تدوین حدیث(6):منع تدوین حدیث؛ رازها و رمزها
مهدوی راد، محمد علی
در بحثهای پیشین، از منع تدوین و نشر حدیث سخن گفتیم و توجیه های عالمان و محدثان اهل سنّت را در استوار جلوه دادن این موضع، گزارش کردیم و به نقد و تحلیل آنها پرداختیم. از آنچه آوردیم، روشن شد که آن توجیه ها هرگز در برابر نقدها و اشکالها تاب مقاومت ندارند. بنابراین باید منع تدوین و نشر حدیث، رازها و رمزهای دیگر داشته باشد که اکنون بدانها می پردازیم:
دیگرسانی سیاسی و پیامدهای آن
پیامبر (ص) از آغازین روزهایی که دعوت و رسالتش را علنی ساخت، بر امامت و پیشوایی پس از خود نیز تصریح کرد1 و زعامت آینده امت را رقم زد. این تأکید و تصریح، در جای جای سیره رسول الله (ص) جریان دارد که در جریان«غدیرخم» به اوج خود می رسد؛ بدان گونه که هیچ تردیدی باقی نماند و تمام ابهامها و تاریکی ها از زعامت آینده امت زدوده شود.2 رسول الله(ص) افزون بر روشنگری درباره زعامت پس از خود، به چهره نمایی پرداخته، جریان «نفاق» را که در پس عناوین بزرگ و فریبنده ای پنهان بودند روشن ساخت. پیامبر از یک سوی با طرح «شجره ملعونه» جریان نفاق پس از خود را افشا کرده بود3 و از سوی دیگر با طرح «جایگاه اهل بیت(ع)»، جایگاه والای رهبران آینده و تباری را که باید زعامت امت را به دست می گرفت.4
خوب؛ جان منوّر رسول الله (ص) به مینو پر کشید مع الرفیق الأعلی 5 و پس از آن بزرگوار، آرمان بلند وی جامه عمل نپوشید و زعامت سیاسی به گونه ای دیگر رقم خورد وسیاست، دیگر سان گشت و شد آنچه نباید می شد! اکنون مردم هستند و پیشوایانی برساخته؛ و خلفا هستند و حافظه تاریخی مردم؛ حکومت است و آنچه پیامبر در درازای بیست و سه سال بر مردم فرو خوانده بود؛ و حاکمان هستند و دلهره لرزش پایه های حکومت و نااستواری استوانه های خلافت و…
به پندار من، باید ریشه اساسی و بنیادین منع تدوین و نشر حدیث را در همین جا جستجو کرد و نه در جای دیگر؛ که صد البته این خود در عناوین گونه گونی چهره بسته است و در این بحث می کوشم تا مگر اندکی از این حقیقت را واگویم.
1) جلوگیری از نشر فضایل علی(ع) و اهل بیت(ع)
گفتیم پیامبر بر جایگاه والای رهبری تأکید کرده بود، و چهره شایسته رهبری پس از خود را بارهای بار در پیش دید مردمان و در مناسبتهای مختلف فراز آورده بود؛ فراوان در فضایل و مناقب مولا سخن گفته بود، و مردمان و مؤمنان را از اینکه با کژاندیشی و کژرفتاری و قرار گرفتن در دام «فتنه» راهی دیگر برگزینند، بر حذر داشته بود، و افزون بر «غدیرخم» که اوج این ابلاغ بود، با تمهید و دور اندیشی برای آخرین بار در لحظات پایانی حیات خود کوشید تا حقیقت همیشه مؤکّد زندگی اش را یک بار دیگر تأکید کند و این بار آن را بنویساند و با ثبت و کتابت، در استواری آن بکوشد؛ امّا غوغا سالاران و سیاستمدارانی که از سوی دیگر و در مقابل تمهیدات رسول الله (ص ) برای آینده «چاره اندیشی» کرده بودند،6 آن بزرگوار را با غوغا و جوآفرینی از نوشتن باز داشتند و سینه مطهّر رسول الله (ص) را با کلماتی بس ناگوار و اندوهبار فشردند و پیامبر را از اینکه پیشوایی امت و رهبری جامعه را یک بار دیگر امّا با کتابت تأکید کند، جلوگرفتند.7 این واقعیت، یعنی جلوگیری از اینکه پیامبر(ص) زعامت امّت را رقم زند و با کتابت برآن تأکید کند، افزون بر اینکه با توجه به چگونگی جریانهای آن روزگار و مواضع سیاستمداران روشن است و عالمانی از اهل سنّت نیز به صراحت بر آن تأکید کرده اند از جمله حاج داوود ددا، مفتی حنفی صور لبنان8 در گفتارها و اعترافهای عمر نیز به صراحت آمده است که او در واپسین لحظات حیات رسول اللّه «پیامبر را از نوشتن بازداشت تا خلافت از آن علی نباشد». عمر در گفتگویی با عبداللّه بن عباس، چگونگی راست آمدن خلافت بر او را خواست خداوند تلقّی می کند و در مقابل دلایل ابن عباس، مبنی بر اینکه پیامبر می خواست خلافت از آن علی باشد، می گوید: اراده رسول اللّه تحقق نیافت، و اراده خداوند بر اینکه علی خلیفه نشود، عینیت پیدا کرد!!9
چنین بود واقعیت امر و آنان خود نیز می دانستند که زدودن این واقع های صادق از ذهن و زبان مردم، به این سادگی نیست! از این روی،چون زمام امور را به دست گرفتند، و با توجیه های ناموجّه کوشیدند که مردم را در برابر آنچه رقم زده بودند ساکت کنند، و کار را به صلاح و مصلحت مردمان جلوه دهند، و در استوارسازی پایه های حکومت بکوشند، باید در برابر آن همه تأکید و تصریح موضع می گرفتند و پرسشها را پاسخ می گفتند؛ و چون کسی به نشر آموزه های نبوی درباره علی و اهل بیت(ع) همت می گماشت ومآلا در جامعه سؤال می آفرید، باید جواب می دادند. سیاستمداری(!)، جامعه داری(!)، و حراست از حکومت(!) و مصلحت اندیشی(!) اقتضا می کرد که آنچه را که بوده است یکسر از صفحه ذهن ها و صحنه زندگی ها بزدایند، و خود را آسوده دارند. استاد محمدتقی شریعتی با نگرش عمیق و دقیقی بر روند شکل گیری جریانهای پس از رسول اللّه (ص)، نوشته اند:
در سابق، خاطر نشان ساختیم که چون پیغمبر در آخرین ساعات حیاتش خواست چیزی بنویسد، نگذاشتند و بهانه شان این بود که پیغمبر در حال بیماری است و قرآن ما را بس است؛ ولی آنان بعد متوجه شدند که احادیث دیگری هست که همان مقصود را که پیغمبر می خواست در آن موقعیت خاص، تأکید و تسجیل کند، می فهماند. این بود که به طور کلّی از روایت و نقل حدیث و نوشتن آن جلوگیری کردند و سخت ممانعت نمودند.10
دانشمند فقید لبنانی، هاشم معروف حسنی که پژوهنده ای است استوار اندیش در تاریخ اسلام و چگونگی شکل گیری آرا و اندیشه در سده اول تاریخ اسلام درباره منع تدوین حدیث و ریشه اصلی آن می نویسد:
اگر تمام عوامل و انگیزه های متصوّر برای منع تدوین حدیث را بکاویم، هیچ انگیزه ای که بتواند این مسئله را توجیه کند، نمی یابیم. بعید نمی دانم که عامل منع، هراس از گسترش احادیث پیامبر(ص) در برتری و فضیلت علی و فرزندانش بود!
آقای هاشم معروف حسنی برای تأکید و تأیید دیدگاه خود، از جمله استناد می کند به گزارشی که توجیه گر علت منع تواند بود. وی می نویسد:
این دیدگاه را تأکید می کند آنچه عبدالرحمان بن اسود از پدرش گزارش کرده است که: علقمه از یمن و مکه نگاشته هایی آورد مشتمل بر احادیثی در فضیلت اهل بیت پیامبر(ع).ما از عبداللّه بن مسعود رخصت خواستیم و به منزل وی درآمدیم و نگاشته ها را در پیش دید وی نهادیم. او از کنیزش خواست تا طشت آبی آورد. گفتیم در آنها بنگر، که احادیث نیکویی است. او توجه نکرد و در حالی که سطور اوراق را می شست، می خواند: «نحن نقص علیک أحسن القصص بما أوحینا الیک هذا القرآن».* دلها ظرف فراگیرنده است؛ آنها را به جز قرآن مشغول نکنید!11
آنگاه محقق یاد شده بر انحراف عبدالله بن مسعود از ولایت علوی اشاره کرده و تصریح کرده است که او با دگراندیشان در برابر مولا همسویی می کرده و بر چرخ خلافت می چرخیده است. این دیدگاه را تنی چند از محققان و پژوهشیان پذیرفته و بدان تأکید کرده اند و برخی از جمله در تبیین، توضیح و تأیید این دیدگاه به روایت یاد شده استناد کرده اند و نوشته اند:
موضوع احادیث که احادیث نیکویی بوده، با اهل بیت(ع) مرتبط بوده است. راوی به این نکته توجه داشته و از این روی بدان تأکید کرده است تا عبداللّه بن مسعود را به محتوای روایات متوجه سازد؛ امّا وی وقعی ننهاد و احادیث را تباه ساخت.12
به پندار من، توجه به واقع جریان شکل گرفته پس از رسول اللّه(ص) و ضرورتهای حاکمیت، و گستره سخنان پیامبر(ص) درباره علی(ع) وفرزندانش، و تنبه ها و تأکیدهایی که پیامبر(ص) داشته است، در این موضوع تردیدی باقی نمی گذارد، بویژه در ادامه جریان منع و به روزگار حاکمیت بنی امیه و نیز در گستره حاکمیت آنان در حاکمیت خلفا. به این نکات باز هم در ضمن بحث، اشاراتی و تأکیدهایی خواهیم آورد.
یکی از فاضلان، ضمن اینکه «منع نشر فضایل و بیان جایگاه اهل بیت(ع)» را به عنوان بخشی از علل منع تدوین حدیث پذیرفته، از اینکه آن را تنها عامل منع تدوین و یا مهم ترین عامل بداند، تن زده و بویژه بر استناد برخی از باورداران این دیدگاه به آنچه از عبدالرحمان اسود نقل کردیم، انگشت نقد نهاده و آن را نپذیرفته است13 و باز بویژه بر نکته پایانی سخن هاشم معروف حسنی اشاره کرده و نوشته است:
اوّلا مصادر حدیث و تاریخ بر این حقیقت تأکید دارند که ابن مسعود بر ثبت و ضبط حدیث تأکید می کرده است و براساس این موضع، از سوی خلیفه زندانی شده است.
