افسانه غرانيق چيست؟

پرسش:

حديث غرانيق چيست؟

پاسخ:

با سلام و تشکر از ارتباط شما
بهتر است سوال کنيد افسانه غرانيق چيست؟
مى‏گويند: سران قريش مانند «وليد»، «عاص»، «اسود» و «اميّه» با پيامبر ملاقات و درخواست كردند كه براى رفع اختلاف، طرفين خدايان يك ديگر را بپذيرند. در همين موقع، سوره «الكافرون» در پاسخ درخواست آنان نازل شد و پيامبر مأمور گشت كه در پاسخ آن‏ها بگويد:
«لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ؛  آن‏چه را شما مى‏پرستيد عبادت نمى‏كنم و شما نيز پرستنده خداى من نخواهيد بود».
با اين حال، پيامبر علاقه‏مند بود كه با قريش كنار بيايد و با خود مى‏گفت: اى كاش! دستورى نازل مى‏گرديد كه فاصله ما را از قريش كمتر مى‏ساخت. روزى در كنار كعبه با صداى دل نشين خود، سوره والنجم را مى‏خواند؛ هنگامى كه به اين دو آيه رسيد:
«أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى، وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏ «1»؛ مرا از «لات» و «عزّى» و «منات» (نام‏هاى بتان بت‏پرستان بودند) خبر دهيد»ناگهان شيطان بر زبانش اين دو جمله را جارى ساخت: «تلك الغرانيق العلى، منها الشّفاعة ترتجى؛ اينها غرانيق «2» عالى‏مقامند، شفاعت آن‏ها مورد رضايت است.» سپس باقى آيات را خواند. هنگامى كه به آيه سجده رسيد، «3» خود پيامبر و تمام حاضران اعم از مسلمان و مشرك در برابر بت‏ها سجده كردند؛ جز «وليد» كه بر اثر پيرى موفق به سجده نشد.
غلغله و شادى در مسجد بلند شد و مشركان گفتند: «محمد» خدايان ما را به نيكى ياد كرده است. خبر صلح «محمد» با قريش به گوش مهاجران مسلمان حبشه رسيد و اين صلح وسيله‏اى شد كه گروهى از آن‏ها از اقامتگاه خود (حبشه) برگشتند، ولى پس از بازگشت، ديدند وضع دو مرتبه دگرگون شده و فرشته وحى بر پيامبر نازل شده و او را بار ديگر به پيكار با مشركان مأمور ساخته و گفته كه اين دو جمله را شيطان بر زبان تو جارى ساخته است و من هرگز چنين جمله‏هايى نگفته بودم. در اين مورد، آيه‏هاى 52 تا 54 سوره حج نازل شد.
طبرى «4» به افسانه غرانيق اشاره كرده و خاورشناسان نيز آن را با آب و تاب بيشترى نقل كرده‏اند.
محاسبه ‏اى ساده در باره اين افسانه‏
به فرض كه «محمد» از برگزيدگان آسمانى نبود، اما هرگز نمى‏توان كاردانى و خردمندى او را انكار كرد. آيا هيچ خردمندى دست به چنين كارى مى‏زند؟! هوش‏مندى كه مى‏بيند صفوف پيروانش روز به روز فشرده‏تر و شكاف در صفوف دشمن بيشتر مى‏شود، آيا در چنين موقع كارى مى‏كند كه دوست و دشمن را به وى بدبين سازد؟
آيا  باور مى‏كنيد كسى كه تمام مناصب و ثروت قريش را، در راه آيين توحيد ترك گفته بود، مى‏تواند بار ديگر مروّج آيين شرك و بت پرستى شود؟!هرگز درباره فردى مصلح و سياست مدارى معمولى چنين احتمالى نمى‏دهيم؛ چه رسد به پيامبر خدا.
قضاوت خرد درباره اين داستان‏
1. آموزگاران و معلمان الهى به حكم عقل، پيوسته با نيروى عصمت از انجام هرگونه خطايى محفوظند و اگر بنا شود آنان نيز در امور دينى دچار اشتباه و خطا شوند، اعتقاد مردم به سخنان آنان از بين مى‏رود. بنابراين، بايد چنين داستان‏هاى تاريخى را با عقايد منطقى و محكم خود بسنجيم و متشابهات و ابهام‏هاى تاريخ را حل كنيم.  عصمت «محمد» در تبليغ آيين آسمانى، مانع از پيش آمدن چنين حوادثى است.
