مهدويّت از ديدگاه مستشرقان
اشاره
از دو قرن پيش. مستشرقان با انگيزه هاى تبشيرى و استعمارى و در برخى موارد عملى، راهى مشرق زمين گشتند؛ و به جهت ناآشنايى و عدم دسترسى به منابع اوليه، چهره ناقص و نادرستى از تعاليم اسلام ارائه دادند.
برخورد آنان با مهدويت نيز، به دنبال ظهور متمهديانى چون مهدى سودانى يا مطالعء كتبى مانند مقدمه ابن خلدون بوده، كه احاديث مهدويت را مجعول و نادرست مىشمرد.
البته كسانى چون پروفسور هازى كربن، به جهت آشنايى با مرحوم علامه طباطبايى، به حقايقى در اين زمينه است يافته اند.
مقدّمه
استشراق، شرقشناسى يا خاورشناسى، معادل كلمه Orientalism، از ماده Orient، به معناى شرق. بر اعمالِ مستشرقان در قبال فرهنگِ مشرق زمين اطلاق مىشود؛ كه عناصر زبان. ادبيات، هنر، آداب و رسوم، افكار و عقايد و ديگر عادات و سنن را در بر مى گيرد.(1)
اهدافِ مستشرقان ,متفاوت بوده است: برخى با انگيزههاى تبشيرى و تبليغ مسيحيّت، برخى با اغراضِ استعمارى و به منظور استيلاى سياسى ـ فرهنگى، و گروهى نيز صرفا با انگيزههاى علمى و به منظور فرونشاندن عطش دانايى، عازم ديار شرق گشتهاند.(2)
عمده ترين موضوع تحقيق مستشرقان درباره اسلام، قرآن كريم و موضوعات مربوط به آن؛ همچون ترتيب نزول، نحوه جمع آورى و كتابت، ترجمه و تفسير قرآن بوده است و بيشتر نوشتههاى آنان در اين زمينه مىباشد. چنانكه مهمترين كتاب گلدزيهر، مستشرقِ يهودى الاصلِ آلمانى، «مذاهب تفسيرى در ميان مسلمانان» است. نولد كه، ديگر مستشرق آلمانى، با نگارشِ رساله «تاريخ قرآن» به درجه دكترا نايل آمد و رژى بلاشر، مستشرقِ فرانسوى، اقدام به ترجمه قرآن به اين زبان نمود، و كتابِ «در آستانه قرآن» را به نگارش در آورد؛ كه توسّط مرحوم دكتر راميار به فارسى ترجمه شده است.(3)
از آنجا كه عموم مستشرقان، غير مسلمان و اكثرا مسيحسى يا يهودى بودهاند، برخورد آنان با فرهنگِ دينى شرق، يعنى اسلام، واقع بينانه نبوده و در مقالات و كتبى كه در زمينه معرفى اسلام و قرآن به نگارش در آوردهاند، چهره ناقص، نادرست و نازيبايى ارائه كردهاند. اين پژوهشهاى مكتوب، امروزه در دانشگاههاى مختلف اروپا، به عنوانِ مرجع اصلى آموزش و پژوهش، در كرسى هاى اسلامشناسى مورد پذيرش واقع شده است.
دانشمندان مسلمان، در برابر جريان استشراق دو موضع متفاوت اتخاذ كردهاند: گروهى از سر افراط فعاليتهاى آنان را ستوده و آنان را پايه گذار روشهاى صحيح تحقيق در متون دينى و احياگر ميراثِ بر باد رفته شرق به غرب مىدانند. در مقابل، گروهى ديگرى از دانشمندان، اين فعاليت را به شدّت نكوهيده و معتقدند: شرقشناسى، طبق يك نقشه از پيش تعيين شده و با هدفِ توهين به مقدسات و تضعيف عقايد مسلمانان، پا به عرصه گذارده است.