دو دیگر اینکه این گزارش در «غریب الحدیث» ابن سلام نیز آمده است و ذیل مرتبط با اهل بیت(ع) را ندارد.
و سه دیگر آنکه آنچه در این گزارش آمده است با موضع ابن مسعود در نشر فضایل مولا و اهل بیت(ع)، که بر آن تأکید می کرده است و فراوان فضیلت نقل کرده و در فضیلت گستری بر مولا کوشیده است، نمی سازد؛ از جمله بنگرید:
او از رسول اللّه(ص) نقل می کند که فرمود: «من زعم أنّه آمن بی وبما جئت به وهو یبغض علیّا، فهو کاذب لیس بمؤمن؛14
آنکه می پندارد به من و آنچه آوردم ایمان دارد، امّا با علی دشمنی می ورزد، دروغ می گوید و مؤمن نیست».
و دیگر اینکه گفت:«ما به روزگار رسول اللّه(ص) منافقان را با کینه آنها با علی(ع) شناسایی می کردیم».15
ابن مسعود می گوید: از رسول اللّه(ص) شنیدم که فرمود:«پیشوایان پس از من دوازده تن هستند؛ نه تن از آنان از تبارحسین(ع)اند که نهمین آنان سمهدیز است.»16
و…
افزون بر این، پژوهشی دراز دامن و دقیق نشان داده است که فقه عبداللّه بن مسعود، بسی نزدیک به فقه اهل بیت(ع) است؛ دیگر اینکه سید مرتضی بر طهارت ابن مسعود و فضل و ایمان و ستایش رسول اللّه(ص) از وی تصریح کرده و گفته است«بدون هیچ سخن مخالفی، او با حالتی ستودنی زندگی را بدرود گفته است».17
بر اساس آنچه گفتیم، احتمال دارد اگر این گزارش درست باشد، مراد از احادیث، قصه ها و داستانهای امتهای پیشین بوده است که ابن مسعود آنها را تباه ساخته و کلام پایانی راوی که می گوید ابن مسعود به هنگام محو سطور این نگاشته، آیه «نحن نقص علیک أحسن القصص…» را می خوانده است، می تواند تأییدی باشد بر این احتمال.18
مؤلف پس از اینکه احتمالهایی درباره روایت و معنای آن رقم زده ،افزوده است که این سخن مدّعی که می گوید: «منع تدوین برای آن بوده است که فضایل علی از بین برود» با نهی عام حکومت نمی سازد و دلیل، اخصّ از مدّعاست. خلیفه می توانست نگاشته ها را فراخواند و هرآنچه مرتبط با فضایل علی(ع) است تباه سازد و بقیه را رخصت نشر دهد.19
تأملی در آنچه گذشت:
در اینکه عبداللّه بن مسعود از کاتبان سنت نبوی است و بر ثبت و ضبط حدیث تأکید می کرده است، تردیدی نیست. به این نکته پیشتر اشاره کرده ایم؛20 امّا درباره شخصیت ابن مسعود و موضع وی در خلافت، سخن بسیار است. آنچه آقای هاشم معروف حسنی آورده است، مستند است به یک داوری از محدث جلیل فضل بن شادان که آن را ابوعمرو کشّی گزارش کرده است.21 در آن نقل، فضل بن شادان او را با حذیفه می سنجد و با تکیه بر برتری حذیفه بر وی می گوید: «ابن مسعود، حق و باطل را به هم آمیخت و همسویی با حاکمیت را پذیرفت و بر آرای آنان خستو شد». رجالیان غالبا این داوری را به صواب دانسته اند، و ستایش های نقل شده درباره وی را با این داوری سنجیده و سخن فضل را مقدم دانسته اند.22
آیةاللّه خویی و علاّمه شوشتری، کلام سیدمرتضی را «جدلی» دانسته اند در برابر «عامّه». امّا تدبّر در مجموعه آنچه سیدمرتضی در آن بخش آورده، که در پایان بحث نیز بر استواری وی در ایمان تأکید می کند، نشان می دهد که سیدمرتضی بر آنچه درباره ابن مسعود آورده است باور داشته و سخن را از سر «جدل» نگفته است. به پندار من، کلام محدث جلیل، فضل بن شادان، اگر چنانچه علاّمه شوشتری احتمال داده اند «جدلی» نباشد، در تعارض خواهد بود با روایات بسیاری که ابن مسعود در فضل و فضیلت علی(ع) نقل کرده و موضع او در مقابل عمر و نیز خلیفه سوم و موارد دیگر که به خوبی نشانگر رویارویی اوست با خلفا و نه همسویی وی با آنان و همرأیی وی باحاکمیت.23
تا بدینجا گویا دست کم در «انحراف ابن مسعود و همسویی وی با حاکمیت» می توان تردید کرد. اکنون در روایت یاد شده اندک درنگ کنیم. در نقل دیگر آن روایت، چنین آمده است:
عبداللّه بن اسود از پدرش نقل می کند که گفت: مردی از شامیان به دیدار عبداللّه بن مسعود آمد که همراهش نگاشته ای بود از گفتار ابو درداء و قصه ای از قصّه های او. او گفت: هان، بدین صحیفه که کلام برادرت ابو درداء است نمی نگری؟ عبداللّه بن مسعود آن را بر گرفت، بدان می نگریست و می خواند تا به خانه رسید. آنگاه به کنیزش گفت: ظرفی پر آب برایم بیاور.[کنیز آب] آورد. ابن مسعود در حالی که انگشت به سطور آن می مالید و نگاشته ها را می سترد، می خواند: «المر. تلک آیات الکتاب المبین. انا أنزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون. نحن نقص علیک أحسن القصص». شگفتا! آیا قصه نیکوتر از قصّه گویی الهی می خواهید، و کلامی زیباتر از کلام خداوند می جویید؟24
آیا به واقع آنچه در آن صحیفه بوده است، در فضیلت اهل بیت(ع) بوده است؟! آیا این روایت و همگنان آن، نشانه ای نیست که یا چنان نبوده و یا اگر هم بوده به پندار راوی «احادیث حسان» بوده و به واقع «حسان» نبوده و چنانکه در برخی نقلهای دیگر آمده «باور ناکردنی»، «گمراهی آفرین»، «فتنه انگیز و بدعت آمیز» بوده است؟25
افزون بر این، به پندار من، اگر این نقلهای مختلف را با جریانها و حادثه های مختلف مرتبط بدانیم، و آن صحیفه ها را به واقع مرتبط با اهل بیت(ع) تلقی کنیم، و بپذیریم که ابن مسعود آن سطور را سترده و نابود ساخته است، آیا بر این اساس نیز می توان گفت که این حادثه نشانگر انحراف ابن مسعود از اهل بیت(ع) است؟ اگر شرایط آن روزگار را فهم کنیم، و بدانیم که این آقای ابن مسعود به لحاظ اتّهام به نگارش حدیث و یا زیاده روی در گسترش آن(!!) به زندان رفته و سیاست شده است، و از سوی دیگر، او ابن مسعود است و نه ابوذر، عمار و سلمان و استوار گامی خلل ناپذیر چون کوه که با هیچ حادثه ای از جای نمی جنبد… نه، او زندگی را می پاید، ضربه ها را برگرده اش می نگرد، و از اینکه بار دیگر بدانجایی برگردد که از آن نجات یافته است، هراس دارد و… پس چنین می نمایاند که همسوی با سیاست است و ره چنان می رود که حاکمان می خواهند و چنان می گوید که آنان املا می کنند. حارث بن سوید می گوید، از عبداللّه بن مسعود شنیدم که می گفت:
اگر قدرتمندی مرا بر سخنی وادارد که تازیانه و یا تازیانه هایی از گرده من برگیرد، آن سخن را می گویم.26
او با عثمان حج گزارد.وقتی عثمان در منا نماز را تمام خواند، ابن مسعود نیز چنان کرد.27 بدو گفتند مگر تو نگفتی پیامبر در منا نماز را به «قصر» می خواند و نیز ابوبکر؟! گفت: چرا! الآن نیز آن را گزارش می کنم؛ امّا اکنون عثمان پیشواست؛ با او مخالفت نمی کنم، که خلاف شرع است.28
و بدین سان و با این رفتار ستردن حدیث از صفحه صحیفه برای نشان دادن همسویی با جریان حاکمیت است و نه باور به آن و نه اینکه به واقع او از نشر فضایل اهل بیت(ع) تن می زده است و گسترش منقبتها و فضیلتها را برنمی تابیده است؛ و کم لها من نظیر… گستره تاریخ و گذرگاه زمان آکنده است از نمونه های عینی این همسوی نمایی ها با حاکمان که از باورها سرچشمه نمی گرفته است و…
«اخصّ» بودن دلیل از مدّعا:
نویسنده یاد شده گفته بود که «مستند ساختن منع تدوین به جلوگیری از نشر فضایل علی(ع) و اهل بیت(ع)» دلیل اخصّ از مدّعاست و درست نیست؛ چون این یعنی آنان که منع تدوین را رقم زدند، از ثبت و ضبط و نشر تمام احادیث پیامبر(ص) جلو گرفتند. این گستردگی نمی تواند به دلیل آهنگ منع از نشر فضایل باشد که اندکی است از مجموعه احادیث و سنت پیامبر(ص).
نقد این سخن:
بارها بر این نکته تأکید کرده ایم که صراحتها و تأکیدها و تنبّه های رسول اللّه(ص) بر زعامت پس از خود، بس فراوان بوده است. پس از پیامبر، سیاست و زعامت به گونه ای دیگر رقم خورده است. نگاه داشتن آنچه شکل گرفته بود، کار خردی نبود و بیشترین دغدغه حاکمان و دلمشغولی سیاست بازان پس از پیامبر(ص)، حفظ و حراست از کیان حکومت بود. نشر فضایل علی(ع) و گسترش نصوص سخنان پیامبر(ص) در پیوند با شایستگی مولا برای خلافت، به معنای خطّ بطلانی بود بر هر آنچه رقم خورده بود و مآلا حاکمان باید چاره ای می اندیشیدند که هرگونه شائبه را جلوگیرند و از هرگونه شبهه و سؤالی مانع شوند. منع نقل فضایل علی(ع) و آزادگذاری هرآنچه جز آن است، به گونه ای طبیعی سؤال انگیز بود و برای حکومت مشکل آفرین. «دلیل نباید اخصّ از مدّعا باشد»: این قاعده ای است استوار در مباحث و اثبات نظریه های علمی؛ امّا عالم سیاست، دگر است و قواعد آن، دگر.
