نظريه هاى منشأ حيات و تكامل انواع
نقد و بررسى
محسن پورمحمد 1
چكيده
پرسش از منشأ حيات، از مباحث جدى عرصه هاى مختلف انديشه است. در مورد منشأ حيات آراء مختلفى مطرح شده است. در اين نوشتار، ضمن بررسى آراء پيرامون منشأ حيات، نظريه تكامل انواع داروين و اتباع وى به چالش كشيده شده و نشان داده مىشود كه اين نظريه به جاى پاسخگويى به پرسش از منشأ حيات، به فرايند تكامل پرداخته است. اين نظريه نه تنها در تبيين منشأ حيات، بلكه در توضيح فرايند پيدايش «انواع» نيز ناكام است و در آن از موضع يك دانشمند تجربى، اظهارنظرى فيلسوفانه مىشود. در ادامه مقاله، ضمن تبيين مهندسى آفرينش، اهمّ آراء موافقان و مخالفان نظريه تكامل انواع در بين انديشمندان اسلامى و نيز نگاه قرآن كريم مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.
كليد واژه ها: منشأ حيات، نظريه تكامل انواع، انتخاب طبيعى، نظريه خلقت، ثبوت انواع، مهندسى آفرينش.
مقدّمه
«إِنَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ وَفِي خَلْقِكُمْ وَمَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آيَاتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاء مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» (جاثيه: 3ـ5)؛ و در آفرينش شما و پراكنده شدن جنبندگان عبرتهاست براى اهل يقين، و آمد و شد شب و روز و رزقى كه خدا از آسمان مىفرستد و زمين مرده را بدان زنده مىكند و نيز در وزش بادها براى عاقلان عبرتهاست.
اينكه آدمى از كجا آمده است، به كجا مىرود و هدف از زندگى او چيست، سؤالاتى هستند كه همواره ذهن بشر را به خود مشغول كرده است:
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
ماندهام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بوده است مراد وى از اين ساختنم
از كجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود
به كجا مىروم، آخر ننمايى وطنم2
گمان نمىرود سؤالاتى اساسى تر از اين سؤالات براى بشر در طول تاريخ مطرح بوده باشد. انديشمندان نيز همواره در جستوجوى پاسخى براى اينگونه سؤالات بودهاند. از جمله اين موارد، سؤال از نقطه شروع ـ و به اصطلاح ـ از منشأ حيات، تحول و تكامل موجودات است.
در روى زمين انواع گوناگونى از جانداران و گياهان مشاهده مى شود. درباره آنها اين سؤال مطرح است كه آيا تمام جانداران و گياهان از روز نخست به همين وضع و شكلى كه دارند آفريده شدهاند يا اينكه آنها در زمانهاى دور موجودات سادهاى بودهاند و به مرور زمان در مسير تحول قرار گرفته و به تدريج به صورت انواع كنونى درآمدهاند؟ نظريه اول را نظريه ثبوت انواع و نظريه دوم را تكامل انواع يا ترانسفورميسم3 مىنامند. تكامل انواع را نيز به دو صورت تكامل تدريجى و تكامل دفعى بيان مىكنند. امروزه تكامل تدريجى از نظر علمى مردود اعلام شده و تنها تكامل دفعى مورد بحث و گفتوگو است.
راستى منشأ حيات انسان و جانداران چيست؟ از قدي مالايام دانشمندان پاسخهاى متعددى به اين پرسش دادهاند؛ از جمله:
1. تكامل شيميايى حيات در آبگيرهاى اوليه زمين؛
2. پيدايش مستمر حيات به صورت خلقالساعه در نقاط خاصى از سطح زمين؛
3. تكامل شيميايى حيات در فضا و انتقال اتفاقى آن بر عرصه زمين؛
4. فرستاده شدن حيات با شهابسنگها از كرات دور ديگر به زمين؛4
5. خلقت حيات با اراده و قدرت لايزال الهى.
به لحاظ بازگشت برخى از اين نظريه ها به نظريه هاى ديگر، و با چشم پوشى از برخى از جزئيات، در مجموع دو نظريه عمده در اين زمينه قابل بررسى است كه اعتقاد به هريك از آنها تأثير بسيار زيادى در زندگى فردى و اجتماعى انسان دارد:
الف. نظريه خلقت: بر اساس اين نظريه، جهان هستى خالقى به نام «خدا» دارد كه با علم و اراده و قدرت بىنهايت خود ماسوا را خلق كرده است. با توجه به آيات قرآن كريم (براى نمونه، آيات 12ـ14 سوره مباركه «مؤمنون») هم اساس خلقت حيات و هم خلقت تدريجى انسان به خداى متعال نسبت داده شده است.
ب. نظريه تكاملى خلقت: اين نظريه مىكوشد وجود نظامهاى بسيار پيچيده را با تكيه بر فرايندهاى مادى موسوم به فرايندهاى طبيعى توضيح دهد. در اين نظريه، سخن از انتخاب طبيعى و جهشهاى اتفاقى است و جهان، نظام بستهاى فرض مىشود كه همه عوامل ارتقا و تكامل را در درون خود دارد و هيچگونه وابستگى به بيرون از خود ندارد.
در اين نوشته، ابتدا نظريه تكاملى خلقت بررسى و تحليل مىشود و سپس نظريه خلقت با تأكيد بر مهندسى آفرينش تبيين مىگردد. در پايان نيز، ضمن بيان آراء موافقان و مخالفان مسلمان نظريه تكامل، عمده مستندات قرآنى آنها بيان مىشود.
نظريه هاى منشأ حيات
1. نظريه خلقت
قديمىترين نوشتهاى كه به بحث درباره آفرينش جانداران مىپردازد، عهد عتيق كتاب مقدس يهوديان است؛ كتابى كه مورد قبول مسيحيان نيز مىباشد. بر اساس اين نوشته، خداوند جهان و جانداران ساكن آن را در شش روز آفريد و آدمى آخرين آفريده اوست: «خداوند پس آدم را از خاك زمين بسرشت و در بينى وى روح حيات دميد و آدم نفس زنده شد.»5 در قرآن كريم نيز آيات فراوانى مبنى بر اينكه خداوند متعال هستى و حيات را آفريد است وجود دارد.6
2. نظريه پيدايش خلق الساعه حيات
اينكه حيات مىتواند از ماده فاقد حيات پديد آيد بخش مركزى فلسفه يونان بود. فلاسفه يونان معتقد بودند كه ارگانيسمها يا موجودات زنده از لجن و تحت تأثير پرتو خورشيد تكامل يافتهاند. ارسطو، اين نظريه را تعليم داد و تحت تعليمات او نظريه خلقالساعه حيات اهميت پيدا كرد، به گونهاى كه در عهد باستان، قرون وسطا و تا قرن هفدهم ميلادى اين نظريه حاكميت خود را حفظ كرد. «ارگانيسمهاى پيچيده نظير كرمها و قورباغهها از موادى مانند گوشت فاسد و لجنها پديد مىآيند.»7
3. نظريه پيدايش حيات از حيات
در اواخر قرن هفدهم، محققان نظريه «پيدايش خلقالساعه حيات» را مورد سؤال قرار دادند. به ويژه سِررابرت بويل8 در سال1661 و لوين هوك9 در 1680 نظريات خود را در مخالفت با اين نظريه مطرح نمودند. اما اولين مخالفت اساسى از طرففرانسيسكو ردى10 محقق مشهور ايتاليايى، ابراز گرديد. ردى مشاهده كرد كه اگر گوشت براى چند روز در معرض هوا قرارگيرد، مولد كرمها و حشرات مىشود؛ اما اگر گوشت را در ظرفى محصور قرار دهيم هيچگونه كرمى يا حشرهاى توليد نمىگردد. او از مشاهدات خود نتيجه گرفت كرمها يا حشرات از گوشت در حال فساد توليد نمىشوند، بلكه از تخمهايى به وجود مىآيند كه توسط حشرات بر گوشت قرار داده شده است. از اينرو، او اعلام داشت: «حيات فقط از حيات پيدايش و ظهور مىيابد.»11
نتايج تحقيقات ردى به مجادلات در خصوص منشأ حيات پايان نداد، اگرچه در قرن هجدهم محققان ديگرى با استفاده از روش ردى، حملات سنگينى را متوجه اين نظريه نمودند؛ ليكن در اواخر قرن هجدهم اين نظريه در قالب و شكل متفاوتى مطرح گرديد. گروهى اين نظريه را مطرح كردند كه «اشكال بسيار سادهاى از حيات به طريق خلقالساعه از مواد فاقد حيات تشكيل گرديده و سپس اين اشكال ساده به تدريج به انواع پيچيدهتر توسعه يافتهاند.» از پيشگامان اين باور و اعتقاد، اريسموس داروين12 پدر بزرگ چارلز داروين بود. جوزف پيرستلى13 كه از مخالفان اين نظريه بود، آن را به عنوان يك عقيده مادىمحكوم مىكرد. اين مجادلات در طول سالهاى قرن نوزدهم ادامه يافت. در قرن 19 از چهرههاى شاخص كه وارد اين مقوله شد پاستور بود. در سال 1862 كه پاستور با انتشار نتايج تحقيقات تجربى خود آكادمى علوم پاريس را متقاعد نمود «ميكروارگانيسمها از مواد فاقد حيات به طريق خلقالساعه پديد نمىآيند»، چارلز داروين در انگلستان كتاب بنياد انواع خود را منتشر كرد. داروينيسم شديدا بر اين عقيده متكى بود كه «پيدايش حيات به طور خلقالساعه از مواد فاقد حيات صورت پذيرفته است.»14