امّا انصاف اقتضا دارد كه همه را به يك چوب نرانيم و خدمتِ برخى را به واسطه خيانتِ گروهى ديگر، ناديده نيانگاريم. خدماتِ خاورشناسان را در شناسايى، گردآورى، فهرست نگارى و انتشار برخى نسخههاى خطى اسلامى و خصوصا معجم نگارى الفاظ قرآن، پىريزى شيوههاى نوينِ پژوهش در متون دينى، كه محصولِ تجاربِ آنان در پژوهشهاى علوم انسانى است، بپذيريم و از خيانت برخى از آنان در تحريف، تدليس، تأويل، رستكارى، زشتسازىِ تعاليم قرآنى و استناد به روايات ضعيف، افسانهها، خرافهها، جعليّات، شايعات و گفتههاى احبار و رهبان، غافل نباشيم.(4)
در نهمين كنگره بين المللى خاورشناسان، كه در سال 1893 ميلادى در لندن برگزار گرديد، انديشه تدوينِ دائرة المعارف اسلام به تصويب رسيد و گلدزيهر، سرپرستى يك هيأت دوازده نفرى را براى انجام اين امر به عهده گرفت. اولين مجلّد اين مجموعه در سال 1913 م منتشر گرديد و چاپ دوم آن، با اصلاح، تكميل و افزودههاى بىشمار، از سال 1960 م. آغاز شده و در ده جلد كامل مىشود.
نقص عمده اين دايرة المعارف، ناديده گرفتن فرهنگ تشيع و ايران است؛ به گونهاى كه درباره امام صادق (عليهالسلام) تنها هجده سطر، درباره ابوذر غفارى، چهار سطر و درباره شيخ طوسى، از بزرگان علمىِ جهان تشيع، سخنى به ميان نيامده است.
ترجمه دائرة المعارف اسلام به زبان فارسى، توسط «بنگاه ترجمه و نشر كتاب» آغاز و نخستين دفتر آن در سال 1354 شمسى منتشر گرديدگ امّا پس از انتشار ده دفتر، در سال 1361 متوقف گرديد.(5)
ضرورت پژوهش
در ميان تعاليم جاودانى و جهانى اسلام، هيچ يك به اندازه حكومت فراگير مهدوى، قابليت ارائه به جهان پر غوغاى امروزى را ندارد. حكومتى كه حتى براى غير مسلمانان نيز عدالت و امنيت را به همراه دارد.
امّا جاى بسى تأليف است كه اين انديشه والا و گيراى مكتب اسلام، كمتر از ديگر موضوعات دينى، به انديشمندان امروزى معرفى گرديده است؛ البته آن هم به شكلى ناقص يا نادرست؛ زيرا آشنايى جهان غرب با اسلام، عموما به واسطه مقالات يا كتب مستشرقان بوده است؛ كه خود اطلاع درستى از اين مكتب آسمانى نداشتهاند. با توجه به ضرورت عرضه انديشه مهدوى در جهان معاصر، هدفِ اين مقاله، باز كاوى ديدگاه مستشرقان در اين موضوع است؛ تا آنان كه قدم در اين مسير مىگذارند، با نگاه درستى به گذشته، آينده را رقم زنند.
مدخل
موضوع مهدويت، از زواياى مختلف مورد كاوش پژوهشگران غربى قرار گرفته است. برخى از آنان در بررسى تاريخ مسلمانان، از صدر اسلام تاكنون، به كسانى برخوردهاند كه با نام مهدى قيام كرده و حكومت تشكيل دادهاند؛ همچون حكومت فاطميون در مصر، كه سر سلسله آن المهدى باللّه است يا قيامِ مهدى سودانى در قرن نوزدهم ميلادى، در برابر سلطه انگليس بر اين كشور.
برخى ديگر در بررسى عقايد شيعه، به موضوع غيبت امام مهدى (عليهالسلام) و انتظار ظهور او برخورده و اين موضوع را از جنبههاى مختلف مورد بررسى قرار دادهاند؛ مانند پروفسور كُربُن، كه بخشى از پرسشهاى او از مرحوم علامّه طباطبايى در اين باره است.
برخى نيز در مقام مقايسه ميان اديان آسمانى، موعود گرايى را يكى از وجوه مشترك اديان دانسته و از اين زاويه به بيان تفاوتهاى موعودِ اسلام با موعود ديگر اديان پرداختهاند.
بررسى همه موارد فوق، با توجه به اندك بودن منابع در دسترس، كارى دشوار است. در زبان فارسى تنها يك كتابِ صد صفحهاى به تحقيق در اين باره پرداخته است؛ كه متأسفانه نيمه اوّل آن هم، ربطى به موضوع ندارد.(6)
نويسنده اين سطور قصد دارد در حدّ توان و بضاعتِ خود، راهى گشوده و گوشههايى از ديدگاه مستشرقان درباره مهدويت را براى خوانندگان عزيز باز نمايد.
