وحى ، نبوت ، رسالت و امامت
تفاوت معناى رسول و نبى
س 111- گفته اند كه (نبى ، شخصيتى است كه به سوى قومى مبعوث نشده و نيز دعوتى هم نداشته باشد، بر خلاف رسول ) آيا اين سخن درست است ؟
ج - از دو آيه شريفه زير استفاده مى شود كه نبى نيز مانند رسول ، ماءمور به دعوت است ، خداوند متعال مى فرمايد: و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لانبى الا.. (حج : 52).
و پيش از تو هيچ رسول و پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه ...
همچنين مى فرمايد: فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين (بقره : 213)
پس خداوند، تمام پيامبران را به عنوان بشارت و بيم دهنده برانگيخت .
س 12 پس فرق ميان رسول و نبى چيست ؟
ج - مشهور ميان علماى عامه آن است كه نسبت بين آنها عموم و خصوص مطلق است ؛ يعنى (رسول ) شخصيتى است كه مبعوث شده و ماءمور به دعوت و تبليغ باشد؛ اما (نبى ) كسى است كه مبعوث شده باشد، خواه ماءمور به تبليغ باشد يا خير.
س 13 به نظر جنابعالى اين دو چه فرقى با يكديگر دارند؟
ج - (رسول ) شخصيتى است كه به واسطه ملك (جبرئيل ) به او وحى مى شود، ملك او مى بيند و با او تكلم مى كند؛ ولى (نبى ) كسى است كه خواب ببيند و در خواب به او وحى شود. اين دو معنى از روايات اهل بيت عليهم السلام نيز استفاده مى شود.(42)
فرق بين پيغمبر و شخص نابغه
س 114- فرق بين پيغمبر و شخص نابغه چيست ؟
ج -خداوند مى فرمايد: كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين ، و انزل معهم الكتاب ... (بقره : 213)
مردم پيوسته امت يگانه بودند، تا اينكه خداوند پيامبران را براى بشارت و بيم دادن (مردم ) برانگيخت ، و همراه آنان كتاب را نازل نمود...
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه پيغمبر كسى است كه بشارتها و انذارهاى آسمانى را به مردم برساند، و احكام را از خدا فرا گيرد. البته پيامبران عليهم السلام نبوغ نيز دارند، اما معنى كردن (نبى ) به نابغه و كسى كه نبوغ فكرى و حدث ذهن دارد، درست نيست .
امكان وحى به غير نبى
س 115- آيا ممكن است به كسى كه نبى نيست وحى شود؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: و اوحينا الى ام موسى (قصص : 7)
و به مادر موسى وحى نموديم .
كه در خواب ديده است .(43) و نيز مى فرمايد: و اوحى ربك الى النحل (نحل : 68)
و پروردگارت به زنبور عسل وحى نمود.
سخنان عادى رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز وحى است
س 116- خداوند متعال مى فرمايد: و ما ينطق عن الهوى ، ان هو الا وحى يوحى (نجم : 3 و 4)
و از روى هوس سخن نمى گويد، سخن او جز وحى نيست .
آيا از اين آيه استفاده مى شود كه صحبتهاى عادى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز وحى بود؟
ج - ظاهر آيه ، تعميم را مى رساند، حتى راجع به سخنان عادى ايشان ، چنانكه از آيه شريفه زير استفاده مى شود كه سخن گفتن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم يك نوع وحى الهى است با آن ها. خداوند متعال مى فرمايد: و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا، او من و راء حجاب ، او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء (شورى : 51).
و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز از راه وحى ، يا از فراسوى حجاب ، يا فرستاده اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نمايد.
از اين آيه شريفه بر مى آيد كه نحوه تكلم خداوند متعال با مردم سه گونه است :
1- (وحيا) يعنى وحى مستقيم بدون واسطه ملك .
2- (او من وراء حجاب ) يعنى با واسطه .
3- او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء كه همان تكليم رسول الله صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم است .
بنابراين ، تكليم حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم يك نوع از وحى است .
وحى بودن الفاظ قرآن
س 117- آيا عين الفاظ قرآن به زبان عربى بر پيغمبر اكرم نازل شده است ، يا تنها تنهاى آن ؟
ج - خداوند متعال مى فرمايد: حم ، و الكتاب المبين ، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (زخرف : 1 3)
حم ، سوگند به اين كتاب روشنگر كه ما قرآن را به صورت عربى قرار داديم ، باشد كه بينديشيد.