4. نظريه نيروى حياتى15
ماهيت ارگانيسم هاى داراى حيات را نمىتوان فقط برحسب قوانين شيمى و فيزيك شناخت. برزيليوس، مشهورترين شيميدان متقدم، از پيروان اين نظريه بود. او عقيده داشت كه تمام مواد آلى تحت نفوذ يك نيروى حياتى توليد مىشوند و از اينرو، ساخت آنها به طريق مصنوعى در آزمايشگاه غيرممكن است. اين گروه معتقد بودند كه مواد شيميايى موجود در ارگانيسمهاى زنده اساسا با مواد معدنى متفاوت است. در درون يك موجود زنده نيروى ناشناخته به نام «نيروى حياتى» وجود دارد. زمانى اين عقيده آنقدر حاكميت داشت كه محققان، مواد شيميايى را به دو دسته «آلى» و «معدنى» تقسيم مىكردند. مواد آلى موادى هستند كه در چرخه حيات يافت مىشوند.16
5. نظريه بنياد انواع چارلز داروين
در طول نيمه دوم قرن 19 داروينيزم، مركزيت مجادلات بين طرفداران نظريه خلقالساعه و نظريه نيروى حياتى را در اختيار گرفت. داروينيستها چنين بحث مىكردند كه تكامل انواع به واسطه انتخاب طبيعى غيرهدايتشده، پس از آنكه اولين شكل حيات به طور اتفاقى بر عرصه زمين تشكيل شد، تحقق يافته است. اين بازگشت داروينيزم به نظريه خلقالساعه بود كه محققان عليه آن برخاسته بودند. داروين مىدانست كه يك توضيح رضايتبخش براى نظريه او از اهميت زيادى برخوردار است. مخالفان داروين نيز تن به مصالحه دادند:
اگر خداوند اولين سلول زنده را به گونهاى خلق كرده كه حاوى دستورهاى لازم براى تكامل بوده باشد، در اين صورت، لازم نيست مؤمن از ايمان خود دست بردارد. خصوصا اينكه او يك پاراگراف را به نظريه خود صرفا به دليل كم كردن مخالفتها به شرح زير افزود: «معدودى از فرمهاى اوليه با يك فرم اوليه حيات خلق شده است.»17
نقد نظريه بنياد انواع
پروفسور براون آلمانى در نقد نظريه داروين بيان مىدارد: نظريه شما چيزى را تغيير نمىدهد، مگر اينكه منشأ حيات را توضيح دهيد. داروين بيان داشت: «پيدايش حيات ممكن است با عبور جريان الكتريسيته از ماده صورت پذيرفته باشد.» البته اين پاسخ چيز تازهاى دربر نداشت. پيش از داروين، اندروكروز در سال 1837م ادعا كرده بود كه با گذراندن جريان الكتريسيته از مخلوط سيليكات و هيدروكلريك اسيد، يك هشتپاى عظيمالجثه خلق مىكند. بنابراين:
ـ داروين هيچ اطلاعى از ساختار درون سلول نداشت.
ـ داروين نيروى حياتى را چيزى جز جريان الكتريسيته نمىدانست.
ـ داروين معتقد به پيدايش خلقالساعه حيات بر عرصه زمين بدون دخالت هرگونه نيروى غيرمادى بود. اگرچه گروهى اصرار دارند كه پيدايش حيات، به صورت خلقالساعه و در مرحلهاى از حيات زمين صورت پذيرفته است.
البته اين نظريه با مسائل و مشكلات حلنشدنى مواجه است؛ از جمله:
1. ماهيت اتمسفر اوليه زمين چه بود؟ اتمسفرى شبيه به اتمسفر زمين در حال حاضر، اكسيدكننده است و امكان پيدايش حيات تحت چنين اتمسفرى وجود ندارد.
2. ظهور مولكولهاى بيولوژيكى كه داراى ساختمان بسيار سازمانيافته و منحصر به فرد هستند، چگونه امكانپذير گشته و ميزان اين مولكولها و خلوص آنها چگونه براى پيدايش حيات به حد كافى رسيده است.
3. وجود آنزيمها براى حيات ضرورى است و حيات بدون آنها ممكن نيست. پس پيدايش حيات چگونه بدون آنزيمها ممكن گرديده است؟ اين همان سؤال سنتى مرغ و تخم مرغ است كه معتقدان به نظريه مادى پيدايش حيات پاسخى براى آن ندارند.
4. چگونه اولين سلول، پيدايش و ظهور يافته است؟ چگونه اولين سلول آموخت كه تقسيم شود و تكثير يابد؟ چگونه سازوكار بسيار پيچيده توليدمثل ظهور يافت؟
5. چگونه ارگانيسمهاى ساده به ارگانيسمهاى پيچيده تكامل يافتهاند؟
تحليل الگوى تكاملى
1. در يك الگوى تكاملى، تلاش بر آن است كه وجود نظامهاى بسيار پيچيده با تكيه بر فرايندهاى مادى موسوم به فرايندهاى طبيعى توضيح داده شود.
2. در الگوهاى تكاملى اثرى از طراحى مهندسى نيست، بلكه از انتخاب طبيعى و جهشهاى اتفاقى سخن به ميان مىآيد.
3. در الگوهاى تكاملى هيچ اثرى از طراحى فوق طبيعى نيست. در اينگونه الگوها، جهان نظام بستهاى فرض مىشود كه همه عوامل ارتقا و تكامل را در درون خود دارد و هيچگونه وابستگى به بيرون از نظام در اين الگوها منظور نشده است. عناوينى نظير جهانشناسى تكاملى، جهانشناسى مادى يا جهانشناسى علمى همه به يك معنا هستند. اين عناوين به گونهاى از جهانشناسى اطلاق مىشود كه در آن، جهان متشكل از پديدههاى مادى كاملاً مستقل و خودكفاست و در يك جريان تكامل تدريجى سير مىكند.
4. سه عامل قوانين طبيعى، ماده و زمان عناصر اصلى يك جهانبينى تكاملى را تشكيل مىدهند. ميل به تكامل، خاصيتى ذاتى براى ماده فرض مىشود. اين خاصيت، در فواصل زمانى بسيار طولانى سبب شده است كه ماده از سادهترين صورت (گاز هيدروژن) به پيچيدهترين ساختار (مغز انسان) تكامل يابد.
5. با اندكى توجه مىتوان دريافت كه سه پيشفرض براى الگوهاى تكاملى از اهميت بسيار زيادى برخوردار است. با حذف اين سه پيشفرض، الگوهاى تكاملى دچار فروپاشى مىشوند:
الف. تمايل ماده به ارتقا و تكامل است. اين پيشفرض غالبا به صورت يك اصل اجتنابناپذير عنوان مىشود.
ب. زمانهاى بسيار طولانى. الگوى تكاملى، شديدا وابسته به اين پيشفرض است.
ج. جهان تحت تأثير همين روابطى كه بين پديدهها جارى است و آنها را تحت نام قوانين علمى مىشناسيم، تكامل يافته است.
نقد نظريه تكامل انواع
1. دريافتهاى عاميانه و علمى به ما نشان مىدهد كه ساختارهاى مادى تمايل به تنزل به مراتب پايينتر از خود نشان مىدهند. براى مثال، يك اتومبيل به تدريج مستهلك مىگردد و سرانجام تمام سازمان و نظم و هماهنگى آن دچار فروپاشى مىشود. زمان برخلاف تصور رايج، دوست تكامل نيست، بلكه دشمن آن است. ما چقدر تلاش مىكنيم كه بناها و آثار تاريخى را حفظ كنيم؟ هر ساله هزينه هنگفتى در موزهها و ابنيه تاريخى صرف نگهدارى از اشيا مىشوند. در حقيقت، ما براى حفظ يك اثر تاريخى و يا يك تابلوى نقاشى به جنگ زمان مىرويم. هرچه بر فواصل زمان بيفزاييم، فروپاشى افزونتر خواهد شد. اين موضوع در خصوص ساختارهاى حياتى از شدت بيشترى برخوردار است.
2. دريافتهاى واقعى به ما آموخته است براى اينكه مواد اوليه را به اجزاى يك ساختار مهندسى تبديل نماييم بايد حجم متناسبى از اطلاعات تخصصى را بر ماده اوليه وارد كنيم. خواص فيزيكى، شيميايى و مكانيكى مواد اوليه، روابط طبيعى و زمان نقشى در تبديل مواد اوليه به يك ساختار مهندسى ندارد.
براى تبديل يك سنگ آهن به يك دستگاه انتقال قدرت، بايد كار مهندسى صورت پذيرد. هيچكدام از خواص آهن نظير سختى، استحكام مكانيكى، قابليت تغيير شكلپذيرى، جرم مخصوص قابليت هدايت الكتريكى، خواص الكترو مغناطيسى، و... و هيچيك از قوانين نظير اصل بقاى انرژى، اصل افزايش انتروپى و... نمىتواند جايگزين كار مهندسى شود.