قيام مهدى سودانى
در سال 1834 م. فردى به نام محمداحمد سودانى، خود را مهدى موعود خواند و با ارتش انگليس و مصر، كه كشور سودان را به اشغال خود در آورده بودند، به جنگ و مبارزه برخاست. حركت او نظر جهانيان را به خود جلب كرد و نام او را به اروپا و ديگر نقاط غرب رسانيد.
«دار مستتر»(7)، شرقشناسى يهودى الاصل فرانسوى، اين حركت را موضوع پژوهش خود قرار داد و اعتقاد به مهدويت در اسلام را بررسى نمود. او حاصل كار خود را طى كنفرانسهايى كه در تالار سور بن پاريس، در حضور جمع كثيرى از مردم فرانسه برگزار گرديد، عرضه داشت. بعدها گفتارهاى او به شكل كتابى مستقل با نام «مهدى از صدر اسلام تا قرن سيزدهم» منتشر شد، كه به فارسى نيز ترجمه شده است.(8)
او مىگويد
«آيا مىدانيد كه محمّد (صلّىاللهعليهوآلهوسّلم)، شريعت خود را چگونه بنيان نهاد؟ هنگامى كه او ظهور كرد، در عربستان، علاوه بر شرك ملى باستانى، سه ديانت بيگانه موجود بود: آيين يهود، ديانت عيسوى و كيش زردشت.
نكته مشتركى كه در اين سه ديانت يافت مىشد. عبارت از اعتقاد به يك وجود مافوق الطبيعه بود، كه بايستى در آخر الزمان ظهور كند و نظم و عدالت از دست رفته را به جهان باز گرداند و مقدمه خلود و سعادتِ دائم انسان را فراهم سازد.»(9)
وى اضافه مىكند:
«اين اعتقاد كه نخست در ديانت يهود بوده و عيسويت را به وجود آورده است، فقط وقتى در ديانت يهودان و عيسويان به صورت نهايى درآمد كه تحت تأثير اساطير ايرانى واقع شد... مسلمانان در خصوص اعتقاد به ظهور منجى، اصول عيسويان را پذيرفتهاند.»(10)
دار مستتر در مورد تولد اين موعود مىگويد:
«حسن (عليهالسلام) كه امام يازدهم بود، پس از مرگ خود پسرى شش ساله باقى گذاشت، به نام محمد. خليفه آن پسر را در شهر حلّه، نزديك خود، به زندان افكنده بود، وى در 12 سالگى غايب شد. چون او تنها باقيمانده نسب مستقيم پيامبر بود، عامّه چنين نتيجه گرفتند كه اين كودك در ساعتى كه بخواهد ظهور خواهد كرد.»(11)
اين عبارات بيانگر آن است كه از ديدگاه اين مستشرق فرانسوى، مهدويت و موعودگرايى، افسانه و اسطورهاى است كه از آيين يهود و مسيحيت دارد. اسلام شده و شيعيان ايرانى، آن را با اساطير ايرانى بال و پر داده و بزرگ كردهاند.
در حالى كه امثال مهدى سودانى، كه در اين كشور ادعاى مهدويت داشتهاند، نه شيعه بودهاند و نه ايرانى! بلكه رواياتى از رسول خدا (صلّىاللهعليهوآلهوسّلم) در باره ظهور فردى كه در آخرالزمان، به مبارزه با ظلم و ستم برخيزد و قسط و عدل را بر جهان حاكم گرداند، به قدرى در كتب روايى اهل سنّت وارد شده است، كه حتّى متعصّبترين گروههاى سنّى در برابر شيعه، يعنى وهّابيّت، روايات در اين باره را غير قابل انكار مىدانند.
