پيشگفتار
جوانى زيباترين ، درخشانترين و بهيادماندنى ترين فراز زندگى است كه هماندآن توان يافت . وقتى صحبت از جوانى دورانتجربه و بلوغ نيز هست و آميختگى آن با زيبائى هاى دل انگيز فطرت دنياى ديگرى پديدآورده و در ژرفاى آن نگاهى ديگر و شورى ديگر. و جوان از ميان تمام اينديگرهابهخودخواهد رسيد. او دراين تجربه نو به دنبال رابطه تازه ژاست با يك حقيقت گمشده با يك كشش اصيل و يكجاذبه ريشه دار و در اين راه ، پيوند خويش را با آرام دلها برقرار مى كند. با سرودحماسىحركترابودنيك كشفمهم است . يك نجواى پنهان باخويشتنوحركتجهت مى خواهد وپرسش؟ پرسشىبراى رسيدن . و چه زيباست پرسيدن و رسيدن ؟ دانستن و خواستن ؟ گوهر ارزشمند جوانىرا بايد باز شناخت . اين جام جهان نما ابعاد و زواياى ناشناخته اى دارد كه بايد درپرتو يكنيروى درونىو يكنورحقيقىراانديشهناميده ايم .كانون انديشه جوانباانگيزهانديشه بيشتر براى شناخت بهترتا كنون بهتحقيق و تاليف آثار متعددى ويژه نسل نو همت گمارده است . اين بار نيز، بحث و برسىپيرامون موضوعكمالات وجودى انسانما را بر آن داشت تابا همكارى محقق ارجمند جناب استاد سيد محمد شجاعى اين اثر از سلسله جوان را تقديممحضرتان نمائيم . شمابايد بتوانيد پس از مطالعه اين دفتر به سوالات زير پاسخگوئيد.
1.از نظر دين اسلام ، چگونه موجودى است ؟
2.كمال حقيقى انسان در چيست؟ نظرات خوب شما هستم .
اشاره
دين و اخلاق ، با انسان رابطه پيدامى كند. بدون شناخت انسان ، بحث درباره نسبت دين و اخلاق عقيم است . پس لازم استقبل از بحث درباره نسبت دين و اخلاق به معرفى اجمالى انسان بپردازم و سپس نسبت دينو انسان و در پايان نسبت دين و اخلاق را بررسى كنيم . انسان كيست ؟ انسانيت چيست ؟و كمال حقيقى او در چيست ؟ درباره انسان بسيار خوانده ايم و شنيده ايم تا جايى كهده ها و بلكه صدها نظريه درباره او و معناى انسانيت و كمال انسان از سوى دانشمندان ونيز مكاتب مختلف ارائه شده است . در ميان اين نظريات نه تنها اخلاف وجود دارد بلكهبين آنها تباين و تضاد عميق و آشكار ديده مى شود. اين اختلافات حتى گاهى در پيروانيك مكتب و يك مرجع علمى نيز به چشم مى خورد. به همين دليل بهتر مى دانم كه پيش ازپاسخ به سوالات ذكر شده درباره انسان كه جنبه ايجابى دارند، به اين سوال پاسخ دهيمكه انسان چه نيست ؟ پاسخ به اين سوال ما را از بسيارى از اشتباهات و اختلافاتدرباره انسان و انسانيت ، كمال ، سعادت و شقاوت او و نيز بايدها و نبايدهاى زندگىاو، مصون مى دارد. پاسخ به اين سوال كه انسان چه نيست ، به ما كمك خواهد كرد تا بافكر بازترى به بحث درباره انسان بپردازيم . چرا كه بدين وسيله مى توانيم تعريفها ومعانى غلطى كه به عمد يا سهو درباره انسان ارائه شده را بشناسيم و آنها را از حوزهمباحث انسان و انسانيت چيست كه ابتدا بدانيم انسان چه نيست .
تقسيم بندى موجودات از نظر كمالات وجودى
وقتى موجودات مشهود خود رادر جهانبا دقت مى نگريم ، بخوبى در مى يابيم كه آنها از نظر كمالات وجودى (آثار و منشاءآثار نوين ) برابر نيستند و آثار وجودى بعضى بر آثار وجودى بعضى ديگر برتر و بيشتراست . موجوداتى را كه در اطراف خود مى بينيم از اين نظر به چهار دسته تقسيم مىشوند:
1- جمادات يا موجودات بى جان مانند انواع سنگها، گازها و مايعات كه داراىآثار وجودى خاصى هستند و به بعضى از آنها اشاره مى كنيم : جمادات حجم دارند يعنىقضا اشغال مى كند، وزن دارند، رنگ دارند، بو دارند، خواص عنصرى مختلفى دارندو...
2- نباتات يا گياهان كه داراى كمالات و آثار وجودى بيشترى نسبت به جماداتمى باشد يعنى علاوه بر اينكه آثار وجودى جمادات را دارند، داراى آثار وجودى مخصوصىهستند كه جمادات فاقد آنها مى باشند.از قبيل : نباتات رشد و نمو دارند، تغذيه مىكنند، توليد مثل مى كنند، تا اندازه اى داراى حس و حركت هستند و از وضعيت ضعف اندامبه قدرت بدنى زياد مى رسند. ناگفته نماند كه نباتات علاوه بر اين آثار ويژه ، دربعضى آثار جمادى مثل رنگ پذيرى و داشتن بو،از جمادات قابليت بيشترى نشان مى دهند وتنوع رنگها و بوها در گلها و ميوه ها ديده مى شود. بنابراين گياهان از نظر كمالوجودى برتر از جمادات هستند.