2. پايه افسانه اين است: «پيامبر در انجام وظيفه‏اى كه خدا بر دوش وى گذاشته، خسته شده بود و انحراف و دورى بت پرستان بر وى سنگين مى‏آمد؛ دنبال چاره‏اى بود كه راهى براى اصلاح وضع آن‏ها پيش بگيرد.»
 به حكم خرد، پيامبران بايد بيش از حد صابر و بردبار باشند. در تحمل و شكيبايى، ضرب المثل عام و خاص گردند و هرگز فرار از جبهه را در سر نپرورانند.
اگر اين افسانه، سرگذشت صحيح و پابرجايى باشد، نشانه اين است كه قهرمان گفتار ما عنان صبر و تحمل را از دست داده، روحش افسرده و خسته شده بود و اين مطلب با قضاوت خرد درباره انبيا و نيز با آن‏چه از زندگانى آن حضرت از گذشته و آينده در دست داريم ناسازگار است.
سازنده اين داستان، تصور نكرده  كه قرآن بر بطلان اين داستان گواهى مى‏دهد، زيرا خداى پيامبر به او نويد داده است كه هرگز باطل در آن راه نخواهد يافت.
چنان‏كه مى‏فرمايد:
«لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ «5»؛
و نيز به او وعده قطعى داده كه در تمام دوران تاريخ بشر، قرآن را از هرگونه پيشامد بد نگاه خواهد داشت.
چنان‏كه فرمود:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «6».
با اين حال، چه‏طور رانده شده درگاه خدا (شيطان) توانست بر برگزيده خدا پيروز آيد و در قرآن وى، باطلى را جاى دهد و قرآنى را كه اساس آن، مبارزه با بت پرستى است، مروّج دستگاه بت پرستى سازد؟!
شگفتا! سازنده اين افسانه نغمه بسيار ناموزونى را در جاى نامناسبى ساز كرده و در جايى بر توحيد افترا بسته  كه چند لحظه قبل، خود قرآن به تكذيب آن برخاسته است، زيرا خدا در همين سوره،  مى‏فرمايد:
«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏؛ از روى هوس سخن نمى‏گويد،  قرآن  جز وحيى كه به او نازل شده نيست».
خداوند چه‏طور با اين نويد قطعى، پيامبر خود را بى‏نگهبان مى‏گذارد و اجازه مى‏دهد كه شيطان در دل و فكر او تصرف كند؟!
اين رشته از ادله عقلى براى كسى كه به نبوت و رسالتش ايمان دارد سودمند است، ولى اين دلايل براى خاورشناسى كه به نبوت او ايمان ندارد و براى بى‏ارزش ساختن آيين او دست به تشريح و نقل چنين افسانه‏اى مى‏زند كافى نيست و بايد از طريق ديگرى با وى گفت و گو كرد.
تكذيب داستان از طريق ديگر
هنگامى كه پيامبر اين سوره را مى‏خواند؛ بزرگان قريش كه اكثرا از استوانه‏هاى فنّ سخن و از قهرمانان ميدان فصاحت و بلاغت بودند در مسجد حضور داشتند. از آن جمله «وليد» حكيم و سخن ساز عرب و همگى اين سوره را تا پايان آن‏كه با آيه «سجده» ختم مى‏شود گوش دادند و سجده كردند.
ولى اين جمعيت كه پايه‏گذاران فصاحت و بلاغت و نكته سنجان بودند؛ چه‏طور به دو جمله‏اى كه مشتمل بر تعريف از خدايان آنان است اكتفا كردند؟ در صورتى كه قبل از آن و بعد از اين دو جمله، سراسر سرزنش و بدگويى از خدايان آن‏ها است؟!
سازنده اين دروغ شاخ‏دار، آنان را چگونه افرادى فرض كرده است؟ گروهى كه زبانشان عربى بود و در تمام جامعه عرب، از پى افكنان فن فصاحت و بلاغت شمرده مى‏شدند و كنايات و اشارات (تا چه رسد به تصريحات) زبان خود را بهتر از همه مى‏فهميدند، چگونه به دو جمله كوتاهى كه در تعريف خدايان آنان است اكتفا كردند و از جمله‏هاى قبل و بعد از اين دو جمله، غفلت ورزيدند؟ هرگز افراد عادى را نمى‏توان با اين دو جمله آن هم ميان كلامى كه تمام آن بدگويى از عقايد و رفتار آنان باشد فريفت؛ تا چه رسد به افراد ديگر.