شيخ عبدالعزيز بن باز، مفتى اعظم عربستان، در يك سخنرانى كه متن ان در مجلّه الجامعة الاسلامية به چاپ رسيده است، به دنبال سخنرانىِ شيخ عبدالمحسن العباد، قائم مقام رياست دانشگاه اسلامى مدينه، در موضوع مهدويّت، چنين مىگويد:
«همان طور كه اهل علم تبيين كردهاند، مسأله مهدى، آشكار و روشن و احاديث درباره آن، فراوان، بلكه متواتر و مستحكم است و از اهل علم افراد زيادى تواتر آن را بازگو كردهاند، به تواتر معنوى، كه دلالت دارد اين شخصِ موعود، مسألهاش ثابت و خروجش حقّ است. او از الطاف خداى عزوجل به اين امّت در آخر الزمان است، كه ظهور مىكند و داد و حقّ را بر پا مىدارد و از ظلم و بيداد جلوگيرى مىكند؛ و خداوند به وسيله او سايه لواى حق را بر اين امّت، در راه عدالت. هدايت و راهنمايى مردمان، مىگسترد.»(12)
البته بن باز در مورد اينكه مهدى (عليهالسلام) يكى از دوازده خليفه پيامبر باشد، ترديد كرده و مىگويد:
«در مورد گفته حافظ اسماعيل بن كثير، در تفسير خود در سوره مائدة، هنگام بيان اسامى نُقَبا، و اينكه مهدى مىتواند يكى از امامان دوازدهگانه باشد، جاى تأمل وجود دارد؛ زيرا پيامبر (صلّىاللهعليهوآلهوسّلم) فرمود: اين امّت مادام كه دوازده خليفه بر آنان حكومت دارند، كه همگى شان از قريش هستند، همچنان پايدار خواهد بود.
اين فرموده او دلالت دارد كه دين در زمان آنان استوار و احكام خدا جارى و حق فائق است و اين امر، فقط بيش از انقراضِ دولت امويان بود و پس از آنان اختلافاتى بروز كرد كه مردم دچار دو دستگى شدند و مصيبت بر سر مسلمانان فرود آمد...
به نظر من مراد از دوازده خليفه، خلفاى چهارگانه، معاويه و فرزندش يزيد و سپس عبدالملك مروان و چهار فرزندش و عمر بن عبدالعزيز مىباشد؛ كه اسلام در زمان آنان گسترش يافت و دين پايدار گرديد و حق آشكار شد.»(13)
با وجود اين، شايد مستشرقانى همچون دار مستتر در اين قضاوت خود معذور باشند؛ زيرا وقتى افرادى چون ابن خلدون، مهدويت را زير سؤال برده و در صحّت روايات آن شكّ مىكنند، ديگر از پژوهشگران غربى غيرمسلمان چه انتظار!
ابن خلدون در فصل پنجاه و دوّم از كتاب مقدمه خود، ذيل عنوانِ «فى امر الفاطمى و ما يذهب اليه الناس فى شأنه» ابتدا چنين مىگويد:
«اعلم انّ فى المشهور بين الكافة من اهل الاسلام على ممّر الاعصار انّه لابدّ فى آخر الزّمان من ظهور رجل من اهل البيت يؤيّد الدّين ويظهر العدل ويتبعه المسلمون ويستولى على الممالك الاسلاميّه ويسمّى بالمهدىّ ويكون خروج الدّجال وما بعده من اشراط السّاعة الثابته فى الصحيح على اثره وانّ عيسى ينزل من بعده فيَقتل الدّجال او ينزل معه فيساعده على قتله ويَأتمّ بالمهدىّ فى صلاته... (14)
بدان كه مشهور در ميان عموم مسلمانان در طول زمان اين بوده كه در آخر الزمان، مردى از اهل بيت ظهور مىكند كه دين را تأييد و عدالت را حاكم مىگرداند؛ مسلمانان از او پيروى مىكنند و او بر همه كشورهاى اسلامى مستولى مىشود.
نام او مهدى است و از شرايط ظهور او قيام دجّال است، كه در روايات، صحيحه مطرح شده است و عيسى نيز پس از او نازل مىشود و دجّال را مىكشد و يا در كشتن او مساعدت مىكند؛ و در نماز به مهدى اقتدا خواهد كرد.»
ابن خلدون، سپس روايات مربوط به مهدى (عليهالسلام) را از كتب بزرگان اهل سنّت نقل نموده و يك يك آنها را مودر نقد و طعن قرار مىدهد؛ از مهمترين دلايل طرد و ردّ روايت نزد او، حضور يكى از رجال شيعه در سلسله سند روايت است.
