پرسش:
اگر خداوند مطلق و مهربان مطلق ميباشد،همچنين اگر خداوند خيرخواه مطلق براي بشر ميباشد، ميتواند جهاني را بيافريند كه عاري از هر گونه شر و بدي باشد، تا انسانها در خير مطلق با همديگر زندگي كنند، ولي چرا جهاني را آميخته از شرو خير آفريده است؟
پاسخ:
با سلام و ادب سلامتي، سعادت و موفقيت شما را از درگاه ايزد منان خواستاريم
از ارتباط شما با سایت طلبه پاسخگو سپاسگزاریم
معروف ميان فلاسفه و دانشمندان اين است كه "شر" در تحليل نهايي بازگشت به يك "امر عدمي" (يا يك امر وجودي كه سرچشمه عدم است) ميكند و شايد نخستين كسي كه اين نظريه را ابراز داشت "افلاطون" بود كه "شر" را به عنوان "عدم" معرفي كرد. و چون شر ، امر عدمي باشد ، آفريننده ندارد تا سوال شود كه چراو چگونه خداوند منشا خير ، مي تواند شر بيافريند؟
بنابراين نقطه مقابل آن، يعني "خير" چيزي جز "وجود" نيست، هرقدر وجود گستردهتر و كاملتر باشد منبع خير بيشتري است، تا برسد به وجود مطلق و بيپايان خداوند كه خير محض و سرچشمه تمام خيرات و بركات است.
معمولاً براي روشن ساختن عدمي بودن شرور به اين مثال ساده دست ميزنند كه ما ميگوئيم " بريدن سر يك انسان بيگناه شر است" ولي ببينيم در اينجا چه چيز "شر" است؟ آيا زور بازوي قاتل، يا تيزي كارد و برندگي آن، يا تأثيرپذيري گردن مقتول و لطافت آن كه مايه قدرت بر هر گونه حركت گردن ميشود؟ مسلماً هيچ يك از اينها ذاتاً نقص و شر نيست، آنچه در اين ميان شر است جدائي افتادن در ميان اجزاي گردن و رگها و استخوانها است، و ميدانيم جدائي چيزي جز يك امر عدمي نيست.
همچنين گاه يك امر وجودي مانند يك غذاي زهرآلود، باعث "مرگ" كه يك امر عدمي است ميشود، و به همين دليل شر است. و يا ميكرب كه امر وجودي است سبب "بيماري" ميشود و ميدانيم مرگ چيزي جز عدم حيات و بيماري جز از دست دادن سلامتي نيست.
از اينجا پاسخ اين سؤال كه "شرور را كه آفريده است"؟ براي همگان روشن ميشود، زيرا وقتي "شرور" امور عدمي هستند، اصولاً آفرينش و آفريدگاري در مورد آنها تصور نميشود.
از طرف ديگر غالبا آنچه را ما شر به حساب مي آوريم ، شر بودن آن براي چيز هاي ديگرو به تعبير ديگر شر نسبي است ، نه اين كه ذاتا و حتي براي ذات خودشان شر باشند.
مثلا نيش مار را براي انساني كه با آن از بين رفته يا بيمار شده ، شر مي دانيم . يا گرگ را در نسبت با گوسفندي كه دريده است ، اما چه بسا همين نيش مار و يا گرگ براي بسياري از چيزها در طبيعت و يا براي توازن طبيعت و حد اقل در نگاه به ذات خودشان براي خودشان ، خير محسوب شوند.
چنين چيز هاي شر مطلق نيستند يا اين كه ذاتا شر نيستند تا بگوئيمچگونه خداوند خير مطلق آنها را آفريده است؟ يا اين كه براي چنين موجوداتي خالق ديگري جستجو كنيم.
به تعبير فيلسوفان شر بودن آنها مقصود ذاتي شان نيست ، بلكهبالتبع و عرضي بر آنها است. اما اين كه چگونه به صورت عرضي و نسبيشر هستند ، به نحوه وجود آنها بستگي دارد. چون اين امور متعلق به عالم ماده است و عالم ماده ، عالم حركت و دگرگوني و تضاد نيروها و محدوديت است ، لازمه وجود چنين عالمي ، تضاد و دگر گونيها و تحول و تكامل است . و به تعبير فيلسوفان اگر تضاد در عالم ماده نباشد ، دوام فيض الهي معنا نداشت و صحيح نبود."لو لا التضاد ما صح دوام الفيض" بنابراين اگر تضاد و تحول و تكامل و تغيير و تأثير نيروها و مواد در يكديگر نباشد ، در آن صورت عالم ماده نخواهد بود ؛ پس در واقع سوال به اين برمي گردد كه چرا عالم مادي به وجود آمد كه در آن تزاحم و تضاد نيروها است ؟ پاسخ اين است كه هر چيزي كه قابليت وجود و امكان هستي دارد و خير آن بر شرش غلبه داشته باشد ، خداوند به آن وجود و تحقق مي دهد و اين مسئله در مورد عالم مادي صدق مي كند.