3- حيوانات كه داراى كمالات و آثار وجودى بيشترىنسبت به گياهان و جمادات مى باشند و علاوه بر آثار وجودى جمادات و گياهان ، داراىوجودى مخصوص هستند كه دو قسم قبلى فاقد آنند . از قبيل اينكه حيوانات شعور و ارادهدارند، كار و تلاش مى كنند، همسرگزينى و مسكن گزينى دارند، داراى شهوت جنسى و غضبهستند، در بعضى از انواع آنها زندگى اجتماعى وجود دارد، در زندگى اجتماعى داراىتقسيم بندى و مراتب شغلى ، تفريح و اجتماعى مختلف هستند.به عبارت ديگر رتبه و مقامو پستى و برترى شغلى در بين آنها وجود دارد. از حريم خود و خانواده خود در برابرخطرات و دشمنان دفاع مى كنند. در بين حيوانات همنوع و گاهى غير همنوع جهت گذراندنزندگى ، تعاون ، همكارى و خدمات متقابل و مسالمت آميز ديده مى شود. تا اندازه اىقابل تربيت هستند يعنى تربيت محدود مى پذيرند. داراى احساسات و عواطفند . در آنهاصفات روحى خوب و مثبتى كه مادر زندگى از آنها به اخلاق تغير مى كنيم در انواعمختلفشان ديده مى شود. صفاتى از قبيل وفادارى ، امانتدارى ، خدمت به همنوع ، نجابتو...
4 انسان . انسان از آن جهت كه انسان است و اشرف مخلوقات مى باشد،نه جماداست ، نه حيوان . اين بدان معنا نيست كه فاقد كمالات و آثار وجودى جمادات ، نباتاتو حيوانات است ، بلكه به معناى اين است كه آنچه مايه انسانيت انسان و شراف ت او برساير موجودات است امرى غير از كمالات وجودى سه قسم گذشته است . چرا كه انسان در آنآثار وجودى با قسم ديگر مشترك است و فضيلتى در آنها ندارد. فضيلت و شرافت يعنىبرترى ، و برترى يعنى داشتن چيزى كه در دست ديگران نباشد. بنابراين نمى توان فضيلتو برترى انسان بر ساير موجودات مشهودمان را به داشتن كمالات جمادى ، گياهى و حيوانىبدانيم . هرچند انسان در ظهور آن كمالات از خود قابليت بيشترى نشان دهد، زيراقابليت بيشتر داشتن در يك كمال ، آن كمال را از حقيقت و مرتبه خود خارج نمى كند.بهعنوان مثال اگر انسان در غضب و يا شهوت جنسى قابليت بيشترى نسبت به حيوانات از خودنشان داد هرگز غضب و شهوت از مرتبه كمالات حيوانى فراتر نمى روند و به مرتبه يككمال حيوانى را بيشتر از خود حيوانات نشان دهد، نه اينكه شهوت و غضب كمال انسانىشده باشد.در اين صورت مى گوييم انسان يك حيوان قويتر است . همچنين وقتى كه انسانداراى قدرت بدنى زيادى مى شود مى گوييم او يك گياه قويتر شده نه يك انسان بهتر.بهعبارت ديگر همان طور كه گفتيم قدرت بدنى قويتر از ديگران بود،او فقط دريك صفت گياهىقويتر است نه اينكه انسان بهترى است و در انسانيت بالاتر است . همچنين است وقتىانسان لباسى زيبا و رنگارنگ و فاخر بر تن مى كند،
مى گوييم او يك كمال گياهى رابه استخدام در آورده و مورد استفاده قرار داده است نه اينكه او با پوشيدن لباسىزيباتر و با جنسى بهتر و يا بر خوردارى از قيافه و صورتى زيباتر، در انسانيت وشرافت از ديگران پيشى
گرفته باشد. چرا كه برترى حقيقى انسان به برترى در حقيقتانسانيت و آن آثار و كمالاتى است كه ويژه اوست و در حيوانات و گياهان و جمادات يافتنمى شود، كه اگر در آنها يافت شود آن كمالات ديگر كمال ويژه انسانى محسوب نمى شودبلكه جزء كمالات مشتركند.
اگر قابل به برترى انسان نسبت به ساير موجودات باشيم واو از اشرف مخلوقات بدانيم كه چنين نيز هست ، بدين معناست كه در انسان كمال كمالاتىوجود دارد كه در ساير موجودات قبلى نيست والا برترى و شرافت او معنا نداشت .
باتوجه به مطالب گذشته به اين نتيجه مى رسيم كه انسان ، جماد گياه و حيوان نيست . بنابر اين اگر آثار و كمالاتى كه در حد كمالات اين سه قسم هستند از خود نشان داد درمرتبه همانهاست و هيچ فضيلتى از نظر انسانى بر ساير انسانها ندارد. مثلا از آن جهتكه شهوت جنسى دارد و تمايل به جنس مخالف پيدا مى كند و همسر گزينى مى كند، يك حيواناست و نيز از آن جهت كه كار و تلاش مى كند، مسكن گزينى دارد، زندگى و مشاركتاجتماعى دارد، در سلسله مراتب اجتماعى بالا مى رود، به همنوع خود كمك و خدمت مى كندو داراى بعضى از صفات اخلاقى نيكو و پسنديده است ، يك حيوان خوب است ، چرا كه همهاينها در حيوانات نيز يافت مى شود. همچنين وقتى كه رشد مى كند و قدرت بدنى فوقالعاده اى ( مثلا در اثر ورزش ) پيدا مى كند و يا داراى صورتى زيبا مى شود وزيباييها را به استخدام در مى آورد، يك گياه خوب است ، چرا كه همه اينها در گياهاننيز يافت مى شود.
انسان چيست ؟
منظور از مختصات انسان يعنىچيزهايى كه فقط در وجود دارد و جماد و گياه و حيوان را به كمالات ويژه راهى نيست . انسان داراى نيروى عقل و فكر است كه با آن حقايق وجود مى شناسد و پيشرفتهاى مادى ومعنوى تحصيل مى كند.
انسان موجودى آزاد و مختار، مسير و هدف خود را انتخاب كند وبه سوى آن حركت نمايد.
انسان با برخوردارى از روح يا نفحه الهى ، قدرت علمى نامحدود و نيز قدرت تربيت پذيرى نا محدود دارد، تا جايى كه مى تواند اسماء و صفاتخداوند را در خود ايجاد و مستقر كند و مراتب كمال و تقرب به خدا را يكى پس از ديگرىطى كند و آينه و مظهر كامل صفات خداوند شود. اين همان مقام خليفه اللهى است كهانسان براى وصول به آن خلق شده است .