تاریخ، در سینه خود، حوادث بسیاری دارد که می تواند نشان دهد چه سان سیاستمداران که خوب دریافته بودند «الملک عقیم» با کوچکترین پندار، دست به تصفیه های شگفت و وحشتناکی می زدند، و چگونه برای دستیابی به یک «دانه عدس»، ظرف بزرگی را سر می کشیدند. افزون بر این، پیشتر یاد کردیم که نقل حدیث در چارچوبی خاص بدان گونه که حاکمیت می خواست ادامه داشت.29 از این روی، عمر گفته بود:
از گفتار رسول اللّه(ص) اندک روایت کنید، مگر آنچه با اعمال مرتبط است.30
حکومت می دانست چه می کند. هدف گیری او حفظ کیان حاکمیت بود و زدودن موانع این راه؛ امّا چرا آن را اعلان کند و چرا به گونه ای عمل کند که «این راز از پرده برون افتد»؟ اگر حدیث گزارش می شد و مردم براساس احادیث گزارش شده از چگونگی آنچه بر جامعه رفته می پرسیدند، و نصوص پیامبر(ص) در جواب خوانده می شد، روشن بود که حکومت به سادگی نمی توانست اعمال سیاست کند. ما پیشتر آوردیم که آنچه ابوبکر را به اندیشه واداشته بود(به گونه ای که خواب را از چشمان او ربوده بود)، بگومگوها بر سر خلافت بوده است؛ وگرنه مردمان در آن روزگار، نه بر سر نماز اختلاف داشتند و نه ممکن بود داشته باشند. این حقیقت را برخی از عالمان اهل سنت نیز دریافته اند و بدان اشاره کرده اند:
اگر مرسل ابو ملیکه [گزارشی که نشانگر آن است که ابوبکر با تکیه بر اختلاف آفرین بودن احادیث، آنها را سوزاند و…] اساسی داشته باشد، وقوع این ماجرا بی درنگ پس از رحلت پیامبر، نشانگر آن است که کار خلیفه[سوزاندن احادیث] در پیوند با خلافت و رهبری بوده است؛ چون مردمان پس از بیعت اختلاف می کردند؛ گروهی می گفتند ابوبکر اهلیت داشته، چون پیامبر چنین و چنان گفته است و گروهی دیگر می گفتند پیامبر درباره فلان(!) چنین گفته است، پس خلافت از آن اوست. ابوبکر برای اینکه آنان را از این بگو مگوها بازدارد، نگاشته های خود را سوزاند و دیگران را نیز بدان واداشت.31
نصوصی از تاریخ می تواند نشان دهد که حاکمیت هیچ گونه پرده برگیری(از آنچه شکل گرفته بود) را برنمی تابید؛ و نه تنها نشر فضایل علی(ع) را برنمی تابید که روشن شدن جایگاه والای علمی او را نیز تحمّل نمی کرد؛ و نه تنها او که هیچ جریانی جز جریان حاکم نباید برکشیده می شد و عنوان می یافت، و این همه برای کسانی که در روند شکل گیری حاکمیتها و حکومتها در نگریسته باشند و توجیه های حاکمان را در برخورد با مخالفان برای حفظ حاکمیت نگریسته باشند، بسی فهمیدنی و پذیرفتنی است. نمونه هایی را بنگرید(با اختصار در نقل):
کسی از دور دست وارد مدینه می شود. ابیّ بن کعب را می بیند. از او می پرسد پس از پیامبر چه شد؟! ابی از پاسخ تن می زند. مرد درشتی می کند و می گوید: شما صحابیان را چه شده است؟ چرا حق را نمی گویید؟ ابی به این بسنده می کند که بگوید:«آنان که سیاست را بدین سان گره زدند؛ هم خود هلاک شدند و هم دیگران را هلاک کردند». آنگاه چون مردم گرد می آیند و گردن می کشند که بیشتر بشنوند، ابی راه خویش می گیرد و به خانه اش می شود. مرد می گوید: ابی می رفت و می گفت:«به خدا سوگند اگر تا جمعه بازمانم، همه چیز را می گویم… از ملامت ملامتگران هراس به دل راه نمی دهم و آنچه را از رسول اللّه(ص) شنیده ام باز می گویم؛ زنده بمانم و یا کشته شوم و…» و من چون پگاه پنجشنبه بیرون آمدم، کوچه ها را آکنده از جمعیت یافتم، و چون پرسیدم، گفتند: سرور مسلمانان، ابی بن کعب مرد!!!32
ابن ابی الحدید می گوید:
گزارش های استوار، نشانگر آن است که بنی امیه سخن گفتن از فضائل علی(ع) را جلو می گرفتند و هر آنکه از علی سخن می گفت، او را مجازات می کردند، تا بدانجا که کسانی که آهنگ نقل کلام از علی(ع) داشتند، گرچه با فضایل وی مرتبط نبود و از احکام دین می بود، جرئت نمی کردند نام مولا را بر زبان آورند و می گفتند «عن أبی زینب».33
زبیر بن بکار، گزارش می کند که سلیمان بن عبدالملک به روزگاری که «ولی عهد» عبدالملک بوده است به مدینه وارد می شود؛ از جایهای تاریخی و آثار و مآثر رسول اللّه(ص): احد، قبا و… دیدن می کند، سؤال می کند و پاسخ می شنود؛ آنگاه به ابان بن عثمان دستور می دهد سیره پیامبر را بنویسد. او می گوید براساس صحاح آثار آن را نوشته ام. دستور می دهد آن را برای او بنویسند. چون بدان می نگرد، یاد کرد انصار در «عقبتین»، «بدر» و… او را به تأمل وامی دارد و می گوید: اینان را [انصار را] فضل وفضیلتی نیست، … ابان می گوید: حق همین است که نوشته شده است. زبیر می گوید: سلیمان آنچه را نوشته بودند تباه کرد و گفت: با امیر در این باره سخن بگویم، شاید با نگارش و نشر آن مخالف باشد. چون سلیمان با عبدالملک آنچه را دیده بود باز گفت، عبدالملک گفت: به کتابی که ما را در آن فضیلتی نیست، نیازی نیست! و…34
حاکمانی که سخن از انصار را برنمی تابیدند، چگونه نشر فضایل علی و آل علی(ع) را تحمّل می کردند؟! موضع گیری حاکمان در برابر نشر فضایل علی و اهل بیت، بسیار شدید و انعطاف ناپذیر بوده است و این منع و رویارویی خصمانه هرچه از روزگار رسول اللّه(ص) دورتر می شود، شدیدتر می گردد و به روزگار بنی امیه، به گونه ای شگفت و خیره کننده چهره می نماید.
پیوند همراهی با اهل بیت(ع) و مآلا همنشین پیامبر بودن همراهان با اهل بیت(ع) در قیامت و در کنار حوض، یکی از جلوه های زیبای مکانت آل علی است، که از جمله در پایان حدیث ثقلین با نقلهای مختلف آمده است. این حقیقت، در مجلس عبیداللّه بن زیاد گفته می شود و او به شدت تکذیب می کند. این انکار به انس بن مالک می رسد. انس می آید و می گوید: چرا آن را انکار می کنید؟ عبیدالله می گوید: آیا تو خود از پیامبر شنیدی؟ می گوید: آری… ابن زیاد می گوید: پیری او را به خرفتی مبتلا ساخته و…35
آقای سعید ایوب می گوید:
بنی امیه چگونه می توانستند احادیث «حوض» را تحمّل کنند و بنگرند که پیامبر گفته است:«هان! پس از من، حاکمان ستم گستر خواهند بود. آنان را در ستمبارگی شان یاری نکنید. اگر کسی دروغها و ستمهای آنان را همراهی کند، هرگز با من وارد بر حوض نخواهد شد»؟ و از سوی دیگر فرموده است:«هر کس همراه علی و اهل بیت باشد، بر من در کنار حوض، وارد خواهد شد» و…36
اینها و جز اینها و تأمل در واقع تاریخ اسلام و چگونگی مواضع حاکمان، همه و همه نشانگر آن است که برای حکومت، علی(ع) و چگونگی حضور خانواده او در صحنه اجتماع و سیاست، مسئله ای بس جدّی بوده است و منع تدوین حدیث، از جمله برای جلوگیری از نشر مناقب و فضایل علی(ع) و اهل بیت(ع)، تدبیری بود سیاستمدارانه و دقیقا در جهت حفظ پایه های حکومت و بیرون راندن رقیب از صحنه (که بدان پس از این نیز خواهیم پرداخت).
2) مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
رسول الله(ص) با ابلاغ رسالت، آیینی پی نهاد جهان شمول و زمانشمول. در این آیین الهی، پیامبر(ص)، هم رسالت ابلاغ آموزه های دین را بر عهده داشت و هم زعامت جامعه و رهبری امت را. پیامبر(ص) چونان تمام انسانها حیات ظاهری محدودی دارد؛ امّا آیین او رنگ ابدیّت گرفته است. این از یک سوی؛ از سوی دیگر، اختلافات در چگونگی ادامه راه پیشوایان انقلابها و تداوم حرکت رهبران، تجربه هماره تاریخ است و اتّفاق افتادنی. چنین است که رسول الله(ص)، هم این چگونگی را پس از خود پیش بینی کرده و هم محورهای استوارمانی و حراست از اختلاف را نشان داده و هم در شناخت و شناساندن مهمترین و نقش آفرین ترین جریانها سخن گفته و چهره نمایی کرده است.37 روشنترین سخن آن بزرگوار، کلامی است که در چند گانگی و چند گونگی پس از خود فرمودند:
تکون بین امتّی فرقة و اختلاف، فیکون هذا و أصحابه علی الحقّ یعنی علیا؛38
در میان امت من، جدایی و اختلاف خواهد بود[و آن روز،] این[علی(ع)] و اصحاب او بر حقّ خواهند بود.