البته كسانى مانند احمد كسروى نيز مهدويت را زير سؤال بردهاند. او در دو كتابِ «شيعىگرى» و «بهايىگرى» در اين باره مىنويسد:
«مهدىگرى افسانه است... اگر در اديان ديگر هم منتظر منجى هستند؛ آنها نيز افسانه است.»، «بىگمان در زمان بنيان گزار اسلام، سخنى از مهدى در ميان نبوده و نبايد مىبود.» «مهدويت را ايرانيان بين مسلمانان انداختهاند.» و «امام حسن عسكرى (عليهالسلام) فرزندى نداشته؛ و چگونه مىشود كسى فرزندى داشته باشد، و كسى از آن آگاه نباشد.»(15).
گلدزيهر(16) نيز. كه از بنيانگذارانِ استشراق و بزرگان اين امر است، در كتابِ «العقيدة والشريعة فى الاسلام»، كه مبناى بسيارى از نوشتههاى مستشرقان پس از او قرار گرفته، چنين مىنويسد:
«انديشه مهدى، كه در اصل به عناصر يهودى و مسيحى بر مىگردد، بعضى ويژگىهاى سائوشيانت زردشتى به آن اضافه شد. چنانكه اذهان خيال پردازان نيز به آن مطالبى افزود؛ و عقيده به مهدى، مجموعهاى از اساطير شد...
آنان احاديثى را به پيامبر (صلّىاللهعليهوآلهوسّلم) نسبت دادند كه اوصافِ دقيق مهدى (عليهالسلام) در آن تصوير شده بود؛ در حالى كه اين احاديث به هيچ وجه در تأليفاتى كه احاديث صحيح را جمعآورى كرده، نيامده است.»(17)
مارگلى يوت(18) نيز در مقالهاى تحت عنوانِ «مهدى»، در يكى از دائرة المعارفهاى غربى(19)، چنين مىنويسد:
«احاديث را هر گونه هم تفسير كنند، دليل قانع كننده در دست نيست كه تصور كنيم پيامبر اسلام، ظهور يك مهدى را براى احيا، تحقق، اكمال و تقويت اسلام، لازم و حتمى شمرده باشد.»(20).
در مقابل اين گروه از مستشرقان، كه مهدويت را اسطوره و افسانه پنداشتهاند، برخى ديگر از مستشرقان، با نگاه مثبت به آن نظر كردهاند و نه تنها آن را اسطوره نمىخوانند، بلكه از نقاط مثبت تفكر اسلامى و خصوصا شيعى مىدانند؛ كه به دو نمونه از اين ديدگاه اشاره مىكنيم:
ماربين، مستشرق آلمانى، در كتاب خود «سياست اسلامى»، در پايان فصل هفتم، در مورد فلسفه مذهبِ شيعه مىگويد:
«از جمله مسائل بسيار مهم اجتماعى كه همواره مىتواند موجب اميدوارى و رستگارى گردد، همانا اعتقاد به وجود يك حجّت در هر عصر و انتظار ظهور اوست.
شيعه عقيده دارد كه انسان چون به هنگام شب در بستر مىرود، بايد به اين اميد بخوابد كه صبح هنگام، چون از خواب برخيزد و ببيند كه حجت عصر ظهور كرده است، در تأييد او آماده باشد؛ و عقيده دارند كه همه مردم و دولتهاى روى زمين تابع او و تحت حكومت آنها خواهند بود.
گويا فرد فرد شيعه، به اميد ترقى و عالمگيرى و اقتدار مذهب خود، هر صبح از خواب بر مىخيزد. شيعه، مجتهدين را نوّاب عام حجّت عصر مىدانند. و البته بر دانشمندان علوم اجتماعى روشن است كه اگر همچو عقيدهاى در ميان فرد فرد ملّتى گسترش يافته و رسوخ كند، ناچار روزى اسباب طبيعى آن، براى آنان فراهم خواهد آمد.
يأس و حرمان، عامل همه گونه نكبت و ذلّت است و ضدّ آن، پشتگرمى. اميدوارى و قوّت قلب از روى اعتقاد، مايه فلاح و نجات مىگردد.»