3. سازمان دادن مواد اوليه در ساختارهاى حياتى ميليونها بار پيچيدهتر و دشوارتر است. به همين دليل، ما در طراحى و ساخت ساختارهاى غيرحياتى گامهاى مهمى برداشتهايم، اما در طراحى كوچكترين واحدهاى حياتى به شدت ناتوانيم. زمانى تصور مىشد كه توليد سلول زنده در شرايط آزمايشگاهى كار چندان دشوارى نيست؛ زيرا تصور ما از ساختارهاى درون سلولى بسيار ابتدايى بود. با توسعه امكانات تحقيقاتى به اين باور رسيدهايم كه هرچه بيشتر مىكاويم مراتب عالىترى از مهندسى را در واحدهاى درون سلولى مىشناسيم . ارزش مغز انسان در مواد اوليه به كار رفته در آن نيست، بلكه در طراحى آن است. ما امروزه تركيبات مغز انسان را مىشناسيم، ليكن حتى قادر به بازسازى بخش كوچكى از آن نيستيم؛ زيرا مغز از آنچنان سازمان پيچيده مهندسى برخوردار است كه تعداد مجراهاى ارتباطى در يك صدم مغز از تعداد كل خطوط ارتباطى بر سطح زمين بيشتر است. قرار دادن ماده اوليه در چنين سازمان مهندسى به دانش و توانايىهاى تخصصى فوق تصور نياز دارد. اين مطلب فقط شامل مغز نمىشود؛ ساير اعضا و حتى در مورد يك سلول نيز صادق است.
پروفسور ورنرگيت از دانشگاه آخن مىنويسد: طول شبكه انتقال خون در بدن انسان يكصد هزار كيلومتر است. حتى تصور طراحى چنين شبكه عظيمى براى انتقال سيال از بضاعت مهندسى امروز بيرون است. ما با شبكههاى آب شهرى با دشوارىهاى متعددى روبهرو هستيم. شبكه انتقال خون 60ـ80 سال پايدار فعاليت مىكند. درك معيارهاى مهندسى در اين طراحى ممكن نيست. چگونه يك سلول در ظرف مدت كوتاهى همانند خود را مىسازد، در حالى كه چنين كارى از حد تصورات علمى ما بيرون است؟
4. ساختارهايى كه در عالم موجودات زنده اعم از گياهان و جانوران مشاهده مىكنيم هرگز تجلى خواص اوليه ماده نيستند، بلكه حاكميت عالىترين مراتب علمى ـ مهندسى را نشان مىدهند. در حقيقت، اين پديدهها دانش متراكم هستند. ما از خودْ دانش خلق نمىكنيم، بلكه دانش موجود در پديدهها را كشف و بازگو مىنماييم.
5. در يك مجموعه عظيم مهندسى، هريك از ساختارهاى تشكيلدهنده مجموعه در ارتباط متقابل با ساير ساختارها قرار مىگيرد. براى هماهنگى با وسعتى كه در عرصه زمين مشاهده مىشود، تمام امكانات ضرورى بايد در طراحى هر ساختار و در طراحى عمومى كل مجموعه ديده شود. اين مطلب يك معيار است كه در تمام مجموعههاى مهندسى كوچك يا بزرگ جارى است.
6. طراحى خارقالعاده دستگاههاى كنترل به عنوان بخش سختافزارى و حجم وسيع و عظيمى از اطلاعات در قالب نرمافزارهاى بسيار پيچيده لازم است تا قابليتهاى لازم براى انطباق با شرايط متنوع و هماهنگ با ساير ساختارهاى مجموعه را ممكن سازد.
ساختارهاى حياتى نسبت به عوامل فيزيكى نظير دما، رطوبت، فشار، جريانهاى الكتريكى، ميدانهاى مغناطيسى، و تشعشات يا انرژى بالا مهندسى كه در ساختمان آنها وجود دارد فقط در دامنه محدودى از اينگونه تغييرات كافى است تا حيات انسانى يا حيوانى و گياهى به خطر بيفتد. بنابراين، در ساختارهاى حياتى، پايدارى حياتى نظام متكى بر كمال مهندسى است كه اين كمال مهندسى بايد در طراحى نظام تأمين شود. بر خلاف تصور رايج در الگوهاى تكاملى تغيير در شرايط زيستمحيطى هيچگونه قابليت جديدى را در يك نظام حياتى ايجاد نمىكند، بلكه تمام قابليتهاى ضرورى براى ادامه حيات و پايدارى نظام بايد در طراحى اوليه آن تعبيه شده باشد. در الگوهاى تكاملى غالبا معيارهاى مهندسى ناديده گرفته مىشود.
7. بشر امروزى خود صاحب سطح خاصى از مهندسى و فناورى است. گرچه قادر به طراحى و ساخت دستگاههاى بيولوژيكى نيست، ليكن نمونههاى متنوع و متعددى از دستگاههاى مكانيكى ـ الكتريكى را ساخته و تلاش گستردهاى را براى طراحى و ساخت نظامهاى هوشمند آغاز كرده است. سؤال اين است كه فرايندهاى كور (جهش) و گزينشهاى غيرهوشمند و غيرهدايتشده (انتخاب طبيعى) چه اندازه در اين صنعت نقش دارند؟ ما در صنعت بشرى هيچ سنخى از تمايل ماده به ايجاد نظم مهندسى يا نقش قوانين طبيعى در ايجاد چنين نظمى ابراز نمىكنيم. براى زمان نيز نقشى قايل نيستيم؛ يعنى در صنعت و فناورى بشرى هيچ كدام از پيشفرضهاى الگوهاى تكاملى معتبر تلقّى نمىشود.
8. ما ماشينهاى مختلفى را اختراع كردهايم. كارآيى اين ماشينها در تبديل سوخت به كار مكانيكى بسيار پايين است. پسماندههاى سوخت به كار مكانيكى به محيط زيست تحميل مىشود. اين ماشينها نياز به كنترل لحظهاى دارند. غفلت از آنها فاجعهآفرين است. خودروهايى كه ما توليد كردهايم فاقد همانندسازى هستند. فاقد قابليت خودترميمى هستند. آنها خود توانايى تغذيه و استفاده از مولد مورد نياز را ندارند و قادر به دريافت تغيير در عوامل محيط و ابراز عكسالعمل مناسب در برابر اين تغييرات نيستند. با تمام اين نواقص، آنها را محصول فرايند مهندسى در مواد اوليه مىدانيم. الگوهاى تكاملى معيارهاى مهندسى را به هيچ وجه ارضا نمىكنند.
رابطه ماده + جهش + انتخاب طبيعى + زمان طولانى = ساختار حياتى، يك رابطه پندارى است؛ اين رابطه بايد به صورت زير تصحيح شود: ماده + حجم عظيمى از اطلاعات دقيق و گزينش شده + احاطه نامحدود تخصصى + حاكميت مطلق در هدايت فرايندها با دقتى فوق تصور = ساختار حياتى.
9. در طراحى يك مجموعه صنعتى، يكى از مهمترين بخشها كه بايد دقيقا طراحى شود منبع يا منابع تأمين انرژى است. توليد انرژى در يك نيروگاه هستهاى و هدايت انرژى به مراكز مصرف تخصصهاى مهندسى پيچيده نياز دارد. اولين نكته، مشكلات جدى زيست محيطى است كه نيروگاههاى هستهاى سبب مىشوند. اين نيروگاهها نسبت به خورشيد اصلاً قابل قياس نيستند.
10. ما در ارزيابى طرحهايى كه به همت انسانهاى محقق اجرا شده دقيقا بر اساس معيارهاى مهندسى قضاوت مىكنيم؛ يعنى آنها را مرهون دانش، نبوغ، كارايى و تخصص و احاطه علمى مىدانيم.(ماده اوليه + كار هوشمند = ساختار يا سيستمهشدار) اما در ارزيابى طرحهايى كه هزاران هزار مرتبه عالىتر از طرحهاى بشرى است، از قضاوت بر اساس معيارهاى بشرى عدول مىكنيم و به الگوهاى پندارى متوسل مىشويم!
مهندسى آفرينش
با گسترش اطلاعات علمى در مورد موجودات زنده به ويژه در مورد واحدهاى ساختمانى تشكيلدهنده آنها در مقياس مولكولى، ترديدى وجود ندارد كه ساختار موجود زنده از باكترى تا انسان بر معيارهاى مهندسى استوار است. كشفيات اخير از ساختارهاى درون سلولى، بيولوژيستها را در شرايطى قرار داده است كه با بدبينى فراگير نسبت به نقش تحولات اتفاقى و غيرهوشمند در ايجاد ساختارهاى بديع و بسيار پيچيده درون سلول قضاوت مىكنند. اگر برنامههاى پيچيده رايانهاى با سازوكارهاى اتفاقى نمىتواند تغيير داده شود، بىترديد، اين امر در مورد برنامههاى ژنتيكى موجودات زنده نيز صادق است. ما با عالىترين طراحى در سلولهاى زنده مواجه هستيم. بدون هيچ ترديدى، از مطالعه ساختارهاى درون يك سلول، شواهد قطعى بر خلقت حكيمانه را مىيابيم. كمال ساختارهاى حياتى يك واقعيت فراگير جهانى است. هرقدر عميقتر بررسى نماييم، ظرافت، نبوغ و برترى مطلق كيفيت را در ساختارهاى حياتى مشاهده مىكنيم.