و نيز مى فرمايد:
(الر، تلك آيات الكتاب المبين ، انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (يوسف 1 و 2)
الر، اين است آيات كتاب روشنگر، براستى كه ما قرآن را به صورت عربى نازل كرديم ، باشد تا بينديشيد.
يعنى قرآن را در مقام نزول عربى ، و عربيت را جزء وحى قرار داديم ، تا شايد در آن تعقل كنيد و مطالب آن را بفهميد، بنابراين ، غرض از نازل كردن قرآن به صورت عربى ، براى فهم مردم و تعقل آنهاست ، ولى در وحى ها و كتب آسمانى غير قرآن مانند تورات و انجيل اين گونه نيست كه الفاظ آنها هم جزء وحى باشد، بلكه مطالبى به پيغمبر وحى مى شد و او آن را با الفاظ و بيان خود به مردم ابلاغ مى نمود، مانند احاديث قدسى كه به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وحى مى شد و حضرت با بيان خود آن را به ديگران ابلاغ مى نمود.
اين همه درباره قرآن در مقام نزول است ، ولى قرآن داراى مرتبه ديگرى است كه خداوند متعال بدان اشاره نموده و مى فرمايد: و انه فى امّالكتاب لدينا لعلى حكيم (زخرف : 4)
و براستى كه قرآن در امّالكتاب ( لوح محفوظ) به نزد ما بلند مرتبه و استوار است .
يعنى قرآنى كه پيش ما در لوح محفوظ است ، از لحاظ قدر و منزلت عالى ، و محكم و استوار است و درزى ندارد كه كسى يا چيزى يا فهمى به آن رخنه كند مگر مطهرون چنانچه در آيه ديگر مى فرمايد: انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون ، لايمسه الا المطهرون (واقعه : 77 79)
براستى كه قطعا اين قرآنى ارجمند است كه در كتابى نهفته قرار دارد و جز پاك شدگان به آن دسترسى ندارند.
منظور از (لايمسّه ) آن است كه فكر و فهمشان نمى تواند آن را مسّ كند. و اين پاك شدگان ، اهل بيت عليهم السلام هستند، چنانكه كه در جاى ديگر درباره آنان مى فرمايد: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (احزاب : 33)
خداوند اراده فرموده كه پليدى و آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
امامت ، از اصول مذهب
س 118- آيا امامت از اصول دين است ؟
ج - از اصول مذهب است ، زيرا خود ائمه اطهار عليهم السلام با كسانى كه اين اصل را قبول نداشته و شيعه نبودند، مانند مسلمانان عمل مى كردند.
مقام امامت ، بالاتر است يا نبوت ؟
س 119- آيا امامت بالاتر است يا نبوت ؟
ج - امامت از نبوت بالاتر است ، زيرا حضرت ابراهيم عليه السلام ، عبد، نبى ، رسول اولوالعزم و خليل بود، ولى بعد از اين همه مقامات ، خداوند متعال به او فرمود:(44) انى جاعلك للناس اماما (بقره : 124)
من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم .
س 120- آيا پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم امام هم بود؟
ج - يقينا امام بود، زيرا هيچ وقت زمين از حجت خالى نمى ماند.
حجت كيست ؟
س 121- آيا از آنجا كه در روايات معروف لو لاالحجه ، لساخت الارض باهلها (اگر حجت نبود، مسلما زمين ، ساكنانش را فرو مى برد.) (لو لا الحجه ) آمده است نه (لولا الامام ) آيا مى توان از آن استفاده نمود كه لازم نيست حجت خصوص امام باشد، بلكه شامل نبى هم مى شود؟
ج - (حجت ) كسى است كه اعمال بندگان نزد اوست و او اعمال را پرورش داده و به خداوند متعال سوق مى دهد، و او امام است خواه نبى هم باشد مانند حضرت ابراهيم عليه السّلام و حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم ، و يا نبى نبوده و فقط امام باشد مانند ائمه اطهار عليهم السلام . خداوند متعال مى فرمايد: وجعلناهم ائمه يهدون باءمرنا، و اوحينا اليهم فعل الخيرات ... (انبياء: 72)
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند، و انجام دادن كارهاى نيك را به ايشان وحى كرديم .