از طرف ديگر شروري كه وجودي هستند, دروجود خود في نفسه خيرند. جنبه شرّ بودن آنها به حكم اين كه نسبي و اضافي است و از لوازم جدانشدني وجودحقيقي آنها است , از جنبه خيريت آنها تفكيك ناپذير است . وقتي جهان را در مجموع نظر قرار دهيم , ناچاريم بپذيريم كه در نظام كل و در توازن عمومي , وجود اختلاف و تفاوت ضروري است , چون اگر اختلاف و تفاوت وجودنداشته باشد, از كثرت و تنوع و موجودات مختلف خبري نخواهد بود و زشت و زيبا و مفاهيم ديگر بي ارزش خواهندشد.(1)
ولي "شر نسبي" (چيزي كه از جهتي خير و از جهتي شر باشد) مسلماً بهرهاي از وجود دارد، يا به تعبير ديگر آميزهاي است از وجود و عدم، اما همانگونه كه گفته شد تنها يك قسم از شر نسبي با حكمت خدا سازگار است و آن چيزي است كه جنبه خير آن غالب باشد. حال اگر اين خير بسيار به خاطر آن شر اندك ترك شود و جهان ماده (كه درذات آن شر نسبي بودن وجود دارد) به وجود نيايد ، منبع خير كثير از طرف خداوند خواهد بود و اين با حكمت و فياضيت الهي سازگار نيست.
بنا بر اين با توجه به مطالب گذشته نتايج زير به دست مي آيد:
1.شر، چيزي نيست كه در عالم هستي موجود باشد، تا از علت پديد آمدن آنها به وسيله خداوند، پرسش شود، بلكه در دستهها و گروه هاي گوناگون، تقسيم شدني است كه به برخي از آنها اشاره مي شود.
2.دسته اي از شرور، لازمه طبيعي عالم مادي است؛ يعني يا مي بايست عالم ماده آفريده نمي شد، يا در صورت آفريده شدن، به گونه اي طبيعي، پيامدهايي كه ظاهرا ما آنها را شر به حساب مي آوريم، روي مي نمود. مثلا، حيوان براي ادامه زندگي، از گياه يا حيوانات ديگر تغذيه مي كند، يا انسان به همين منظور، پس از ذبح حيوانات، از گوشت آنان استفاده مي نمايد. در شرايط جوي خاصي، سيل سرازير مي شود، و به طور طبيعي، ويرانه هايي را نيز به دنبال دارد ( در عين حال كه انرژي بسياري درآن نهفته است و مي تواند در صورت استفاده مطلوب ، منشا خير بسيارباشد) بروز زلزله، ورود ميكرب به بدن و مرگ و ميرهاي ناشي از آن نيز از همين دست رويدادهاي طبيعي است.
3.برخي از شرور، بازتاب اعمال انسانها و كيفر آن است. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: "و اگر اهل شهرها و آباديها ايمان آورده و تقوا پيشه مي كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مي گشوديم، ولي (آنها حق را) تكذيب كردند، ما نيز آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم". (2)گاهي خداوند بيان ميكند كه آنها را به سختيها و مشكلات گرفتار كرديم ، تا از اعمال بد خود باز گردند.
4.شرور از جهات ديگر نيز منشأ خيرات هستند . مثلابرخي از اين شرور و مصائب،شكننده تفاخر و غرور انسانها هستند. يا موجب شكوفايي استعداهاي نهفته انسان ميشوند ، زيرا انسان در پرتو مصائب و مشكلات، قواي ادراكي خود را به كار مي اندازد و به قلههاي مرتفع علم و آگاهي مي رسد.
