ای جهت ارعاب و نمایش قدرت (در بین راه و نیز در شهر مدینه) استفاده شود؛ این مطلب با آن اظهار ندامت و چرخش موضع یزید و محبتی که به ظاهر و از ترس به خاندان حسینی ابراز می کرد، ابدا سازگاری ندارد. که واضح است یزید در آن موقعیت، به دنبال این بود که آتش را خاموش کند، و انجام این کار، آتش را شعله ورتر می کرد. و اگر یزید سر را در اختیار امام سجاد علیه السلام قرار داده بود، و امام و اهل بیت هم دیگر در اسارت دشمن نبودند؛ و اختیار کاروان در دست خود آنها بود( و یزید هم همه گونه سفارش را نسبت به مدارا کردن و محبت به آنان را کرده بود) [۱۵۶] چرا سر را با خود به مدینه ببرند، و پس از گذشت مدتی به بدن ملحق سازند؟ آیا این هتک حرمت نیست؟ در چنین موقعیتی بهترین راه آن است که مسیر را کمی دور کنند، و به کربلا بروند، و سر را به بدن ملحق سازند.
روایت ملهوف
مرحوم سید بن طاووس چنین می نویسد:
«قال الراوی: و لما رجع نساء الحسین علیه السلام و عیاله من الشام، و بلغوا الی العراق، قالوا للدلیل: مر بنا علی طریق کربلاء
فوصلوا الی موضع المصرع، فوجدوا جابربن عبدالله الانصاری و جماعیۀ من بنی هاشم و رجالا من آل الرسول صلی الله علیه و آله و سلم قدوردو الزیارۀ قبر الحسین علیه السلام فوافوا فی وقت واحد، و تلاقوا بالبکاء و الحزن و اللطم، و اقاموا الماتم المقرحهه للاکباد، و اجتمعت الیهم نساء ذلک السواد، و اقاموا علی ذلک ایاما»[۱۵۷]
از این عبارت استفاده می شود که:
اهل بیت در مسیر بازگشت از شام، به پیشنهاد خود به کربلا رفتند.
به محض ورود به کربلا متوجه شدند که در همان روز، پیش از آن ها، جابر بن عبدالله انصاری با گروهی از هاشمیان و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای زیارت به قتلگاه حسینی آمده اند.
کاروان عزت و کرامت حسینی به همراه جابر بن عبدالله و دیگر زائران، مجلس سوگ جانسوزی ترتیب دادند.
پارهای از زنهای روستاهای مجاور، به جمع بانوان داغدیده پیوستند، و به عزاداری مشغول شدند.
پس از گذشت چند روز، آنان کربلا را به سوی مدینه ترک کردند.
اگرچه در متن گزارش اشاره به روز ورود اهل بیت به کربلا نشده است، ولی با توجه به تصریح ملاقات با جابر، و با در نظر گرفتن این که در پیش ثابت شده که زیارت جبر در روز اربعین بوده، پس تاریخ این واقعه، روز بیستم صفر (اربعین) بوده است.
در آینده باز نکته هایی در تأیید این مطلب خواهد آمد.
دو عامل محرک برای سرعت سیر
چنان که در پیش اشاره کردیم سرعت در سیر برای چنین کاروان خسته و زجر کشیده ای، نیازمند به توجیه است، یعنی باید دید آیا موجبی برای سرعت بوده یا نه؟ به نظر ما دو عامل بسیار مهم در سرعت سیر اهل بیت دخالت داشته است:
آن داغدیدگان هنوز مزار شهیدان خود را زیارت نکرده بودند، هنوز آزادانه در کربلا مجلس سوگواری تشکیل نداده بودند، دل آنها برای رسیدن به کربلا پر می زد. حال که خود می توانند مسیر کاروان تعیین کنند،[۱۵۸] چرا به سرعت به سوی نینوا نروند؟ مهم تر این که راز اصلی استحباب زیارت اربعین، در خود این عدد نهفته است، و با این که تجدید خاطرۀ اربعین حسینی در هر سالی نیکو و مستحب است، ولی ارزش و اهمیت اربعین نخستین چیز دیگری است. زین العابدین (علیه السلام) و در مرحلۀ بعد زینب کبری، از هر کسی بهتر ارزش این زیارت را درک کرده اند، و نباید به هیچ وجه فرصت را از دست بدهند. پس در چنین وضعی طبیعی است که بر سرعت خود بیفزایند، و خستگی ها را به هیچ بگیرند.
مگر ممکن است کاروانی که اکنون دیگر در بند نیست، خود را از فیض چنین زیارتی محروم کند؟ آن ها آمدند و بر عظمت زیارت اربعین افزودند.
بین دانشمندان بزرگوار شیعه، و نیز نویسندگان اهل سنت مباحثی پیرامون محل دفن سر مقدس حسین (علیه السلام) مطرح است. [۱۵۹] مسلم است طرح و بررسی آن ها، نوشتار جداگانه ای می طلبد، اما در اینجا بصورت مختصر به ۶ نکته بسنده می کنیم:
طبق نظر مشهور بین دانشمندان شیعه، و گروهی از اهل سنت، سر مقدس به بدن ملحق شده است،[۱۶۰] و برخی از روایاتی که در منابع شیعی ذکر شده اند[۱۶۱] و مضمونی غیر از این دارند، سندا ضعیف بوده[۱۶۲] و اکثر علمای شیعه از آن ها اعراض و دوری جسته اند. [۱۶۳]
مشهور گویند: امام سجاد (علیه السلام) سر را به بدن ملحق ساخت. [۱۶۴]
۳٫ مشهور بر این باورند که این الحاق به صورت اعجاز و خارق العاده نبوده است. [۱۶۵]
(یعنی اینجا مثل جریان دفن بدن مطهر سیدالشهداء (علیه السلام) نیست که امام سجاد (علیه السلام) به صورت اعجاز در کربلا حاضر شدند.)
بر طبق تصریح دانشمندان بزرگ، امام سجاد (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) در حالی شام را ترک کردند، که سر نورانی سید شهیدان (علیهم السلام) همراه آن ها بود. [۱۶۶]
اهل بیت حسینی، به هنگام دفن سر، در کربلا بودند. [۱۶۷]
این واقعۀ جانسوز (الحاق سر به بدن) در روز بیستم صفر ۶۱ هجری روی داده است. [۱۶۸]
حال می گوییم دومین محرک برای عجله داشتن و سرعت در سیر، این بوده که باید هر چه زودتر این سر به بدن، ملحق گردد، چرا که قطعا مسامحه در این امر، جسارت به سر مطهر خواهد بود.
اهل بیت توانستند با انجام چنین کاری در روز اربعین باز به عظمت و اهمیت ذاتی این روز بیفزایند. [۱۶۹] نتیجه آن که گزارش های دستۀ سوم تا ششم، هر یک مؤید و مکمل دیگری هستند. و آن چه مرحوم سید در ملهوف آورده اند، کاملا صحیح، و منطبق با قرائن و نیز با منابع معتبر تاریخی است. ناگفته نماند. شیخ بهایی ضمن تصریح به این که در روز اربعین جابربن عبدالله به زیارت آمد، و در همان روز هم اهل بیت حسینی از شام وارد کربلا شدند، اشتباها اربعین را روز نوزدهم صفر و نه بیستم گرفته است. [۱۷۰]
علت این اشتباه آن است که ایشان، ابتدای چهل روز را از روز عاشورا حساب کرده است، در حالی که چون شهادت سیدالشهداء علیه السلام در اواخر روز روی داده است،[۱۷۱] باید ابتدای چهل روز را از روز یازدهم حساب کرد. [۱۷۲]
در پایان این بخش، گزارشی را که محمدبن احمد مستوفی هروی (قرن ۶) نقل کرده است، می آوریم:
«آن گاه (یزید) اسباب سفر علی بن حسین (علیه السلام) و سایر اهل بیت را تدارک دیده، سرهای شهدا را به ایشان سپرد، و نعمان بن بشیر الانصاری را با سی سوار به همراهی آن طایفۀ واجب التعظیم مأمور گردانید. علی بن الحسین علیه السلام با خواهران و عمات و سایر اقربا متوجه مدینه طیبه گشته، در بیستم شهر صفر، سر مبارک حسین (علیه السلام) و سایر شهدا را به ابدان ایشان ملحق ساخته، از آنجا به سر تربت مقدس جد بزرگوار خویش شتافته، رحل اقامت انداخت.» [۱۷۳]
چه زمانی پیشنهاد رفتن به کربلا مطرح شد؟
در پاسخ پرسش فوق ما فعلا سه گزینه را مطرح می کنیم، تا بعد ببینیم از گزارش ها چه برمی آید؟
گزینه اول: انتخاب راه به دستور یزید بوده است، و او به کاروان دار فرمان داده که از راه دورتر (دمشق – عراق – مدینه) حرکت کند، و نه از راه مستقیم (دمشق – مدینه)
در توجیه این احتمال، باید گفت: که یزید تغییر موضع داده بود، و همه گناهان را متوجه ابن زیاد می ساخت، و از سوی دیگر مردم عراق (که در بین آن ها محبان اهل بیت زیاد بودند) از ماجرای شهادت آگاه گشته اند، و نیز قصۀ اسارت را هم شنیده و یا حتی به چشم دیده اند. اکنون یزید می خواهد با این کار خود (حرکت دادن محترمانۀ آل الله از عراق به مدینه) چنین وانمود کند که: مردم عراق! اگر شنیدید که حسین علیه السلام و یارانش را مظلومانه کشته اند، اگر دیده و یا شنیده اید، که خاندان او را با وضعی دلخراش به اسارت بردند، بدانید که به دستور من نبوده است، ملاحظه کنید که من با اهل بیت او محترمانه رفتار می کنم. او به خیال خام خود می خواست با این کار آتش خشم مردم عراق را خاموش کند. حال کاروان به عراق رسیده، و اهل بیت از کاروان دار می خواهند به کربلا بروند.
گزینه دوم: انتخاب مسیر در دست خود اهل بیت بوده و آنان از همان ابتدا با خواست خود، مسیر نزدیک را رها کرده، و خواسته اند ا عراق به مدینه روند (و یزید هم در موقعیتی نبوده که بتواند مخالفت کند). و خواسته اند از عراق به مدینه روند (و یزید هم در موقعیتی که بتواند مخالفت کند) در توجیه این احتمال می گوییم: از سویی تاکنون آل الله نتوانسته اند، بر مزار شهیدان خود حاضر شوند و آزادانه سوگواری کنند، و چنان که گفتیم، زیارت اربعین نخستین نباید به هیچ وجه از دست برود، و نیز سر مقدس باید هر چه زودتر به بدن ملحق شود، و از سوی دیگر، یزید هم که بنا را بر مهربانی ظاهری گذاشته، و آنان را از قید اسارت نجات داده ست. پس اهل بیت که الان می توانند خود تصمیم بگیرند، از همان هنگام خروج از دمشق، راه عراق را در پیش گرفتند. و وقتی به عراق رسیدند پیشنهاد کربلا را مطرح ساختند.
گزینه سوم: کاروان به صورت طبیعی و همانند قافله های دیگر که از دمشق به مدینه می روند، از راه معمولی و مستقیم حرکت کردند، ولی در بین راه وقتی به منازلی رسیدند، که راه های اصلی و یا فرعی به عراق داشت، به پیشنهاد خود مسیر را عوض کردند.
در توجیه این گزینه باید در نظر داشت که ار کسی از دمشق به سمت مدینه حرکت کرد و مسیر زیادی را پیمود ولی بعدا تصمیم او عوض شد و قصد عراق کرد لازم نیست دو مرتبه به دمشق برگردد، بلکه چنان که قبلا هم اشاره کردیم، از منازل و شهرهای بین راه، مسیرهای اصلی و فرعی به سوی عراق وجود داشته و هست. دلیل این تغییر مسیر هم، شوق بی اندازه نسبت به زیارت کربلا به ویژه در اربعین اول، و نیز دفن سر مقدس حسین علیه السلام بوده است. اکنون به کلام مرحوم سید برمی گردیم که می گوید: وقتی کاروان به عراق رسید، پیشنهاد رفتن به کربلا را مطرح کرد. بر طبق گزینۀ اول، وقتی اهل بیت دیدند، کاروان خود به خود به سوی عراق حرکت می کند، نیت خود را مطرح نکردند، و گذاشتند وقتی به عراق رسیدند، موضوع را با کاروان دار مطرح کنند. و نیز بر طبق گزینه دوم، (با توجه به گزارش سید) می گوییم: اهل بیت از اول به قصد زیارت کربلا، مسیر را عوض کرده اند، و راه عراق – مدینه را در پیش گرفته اند، اما نیت اصلی خود (زیارت کربلا) را وقتی مطرح ساختند، که به عراق رسیدند.