نارسايى و عدم پاسخگويى علم
حقيقت غيرقابل انكار اين است كه ما در دنياى موجودات زنده شاهد شگفتىهاى بسيارى هستيم كه هنوز بخش بزرگى از آنها به صورت معماهاى پيچيدهاى بدون پاسخ مانده است. در تحليل عالىترين مراتب كمال مهندسى، عالىترين مراتب نبوغ در طراحى و عالىترين مراتب ظرافت، پيچيدگى و هماهنگى، بخش قابل ملاحظهاى از پاسخها حتى در حوزه علوم تجربى از حد الگوهاى پندارى فراتر نمىروند. امروزه دستاوردهاى علمى راه را بر تحليلهاى مادى مسدود نموده است. عالم در تمام ابعاد آن يك نظام مهندسى است و الگوهاى تكاملى كه براى توصيف مادى اين نظام تدوين شدهاند نظر به جهان حقيقى ندارند. وجود ساختارهاى عظيم مهندسى و هماهنگى بىنظير بين ساختارهاى حياتى و غيرحياتى را نمىتوان بر مبناى تحولات اتفاقى (جهشها و انتخاب طبيعى) تفسير نمود. ضرورت خلقت حكيمانه، نظارت مهندسى و هويت مدبرانه را الزاما بايد پذيرفت و گريزى از اقرار به اين حقيقت نيست.
پيروان الگوهاى مادى در مواجه با حقايق علمى ناچار به اعتراف شدهاند كه با فقدان تمام عيار شواهد علمى براى نشان دادن افزايش تدريجى در مراتب پيچيدگى ساختارها مواجه هستند.
ـ حقيقت اين است كه تا به امروز حتى يك مورد شواهد علمى در حمايت از اينكه انتقالهاى بزرگ تكاملى تحقق يافته باشد، ثبت نشده است. الگوهاى تكاملى بر رخدادهاى اتفاقى استوار است. رخدادهاى اتفاقى نه مىتوانند ساختارهاى مهندسى را ايجاد كنند و نه مىتوانند پايدارى آنها را تأمين نمايند. در دنياى مهندسى و طراحى دستگاههاى پيچيده و هوشمند، سخن از جهش و انتخاب طبيعى به ميان آوردن، و نقشى براى فرايندهاى اتفاقى و زمان قايل شدن، به افسانههاى علمى و داستانهاى تخيّلى بيشتر شبيه است تا نظرات علمى. در تمام عرصهها بدون مديريت مهندسى ـ تخصصى سامان دادن به ماده امكانپذير نيست. وجود و پايدارى ساختارهاى پيچيده با توسل به فرايندها و قوانين طبيعى توضيحناپذير است. هر الگويى بنا كنيم و در آن نقش خلّاقيت و نظارت حكيمانه را منظور ننماييم پندارى و موهومى است.
ـ هيچ اخترشناسى قادر نيست در قالب يك تحليل علمى (تحليل مبتنى بر خواص ماده، قوانين طبيعى و زمان) وجود ستارگان، كهكشانها و منظومه شمسى را توضيح دهد.
ـ هيچ بيولوژيستى قادر نيست حتى يك تحليل نظرى بدون تناقضات بسيار جدى در مورد پيدايش ميكروارگانيسمها يا تكامل ارگانيك (تكامل از ميكروب تا انسان) ارائه كند.
ـ در الگوهاى مادى، نقشى كه به ماده و قوانين طبيعى نسبت داده مىشود، به هيچ وجه منطبق با شواهد عينى و مطالعات تجربى نيست. مجموعهاى كه ما در آن قرار گرفتهايم دنياى اَبَرتكنولوژى است؛ دنيايى كه در آن پيچيدهترين فرايندهاى مهندسى در عرصههاى مختلف تحت متعالىترين مديريت تخصصى هدايت مىشوند. بخشهاى سختافزارى و نرمافزارى در اين مجموعه آنچنان عالى و بدون كوچكترين نقصان طراحى شده است كه عقل انسان را شگفتزده مىكند.
ـ واحدهاى بسيار پيچيده تبديل انرژى در گياهان، شبكههاى به غايت پيچيده و متراكم در ساختارهاى مغز موجودات زنده، شبكه پيچيده انتقال خون، واحدهاى انتقال اكسيژن، دستگاه پالايش خون، واحدهاى ميكروسكوپى كه با نرمافزارهاى بديع پيچيدهترين فرايندهاى فيزيكى شيميايى و مهندسى را در كوتاهترين زمان تحقق مىبخشد، دستگاههاى كنترل عالى و ممتاز، تجهيزات تشخيص خطا و كنترل كيفيت، دستگاههاى كشف كد و بانكهاى اطلاعاتى براى ذخيره و بازيافت اطلاعات حياتى، قابليتهاى مهندسى استثنايى در موجودات زنده، نظير همانندسازى و خودترميمى و هوشمندى كه دستيابى به آنها براى مراكز تحقيقاتى امروز دنيا يك ايدهآل مهندسى است و دهها طرح بديع و عظيم ديگر، جز به مدبرى كه آسمانها و زمين به اقتدار و عظمت او گواهى مىدهند به امر ديگرى مىتوان نسبت داد؟
ـ حقيقت غيرقابل انكار اين است كه ما در دنياى موجودات زنده شاهد شگفتىهاى بسيارى هستيم كه هنوز بخش بزرگى از آنها به صورت معماهاى پيچيدهاى بدون پاسخ مانده است:
1. عالىترين مراتب كمال مهندسى.
2. عالىترين مراتب نبوغ در طراحى.
3. عالىترين مراتب ظرافت، پيچيدگى و هماهنگى.
بخش قابل ملاحظهاى از پاسخها حتى در حوزه علوم تجربى از حد ظنيات فراتر نمىرود. نكتهاى كه تأكيد مجدد بر آن بسيار ضرورى است اين است كه بدون طرح مسائل، به صورت مسائل مهندسى تمام تلاشهاى علمى ما جز به پاسخهاى پندارى نخواهد رسيد.
خطايى كه در حوزههاى مختلف علوم نظير فيزيك، شيمى، اختر فيزيك، بيولوژى زمينشناسى و... پيوسته مرتكب مىشوند اين است كه ابتدا يك مسئله بسيار پيچيده مهندسى را به يك مسئله علمى كاهش مىدهيم و سپس سعى مىكنيم با استفاده از رفتارمان و قوانين حاكم بر آن پاسخهايى را پيشنهاد نماييم. در حقيقت، ما ابتدا فرض مىكنيم كه مسئله نظامهاى حياتى و غيرحياتى مسائلى هستند كه پاسخ آنها را صرفا با استناد به رفتار ماده و قوانين حاكم بر آن مىتوان يافت. بر اساس چنين فرض غلطى است كه به سازوكارهاى كاملاً پندارى و غيرهوشمند نظير جهش و انتخاب طبيعى متوسل مىشويم. در حالى كه مشاهدات حقيقى و تجربيات به ما آموخته است كه در حوزه مسائل مهندسى فرايندها و گزينشهاى غيرهوشمند جز تخريب نتيجه ديگرى نخواهد داشت.
به رغم حجم عظيمى از اطلاعات كه امروزه همچون سيل جارى است، پيچيدگى دستگاهها به حدى است كه دانش و اطلاعات ما در مقابل آنها به مانند جزيرهاى كوچك در پهناى اقيانوسى عظيم است. به عبارت ديگر، هنوز همانند 5 هزار سال قبل، نسبت دانش و اطلاعات گردآورى شده ما به اطلاعات و دانشى كه در طراحى دستگاههاى حياتى و غيرحياتى به كار رفته، مانند نسبت عدد محدودى است به بىنهايت كه حاصل چنين نسبتى صفر است. ما دانش را خلق نمىكنيم، بلكه آن را از مطالعه پديدهها استخراج مىنماييم. به عبارت ديگر، پديدهها مجموعههايى از دانش متراكماند. آنچه ما آن را به غلط ماده يا انرژى مىدانيم، ميزان عظيمى است از دانش و اطلاعات فوقالعاده تخصصى در مقياس نجومى. مهمترين عنصرى كه بناى جهان بر آن استوار است دانش و اطلاعات بسيار عظيمى است كه حتى ظهور ماده و انرژى نيز بر آن متكى است. براى مثال، فرود انسان بر كره ماه بيش از آنكه معمايى را حل كند، ما را در مقابل سؤالات و مسائل جديدترى قرار داد.
1. فيزيكدانها تلاش بسيارى مىكنند تا ساختمان ماده را بازگشايند. در اين زمينه، فهرست ذرات جديد دايم در حال افزايش است، ليكن هنوز ما مرحله گذر از ارائه الگوهاى فرضى و پندارى را سپرى نكردهايم.
2. رشد و نمو ساختارهاى حياتى يكى از دشوارترين معماهايى است كه ما با آن مواجه هستيم. چگونه سلولها با يكديگر ارتباط برقرار مىكنند؟ چگونه سلولها به يكديگر مىپيوندند تا عضوى را با اندازه معينى شكل دهند؟ چگونه هزاران ميليون سلول وحدت ساختارى و هماهنگى ديناميكى را متبلور مىسازند؟ چگونه اطلاعات لازم براى ساخت دستگاه به غايت كارآمد شريانى (انتقال خون) كه طول آن در انسان به يكصد هزار كيلومتر مىرسد ذخيره مىشود؟
3. بخش بزرگى از فعاليت و عملكرد مغز انسان هنوز بر ما مجهول است. الگوهاى الكتريكى شبكه مغزى، اين پيچيدهترين ساختارهاى شناختهشده، چگونه در ساختار ژنها تبيين شده است؟ ارتباط فرايندهاى ادراك احساس و تفكر با مغز چيست؟
در اينجا ذكر چند نكته حايز اهميت بسيار است:
نكته اول. ما علىرغم قرنها تلاش فكرى و علمى هنوز اطلاعات دقيقى از اين صنعت عظيم، متراكم و پيچيده در اختيار نداريم. دانش ما در اكثر موارد معطوف به تعريف و توصيف ظاهرى است تا دقايق مهندسى. ما هنوز تا فهم دقايق مهندسى ـ اين مجموعه عظيم كه قرنهاست در متن آن قرار گرفتهايم ـ راه بسيارى طولانى در پيش داريم و از اينرو، درك حقيقتى كه اين مجموعه عظيم را طراحى و ابداع نموده و هدايت و پايدارى آن را برعهده دارد از ظرفيتهاى علمى بشر بسيار فراتر است. در نتيجه، ضرورت پيوند بين عقل جستوجوگر و هدايت الهى كه سرچشمه آن طراح و خالق اين مجموعه است غيرقابل انكار است و نياز به هدايت وحيانى براى راه يافتن به هستىشناسى كه آلوده به پندارهاى نادرست نباشد، اجتنابناپذير.