اينك ما آيات مربوطه را مى‏نويسيم و به جاى اين دو جمله نقطه مى‏گذاريم. ببينيد آيا واقعا مى‏توان اين دو جمله را در وسط اين آيات جاى داد- كه همگى در ذم و بدگويى از بتان وارد شده است- يا نه؟
«أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏ ...، ... «7» أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى‏ تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى‏، إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ؛ مرا از لات و عزّى و منات كه سومين بت است؛ خبر دهيد ... «8» آيا پسر از آن شما است و دختر خاص خدا است؟ اين يك تقسيم ظالمانه است. بتان جز نام‏هايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان ناميده‏ايد و خدا هيچ حجتى درباره آن‏ها نازل نكرده است».
آيا آدم عادى حاضر مى‏شود با جمله‏هاى ضد و نقيض از دشمنى با پيامبرى كه ده سال است تيشه بر ريشه آيين وى زده و موجوديت و استقلالش را به خطر افكنده است دست بردارد و با او كنار بيايد؟
دليل بر ردّ افسانه از نظر لغت‏
دانشمند عالى مقام مصرى، «عبده» مى‏گويد:
هرگز در  زبان و اشعار عرب، «غرانيق» درباره خدايان به كار نرفته  و لفظ «غرنوق» و «غرنيق» كه در لغت آمده، به معناى يك نوع مرغ آبى و يا جوان سفيد و زيباست و هيچ يك از اين معانى با معناى خدايان سازگار نيست.
يكى از خاورشناسان به نام «سر ويليام موير» افسانه غرانيق را از مسلمات تاريخ شمرده و گواه وى اين است: «سه ماه بيشتر از مهاجرت گروه نخست به حبشه نگذشته بود كه صلح محمد را با قريش شنيدند و به مكّه بازگشتند. مسلمانانى كه به آن سرزمين مهاجرت كرده بودند، در پناه نجاشى آسوده مى‏زيستند؛ اگر خبر نزديكى محمد و صلح با قريش به آنان نرسيده بود، به هوس ديدار كسان خود به مكّه بر نمى‏گشتند. بنابراين، محمد بايد براى صلح جويى خود، وسيله‏اى به وجود آورده‏ باشد و آن همان داستان غرانيق است».
حال بايد از اين خاورشناس محترم پرسيد: اولا، چه لزومى دارد كه انگيزه مراجعت آن‏ها يك خبر نا صحيح باشد؟ روزى نيست كه بوالهوسان و سودجويان، هزاران خبر دروغ ميان هم نوعان خود پخش نكنند. چه بسا احتمال مى‏رود گروهى به منظور بازگرداندن آنان از حبشه، خبر صلح محمد را با قريش به دروغ منتشر كرده باشند تا مسافران را با اين خبر به سوى ميهن خود بازگردانند. از اين‏رو، گروهى آن را باور كردند و برگشتند و عده‏اى گول اين شايعه‏ها را نخوردند و در اقامت‏گاه خود توقف كردند.
ثانيا، به فرض پيامبر خواسته بود كه از در صلح و صفا وارد شود، ولى مگر اساس صلح فقط بستگى به جعل اين دو جمله داشت؟ بلكه يك وعده مساعد، سكوتى مطلق، درباره عقايدشان كافى بود كه قلب‏هايشان را به خود جلب كند.
به هر حال، برگشتن مسافران دليل بر صحت اين افسانه نيست و صلح و صفا نيز متوقف به گفتن اين جمله نيست.