و نيز مى فرمايد: و جعلنا منهم ائمه يهدون باءمرنا لما صبروا (سجده : 24)
و چون شكيبايى كردند برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند.
منظور از كلمه (امر) در جمله (يهدون باءمرنا) همان (كن ) وجودى هر چيز است كه در اواخر (سوره يس ) آن را بيان نموده و مى فرمايد: انما امره اذا اراد شيئا، ان يقول له : كن فيكون (يس : 82)
چون خداوند اراده كند كه چيزى (را پديد آورد)، تنها به آن مى گويد كه موجود شو. و آن چيز بى درنگ ، به وجود مى آيد.
و مقصود از هدايت در جمله (يهدون بامرنا) بيان فرمان الهى و (ارائه طريق ) نيست ؛ زيرا آنان نبى بودند و ارائه طريق مى كردند، بلكه منظر (ايصال الى المطلوب ) است ، و امام ، انسان و عمل او را به سوى خداوند متعال سوق مى دهد.
س 122- معناى اين حديث چيست كه مى فرمايد: لو لاالحجه لساخت الارض باهلها.(45) اگر حجت نبود، قطعا زمين ، ساكنانش را فرو مى برد.
ج - معنى تحت اللفظى آن مراد است ، زيرا غايت خلقت انسان ، رسيدن او به نهايت كمال است ، و اين جز با وجود حجت امكان ندارد. و در غير اين صورت ، لغو بودن خلقت انسان پيش مى آيد.
س 123- اگر غايت خلقت انسان ، وجود حجت است ، پس آيا بايد در زمان هر انسانى حجت وجود داشته باشد؟
ج - براى هر انسانى يك حجت بايد باشد زيرا خلقت او بدون غايت نمى شود، و اگر حجت نباشد، يعنى غايت ندارد، و صدور چنين فعلى از خداوند متعال محال است ؛ بنابراين ، بازگشت اين مساءله به اين است كه فعل خداوند متعال غايت مى خواهد.
به عبارت ديگر، عالم انسانى كه خلقت انسان است داراى كمال خاصى است كه بايد به آن كمال هدايت شود؛ و هدايت ، حجت مى خواهد، و اگر حجت از بين برود، بايد غايت از بين برود، و اگر غايت از بين برود فعل خدا بى غايت مى شود و لغويت در خلقت لازم مى آيد و صدور چنين امرى از خدا محال است . خداوند متعال مى فرمايد: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق (حجر: 85)
ما آسمانها و زمين و موجودات ميان آن دو را جز به حق و هدف دار، نيافريديم .
برهان عقلى و نقلى براى اثبات امامت
س 124- آيا برهان عقلى براى اثبات امامت اقامه شده است ؟
ج - امامت عامه مانند نبوت ، برهانى و عقلى است ، زيرا عالم بى امام نمى شود. و در روايت آمده است :
لو لاالحجه ، لساخت الارض باهلها(46)؛ (اگر حجت نبود، قطعا زمين ساكنانش را در خود فرو مى برد.
يعنى هم در حكومت اسلامى و هم در پيشوايى عمل ؛ مانند باغى كه باغبان لازم دارد تا درختانش رشد پيدا كند و به سر حد كمال برسد، به همين صورت انسان و ساير حيوانات رشد دارند، و اعمال انسان نقشهايى در نفس او مى بندد، طالح باشد يا صالح ، و باغبان دستگاه رشد عمل ، امام عليه السّلام است . چنانكه در رابطه با طالحان مى فرمايد: و كان عاقبه الذين اساؤ وا السواى ان كذبوا بآيات الله ، و كانوا بها يستهزءون (روم : 10)
آنگاه فرجام كسانى كه بدى كردند، اين شد كه آيات خدا را تكذيب كردند، و آنها را به ريشخند گرفتند.