اگر سختيها و محروميتها نبود، هرگز بشر از نردبان علم بالا نميرفت. شرور در انسان روح مقاومت و پايداري را تقويت مي كند و او را در برابر حوادث، صبور و بردبار، بار مي آورد. طوفان حوادث نميتواند درخت و جود او را از جا بكَند. نيز زندگي او را از يكنواختي بيرون مي بَرد و او را از غفلت بيدار مي كند.(3)
شايد مقصودتان نيك و بد در جامعه باشد و اين كه چرا همه انسانها نيك آفريده نشدهاند، در پاسخ به اين سؤال ميگوييم:
خداوند كه جهان خلقت را به بهترين صورت آفريده است ،در جهان خلقت موجوداتي قرار دارند كه عاري از گناه هستند و جز خصائص نيك ندارند ، چنين موجوداتي تنها خدا را عبادت مي كنند و نافرماني از او ندارند . اين موجودات همان فرشتگان الهي اند . آنها همگي بدون اختيار راه سعادت را مي روند و داراي اختيار در انجام خوب و بد نيستند، بلكه سرشت آنها تنها بر خوبي آفريده شده است. غير از فرشتگان ، در اين عالم خلقت ميتواند نوعي خاص وجود داشته كه همه مقاماتي كه فرشتگان دارا هستند، دارا شود، اما با اختيار و انتخاب خود، و اين تنها در صورتي ميسر است كه راه خوب و بد براي او باز باشد و ميان خوب و بد، خوب را انتخاب نمايد و به مقام فرشتگان و حتي برتر از آنها دست يابد. اگر قرار بود سرشت اين موجود به گونهاي باشد كه داراي اختيار نبوده و فقط راه سعادت را بپيمايد وعاري از گناه باشد و جز خصائص نيك نداشته باشد ،ديگر تفاوتي بين اين موجود و فرشتگان نبود، بلكه فرشته بود، حال آنكه فرشته وجود داشت و نياز به خلقت جديد نبود. هم چنين فرض اختيارنيك و بد معنا نداشت. اختيار انتخاب نيك و بد در زماني است ، كه هر دو بتواند تحقق يابد . در حالي كه اين موجود، نوعي جدا از فرشتگان است و موجودي داراي اختيار و انتخاب آفريده شده و اقتضاي فيض نامتناهي اين است كه در جهان خلقت (كه بهترين جهان ممكن است) چنين نوعي وجود داشته باشد و با فرض چنين نوعي، جهان كامل تر و زيباتر و بهتر خواهد بود
سخن در آن است كه آيا عالم وجود ، اقتضا و امكان خلقتي ، جداي از ملائك دارد ؟اگر خلقتي جداي از ملائك امكان دارد ، پس چرا فيض خداوند از چنين خلقتي منع شود؟
از طرف ديگر نيك بودن انسانها و ارزشمند بودن و حتي فراتر رفتن از مقام ملائك ، زماني است كه انسان بتواند در عين حال كه ميل و كشش به سوي بد در وجود اوست ، راه خير و پاكي و نيك را انتخاب نمايد.اگر انسان بدون اختيار به راه خير برود، بهشت رفتن بي معنا است، چرا كه در اين صورت بهشت نتيجه كار ناكرده است، بلكه سعادت و عاقبت به خيري لذت بخش و معقول است كه آدمي با سعي و تلاش خود بدان برسد، با توجه به اين كه ميتوانسته كار بد كند ولي انجام نداده و كار خير از او سر زده است. اساساً خدا بنابر حكمتهايي (كه برخي از آن حكمتها را ميدانيم) انسان را از روح و جسم و عقل و شهوت تركيب نموده است. براساس اين كه دنياي ماده، دنياي تضاد و تزاحم است و انسان مختار خلق شده است، در همه موارد انسان بين انجام خير و شر مخير است و اگر طبق طريق خوبي، راه پيمود، سعادت قرين او ميگردد. و اگر بر طريق بدي قدم برداشت، در شقاوت و بدبختي گرفتار ميشود و اين مربوط به ذات و ماهيت اين نوع از خلقت است. پاداش و جزا نيز براساس آن داده ميشود.
بهشت و جهنمي ارزشمند است كه نتيجه مستقيم اعمال آدمي باشد.
خدا زمينه هدايت عامه و تمايل به سوي خوبيها و رهنمون شدن در جاده سعادت را در وجود آدمي به وديعت نهاده است. فطرتي در آدمي قرار داده كه خداجويي و خداشناسي دستور كار آن است و پيامبراني فرستاده و كتاب آسماني نازل نموده و عقل را در وجود آدمي قرار داده كه خوب و بد، حسن و قبح را تشخيص دهد و طبق فرمان اين رسول الهي قدم بردارد. همه اين زمينه سازيها، در حدي است كه راهنماي انسان شود، نه اين كه مجبور گردد.
حكمت الهي اقتضاء دارد كه اسباب و شرايط تكامل اختياري ( و نه جبري ) براي انسانها فراهم شود تا كساني كه بـخـواهـنـد , بتوانند راه حق را بشناسند و باپيمودن آن , به كمال و سعادت خودشان برسند ولي فـراهـم شدن اسباب و شرايط براي چنين تكاملي , بدين معني نيست كه همه انسانها از آنها حُسْن استفاده كرده و لزوماً راه صحيح را برگزينند .
در قرآن مكررا تاكيد شده كه اگر خداي متعال مي خواست مي توانست همه را به راه راست بدارد و جلو انحراف را بطور كلي بگيرد .و لو شاء ربك لامن من في الارض كلهم جميعا - افانت تكره الناس حتي يكونوا مومنين(4) "اگر پروردگار تو مي خواست، تمام كساني كه روي زمين هستند همگي ( به اجبار )ايمان مي آوردند آيا تو مي خواهي مردم را مجبورسازي كه ايمان بياورند ؟" ولي در اين صورت زمينه اي براي انتخاب و گزينش باقي نمي ماند و رفتار انسانها فاقد ارزش انساني مي شد و غرض و حكمت الهي از آفرينش انسان مختار و انتخابگر , نقض مي گشت .