جاى تعجب است برخى از آنان تصور كرده‏اند كه آيه‏هاى 52 تا 54 سوره حج، در خصوص داستان «غرانيق» نازل شده است. از آن‏جا كه اين آيات دست‏آويزى در دست خاورشناسان و تحريف گران تاريخ است به توضيح مفاد اين آيات مى‏پردازيم و روشن مى‏سازيم كه اين آيات هدف ديگرى تعقيب مى‏كنند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «9»؛ ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم، جز اين‏كه هرگاه تمنا مى‏كرد، شيطان در خواهش او دخالت كرده و خداوند آن‏چه را كه شيطان القا مى‏نمايد، محو مى‏كند و به آيات خود استوارى مى‏بخشد. خداوند دانا و حكيم است».
«لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ «10»؛ خداوند آن‏چه را كه شيطان انجام مى‏دهد، مايه آزمايش براى آن گروه قرار مى‏دهد كه قلب‏هايشان بيمار است و قساوت دارد و همانا ستمگران، سخت در شقاوت و دور از نجات هستند».
«وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «11»؛ تا افراد دانا بدانند كه قرآن، حق است و از طرف پروردگار تواناست و به آن ايمان بياورند و دل‏هايشان در برابر آن خضوع كند؛ خداوند كسانى را كه ايمان آورده‏اند، به راه راست هدايت مى‏كند».
اكنون به توضيح مفاد آيه مى‏پردازيم:
آيه نخست، سه مطلب را  ياد آور  مي شود:
1. رسولان و پيامبران تمنّا مى‏كنند.
2. شيطان در «تمنّاهاى آنان» مداخله مى‏كند.
3. خدا آثار مداخله را محو مى‏كند.
با توضيح نقاط سه‏گانه، مفادّ آيه روشن مى‏گردد.
1. مقصود از تمنّاى رسولان و پيامبران چيست؟
پيامبران، پيوسته خواهان نشر هدايت و گسترش آيين خود در ميان امّت‏هاى خود بودند و براى پيشبرد اهدافشان نقشه‏هايى مى‏كشيدند و در اين راه به انواع مصايب و شدائد تن داده و استقامت مى‏ورزيدند. رسول گرامى، از اين قانون مستثنا نبود. او براى پيشبرد مقاصد خود، نقشه‏هايى داشت و براى تحصيل آرزوهايش مقدماتى مى‏چيد. قرآن، اين حقيقت را با جمله:« ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى »بيان مى‏كند.
2. مقصود از مداخله شيطان چيست؟
مداخله شيطان مى‏تواند به يكى از اين دو صورت انجام گيرد:
1. با ايجاد ترديد و شك در تصميم پيامبران و اين‏كه ميان آنان و اهدافشان موانع بى‏شمارى وجود دارد و با توجه به اين موانع آنان در اهداف خود موفق نمى‏شوند.
2. هر موقع پيامبران مقدمات كارى را فراهم مى‏كردند و نشانه ها و قراينى اقدام جدى پيامبرى را نشان مى‏داد؛ شيطان و شيطان صفتان، با تحريك مردم بر ضد پيامبران و ايجاد موانع بر سر راه مقصدشان، آنان را از نيل به خواسته خود باز مى‏داشتند.
احتمال نخست، نه با آيات ديگر قرآن سازگار است و نه با دوّمين آيه مورد بحث، امّا با آيات ديگر سازگار نيست، زيرا قرآن با صراحت هرچه كامل‏تر، تسلط شيطان را بر بندگان واقعى خدا (هر چند به اين نحو كه به آنان وانمود كند قادر به وصول اهداف و تمنّاهاى خود نيستند) نفى مى‏كند:
«إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ* «12»؛ بر بندگان من تسلطى ندارى».
و باز مى‏فرمايد:
«إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «13»؛ شيطان بر بندگان مؤمن و متوكل به خدا، تسلطى ندارد».
اين آيات و آيات ديگر كه نفوذ شيطان را در قلب‏هاى اولياى الهى نفى مى‏كند؛ گواه بر اين است كه مقصود از مداخله شيطان در خواسته‏هاى پيامبران، سست كردن اراده آنان و بزرگ جلوه دادن موانع كار در نظر آنان نيست.