اين مستشرق آلمانى، در ادامه نوشته خود، پيشكويى جالبى كرده و مىگويد:
اعتقادات مذهبى در ملل مشرق زمين، تا دو قرن ديگر كاملاً اثرات خود را خواهد بخشيد؛ و مىتوان گفت كه در اين مدت و با اين همه جمعيت و اسباب طبيعى. شيعه پيشرفت محيّر العقولى نموده و از حيث عدّه، نيرو و قدرت، مقام اول را حائز خواهد شد؛ و حتى اگر آثار اعتقادات مذهبى را از بين برود. شيعه داراى آن سرمايهاى خواهد بود كه ماوراى قواى طبيعى، شوكت، اقتدار، قوت و حكومت خود را در عالم نگه دارد.»(21)
علاوه بر ماربين، ديگر مستشرقِ بزرگ آلمانى، فان فلوتن، در كتاب خود، تحت عنوان «تاريخ شيعه و علل سقوط بنىاميّه» در اين باره مىگويد:
«مسيح ناجى، در ميان شيعيان معروف و مشهور است. او ملقّب به مهدىّ است. البته اين لقب، در آغاز يكى از القاب شَرف بود؛ ولى ديرى نپاييد كه مخصوصِ آن ناجى از اهل بيت گرديد؛ چنانكه اعتقاد به ظهور مهدى و انتظار او، در بدو امر مختص به آل بيت نبود و فكر مهدىِ منتظر چنان در ميان اهل سنّت شيوع يافت كه فكر مهدىهاى ديگر را به كلّى از ذهن آنان خارج ساخت؛ و بدون شك، پيشگويى راجع به اين امر و انتظار ظهور ايشان. از نفوس مسلمانان بيرون نرفته است.»(22)
اكنون با نگاهى به مباحثاتِ پروفسور هانرى كربن، مستشرق بزرگ فرانسوى و استاد دانشگاه سور بن پاريس، با مرحوم علامه طباطبايى، با ديدگاه اين استاد فلسفه و كلام مسيحى در موضوع مهدويت آشناتر مىشويم. البته اين ديدگاه محصول سالها مراوده علمى و مجالست او با مرحوم علامه مىباشد؛ چنانكه دكتر سيد حسين نصر در مقدمه كتابِ «شيعه در اسلام»، تأليف مرحوم علامه، مىنويسد:
«ساليان دراز، هر پاييز، بين ايشان و استاد هنرى كربى، مجالسى با حضور جمعى از فضلا و دانشمندان تشكيل مىشد؛ كه در آن مباحثى حياتى درباره دين و فلسفه و مسائلى كه در جهان امروز با آن روبرو مىشود، مطرح مىشد و اين جلسات نتايج بسيار مهمى به بار آورده است... حتى مىتوان گفت كه از دوره قرون وسطى، كه تماس فكرى و معنوى اصيل بين اسلام و مسيحيت قطع شد، چنين تماسى بين شرق اسلامى و غرب حاصل نشده است.»(23)
و در بخش ديگرى از اين مقدمه مىافزايد:
«غرب، تاكنون دو بار با اسلام تماس مستقيم داشته است؛ با اعراب در اندلس و با اَتراك در شرق اروپا؛ و در هر دو مورد، تماس با اسلام سنّى بوده است در برخى مواردِ محدود، با اسلام شيعى؛ آن هم از نوع اسماعيلى! مغرب زمين هيچ گاه با عالم تشيع، بخصوص ايران شيعى، تماسى نداشته است... و تشيّع، چنانكه هست، در خارج از جهان پيروان آن، شناخته شده نيست. از اين رو مستشرقان همواره تشيع را يك «بدعت» در اسلام و حتى برخى آن را اختراع عدهاى از دشمنان اسلام دانستهاند.»(24)
مشروح مذاكراتِ دكتر كربن و مرحوم علامّه طباطبايى، هم در سالنامه مكتب تشيع سال 1339 به چاپ رسيده و هم به طور مستقل، تحت عنوانِ «ظهور شيعه»، منتشر گرديده است.