ابعاد وجودى انسان
انسان يك مركب دو بعدى است كه يكبعد او مادى و بعد ديگرش غير مادى است : اذ قال ربك للملائكهانى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعواله ساجدين
وهنگامى كه خداوند به فرشتگان گفت كه من بشر را از گل مى آفرينم ، پس آنگاه كه اورا به خلقت كامل بياراستم و از روح خود در او دميدم به او سجده كنيد.(1)
و بعد مادى انسان منشاء طبيعت و تمايلات حيوانىاوست و بعد الهى او منشاء فطرت تمايلات فوق حيوانى اوست . همين بعد است كه به انسانمقامى مى دهد كه فرشتگان به خاطر آن مقام مامور به سجده بر انسان مى شوند.
همانطور كه در آيه 72 از سوره مباركه ص خوانده ايم خداوند در جريان تكميل آخرين مرحلهاز مراحل وجودى انسان فرمود:
نفخت فيه من روحى
از روح خودم در او دميدم .
روح انسان را به خودش نسبت مى دهد و ايننسبت ، شدت اتصال و ارتباط انسان با خداوند و نيز شرافت انسان را مى رساند. و نيزدر ادامه بيان همين جريان خطاب به ملايكه فرمود:
فقعوالهساجدين
همگى برايش سجده كنيد.
همه ملايكه بدون استثنا به او سجدهكردند و ابليس كه در بين ملايكه بود.(2) به او سجده نكرد وخداوند از ابليس درباره علت عدم سجده اش به آدم چنين سوال مى نمايد: قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى .
اى ابليسچه چيز تو را منع كرد از اينكه به چيزى كه با دستهاى خودم آن را آفريدم سجده كنى .(3)
كلمه بادستان خود آن راخلق كردمحكايت از اهميت انسان و خلقت او مى كند. مرحوم علامه طباطبايى دراين باره مى فرمايد: اينكه در اين آيه خلقت بشر را به دست خود نسبت داده و فرمودچه مانعت شد از اينكه براى چيزى ديگر آفريدم، ولى آدمرا به خاطر خودم . همچنان كه جملهو نفخت فيه من روحى( از روح خودم در او دميدم ) نيز اين اختصاص را مى رسانم . اگر كلمهيدرا تثنيه آورد و فرمود: يدى ( دو دستم ) با اينكه مى توانست مفرد بياورد براى اين است كه به كنايه بفهماند: درخلقت او اهتمام تام داشتم ، چون ما انسانها هم در عملى هر دو دست خود را به كار مىبنديم كه نسبت به آن اهتمام بيشترى داشته باشيم .(4) خداوند دميده شدن روحخود در انسان را كه همان دميده شدن روح انسانى است ، مرحله اى جديد در تكامل خلقتاو معرفى مى كند و به خاطره اين خلقت جديد و به وجود آمدن انسان به خود تبريك گفتهو خود رااحسن الخالقينمى نامند.
ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فكسونا العظام لحماثم انشاناه خلقا اخر فتبارك الله احسن الخالقين.
انسان رابه صورت نطفه اى گردانيده و در جاى استوار ( رحم مادر )قرار داديم . آنگاه نطفه راعلقه (خون بسته ) و علقه را گوشت پوشانيديم . پس از آن او را با خفلتى ديگر ابشانموديم پس آفرين بر خداوند كه بهترين آفريننده هاست . (5)
همان طور كه ديديم نطفه انسان پس از طى چندينمرحله به موجود جديدى تبديل مى گردد. زيرا در مورد آخرين مرحله از كلمهانشااستفاده كرد.انشا بر خلاف خلق يعنى ايجاد جديد و بىسابقه . خداوندا به خاطر خلق آن مراحلى كه انسان در داشتن آنها با حيوانات شريك استبه خود تبريك نمى گويد.بلكه هنگامى خود تبريك گفته و خود رااحسن الخالقينمى نامد كه روح انسانى به جسم انسان تعلق مىيابد. پس اگر خداوند با خلق انسان بهترين خلق كننده هاست ، انسان نيز بهترين مخلوقاست . اين بهترين بودن انسان نسبت به ساير مخلوقات قطعا به خاطر جنبه اى است كهحيوانات فاقد آن هستند. آنها به خود تبريك نمى گفت چرا حيوانات نيز نه تنها داراىاين جنبه ها هستند، بلكه در قواى بدنى از انسان بسيار قويترند.
بنابراين انسانداراى بعدى انسانى است كه در آن بعد با حيوانات مشترك است و آثار و كمالات حيواناتو به طريق اولى گياهان و جمادات را از خود نشان مى دهد. و نيز داراى بعدى فوقحيوانى و انسانى است كه انسانيت او و كمالات ويژه اش به اين بعد بستگىدارد.
فعاليت اين بعد و غلبه آن بر جنبه حيوانى در زندگى بشر است كه به او برساير موجودات برترى و شرافت داده است .
به بعد حيوانى انسان ، طبيعت و به فوقحيوانى او فطرت گويند. بين اين دو نيرو در انسان بر سر حاكميت بر وجود او نزاع وكشمكش دايمى وجود دارد كه نتيجه اين نزاع هر چه باشد، شخصيت و سرنوشت انسان راتعيين مى كند، يعنى اگر طبيعت بر وجود انسان حاكم شود ارزشهاى حيوانى و گياهىمتمايل مى شود و چيزى جز آنها را نمى طلبد و در نتيجه فقط حيات حيوانى خواهد داشت . اگر فطرت بر وجود او حاكم شود ارزشهاى فوق حيوانى را مى طلبد و بهره بردارى او ازكمالات حيوانى همسو با فطرتش مى شود و طبيعت او در استخدام فطرتش قرار مى گيرد. فقط در اين صورت است كه حيات انسانى خواهد داشت و برتر و اشرف از ساير موجودات است . در حيات انسانى ، انسان هم از كمالات گياهى استفاده مى كند و هم از كمالات حيوانى، يعنى او نيز مانند ديگران كه زنده به حيات انسانى نيستند، اهل زندگى و مشاركتاجتماعى است ، همسر گزينى و مسكن گزينى مى كند، كار و تلاش مى كند و از لذتهاىطبيعى و خدادادى بهره مى برد و... ولى هيچ يك از اينها ارزش بهايى حاكم بر وجود اونيستند، بلكه وسيله اى در استخدام و اختيار فطرت و شكوفايى و رشد بعد فوق حيوانى اوهستند.