نكته دوم. مغالطه گمراه كنندهاى مطرح مىشود؛ مىگويند: يكصد سال پيش بشر دوچرخه را طراحى كرده امروز هواپيماى مافوق صوت و رايانه طراحى مىكند. گرچه بشر در حوزه مهندسى بشرى پيشرفتهايى داشته است، اما در مهندسى حيات كمترين توفيقى به دست نياورده است. از اين منظر، تفاوتى بين انسان در پنج هزار سال قبل و امروز وجود ندارد. انسان در پنج هزار سال پيش قادر نبود دستگاههايى را طراحى كند كه بتوانند غذاى انسان را تأمين نمايند (نظير مجموعههاى گياهى يا جانورى). امروز نيز پس از گذشت پنج هزار سال كمترين توفيق و تغييرى در توانايى انسان حاصل نشده است. انسان در چند هزار سال قبل قادر به طراحى دستگاههايى براى توليد اكسيژن موردنياز يا تأمين آب آشاميدنى موردنياز خود نبود. امروزه نيز در ارتباط با تأمين نيازهاى حياتى و طراحى ساختارهايى كه بتواند اين نيازها را تأمين نمايد اندكى به توانايىاش افزوده نشده است. انسان امروز در برابر عظمت مهندسى ساختارهايى كه نيازهاى واقعى انسان را تأمين مىكند تفاوتى با انسان چند هزار سال قبل ندارد. به عبارت ديگر، حجم اطلاعات و دانش انسان امروز ارتباط دقيقى با طراز فناورى براى طراحى ساختارهاى حياتى ندارد.
ما قرنهاست كه بيمارى ديابت را مىشناسيم. دستگاه كنترلكننده قند خون و ترشح انسولين آنچنان متراكم و پيچيده طراحى شده كه در صورت بروز هرگونه آسيب، ترميم مهندسى آن از توان علمى مهندسى بشر فراتر است. از اينرو، پزشكى همراه با ظرفيتهايى كه مهندسى پزشكى در اختيار آن قرار داده قادر به بازسازى يا ترميم دستگاه بسيار پيچيده كنترل قند خون نيست و روشهاى درمان صرفا به كنترل ميزان قند در خون محدود مىشود؛ كه اين در حقيقت، پرداختن به معلول است و نه علت. از اينرو، بيمارى ديابت امروز نيز قابل درمان نيست. در حقيقت، درمان در اين مورد بيشتر به معناى كنترل بحران است و نه ترميم نظام مهندسى بسيار پيچيدهاى كه كنترلكننده قند خون است. در گذشته براى اين منظور مواد طبيعى به كار برده مىشد و امروز بيشتر از مواد ساختنى استفاده مىشود. شايد با توجه به عوارض شديد موادى كه به عنوان دارو ساخته مىشود در يك ارزيابى بلندمدت به اين نتيجه هدايت شويم كه شيوه گذشتگان كنترل ديابت عالمانهتر از روشهاى مرسوم امروزى بوده است!
فرض كنيد در ظرفى يك كليه انسان قرار داده شده و در ظرف ديگرى كليهاى پس از عبور از چرخ گوشت ريخته شده باشد. آيا ظرفيتهاى پزشكى و مهندسى بشر امروز مىتواند اين فاصله را پر كند؟ به خوبى مىدانيم كه اين يك فاصله شيميايى نيست. اين يك فاصله مهندسى است كه سرچشمه آن ابداع و طراحى با ظرفيت و توانايى فوق تصور انسان امروز است. در يك كليه انسان كه در حدود 75 گرم وزن دارد، يك ميليون و سيصد هزار لوله طراحى شده است. كدام مركز تحقيقاتى در دنيا، امروز مىتواند در طراحى چنين ساختار مهندسى عظيمى نقش ايفا كند؟ كافى است ظرفيتهاى كليه انسان را با ظرفيتهاى پيشرفتهترين نوع ماشين دياليز مقايسه كنيم. ساختار آنها را با توجه به شاخصهاى مهندسى مورد قياس و ارزيابى قرار دهيم. امروز تلاش بسيار براى كاهش وزن و حجم ماشينها صورت مىپذيرد. كليهها عظيمترين ماشينهاى پالايش هستند كه با رعايت حداقلسازى وزن و حجم طراحى و ابداع شدهاند.
توانايى علمى و مهندسى و فناورى انسان امروز بايد در رابطه با طراحى و ساخت دستگاههايى كه بتواند نيازهاى حياتى انسان را تأمين كند، سنجيده شود. انسان چند هزار سال قبل نيز در حوزه مهندسى خود شاهكارهاى بديع ايجاد نموده است. نظرى به اهرام مصر، بازماندههاى تخت جمشيد و بناهاى عظيمى كه از اقوام و ملل مختلف به يادگار مانده به خوبى نشان مىدهد كه در ساخت اين آثار شگفتانگيز از ظرفيتهاى مهندسى ويژهاى استفاده شده است. در مورد اهرام مصر مطالب مختلفى عنوان شده است. گروهى از محققان بر اين عقيدهاند كه عمليات برش قطعاتى از سنگ به وزن 3 الى 15 تن كه در ساختمان اهرام از آنها استفاده شده است با فناورى بسيار پيشرفته امروز نيز امكانپذير نيست. از اينرو، بر اين باورند كه موجودات فضايى در كار ساختمان اين آثار حضور داشتهاند! زيرا خلق چنين آثارى حتى با ظرفيتهاى مهندسى امروز نيز بسيار بسيار دشوار و بلكه غيرممكن به نظر مىرسد. انسان چند هزار سال قبل كه در طراحى و خلق آثار بسيار بديع توانايى خود را در تاريخ به يادگار گذاشته است، قادر نبود ساختارى نظير دانه گندم را طراحى كند كه نياز او را به غذا تأمين نمايد. انسان امروز نيز كه قادر است برجهاى رفيع بنا نمايد و رايانههايى با ظرفيت بالا و پرسرعت را طراحى كند، از طراحى و ساخت ساختارى نظير دانه گندم ناتوان است. البته ما در اينجا نمىخواهيم به تحقير ظرفيتهاى مهندسى انسان بپردازيم، ليكن مىخواهيم اين حقيقت را شفاف كنيم كه چگونگى فناورى كه حيات انسان وابسته به آن است، هنوز هم همانند چند هزار سال قبل به صورت راز ناگشوده باقى مانده و افزايش اطلاعات و توانايىهاى مهندسى انسان امروز او را مستغنى و بىنياز از صنعت الهى نكرده است.
توانايى انسان امروز در محدوده مهندسى بشرى نبايد ما را از اين حقيقت بزرگ غافل نمايد كه اين توانايى به هيچ وجه از نياز ما به مجموعه عظيم صنعتى كه خداوند سبحان طراح آن است، نكاسته است. با درك اين حقيقت بزرگ است كه اهميت بهرهگيرى مطلوب و حفاظت از مجموعههاى گياهى و جانورى متجلى مىشود. انسان بدون مجموعههاى عظيم طراحىشده در مهندسى حيات پايدار نمىماند و صنعت بشرى در تأمين پايدارى حيات انسان كمترين نقشى ايفا نمىكند. امروز ما شاهد هستيم كه صنعت بشر كه از طراز بسيار پايينترى نسبت به صنعت حيات برخوردار است، به دليل عدم هماهنگى با صنعت حيات و آلوده شدن به اغراض تجارى، به عنوان عامل انهدام تدريجى ساختارهاى حياتى عمل مىكند.
انسان بر كشتى فضايى به نام زمين مستقر شده و اين كشتى فضايى به فرمان خداوند در جغرافياى منظومه شمسى در مدارى، يعنى تا سرآمدى معين، شناور است. اين كشتى فضايى با سرعتى معين حول محور خود حركت مىكند و اين سرعت، تعيينكننده طول شبانهروز است. اگر سرعت زمين به طور قابل ملاحظهاى كاهش يابد طول شب و روز، تغيير قابل ملاحظهاى خواهد يافت و محاسبات انجام شده نشان مىدهد انرژى لازم براى تأمين حركت دورانى زمين برابر است با ظرفيت توليد انرژى كليه نيروگاههاى مستقر بر زمين براى زمانى برابر با 20 ميليارد سال. از اين مقايسه مىتوان به عظمت صنعتى كه تأمينكننده نيازهاى حياتى انسان است راه گشود. دانش بشر در قياس با عظمت اين صنعت بسيار اندك است. بدون پندارگرايى و با استناد به شواهد متقن، اين سؤال را در برابر محققان مطرح مىكنيم: اين انرژى عظيم چگونه تأمين مىشود؟ ما يك سفينه كوچك را در مدار زمين قرار مىدهيم و آن را مظهر پيشرفتهترين طراز فناورى و صنعت بشر مىدانيم. چرا در برابر صنعتى كه ميليونها بار از صنعت بشرى متعالىتر است با رويكردى ناصواب و ضلالتبار الگوهاى موهومى را جايگزين قضاوت عقلى مبتنى بر معيارهاى مهندسى مىكنيم؟ عصر حاضر گرچه به عصر اطلاعات شهرت يافته است، ليكن ما در اولين مراحل شناخت فناورى حيات قرار گرفتهايم و قطعا آنچه مىدانيم در مقابل آنچه نمىدانيم بسيار بسيار اندك است. كلامِ مشهور سقراط حكيم امروز بيش از زمان او مصداق دارد: «من دانستم كه چيزى نمىدانم. دانش ما همانند جزيره كوچكى است بر اقيانوس مجهولات.»