بر اساس روايات ، در هر شهر عمودى از نور وجود دارد كه از طريق آن اعمال امت به امام عليه السّلام عرضه مى شود،(47) و همه از راه امام به بهشت يا جهنم مى روند، و نامه اعمال در دست امام عليه السّلام است و امام به بهشت يا جهنم مى برد.(48) در اين زمان نيز حضرت غائب عليه السّلام دستگاه اداره اعمال را عهده دار است ؛ لذا در روايت از آن حضرت پرسيده شد: مردم چگونه در حال غيبت از وجود او بهره مى برند؟ در پاسخ در توقيع مرقوم فرمود: چنانكه از خورشيد پس ابر بهره مى برند.
امام عليه السّلام اين منصب را دارارست ، كه خداوند از او كار مى خواهد و او هم كار مى كند.
س 125- بنابراين بايد امام عليه السّلام لايشغله شاءن من شاءن (هيچ كارى او را از كار ديگر به خود مشغول نمى سازد). باشد؟
ج - البته چنين است .
معناى پرورش و رشد اعمال
س 126- معناى پرورش و رشد اعمال چيست ؟
ج - مثل نهال كه رشد مى كند، نقش اعمال نيك و بد در نفس مسلمان و كافر رشد كرده و او را به بهشت يا جهنم مى كشد. و رسيدگى به اين كار با امام عليه السّلام است . و ملائكه كاتب اعمال از منشيان امام عليه السّلام هستند. و اين امام عليه السّلام است كه خداوند درباره او مى فرمايد: و قل اعملوا، فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون . (توبه : 105)
و بگو: (هر كار مى خواهيد) بكنيد، كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤ منان در كردار شما خواهند نگريست .
كه مقصود از (مؤ منون ) امام عليه السّلام است .(49) همچنين مى فرمايد: يوم ندعوا كل اناس بامامهم (اسراء: 71).
روزى كه هر گروه از مردم را با امامشان مى خوانيم .
يعنى در عالم محشر از راه امام عليه السّلام دعوت مى شوند و او افراد امت را حاضر مى كند. و اين امام عليه السّلام است كه در صراط به جهنم مى فرمايد:
هذا عدوى خذيه (50) اين دشمن من است ، پس او را بگير.
و اين امام عليه السّلام است كه ميزان اعمال است ، و اين امام عليه السلام است كه شفاعت مى كند؛ البته پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز مقام امامت را داراست و مساءله نبوت مربوط به تبليغ است .
نتيجه اينكه : هر شخص به واسطه نقش هايى كه در اثر اعمال در نفس او پديد مى آيد، رشد و سير مى كند، و نتايج خير و شر اعمال ، و نعمت و يا نقمت را امام عليه السّلام باذن اللّه به او عنايت مى كند. و در عين حال انما الامر الى الله تعالى . (كار تنها به دست خداوند متعال است .)
س 127- آيا از آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم استفاده نمى شود كه فرعون ، امام قوم خود و حضرت موسى عليه السّلام امام قوم خودش مى باشد؟
ج - از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه فمن اوتى كتابه بيمينه(اسراء: 71): (پس هر كسى كه نامه عمل او به دست راست او ( امام عليه السلام ) داده شدهاست ...) در قوم فرعون نيست ، و حضرت اميرالمومنين عليه السّلام امام كافر نيست ، امام مؤمنين است .
س 128- آيا حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام امام كافران نيست ؟
ج - خداوند متعال كه به حضرت ابراهيم عليه السّلام فرمود: انى جاعلك للناس اماما (بقره : 124): (من تو را پيشواى مردم قرار مى دهم ). يعنى امام مؤ منان قرار مى دهم . و نيز مقصود از آيه ذيل همين است كه مى فرمايد: و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا، و اوحينا اليهم فعل الخيرات ... (انبياء: 73)
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك ... را وحى كرديم .
س 129- آيا اين هدايت اعمال ، همان ولايت تكوينى امام است ؟
ج - بيان منصب تكوينى امام عليه السّلام است و اينكه اعمال ما انسان ها تحت اداره او خواهد بود. چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: يوم ندعوا كل اناس بامامهم ، فمن اوتى كتابه بيمينه (اسراء: 71)
(ياد كن ) روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم ، پس هر كس كارنامه اش را به دست راستش دهند...
يعنى (يمين الامام عليه السلام ): (نامه عملش به دست راست امام عليه السّلام داده شده باشد.)