كرامت و برترى انسان نسبت به موجودات اين عالم
لقد كرمنا بنىآدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقناتفضيلا
ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم و آنها را به مركب بر و بحرسوار كرديم - و جهان جسم و جان را مسخر انسان ساختيم - و از هر غذاى لذيز و پاكيزهآنها را روزى داديم و بر بسيارى از مخلوقات خود برترى و فضيلت كامل بخشيديم .(6) مرحله علامه طباطبايى درباره كرامت و برترى انسانچنين مى فرمايد:
مقصود از تكريم ، اختصاص دادن به عنايت وشرافت دادن به خصومت استكه در ديگران نباشد، و با همين خصوصيت است كهمعناىتكريمباتفضيلفرقپيدا مى كند، چون تكريم معنايى است نفسى و در تكريم كارى به غير نيست ، بلكه تنهاشخص مورد نظر است كه داراى شرافتى و كرامتى بشود، بر خلاف تفضيل كه منظور از آن ايناست كه شخص مورد تفضيل از ديگران برترى يابد، در حالى كه او با ديگران در اصل آنعطيه شركت دارد. حال كه معناى تكريم و فرق آن با تفضيل روشن شد اينك مى گوييم : انسان در ميان ساير موجودات عالم خصوصيتى دارد كه در ديگران نيست ، و آن داشتن نعمتعقل است و معناى تفضيل انسان با ساير موجودات اين است كه در غير عقل از سايرخصوصيات و صفات هم انسان بر ديگران برترى داشته و هر كمالى كه در ساير موجودات هستحد اعلاى آن در انسان وجود دارد.
و خلاصه اينكه بنى آدم در ميان ساير موجوداتعالم ، از يك ويژگى و خصيصه اى برخوردار گرديده و به خاطر همان خصيصه است كه ازديگر موجودات جهان امتياز يافته و آن عقلى است كه به وسيله آن حق را از باطل و خيررا از شر و نافع را از مفضر تميز مى دهد... تفضيل و تكريم ناظر به يك دسته ازموهبتهاى الهى است كه به انسان داده شد، تكريمش به دادن عقل است كه به هيچ موجودىديگر داده نشده ، و انسان به وسيله آن خير را از شر و نافع را از مضر و نيك را ازبد تميز مى دهد، موهبتهاى ديگرى از قبيل تسلط بر ساير موجودات و استخدام و تسخيرآنها براى رسيدن به هدفها از قبيل نطق و خط و امثال آن نيز زمانى محقق مى شود كهعقل باشد.
و اما تفضيل انسان بر ساير موجودات به اين است كه آنچه را به آنهاداده از هر يك سهم بيشترى به انسان داده است ،اگر حيوان غذا مى خورد خوراك ساده اىاز گوشت و يا ميوه و يا گياهان و يا غير آن دارد، ولى انسان كه در اين جهت با حيوانشريك است اين اضافه را دارد كه همان مواد غذايى را گرفته و انواع طعامهاى پخته وخام براى خود ابتكار مى كند، طعامهاى گوناگون و فنون مختلف و لذيذ كه نمى توان بهشماره اش آورده براى خود اختراع مى نمايد و همچنين آشاميدنى و پوشيدنى و اطفاءغريزه جنسى و طريقه مسكن گزيدن و رفتار اجتماعى در حيوانات و انسان بدين قياس است .(7)
نسبت دين وانسان
دين عامل و ضامن حياتانسانى بشر است . بدون دين زندگى انسان به محدوده كمالات و زندگى حيوانات و گياهانمنحصر مى شود. تنها دين است كه مى تواند انسان را از سطح كمالات حيوانى و گياهى بهافق زندگى و حيات لايق انسانى برساند. قرآن كريم اين حقيقت را كه تنها دين مى تواندتاءمين كننده حيات ويژه انسانى باشد با بيانى بسيار زيبا اين گونه اعلام مىكنند:
يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للر سول اذادعاكم لما يحييكم .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد خدا و رسولرا هنگامى كه شما را دعوت مى كنند به چيزى كه آن چيز به شما حيات مى دهد. ( انفال 29 )
مفهوم آيه اين مى شود كه در اجابت خدا و رسول ، حيات ويژه اى براى انسانوجود دارد و به عبارت ديگر پيامبر ( صلى الله عليه و آله ) از سوى خداوند چيزىآورد، كه اگر مردم به آن تمسك كنند حيات جديدى خواهد يافت .
مفهوم مخالف اين آيهاين است كه بدون اجابت خدا و رسول ( صلى الله عليه و آله ) هيچ كس از آن حيات ويژهبرخودار نمى شود.
بنابراين كار دين ، رساندن انسانها به مرحله بالاتر از حياتيعنى حيات انسانى است به طورى كه هيچ كس بدون نمى تواند به اين مرحله از حيات نايلشود. لذا كسانى كه ديندار و اهل اجابت دين نيستند داراى حيات هستند، ولى حيات مرحلهگياهى و حيوانى . اما حيات انسانى فقط ويژه اهل دين است .
حال بايد ديد كه اينحيات را چگونه براى پيروان خود تاءمين مى كند و به عبارت ديگر پيروان يك دين چهبايد كنند تا از حيات مرحله بالاتر برخوردار شوند؟ آيه مذكور جواب اين سوال را بهروشنى داد و آن اجابت خداوند و پيامبرش است در دينى كه براى انسانها آورده است . تعاليم و دستورات حيات بخش دينى به سه بخش تقسيم مى شوند كه پيروان آن بايد با هرسه بخش رابطه مناسبى بر قرار كنند.
الف - عقايد يا اصول دين كه همان جهان بينى وانديشه ها و افكار انسانى است .
ب - اخلاقيات كه مبتنى بر جهان بينى است و مراداز آن ملكات و صفات ثابت روحى است .
ج - احكام يا فروع دين كه دستور العملعبادات ، معاملات و قسمتى از ارتباطات انسان است براى رسيدن به حيات ويژه انسانى ويا به تعبير قرآن حيات طيبه مى باشد.(8) پيروان دين بايستى بهسلسله اى از عقايد حقه و صحيح كه در متن تعاليم دينى جاى دارد متعقد باشد، عقايدىاز قبيل : مبداء معاد، نبوت ، امامت و....