روایت تفرّق امت و نجات یافته بودن یکی از آنها، از جمله روایات مشهور بلکه اجمالا متواتری است که با همه گفتگوها در بخشی از روایت، اصل آن را همه پذیرفته اند.39 آیات بیدارگر و تنبّه آفرینی که از یک سو به وجود جریانهای داخلی و نفاق اشاره می کند و از سوی دیگر از اختلاف و تفرّق نهی می کند و بالأخره به وحدت و همدلی و همراهی امر می کند، همه و همه نشانگر این است که آینده امت اسلامی، بسی تأمل برانگیز و دلهره آفرین بوده است. ابن مسعود می گوید:
پیامبر برای ما خطبه خواند و گفت:«در میان شما منافقان هستند. هر که را نام بردم برخیزد». آنگاه گفت:«فلان برخیزد…و…». بدین سان شصت و سه نفر را نام برد.40
این گونه نقلها بسیار است و نشانگر اینکه بسیاری از کسان در روزگار رسول الله(ص) چهره نمایی شده بودند و مردمان بر اساس گفتار پیامبر(ص) آنان را می شناختند. و برخی از آیات که به گونه ای کلّی از چهره های تزویر و نفاق سخن گفته بود، در تفسیرها و تأویلهای پیامبر(ص) روشن گشته بودند.
بر اساس پژوهشی درست و استوار، مصحفی که علی(ع) به حاکمان پس از سقیفه ارائه داد و نپذیرفتند و گفتند ما را بدان نیازی نیست، مصحفی بود که بجز متن قرآن که همین کتاب اللّه موجود است، بدون کاستی و فزونی مشتمل بود بر تفسیر و تأویل و روشنگری درباره جریانها و یادکرد مردمان و مصادیق بسیار از آنچه قرآن با اشارت از آن گذشته بود.41
افزون بر اینها، یادکردهایی بود نیک و بد از کسانی با نام و نشان؛ مانند آنچه رسول الله(ص) درباره اصحاب ارجمند و فداکارش گفته بود و آنچه درباره حزب قریش، بویژه جریان بنی امیه و سردمدارانش فرموده بود. از جمله بنگرید:
1. پیامبر(ص) چون دید ابوسفیان بر استری سوار بود و معاویه و برادرش یکی افسار به دست داشت و دیگری از پس می رفت، فرمود: اللهم العن القائد و المسائق و الراکب!42
2. پیامبر(ص) فرمود: هرگاه معاویه و عمروبن عاص را دیدید که با یکدیگر جایی گرد آمده اند، میانشان جدایی افکنید؛ چه این دو هرگز برای کار خیری با یگدیگر گرد نیایند.43
3. ابن عباس می گوید: در سفر، پیامبر(ص) آوازی شنید که شاد خورانی سر می دادند. کسی رفت و آمد و گفت معاویه و عمروبن عاص هستند. پیامبر(ص) دستها را فراز آورد و فرمود: بارالها! آنها را در فتنه به سختی گرفتار کن و در دوزخ به بدترین وضعی نگونسار فرما!44
اینها و جز اینها اندکی است از بسیار، از آنچه رسول اللّه(ص) درباره «حزب طلقاء» و هم پیمانان آنان گفته بود؛ و می دانیم تلاش حاکمیت را برای تحکیم موقعیت بنی امیه و بویژه عمر را برای استوار سازی جایگاه«حزب طلقاء» در حوزه حکومت اسلامی. امّا چرا؟! روشن است که برای همسازی و هم پیمانی برای زدودن رقیبها از صحنه و ستردن مخالفان از میدان45 و… در مقابل اینها، آن همه ارج گذاری ها به بزرگان و استوار اندیشان صحابه مانند: ابوذر، سلمان، عمار، و… و فضیلت گستری برای علی و آل علی(ع) و….
اکنون حاکمیت باید چه چاره ای بیندیشد؟ روشن است: منع نشر و جلوگیری از گسترش این همه و آن همه؛ تا«مگر از پرده برون نفتد راز» وگرنه، اگر مردم به خوبی بدانند که کی، کی است و هر روز کسانی این همه را بر گوشها بخوانند و بر ذهنها بدمند، چه خواهد شد؟ چنین است که علی(ع) با آن همه عظمت و والایی، حتی کمترین ارج و احترامی نمی بیند. زهری می گوید:
علی(ع) را تا فاطمه(س) بود، حرمتی می نهادند و چون فاطمه رخ در نقاب خاک کشید، همه از او روی برتافتند.46
چنین کردند تا قلّه ها در پیش دیدها نهاده نشود، و چهره ها بدان گونه که هست نموده نشود و پرده ها بالا نرود و زشتیهای آتش نهادان و زشت سیرتان آفتابی نگردد. آنچه را تا بدین جا آوردیم و اندکی به تفصیل گرایید برای این است که بگوییم یکی از مهمترین عوامل منع تدوین و نشر حدیث، این بود که واقع های افراد و جریان ها در کلام رسول اللّه(ص) فراز نیاید و آنچه را آن بزرگوار در تکریم و تکذیب افراد و جریانها فرموده بودند، در پیش دیدها نهاده نشود. کسانی از عالمان و پژوهشگران تاریخ اسلام به این حقیقت، راه برده اند و از جمله استناد کرده اند به این گزارش حدیثی و تاریخی:
عبدالله بن عمروبن عاص می گوید: من هر آنچه از پیامبر می شنیدم، می نوشتم و با این کار می خواستم از تباهی آنها جلوگیری کنم. قریش مرا از این کار باز داشتند و گفتند:«هر آنچه از پیامبر می شنوی، می نویسی و حال آنکه پیامبر، بشری است که در حال خشنودی و ناخشنودی سخن می گوید؟47
این پژوهشگران بر این باورند که بخشی از این سخن(رسول الله بشر یتکلم فی الغضب و الرضا) نشان انگیزه قریشیان در برابر کلام رسول الله(ص) است؛ یعنی آنان از اینکه سخنانی از پیامبر نشر شود که از سر خشنودی درباره کسانی و از سر خشم درباره کسانی گفته شده است، تن می زدند و عملا این حرکت، نوعی آینده نگری برای حراست از موقعیت افراد و زدودن موانع برای دستیابی به قدرت و حاکمیت بود.48 پس از پیامبر(ص) ،این تدبیر سیاسی عینیت یافته بود. اکنون همان کسانی که رسول الله(ص) درباره آنها از سر خشم سخن گفته بود و گاه (با تصریح به نفاقشان) از آنها چهره نمایی کرده بود و جریان فکری و اجتماعی آنها را بر نموده بود، در حاکمیت حضور داشتند؛ باید چاره ای می اندیشیدند. راه سیاستمدارانه همین بود که یکسر از نشر کلام پیامبر جلوگیرند و هر آنکه را جز آن کند، سیاست کنند و بویژه کسانی که اسرار را داشتند (و اگر هویدا می کردند، حاکمیت بسی مشکل پیدا می کرد) تهدید شوند. یکی از نمونه های روشن آن، حذیفه است. او می گوید:
اگر آنچه را می دانم بگویم، و بر کرانه جویباری باشم و دستهایم را دراز کنم و آب برگیرم، قبل از آنکه آب را به لبانم برسانم، کشته خواهم شد.49
حذیفه بن یمان، از کسانی است که اسرار بسیاری را رسول اللّه(ص) بر او فروخوانده بود؛ بین او و عمّار، عقد اخوّت بسته و حقایق بسیاری را به او آموخته بود؛ او به «صاحب سرّ رسول اللّه(ص)» معروف است50 و به چهره شناسی، شهره. از این روی، مردمان بسیار به او مراجعه می کردند و از چگونگی ها سؤال می کردند. نمونه را بنگرید:
بنو عبس به او می گویند: عثمان کشته شده است. چه کنیم؟
گفت: با عمّار همگام و همراه باشید.
گفتند: عمّار از علی جدا نمی شود.
گفت: حسد، جسد را هلاک می کند. نزدیکی عمّار به علی، شما را از او می رماند. به خدا سوگند، علی برتر است از عمّار؛ فاصله آن دو، چونان زمین است و آسمان و عمّار از نیکان است و….51
چنین بود که او هماره تحت نظر بود و پنهان پژوهان حکومت، او را می پاییدند و چون لب به سخن می گشود، به خلیفه می فهماندند و گزارش می دادند.52 حذیفه روزی یکی از این گونه کسان را دید که رازگشایی های او را به عثمان گزارش می داد. به وی خطاب کرده، گفت «از پیامبر شنیدم که فرمود: خبرچین به بهشت نخواهد رفت».53
بنابراین نباید تردیدی رواداشت در اینکه شعارهایی چون «حسبنا کتاب اللّه» و حرکتهایی چون منع تدوین و نشر حدیث، یکسر تدبیرهای سیاسی بود، برای جلوگیری از آنچه بر استحکام خلافت ضرر می رساند و به تزلزل پایه حکومت می انجامید و چهره های حاکم و چگونگی آنها را می شناساند و رقیبها را در پیش دیدها قرار می داد. آقای سعید ایوب نویسنده هوشمند مصری می گوید:
گروه هایی از مردم را پیامبر لعن کرده بود، و کسانی را طرد کرده بود. جلوگیری از نشر احادیث پیامبر، باعث می شد که کم کم چگونگی آنها از یادها برود و داوری پیامبر درباره آنها به فراموشی سپرده شود و حکومت، در بهره گیری از آنها، در میان مردم مشکلی نداشته باشد.54
بدین سان، باید سخن رسول اللّه(ص) نشر نشود و آنچه نشر شده است، از کارآمدی و کارآیی بازماند و با تحریف و تبدیل محتوا به گونه ای دیگر رقم خورد، و چنین است که افزون بر اینکه از کتابت جلوگرفتند و آنها را سخنانی بشری برخاسته از «غضب» و «رضا» تلقی کردند، احادیثی برساختند و بگستردند تا مگر کلام نبوی را از کار بیندازند. بنگرید، از پیامبر نقل کرده اند که گفت:
خداوندا، محمد بشری است؛ که خشمگین می شود چونان افراد بشر که خشمگین می شوند. خدایا، با تو پیمانی می بندم که هرگز مخالفت نکنم. پس هر مؤمنی را که آزار رسانده ام، یا دشنام داده ام، یا بر او تازیانه نواخته ام، این همه را کفّاره گناهان او قرار ده و عامل تقرّب به خود در قیامت!55
و آورده اند که فرمود:
خداوندا، هر مؤمنی را که لعن کرده ام و یا دشنام داده ام، این لعن و دشنام را باعث تقرّب وی به خود قرار ده!56
این است پیامبری که حاکمیت برای تبرئه جبهه خود و جریان حاکم، آن را رقم زده است. یعنی این همان پیامبری است که خداوند در حق او فرمود: «انک لعلی خلق عظیم»، و فرمود: «وما ینطق عن الهوی» و فرمود: «لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضّوا من حولک» و خود فرمود: «لم یکن النبی سبابّا ولافحاشا».57
اکنون از آن پیراسته جان پاک سرشت معصوم صبور و مطهّر، پیامبری ساخته می شود که خشم می گیرد و تسلّط بر نفس را از دست می دهد و فحش می دهد و تازیانه می زند و… امّا این همه تبدیل می شود به «عامل تقرّب» و… شگفتا از تبدیل، تحریف و تأویل!! که یعنی اولا باید مردم ندانند که کسانی که مصادر امور را به دست گرفته اند، چه کسانی هستند و پیامبر درباره آنها چه گفته است و آنان را رسول اللّه(ص) نفرین کرده است و اگر هم اندکی «راز از پرده برون افتاد» و دانستند، بدانند که این هم مشکلی ندارد، و نه تنها قدحی نیست که تقرّبی است و… .