و اما گزینه سوم: روایت سید به ظاهر منطبق با گزینه سوم نیست، مگر این که بگوییم کاروان مسیر دمشق – مدینه را در پیش گرفت، و وقتی به منازلی رسیدند که به عراق راه داشت، نخست رفتن به عراق را مطرح نمودند، و وقتی به عراق رسیدند، به کاروان دار پیشنهاد رفتن به مصرح شهیدان را بیان کردند.(دقت کنید) اما روایت مرحوم ابن نما با هر سه گزینه به خوبی قابل تطبیق است. چه این که ایشان فقط از رسیدن اهل بیت به کربلا خبر داده، و از کیفیت این رسیدن، سخنی به میان نیاورده است. [۱۷۴] از این رو با هر سه احتمال ما تناسب دارد.
حرکت شبانه
به گفته مورخان، یزید به «نعمان بن بشیر» (= کاروان دار) دستور داد، شبانه حرکت کنند،[۱۷۵] و او هم چنین کرد. [۱۷۶]
این دستور یزید دو علت داشته. یکی این که با تظاهر به مهربانی، بگویدک آن ها شب ها حرکت کنند، تا پس از این همه رنج و مشقت، از گرمای روز در امان باشند، و دیگر آن که در مناطقی که اکثریت با حمیان بنی امیه بود(=بیشتر محدودۀ شام) عده ای (که از موضع جدید یزید آگاه نبودند) به کاروانیان جسارت نورزند، که نتیجه این عمل، تشدید خشم محبان اهل بیت، و در نتیجه سست تر شدن حکومت او بود.
حرکت شبانه و آرام در محدودۀ کربلا – مدینه با حال و وضع آل الله سازگارتر بود، چون چندان عجله ای نداشتند، علاوه بر اینکه به این وسیله، کاروان از حرارت خورشید و گرمای روز آسیبی نمی دید.
نتیجۀ دو مطلب فوق، این است که می پذیریم حرکت کاروان تا آن هنگام که در شام حرکت می کردند، شبانه بوده و نیز قبول می کنیم، قافله در مسیر بازگشت از کربلا به مدینه، شبانه حرکت کرده، ولی شاید از نظر یزید، حرکت در شب در مناطقی که اکثریت با دوستداران خاندان پیامبر بوده(بیشتر در عراق)، چندان ضرورتی نداشته، بلکه اگر کاروان در روز با کمال احترام حرکت می کرد، در آرام شدن اوضاع مؤثر بود.
اهل بیت دیگر اسیر نیستند، که فقط کاروان دار تصمیم بگیرد، بنابراین هیچ مانعی نیست که بگوییم از آن هنگام که پیشنهاد رفتن به کربلا مطرح شد، در روز هم حرکت می کردند تا هر چه سریعتر به آرزوی خود، یعنی زیارت مرقد شهیدان برسند، و هرچه سریعتر سر را به بدن ملحق سازند.
«أشهد أنک کنت نورا فی الاصلاب الشامخۀ و الارحام المطهرۀ»
«زیارت اربعین»
بررسی اشکال ها
جمع بندی
خلاصة بحث این که روایت مرحوم سید[۱۷۷] و مرحوم ابن نما مربوط به ورود آل الله (علیهم السلام) به کربلا (در مسیر بازگشت از شام) هم با قرینه هایی که گفته شده،تأیید می شود، و هم از نظر زمانی، امری ممکن است، و مهم تر اینکه این گزارش ، اختصاص به این بزرگوار ندارد، بلکه پیش از آنها ، در کتاب های معتبر دیگر، مثل برگزیدۀ کتاب الفتوح[۱۷۸](ابن اعثم کوفی)و آثار الباقیه[۱۷۹] (ابوریحان بیرونی)صراحتاَ آمده است. علاوه بر این که این خبر با گفتۀ دانشمندان بزرگی مثل، ابن فتّال نیشابوری [۱۸۰]، شیخ صدوق، ابن شهر آشوب مازندرانی[۱۸۱]، زکریابن محمد قزوینی،[۱۸۲]شیخ بهایی[۱۸۳] و دیگران[۱۸۴] هماهنگی کامل دارد.
و نیز در روایات یاد شده ،منطبق بر گزارش های مربوط به زیارت جابر(که بزرگانی مثل شیخ مفید،[۱۸۵] علامۀ مجلسی،[۱۸۶] شیخ بهایی،[۱۸۷] عمادالدین طبری، سید بن طاووس،[۱۸۸]کفعمی،[۱۸۹]و…بیان کرده اند) می باشد. چکیدۀّ همۀ این اخبار، این است که امام سجاد علیه السلام به همراه اهل بیت (علیهم السلام) و سر نورانی سیدالشهداء (علیه السلام) [۱۹۰] از دمشق خارج شدند، و در مسیر بازگشت، پیش از آن ها در همان روز، گروهی اندک از جمله جابر بن عبدالله انصاری به همراه عطیه برای زیارت آمده اند، آن گاه همگی به مزار شهیدان رفتند و به سوگواری جانسوزی پرداختند، و در همان روز امام سجاد علیه السلام سر پدر را به بدن ملحق ساخت. جابر عطیه، همان روز کربلا را به سمت کوفه ترک کردند. [۱۹۱] اما خاندان داغدیده چند روزی در آن سرزمین ماندند، و مجلس سوگ تشکیل دادند و در مجلس عزاداری آن بانوان محترمه، زنان روستاهای اطراف هم حاضر شده و هم نوا با آنان گریستند. [۱۹۲]
اشکال اول
سید بن طاووس به تصریح خودش، «مصباح الزائر» را در ایام جوانی نوشته، و باز به گفتۀ خودش، این کتاب در برگیرندۀ تحقیق و حل و کشف اسرار نیست. [۱۹۳]
حال ما به دو قرینه ثابت می کنیم که ملهوف (= لهوف) هم در زمان جوانی سید نوشته شده است:
۱٫ در ملهوف به مانند مصباح الزائر (و بر خلاف کتاب های دیگرش) کمتر به ذکر سند و منبع پرداخته است.
۲٫ خود ایشان ملهوف را به عنوان ضمیمۀ «مصباح الزائر» معرفی می کند. [۱۹۴] و اگر اصل کتاب (= مصباح) در جوانی نگاشته شده، متمم و ضمیمۀ آن هم مربوط به همان زمان هاست؛ و واضح است که قلم جوان، به پختگی و دقت قلم پیرکار کشته نخواهد بود. [۱۹۵]
در پاسخ باید گفت:
۱٫ خود ایشان در آنجا که کتاب های دوران جواین را بر می شمارد، نه تنها از ملهوف نامی نمی برد، بلکه آن را جزء کتاب های دستۀ دوم (= نوشته های مشتمل بر تحقیق و در برگیرندۀ اسرار) می داند. [۱۹۶] و این می رساند که مقتل لهوف (= ملهوف) در جوانی نوشته نشده است.
۲٫ صرف این که کتابی کوچک، به عنوان متمم و ضمیمۀ کتابی بزرگ نوشته شود، دلیل بر این نیست که این ضمیمه و متمم هم در زمانی نزدیک به تألیف کتاب بزرگ، نگارش یافته است.
۳٫ مجرد این که در ملهوف به مانند مصباح کمتر به ذکر سند پرداخته شده، دلیل بر آن نیست که ملهوف هم مثل مصباح در زمان جوانی نوشته شده باشد، چه این که مرحوم سید در دو کتاب دیگرش (الدروع الواقیۀ) و (جمال الاسبوع) نیز چندان به اسناد نپرداخته است. [۱۹۷] (با این که این دو کتاب جزو کارهای ابتدایی او نمی باشد.)
۴٫ به تصریح خود ایشان، انگیزۀ او در تألیف ملهوف، نگارش مقتلی مختصر بوده،[۱۹۸] که زائر حسینی بتواند با خود حمل کند،[۱۹۹] پس به جهت اختصار (نه از روی جوانی و ناپختگی اسناد حذف شده است.)
۵٫ بر فرض که این کتاب را در سنین جوانی نوشته باشد، ولی خود ایشان در سه جا، به هنگام پیری و پختگی و کارکشتگی کتابش را تعریف و تمجید کرده، و آن را بی مانند می شمرد، و مردم را سفارش به مطالعۀ آن می کند. [۲۰۰] و از سید المراقبین، بسیار بسیار بعید است که کتبای را که خود چندان اعتمادی به آن ندارد، در سنین پیری بستاید.
۶٫ از همۀ این ها گذشته، و بر فرض این که این کتاب را در جوانی نوشته است، می گوییم: درست است که در موارد نه چندان کمی، قلم جوان ناپخته تر است، ولی این عمومیت ندارد؛ بلکه شاید گاهی عکس آن صادق باشد، یعنی انسان جوان پرنشاط و پرشور، و در عین حال دانشمند و پراطلاع، بهتر قلم بزند. چنان که مرحوم شیخ طوسی بخشی از کتاب «تهذیب الاحکام» (از کتب اربعۀ شیعه) را در زمان حیات استادش مرحوم مفید (در سنین جوانی) تألیف نموده است. [۲۰۱]
اکنون شما باشید و روایت های «ملهوف»؛ شما باشید و تنظیم دقیق این کتاب؛ شما باشید و اختصار و در عین حال جامعیت این کتاب؛ شما باشید و اعتماد بزرگان بر این کتاب و… تا پی به عظمت آن ببرید. البته انسان خطا می کند، و لازمۀ سخن ما بی نقص و عیب بودن کتاب نیست، بلکه می گوییم با بیان این گونه مطالب، ارزش بسیار بالای این کتاب کم نظیر را کوچک جلوه ندهید. [۲۰۲] علاوه بر همۀ این ها، مستند ما که فقط «ملهوف» نیست، بلکه گفتیم این ماجرا در منابع دیگر هم آمده است، آیا آن ها هم در سنین جوانی نوشته شده اند؟
اشکال دوم
مجهول و ناشناخته بودن راوی این گزارش، مانع از اعتماد به آن خواهد بود. [۲۰۳]
پاسخ این که: سیرۀ علمای بزرگ شیعه مثل مرحوم مفید و… در تاریخ (و از جمله مقتل) بررسی فرد فرد راویان و آن گاه اعتماد به روایات صحیحه (به اصطلاح فقها) نیست. بلکه آنچه بیشتر مورد نظر می باشد عبارت است از: همسویی باورهای دینی با آن روایت، مشهور بودن آن، معتبر بودن منبع، هماهنگی آن با قطعه های تاریخی دیگر و دیگر قرینه ها. از سوی دیگر نباید فریب ذکر سند را خورد و اخباری را که آن ویژگی های بالا را ندارند، به صرف ذکر سند، پذیرفت. [۲۰۴]
حال اگر عظمت مقام علمی و معنوی سید را در نظر بگیریم، و نیز اگر توجه به هماهنگی آن روایت با قرینه های یاد شده، از جمله دفن سر مطهر در روز بیستم صفر توسط امام سجاد علیه السلام با حضور اهل بیت داشته باشیم؛ و اگر اهمیت غیرقابل توصیف درک زیارت اربعین اول را درک کنیم، اگر ببینیم مضمون گزارش سید حتی با تعیین تاریخ منابع معتبر دیگر آمده، اگر ببینیم مشهور بزرگان شیعه، گزارش سید را پذیرفته اند،[۲۰۵] و اگر چنان که گفتیم روایت سید و ابن نما با گزارش های دستۀ سوم تا ششم هماهنگ است، و اگر همان گونه که گفتیم، (و در بررسی اشکال سوم دوباره خواهیم گفت)، هیچ گونه تعارضی بین این روایت با گزارش های دستۀ اول هم نیست و اگر دستۀ هفتم از گزارش ها را باطل دانستیم. و اگر توانستیم همۀ اشکال های وارد شده بر روایت مورد بحث را پاسخ دهیم، دیگر چرا آن را نپذیرفتیم؟
مگر نه این است که جناب سید، کتابخانه ای بس عظیم داشته، و منابعی ناب و دست اول در اختیارش بوده[۲۰۶] که هم اینک ما از آن ها محرومیم؟ مگر نه این است که ما او را راستگو و متتبع می دانیم؟ مگر نه این است که او به جهت اختصار، اسناد را حذف کرده است؟ مگر نه این است که اگر گزارشی بی سند در «ارشاد» مفید باشد که همۀ قرینه ها حاکی از درستی آن باشد، آن را می پذیریم؟ حال چرا به اینجا که رسیدیم، سخن از سند و منبع به میان می آوریم؟ نتیجه آن که رد یک گزارش تاریخی، (چه در ارشاد، چه در ملهوف و …) ساز و کار خودش را دارد و طرد یک روایت تاریخی، به صرف مجهول بودن راوی، خلاف سیره بزرگان تاریخ و خلاف اصول فنی تاریخ نگاری است.
البته بررسی های سندی هم در ارزش گذاری برای گزارش ها، به ویژه هنگام تعارض، نباید از یاد برود. [۲۰۷]
اشکال سوم
چون روایت سید و ابن نما، در متون اصلی تاریخ مثل ارشاد، تاریخ طبری و… نیامده است، پس اطمینان به آن مشکل خواهد بود. [۲۰۸]
ما در پیش به این شبهه پاسخ دادیم، و الان هم تکرار می کنیم که مرحوم مفید در ارشاد گزارش هایی را نقل می کند که خود به راوی اصلی سند اعتماد داشته باشد ۰ولو سند را ذکر نکند) و تازه از میان آن روایات، بخشی را که خود مهم دیده است، بازگو فرموده، و هرگز نه خود او و نه دیگران مدعی این نیستند که همۀ مطالب در این کتاب آمده است، که اگر کسی در منبع دیگر، روایتی را یافت، نمی توانیم بگوییم چون در ارشاد مفید نیامده است، پس دروغ است.