البته بايد توجه داشت كه پروفسور كربن، بيشتر به عرفان و حكمت اسلامى نظر كرده و موضوع مهدويت را نيز از ديدگاه معنوى آن مورد پرسش قرار داده است. از اين رو پرسش خود را از مرحوم علامه چنين مطرح مىكند:
«تصوّر امام غايب، چه اثرى در تفكر فلسفى و اخلاق و روى هم رفته زندگانى معنوى انسان دارد؟ آيا با تعمقى جديد در اين تصور اساسى، مذهب تشيّع نمىتواند به دنياى امروز يك غذاى جديد روحى، براى احياى فلسفه و مبدأ نيرومندى براى زندگى معنوى و اخلاقى ببخشد؟ نيرويى كه تاكنون در تقدير مانده است.»(25)
مرحوم علامه طباطبايى در پاسخ به چنين سؤالى، پاسخى مبسوط ارائه مىكنند، كه مقدمه آن بسيار جالب است. ايشان در ابتدا مىفرمايند:
«استفاده معنوى از «مهدى» (عليهالسلام) پس از گذشت دو قرن و نيم از هجرت پيامبر (صلّىاللهعليهوآلهوسّلم) آغاز نمىشود؛ بلكه پيامبر اسلام با بيان صريح و اخبار قطعى به آمدن مهدى موعود، آن حالت معنوى را كه با اعتقاد به «مهدى» در باطن يك مسلمان واقع بين جلوهگر مىشود، در نفوس عموم اهل اسلام به وجود آورده است.
تصور ظهور مهدى، در رديف تصور وقوع قيامت مىباشد. چنانكه اعتقاد به پاداش عمل، يك نگهبان داخلى است؛ كه به هر نيكى امر و از هر بدى نهى مىكند. همچنين اعتقاد به ظهور مهدى، نگهبان ديگرى است. كه براى حفاظتِ حيات درونى پيروان واقع بين اسلام گماشته شده است.»(26)
پروفسور هانرى كربن، در كتاب خود تحت عنوان «تاريخ فلسفه اسلامى»، به اين مباحثاث و مذاكرات اشاره نموده و دريافتهاى خود را از نوع تفكر و فلسفه شيعه بيان داشته است.
او در باره فلسفه غيبت امام زمان (عليهالسلام) چنين مىنويسد:
«جلوه ظهور او بر مردم، همان مفهوم تهذيب و تجديد عالم روحانى آنان است و در نتيجه همان مفهوم عميق انديشهاى است كه شيعه از غيبت و ظهور امام دارد.
مردم شايستگى خود را براى ديدن امام از دست مىدهند؛ آنگاه خود بين امام و خويشتن حجاب مىگردند؛ ز يرا وسيله تجلّى و مشاهده را؛ يعنى معرفتى كه از راه قلب حاصل مىشود، از دست مىدهند، يا آن را فلج ساخته و از كار مىاندازند. پس تا وقتى كه مردم مستعدّ شناسايى و معرفت امام نگردند، سخن گفتن از ظهور امام غايب، هيچ معنى نخواهد داشت.»(27)
اين فيلسوف فرانسوى، اعتقاد شيعه به مهدويت و تفاوت آن از ديگر موعود گرايىها در مكاتب ديگر را چنين بيان مىدارد:
«به عقيده من، مذهب تشيع تنها مذهبى است كه رابطه هدايت الهى را ميان خدا و خلق هميشه زنده نگه داشته و به طور مستمر و پيوسته ولايت را زنده و پا بر جا مىگذارد. مذهب يهود، نبوت را، كه رابطهاى است واقعى ميان خدا و عالم انسانى، در حضرت كليم ختم كرده و پس از آن به نبوت حضرت مسيح و حضرت محمّد (صلّىاللهعليهوآلهوسّلم) اذعان ننموده و رابطه مزبور را قطع مىكند و نيز مسيحيان در حضرت عيسى متوقف شدند و اهل سنّت از مسلمانان نيز در حضرت محمّد (صلّى الله عليه وآله وسّلم) توقف نموده و با ختم نبوت در ايشان، ديگر رابطهاى ميان خالق و خلق، موجود نمىدانند.
تنها مذهب تشيع است كه نبوت را با حضرت محمد (صلّىاللهعليهوآلهوسّلم) ختم شده مىداند؛ ولى ولايت را، كه همان رابطه هدايت و تكميل مىباشد، بعد از آن حضرت و براى هميشه زنده مىداند؛ رابطهاى كه از اتصال عالم انسانى به عالم الوهى حكايت مىكند؛ به واسطه دعوتهاى دينى قبل از موسى و دعوت دينى موسى و عيسى و محمّد (صلواتاللّهعليهماجمعين)؛ و بعد از حضرت محمّد (صلّىاللهعليهوآلهوسّلم) به واسطه همين رابطه ولايت، جانشين وى (به عقيده شيعه) زنده بوده و هست و خواهد بود و اين حقيقتى است زنده؛ كه هرگز نظر علمى نمىتواند آن را از خرافات شمرده و از ليست حقايق حذف نمايد.