3) استوار سازی جریان «رأی» و زدودن موانع آن
رسول اللّه(ص) پیام آور حق بود و زعیم امت. او هم رهبری سیاسی امت را بر عهده داشت و هم مرجعیت فکری را. پیامبر، هم مبلّغ دین بود و هم مفسّر آن؛ هم گره های زندگی انسانها را می گشود، حکومت را سرپرستی می کرد و امت را هدایت، و هم گره های فکری را می گشود و دشواریهای اعتقادی، فکری و فرهنگی مردمان را پاسخ می داد.
پس از پیامبر، سیاست جامعه به گونه دیگری رقم خورد و کسانی زمام امور را به دست گرفتند که نه آگاهی ها و فهم درستی از دین داشتند و نه اطلاعاتی استوار از کتاب مبین و تفسیر کتاب اللّه و سنّت رسول اللّه(ص). این واقعیت، بدان سان روشن و نصوص آن بدان گونه فراوان است که هیچ تردیدی را برنمی تابد. از سوی دیگر، مردمان آنان را که بر مسند حاکمیت نشسته بودند،در جایگاه رسول اللّه(ص) می دیدند و بدین سان توقّع داشتند که آنها گره های فکری شان را بگشایند و در این گره گشایی ها و راهنمایی ها، سنت رسول اللّه(ص) را برنمایند و از کتاب اللّه سخن بگویند، و به گونه ای نگویند و فتوا ندهند که در گفتار و رفتارشان تضاد و تهافت آشکار با کلام رسول اللّه(ص) باشد. و بالاخره، حکومت، دامن می گسترد و زمان پیش می رفت و نیازهای مردم فراوان می شد، و مردم در برابر هرآنچه پیش می آمد (و حکومت به هر کاری دست می زد)، توجیه و دلیل می خواستند. حکومت نیز در اداره جامعه، تصمیم های جدید می گرفت و در زمامداری، آهنگ تصرّفهای گونه گونی داشت و چه بسیار صحابیان و دیگر مردم، این همه را با آنچه از پیامبر(ص) دیده بودند و یا شنیده بودند، در تضاد می یافتند و با استناد بر نصوص کلام پیامبر(ص) آنان را بازخواست می کردند و گاه بر کژروی آنها تصریح می کردند. بدین سان حاکمان برای رهیدن از این مشکل و زدودن موانع و ستردن دشواریها، چاره هایی اندیشیدند. از یک سوی، تدوین حدیث را ممنوع کردند و نشر آن و بحث و تدریس آن و گزارش و گسترش آن را جلوگرفتند و از سوی دیگر، باب «رأی» را گشودند و «تأویل» را برای کنشها و رفتارهای حاکمان، باب کردند و… اینک، برخی از نصوص را که به گونه ای نشانگر آنچه که گذشت،تواند بود، بیاوریم(با اختصار در نقل و گزارش):
عمر تصمیم می گیرد زنی حامله را که شوهرش بدو پندار زنا داشت، رجم کند. معاذ به این دلیل که او در خود فرزندی دارد و تا آن را بر زمین ننهاده نباید حکم را اجرا کرد، عمر را از اجرای حکم نهی می کند و پس از تولّد فرزند، پندار مرد نیز زدوده می شود.58
عمر در برابر کشته شدن مردی «ذمّی»، تصمیمی ناروا می گیرد و ابو عبیدة بن جرّاح او را متوجه اشتباهش می کند، و عمر از تصمیمش برمی گردد.59
عمر تصمیم می گیرد زنی را به خاطر فرزند آوردن پس از شش ماه حاملگی، رجم کند.ابن عباس با استناد به قرآن او را به اشتباهش می آگاهاند.60
شگفت انگیز است: مردی از عمر سؤال می کند که بر جنابت بودم و آب نیافتم. عمر پاسخ می گوید که[در چنین شرایطی] نماز مخوان!! و عمّار او را به یاد کلام رسول اللّه(ص) می اندازد و نشان می دهد که وی تا چه اندازه در فهم دین، قاصر است.61
این موارد، فراوان تر از آن است که نیازمند یادآوری باشد.62 اینها نشانگر آن است که مردمان با تکیه بر کلام نبوی، سخن عمر و آرای او را نقض می کردند و ناآگاهی آقای خلیفه را برملا می کردند. بدین سان، در جهت چاره جویی، گام آغازین برداشته شد که: کسی حق ندارد سخن رسول اللّه(ص) را تدوین کند، نشر دهد و فراز آورد؛ و تهدیدها نیز آغاز شد.
در موردی، عمر در برابر سؤال کسی، چون پاسخ می گوید و سؤال کننده به وی یادآوری می کند که سخنش با کلام رسول اللّه(ص) همخوانی ندارد، او را دشنام می دهد و با او به درشتی سخن می گوید؛63 و در مورد دیگر، تازیانه برمی کشد و سؤال کننده را ادب می کند!!64 و کم کمک عمر می فهماند که می تواند تصمیم بگیرد و برخلاف آنچه رسول اللّه(ص) نظر داده، نظر بدهد و کسی نیز نباید اعتراض کند. داستان خطبه عمر که در ضمن آن گفت: «متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه و أنا أنهی عنها وأعاتب علیها»65 مشهورتر از آن است که نیاز به ارائه مستند و مدرک داشنه باشد. بدین سان، پس از پیامبر(ص) در حوزه اندیشه دینی، در مقابل تکیه و تأکید بر نصوص کتاب و سنّت و استناد احکام بر این دو منبع عظیم، جریانی به وجود آمد که عالمان، از آن به جریان «رأی» یاد کرده اند. محقق باریک بین، حضرت شیخ عبدالهادی فضلی نوشته اند:
عامل بنیادین در منع تدوین حدیث که آن را می توان در پرتو تأمل در حوادث شکل گرفته بعد از سقیفه و اعتبار «رأی و اجتهاد» در مقابل نص دریافت از بین بردن نصوص، و یا اندک ساختن آن بویژه آنچه مرتبط با شایستگی و برتری اهل بیت(ع) بوده است، تا جریان «رأی» در برابر «نص گرایی» استوارگردد و به کار بستن آن در میدان سیاست، سودمند افتد.66
تأملی در آنچه گذشت:
برای کسانی که در تاریخ اسلام در نگریسته اند و اندک تأملی در جریانهای شکل گرفته پس از پیامبر روا داشته اند، روشن است که پس از پیامبر(ص) دو جریان کاملا متمایز شکل گرفته است: جریانی که بر کتاب اللّه و سنّت رسول اللّه(ص) تکیه و تأکید می کرده است و بر ژرف نگری بدانها و تأمل در آنها و تفسیر کتاب اللّه و تدوین و ثبت سنّت رسول اللّه(ص) اصرار می ورزیده است و جریانی که از یک سوی شعار «بسندگی کتاب اللّه» را سر می داد، امّا از تدبّر در آن و تفسیر آن جلومی گرفت و از سوی دیگر از ثبت و ضبط سنّت پیامبر مانع می شد و در شریعت و ارائه دیدگاه ها بر «مصلحت» و «رأی» تکیه می کرد. و روشن است که پیشتاز و پیشوای جریان نخست، علی بن ابی طالب(ع) است و در دومی، عمر بن الخطّاب رخ نموده است.67 ثعالبی فاسی در اثر ارجمند خویش در تاریخ فقه، با استناد به برخی منابع کهن نوشته است:
بسیاری از پیشینیان که برای جهاد می رفتند، و مردمان بر آنها جمع می شدند و از آنها می پرسیدند، چون در کتاب اللّه و سنّت پیامبر پاسخ نمی یافتند، به رأی خود اجتهاد می کردند، که پیشتاز اینان: ابوبکر، عمر و عثمان بودند.68
دکتر محمد روّاس قلعه جی می نویسد:
اولین استاد مدرسه رأی، عمر بن خطّاب است. با گسترش دامنه حکومت اسلامی و فتوحاتی که در زمان وی رخ داد، او با مسائل و حوادثی رویاروی شد که نیازمند تشریح بود… .69
احمد امین، ضمن آنکه می نویسد بسیاری از صحابه چون از کتاب و سنّت نصّی نمی یافتند به «رأی» روی می کردند، می نویسد:
عمر، روشنترین مصداق به کارگیری «رأی» در مسائل و رویدادهاست که از وی، آرای فراوانی نقل شده است.