و گفتیم با این که در دست مرحوم مفید منابع بسیار ناب و اولیه بوده، ولی این به آن معنا نیست که همۀ متون اصلی تاریخ کربلا در دست او بوده است.
چه بسا برخی از رساله ها و کتاب های مقتل که مرحوم سید (به هر جهتی) در دست داشته، و مرحوم مفید(به هر علتی) آن را ندیده، و یا به هنگام نگارش ارشاد، توجه به آن نداشته است.
خلاصۀ کلام: دستۀ از گزارش ها (که در اینجا مورد نظر مستشکل محترم است)، هیچ گونه تعارضی با دسته های دیگر ندارد.
اشکال چهارم
مرحوم سید فرمود: وقتی اهل بیت در مسیر دمشق – مدینه، به عراق رسیدند، پیشنهاد رفتن به کربلا را مطرح کردند، در حالی که راه دمشق – مدینه، از عراق نمی گذارد، و راه مستقلی دارد، و هیچ گونه قدر مشترکی بین راه دمشق – مدینه با راه دمشق – کربلا وجود ندارد. [۲۰۹]
در پاسخ این ایراد سست، ما خوانندۀ محترم را به دو عنوان: «راه دمشق به عراق و حجاز» و نیز «چه زمانی پیشنهاد رفتن به کربلا مطرح شد؟» در همین کتاب ارجاع می دهیم. مسلما با تأمل در مطالب این دو عنوان، پاسخ این اشکال مبرهن خواهد شد، و تکرار لازم نیست.
اشکال پنجم
همین مرحوم سید که در ملهوف، این روایت را آورده، در کتاب «اقبال الاعمال» که از بهترین آثار اوست و در سنین خبرگی و کارکشتگی نوشته شده، آن را نمی پذیرد؛[۲۱۰] حال آیا دیگر به راستی با استبعاد خود این عالم بزرگ (آن هم در اواخر عمر شریفش) اطمینانی به خبر ملهوف باقی می ماند؟
جواب این که اگر ایشان در صدور روایت و یا در منبع آن تأمل داشت، حق با شما بود، و دیگر وثوقی به گزارش حاصل نمی شد، ولی خوشبختانه این بزرگوار ادلۀ این استبعاد را برشمرده است که عبارتند از:
الف: استیذان ابن زیاد و رسیدن پاسخ یزید اقلا به گذشت بیست روز نیاز دارد.
ب: اهل بیت یک ماه در شام زندانی بودند.
ج: بعید است جابر هم روز اربعین در کربلا باشد، چه این که رفتن خبر به مدینه، و آ«گاه حرکت جابر به کربلا، و رسیدن به آنجا به بیش از این مدت نیاز دارد، و ایشان تصریح می کند، اصل برگشتن آن ها به کربلا، بعید نیست، ولی تاریخ آن با توجه به سه اشکالی که مطرح شد، روز اربعین نخواهد بود.
ولی ما که ماجرای استیذان را مفصلا تحلیل کردیم، و ثابت کردیم، ال الله، دو سه روز بیشتر در حبس نبوده اند و ثابت کردیم که قطعا جابر می توانسته در اربعین اول در کربلا باشد، دیگر وجهی برای استبعاد نداریم.
باز تکرار می کنیم اگر سید، اصل صدور روایت، و یا منبع آن را مخدوش می کرد، و یا حداقل به صورت سربسته اشکال می فرمود، نمی شد به این روایت اعتماد کرد و اعتماد ما نیز کم می شد، و یا حتی از بین می رفت، ولی وقتی وجوه استبعادش را بیان می کند، و ما همۀ این وجوه را می توانیم پاسخ دهیم، دیگر دلیلی برای عدم پذیرش روایت ملهوف باقی نمی ماند.
اشکال ششم
اهل بیت علیهم السلام، خود تصمیم گیرنده نبوده اند، و باید رضایت یزید نسبت به حرکت به کربلا، جلب شود، و با خبث طینتی که در این پلید سراغ داریم، گمان نمی رود، او این اجازه را به آنان داده باشد. [۲۱۱]
مجددا ما در جواب سه گزینه را مطرح می کنیم:
گزینه اول: خود یزید پیشنهاد رفتن به مدینه از سمت عراق را داده باشد، و احتمال قوی هم می داده است که در این صورت، اهل بیت، به کربلا خواهد رفت. و در توجیه این احتمال می گوییم: چه مانعی دارد، یزید که پایه های حکومت نامشروع خود را سست و ویران می بیند، چنین دستوری را بدهد تا بتواند با ملاطفت ظاهری با خاندان نبوت، از اعتماد مردم بکاهد؟ مگر همین یزید نبود که به همین منظور اجازۀ سوگواری را به آنان در کاخ خود داد. یزید با این کارش به مردم چنین وانمود می کرد که من در آن شهادت و این اسارت، بی گناه بودم، حال ببینید که به آنها اجازۀ سوگواری در کاخ خودم در شام را می دهم، ببینید با چه احترامی آن ها را راهی کرده ام، ببینید با این که می دانم، اگر آن ها به عراق بروند؛ حتما به کربلا خواهند رفت، باز خودم همین مسیر را برگزیده ام. ببینید آن ها آزادانه در کربلا عزاداری می کنند. پس من مقصر نبودم، و همۀ گناهان بر عهدۀ ابن زیاد و لشکر اوست.
گزینۀ دوم: پیشنهاد اصلی رفتن از مسیر دمشق – عراق – مدینه، از طرف خود اهل بیت مطرح شده باشد، و یزید هم می داند که این پیشنهاد به منظور رفتن به کربلا است، ولی باز موافقت می کند، به همان دلیلی که در گزینۀ پیشین اشاره کردیم.
گزینۀ سوم: اهل بیت به صورت طبیعی از دمشق در جادۀ دمشق – مدینه، به حرکت در آیند، و در بین راه تصمیم خود را نسبت به رفتن به عراق، و آنگاه کربلا مطرح سازند. (یعنی در دمشق اساسا صحبتی از رفتن به عراق، و آن گاه کربلا مطرح سازند. (یعنی در دمشق اساسا صحبتی از رفتن به عراق و کربلا در میان نیامده باشد)
حال می گوییم یزید که برای استمرار حکومتش به کاروان دار همه گونه سفارش کرده بود،[۲۱۲] وقتی قافله در مسیر دمشق – مدینه حرکت می کرد، و وقتی همه گونه احترام نسبت به آن ها به عمل می آمد، آن ها نخست از او می خواهد که از منازل بین راه، مسیر را به طرف عراق کج کند، و او هم بر طبق دستور یزید که باید نهایت احترام را به آن ها گذاشت موافقت کند و سپس از او می خواهند که به کربلا بروند، و باز به همان دلیل او می پذیرد.
پس نه تنها رضایت ظاهری و اجازه دادن یزید نسبت به این کار، بعید نیست، بلکه اجازه ندادن مساوی با شعله ورتر شدن آتش انقلاب مردمی بود.
اشکال هفتم
کاروانی که در آن، بانوان و کودکان خسته زجر کشیده بود، کاروانی که با نهایت احترام و وقار حرکت می کند، کاروانی که شبانه سیر می کند، اگر در مسیر مستقیم دمشق – کربلا هم به راه افتاده باشد، اگر هر شب هشت فرسنگ راه بروند، بیست و دو روز باید بگذرد، تا به مقصد برسد، آن وقت چگونه روز بیستم صفر در کربلا باشند؟[۲۱۳]
در جواب این ایراد باید گفت: کاروانی که از هر لحاظ بسیار مجهز بوده[۲۱۴] کاروانی که محافظینی داشته،[۲۱۵] مصیبت دیدگانی که هنوز آلام آن ها تسکین نیافته، و آن چه آرامش نسبی به آن ها می دهد، زیارت مرقد حسین علیه السلام است، قافله ای که سر مقدس حسین (علیه السلام) را همراه دارد، که باید هر چه زودتر آن را به بدن ملحق سازند، بزرگوارانی که می خواهند هر چه سریع تر به فیض بی مانند زیارت اولین اربعین برسند، قافله ای که دیگر اسیر نیست، و خود می تواند تصمیم بگیرد، اگر هم بر فرض همۀ مسیر را شبانه حرکت کرده باشند، این چنین کاروانی از هر مسیری که برود،[۲۱۶] به خوبی می تواند خود را در روز اربعین به کربلا برساند، و چنان که همین قافله مسیر ده مرحله ای مدینه – مکه را به نصف تقلیل داد، اینجا هم می تواند چنین کند.
اشکال هشتم
با این که در روایت «ملهوف» و «مثیر الاحزان» اشاره ای به زمان ورود قافله به کربلا نشده، شما چرا زمان آن را «بیستم صفر» تعیین می کنید؟ نهایت این است که اهل بیت به کربلا آمده باشند، و در آن جا با جابر دیدار داشته باشند، اما از کجا این واقعه در چنین روزی بوده است؟
از آن چه تاکنون نگارش یافت، درمی یابیم که در مستندها برای تعیین این تاریخ دو مطلب مسلم است:
۱٫ تصریح منابع معتبر به این که در روز بیستم صفر، امام سجاد (علیه السلام) در مسیر بازگشت از شام، در حالی که اهل بیت هم به همراه او بودند، سر مقدس پدر را به آن بدن مطهر ملحق ساخت.
۲٫ ثابت کردیم که زیارت جابر در روز بیستم صفر بوده است.
حال شما باشید و این دو دلیل قاطع، آیا می توانید برای ورود اهل بیت و ملاقات آن ها با جابر تاریخ دیگری تعیین کرد؟[۲۱۷]
اشکال نهم
در دو کتاب «بشارۀ المصطفی» و «مصباح الزائر» که جریان زیارت جابر را آورده اند؛ اشاره ای به ملاقات، او با امام علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام نشده است. [۲۱۸]
این ایراد از دانشمند حدیث شناسی مثل مرحوم نوری بسیار بعید است، زیرا قبلا هم گفتیم ماجرای این زیارت چون روایتی طولانی بوده، «تقطیع» شده و هر یک به مناسبت کتاب خود، گزیده ای از آن را آورده اند، در «بشارۀ المصطفی» بخشی از حدیث که در ارتباط با موضوع کتابش (= فضائل شیعه) بوده، نقل شده، و در «مصباح الزائر» بخشی دیگر که مناسبت با موضوع کتابش (= زیارت) داشته آورده شده، و در «ملهوف» هم قسمتی دیگر که مربوط به موضوع کتابش (= گزارش نهضت حسینی) بوده، ذکر شده است. [۲۱۹] و این گونه نقل روایت (= تقطیع = گزینش روایت کردن) در بین راویان امری مرسوم بوده و هست. و نمونۀ بارز آن، کتاب وسائل الشیعه از مرحوم حر عاملی است.
اشکال دهم
اگر عطیه که به همراه جابر بوده، امام سجاد (علیه السلام) را ملاقات کرده، چرا به کلمات جابر به هنگام زیارت می پردازد، ولی هیچ گونه اشاره ای به نحوۀ خواندن زیارت، از طرف امام نمی کند؟ آیا حق این نبود که عطیه، این مطلب مهم را هم می گفت؟ و چون چنین چیزی در گزارش عطیه نیست، پس باید گفت؛ او امام سجاد و اهل بیت (علیهم السلام) را ملاقات نکرده است. [۲۲۰]
این مطلب هم استبعادی بیش نیست، که هرگز تاب مقاومت در برابر مدارک متقنی که ارائه دادیم، ندارد، ضمن این که باید توجه کرد، در روز اربعین نخست جابر و عطیه وارد شدند و زیارت کردند، و آن گاه خندان نبوت وارد شدند؛ از این رو عطیه گزارش زیارت جابر را نقل کرده است؛ اما پس از آن که اهل بیت داغدار وارد شدند، و پس از آن که بر اساس گفتۀ مرحوم سید در مصرع و مقتل شهیدان به سوگواری عمومی مشغول شدند، بسیار طبیعی است که نامحرمان و از جمله جابر و عطیه، به کناری بروند، تا بانوان داغدیده و رنج کشیده بهتر بتوانند زیارت و سوگواری کنند، و در این هنگام بوده که امام سجاد (علیه السلام) به همراه اهل بیت علیهم السلام به زیارت و سوگواری خانوادگی پرداخته اند، و عطیه حاضر نبوده تا گزارش کند. [۲۲۱] و بعدا هم جابر و عطیه در همان روز کربلا را به سوی کوفه ترک کردند،[۲۲۲] و عطیه زیارت های بعدی امام سجاد (علیه السلام) را هم ندید، تا روایت کند. به علاوه، شما چگونه قاطعان می گویید، عطیه کیفیت زیارت امام سجاد علیه السلام را نقل نکرده است؟
بلکه شاید او گفته باشد و در کتاب هایی هم آمده بوده، ولی در اثر حوادثی که برای کتاب های اسلامی پیش آمد، این کتاب ها نیز از بین رفته باشند. [۲۲۳]
اشکال یازدهم
دانشمندان بزرگی، جابر را نخستین زائر حسینی شمرده اند،[۲۲۴] و اگر در روز اربعین، امام سجاد (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) موفق به زیارت شده بودند، به لحاظ عظمت والای آنان، باید این بزرگواران را نخستین زائر نامید، نه جناب جابر را، و از توصیف جابر به عنوان نخستین زائر کشف می کنیم که اهل بیت آن روز به کربلا وارد نشده اند. [۲۲۵]
ولی با دقت در روایت ملهوف[۲۲۶] و مثیر الاحزان[۲۲۷] پی می بریم که قطعا جابر پیش از اهل بیت در روز اربعین وارد کربلا شده بود، نه این که از ابتدای ورود با هم بودند، از این رو او را اول زائر نامیده اند. [۲۲۸] ناگفته نماند به لحاظ شخصیت بسیار والایی که این یار باوفای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، و از نظر موقعیت معنوی، قطعا بالاتر از عطیه و دیگر افرادی بوده که (پیش از اهل بیت) [۲۲۹] در کربلا آمده بودند، او را نخستین زائر شمرده اند. [۲۳۰]
اشکال دوازدهم
ممکن است به ذهن کسی چنین برسد که درست است تک تک اشکال ها را پاسخ دادیم، اما چه بسا اگر مجموع آن ها را با هم در نظر بگیریم، بتوانیم با سخن مثل مرحوم نوری موافقت کنیم.