اما از نظر خود آيات مورد بحث، آيه دوم و سوم، علت اين مداخله را چنين تفسير مى‏كند: ما با اين كار، دو گروه را مى‏آزماييم:
 يكى گروه‏هايى كه قلبشان بيمار است
 و ديگرى گروهى دانا كه به خدا و آياتش ايمان دارند، يعنى مداخله شيطان از طريق تحريك مردم بر ضد اهداف پيامبران در گروه نخست، سبب مخالفت آنان با رسولان الهى مى‏گردد؛ در حالى كه جريان درباره ديگران بر عكس بوده و بر ثبات و استوارى آنان مى‏افزايد.
از اين‏كه مداخله شيطان در خواسته‏هاى پيامبران، اين دو نوع اثر مختلف (گروهى مخالف با پيامبر و گروهى ثابت و پايدار) را دارد، مى‏رساند كه مداخله شيطان به معناى دوم است، يعنى مداخله، از طريق تحريك مردم بر ضد آنان و وسوسه در قلب‏هاى دشمنان و ايجاد موانع بر سر راه هدف آنان، صورت مى‏پذيرد؛ نه اينكه در قلب پيامبران تصرف مى‏كند و اراده و تصميم آنان را سست مى‏كند.
3. مقصود از محو آثار مداخله چيست؟
اگر معناى مداخله شيطان، تحريك مردم بر ضد مردم است كه آنان را از پيشرفت باز مى‏دارد؛ در اين صورت محو و نابودى عمل شيطان به وسيله خدا، اين‏گونه است كه كيد و شر آنان را از رسولان خود دفع مى‏كند تا حق بر مؤمنان آشكار شود ‏كه براى تيره دلان آزمايشى است؛ هم چنان‏كه در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا «14»؛ ما پيامبران و كسانى را كه به او ايمان آورده‏اند در اين جهان كمك مى‏كنيم».
خلاصه، قرآن در اين آيات از سنّت ديرينه و پايدار خدا در ميان پيامبران خبر مى‏دهد و آن، تمناى پيشبرد اهداف و آرزوى موفقيت در هدايت مردم از جانب پيامبران است؛ آن‏گاه نوبت مداخله شيطان و شيطان صفتان، از انس و جن با ايجاد مانع بر سر راه رسولان خدا، فرا مى‏رسد. از آن پس، فرا رسيدن امدادهاى الهى و محو و نابود كردن نقشه‏هاى شيطانى است و اين يك سنّت الهى  ميان تمام امّت‏هاى گذشته بوده است. تاريخ پيامبران و قصص رسولان از نوح و ابراهيم و پيامبران بنى اسرائيل خصوصا موسى و عيسى عليهما السّلام و تاريخ زندگانى پيامبر خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم بر اين مطلب گواهى مى‏دهند.
(1). نجم (53) آيه 19 و 20.
 (2). غرانيق چنان‏كه خواهد آمد جمع غرنوق يا غرنيق است كه به معنى يك نوع مرغ آبى يا جوان خوشرو مى‏آيد.
 (3). «فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا »كه آخرين آيه سوره است.
 (4). تاريخ طبرى، ج 2، ص 75- 76.
(5). فصلت (41) آيه 42.
 (6). حجر (15) آيه 9.
(7). جاى خالى جمله‏هاى: تلك الغرانيق ...
 (8). به جاى نقطه‏ها، ترجمه اين دو جمله را كه عبارت است از «اينان غرانيق عالى مقامند شفاعت آن‏ها مورد رضايت است»، بگذاريد. قطعا خواهيد ديد كه سراپا تناقض خواهد بود.
(9). حج (22) آيه 52.
(10). همان، آيه 53.
 (11). همان، آيه 54.
(12). حجر (15) آيه 42 و اسراء (17) آيه 65.
 (13). نحل (16) آيه 99.
 (14). غافر (40) آيه 51.
فروغ ابديت /نويسنده: آيت الله جعفر سبحانى‏/ ص:330

Comments (0)

There are no comments posted here yet

Leave your comments

  1. Posting comment as a guest. Sign up or login to your account.
Attachments (0 / 3)
Share Your Location

آپ کے سوالات

حمایت از سایت

برای حمایت از سایت لوگوی زیر را در سایت خود درج نمایید.

آخرین ارسال سایت