آنگاه اضافه می کند که:
بلکه عمر «رأی» را در میدانی فراختر از آنچه گفتیم به کار می گرفت [یعنی فراتر از جایی که نص نبود]؛ بلکه عمر پا را فراتر می نهاد و با شناخت و شناسایی مصلحت، در آنچه آیه و سنّت برای آن نازل شده است، اجتهاد می کرد.70
آقای احمد امین جرأت نمی کند و یا روا نمی داند که بگوید عمر چون مصلحت را درمی یافت، یکسر از نصوص قرآن و حدیث، روی بر می تافت؛ امّا آقای خالد محمد خالد این سخن را روا دانسته و به صراحت نوشته است:
عمر بن خطّاب چون مصلحت اقتضا می کرد، نصوص قرآن و حدیث را یکسر به یکسو می نهاد و بدانها توجهی نمی کرد. بدین سان در حالی که قرآن بهره ای از زکات را از آن «مؤلفة قلوبهم» می داند، و به مقتضای آن رسول اللّه(ص) و ابوبکر عمل کرده بودند، عمر از آن روی برتافت و گفت ما برای اسلام آوردن، چیزی نمی دهیم (هر که می خواهد اسلام آورد و آنکه نمی خواهد کفر ورزد).71
آنچه از امامان(ع) در نقد و ردّ و تزییف «عمل به رأی» در فقه و تشریع صادر شده است، موضعی است استوار در برابر چنین هرج و مرجی در احکام الهی و نه در جهت منع تدبّر در نصوص و بهره گیری درست از آن و اجتهاد هوشمندانه. 72علی(ع) در ضمن خطبه ای که به گفته ابوطالب مکی آن را در وصف عالمانی [یا عالم نمایانی] که با تکیه بر «رأی» برای مردم سخن می گفتند، ایراد کرده(و سید رضی در «نهج البلاغه» آن را آورده است) می فرماید:
ورجل قمش جهلا. موضع فی جهّال الأ مّة عاد فی أ غباش الفتنة. عم بما فی عقدالهدنة. قدسمّاه أشباه النّاس عالما ولیس به. بکّر فاستکثر من جمع ما قلّ منه خیر ممّا کثر، حتّی إذا ارتوی من آجن، واکتنز من غیر طائل. جلس بین النّاس قاضیا. ضامنا لتخلیص ما التبس علی غیره. فإن نزلت به إحدی المبهمات هیّأ لها حشوا رثّا من رأ یه ثمّ قطع به. فهو من لبس الشّبهات فی مثل نسج العنکبوت. لایدری أ صاب أ م أ خطأ . فإن أ صاب خاف أ ن یکون قد أ خطأ . وإن أ خطأ رجا أ ن یکون قد أ صاب. جاهل خبّاط جهالات. عاش رکّاب عشوات لم یعضّ علی العلم بضرس قاطع. یذری الرّوایات إذراء الرّیح الهشیم. لاملیء واللّه بإصدار ما ورد علیه. ولا هو أ هل لما فوّض إلیه . لایحسب العلم فی شیء ممّا أنکره ولایری أ نّ من وراء ما بلغ مذهبا لغیره. وإن أ ظلم أ مر اکتتم به لما یعلم من جهل نفسه. تصرخ من جور قضائه الدّماء. وتعجّ منه المواریث.73
و مردی که پشتواره ای از نادانی فراهم ساخته، و خود را میان مردم در انداخته. شتابان در تاریکی فتنه تازان، کور در بستن پیمان سازش میان مردمان . آدمی نمایان او را دانا نامیده اند و او نه چنان است. چیزی را بسیار فراهم آورده که اندکش بهتر از بسیار آن است. تا آنگاه که از آب بدمزه سیر شود، و دانش بیهوده اندوزد و دلیر شود ، پس میان مردم به داوری نشیند و خود را عهده دار گشودن مشکل دیگری بیند. و اگر کار سربسته ای نزد او ببرند، ترّهاتی چند از رأی خود آماده گرداند، و آن را صواب داند. کارها بر او مشتبه گردیده. عنکبوتی را ماند که در بافته های تار خود خزیده، نداند که بر خطاست یا به حقیقت رسیده. اگر به صواب رفته باشد، ترسد که راه خطا پیموده؛ و اگر به خطا رفته، امید دارد آنچه گفته صواب بوده. نادانی است که راه جهالت پوید. کوری است که در تاریکی گمشده خود جوید. آنچه گوید، نه از روی قطع و یقین گوید. به گفتن روایتها پردازد، و چنانکه کاه بر باد دهند، آن را زیر و رو سازد. به خدا سوگند، نه راه صدور حکم را دانسته است و نه منصبی را که به عهده اوست، شایسته است. آنچه را خود نپذیرد، علم به حساب نیارد، و جز مذهب خویش، مذهبی را حق نشمارد. اگر حکمی را نداند، آن را بپوشاند تا نادانی اش نهفته بماند. خون بیگناهان از حکم ستمکارانه او در خروش است، و فریاد میراث بر باد رفتگان، همه جا در گوش.
در نقلی که شیخ طوسی رضوان اللّه علیه از این خطبه آورده، در پایان آن آمده است که مردی از علی(ع) سؤال کرد: پس از این همه که گفتی، به چه کسی اعتماد کنیم و از چه کسی سؤال کنیم؟ فرمود:
به کتاب الهی روی آورید که پیشوایی مهربان و هدایتگری رشدآفرین است.74
و این سخن با توجه به آنچه در 25 سال بر امت اسلامی گذشته بود، بسی تأمل برانگیز است. حکومت، جریان «رأی در مقابل نص» را گسترده بود، تا آنجا که به روزگار حکومت مولا(که آن بزرگوار بر ارزشهای الهی تأکید می کرد و متن قرآن و حدیث را مستند عمل می دانست) آن جریان در برابر علی(ع) فراز می آمد و موضع ها در مقابل مولا شکل می گرفت.موضع امامان نیز در این زمینه بسی استوار و انعطاف ناپذیر است. توجه به روایات در این باره، نشانگر چندی و چونی حضور این جریان در عرصه دین و تبیین احکام اسلامی در مدرسه خلفا(در مقابل مدرسه اهل بیت) تواند بود.
مخالفتها و رویارویی های خلفا با نصّ صریح قرآن و سنت، فراوانتر از آن است که در این مجال امکان یاد کردن آن باشد. آنان در موارد متعددی چون بدانها یادآوری کرده اند که آنچه می کنید و می گویید، خلاف صریح سنت پیامبر است، گفته اند:«رأی رأیته».75
طرفه آنکه معاویه نیز در مقابل سنّت رسول اللّه(ص) رأی دارد و چون ابودرداء به او می گوید: پیامبر فرموده است که«آنکه در ظرف طلا آب بیاشامد، درونش آکنده از آتش خواهد شد،76 می گوید: من در این عمل اشکالی نمی بینم. و چون گاهی تذکّر می دهند که این فتوای او برخلاف آن چیزی است که پیامبر فرموده و ابوبکر و عثمان بدان عمل کرده اند، بدانها می گوید: این من هستم که باید بگویم و شما عمل کنید؛ نه اینکه شما حکم کنید و من عمل کنم!!77
اینکه این گونه نگرش چگونه آغاز شد و به لحاظ باورهای فکری ریشه در کجا داشت، و ریشه های آغازین آن کجاست، اکنون مورد بحث من نیست. به این نکات، عالمان و فاضلانی پرداخته اند؛78 امّا این نکته با آنچه آمد و اندکی است از بسیار روشن است که جریان «رأی» جریانی است جدّی و اگر بناست استوار بماند و دشواریهای حکومت را حل کند و کسانی که این سیاست را رقم زده اند از چنگ نقدها، انتقادها و رویارویی ها برهند، باید «نص» از صفحه ذهن و صحنه زندگی فکری جامعه زدوده شود و سخن خلیفه، در اعتبار و جایگاه، نه تنها اعتبار و جایگاه کلام نبوی را بیابد که فراتر آید. این است که پژوهشیان اهل سنّت نوشته اند:
فقیهان صحابه از آنچه ابوبکر و عمر بدان توافق کرده بودند، نمی گذشتند. عبداللّه بن ابوزید گفت: چون از عبداللّه بن مسعود سؤال می شد، اگر پاسخ را در قرآن و سنّت می یافت، می گفت؛ وگرنه به آنچه ابوبکر و عمر گفته بودند استناد می کرد و فراتر از آن، به رأی خود سخن می گفت.79
و عثمان گفت:
انّ السنة سنة رسول اللّه(ص) و سنة صاحبیه.80
و چنین شد که ربیعة بن شدّاد می گفت:«با علی براساس کتاب و سنّت پیامبر بیعت نمی کنم. علی اگر براساس سسنّت ابوبکر و عمرز عمل کند، با او بیعت خواهم کرد» و علی(ع) فرمود: وای بر تو! وگرچه ابوبکر و عمر برخلاف کتاب اللّه و سنّت رسول اللّه(ص) عمل کرده باشند؟81
و بر این اساس(و با توجه به آنچه که به پندارها دادند و بر پایه آن، نظریّه پرداختند)، برای پشینیان، این مسئله بسی جدّی شد که: اگر سخن«صحابی» با کلام«رسول اللّه» در تعارض افتاد، باید چه کرد؟ و فراتر از آن، برخی نظر دادند و گفتند که قول صحابی مقدم است و برخی گفتند که کلام صحابی، همسنگ سنّت نبوی است و… .82
به هر حال، جریان رأی در برابر «نص»، موضعی بس جدّی بود که کنشهای حاکمان و مسند داران آن روزگار، با این حربه توجیه می شد و درست بر همین پایه،«تأویل» و پیوند آن با «اجتهاد» رقم خورد و برای اینکه در این جریان نیز صحابیان و حاکمان و مسندداران جایگاهی پایین تر از پیامبر نداشته باشند و یا به تعبیر دیگر: پیامبر، خیلی بالاتر از آنها تلقی نشود و گفتارها و مواضع آنها قابل عمل باشد، پیامبر را «مجتهدی» نمایاندند که گاهی خطا می کرد!! 83 نمونه هایی را بنگرید(با اختصار در نقل):
خالد بن ولید در داستانی که بسی مشهور است با قبیله بنی یربوع پیکار کرد… و برخلاف صریح دستور ابوبکر که گفته بود«اگر آنان اذان می گفتند و نماز می خواندند، با آنها پیکار نکنید»، با آنان جنگید. مالک بن نویره را کشت و با همسر وی درآویخت (که به گفته ابن کثیر، زیبایی اش او را خیره کرده بود)!84 چون به ابوبکر خبر آوردند و برتعدّی و تجاوز او گواهی دادند، عمر بدون تردید گفت باید قصاص شود؛ و چون به خالد درشتی کرد و او را دشنام داد، خالد هیچ نگفت. عمر تردید نداشت که ابوبکر نیز چون او خواهد اندیشید؛ اما ابوبکر اعتذار خالد را پذیرفت و گفت:«او را رجم نخواهم کرد؛ چرا که او تأویل کرد و در این تأویل، به خطا رفت»!85
و شگفتا که ستم پیشه ای جنایت گستر برخلاف نصّ صریح قرآن و سنّت و حتی حکم حاکم و رئیسش جنایت می کند و این، عنوان «تأویل» می یابد و نه تنها بی اشکال که حتما «مأجور» شمرده می شود!
بدین سان «رأی» در قالب «تأویل» و توجیه «معذور بودن»، دامن گشود و جنایات بسیاری با آن توجیه گشت. به گفته سعید ایّوب:
کار ابوبکر آغازی بود که پس از آن، توفانی از سوی امیران و حاکمان شکل گرفت در تجاوزها و تأویلها و…86 و چنین شد که بسیاری از موضعها، حرمت شکنی ها، قتلها و تحریم حلالها، و تحلیل حرامها، مصلحت اندیشی و تأویل نام گرفت و نص قرآن و سنّت، و صراحت نصوص دینی، در مسلخ «مصلحت» و «رأی»، گردن زده شد.87
برسر سخن باز گردیم و تأکید کنیم که منع تدوین حدیث، از جمله، مستند بود برای گره گشایی از سیاستی که رقم خورده بود و ثقافتی که باید برپایه آن سیاست شکل می گرفت؛ و از میان رفتن نصوص و تباه ساختن آنها چاره جویی سیاستمدارانه ای بود برای استوار ساختن پایه های «اصالت رأی» در حاکمیت و حکومت و مآلا زدودن موانع سر راه.