توضیح این که اگر به مجموعۀ گزارش های مربوط به توقف اهل بیت در کوفه، قصۀ استیذان، رفتن به شام از مسیر چهل مرحله ای، حبس یک ماهۀ آنان در شام، عزاداری هفت روزه در آن مکان، مسیر اقلا بیست و دو روزۀ دمشق – کربلا، نیامدن این روایت در منابعی چون ارشاد و تاریخ طبری، عدم ذکر ملاقات اهل بیت با جابر در منابع دیگر، نقل نکردن عطیه زیارتی را از امام سجاد (علیه السلام)، حرکت با وقار و آرامش از دمشق، رضایت ندادن یزید نسبت به زیارت اهل بیت از کربلا، تأمل خود مرحوم سید در گزارش، عدم ذکر منبع روایت ملهوف و … دقت شود، اعتماد ما به خبر مذکور سست خواهد شد. اگر چه یک یک آن ها را جداگانه نپذیریم.
پاسخ این تصور این است که به این گونه از استدلال در اصطلاح، «تجمیع قرائن» می گویند، و منشأ آن نیز حساب احتمالات است. ولی این نحوۀ استدلال در جایی نتیجه بخش است که ما به هر قرینه، نمره ای ولو بسیار کم بدهیم، آن وقت نمرۀ مجموع آن ها زیاد خواهد شد. اما ملاحظه فرمودید که اکثر این مطالب قطعا باطل و مردود هستند، و هیچ نمره ای نمی گیرند، و تعداد بسیار کمی هم (مثل نیامدن این روایت در ارشاد و یا عدم ذکر منبع گزارش و…) اگر نمره بسیار کمی بگیرند، مجموعۀ این ها نمره ای نخواهد بود که بتواند در برابر قرینه هایی که مؤید نظر سید است قد علم کند.
اگر بر طبق منابع معتبر، تاریخ ورود آل الله را اول صفر دانستیم، اگر بر طبق مدارک متقن، مدت توقف آن ها در شام بیش از هفت روز نبود، اگر به تصریح بزرگان، امام سجاد علیه السلام به همراه اهل بیت از شام در حالی خارج شد که سر مقدس پدر را به همراه داشت، اگر به گفتۀ مشهور شیعه، امام سجاد علیه السلام سر را به بدن ملحق ساخت، اگر تاریخ نگاران خبره، زمان الحاق سر را به بدن، بیستم صفر دانستند، و اگر به تصریح بزرگان، در همان روز اهل بیت هم حاضر بودند و…؛ آیا باز می توانیم در برابر این نمرۀ بسیار بسیار قوی نمرۀ کمی از قرینه هایی چون عدم ذکر ارشاد و طبری، نیامدن ماجرای ملاقات اهل بیت با جابر در بعضی متون و یا بی منبع بودن روایت ملهوف را مطرح کنیم؟
بلکه به اعتقاد ما حتی اگر در ملهوف و مثیر الاحزان هم این ماجرا ذکر نشده بود، ما خود در اثر وجود آن روایات و قرائن اطمینان بخش می گفتیم: پس باید اهل بیت در روز اربعین در کربلا باشند. به عبارت روشن تر حتی اگر روایت مرحوم سید در ملهوف و مرحوم ابن نما را در مثیر الاحزان از ما بگیرند، باز به مضمون آن (ورود آل الله در روز بیستم صفر به کربلا) اعتقاد داریم. آن وقت شما به نمرۀ بسیار کم بی مدرک بودن گزارش سید و ابن نما و نیامدن این روایت در مثل ارشاد و طبری تکیه می کنید.
اشکال سیزدهم
از یک سو بزرگانی مثل مرحوم مفید، مرحوم شیخ طوسی و مرحوم کفعمی،[۲۳۱] فرموده اند: روز بیستم صفر، تاریخ رجوع اهل بیت از شام به مدینه است، و از سوی دیگر مرحوم سید و مرحوم ابن نما فرموده اند: اهل بیت در مسیر برگشت از شام، به کربلا رفتند، و تاریخ این ورود نیز بیستم صفر بود. حال آیا آنان در روز بیستم صفر در مدینه بوده اند یا در کربلا؟ در چنین وضعی بین دو گزارش تعارض درمی گیرد، و نتیجه آن است که هر دو ساقط و بی اعتبار می شوند.
قبلا در مورد گفتۀ مرحوم مفید دو احتمال داده شد: یکی این که مقصود این بزرگواران، تعیین تاریخ روز رجوع (= ورود) به مدینه است و دیگر این که مراد، تعیین تاریخ رجوع (= خروج) اهل بیت از شام به سوی مدینه است. [۲۳۲] چون آنان کلمۀ رجوع را به کار بردند، ممکن است مقصود این باشد که زمان مراجعت به مدینه (= ورود) روز اربعین است، و ممکن است منظور، زمان مراجعت از شام (= خروج) به سوی مدینه باشد. البته ما وجهی را در تقویت احتمال نخست بیان کردیم.
اکنون باید گفت مطلب از سه حال خارج نیست:
الف: تفسیر اول را بپذیریم.
ب: تفسیر دوم را بپذیریم.
ج: مراد برای ما مجهول باشد(= جمله مجمل باشد)
در دو حالت اول و دوم، تعارض بین این نقل و خبر ملهوف قطعی است، اما در حالت سوم، چون جمله مجمل شده، و از صلاحیت استدلال ساقط می شود، طبیعتا تاب مقاومت در برابر روایت سید را نخواهد داشت.
اما بررسی حالت اول:
الفک مرحوم نوری، ورود اهل بیت به مدینه در بیستم صفر را ناممکن دانست، ولی ما چون مستندات ایشان را ناتمام می دانستیم، در نتیجه فعلا می گوییم بعید نیست که آنان چنین روزی به مدینه وارد شده باشند.
ب: سرعت در سیر انگیزه می خواهد، چنان که در سرعتی که کاروان حسینی از مدینه به مکه انگیزه وجود داشت. از این رو زمان را به نصف تقلیل دادند، و انگیزۀ آن، فرار از بیعت با یزید و… بود. حال با توجه به این مقدمه، می گوییم: دو مرجح برای گزارش مرحوم سید هست:
۱٫ ما معتقدیم اهل بیت می توانسته اند با دو منزل یکی کردن، مسیر یک ماهه [۲۳۳] دمشق – مدینه را به نصف تقلیل دهند، ولی چرا ین کار را انجام دهند؟ مگر نه این است که افراد کاروان، بانوان و کودکان زجر کشیده و مصیبت دیده هستند، حال چرا پس از این همه اذیت و آزار، خود و کودکان را به سختی بیشتر بیندازند؟ مگر نه این است که کاروان از هر جهت مجهز است؟[۲۳۴] مگر نه این است که که محافظینی از آنان کمال مراقبت را به عمل می آورند؟[۲۳۵] از چه می ترسند که باید این چنین حرکت کنند؟ اگر چند رو دیرتر برسند، چه چیزی را از دست می دهند؟ امام چنان که مفصلا توضیح دادیم، انگیزه و محرک آل الله برای سرعت سیر به سوی کربلا(نظر لهوف و…)؛ یکی درک زیارت اربعین اولیه که ارزشی غیر قابل تدارک دارد، و آن ها خود به این واقفند؛ و دیگری دفن هرچه سریعتر سر نورانی سیدالشهداء علیه السلام بود. گفتیم هنوز آلام اینان تسکین نیافته بود، و آن چه تا حدی زخم های بس عمیق روح آنان را التیام می دهد، زیارت مزار شهیدان، تجدید خاطرۀ آن روز غم بار و دفن سر امام علیه السلام است.
۲٫ مرجح دوم گزارش سید، هماهنگی تام و تمام آن با گزارش های دستۀ سوم تا پنجم است. (گزارش خود سید دستۀ ششم بود)
و ثابت شد که بین این دسته ها همخوانی کاملی هست، و هر یک مؤید و مکمل دیگری است، و این نکته در نقل مرحوم مفید و طوسی (با این تفسیر که آن ها روز اربعین در مدینه باشند) نیامده است.
اکنون می گوییم درست است که اگر منظور آن بزرگواران تفسیر نخست باشد، با گزارش سید تعارض می کند ولی ترجیح با روایت سید است.
بررسی حالت دوم: یعنی قاطعانه بگوییم مقصود این است که آن ها اهل بیت روز اربعین به قصد مراجعت به سوی مدینه از دمشق خارج شده اند. آری در این صورت هم با گزارش مرحوم سید در تعارض خواهد بود، ولی باز ترجیح با نظر سید است، زیرا بررسی های مستند به مدارک صحیح و مبتنی بر تحلیل اوضاع سیاسی آن روز نشان می دهد هرگز ممکن نیست یزید، اهل بیت را تا این زمان در شام نگاه دارد. اگر بر طبق مدرک ثابت کردیم آل الله (علیهم السلام) روز اول صفر وارد دمشق شدند، اگر امام سجاد علیه السلام و زینب کبری سلام الله علیها با آن خطابه های تکان دهنده، بنیان حکومت یزیدی را سست کردند، اگر نغمه های مخالفت از هر سو شنیده می شد، اگر هیچ مدرکی که گویای توقف بیش از هفت روز آنان در دمشق باشد نبود اگر حتی یک روز و یا بالاتر یک ساعت بیشتر ماندن آنان ضربه ای دیگر به یزید بود، چرا بگوییم یزید آنان را از اول صفر تا بیستم آن ماه در شام نگاه داشته است؟
همۀ مطالب فوق در صورتی است که ما قطع به مقصود مرحوم مفید و مرحوم طوسی پیدا کنیم، و ما اگر چه به گونه ای احتمال اول را تصحیح کردیم، اما هنوز نمی توانیم ادعای قطع به مراد آنان پیدا کنیم، و در نتیجه کلامشان مجمل می شود، واز صلاحیت استدلال ساقط می گردد.
نتیجه بحث این که اهل بیت بزرگوار حسینی (علیه السلام) در مسیر بازگشت از شام به سوی مدینه، در روز اربعین سال ۶۱ هجری (= اولین اربعین) وارد کربلا شده اند و همۀ احتمال های سست و بی مدرکی که گروهی ادعا کرده اند،[۲۳۶] قطعا و جزما مردود و باطل است، بلکه مجددا می گوییم حتی اگر دو کتاب شریف «ملهوف» و «مثیر الاحزان» را نداشته باشیم، باز می شود با استناد به مدارک محکم دیگر، این مطلب را اثبات کرد.
پی نوشت ها …………………………………………………………………………………………………………………….
۱٫ تاریخ تمدن اسلام، ص ۱۸۵ به بعد.
۲٫ ر.ک: وسائل الشیعه، ج ۸، ص ۴۵۱٫ صبح الأعشی فی صناعۀ الانشاء، ج ۱۴، ص ۳۶۶٫ معجم البلدان، ج ۱، ص ۳۵٫ دائرۀ المعارف القرن العشرین، ج ۲ ص ۱۱۰٫ دائرۀ المعارف بستانی، ج ۵، ص ۴۰۰٫ لسان العرب، ج ۱۳، ص ۸۶٫ النهایۀ فی غریب الحدیث و الأثر، ج ۱، ص ۱۱۵٫ أقرب الموارد، ج ۱، ص ۳۷ و لغت نامۀ دهخدا، ذیل واژۀ برید.
