پرسش:
سلام
من در اندیشه خود به این نتیجه رسیده ام که انسان هر کاری را برای رفع نیازهای خود می کند که مثالهای زیادی میتوان در زمینه ذکر کرد. حتی وقتی کاری را برای رضای خدا انجام می دهد بخاطر این است که نیاز دارد کار خوبی را برای رضایت مولای خود انجام دهد و او را از خود خشنود کند.اما اگر این حرف درست باشد پس دیگر هیچ کس کاری را به طور 100درصد برای خدا انجام نمیدهد.
همچنین به این نتیجه می رسیم که انسانها همدیگر را به خاطر شخص خودشان دوست دارند.مثلا حتی اگر کسی از نزدیکان انسان بمیرد شدت اندوه و گریه او به اندازه نیازی است که به آن شخص متوفی داشته است.خواستم مرا راهنمایی کنید.باتشکر
پاسخ:
دوست گرامى با سلام و ادب
اين سخن تا حدى درست است و حالت دوست داشتن خود و همه كار را براى خود انجام دادن ، ناشى از حبّ ذات است كه در فطرت انسان ريشه دارد ، يعنى هر كس خود را دوست دارد و به همين خاطر به كمال رسيدن خود را دوست دارد، اما اين موضوع منافاتی با این ندارد كه صد در صد كار را براى رضاى خدا انجام دهد، چون طلب رضايت خداوند نيز براى خود و براى كمال خود و رسيدن به مقام قرب الهى است. اينها همه براى »خود من« است، اما اين »من« حقيقت برتر وجود انسانها است چه بسا انسان از آن غافل مىشود و بين كار خود و براى خدا تفاوت مىگذارد.
توضيح آنكه: در فلسفه اسلامى ثابت شده است كه هر فرد كارهايى را انجام مىدهد كه متناسب با كمال و خير خودش باشد. خير ممكن است خير حقيقى و يا پندارى باشد هر چند خير مفروض، لذتى باشد يا رهايى از رنج و ناراحتى.
ممكن است برخى بر اين سخن خرده گيرند كه ما انسانهاى وارستهاى سراغ داريم كه دست كم برخى از كارهاى اختيارى خودشان را براى خير ديگران انجام مىدهند و ابداً توجهى به خودشان ندارند، بنابر اين نمىتوان گفت هر فردى كارش را براى رسيدن به كمال و خير خودش انجام مىدهد.
پاسخ فلاسفه به اين سخن آن است كه اين گونه كارها خواه در اثر هيجان عواطف انجام شود و خواه به منظور رسيدن به پاداش اخروى و رضاى الهى، در نهايت موجب خيرى براى كننده كار مىشود، يعنى عواطف وى را ارضا مىكند، يا خودش در اثر فداكارى به مقامات معنوى و اخروى و رضايت الهى نائل مىشود.
پس در هر كارى انگيزه اصلى فاعل، رسيدن به كمال و خير خودش مىباشد. خدمت به ديگران وسيلهاى براى تحصيل كمال است. نهايت اين است كه گاهى انگيزههاى انسان به صورت آگاهانه مؤثر واقع مىشود و گاهى به صورت نيمه آگاهانه و حتى ناآگاهانه، اثر مىكند، مثلاً در مواردى كه در اثر هيجان عواطف، توجه انسان، معطوف به منافع و مصالح ديگران مىگردد، ديگر توجه آگاهانه به خير و كمال خودش ندارد، ولى بدان معنا نيست كه هيچگونه تأثيرى نداشته باشد. دليلش اين است كه اگر از او سؤال كنند: چرا به مستمند كمك كردى، خواهد گفت: چون دلم سوخت يا چون اين كار ثواب دارد و موجب رضاى خداست، پس انگيزه اصلى، ارضاى عاطفه، لذت بردن از خدمت به ديگران، نائل شدن به فضيلت و كمال انسانى، رسيدن به پاداش اخروى، رضايت و قرب الهى است، هر چند فاعل، هنگام انجام دادن كار، توجه آگاهانه به اين انگيزه باطنى ندارد.
يك كار ممكن است داراى چند هدف باشد كه هر كدام نسبت به هدف بالاترى، حكم وسيله را داشته باشد و آن در صورتى است كه فاعل از آغاز، توجه به هدف نهايى داشته باشد و اهداف متوسط را تنها به عنوان وسيله مورد توجه قرار دهد، بنابر اين توضيحى كه داده شد، مىتوان كارها را براى رفع نياز خود انجام داد ودر عين حال صد در صد براى خدا باشد ، مثلاً به فقير كمك مىكنم، چون دلم به حال او مىسوزد و دلم به حال او مىسوزد چون خداوند اين حالت را دوست دارد، كه رضايت الهى است. بنابر اين بين اين دو منافاتى وجود ندارد.