بنابر اين دين عامل اساسى حيات ويژهبشرى است كه انسان با اجابت آن ، يعنى بر قرارى ارتباط صحيح روحى و عملى با همهبخشهاى آن به اين حيات طيبه دست پيدا خواهد كرد.به عبارت ديگر حيات طيبه مجموعه اىاز عقايد، اخلاق و اعمال مطابق دستور خداوند (اعمال صالح ) است .
مراحل حيات انسان
دين براى حيات انسان دو مرحله يا دو نشئه را معرفى مىنمايد:
مرحله يا نشئه دنيا كه محدود و موقت است و در حقيقت مرحله مقدماتى حياتاوست .
مرحله يا بشئه آخرت كه نامحدود و جاودانه است و نتيجه و محصول حياتدنياست .
ما در اين مقاله به تناسب بحثمان به معرفى اجمالى اين دو مرحله مىپردازيم .
حيات دنيا و اقامت موقت انسان در زمين
همه موجودات عالم به تناسب ساختاروجودى خود و كمالات ويژه شان ، حركت و بازگشتى به سوى خداوند دارند و خداوند بهعنوان كمال مطلق و خالق و رب و اله آنها، مقصود نهايى و هدف همه موجودات است . انسان نيز از اين مسير عمومى مستثنى نيست . او نيز همراه با كاروان هستى به سوىمبداء متعال و مقصد اعلى در حركت است و در نهايت همراه با ساير موجودات به لقاى ربخود خواهد رسيد. انسان با داشتن روحى الهى ، حركت به سوى ابديت و به سوى رب خود را،از زمين آغاز مى كند.
ولم فى الارض مستقر و متاع الى حينقال فيها تحيون و فيها تمو تون و منها تخرجون .
استقرار شما در زمين وبهره منديتان از آن براى مدتى معين است . در اين زمين زندگى مى كند و در آن مى ميردو از آن بر انگيخته مى شويد.(9)
به عبارت ديگر زمينمركزى موقت براى زندگى و حيات انسان است . اين مدت موقت از زندگى از روى زمين ، درزبان دين بهحيات دنياناميده مى شد.
امام على (عليهالسلام ) علت اين نامگذارى را چنين بيان مى فرمايد:
انماسميت الدنيا دنيا، لاتها ادنى من كل شى ء
بدرستى كه دنيا، دنيا ناميدهشد به دليل اينكه از هر چيزى پست تراست .(10)
حيات دنيا همانطور كه از نامش پيداست پست ترين مرحله از مراحل حيات و پايين ترين مرحله وجود است . لذا كمترين كمالات ، از جمله حيات در آن ظهور دارند.حيات واقعى در آخرت است كه باطنو اصول اين جهان است و همه و كمالات به طور تام و كامل و خالص در آن است . هر چه ازكمالات در دنياست ، از آن عالم تابيده است و اين مقدار از حيات دنيا و كمالات آن ،آن قدر كم و ضعيف است كه در برابر آخرت بازيچه اى بيش نيست . به طور كلى هر كمالىرا كه خداوند در زمين قرار داده است ، متناسب با حيات دنياست . يعنى حيات ضعيف وپست . خداوند در اين باره مى فرمايد: فما او تيتم من شى فمتاعالحيوه الدنيا و ما عندالله خير و ابقى للذين امنوا و على ربهم يتو كلون
آنچه كه از نعمتهاى دنيا به شما داده شده متاع متناسب با حيات دنياست وآنچه نزد خداست بسيار بهتر و باقى تراست - ولى - براى كسانى كه ايمان بياورند و دركارهايشان به پروردگارشان توكل كنند.(11)
اصل هر چيزى و هركمالى بزد خداست .
ان من شى ء الا عند نا خزائنه و ما ننزلهالا بقدر معلوم .
هيچ چيز در عالم نيست مگر آنكه خزينه هاى آن نزد ماست وما چيزى نازل نمى كنيم مگر به اندازه معين . (12)
بنابر اين آنچه كهنزد خداست بهتر و باقى تراست . ولى شرط رسيدن به كمالات سعادت بخش ابدى ، ايمان وتقواست . در جاى ديگر مى فرمايد:
و ما او تيتم شى ء فمتاعالحيوه الدنيا و زينتها و ما عندالله خير و ابقى افلا تعقلون .
آنچه كهاز نعمتهاى اين دنيا به شما داده شده است ، متاع و زيورى متناسب با حيات پست - دنيا- است و آنچه نزد خداست بسيار بهتر و باقى تراست آيا تعقل نمى كنيد(13)؟
مرگ و آخرت
پس از سپرى شدن حيات موقت دنيا،فرصت انسان براى كسب شرايط زيستى حيات ابدى پايان مى يابد و او با مرگ بدن به نشئهو عالمى ديگر وارد مى شود و در آنجا بر اساس آنچه كه روح او كسب نموده به سير خودتا مرحله بعدى حياتش يعنى قيامت ادامه مى دهد.
قل ان الموتالذى تفرون منه فانه ملاقيكم ثم تردون الى عالم الغيب والشهده فينبئكم بما كنتمتعملون .
بگو مرگى كه شما از آن فرار مى كنيد، حتما شما را ملاقات مى كندو سپس به سوى داناى پنهان و پيدا- خداوند- باز مى گرديد و او شما را به آنچهكرديده ايد آگاه مى سازد. (14)
و اين سرنوشت قطعىهمه انسانهاست كه يكى پس از ديگرى و نسل به نسل با سپرى شدن عمرشان به عالم ديگرىمنتقل مى شوند و اين جريان آن قدر ادامه مى يابد، تا عمر زمين و آسمانها و جهانخلقت به سر آيد و با سپرى شدن اجل آنها نظم جهان به هم مى خورد واز بين مى رود وحيات دنيا پايان يافته و دگرگون مى گردد و قيامت تحقق مى يابد و انسان وارد مرحلهجديدى از زندگى خود كه حيات ابدى است ، مى شود.
قرآن در اين باره مىفرمايد:
يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزواللهالواحد الهار.
روزى كه زمين به زمينى ديگر و آسمانها نيز به آسمان ديگرتبديل شود و - مردم - در پيشگاه خداى يگانه مقتدر حاضر شوند.(15)
ونيز مى فرمايد:
ماخلقنا السموات والارض و ما بينها الا با لحق و اجل مسمى .