۳٫ صبح الأعشی، ج ۱۴، ص ۳۶۷٫ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۱۳٫ تتمۀ المنتهی، ص ۵۲٫ دائرۀ المعارف القرن العشرین، ج ۲، ص ۱۱٫ خطط الشام، ج ۱، ص ۱۱۱٫ تاریخ تمدن اسلام، ص ۱۸۵٫
۴٫ ر.ک: تاریخ طبری، ج ۳، ص ۳۹۸ (که نشان ا وجود برید در زمان ابوبکر دارد) النص و الاجتهاد، ص ۱۵۲ (گوید: «فلما توفی ابوبکر و بویع عمر خلیفۀ له، کان أول ما صنع أن أرسل الی الشام ینعی ابوبکر و بعث مع البرید الذی حمل النعی رسالۀ یعزل بها خالدا عن امارۀ الجیش»). نیز ر.ک: تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سیدالشهدا ، ص ۱۰۲ و ۱۴۹٫
۵٫ لغت نامۀ دهخدا، ذیل واژۀ چاپارخانه.
۶٫ دائرۀ المعارف بستانی، ج ۷، ص ۱۶۷٫ تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سیدالشهداء، ص ۱۶۰٫
۷٫ صبح الأعشی، ج ۱۴، ص ۳۹۰٫ دائرۀ المعارف بستانی، ج ۷، ص ۱۶۷٫ تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سیدالشهداء ص ۱۶۳٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۸٫
۸٫ صبح الأعشی، ج ۱۴، ص ۳۹۰٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۸٫
۹٫ ر.ک: وقایع الایام (تتمۀ محرم الحرام)، ص ۲۷۴ و ۲۷۵٫ تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهداء، ص ۱۶۴٫ تظلم الزهرا، ص ۲۸۷٫
۱۰٫ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۳ و ۱۳۴٫ تحقیق درباره اربعین حضرت سید الشهداء (علیه السلام)، ص ۴۸٫
۱۱٫ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۳۱٫
۱۲٫ عیون الاخبار، ج ۱، ص ۱۳۸٫ تاریخ النبی و الآل، ص ۶۴٫
۱۳٫ نزهۀ القلوب، ص ۱۶۹٫
۱۴٫ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۷ و مسالک الممالک، ص ۲۷٫
۱۵٫ ر.ک: اربعین الحسینیۀ، ص ۲۵۵ و مراۀ الحرمین، ص ۳۹۵ و ۴۰۹٫
۱۶٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۶۷ و ۱۶۹ و تواریخ النبی و الآل (علیهم السلام)، ص ۶۳ و ۶۴٫
۱۷٫ مسالک الممالک، ص ۲۷٫
۱۸٫ تاریخ الطبری، ج ۷، ص ۱۵۳٫
۱۹٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۶۷٫
۲۰٫ صبح الأعشی، ج ۱۴، ص ۳۷۲٫ تاریخ تمدن اسلام، ص ۱۸۷٫
۲۱٫ تاریخ الطبری، ج ۷، ص ۱۴۸٫
۲۲٫ صبح الأعشی، ج ۴، ص ۳۳۵٫ معجم البلدان، ج ۵، ص ۳۴۷٫ «واسط… و اما تسمیتها فلأنها متوسطۀ بین البصرۀ و الکوفۀ لان منها الی کل واحدۀ منهما خمسین فرسخا» در نزهۀ القلوب، ص ۱۷۱، فاصلۀ واسط تا بصره، چهل فرسنگ و تا بغداد، هشتاد فرسنگ ذکر شده.
۲۳٫ تاریخ الطبری، ج ۷، ص ۱۵۳ و تواریخ النبی و الآل (علیهم السلام)، ص ۶۳
۲۴٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۸۲ و ۴۸۴٫ البدایۀ و النهایۀ، ج ۸، ص ۲۱۸٫ تواریخ النبی و الآل، ص ۶۴٫
۲۵٫ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۸٫
۲۶٫ معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۴٫
۲۷٫ رجال کشی(اختیار معرفۀ الرجال)، ص ۸۰ «… اخبرنی ابوخالد التمار، قال: کنت مع میثم التمار بالفرات یوم الجمعۀ فهبت ریح و هو فی سفینۀ من سفن الرمان، قال: فخرج فنظر الی الریح، فقال: شدوا برأس سفینتکم، ان هذه ریح عاصف، مات معاویۀ الساعۀ، قال: فلما کانت الجمعۀ المقبلۀ قدم برید من الشام فلقیته فاستخبرته، فقلت له: یا عبدالله ما الخبر؟ قال: الناس علی احسن حال، توفی امیرالمؤمنین و بایع الناس یزید، قال: قلت: ای یوم توفی؟قال: یوم الجمعۀ».
۲۸٫ انساب الأشراف، ج ۵، ص ۱۶۱٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۳۲۷٫ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۹٫ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۳۹٫ البدایۀ و النهایۀ، ج ۸، ص ۱۴۳٫ الأغانی، ج ۱۷، ص ۱۵۲٫ سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۱۶۱٫
۲۹٫ مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۷۸ و مقتل الحسین (مقرم)، ص ۱۳۷٫
۳۰٫ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۴۱٫ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۱۴٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۳۳۸٫ البدایۀ و النهایۀ، ج ۸، ص ۱۴۶٫
۳۱٫ او اطلاعات بسیار زیادی از تاریخ و اشعار عرب داشت و به همین جهت مورد توجه حکام اموی بود.
۳۲٫ به این شتر تیزرو، «جمل مهری» (منسوب به مهرۀ بن جبران» می گفتند. ر.ک: اقرب الموارد، ج ۲، ص ۱۲۴۷٫ الحیوان، ج ۶ ص ۲۱۶٫
۳۳٫ الأغانی، ج ۶، ص ۶۴٫ معجم الادباء، ج ۱۰، ص ۲۶۱٫ تواریخ النبی و الآل، ص ۶۳٫
۳۴٫ الکافی، باب مول ابی الحسن علی بن محمد، حدیث اول، ج ۳، ص ۴۶۰٫ الارشاد، ج ۲، ص ۳۰۱٫ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۴۴۲٫ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۵۱ و ص ۱۵۸٫ ماثر الکبراء فی تاریخ سامراء، ج ۳، ص ۱۳۲۹٫ تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سیدالشهداء، ص ۴۲٫
۳۵٫معجم البلدان، ج ۳، ص ۱۷۳٫
۳۶٫ نزهۀ القلوب، ص ۳۶٫
۳۷٫ نزهۀ القلوب، ص ۳۶٫
۳۸٫ نزهۀ القلوب، ص ۳۶٫
۳۹٫ معجم البلدان، ج ۴، ص ۴۹۳ و ج ۵، ص ۸۷٫
۴۰٫ تحقیقی دربارۀ اربعین حضرت سیدالشهداء، ص ۴۳٫ متن عبارت ایشان، چنین است: «از این قضیۀ صحیح و درست که در غیر از کتاب ارشاد شیخ مفید، در کتب معتبرۀ دیگر و مصادر مهمه نیز نقل کرده اند، استفاده می شود که: در ظرف ده روز، راه طولانی (قریب ۳۸۰ فرسخ) میان مدینه و شهرستان های عراق را طی می کرده اند، و این یک عمل عادی در آن زمان ها بوده است که خیران گفته: ده روز قبل، واثق را در عراق سلامت گذاشته و خارج شده ام و…»
۴۱٫ ر.ک: وسائل الشیعه، ج ۸، ص ۴۵۱، باب اول، ابواب صلاۀ المسافر.
۴۲٫ الارشاد، ج ۱، ص ۳۴ و ۳۵٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۳۴۱ و ۳۴۱٫
۴۳٫ الارشاد، ج ۱، ص ۳۵٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۳۴۱٫ مقتل الحسین خوارزمی، ج ۱، ص ۱۸۹٫
۴۴٫ نزهۀ القلوب، ص ۱۶۹٫
۴۵٫ مسالک الممالک ص ۲۷٫
۴۶٫اربعین الحسینیۀ، ص ۲۵۵٫
۴۷٫ ر.ک: مرآۀ الحرمین، ص ۳۹۵ و ۴۰۹٫
۴۸٫ الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۴؛ الملهوف، ص ۱۸۹ و تاریخ طبری الطبری، ج ۵، ص ۴۵۵٫ناگفته نماند در اخبار الطوال، ص ۲۵۹، آمده: «اقام عمر بن سعد بکربلا بعد مقتل الحسین یومین» و ابن اثیر در: الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۱ گوید: «اقام عمر بعد قتله یومین». اگر این دو عبارت قابل توجیه نباشد، خلاف مشهور خواهد بود.
۴۹٫ الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۴٫ « و لما وصل رأس الحسین (علیه السلام)، و وصل ابن سعد (لعنه الله) من غد یوم وصوله، معه بنات الحسین (علیه السلام) و اهله، جلس ابن زیاد…»
۵۰٫ ر.ک: تواریخ النبی و الآل (علیهم السلام)، ص ۶۳: «فالمفهوم من الارشاد، انهم وصولا بالحرم یوم الحادی عشر علی ابن زیاد».
۵۱٫ تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۵۵ و البدایۀ و النهایۀ، ج ۸، ص ۱۸۹ و ۱۹۰٫
۵۲٫ اقبال الاعمال، ص ۵۸۹٫ و نیز ر.ک: الملهوف، ص ۲۰۷٫
۵۳٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۳ و الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۴٫
۵۴٫ ر.ک: تواریخ النبی و الآل (علیهم السلام)، ص ۶۳ و ۶۴٫
۵۵٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۳۸۱٫ «واکتب الی فی کل ما یحدث من الخبر»
۵۶٫ اقبال الاعمال، ص ۵۸۹، و نیز ر.ک: الملهوف، ص ۲۰۷٫
۵۷٫ اقبال الاعمال ص ۵۸۹٫
۵۸٫ وقایع الایام (تتمۀ محرم الحرام) ص ۲۷۳، تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهدا علیه السلام، از ص ۱۴۸ تا ۱۷۸، تظلم الزهرا علیها السلام، ص ۲۸۷ و مقتل الحسین علیه السلام (مقرم)، ص ۴۴۷ (پاورقی).
۵۹٫ اربعین الحسینیۀ، ص ۲۵۵٫
۶۰٫ ملهوف، ص ۲۰۸٫ «و اما یزید بن معاویۀ، فانه لما وصل الیه کتاب ابن زیاد و وقف علیه، اعاد الجواب الیه، یأمره فیه بحمل رأس الحسین علیه السلام، و رؤوس من قتل معه، و بحمل اثقاله و نسائه و عیاله، فاستدعی ابن زیاد لمجفر بن ثعلبۀ المعائذی، فسلم الیه الرؤوس و الاسری و النساء، فسار بهم محفر الی الشام…»
۶۱٫ تواریخ النبی و الآل علیهم السلام، ص ۶۳٫
۶۲ تذکرۀ الخواص، ص ۲۳۴٫ «ثم ان ابن زیاد حط الرؤوس فی الیوم الثانی و جهزها و السبایا الی الشام…»
۶۳٫ وقایع الایام (تتمۀ محرم الحرام)، ص ۲۷۳ و تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهداء علیه السلام، ص ۱۷۹ و ۳۷٫
۶۴٫ مقتل الحسین علیه السلام (خوارزمی)، ج ۲، ص ۴۱ و الملهوف، ص ۱۹۸، ۱۹۹ و ۲۰۰٫
۶۵٫ نهضۀ الحسین علیه السلام، ص ۱۳۱٫
۶۶٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۵۷ و ۴۵۸، البدایۀ و النهایۀ، ج ۸، ص ۱۹۱ و الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۷٫
۶۷٫ «سریعۀ التبدل»، ر.ک: نهضۀ الحسین علیه السلام، ص ۱۳۱٫۶۸٫ نهضۀ الحسین علیه السلام، ص ۱۳۱٫
۶۸٫ اربعین حسینیۀ، ص ۲۵۵٫
۶۹٫ تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهداء علیه السلام، ص ۳۷٫
۷۰٫ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۳ و ۸۴؛ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۳؛ تذکرۀ الخواص، ص ۲۳۴ و ۲۳۷؛ ملهوف، ص ۲۱۰ و روضۀ الواعظین ص ۲۳۸٫
۷۱٫ الارشاد، ج ۱، ص ۱۱۹٫ «ثم ان عبیدالله بن زیاد بن انفاذه برأس الحسین علیه السلام، امر بنسائه و صبیانه فجهزوا، و امر بعلی بن الحسین (علیهما السلام)، فغل بغل الی عنقه، ثم سرح بهم فی أثر الرأس، مع مجفر بن ثعلبۀ العائذی و شمر بن ذی الجوشن، فانطلقوا بهم حتی لحقوا بالقوم الذین معهم الرأس…»
۷۲٫ ملهوف، ص ۲۱۰؛ لواعج الاشجان، ص ۲۱۸؛ مقتل الحسین علیه السلام (مقرم)، ص ۴۵۰؛ تظلم الزهراء علیهاالسلام، ص ۲۶۰، و نیز ر.ک: اخبار الطوال، ص ۲۶۰ و البدایۀ و النهایۀ، ج ۸، ص ۱۹۴٫
۷۳٫ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۸۹ و ۹۰٫
۷۴٫ همان، ص ۶۷٫
۷۵٫ ر.ک: عنوان ۱۸۴ فصل سوم کتاب ثار الله، ص ۳۶۹ و نفس المهموم، ص ۴۲۵ به بعد.