به عقيده من، همه اديان بر حق بوده و يك حقيقت زنده را دنبال مىكنند و همه اديان در اثبات وجود اين حقيقت زنده مشتركند. ارى! تنها مذهب تشيع است كه به زندگى اين حقيقت، لباس دوام و استمرارپوشانده است.»(28)
شايد مهمترين انتقاد به تحقيقات كربن، عدم توجه او به بُعد اجتماعى ظهور حضرت حجّت (عليهالسلام) و قرار گرفتنِ دوران، غيبت ميان دو حادثه بزرگ عاشورا و ظهور و قيام بالسيّف مهدى (عليهالسلام) است. بىترديد نمىتوان در كنار عروج عرفانى شيعيان، كه كربن بدرستى از آن به عنوان يكى از شروط اساسى توفيق ديدار معصوم ياد مىكند، از وجه اجتماعى و مبارزه فراگير آن امام با ظلم سياسى، اقتصادى و فرهنگى صاحبان، زور و زر و تزوير چشم پوشيد و خروج عاشقانه ابا عبداللّه (عليهالسلام) را براى اصلاح اجتماعى امّت جدّش، كه فرهنگى فاسد در كالبد آن دميده شده بود، به فراموشى سپرد و از عنصر سياسى اين هر دو قيام صدور ذيل اسلام، چشم به غفلت پوشيد.(29)
منابع:
1. بهاء الدّين خرمشاهى، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، ج 2، ص 2046، چاپ اول، تهران، 1377.
2. محمد ابراهيم روشن ضمير، درآمدى بر معرفى مستشرقان و قرآنپژوهى، مجلّه پژوهشها، شماره ـ ص 191.
3. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، ج 2، ص 2048.
4. مجلّه پژوهشها، شماره ـ، ص 197.
5. دائرة المعارف تشيع، مقدمه ج 1، ص 15، تهران بنياد طاهر، 1366. (به نقل از مجله پژوهشها، ص 205).
6. عنوان اين كتاب، «ذهنيّت مستشرقين، پژوهش در اصالت انديشه مهدويت و نقد گفتار شرق شناسان» مىباشد، كه پيش از انقلاب، با نام مستعار «حسين منتظر» و پس از انقلاب. با نام عبدالحسين فخّارى، توسط نشر آفاق منتشر گرديده است.
7. .Darmesteter
8. ترجمه محسن جهانسوز، كتابفروشى ادب، خرداد 1317.
9. مهدى در سيزده قرن، تأليفدار مستتر، ترجمه محسن جهانسوز، صص 5 و 6. (به نقل از مصلح جهانى، تأليف سيد هادى خسروشاهى، ص 58).
10. همان، ص 6، (به نقل از كتاب ذهنيت مستشرقين، ص 58).
11. همان، ص 37.
12. سيدهادى خسروشاهى، مصلح جهانى و مهدى موعود از ديدگاه اهل سنّت، ص 151، انتشارات اطلاعات، چاپ دوم، 1374.
13. همان، ص 154.
14. ابن خلدون، مقدمه، ص 311، دارالكتب العلميّه، چاپ چهارم، بيروت.
15. ذهنيت مستشرقين، ص 55.
16. Goldziher، (1921 ـ 1850).
17. گلدزيهر، العقيدة و الشريعة فى الاسلام، ترجمه محمد يوسف موسى، على حسن عبدالقادر، عبدالعزيز عبدالحق، چاپ دوم، 1959، مصر، دارالكتب الحديثه و بغداد، مكتبة المثنّي، ص 93. (به نقل از ذهنيت مستشرقين، ص 60).
18. .Margoliought
19. Encyclo Paedia of Reliqion and Ethies, Vol. VIII Edit by: S.Hasting. Latest edit, Edinbougn, New York, 1964, P337.
20. ذهنيت مستشرقين، ص 59.
21. مصلح جهانى، ص 77.
22. همان، ص 65.
23. شيعه در اسلام، علامه سيدمحمد حسين طباطبايى، دارالكتب الاسلاميه، 1348، ص ز.