و در نهایت بحث، تأکید کنیم که آنچه در ذیل این سه عنوان آمد، عملا در جهت تدارک استوار سازی پایه های سیاست شکل گرفته پس از پیامبر(ص) بود و در جهت استحکام پایه های حکومت و از میان برداشتن رقیبها و بیرون کردن دیگران از صحنه.
1. اشاره است به حدیث بسیار مشهور «بدء الدعوة» یا حدیث «الدار» که پیامبر بزرگوار در جمع خویشان و پس از عرضه رسالت خود و پاسخ مثبت علی(ع) فرمود:«انّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی». ر.ک: تاریخ طبری، ج2، ص612؛ احقاق الحق؛ ج3، ص560 و ج4،ص423430 (از مدارک و منابع بسیاری از اهل سنت)؛ المراجعات، تحقیق حسین الراضی، ص98؛ سبیل النجاة فی تتمة المراجعات (چاپ شده به همراه المراجعات)، ص68 (از منابع بسیاری از اهل سنت).
2. ر.ک به: مجموعه ارجمند «الامام علّی فی الکتاب والسنّة» فصل امامت، که آنچه یاد شد را براساس سیر تاریخی آن و با استناد به منابع فریقین گزارش کرده است. و نیز ر.ک، به تحلیل بخشی از آن فصل در فصلنامه علوم حدیث، ش7، ص37، مقاله «واقعه غدیر، اوج ابلاغ ولایت».
3. آیه 60 سوره اسراء: واذ قلنا لک انّ ربّک أحاط بالنّاس وما جعلنا الرؤیا التی أریناک الاّ فتنة للناس والشجرة الملعونة فی القرآن ونخوّفهم فما یزیدهم الاّ طغیانا کبیرا.
رسول اللّه(ص) روزی افسرده نشسته بود. چون از چرایی افسردگی سؤال کردند، فرمود: در خواب دیدم بنی امیّه چونان بوزینگان برمنبر من در حال فراز و فرود هستند. (الدرّ المنثور، ج4، ص191؛ نورالثقلین، ج3، ص179؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج3، ص52 و…) آنگاه پیامبر این آیه را بر مردم فرو خواندند. پیامبر اکرم(ص) با نقل رؤیا و قرائت این آیت الهی، تردیدی باقی نگذاشت که فراروندگان و فرودآیندگان بر منبر پیامبر، مصداق «شجره ملعونه» هستند. علامه عالی قدر، سید محمد حسین طباطبایی، افزون بر نقل روایات، با شیوه استوار خویش(تفسیر قرآن به قرآن) و با تأمل در سیاق آیات و لحن آیه، روشن کرده اند که مصداق این فتنه، جریان نفاق است و «بنی امیّه» (المیزان، ج13، 136). در مقامی دیگر از این آیه و چگونگی مواضع مختلف مفسّران درباره آن و آهنگی که این آیت الهی دارد، سخن گفته ام:«تاریخ تفسیر: تفسیر در عصر صحابه»، فصلنامه میراث جاویدان، ش12 11، ص40.
4. بی گمان، رسول اللّه(ص) با این آیت الهی از سوی خداوند، بخشی از تدبیر حکیمانه در جهت رهبری آینده را رقم زده است. آیه تطهیر، از این نگاه، بسی تأمل برانگیز است (بنگرید به مقاله یاد شده، ص41). در موردی دیگر، بشرحتر چگونگی آن را باز گفته ام: «تفسیر مأثور: کفایتها، کمبودها و اکنون»، یادنامه خاتمی (مجموعه مقالات علمی تحقیقی در بزرگداشت آیةاللّه حاج آقا روح اللّه خاتمی اردکانی)، ص686 به بعد.
5. آخرین جمله ای که رسول اللّه(ص) فرمود، آهنگ سرای دیگر، سرای مینوی، «مع الرفیق الأعلی».
6. این نکته بسیار تأمل برانگیز است که جریان «سقیفه» جریانی خلق الساعه نبود و از پیش تمهیدات و مقدماتی برای آن شکل گرفته بود. این نکته را به خوبی می توان از نصوص تاریخی(به ویژه از نوع برخورد سیاستمداران با سپاه «اسامه») دریافت که تفصیل و تحقیق آن فرصتی دیگر می طلبد. اکنون نگریستن به منابع ذیل سودمند تواند بود: المواجهة مع رسول اللّه(ص)، احمد حسین یعقوب، بویژه فصل های سوم و چهارم؛ الامام الحسین، عبداللّه علائلی، ص242 به بعد؛ نظام الحکم و الادارة، شیخ محمد مهدی شمس الدین.
7. جریانی است بس مشهور و قصّه ای است آکنده از غصّه که در همین سلسله مقالات به مناسبتی بدان اشاره کردیم و نکاتی درباره آن آورده ایم:(فصلنامه علوم حدیث، ش2، ص28 به بعد).
8. المراجعات (تحقیق حسین الراضی)، ص354
9. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج12، ص78و 79
10. خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت، محمد تقی شریعتی، ص156. درباره این کتاب ارجمند، بنگرید به: یادنامه استاد محمد تقی شریعتی، ص467، مقاله «نگاهی به سخلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنّتز»، محمد علی مهدوی راد .
* ما نیکوترین سرگذشت ها را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می کنیم. (یوسف3/)
11. دراسات فی الحدیث و المحدثین، ص22. روایت را بنگرید در: تقیید العلم، ص54
12. تدوین السنة الشریفة، ص412
13. علامه سید مرتضی عسکری، پس از بحثی سودمند در منع حدیث، نوشته اند: اکنون فراموش نکنیم که منع تدوین، به داعی جلوگیری از نشر فضائل علی(ع) شکل گرفت؛ بویژه به روزگار معاویه که بر کتمان فضایل مولا تأکید می شد و بر منابر، به آن بزرگوار دشنام داده می شد. (معالم المدرستین، ج1، ص64 و نیز ر.ک به: بحوث فی الملل و النحل، ج1، ص6869)
14. المناقب، خوارزمی، ص35
15. الدرّ المنثور، ج6، ص566
16. کفایة الأثر، ص23
17. الشافی فی الامامة، ج4، 283
18. منع تدوین الحدیث: اسباب و نتائج، ص5764. نویسنده برای استدلال به آنچه آورده بویژه در اینکه ابن مسعود فضایل بسیار نقل کرده است، روایات فراوانی آورده است. آنچه آمد، گزیده ای بود از بحث وی در صفحات یاد شده.
19. همان، ص66
20. فصلنامه علوم حدیث، ش3، ص33
21. اختیار معرفة الرجال، ص38 (چاپ دیگر، ج1، ص178).
22. قاموس الرجال، ج6، ص601؛ معجم رجال الحدیث، ج11، ص345
23. این موارد، به گستردگی در مجلدات مختلف بحارالأنوار آمده است. عالم جلیل، حاج شیخ علی نمازی(ره) فهرست این موارد را در آثار ارجمندش: مستدرکات علم الرجال، ج5، ص107و 108 و مستدرک سفینة البحار، ج4، ص425 گزارش کرده است. علاّمه امینی بحثی استوار و گسترده در شخصیت و جلالت ابن مسعود پی نهاده که خواندنی است: الغدیر، ج9، ص3 به بعد.
24. تقیید العلم ، ص54؛ جامع بیان العلم و فضله، ج1، ص283
25. تقیید العلم، ص55
26. المحلّی، ج7، ص212، مسئله 1409؛ این احتیاط را عبداللّه بن عمر روا می داشت. او پس از آنکه نماز را با همگان می خواند، چون به منزل می رسید، اعاده می کرد و دو رکعتی می خواند (المحلّی، ج4، ص70؛ الغدیر، ج8، ص45).
27و 28.تمام خواندن نماز در منا از جمله مخالفتهای صریح عثمان با سنّت رسول اللّه(ص) است. با این بدعت وی، بسیاری از صحابیان مخالفت کردند و با صراحت فریاد اعتراض برآوردند، از جمله عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن عمر، عروة بن زبیر، أنس بن مالک و… بنگرید به: کنز العمال، ج8، ص238؛ سنن بیهقی، ج3، ص135؛ الغدیر، ج8، ص145؛ النص والاجتهاد، ص405؛ السنن الکبری، ج3، ص144
29. فصلنامه علوم حدیث، ش5، ص19
30. این توجیه را پیشتر آورده ایم و آن را نقد کرده ایم. بنگرید: به فصلنامه علوم حدیث، ش6، ص20
31. الأنوار الکاشفة، ص59؛ نویسنده، این کتاب را در نقدکتاب «أضواء علی السنة المحمدیة» نگاشته است.
عنوان کامل آن چنین است: الأنوار الکاشفة لمافی کتاب «أضواء علی السنة» من الزلل والتضلیل والمجازفة، الشیخ عبدالرحمن بن یحیی المعلی الیمانی.
32. گزارشهای این جریان، متفاوت و بسیار است. آنچه آوردیم، تلفیقی است از یکی دو نقل. بنگرید به: الطبقات الکبری، ج3، ص500؛ تهذیب الکمال، ج2، ص270؛ سیر اعلام النبلاء، ج1، ص399؛ تقریب المعارف، ص262؛ بحارالأنوار، ج31، ص269، ج28، ص118122 (پانوشت) به تفصیل جریان را از منابع اهل سنّت گزارش کرده است؛ الایضاح، ص373؛ حلیة الأولیاء، ج1، ص252 و… در مقامی دیگر و در شرح حال ابی بن کعب، نشان داده ام که چگونگی این نقلها برای کسانی که در تاریخ تدبّر دارند و حوادث پس از پیامبر و جریانهای پس از سقیفه را غور رسی کرده اند، تردیدی باقی نمی گذارد که ابی بن کعب پس از این اعلام، سر به نیست شده است (نفسیر در عصر صحابه، محمدعلی مهدوی راد). به این نکته محققانی به صراحت پرداخته اند: سیره علوی، محمد باقر بهبودی، ص33؛ بحارالأنوار، ج28، پانوشت ص122؛ تاریخ الاسلام السیاسی والثقافی، صائب عبدالحمید، ص362
33. شرح ابن ابی الحدید، ج4، ص73
34. الموفقیّات، ص28
35. کتاب السنة، ج2، ص322؛ ناصرالدین آلبانی می گوید رجال این احادیث از ثقات هستند. و نیز ر.ک:معالم الفتن، ج2، ص311
36. معالم الفتن، ج2، ص313
37. در این موضوع، بحث بسیار ارجمندی را آقای سعید ایوب پی نهاده اند، در کتاب بس ارجمندشان: معالم الفتن… نظرات فی حرکة الاسلام و تاریخ المسلمین، ج1، از آغاز تا ص137. خواندن این کتاب، بویژه بخش یاد شده و تدبر در آن را توصیه می کنیم.