۷۶٫ آثار الباقیۀ، ترجمۀ اکبر دانا سرشت، ص ۵۲۷٫
۷۷٫ عجائب المخلوقات، ص ۴۵٫
۷۸ توضیح المقاصد، ص ۵۱۷ (مجموعه نفسیه)
۷۹٫ المصباح، ص ۵۱۰٫
۸۰٫ اختیارات، ص ۳۰، چاپ دیگر، ص ۲۳٫
۸۱٫ تقویم المحسنین، ص ۱۵٫ در این مورد، ر.ک: نهضۀ الحسین علیه السلام، ص ۱۳۱، نفس المهموم، ص ۴۲۹، و مقتل الحسین علیه السلام (مقرم)، ص ۴۴۷٫
۸۲٫ قانون مسعودی، ج ۱، ص ۲۶۲٫
۸۳٫ کامل بهایی، ج ۲، ص ۲۹۱٫
۸۴٫ انساب الاشراف، ج ۳، ص ۴۰۹؛ تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۵۳؛ مقتل الحسین علیه السلام (خوارزمی)، ج ۲، ص ۳۸ و الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۲٫
۸۵٫ تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهداء (علیه السلام)، ص ۱۰۹ و ۱۱۰٫
۸۶٫ تاریخ تمدن اسلام، ص ۱۸۷٫
۸۷٫ ر.ک: نفس المهموم، ص ۴۲۵٫
۸۸٫ کامل بهایی، ج ۲، ص ۲۹۱٫
۸۹٫ اگرچه در کتابی مثل کامل بهایی، ج ۲، ص ۲۹۲، تصریح به این مطلب شده است که کاروان ده روز در «میافارقین» سه روز در «نصیبین» و نیز سه روز در نزدیکی دمشق به منظور اموری غیر از استراحت توقف کرده اند، ولی گفتیم چون قرائنی اطمینان بخش بر خلاف این گزارش هست، نمی توانیم آن را بپذیریم. علاوه بر این که در مورد حد اعتبار این کتاب تأملی داریم که در آینده خواهد آمد.
۹۰٫ مرحوم قاضی طباطبایی در ص ۳۹،۴۰،۵۰،۵۱،۱۴۷ و ۱۹۵ کتاب «تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)» شدیدا به کتاب های ضعیفی که برای منازل میان راه کوفه به شام، داستان هایی را جعل کرده اند، حمله می کند.
۹۱٫ کامل بهایی، ج ۲، ص ۲۹۳٫
۹۲٫ مرحوم عماد الدین طبری، این کتاب را به نام صاحب دیوان حکومت ایران در زمان هلاکوخان یعنی «بهاء الدین محمد جوینی» که با شیعه مربوط بوده است، نگاشته و از این رو به کامل بهایی معروف است. اما مواردی از اشتباهات ایشان که یا خلاف اجماع مورخان است و یا حداقل مخالف مشهور به صورت فهرست وار اشاره می شود:
* در ج ۲، ص ۲۶۲، داستانی را نقل می کند که نشان می دهد عمرو عاص وقت دفن معاویه حاضر بوده است، در حالی که مرگ عمر و عاص را در سال ۴۳ هجری دانسته اند (و حداکثر برخی سال ۵۱ را گفته اند) و معاویه بالاتفاق سال ۶۰ هجری به هلاکت رسیده است.
*در ج ۲، ص ۲۷۱، روز ورود امام شهید را به مکه روز آخر شعبان دانسته، در حالی که برطبق رأی معروف امام علیه السلام سوم شعبان وارد آن شهر شدند.
*در ج ۲، ص ۲۷۲ می گوید: محل اجتماع کوفیان برای نامه نگاشتن خدمت امام علیه السلام منزل شریح قاضی بوده است. در حالی که محل اجتماع منزل «سلیمان بن صرد خزاعی» بوده است.
* در ج ۲، ص ۲۸۹، بین جملات حضرت زینب علیها السلام با کلمات ابن زیاد مخلوط شده است.
* در ج ۲، ص ۲۹۱ می گوید: دشمنان مرکب های امام علیه السلام را غارت نکرده بودند، در حالی که دیدیداین بر خلاف تصریح مورخان است.
* در ج ۲، ص ۲۹۲ تصریح می کند که عمر سعد به همراه قافله تا شام رفته است، در حالی که این طلب محل تأمل جدی است. و موارد دیگر که باید در بحث مستقلی مطرح شود.
البته این اشتباهات به معنای نادیده گرفتن مقام علمی مؤلف نیست. همانگونه که به معنای کنار گذاشتن این کتاب و عدم ستناد به آن هم نیست. بلکه همان گونه که گفتیم موجب این است که انسان با دقت و تأمل بیشتری به نقلیات این کتاب تکیه کند.
۹۳٫ علاوه بر مدارک یاد شده، ر.ک: مستدرک سفینۀ البحار، ج ۶، ص ۲۸۵ که در وقایع اول صفر گوید: «وفیه ورود آل الرسول صلی الله علیه و آله و سلم بالشام».
۹۴٫ آن گونه که مرحوم سید هبۀ الدین شهرستانی در ص ۱۳۱ نهضۀ الحسین علیه السلام تعبیر کرده است.
۹۵٫ روضۀ الواعظین، ص ۲۳۰، امالی (شیخ صدوق)، ص ۱۶۷، اللهوف ص ۲۱۹، بصائر الدرجات، ص ۳۳۸ و ص ۳۳۹٫
۹۶٫ اقبال الاعمال، ص ۵۸۹، «روی انهم اقاموا فیها (شام) شهرا فی موضع لا یکنهم من حر و لا یرد» و ر.ک: لؤلؤ و مرجان، ص ۱۶۹، منتهی الامال (معرب)، ج ۱، ص ۷۸۵٫
۹۷٫ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۷ «… حتی بلغه بغض الناس له و لعنهم و سبهم»، تاریخ الخلفاء، تذکرۀ الخواص، ص ۲۳۵، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۵، مقتل الحسین علیه السلام (خوارزمی)، ج ۲، ص ۷۱ و الملهوف، ص ۲۱۱-۲۱۴ و ۲۱۸-۲۱۹٫
۹۸٫ انساب الاشراف، ج ۳، ص ۴۱۶-۴۱۷، البدایۀ و النهایۀ، ج ۸، ص ۱۹۵، تذکرۀ الخواص، ص ۲۳۸، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲، ص ۴۶۴ و ص ۴۶۵، مقتل الحسین علیه السلام (خوارزمی۹، ج ۲ ص ۷۴، امالی (صدوق)، ص ۱۶۶ و روضۀ الواعظین، ص ۲۲۹٫
۹۹٫ تذکرۀ الخواص، ص ۲۳۵ و ۲۳۸، سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۳۱۷، تاریخ الخلفاء، ص ۲۰۸، الاتحاف بجب الاشراف، ص ۷۰، الملهوف، ص ۲۲۰ و الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۷، مسرور بودن او به خوبی از خطابۀ حضرت زینب سلام الله علیها آشکار می شود. ر.ک: الملهوف، ص ۲۱۵ و مقتل الحسین علیه السلام (خوارزمی)، ص ۶۲٫
۱۰۰٫ سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۳۱۷ «ثم لم یلبث حتی ندم علی قتلهم»، تذکرۀ الخواص، ص ۲۳۸٫ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۷٫ «لما وصل رأس الحسین علیه السلام الی یزید حسنت حال ابن زیاد عنده، و زاده و وصله و سره ما فعل، ثم لم یلبث الا یسیرا حتی بلغه بغض الناس له و لعنهم و سبهم، ثدم علی قتل الحسین علیه السلام» و تاریخ الخلفاء، ص ۲۰۸٫
۱۰۱٫ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۷، تذکرۀ الخواص، ص ۲۳۸، سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۳۱۷٫ تاریخ الطبری، ج ۸، ص ۴۶۲٫
۱۰۲٫ تا انجا که نوشته اند: به وقت خوردن غذا دستور می داد، امام سجاد علیه السلام را حاضر کنند. تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲، اخبار الطوال، ص ۲۶۱ و الکامل فی التاریخ ج ۴، ص ۸۷٫
۱۰۳٫ بصائر الدرجات، ص ۳۳۹٫ «حدثنا محمد بن الحسین، عن صفوان، عن داود بن فرقد قال: ذکر قتل الحسین علیه السلام و امر علی بن الحسین علیه السلام، لما ان حمل إلی الشام؛ فرفعنا إلی السجن، فقال اصحابی: ما أحسن بنیان بهذا الجدار، فطراطن اهل الروم بینهم، فقالوا، ما فی هؤلاء صاحب دم، أن کان إلا ذلک. یعنونی، فمکثنا یومین ثم دعانا و اطلق عنا».
۱۰۴٫ کامل بهایی، ج ۲، ص ۱۷۹ و کتاب حاضر، ص ۳۴۷٫
۱۰۵٫ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۶، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲، البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۹۵، مقتل الحسین علیه السلام (خوارزمی)، ج ۲، ص ۷۴ و الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۲٫
۱۰۶٫ وقعه الطف، ص ۲۷۲، البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۹۵، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲، مقتل الحسین علیه السلام (خوارزمی) ، ج ۲، ص ۷۴، تذکرۀ الخواص، ص ۲۳۶٫ (ناگفته نماند مرحوم مقرم در مقتل الحسین علیه السلام، ص ۴۶۵ عبارتی دارد که نشانگر سه روز عزاداری اهل بیت در زندان است، و مستند ایشان در مورد «سه روز»، مقتل خوارزمی است، در حالی که در مقتل خوارزمی و طبری و … سه روز عزاداری مربوط به خانۀ یزید است، نه خرابۀ شام).
۱۰۷٫ کامل بهایی، ج ۲، ص ۳۰۲٫
۱۰۸٫ المنتخب، ص ۴۹۷٫
۱۰۹٫ درباره کامل بهایی قبلا اشاره ای کردیم، و در مورد منتخب طریحی، ر.ک: لؤلؤ و مرجان، ص ۲۱۵٫
۱۱۰٫ سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۳۱۹، مقتل الحسین علیه السلام(خوارزمی)، ج ۲، ص ۷۵، البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۲۰۴، الاتحاف یحب الأشراف، ص ۷۰ و مقتل الحسین (علیه السلام) (مقرّم)، ص ۴۵۸٫
۱۱۱٫ کامل بهایی، ج ۲،ص ۲۹۹
۱۱۲٫ تواریخ النبی و الآل علیهم السلام، ص ۶۵ و ۶۶٫
۱۱۳٫ ملهوف، ص ۲۲۰، بحار الانواتر، ج ۴۵، ص ۱۴۱ و نفس المهموم، ص ۴۵۴٫
۱۱۴٫ الارشاد، ج ۲، ص ۱۳۰ و ۱۳۱، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۲۴۵ و ۲۴۶، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۹۳، بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۱، البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۲۰۰ و تذکرۀ الخواص، ص ۲۴۱٫
۱۱۵٫ الارشاد، ج ۲، ص ۱۳۱٫
۱۱۶٫ البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۲۰۰ و ۲۰۱، بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۲۲۷، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۹۳ و تذکرۀ الخواص، ص ۲۴۱٫
۱۱۷٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۵ و ۴۶۶٫
۱۱۸٫ البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۲۰۰ و کشف الغمه، ج ۲، ص ۲۶۸٫
۱۱۹٫ به گفته یاقوت حموی در معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۷ بین کوفه و مدینه بیست مرحله بوده است.
۱۲۰٫ الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۳٫
۱۲۱٫ بشارۀ المصطفی، ص ۱۲۵٫
۱۲۲٫ الملهوف، ص ۲۲۵٫
۱۲۳٫ مثیر الأحزان، ص ۱۵۷٫
۱۲۴٫ مسار الشیعه، ص ۴۶، مصباح المتهجد، ص ۵۵۰، المصباح، ص ۴۸۹ و بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۳۳۴٫ لازم به ذکر است در یک چاپ اختیارات، ص ۳۰، مبدأ را کوفه ذکر کرده ولی این مطلب در چاپ دیگر، ص ۲۳، نیست.
۱۲۵٫ مسار الشیعه، ص ۴۶، مصباح المتهجد، ص ۵۵۰، المصباح، ص ۴۸۹ و بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۳۲۹ و ۳۳۴٫ اختیارات، ص ۲۳، (چاپ دیگر، ص ۳۰).
۱۲۶٫ اقبال الاعمال، ص ۵۸۹٫
۱۲۷٫ اگر خوانندۀ محترم بار دیگر آنچه در پیش به آن اشاره شد، دقت کند، به خوبی سخن نویسنده را تصدیق می کند.