نظريه تكامل و قرآن كريم
نظريه تكامل با مبانى و روشهاى مرسوم در علوم تجربى به دست نيامده است. روش علوم تجربى مشاهده، آزمون و تجربه است. زمانهاى بسيار طولانى مورد نياز در نظريه داروين براى اثبات نظريه تكامل با عمر محدود انسان قابل پيگيرى نيست. به نظر مىرسد داروين با الهام از تعاليم تلمود كتاب بسيار مهم يهوديان،18 اين نظريه را ارائه داده باشد. ويل دورانت در تاريخ تمدن به نقل از تلمود نقل كرده است: «بشر نسب از آدم دارد. با اينهمه آدمى نخستين بار مانند جانور با دم آفريده شد و تا نسل ادريس (خنوخ) چهره آدميزادگان به بوزينه شباهت داشت. آدمى آميزهاى از روح و جسم است؛ روحش از خداست و جسمش از خاك.»19 در توحيد مفضل از امام صادق عليهالسلام نقل شده: خداوند ميمون را در شكل انسان آفريده كه براى انسان عبرتى باشد و بداند كه خدا در عقل و ذهن و نطق او را برترى داده است.20 اگرچه تفاوت بين اين دو ديدگاه، اساسى است و به رغم اشكالات فراوان وارد بر نظريه تكامل، برخى از متفكران اسلامى و غيراسلامى و مفسّران قرآن كريم اين نظريه را بدون توجه به ضعفها و مشكلات و آثار بسيار مخرّب فرهنگى و اجتماعى آن پذيرفتهاند. جالب اينكه هم طرفداران تكامل انواع و هم منكران آن، براى اثبات مقصود خويش و تحت تأثير عقيده خود به آياتى از قرآن كريم استدلال كردهاند كه البته كمتر ارتباطى با مقصود آنها دارد. در ذيل به برخى از آنها اشاره مىشود:
نظريه علّامه طباطبائى: انسان نوعى مستقل است (نه تحوليافته از نوعى ديگر نظير ميمون): علّامه طباطبائى در تفسير الميزان به دنبال بحث از خلقت آدم و خلقت حضرت عيسى عليهالسلام و بعد از بحث و تفسير آيه شريفه«يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا» (اعراف: 27) (اى بنىآدم! زنهار كه شيطان شما را دچار فتنه نسازد، همچنانكه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون كرد و لباسشان را از تنشان كند، تا عورتشان نمودار شود) و آيه شريفه «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إَلاَّ إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينا قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَـذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إَلاَّ قَلِيلاً» (اسراء: 61ـ62) (و آن زمان كه به ملائكه گفتيم بر آدم سجده كنيد، پس همگى سجده كردند مگر ابليس، كه گفت: آيا بر كسى سجده كنم كه تو او را از گل آفريدى؟ و اضافه كرد: به من بگو آيا اين موجود خاكى را بر من برترى دادهاى؟ اى خدا، اگر تا قيامت عمرم دهى ذريه و نسل او را از راه به در خواهم كرد، مگر اندكى از آنان را) و نيز آيه «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء...» (اسراء: 1) مىفرمايد:
با اين معنا كه جنس بشر به اعتبارى آدم ناميده شود و يك فرد از اين جنس هم به اعتبارى ديگر آدم خوانده شود نمىسازد و نيز با اين معنا كه خلقت بشر به اعتبارى به تراب نسبت داده شود و به اعتبارى ديگر به نطفه، هيچ سازگارى ندارد، مخصوصا آيه شريفه: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ...» (آلعمران: 59) كه صريح در اين است كه خلقت آدم مانند خلقت عيسى و خلقت عيسى مانند خلقت آدم خلقتى استثنايى است و اگر منظور از كلمه «آدم» آدم نوعى بود، ديگر تشبيه خلقت عيسى به آن معنا نداشت؛ چون خلقت عيسى «خارقالعاده» بود و خلقت نوع بشر به طور «عادى» است و صاحبان اين احتمال از نظريه از حد اعتدال و ميانهروى به حد تفريط گراييدهاند، همچنانكه زينالعرب، يكى از علماى اهلسنت، به سوى افراط گراييده و گفته است: اعتقاد به خلقت بيش از يك آدم، كفر است (يعنى آنقدر پاىبند به فرديت شخص آدم شده كه حاضر نيست آدمهاى متعدد در نسلهاى متعدد را بپذيرد، با اينكه طبق روايات و نيز كشفيات اخير، آدمهاى بسيارى بودهاند كه هريك سر سلسله نسل خود به شمار مىآيند).
... آياتى كه گذشت، براى اثبات اين مطلب كافى است و نيازى به دليل ديگر نيست؛ براى اينكه همه آنها، «نسل بشر متولد شده از نطفه را» منتهى به دو فرد از انسان به نام «آدم» و همسر او «حوا» مىدانند و درباره خلقت آن دو صراحت دارند به اينكه از تراب بوده، در نتيجه، جز اين را نمىتوان به قرآن كريم نسبت داد كه پس انسانيت منتهى به اين دو تن است و اين دو تن هيچ اتصالى به مخلوقات قبل از خود و همجنس و مثل خود نداشتند، بلكه بدون سابقه حادث شدهاند. و آنچه امروز نزد دانشمندان زيستشناس درباره طبيعت انسان شايع است اين است كه اولين فرد انسان فردى تكامل يافته بوده؛ يعنى در آغاز انسان نبوده بعد در اثر تكامل انسان شده است، و مخصوصا اين فرضيه؛ يعنى اينكه «انسان قبلاً يك فرد حيوان بود و با تكامل انسان شد»، هرچند به طور قطع مورد قبول و اتفاق همه دانشمندان نيست و به اشكالهاى بسيارى برخورده و به صورتهاى مختلف بر آن اعتراض كردهاند، و ليكن اصل فرضيه، يعنى اينكه انسان حيوانى بوده، و در اثر تكامل انسان شده، مطلبى است مورد تسليم و قبول همه و تمام مسائل و بحثهايى را كه درباره طبيعت انسان كردهاند بر اساس اين فرضيه بنا نهادهاند؛ چون تفصيل فرضيه آنان بدين قرار است كه: زمين در آغاز قطعهاى جدا شده از خورشيد بوده، و از آن منشعب شده، و در آن ايام در حال اشتعال، و چون فلزات ذوب شده مايع بوده، و به تدريج و در تحت عواملى شروع به سرد شدن كرده، و پس از سرد شدن بارانهاى سهمگينى بر آن باريده و سيلهاى مهيبى بر روى آن جريان يافته، و از تجمع آن سيلها در نقاط گود زمين درياها پديد آمده، و سپس تركيبات آبى و زمينى پديدار گشته، و پس از آن گياهان آبى و بعد از تكامل يافتن گياهان و مشتمل شدنش بر جرثومههاى حيات، ماهى و ساير حيوانات آبى پديد آمده، و آنگاه ماهى بالدار پيدا شده كه هم در آب زندگى مىكرده و هم در خشكى، و آنگاه حيوانات صحرايى و در آخر انسان موجود گشته، و همه اين تحولات از راه تكامل صورت گرفته، تكاملى كه بر تركيبات موجود زمين در مرتبه سابق عارض گشته، به اين معنا كه تركيب موجود در زمين، با تكامل از صورتى به صورت ديگر درآمده است؛ نخست گياه پيدا شده، و بعد حيوان آبى و آن گاه حيوان ذو حياتين، و سپس حيوان صحرايى و در آخر انسان. دليل همه اينها كمال منظمى است كه در نهاد و ساختمان موجودات مشاهده مىشود، و پيداست كه موجودات طورى منظم شدهاند كه از نقص رو به كمال بروند، تجربههاى پى در پى در موارد جزئى از تطور و تحول نيز دليل ديگر بر اين معناست. در اينجا ممكن است سؤال شود كه منظور از اين فرضيه چه بوده؟ جواب اين است كه مىخواستهاند خواص و آثارى را كه قبلاً در نوع انسانى نبوده و بعدا پيدا شده توجيه كنند، اما دليل بخصوصى كه فقط اين فرضيه را اثبات كند و ساير فرضيهها و محتملات مسئله را نفى نمايد نياوردهاند، با اينكه فرض تباين اين نوع با ساير انواع فرضى است ممكن، و هيچ اشكالى متوجه آن نيست. آرى، ما مىتوانيم نوع بشرى را پديدهاى مستقل و غير مربوط به ساير انواع موجودات فرض كنيم، و تحول و تطور را در «حالات» او بدانيم نه در «ذات» او، و اين فرضيه علاوه بر اينكه ممكن است مطابق تجربيات نيز باشد؛ چون ما تجربه كردهايم كه تاكنون هيچ فردى از افراد اين انواع به فردى از افراد نوع ديگر متحول نشده، مثلاً هيچ ميمون نديدهايم كه انسان شده باشد، بلكه تنها تحولى كه مشاهده شده در خواص و لوازم و عوارض آنها است. فرضيه تحول انواع تنها و تنها فرضيهاى است كه مسائل گوناگونى را با آن توجيه مىكنند و هيچ دليل قاطع بر آن ندارند، پس حقيقتى كه قرآن كريم بدان اشاره مىكند كه انسان نوعى جداى از ساير انواع است، هيچ معارضى ندارد و هيچ دليل علمى بر خلاف آن نيست.21
ادلّه طرفداران نظريه تكامل انواع