ما آسمانها وزمين را جز به حق و براى مدتى معين نيافريديم . (16)
و همچنين دربارهحتميت معاد و قيامت مى فرمايد:
و ان الساعه اتيه لاريب فيهاو ان الله يبعث من فى القبور.
و مسلما ساعت قيامت بدون هيچ ترديدى خواهدرسيد و خداوند به يقين مرده ها را از قبر برمى انگيزد.(17)
و يا:
ذالك اليوم الحقفمن شاء انخذالى ربه ماباء.
چنين روزى - قيامت حق است پس هر كس مى خواهد،براى خود نزد پروردگارش منزلتى يابد. (18)
در اين آيه علاوهبر حق قيامت و قطعيت آن به نحوى رابطه بين زندگى دنيا و آخرت را بيان مى كند كه چونچنان روزى حق است و چون آن روز، روز ظهور سلطنت مطلقه الهى است ، هركس مى خواهد درآن روز سعادتمند باشد، از همين امروز به فكر مقام و منزلت در نزد پروردگار خودباشد.
اصالت حيات آخرت در برابر حيات دنيا
انسان يك موجود ممتد و متكامل ازدنيا به بى نهايت است و حيات او در دنيا به خاطر محدوديتها و ضعفهايى كه در عالمطبيعت است ، حياتى بسيار ضعيف و پست است و اگر انسان مدارج كمال را درست طى كند بهحياتى بالاتر و قويتر و بهتر خواهد رسيد.اينكه انسان چگونه مدارج كمال را طى كند تابه حيات بالاتر و بهتر برسد مطلبى است كه درباره آن بعدا خواهيم گفت . در بررسى وارزيابى حيات دنيا و آخرت بهترين و تنها مرجع ما خالق و مالك دنيا و آخرت است .
لله الاخره و الاولى .
آخرت و دنيا فقط از آنخداست . (19)
هيچ كس بدن استمداد از او نمى تواند دربارهاين دو نظام اظهار نظر درست و ارزيابى دقيقى كند. حال ببينيم خالق و مالك و مدبراين دو نظام (نظام دنيا و آخرت ) درباره آنها چه مى فرمايد.
خداوند در چند جاىقرآن كريم حيات دنيا را مقابل آخرت بازيچه و پست معرفى نموده كه نمونه هايى مىآوريم :
و ما الحياه الدنيا الا لعب و لهو و للدار الاخرهخيرللذين يتقون افلا تعلقون .
حيات دنيا جز مشغوليت و بازى بيش نيست وهمانا سراى آخرت براى اهل تقوا بسيار بهتر است . آيا تعقل نمى كنيد(20)؟
و در جاى ديگر ضمن معرفى مراحل حيات دنيا،آن را فريب و غرور معرفى نموده و ضعيف بودن اين حيات را با مثالى تبيين مىكند:
اعلموا انما الحيوه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخربينكم و تكاثر فى الا موال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراهمصفرا ثم يكون حطاما و فى الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحيوهالدنيا الا متاع الغرور.
بدانيد كه زندگى دنيا به حقيقت مشغوليت و بازى وخود آرايى و فخر فروشى به يكديگر و حرص زياد كردن اموال و اولاد است و در مثل مانندبارانى است كه بموقع ببارد و گياهى در پى آن از زمين برويد كه زارع را تعجب آورد وسپس مى بينى كه زرد و خشك شود و مى پوسد و در عالم آخرت عذاب سخت جهنم - براى كفار- و آموزش و رضايت خداوند- براى مومنين - است و حيات دنيا جز متاع فريب و غرور نيست . (21)
و بازى براى نشان دادن درجه ضعف حيات و موقت وزودگذر بودن آن دنيا چنين مى فرمايد:
انما مثل الحيوهالدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما يا كل الناس و الانعامحتى اذا اخذت الارض زخرفها و ازينت و ظن اهلها انهم قادرون عليها اتها امرنا ليلااو نهارا فجعلناها حصيداكان لم تغن بالامس كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون .
در حقيقت مثال حيات دنيا مانند آبى است كه از آسمان نازل مى كنيم تا بهرسيدن آن انواع مختلف گياه زمين از آنچه انسانها و حيوانات تغذيه مى كنند، برويد تاآنگاه كه زمين خرم شود و زينت يابد، و مردم آن سرزمين فكر مى كنند، كه خود قادر برچنين كارى بودند. ناگهان فرمان ما شبانه يا روزانه مى رسد و آن محصول را از بين مىبرد و زمين چنان خشك شود كه گويى ديروز چيزى در آن نبوده است ، اين گونه آيات خودرا براى اهل فكر واضح بيان مى كنيم .
و بالاخره حيات آخرت معرفى نموده و مىفرمايد:
و ما هذا الحيوه الدنيا الالهو و لعب و ان الدارالاخره لهى الحيوان لو كانوا يعلمون .
اين زندگى دنيا چيزى جز لهو و بازىنيست و بدرستى كه حيات حقيقى همان سراى آخرت است اگر بفهمند.
در سوره مباركهيوسف آيه 109 مى فرمايد:
ولدار الاخره للذين اتقوا افلاتعقلون
خانه آخرت در حقيقت براى كسانى كه تقوا پيشه كردند بهتر است ،آيا تعقل نمى كنيد.
همان طور كه از آيات فوق پيداست ، خداوند كه خالق انسان وجهان و رب آنهاست و نيز مالك دنيا و آخرت است را بهتر از خود انسان مى شناسد، اصالترا به آخرت داده است و حيات آخرت را براى او بهتر و باقى تر مى داند، البته مشروطبه اينكه اهل ايمان و تقوا باشد. همچنين درك اين حقيقت را كه آخرت بهتر و باقى تراست را فقط در توان اهل فكر و تعقل دانسته است يعنى فقط كسانى كه تعقل مى كنند واهل فكر هستند اصالت را در زندگيشان به حيات بالاتر و به بهتر مى دهند و مبنايشاندر كليه امورشان حيات ابديشان است نه حيات ضعيف و موقت دنيا.