۱۲۸٫ ر.ک: بشارۀ المصطفی، از ص ۱۲۴ به بعد.
۱۲۹٫ ر.ک: بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۳۲۹ به نقل از «مصباح الزائر».
۱۳۰٫ مثیر الاحزان، ص ۱۵۷٫
۱۳۱٫ تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۵۹، المصباح، ص ۴۸۹٫
۱۳۲٫ ملاذ الاخیار، ج ۹، ص ۱۲۵ و بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۳۳۴٫
۱۳۳٫ بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۳۳۴٫
۱۳۴٫ به عنوان نمونه: ر.ک: مستدرک سفینۀ البحار، ج ۴، از ص ۱۰۳٫
۱۳۵٫ کامل الزیارات، ص ۱۶۷ ( و ص ۸۱ چاپ قدیم).
۱۳۶٫ ر.ک: مقتل الحسین (علیه السلام) (مقرم)، از ص ۴۷۰، تظلم الزهرا علیها السلام، ص ۲۸۸ و تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهدا علیه السلام، از ص ۲۵۵ به بعد.
۱۳۷٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲، الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۲ و الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۷ و ص ۸۸٫
۱۳۸٫ مسالک الممالک، ص ۲۷ و معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۸٫
۱۳۹٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۱٫
۱۴۰٫ ر.ک: وسائل الشیعه، ج ۸، ص ۴۵۱، باب اول از ابواب صلاۀ المسافر.
۱۴۱٫ در این زمینه ر.ک: لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۹٫
۱۴۲٫ الارشاد، ج ۱، ص ۱۲۲، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۵ و ۸۶٫
۱۴۳٫ مسار الشیعه، ص ۴۶، مصباح المتهجد، ص ۵۵۱، المصباح (کفعمی)، ص ۴۸۶ و ص ۵۱۰ و تقویم المحسنین، ص ۱۵٫
۱۴۴٫ روضۀ الواعظین، ص ۲۳۰ و امالی (شیخ صدوق)، ص ۱۶۸٫ «…الی ان خرج علی بن الحسین علیه السلام بالنسوۀ، و رد رأس الحسین علیه السلام الی کربلا».
۱۴۵٫ عجائب المخلوقات، ص ۴۵، در کتاب الاتحاف بحب الاشراف، ص ۷۰ چنین آمده است: «قیل: اعید الی الجنۀ بکربلا بعد اربعین یوما من قتله».
۱۴۶٫ آثار الباقیۀ، ص ۵۲۸٫ «در روز بیستم آن (= صفر) سر حسین علیه السلام را به بدنش ملحق کردند، و در همان جا دفن نمودند، و زیارت اربعین راجع به این روز است، و بدین سبب، این زیارت را اربعین گویند، که چهل نفر از اهل بیت او پس از مراجعت از شام، قبرش را زیارت کردند.» (در این زمینه ر.ک: تحیق دربارۀ اربعین حضرت سیدالشهداء علیه السلام، ص ۲۲۹ و ۲۳۰) و نیز در تاریخ حبیب السیر، ج ۲، ص ۶۰ چنین آمده: «…آن گاه (یزید) اسباب سفر امام زین العابدین و سایر اهل بیت را تهیه کرده، سرهای شهدا را به بدنشان سپرد، و نعمان بن بشیر را با سی سوار به همراهی آن طایفۀ واجب التعظیم مأمور گردانید. و امام چهارم علیه السلام با خواهران و عمات و سایر اقربا، متوجه مدینۀ طییبه گشته، در بیستم شهر صفر، سر امام حسین علیه السلام و سایر شهیدان کربلا(رضی الله عنهم) را به ابدان ایشان منضم ساخت، و از آنجا به سر تربت مقدس جد بزرگوار خود شتافته، رحل اقامت انداخت.
اصح روایات که مختار بعضی از شیعۀ حیدر کرار و علمای اخیار است، در باب دفن سر مکرم آن قدوۀ ابرار، همین است که ثبت افتاده…».
۱۴۷٫ الملهوف، ص ۲۲۵، و مثیر الاحزان، ص ۱۵۷٫
۱۴۸٫ تذکرۀ الخواص، ص ۲۳۸٫ «اختلفوا فی الرأس علی اقوال: اشهرها أنه رده الی المدینۀ مع السبایا، ثم رد الی الجسد فدفن معه، قاله: هشام و غیره».
۱۴۹٫ مسار الشیعۀ، ص ۴۶ و مصباح المتهجد، ص ۵۵۱٫
۱۵۰٫ ر.ک: لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۱٫ (در کتاب نهضۀ الحسین (علیه السلام) صص ۱۳۹ و ۱۴۰ چنین آمده است: «ثم امر یزید الخنا النعمان بن بشیر ان یسیر بآل الرسول الی المدینۀ فی العشرین من صفر…».
۱۵۱٫ اقبال الاعما، ص ۵۸۹، بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۳۳۴ و لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۱٫
۱۵۲٫ ر.ک: همین کتاب، ص ۴۳۲٫
۱۵۳٫ ر.ک: همین کتاب، ص ۴۰۹٫
۱۵۴٫ روضۀ الواعظین، ص ۲۳۰ و امالی صدوق، ص ۱۶۸٫
۱۵۵٫ قیام امام الحسین علیه السلام، (برگزیده از کتاب الفتوح)، ص ۹۴، آثار الباقیۀ، ص ۵۲۸ و تاریخ حبیب السیر، ج ۲، ص ۶۰٫
۱۵۶٫ آثار الباقیۀ، ص ۵۲۸، عجائب المخلوقات، ص ۴۵ و تاریخ حبیب السیر، ج ۲، ص ۶۰٫
۱۵۷٫ الملهوف، ص ۲۲۵ و مثیر الأحزان، ص ۱۵۷٫
۱۵۸٫ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۷ و ۸۸، الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۲ و تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲٫
۱۵۹٫ الملهوف، ص ۲۲۵٫
۱۶۰٫ الملهوف، ص ۲۲۵، در تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲ می گوید: کاروان داران با ملاطفت تا مدینه با اهل بیت رفتار کردند و به خواسته های آن ها عمل می کردند.
۱۶۱٫ به عنوان نمونه ر.ک: مقتل الحسین (علیه السلام) (مقرم) ، از ص ۴۶۹، لواعج الأشجان، ص ۲۴۷، نفس المهموم، از ص ۴۶۶، تظلم الزهراء علیها السلام، از ص ۲۸۱، تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهدا علیه السلام، از ص ۱۹۹، الاتحاف بحب الاشراف، ص ۷۰، البدایه و النهایه، ج ۸، از ص ۲۰۴، بحار الانوار، ج ۴۵، از ص ۱۴۴، عوالم، ج ۱۷، از ص ۴۵۱، قمقام زخار، ج ۲، ص ۵۸۶ و مراۀ الجنان، ج ۱، ص ۱۳۵ و ۱۳۶٫
۱۶۲٫ روضۀ الواعظین، ص ۲۳۰، امالی صدوق، ص ۱۶۸، قیام امام حسین علیه السلام، (برگزیده از کتاب الفتوح)، ص ۹۴، ملهوف، ص ۲۲۵، بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۴۵ عوالم، ج ۱۷، ص ۴۵۳، مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۸۵، مقتل الحسین (علیه السلام) (مقرم)، ص ۴۶۹ و ص ۴۷۰ و الانوار النعمانیه، ج ۳، ص ۲۴۶٫
۱۶۳٫ ر.ک: الکافی، ج ۴، ص ۵۷۱، تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۴۰٫
۱۶۴٫ مراۀ العقول، ج ۱۸، ص ۲۹۰ و ملاذ الاخیار، ج ۹، صص ۸۶و۸۷٫
۱۶۵٫ ر.ک: مقتل الحسین علیه السلام(مقرّم) و تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهدا (علیه السلام)، ص ۲۲۶ و ۲۲۷٫
۱۶۶٫ قیام امام حسین علیه السلام، (برگزیده از کتاب الفتوح)، ص ۹۴، روضۀ الواعظین، ص ۲۳۰، امالی صدوق، ص ۱۶۸، بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۴۵ و ج ۹۸، ص ۳۳۴، عوالم، ج ۱۷، ص ۴۵۳ و الانوار النعمانیۀ، ج ۳، ص ۲۴۶٫
۱۶۷٫ ملاذ الاخیار، ج ۹، ص ۱۲۵٫
۱۶۸٫ قیام امام حسین علیه السلام، (برگزیده از کتاب الفتوح)، ص ۹۴، روضۀ الواعظین، ص ۲۳۰، امالی صدوق، ص ۱۶۸، تاریخ حبیب السیر، ج ۲، ص ۶۰ و الانوار النعمانیۀ، ج ۳، ص ۲۴۶٫
۱۶۹٫ قیام امام حسین علیه السلام، (برگزیده از کتاب الفتوح) ص ۹۴، آثار الباقیۀ، ص ۵۲۸، تاریخ حبیب السیر، ج ۲، ص ۶۰، روضۀ الواعظین، ص ۲۳۰، امالی، صدوق، ص ۱۶۸، الانوار النعمانیۀ، ج ۳، ص ۲۴۶٫
۱۷۰٫ قیام امام حسین علیه السلام، (برگزیده از کتاب الفتوح)، ص ۹۴، مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۸۵، «و ذکر المرتضی فی بعض مسائله ان رأس الحسین علیه السلام، رد الی بدنه بکربلا من الشام و ضم الیه. و قال الطوسی: و منه زیارۀ الاربعین»، آثار الباقیۀ، ص ۵۲۸، عجائب المخلوقات، ص ۴۵، مقتل الحسین علیه السلام(مقرّم)، ص ۴۶۹ و اقبال الاعمال، ص ۵۸۸ (البته مرحوم سید بر خلاف مشهور اعادۀ رأس به بدن را در اربعین امری غیر طبیعی و خارق العاده می شمرد.)
ناگفته نگذاریم ابوریحان بیرونی در کتاب دیگرش به نام قانون مسعودی، ج ۱، ص ۲۶۲، تاریخ برگرداندن سر سیدالشهدا علیه السلام را به حساب ابجد «کد» (=۲۴) از ماه صفر می داند. ولی قطعا اشتباه شده است چنان که خود ایشان در آثار الباقیۀ روز بیستم را روز الحاق سر دانست، و مشهور هم همین است.
۱۷۱٫ علامۀ مجلسی در ملاذ الاخیار، ج ۹، ص ۱۲۵، وقوع حادثۀ الحاق سر به بدن در روز بیستم صفر را بعید می شمرد، چه این که رفتن و برگشتن به دمشق (با آن همه حوادث) به بیش از چنین مدتی نیاز دارد. اما با در نظر گرفتن مطالب سابق ما و آنچه باز خواهیم گفت، می توان به خوبی پاسخ مرحوم علامه را داد، و رفع استبعاد نمود.
۱۷۲٫ توضیح المقاصد، ص ۵۱۹(مجموعۀ النفیسۀ).
۱۷۳٫ اقبال الاعمال، ص ۵۸۹٫
۱۷۴٫ در این باره ر.ک: اقبال الاعمال، ص ۵۸۹ و تحقیق دربارۀ اربعین سید الشهدا، از ص ۲۴۴٫
۱۷۵٫ قیام امام حسین علیه السلام، (برگزیده از کتاب الفتوح)، ص ۹۴٫
۱۷۶٫ مثیر الاحزان، ص ۱۵۷٫
۱۷۷٫ الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۲ و روضۀ الواعظین، ص ۲۳۱٫
۱۷۸٫ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۸ و تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲٫
۱۷۹٫ الملهوف، ص ۲۲۵٫
۱۸۰٫ مثیر الاحزان، ص ۱۵۷٫
۱۸۱٫ قیام امام حسین علیه السلام، (برگزیده کتاب الفتوح)، ص ۹۴ و نیز: تاریخ حبیب السیر، ج ۲، ص ۶۰٫
۱۸۲٫ آثار الباقیۀ، ص ۵۲۸٫
۱۸۳٫ روضۀ الواعظین، ص ۲۳۰٫
۱۸۴٫ امالی صدوق، ص ۱۶۸٫
۱۸۵٫ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۸۵٫
۱۸۶٫ عجائب المخلوقات، ص ۴۵٫
۱۸۷٫ توضیح المقاصد، ص ۵۱۹ (مجموعه نفیسه).
۱۸۸٫ از جمله: ر.ک: الانوار النعمانیۀ، ج ۳، ص ۲۴۶٫
۱۸۹٫ مسار الشیعه، ص ۴۶٫
۱۹۰٫ مصباح المتهجد، ص ۵۵۱٫
۱۹۱٫ بحار الانوار، ج ۹۸، ص ۳۳۴٫
۱۹۲٫ توضیح المقاصد، ص ۵۱۹ (مجموعه نفیسه).
۱۹۳٫ مصباح الزائر، ر.ک: بحارالانوار، ح ۹۸، ص ۳۲۹٫
۱۹۴٫ المصباح، ص ۴۸۹٫
۱۹۵٫ و به گفتۀ ابن اعثم در فتوح و خواندمیر در حبیب السیر، سرهای دیگر شهیدان را نیز با خود بردند.