و همچنين در صراط، امام عليه السّلام به جهنم مى فرمايد: هذا عدوى فخذيه ، و هذا من شيعتى فاتركيه (51) اين دشمن من است ، او را بگير، و اين از شيعيان من است ، او را رها كن .
و نيز درباره آيه : ان الينا ايابهم (غاشيه : 25): (بازگشت مردم به سوى ما است .) فرموده اند:
منظور ما هستيم كه مردم به سوى ما بر مى گردند، و حساب آنان به دست ما است ؛ كه : ثم ان علينا حسابهم (غاشيه : 26)(52) بنابراين پيشوايى دستگاه عمل به دست امام عليه السّلام است ، و امام عليه السّلام سالار كاروان عمل است و آن را سوق مى دهد، در زمان غيبت نيز دائما اعمال بندگان بر امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف عرضه مى شود و حضرت آن را رشد مى دهد، و همچون باغبان پرورش داده و از هر گونه آفت و نقص و عيب محفوظ مى دارد.
همچنين درباره گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: انا فتحنا لك فتحا مبينا، ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر (فتح : 1 و 2):(ما تو را پيروزى بخشيديم ، چه پيروزى درخشانى ، تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو در گذرد...) فرموده اند: مقصود از گناه ، گناه امت است كه دستگاه شفاعت و راءفت و رحمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نخواهد گذاشت حتى يك نفر هم بسوزد.
خلاصه اينكه : به واسطه هر عمل ، نقشى در دل ما پيدا مى شود كه نشو و نماى آن به دست امام عليه السّلام است ، در عمل خوب نشو و نماى صحيح و در عمل بد، نشو و نماى غير صحيح ، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: ثم كان عاقبه الذين اساوا السواى (روم : 10)
آنگاه فرجام كسانى كه بدى كردند، بسى بدتر خواهد بود.
يعنى كان عاقبتهم سوء العذاب (عاقبتشان عذاب بد خداوند خواهد بود.)
نتيجه اينكه : امام عليه السّلام باغ اعمال را هدايت مى كند و اين هدايت ايصال الى المطلوب است ، نه ارائه طريق .
س 130- به عنوان نمونه ، امام عليه السّلام چگونه به نماز ما دست مى يابد؟
ج - اعمال ما در هر هفته ، يك يا دو روز توسط ملائكه بر امام عليه السّلام عرضه مى شود و روشن است كه صحيفه اعمال بندگان از قبيل روزنامه نيست كه امام عليه السّلام مانند روزنامه آن را بخواند، بلكه رشد و نمايى دارند كه همه به دست امام عليه السّلام است ، و اوست كه اعمال را پرورش مى دهد، البته به اين آسانى كه ما تصور مى كنيم نيست .
برهان بر پرورش و هدايت اعمال توسط امام عليه السّلام
س 131- چه برهانى بر اين مطلب است كه امام عليه السّلام اعمال امت را پرورش داده و به مطلوب مى رساند؟
ج - برهان بر اين مطلب گفتار خداوند متعال است كه مى فرمايد: وجعلناهم ائمه يهدون بامرنا (انبياء: 73)
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند.
زيرا هدايت در جمله (يهدون ) ارائه طريق نيست ؛ چه اينكه آنان پيش از اين (جعل ) نبى و رسول و اولواالعزم بودند و ارائه طريق داشتند، پس معنى ندارد كه مقصود از (يهدون بامرنا) هدايت به معناى ارائه طريق باشد، پس هدايت به معناى ايصال الى المطلوب خواهد بود.
هدايت اعمال در زمان پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم
س 132- آيا در زمان پيمغبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم سوق و هدايت اعمال به دست ايشان بود؟
ج - بله ، چون گذشته از اينكه ايشان نبى و رسول بود، امام هم بود و امام وقت هدايت اعمال را به عهده دارد، چنانكه حضرت ابراهيم عليه السّلام نبى و رسول بود و بعد به مقام امامت نايل گرديد. خداوند متعال مى فرمايد: قال : انى جاعلك للناس اماما (بقره : 124)
خداوند به او فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم .
حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم شهيد الشهداء است ، هم اينك نيز همانطور است . خداوند متعال مى فرمايد: و كذلك جعناكم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس ، و يكون الرسول عليكم شهيدا (بقره : 143)
و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم ، تا بر مردم گواه باشيد، و پيامبر بر شما گواه باشد.