در مقابل، از آيات مهمى كه طرفداران نظريه تكامل به آن استناد و استدلال كردهاند آيه 45 سوره «نور» است: «وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَّاء فَمِنْهُم مِن يَمْشِي عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُم مِن يَمْشِي عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مِن يَمْشِي عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاء إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»مؤلف كتاب قرآن و تكامل مىنويسد:
كلمه «دابه» به معناى جنبنده است. اين كلمه معمولاً به تمام حيوانات متحرك اعم از آنهايى كه در آب و يا در هوا زندگى مىكنند اطلاق گرديده است... . اضافه شدن كلمه «كل» به «دابه» با توجه به آنكه كلمه مزبور براى شمول و استيعاب به كار مىرود. عمومى بودن مفهوم دابه را براى كليه حيوانات خاكى و آبى محقق مىدارد. بنابراين، از جمله «وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَّاء» كه كليه جنبندگان از آب مخصوص و نامعلومى ـ چون كلمه ماء بدون الف و لام استعمال گرديده است ـ آفريده شدهاند و سپس تغييراتى در خلقت آنها به وجود آمده است.22
وى سپس با تشريح و تجزيه آيه مباركه فوق مىنويسد: «آنچه از توجه به حروف "فا" و "من" و ضمير "هم" منظور در ابتداى آيه مستفاد اين است كه پس از خلقت اوليه جانوران، و با گذشت زمانى دراز، تنوع زياد در اعقاب جنبندگان اوليه پيدا شد و از ميان آنها اقسامى راهرو براى زندگى بر روى زمين آماده گرديدند.»23
و براى نمايش اصل پيوستگى در جهت ارتقا و تكامل كه ميان حيوانات مذكور در آيه برقرار است، كلمه «من» به جاى موصول «ما» به كار رفته است... و كليه اين حيوانات در يك نوع سير تكاملى قرار دارند كه غايت آن پستانداران و در رأس آنها انسان ذىشعور قرار دارد. پس استعمال كلمه «من» براى هر دسته از اين حيوانات به اعتبار پيوستگى آنها به يكديگر و بستگى غايى آنها به خلقت انسان ذىشعور و شايد به علت آنكه چون همه در مسير تكامل و وصول به مقام اعلاى عقل مىباشند بوده است. با اين توضيح، مفهوم ارتباط نسلى و تكامل تدريجى كه در ميان اقسام مختلف موجودات زنده وجود دارد و امروز جزء مسلمات علمى مىباشد توصيفى براى كلمه «من» موصوله است كه در آيه منظور از قرآن كريم استعمال شده است. در آيه مورد بحث و در بسيارى از آيات ديگر قرآن، موضوع تغييرات تدريجى موجودات زنده و اتصال و تنوع آنها به عنوان امرى مستمر و پيوسته ياد شده است. علم امروز هم از روى قرائن گذشته حقيقت اين گفتار را نمايان ساخته و بدين وسيله خضوع ما را نسبت به آفريدگار اين نظم استوار افزون مىكند. در آيه 4 از سوره جاثيه مىفرمايد:«وَفِي خَلْقِكُمْ وَمَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آيَاتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» و در خلقت شما و آنچه از انواع جانوران پراكنده مىشود نشانههايى براى اهل يقين است. اولاً، با استعمال فعل مضارع «يَبُثُّ» در آيه شريفه، امر تنوع جانوران به وضع فعلى نمىگردد. ثانيا، موضوع خلقت انسان و تنوع و پراكندگى جانوران را از جمله آيات الهى مىداند كه غور و تحقيق در مورد آنها براى ازدياد يقين لازم و پرفايده مىباشد. در ذيل آيه 45 از سوره شريفه «نور» (آيه مورد بحث) ذكر جمله«يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاء»براى رساندن همين مقصود است، همچنين است در آيات ديگر.24
يكى ديگر از آياتى كه طرفداران نظريه تكامل25 روى آن تكيه مىكنند، آيه 33 سوره آلعمران است: «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ»؛ خداوند آدم و نوح و آلابراهيم و آلعمران را بر جهانيان برگزيد. آنها مىگويند: همانگونه كه نوح و آلابراهيم و آلعمران در ميان امتى زندگى مىكردند و از ميان آنها برگزيده شدند، آدم نيز بايد چنين باشد؛ يعنى در عصر و زمان او انسانهايى كه نام «عالمين» (جهانيان) بر آنها گذاشته شده، حتما وجود داشتهاند و آدم برگزيده خدا از ميان آنهاست، و اين نشان مىدهد كه آدم اولين انسان روى زمين نبوده است، بلكه پيش از او انسانهاى ديگرى بودهاند و امتياز آدم همان جهش فكرى و معنوى اوست كه سبب برگزيده شدنش از افراد همسانش شد.
آيات متعدد ديگرى نيز ذكر كردهاند، كه برخى از آنها اصلاً ارتباط با مسئله تكامل ندارد، و تفسيرشان به «تكامل»، از قبيل تفسير به رأى است، و قسمتى ديگر هم، فقط با تكامل انواع و با ثبوت آنها و خلقت مستقل آدم سازگار است. به همين دليل، از ذكر آنها در اينجا صرفنظر مىشود.
اما ايرادى كه به اين استدلال مىتوان گرفت اين است كه اگر «عالمين» به معناى مردم معاصر باشد و «اصطفاء» (برگزيدن) حتما بايد از ميان چنين اشخاصى صورت گيرد، اين استدلال قابل قبول خواهد بود، اما اگر كسى بگويد «عالمين» اعم از معاصران و غيرمعاصران است ـ همانگونه كه در حديث معروف در فضيلت بانوى اسلام حضرت فاطمه عليهاالسلام از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقل شده كه مىفرمايد: «اما ابنتى فاطمه فهى سيدة نساء العالمين من الاولين و الآخرين»؛ دخترم فاطمه بانوى زنان جهان از اولين و آخرين است ـ در اين صورت، آيه فوق دلالتى بر اين مقصود نخواهد داشت و درست به اين مىماند كه كسى بگويد. خداوند، عدهاى را از ميان انسانها (انسانهاى تمام قرون و اعصار) برگزيد كه يكى از آنها آدم است؛ در اين صورت، هيچ لزومى ندارد كه در عصر و زمان آدم، انسانهاى ديگرى وجود داشته باشند كه نام عالمين بر آنها اطلاق گردد و يا آدم از ميان آنها برگزيده شود. بخصوص اينكه سخن در برگزيدن خداست؛ خدايى كه از آينده و نسلهايى كه در زمانهاى بعد مىآيند به خوبى آگاه بوده است. اين احتمال نيز وجود دارد كه فرزندان آدم در مدتى نه چندان طولانى جامعه كوچكى تشكيل دادند كه آدم برگزيده آنان بود.
اما مهمترين دليلى كه طرفداران ثبوت انواع از آيات قرآن، انتخاب كردهاند، آيات مورد بحث و نظر آن است كه مىفرمايد: «خداوند انسان را از گل خشك كه از گل تيره رنگ بد بوى گرفته شده بود آفريده است.»26 جالب اينكه اين تعبير، هم در مورد خلقت «انسان» به كار رفته است: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (حجر: 26)، و هم درباره «بشر»: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرا مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (حجر: 28) و هم به قرينه ذكر سجده فرشتگان بعد از آن در مورد شخص آدم آمده است. ظاهر اين آيات در بدو نظر چنين مىگويد كه آدم نخست از گل تيره رنگى خلق گرديد و پس از تكميل اندام، روح الهى در آن دميده شد و به دنبال آن، فرشتگان، بجز ابليس، در برابر او به سجده افتادند. طرز بيان اين آيات چنين نشان مىدهد كه ميان خلقت آدم از خاك و پيدايش صورت كنونى، انواع ديگرى وجود نداشته است. و تعبير به «ثم» كه در بعضى از آيات فوق آمده و در لغت عرب براى «ترتيب با فاصله» آورده مىشود، هرگز دليل بر گذشتن ميليونها سال و وجود هزاران نوع نمىباشد، بلكه هيچ مانعى ندارد كه اشاره به فاصلههايى باشد كه در ميان مراحل آفرينش آدم از خاك و سپس گل خشك و سپس دميدن روح الهى وجود داشته است. از اينرو، همين كلمه «ثم» درباره خلقت انسان در عالم جنين و مراحلى را كه پشت سر هم طى مىكند آمده است؛ مانند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ... ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ...» (حج: 5)؛ اى مردم، اگر ترديد در رستاخيز داريد (به قدرت خدا در آفرينش انسان بينديشيد) كه ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه. سپس از خون بسته شده، سپس از مضغه (پاره گوشتى كه شبيه گوشت جويده است)... سپس شما را به صورت طفلى خارج مىسازيم، سپس به مرحله بلوغ مىرسيد. ملاحظه مىشود كه هيچ لزومى ندارد «ثم» براى يك فاصله طولانى باشد، بلكه همانگونه كه در فواصل طولانى به كار مىرود، در فاصلههاى كوتاه هم استعمال مىشود.