۱۹۶٫ بشارۀ المصطفی، ص ۱۲۶ و نیز ر.ک: لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۳٫
۱۹۷٫ جهت تأکید بیشتر در این جمعی که بین گزارش ها شد: ر.ک: لواعج الأشجان، از ص ۲۳۹، المجالس السنیۀ، ج ۱، ص ۱۵۱ و ۱۵۲، اعیان الشیعۀ، ج ۱، ص ۶۱۷، تظلم الزهرا، ص ۲۸۹ و مقتل الحسین علیه السلام(مقرّم)، ص ۴۶۷ و ۴۶۸٫
۱۹۸٫ بحارالانوار، ج ۱۰۴، ص ۳۹٫ (کتاب الأجازات).
۱۹۹٫ الملهوف، ص ۸۷٫
۲۰۰٫ ر.ک: لؤلؤ و مرجان، ص ۱۶۷ و ص ۱۶۸، مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۷۰ و ص ۴۷۱ و بررسی تاریخ عاشورا، ص ۱۴۱٫
۲۰۱٫ ر.ک: بحارالانوار، ج ۱۰۴، از ص ۳۹ تا ص ۴۲٫
۲۰۲٫ کتابخانۀ ابن طاووس، ص ۵۸٫
۲۰۳٫ الملهوف، ص ۸۷ و ص ۲۲۵٫
۲۰۴٫ همان، ص ۸۷٫
۲۰۵٫ الف: در کشف المحجۀ، ص ۱۳۸٫(زمان تألیف کشف المحجۀ = ۶۱ سالگی. ر.ک: ص ۴ همان کتاب). ب: در کتاب الاجازات (بحارالانوار، ج ۱۰۴، ص ۴۲). (چون در این کتاب از اکثر کتب خود از جمله کشف المحجۀ یاد می کند، پس آن را در سنین پیری نوشته است.) ج: در اقبال الاعمال، ص ۵۶۲٫ (باید گفت که اصل کتاب اقبال در سال ۶۵۰ (=۶۱ سالگی) نوشته شده است (ر.ک: الذریعۀ الی تصانیف الشیعۀ، ج ۲، ص ۲۶۴) و مطالبی را در سال ۵۶۵ (= ۶۷ سالگی) به آن افزوده است. (ر.ک: اقبال الاعمال، ص ۵۸۶) و مطالبی را هم در سال ۶۶۲(=۷۳ سالگی) یعنی دو سال قبل از رحلت به آن اضافه کرده است. (ر.ک: اقبال الاعمال، ص ۵۹۹).
۲۰۶٫ مرحوم شیخ مفید متولد ۳۳۶ و متوفای ۴۱۳ است و شیخ طوسی متولد ۳۸۵و متوفای ۴۶۰ است. پس شیخ طوسی در هنگام فوت استاد، ۲۸ ساله بوده است و پیش از رحلت استاد بخش هایی از تهذیب را نوشته و برای طول عمر او دعا می کند. ر.ک: تهذیب الاحکام، ج ۱، ص ۱، ۴، ۸، ۱۵، ۱۸، ۴۲، ۴۴، ۱۹۸، ۲۳۰، ۲۳۶، ۲۵۶، ۲۹۸، ۳۳۳، ۳۵۴ و…
۲۰۷٫ جهت تحقیق در مورد مرحوم سید و عظمت او و کتاب هایش، ر.ک: نقد الرجال، ج ۳، ۳۰۳، ۳۰۴، امل الآمل، ج ۲، ص ۲۰۵ (=تذکرۀ المتبحرین)، تعلیقۀ امل الامل، از ص ۲۱۵، معجم رجال الحدیث، ج ۱۲، از ص ۱۸۸ و اعیان الشیعۀ، ج ۸، از ص ۳۵۸ و…
۲۰۸٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۶۹ و ۱۸۰٫
۲۰۹٫ ر.ک: تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهداء علیه السلام، از ص ۱۸۳٫
۲۱۰٫ مرحوم علامۀ مجلسی در ج ۹۸، بحارالانوار، ص ۳۳۴، با این که وصل آل الله را در روز اربعین به کربلا با توجه به شرایط زمانی بعید می شمرد، تصریح می کند، که این مطلب بین اصحاب(= علمای امامیه) مشهور است.
۲۱۱٫ ر.ک: کشف المهجۀ، از ص ۱۲۷ تا ص ۱۳۷ و نیز کتاب خواندنی و تحقیقی «کتابخانۀ ابن طاووس».
۲۱۲٫ چنان که ما هم در این کتاب گاهی از این شیوه بهره جسته ایم.
۲۱۳٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۶۹ و ص ۱۷۰٫
۲۱۴٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۹٫ نیز مرحوم آیتی هم در کتاب بررسی تاریخ عاشورا، ص ۱۴۱ می گوید: دانشمندان علم جغرافی، دو راهی عراق و حجاز را نمی شناسند.
۲۱۵٫ اقبال الاعمال، ص ۵۸۹٫ مرحوم آیتی در بررسی تاریخ عاشورا، ص ۱۴۱ گوید: «معلوم نیست که خود سید هم به این مطلب ضعیف و بی مأخذ معتقد بوده است».
۲۱۶٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۹ و ص ۱۸۰٫
۲۱۷٫ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲ الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۲، الکامل، ج ۴، ص ۸۷ و ۸۸ و مقتل الحسین علیه السلام(خوارزمی)، ج ۲، ص ۷۴٫
۲۱۸٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۸٫
۲۱۹٫ اخبار الطوال، ص ۲۶۱ و مقتل الحسین علیه السلام(خوارزمی)، ص ۷۴٫
۲۲۰٫ الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۲، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲ و روضۀ الواعظین، ص ۲۳۱٫
۲۲۱٫ با توجه به سه گزینه ای که مطرح شد: ۱٫ به دستور یزید از طرف عراق به مدینه بروند. ۲٫ خود این مسیر را انتخاب کردند. ۳٫ در بین راه دمشق – مدینه تغییر مسیر دادند.
۲۲۲٫ مرحوم دربندی با آن که در کتاب اسرار الشهادۀ، اخبار ضعیفی را نقل می کند به اینجا که می رسد، می فرماید: «و بالجملۀ فان ورود آل الرسول من الشام الی کربلا فی یوم العشرین من الصفر، مما لا یتعقل، ثم العجب ممن یحتمل هذا الاحتمال (ای ورود آل الرسول) الی کربلا یوم الاربعین، لان ادراک جابر عبدالله الانصاری و جماعۀ من بنی هاشم، زیارۀ یوم الاربعین، لایستلزم ان یکون آل الرسول ایضا قد ادرکوا زیارۀ یوم الاربعین، بل نقول: ان جابر بن عبدالله الانصاری و جماعۀ من بنی هاشم قد اردکو زیارۀ الاربعین، ثم اقاموا و مکثوا فی کربلا حتی شاهدوا آل الرسول من الشام الیها، و اما ما فی بعض الروایات المتقدمۀ من فقرۀ «فتوافوا فی وقت واحد» فلا ظهور له فی خلاف ما قلناه» (اسرار الشهادۀ، طبع قدیم، اواخر مجلس ۴۱). مرحوم محمدبن سلیمان تنکابنی نیز در اکلیل المصائب، ص ۳۰۹ و ص ۳۱۰ چنین آورده است: و اما این که جابر در روز اربعین آمده باشد؛ اولا: مسلم نیست و ثانیا: شاید جابر اول دفعه در روز اربعین آمده باشد، و پس از آن بار دیگر هم به زیارت آمده باشد. و در این دفعه دوم، اهل بیت نیز بعد از مراجعت از شام، با جابر یک دفعه وارد شده باشند».
مرحوم فرهاد میرزا نیز در کتاب قمقمام زخار، ج ۲، ص ۵۸۶ و ص ۵۸۷ زیارت جابر را مربوط به اربعین سال ۶۲ می داند. همه این احتمال های بی مدرک و سست ناشی از عدم تأمل در حوادثی است که از کوفه تا دمشق و در دمشق روی داده است. ما همه این جریان ها را بررسی کردیم، و نیز ثابت کردیم که تاریخ زیارت جابر چه هنگام بوده است. خوانندۀ گرامی با مطالعۀ این مطلب به خوبی قادر خواهد بود به برخطا بودن این احتمال های بی معنی پی ببرد. فقط در اینجا اشاره می کنم که مرحوم حاجی نوری با این که نسبت به روایت ملهوف خدشه هایی دارد و آن را ابدا نمی پذیرد (و ما اشکال های او را مطرح کرده، و پاسخ دادیم)، ولی در ص ۱۷۱ و ص ۱۷۲ کتاب لؤلؤ و مرجان تصریح می کند که زیارت جابر مربوط به همان اربعین اول است، و در ص ۱۷۳ بالصراحۀ می گوید: جابر چند ساعتی بیشتر در کربلا نبوده و به طرف کوفه رفته است.
۲۲۳٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۳ و ۱۷۴٫
۲۲۴٫ ضمن این، محقق بزرگوار مرحوم سیدمحسن امین در لواعج الاشجان، از ص ۲۳۹، المجالس السنیۀ، ج ۲، ص ۱۵۲، اعیان الشیعۀ، ج ۱، ص ۶۱۷ و ج ۴، ص ۴۷، جریان ملاقات جابر و اهل بیت را مفصل تر نقل کرده است.
۲۲۵٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۴٫
۲۲۶٫ ر.ک: تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهدا علیه السلام، ص ۱۴۳ و ۱۴۴٫
۲۲۷٫ چنان که از بشارۀ المصطفی، ص ۱۲۶ برمی آید.
۲۲۸٫ ر.ک: تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهداء علیه السلام، ص ۱۴۳ و ۱۴۴٫
۲۲۹٫ مسار الشیعۀ، ص ۴۶، مصباح المتهجد، ص ۵۵۱ و المصباح (کفعمی)، ص ۴۸۹٫
۲۳۰٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۸٫
۲۳۱٫ الملهوف، ص ۲۲۵٫
۲۳۲٫ مثیر الاحزان، ص ۱۵۷٫
۲۳۳٫ ر.ک: تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سید الشهدا علیه السلام، ص ۱۸۰ و ص ۱۸۱٫
۲۳۴٫ در الملهوف، ص ۲۲۵ چنین آمده بود: «فوجدوا جابر بن عبدالله الانصاری و جماعۀ من بنی هاشم و رجالا من آل الرسول صلی الله علیه و آله و سلم.
۲۳۵٫ مرحوم قاضی طباطبایی که ما در این کتاب از تألیف آن محقق فرزانه بسیار استفاده کرده ایم (البته مناقشاتی هم هست که یا به اشاره گفته ایم و یا فعلا آن ها را رها کرده ایم)، در ص ۹۸۱ کتابش می فرماید: «گذشته از آن چه گفته شد، جابر را اول زائر گفتن، از شیخ اعظم مفید است، و قبلا بیان کردیم، چون شاید به شیخ مفید و امثال وی، ورود امام سجاد علیه السلام به کربلا در روز اربعین مسندا از مشایخش نرسیده، و لذا شیخ مفید به ورود امام (سجاد) علیه السلام به کربلا اشاره نفرموده است، ولی تشرف جابر مسندا به آن بزرگوار رسیده، به این جهت به آن اشاره و تصریح فرموده، و او را اول زائرشمرده است. و این رویه شیخ مفید این را نمی رساند که ما از مدارک و مصادر دیگر به دست نیاورده باشیم که امام سجاد علیه السلام و سایر افراد خاندان عصمت در اربعین اول به کربلا آمده اند».
۲۳۶٫ مسار الشیعه، ص ۴۶، مصباح المتهجد، ص ۵۵۱ و المصباح (کفعمی) ص ۴۸۹٫
۲۳۷٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۱ و ۱۷۲٫
۲۳۸٫ لؤلؤ و مرجان، ص ۱۷۱٫
۲۳۹٫ مسار الشیعه، ص ۴۶، مصباح المتهجد، ص ۵۵۱ و المصباح کفعمی، ص ۴۸۹٫
۲۴۰٫ الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۲، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۲ و روضۀ الواعظین، ص ۲۳۱٫
۲۴۱٫ از جمله آنها:
۱٫ ورود اهل بیت در اربعین سال ۶۲ بوده است.(قمقام زخار، ج ۲، ص ۵۸۶).
۲٫ ورود آنان در اربعین سال ۶۱ بوده است، منتها قبل از رفتن به شام.(ناسخ التواریخ، ج ۶، ص ۳۵۴).
۳٫ ورود آنان در اربعین دوم یعنی چهل روز دوم (=۸۰ روز بعد از عاشورا) بوده است. (مرحوم قاضی این احتمال را از بعضی نقل کرده و آن را رد می کند. ر.ک: تحقیق دربارۀ اربعین حضرت سیدالشهداء، ص ۱۹۵ و ۱۹۶٫
و… احتمال های دور از ذهن و غیر مستند دیگر.
منبع: سایت هم اندیشی دینی.