پيوستگى و وابستگى دنيا و آخرت
موضوع بسيار مهم در جهان بينى و انسان شناسى قرآنى ، مسله پيوستگى ووابستگى دنيا و آخرت است . يعنى همان طور كه كمالات و نعمتهاى حيات دنيا مرتبهنازله اى از كمالات و نعمتهاى آخرت است ، حيات آخرتى و ابدى انسان نيز. بسته به نوعزندگى اش در دنيا مى باشد.
انسانى كه از كمالات دنيايى به نحو صحيح و در جهت رشدو تعالى خود استفاده نمايد، قادر خواهد بود از كمالات عالى و پايدار آخرت بهره مندگردد، و اگر از كمالات و نعمتهاى حيات دنيا به طور صحيح و در جهت رشد و تعالى خود وتحصيل حيات انسانى استفاده نكرد، قادر نخواهد بود از نعمتها و كمالات آخرت كه اصل وحقيقت كمالات دنيايى هستند، بهره مند گردد و همين عدم قدرت بهره بردارى ، موجب عذابو رنج آخرت مى شود.
به عبارت ديگر نوع زندگى انسان و خوشبختى و بد بختى او درحيات ابدى ، بستگى كامل به نوع حيات او در زندگى دنيا دارد. هر يك از عقايد، افكار،اعمال و اخلاق ما در دنيا نوع خاصى از حيات در آخرت را براى ما رقم خواهد زد. هر يكاز آنها معناى مشخص و تعيين كننده اى خواهند داشت كه طبق مقتضيات نظام آخرت تفسيرخواهند شد و ما به باطن آن مى رسيم و با آنها محشور و همراه خواهيم بود.
اينموضوع را كه نوع حيات ما در آخرت بستگى كامل به نوع حيات ما در دنيا دارد، قرآنكريم دهها بار بيانات مختلف متذكر شده است كه چند نمونه را ذكر مى كنيم . هر چندآياتى را كه قبلا ذكر كرديم نيز بوضوع اين حقيقت را بيان مى كنند.
1 - بلى من كسب سيئه و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النارهم فيها خالدونو الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنه هم فيها خالدون .(22)
هر كس اعمال رشتى اندوخت و كردار بدشبه او حاطه نموده و وجودش را گرفت ، چنين كسى اهل دوزخ است و براى هميشه در آنمعذب خواهد بود و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيك و شايسته كردند، اهل بهشتند وهميشه در بهشت جاويد متنعم خواهد بود.
2 - در روز قيامت همه انسانها بر اساس نوعزندگى شان در دنيا محاسبه خواهد شد.
و نضع الموازين القسطليوم القيمه فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبه من خردل اتينابها و كفى بناحاسبين .(23)
ما ترازوهاى عدل را براى روز قيامتخواهيم نهاد و سمتى به هيچ نفسى شد و اگر عملى به قدر دانه خردلى باشد، در حساب مىآوريم و تنها علم ما براى محاسبه انسانها از همه حسابگران كفايت خواهدكرد.
و نضع الموازين القسط ليوم القيمه فلا تظلم نفس شيئا وان كان مثقال حبه من خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين .(24)
ما ترازوهاى عدل را براى روز قيامتخواهيم نهاد و سمتى به هيچ نفسى نخواهد شد و اگر عملى به قدر دانه خردلى باشد،درحساب مى آوريم و تنها علم ما براى محاسبه انسانها از همه حسابگران كفايت خواهدكرد.
يومئد يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقالذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره .(25)
در آن روز- قيامت - مردم از قبرها پراكنده بيرون آيند كه اعمال خود را ببينند.پس هر كس به قدرذره اى كار نيك كرده باشد، آن را خواهد ديد و هر كس به قدر ذره اى كار بد مرتكب شده، آن را خواهد ديد.
3- عده اى كه آخرت را فراموش مى كنند و زندگى شان را براساسحيات ابديشان تنظيم نمى كنند، و نيز كسانى كه از آيات الهى اعراض مى كنند، به خودظلم مى كنند.
و من اظلم ممن ذكر بايات ربه فاعرض عنها و نسىما قدمت يداه(26)چه كسى ستمكارتر از آن كسى كه متدكر آياتخدا شده و باز از آنها اعراض كرد و اعمالى را كه جلوتر براى آخرت خويش فرستادهفراموش كرد.
4- در روز قيامت و در آخرت و حيات ابدى تنها چيزى كه به حال انسانسود دارد و مى تواند سعادت او را تامين نمايد، داشتن يك روح سالم است ، روح سالميعنى فطرتى كه با زياده طلبيهاى طبيعت و جنبه حيوانى انسان ، آلوده و ضعيف و بيمارنشده باشد. روحى كه داراى عقايد، افكار و اعمال صالح و خدا پسندانه باشد.
يوم لا ينفع مال و لابنون الا من اتى الله بقلب سليم .(27)
روزى كه نه مال و نه فرزندان و نه هيچچيز ديگر به حال انسان سود ندهد، مگر اينكه شخص با قلب سليم بر خدا واردشود.
پيداست كه تحصيل روح سالم بايستى در دنيا صورت بگيرد.
از مجموع آنچهگفته شد و با توجه به اين نكته مهم كه نوع زندگى ما در حيات ابدى بسته به نوع زندگىمان در حيات دنيا دارد، به اهميت و جايگاه اخلاق و نسبت آن با دين بيشتر پى مى بريم .
آنچه كه موجب تضمين سعادت انسان در حيات ابدى است اين است كه انسان در حركتخود از دنيا به آخرت با خود قلب سليم يا روح سالم ببرد.اخلاق نيز نقش تعيين كنندهاى در سلامت روح و شاكله انسان دارد.
مسئله اخلاق و تهذيب نفس به قدرى مهم استكه قرآن كريم پس از يازده سوگند، تزكيه و تهذيب نفس را تنها راه سعادت و رستگارىانسان معرفى مى نمايد:
قد افلح من زكيها و قد خاب مندسيها.(28)
به تحقيق كه هر كس نفس خود را پاكسازد رستگار مى شود و هر كس آلوده اش كند، زيانكار خواهد شد.
در جاى ديگر نيزتزكيه انسانها را مهمترين هدف بعثت انبيا معرفى مى نمايد: (29)
همان طور كه پيامبر ( صلى الله عليه و آله ) نيز هدف بعثت خود را تكميل و تتميم مكارم اخلاق معرفى فرمود: بعثت لا تمم مكارم الاخلاق .