آيات قرآن هرچند مستقيما درصدد بيان مسئله تكامل يا ثبوت انواع نيستند، ولى ظواهر آنها با مسئله خلقتِ مستقل سازگارترند. اين ظهور در خصوص انسان نسبت به ساير موجودات بيشتر است.
آيه 40 سوره «حج»: «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ»؛ كه در آن مىفرمايد: اگر خداوند به وسيله بعضى از بندگان خود، بعض ديگر را دفع نكند، صومعهها و كليساها و معابد يهود و مساجد مسلمانان ويران مىگردد. هيچگونه دلالتى بر تنازع بقا ندارد، بلكه بشارتى است براى مؤمنان، در مواقعى كه در فشار شديد از سوى طاغوتها و جباران قرار مىگيرند، در انتظار نصرت الهى و امدادهاى غيبى باشند. اين آيه شريفه ناظر به مبارزه با افراد طغيانگر و ستمكار است كه اگر خداوند از راههاى گوناگون جلوى آنها را نگيرد تمامى روى زمين به فساد كشيده مىشود. بنابراين، جنگ را به عنوان يك اصل كلى در زندگى انسانها، مقدس نمىشمرد. به علاوه، آنچه به عنوان قانون «تنازع بقا» گفته مىشود و يادگار اصول چهارگانه داروين در مسئله تكامل انواع است، نه تنها يك قانون مسلم علمى نيست، بلكه فرضيهاى است ابطال شده. و حتى طرفداران تكامل انواع، امروز به هيچ وجه روى اصل تنازع بقا تكيه نمىكنند و تكامل جانداران را مربوط به مسئله «جهش» مىدانند.27 از همه اينها گذشته، به فرض اينكه فرضيه تنازع بقا را يك اصل علمى بدانيم، بايد از آن فقط در مورد زندگى جانوران استفاده كرد و زندگى انسان هرگز نمىتواند بر اساس آن بنا شود؛ زيرا تكامل انسان در پرتو «تعاون بقا» است نه تنازع بقا! چنين به نظر مىرسد كه تعميم فرضيه تنازع بقا به جهان انسانيت، طرز تفكرى است كه برخى از جامعهشناسان سرمايهدارى براى توجيه جنگهاى خونين و نفرتانگيز حكومتهاى خود به آن متوسل شده و خواستهاند جنگ و نزاع را يك قانون طبيعى و يك وسيله براى تكامل و پيشرفت جوامع انسانى معرفى كنند و به اين ترتيب، بر روى جنايات خود يك سرپوش علمى بگذارند. كسانى كه ناخودآگاه تحت تاثير افكار ضد انسانى آنها قرار گرفته و آيه فوق را بر آن تطبيق كردهاند، مسلما از تعليمات قرآنى دور افتادهاند؛ زيرا قرآن صريحا مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً» (بقره: 208)؛ (اى افراد باايمان همگى داخل در صلح و صفا شويد). جاى تعجب است كه بعضى از مفسّران اسلامى مانند نويسنده المنار و همچنين مراغى در تفسير خود، چنان تحت تأثير اين فرضيه واقع شدهاند كه آن را يكى از سنن الهى پنداشته و آيه فوق را به آن تفسير نمودهاند و چنين پنداشتهاند كه اين فرضيه از ابداعات قرآن است و نه از ابتكارات داروين! ولى ـ همانگونه كه بيان گرديد ـ نه آيه فوق ناظر به آن است و نه اين فرضيه اصل و اساسى دارد، بلكه اصل حاكم بر روابط انسانها تعاون بقا است و نه تنازع بقا.
عجيبتر از آن، عدم دقت بسيارى از متفكران و انديشمندان مسلمان است كه نظريه تكامل انواع را بدون تأمّل و دقت تلقّى به قبول كردهاند، و متأسفانه اين نظريه اينك در بين بسيارى از دانشگاهيان ما به عنوان اصل مسلم علمى پذيرفته شده است؛ غافل از آنكه اين نظريه نه تنها علمى نيست، بلكه در تقابل با «نظريه خلقت» است. قبول و رد آن، خواسته و ناخواسته آثار مخرّب فراوانى در پى دارد كه پرداختن به آن مجال ديگرى مىطلبد. ولى به طور خلاصه مىتوان سكولاريزم و عرفى شدن، ليبراليزم و آزادىهاى افسار گسيخته و پوچگرايى و نهليسم و... را از ميوههاى نظريه تكامل انواع دانست كه در آن، انسان از مقام خلافت الهى به زير كشيده شد و در حد ميمونى درآمد كه از درخت پريد و دمش كنده شد! در نتيجه، صعود و تعالى و معراج نيز از انسانها گرفته شد و آدمى همچون حيوانى در كنار حيوانات ديگر، به موجودى تبديل گرديد كه تنها درد معيشت و گذران زندگى روزمره را دارد و به همين دليل، پيوسته بايد در جنگ و تنازع بقا باشد!
نتيجه گيرى
در الگوى تكاملى منشأ حيات تلاش بر آن است كه وجود نظامهاى بسيار پيچيده حيات با تكيه بر فرايندهاى موسوم به فرايندهاى طبيعى توضيح داده شود كه در آن جهان متشكل از پديدههاى مادى كاملاً مستقل و خودكفا و در يك جريان تكامل تدريجى سير مىكند. حال آنكه:
1. اين نظريه به عنوان يك نظريه علمى، با روش آزمون و تجربه قابل اثبات نيست.
2. در موارد جزئى ادعايى، قابل تعميم كل هستى نيست.
3. فرايندهاى تمايل، تنزّل، مراتب پايينتر از خود دارند و نه تكامل و ارتقا.
4. ساختارهاى مورد مشاهده در عالم موجودات زنده هرگز خواص اوليه ماده نيستند، بلكه حاكى از عالىترين مراتب علمى و مهندسى هستند.
5. علم با تمام پيشرفتهاى خود همانند هزاران سال پيش ناتوان از ساخت حتى يك تكسلولى است. آنچه كه هست تكثير است نه ابداع و ايجاد نمونه جديد.
6. آيات نورانى قرآن كريم نه تنها اثبات و يا تأييدى بر نظريه تكاملى نيست، بلكه ظهور آنها در خلقت مستقل است.
7. نظريه تكامل آثار مخرّب اخلاقى ـ اجتماعى فراوانى دارد كه ظهور مكاتب مادى، سكولاريسم، نهيليسم، ليبراليسم، از جمله آن است و قدر مشترك در تمام اين مكاتب سقوط انسان به مرتبه حيوانات است و در نتيجه آن تعالى و صعود معراجى هم براى انسان در حد حيوانات نخواهد بود.
··· منابع
ـ توفيقى، حسين، آشنايى با اديان بزرگ، تهران، سمت، 1385.
ـ درويزه، ابوالفضل، آفرينش حيات، ج 1 (بررسى علمى تئورىهاى منشأ حيات)، گيلان، دانشگاه گيلان. 1375.
ـ دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ج 4 (عصر ايمان)، تهران، علمى و فرهنگى، چ دوازدهم، 1385.
ـ سحابى، يداللّه، قرآن و تكامل (قرآن مجيد و تكامل موجودات زنده)، تهران، شركت سهامى انتشار، 1344.
ـ ـــــ ، خلقت انسان، تهران، شركت سهامى انتشار، چ سوم، 1351.
ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه سيد محمّدباقر موسوى همدانى، قم، جامعه مدرسين، 1417.
ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفا، بىتا.
ـ مكارم شيرازى، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1374.
پى نوشت ها
1 دانشآموخته حوزه علميه و دانشجوى دكترى مبانى نظرى اسلام دانشگاه معارف اسلامى. دريافت: 11/3/88 ـ پذيرش: 25/7/88.
2ـ مولوى.
3. Transformism.
4ـ ابوالفضل درويزه، آفرينش حيات، ج 1 بررسى علمى تئورىهاى منشأ حيات، ص 48.
5ـ سفر پيدايش، 2:7.
6ـ بقره: 29 / حجر: 26 / فاطر: 1.
7ـ ابوالفضل درويزه، آفرينش حيات، ج 1 بررسى علمى تئورىهاى منشأ حيات، ص 6.
8. SirRobert Boyle.
9. Leewen hook.
10. Francesco Redi.
11ـ همان، ص 7.
12. Erasmus Darwin.
13. Josep Priestly.
14ـ همان، ص 8.
15. Vitalism.
16ـ همان، ص 9.
17ـ همان، ص 10.
18ـ كلمه «تلمود» به معناى آموزش از فعل ثلاثى عبرى «لمد» يعنى ياد داد مىآيد. و با واژه رباعى «تلميذ» و مشتقات آن در زبان عربى ارتباط دارد. تلمود به كتابى بسيار بزرگ اطلاق مىشود كه احاديث و احكام يهود را در بردارد و در واقع، تفسير و تأويل تورات است و احيانا آن را تورات شفاهى مىنامند. (ر.ك: حسين توفيقى، آشنايى با اديان بزرگ، ص 104.)
19ـ ويل دورانت، تاريخ تمدن عصر ايمان، ج 4، بخش اول، ص 451.
20ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 61، ص 60.
21ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ترجمه سيد محمّدباقر موسوى همدانى، ج 4، ص 229.
22ـ يداللّه سحابى، قرآن و تكامل، ص 55.
23ـ همان.
24ـ همان، ص 62ـ64.
25ـ يداللّه سحابى، خلقت انسان، ص 107.
26ـ همان، ص 111.
27ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 2، ص 249