38. کنزالعمال، ج11، ص621، ش31210
39. اینکه پیامبر فرمود:«آنچه در امتهای پیشین جاری شده، در این امت هم جاری خواهد شد. امت من به فرقه هایی [73 و…] جدایی خواهند یافت که یکی نجات می یابد و دیگران در گمراهی خواهند بود». بنگرید به رساله عالمانه «أحادیث افتراق المسلمین علی ثلاث و سبعین فرقة» از حضرت آیةاللّه صافی گلپایگانی، در مجموعه: لمحات فی الکتاب والحدیث والمذهب، ص2552
40. الخصائص الکبری، ج2، ص174، و نیز بنگرید به: تفسیر ابن کثیر، ج2، ص384؛ معالم الفتن، ج1، ص54
41.در مقامی دیگر از این موضوع سخن گفته ام و منابع آن را ارائه داده ام: فصلنامه میراث جاویدان، ش14، ص18، مقاله«تاریخ تفسیر: تفسیر در عصر صحابه»؛ ونیز ر.ک: الاحتجاج، ج1، ص607(چاپ انتشارات اسوه)؛ بحرالفوائد، آشتیانی،ص99؛ حقائق هامة حول القرآن الکریم، جعفر مرتضی عاملی، ص157
42. کتاب صفین، ص220. این لعن، بسی مشهور شد که محمد بن ابی بکر در نامه اش به معاویه می نویسد: … وانت اللعین ابن اللعین … (همان، ص132؛ جمهرة رسائل العرب، ج1، ص562).
43. همان، ص218
44. همان، ص140، مسند احمد بن حنبل، ج4، ص421. بنگرید تلاش مؤلفان را در پرده پوشی و نیز تحریف این روایت و این گونه روایتها را در: الغدیر، ج10، ص140 به بعد.
45. همسویی دستگاه خلافت با بنی امیه و ارج گذاری حاکمان و سیاستمداران سقیفه به بنی امیه و گذشتن از سفاهتها، ظلمها و پرده دری های آنان، به واقع شگفت انگیز است. در این باره نگاه کنید به بحث تحلیلی و دقیق فقید سعید، استاد محمد تقی شریعتی در کتاب ارجمند: خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنّت، ص143؛ و نیز المواجهة مع رسول اللّه و آله ،احمد حسین یعقوب الاردنی، فصل ششم.
46. تاریخ طبری، ج3، ص208؛ صحیح بخاری، ج3، ص202؛ تاریخ احمدی،ص134
47 . مسند احمد بن حنبل، ج2، ص162؛ تقیید العلم، ص81 88؛ المستدرک علی الصحیحین، ج1، ص106
48 . معالم المدرستین، ج2، ص43؛ معالم الفتن، ج1، ص360
49. کنز العمال، ج13، ص345، ح36969
50. الاصابة، ج2، ص332؛ صحیح البخاری، ج2، ص30
51. مجمع الزوائد، ج7، ص488
52. در جریان نبرد تبوک که اوج تلاشهای منافقان علیه رسول اللّه(ص) بود، علی(ع) در مدینه باقی مانده است و کسانی از منافقان که در سپاه اسلام بوده اند، به توطئه های گونه گونی دست زده اند، از جمله تصمیم جدّی بر قتل پیامبر. پیامبر از این توطئه آگاه گشت و به اصحاب گفت اگر کسی می خواهد مسیر دشت را انتخاب کند، چنان کند. پیامبر خود از فراز تپه ها راه می سپرد و دیگران به میان دشت رفته بودند و عمّار و حذیفه همراه آن بزرگوار بودند. توطئه گران از تاریکی استفاده کرده به پیامبر نزدیک شدند. پیامبر به حذیفه دستور داد شتر یکی از آنان را که نزدیک شده بود، بزند… آنان از اینکه رازشان از پرده برون افتد، ترسیدند و بازگشتند. پیامبر گفتند: حذیفه، شناختی؟ گفت: فلان و فلان و…بودند. پیامبر فرمود: آنها آهنگ آن داشتند که مرا به ژرفای درّه بیفکنند و….
تاریخ نگاران از یک سوی کوشیده اند ماجرا را تحریف کنند و کم رنگ سازند و از سوی دیگر خواسته اند توطئه گران را از «انصار» معرفی کنند (مختصر تاریخ دمشق، ج6، ص253). تفصیل جریان را بنگرید در: السیرة الحلبیة، ج3، ص143؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج5، ص257. مسائل مرتبط با آن واقعه و چگونگی نقش حذیفه در آن، و پاییدن خلافت حذیفه را، و هراس از اینکه حذیفه روزی افشاگری کند، بویژه دلهره و هراس عمر و… را بنگرید در: نظریات الخلیفتین، نجاح الطائی، ج2، ص129140
53. مسند احمد بن حنبل، ج6، ص539 و 550. و نیز بنگرید به: تاریخ الاسلام السیاسی والثقافی، ص363، که تحلیلی دقیق و ارجمند از این جریان دارد؛ معالم الفتن، ج1، ص405 به بعد.
54. معالم الفتن، ج1، ص332
55 و 56 . صحیح مسلم، ج4، ص2008
57. صحیح بخاری، ج4، ص55(کتاب الآداب).
58. السنن الکبری، ج7، ص343؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج12، ص202؛ الاصابة، ج3، ص427
59. السنن الکبری، ج8، ص32؛ کنزالعمال، ج15، ص94
60. الدرّ المنثور، ج6، ص40
61. صحیح مسلم، ج1، ص355؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص329؛ السنن الکبری، ج1، ص134؛ الغدیر، ج6،. ص120
62. الغدیر، ج6، ص120 به بعد؛ نظریات الخلیفتین، نجاح الطائی، ج2، ص175 به بعد.
63. سنن ابی داوود، ج2، ص208، ح2004
64. حجیة السنة، ص372
65. البیان و التبیین، ج2، ص193؛ الجامع لأحکام القرآن، ج2، ص261؛ أحکام القرآن، ج1، ص290؛ الغدیر، ج6، ص298
66. دروس فی فقه الامامیة، الدکتور عبدالهادی الفضلی، ج1، ص111
67. این بحث را برخی از عالمان به تفصیل پرداخته اند و برخی تنها بدان اشاره کرده اند:دروس فی فقه الامامیة، ج1، ص49 به بعد؛ منع تدوین الحدیث: اسباب و نتائج، علی الشهرستانی، ص85 به بعد؛ أثر القرآن فی تطوّر النّقد العربی، الدکتور محمد زغلول سلام، ص31 به بعد.
68. الفکر السامی فی تاریخ الفقه الاسلامی، الثعالبی الفاسی، ج1، ص371
69. موسوعة فقه ابراهیم النخعی، محمد روّاس قلعه جی، ج1، ص85
70. فجر الاسلام، احمد امین، ص236238
71. الدیمقراطیة أبدا، ص155
72. در این باره بنگرید به روایات بسیاری که در کتابهای حدیثی آمده است: وسائل الشیعة، ج25، ص35؛ مستدرک الوسائل، ج17، ص252 به بعد.
73. نهج البلاغه، خطبه 17 (ترجمه سید جعفر شهیدی)
74. الأمالی، ج1، ص240؛ مصادر نهج البلاغة، ج1، ص357361؛ نهج البلاغه، خطبه17
75. از جمله عثمان، در جریان نمازش در منا که پیشتر آوردیم.
76 . شرح ابن ابی الحدید، ج5، ص463، سنن بیهقی، ج5، ص280، الغدیر، ج10، ص184
77 . الفکر السامی، ج1، ص270؛ الغدیر، ج10، ص184؛ این کتاب ارجمند، در این زمینه دیده شود، از جمله از ص184 به بعد آن.
78 . مواضع خلفا و بویژه عمر به روشنی نشانگر آن است که آنان درباره پیامبر، باوری درست و استوار نداشتند. آنان به واقع از شخصیت معنوی وحیانی و ارتباط ملکوتی آن بزرگوار، تصویر و فهم درستی نداشتند. برخی از اعتراضهای عمر به پیامبر، تردیدهای او درباره تصمیم پیامبر و… از جمله می تواند نشان این باشد که او پیامبر را چندان هم غیر عادی تصوّر نمی کرده است، و اینکه در برابر اعتراضهایی که به او می شد، می گفت «أنا زمیل محمد» (شرح ابن ابی الحدید، ج12، ص122 و…) نشانگر این است که او کمابیش خود را در حدّ پیامبر تصور می کرد! در این باره، از جمله ر.ک: تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، ج2، ص79 به بعد.
79. موسوعة فقه أبی بکر الصدیق، محمد رواس قلعه جی، ص10
80. السنن الکبری، ج3، ص144؛ الغدیر، ج8، ص147؛ کنز العمال، ج8، ص234
81. بهج الصباغة، ج12، ص20
82. موارد مختلف و ابعاد بحث را بنگرید در: مخالفة الصحابی للحدیث النبوی الشریف دراسة نظریة تطبیقیة، عبدالکریم علی بن محمد النمّلة.
83. بحث اجتهاد پیامبر، در اصول فقه اهل سنّت، بحثی جدّی است. از جمله نگاه کنید به: اجتهاد الرسول، نادیة شریف العمری.
84. البدایة والنهایة، ج6، ص322
85. معالم الفتن، ج1، ص360(به نقل از البدایة والنهایة، ج6، ص322).
86. تاریخ طبری، ج2، ص503؛ الفصول المهمة فی تألیف الأمة، ص93 به بعد(با منابع بسیار).
87. موارد بسیاری از این گونه را در تاریخ اسلام، بنگرید در بحث بسیار مهم علاّمه سید عبدالحسین شرف الدین العاملی در: الفصول المهمة، ص85 به بعد.