امام خمينى قدس سره دربارهاهميت اخلاق چنين مى فرمايد: اشتغال به تهذيب نفس و تصفيهاخلاق كه فى الحقيقه خروج از تحت سلطه ابليس و حكومت شيطان است از بزرگترين مهمات واوجب واجبات عقليه است(30)
در جاىديگر مى فرمايد:
غايت بعثت دين تزكيه است ، غايت آمدنانبياى دين تزكيه است و دنبالش آن تعليم . اگر نفوسى تزكيه نشده و تربيت نشده واردشوند در هر صحنه ، در صحنه توحيد، در صحنه معارف الهى ، در صحنه فلسفه ، در صحنهفقه و فقاهت ، در صحنه سياست در هر صحنه اى كه وارد بشود اشخاصى كه تزكيه نشدند وتصفيه نشدند و از اين شيطان باطن رها نشدند، خطر اينها بر بشر خطرهاى بزرگ است .(31)
اخلاق همان طور كه آن را تعريف كردهاند صفات و ملكات ثابت نفس است كه در اثر عوامل مختلفى شكل مى گيرند.
از آنجهت كه انسان براى هدف خاصى خلق شده و از طرفى بين دنيا و آخرت پيوستگى و وابستگىوجود خاصى برقرار است ، بنابراين هر كس بر چگونگى اخلاق خود مسئول است . يعنى انسانبا هر اخلاقى خوشبخت و سالم نيست ، نه در دنيا و نه در حيات ابدى آخرت . انسان دردنيا تنها با داشتن اخلاق خاص خوشبخت است و در آخرت نيز چنين است .
حيات آخرتحياتى قانونمند است و در پى ورود هر نفسى به خود واكنش و عكس العمل ويژه اى ازخود نشان مى دهد كه به بعضى از مصاديق آن در بحث پيوستگى و وابستگى دنيا و آخرتاشاره شد.
امام خمينى قدس سره درباره واكنش آخرت نسبت به اخلاق انسان اين گونهمى فرمايد:
انسان همين طور كه در اين دنيا يك صورت ملكىدنيوى دارد، كه خداوند تبارك و تعالى آن را در كمال حسن و نيكويى و تركيب بديع خلقفرموده كه عقول تمام فلاسفه و بزرگان در آن متحير است و علم معرفه الاعضا و تشريحتاكنون توانسته است معرفت درستى به حال آن پيدا كند، و خداوند انسان را از بينمخلوقات امتياز داده به حسن تركيب و جمال نيكو منظر كذلك از براى او يك صورت و شكلملكوتى غيبى است ، كه آن صورت تابع ملكات نفس و خلق باطن است در عالم بعد از موت ،چه برزخ باشد يا قيامت . انسان اگر خلق باطن و ملكه و سريره اش انسانى باشد، صورتملكوتى او نيز صورت انسانى است ولى اگر ملكاتش غير ملكات انسانى باشد، صورتش انسانىنيست و تابع آن سريره و ملكه است .(32)
در جاىديگرى مى فرمايد:
بدان كه ميزان در اين صور مختلفه ، كه يكىاز آنها انسان است ، و باقى چيزهاى ديگر، وقت خروج نفس است از اين بدن و پيدا شدنمملكت برزخ و غلبه سلطان آخرت كه اولش در برزخ است . در وقت خروج از بدن با هر ملكهاى از دنيا رفت ، با آن ملكه صورت آخرتى مى گيرد، و چشم ملكوتى برزخى او را مى بيندو خود او هم وقت گشودن چشم برزخى ، خود را به هر صورتى هست مى بيند، اگر چشم داشتهباشد.(33)
بنابراين درباره نسبت دين و اخلاق باتوجه به اينكه دين براى انسان آمده است و آمده كه او را به مقام ويژه انسانيت وخلافت الهى برساند و با توجه به اينكه انسان بدون تهذيب اخلاق هرگز صورت حقيقى خودرا نمى يابد، مى توانيم بگوييم كه اخلاق ، روح دين است . اخلاق به قدرى مهم است كهبه تعبير قرآن كريم اگر رعايت نشود به عقايد نيز لطمه وارد خواهد ساخت و عقايد رااز بين مى برد.
ثم كان عاقبه الذين اساو السواى ان كذبوابآيات الله و كانوا بها يستهزءون .(34)
آخر وسرانجام كار آنان كه به اعمال زشت پرداختند اين شد كه آيات الهى را تكذيب كردند وآنها را به تمسخر گرفتند.
1)سوره (ص )، آيه 71 و 72
2)شيطان در بين ملايكه بود و ملك نبود بلكه از جنس جن بود
3)سوره (ص )، آيه 75.
4)الميزان ، ج 17، (ص ) 343.
5)سوره مومنون ، آيه ،14
6)6سوره اسراء، آيه 70.
7)الميزان ، ج 13، ص 214-216.
8)سوره آل عمران ، آيه 38.
9)سوره اعراف ، آيه 24و25.
10)ميزان الحكمه ، ج 3، ص 284.
11)سوره شورى ، آيه 36.
12)سوره حجر آيه
13)سوره قصص ، آيه 60.
14)سوره جمعه ، آيه 8.
15)سوره ابراهيم ، آيه 48.
16)سوره احقاف ، آيه 3 .
17)سوره حج ، آيه 7.
18)سوره نباء، آيه 39.
19)سوره نجم ، آيه 25.
20)سوره انعام ، آيه 32.
21)سوره حديد، آيه 20.
22)سوره بقره ، آيه 2-81.
23)سوره انبياء، آيه 47.
24)سوره انبياء.آيه 47.
25)سوره زلزال ، آيه 6-8.
26)سوره كهف ، آيه 57.
27)سوره شعرا، آيه 9-88.
28)سوره شمس ، آيه 9-10.
29)سوره جمعه ، آيه 2.
30)شرح حديث جنود عقل و جهل ،ص 68.
31)همان ، ص 158.
32)چهل حديث ، ص 14-16.
33)شرح حديث جنود عقل و جهل ،ص 284.
34)سوره روم ، آيه 10.