در روايت آمده است كه اين آيه به ما ائمه عليهم السلام خطاب است و حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم به صحت شهادت ما شهادت مى دهد.(53)
س 133- پس هيچ وقت نبايد زمين از امام خالى باشد؟
ج - بله ، لولا الحجه ، لساخت الارض باهلها(54) (اگر حجت نبود، قطعا زمين ساكنانش را فرو مى برد)، لذا امكان دارد در زمانى پيغمبر نباشد، اما نمى شود امام نباشد.
س 134- پس چرا امام عليه السّلام مجهول است ؟
ج - وظيفه نبى ، تبليغ حكم و رساندن احكام الهى به مردم است ، لذا بايد خود را به مردم معرفى كند و بايد شناخته شود؛ ولى امام وظيفه ندارد كه خود را معرفى كند. اين مردم هستند كه بايد به سوى او بروند، لذا ممكن است مجهول بماند.
توحيد بدون اعتراف به امام عليه السّلام درست نيست
س 135- در بعضى از كتابهايتان مرقوم فرموده ايد: (توحيد بدون اعتراف به امام و ولى عليه السّلام درست نيست )(55) دليل آن چيست ؟
ج - چون توحيد، اعتراف به ذات صفات حميده مانند عالم و قادر است ، و از جمله آن صفات حميده كه جزو توحيد است ، اين است (خداوندى كه داراى اولياء است ).
اخذ ميثاق بر ولايت
س 136- اگر ولايت جزو توحيد است ، بايد از ولايت نيز اخذ ميثاق شده باشد، آيا چنين است ؟
ج - بله ، رواياتى نيز در اين باره وارد شده است .(56)
همه موجودات امام عليه السّلام را مى شناسند
س 137- آيا از آيه و ان من شى ء الا يسبح بحمده (اسراء: 44): (و هيچ چيزى نيست مگر آنكه با ستايش خدا، تسبيح او را مى گويد). و نيز آيه كل قد علم صلاته و تسبيحه (نور: 41): (همگى ، نيايش و تسبيح خود را مى دانند.) استفاده مى شود كه حيوانات و جمادات همگى امام عليه السّلام را مى شناسند؟
ج - همين طور است .
شناخت امام عليه السّلام راه شناخت خدا
س 138- آيا مى توان بدون شناخت امام عليه السّلام به شناسايى خدا راه پيدا كرد؟
ج - شناسايى خداوند بدون شناسايى امام صورت نمى گيرد، زيرا امام به منزله مصب ، محل ريزش ، آبشار و جايگاه افاضه فيض از بالا است . پس نخست امام عليه السّلام كه از همه كامل تر است فيض مى گيرد، و بعد، بقيه موجودات از امام فيض مى گيرند.
س 139- مگر خود امام عليه السّلام فيض نيست ؟
ج - خود امام عليه السّلام همگى فيض ، و فيض كامل است ، منتهى فيوضات ديگر هم هست كه از راه او به ديگر موجوات مى رسد، كه از آن جمله معرفه اللّه است .
لزوم معرفت امام زمان عليه السّلام
س 140- مقصود از معرفت امام زمان كه در روايت آمده چيست كه مى فرمايد: من مات و لم يعرف امام زمانه ، مات ميته جاهليه (57) هر كس بميرد و امام زمان خويش را نشناسد، بسان مردن زمان جاهليت جان سپرده است .
ج - يعنى امام عليه السّلام را مفترض الطاعه بداند چنانكه در روايت ديگر به اين معنى تفسير شده است . وگرنه اسم و شخص امام عليه السّلام را كه كافر و مومن مى دانند. و شناختن امام زمان عليه السلام به عنوان مفترض الطاعه تحقق نمى يابد مگر اينكه امام سابق و نصب او را به نص از امام سابق بشناسد. و اگر به يكى از ائمه عليه السّلام معرفت نداشته باشد معرفت او كامل نخواهد بود.
س 141- آيا از اين روايت نمى توان استفاده كرد كه مخالفين كافرند؟
ج - مخالفين مجرم هستند، ولى كافر نيستند.
س 142- خير، چنين كسى از نعمتهاى اخروى محروم خواهد بود؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: و من كان فى هذه اعمى ، فهو فى الاخره اعمى و اضل سبيلا (اسراء: 72).
و هر كس در اينجا (دنيا) كور (دل ) باشد، در آخرت هم كور (دل ) او گمراهتر خواهد بود.
همچنين راه بهشت و سعادت براى او بسته ، و رحمت و مغفرت پروردگار شامل حال او نخواهد شد؛ چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمه ، و ظاهره من قبله العذاب (حديد: 13)
آنگاه ميان آنها ديوارى زده مى شود كه آن را دروازه اى است كه باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد.
ويژگى هاى افعال و رفتار پيامبر و امام عليهم السلام
س 143- افعال و رفتار نبى يا امام عليه السّلام چگونه بايد باشد؟
ج - بايد خصوصياتى را دارا باشد، از جمله :
1. كارهايى كه موجب سقوط شخصيت او مى گردد از او سر نزند.
2. تنفر ذاتى نسبت به معصيت و اخلاق ذميمه ، و عدم بروز آنها از او در هيچ موقعيت .
3. در هر كار و گفتار بداند چه بكند و چه بگويد، و گرنه موجب مى شود كه اعتماد مردم از او سلب شود.
42) اصول كافى ، ج 1، ص 176، روايت 1، و بحار الانوار، ج 26، روايت 31، و ص 82، روايت 45، و نيز ر، ك : تفسير الميزان ، ج 2، ص 149.
43) ر، ك : بحار الانوار، ج 18، ص 249، روايت 1، و ج 26، ص 83.
44) ر، ك : اصول كافى ، ج 1، ص 174، روايت 1.
45) ر، ك : بحار الانوار، ج 23، ص 1 57.
46) ر، ك : بحار الانوار، ج 23، ص 1 57.
47) بحار الانوار، ج 25، روايت 10، و 11، و ص 41، روايت 13، و ص 117، روايت 2، و ص 169، روايت 38، و ج 26، ص 135، روايت 12، و ص 136، روايت 16.
48) بحار الانوار، ج 23، ص 5، روايت 10، و ج 52، ص 92، روايت 6.
49) ر، ك : بحار الانوار، ج 5، ص 329، روايت 28، و ج 7، ص 330، روايت 9، و ص 331، روايت 10، و ج 17، ص 131، روايت 3، و ص 144، روايت 31، و ص 150، روايت 48، و ج 23، ص 337، روايت 6، و ص 339، روايت 10 و 13، و ص 340، روايت 15 و 16، و ص 343، روايت 30، و ص 344، روايت 34، و ص 345، روايت 40، و ص 346، روايت 42، و ص 346، روايت 47، 49، 50، و ص 348، روايت 51، و 67، و ص 353، روايت 73، و 75، و ج 59، ص 40، روايت 13.
50) بحار الانوار، ج 39، ص 196، روايت 7، و ص 203، روايت 23، و ج 47، ص 412، روايت 19.
51) مشابه : بحار الانوار، ج 6، ص 179، روايت 7، و ج 68، ص 121، روايت 49.
52) ر، ك : بحار الانوار، ج 7، ص 203، روايت 89، و ص 264، روايت 19، و ص 274، روايت 48، و ج 8، ص 50، روايت 54 و 57، و ج 24، ص 267، روايت 32، 33 و 34، و ص 271، روايت 49، و ص 272، روايت 52 و 53، و ج 35، ص 59، روايت 12.
53) ر، ك بحار الانوار، ج 6، ص 357، روايت 48، و ج 23، ص 336، روايت 2، و ص 342، روايت 23، و ص 350، روايت 58، و ج 60، و ص 351، روايت 63.
54) ر، ك : بحار الانوار، ج 23، ص 1 57.
55) ر، ك : آخر كتاب (شيعه در اسلام ) نوشته حضرت استاد علامه طباطبائى (ره ). 56) ر، ك : بحار الانوار، ج 3، ص 277، روايت 3، و ص 278، روايت 9، و ص 280، روايت 18، وص 281، روايت 20.
57) ر، ك : اصول كافى ، ج 1، ص 371، روايت 5، و ص 376، روايت 1 و 2، و ص 377، روايت 3، و ص 378، روايت 2، و ص 379، روايت 1، و ج 2، ص 20، روايت 6، و ص 21، روايت 9.