به گزارش جهان، به مناسبت سالگرد ارتحال جانسوز عالم ربانی، عارف بهالله، مرد تواضع و تقوا، حضرت آیت الله بهجت رحمهالله علیه، چند خاطره خواندنی از ایشان را بازنشر داده است:
مداومت به زیارت عاشورا
دهه 60 بود که بنده تازه وارد دبیرستان شده بودم و شنیدم که بزرگواری در نمازش حال عجیبی دارد، برایم جالب بود که ایشان چه شخصیتی است و این باعث شد که به مسجد مرحوم آیتالله بهجت بروم. بسیار به آقای بهجت علاقهمند شدم و سعی میکردم که مجلس ایشان را درک کنم
روزهای جمعه قبل از ظهر، مرحوم آیتالله بهجت در منزلشان مراسم روضهخوانی داشتند و این مربوط به قبل از مرجعیت ایشان بود. میدیدم مرتب مشغول زیارت عاشورا هستند و با کسی صحبت نمیکنند. جلوی در مینشستند و دائمالذکر بودند و زیارت عاشورا را با صد لعن و صد صلوات میخواندند.
رسیدن به کمال با اعمال غیر شاقه
آقای بهجت بسیار خوشبرخورد و خندهرو بودند، اگر کسی با ایشان ارتباط داشت متوجه میشد، شوخطبع هستند و با برخورد خوبی مواجه میشدند. در همان روزهای قبل مرجعیت، شب جمعهای در محله گذرخان ایشان را دیدم و گویا از مجلس ختمی میآمدند. اطرافشان خلوت بود، خوشحال شدم و نزد ایشان رفتم و گفتم: میگویند اگر انسان میخواهد به کمال برسد باید استاد داشته باشد.
ایشان همانند اینکه میخواهد مطلبی را به کودکی یاد بدهد، به گونهای ساده فرمودند: "شما همان چیزی را که بلد هستی عمل کن، خدا مطلب بعدی را به شما یاد میدهد. مثل کسی که میخواهد از پله بالا برود، باید پلهپله بالا بروی. استاد، خود خداست و خدا شما را راهنمایی میکند".
پشیمان میشوی!
برخی سعی میکنند مریدپروری کرده و مردم را گرد خود آورند، یعنی ادعای استادی دارند. به چنین فردی که اکنون نیز در قید حیات است و حتی بعدها در آن زمان از مسایل اعتقادی منحرف شده بود برخوردم. روزی به بنده گفت؛ به فلان مکان بیا و امام زمان(عج) نیز آنجا تشریف میآورند. به گفته وی، در آن محل حاضر شدم ولی چیزی مشاهده نکردم در حالیکه ادعا میکرد آقا تشریف آوردند و شما ندیدید!
من ناراحت شدم و خدمت مرحوم آیتالله بهجت رسیدم. شکایت کردم و گفتم کسی است که افراد را اطراف خودش جمع میکند و چنین ادعایی دارد! بسیار محزون شده و مکرر گفتند: "به او بگو پشیمان میشوی، دست از این کارها بردار". فرمایشات آقای بهجت را به آن آقا منتقل کردم. بعدها با چشمان خود دیدم که آن آقا گرفتار مشکلات اعتقادی، سپس گرفتار مسائل اقتصادی شد، منزوی گردید و به جایی هم نرسید.
زنبیل دعا!
مرحوم آیتالله بهجت عالمی زاهد و بسیار سادهزیست بودند. در منزل و اتاق ایشان زیلوهایی پهنشده بود که قسمتهایی از آن از بین رفته بود. گمان کنم متعلق به چهل سال قبل بود. آن موقع مرجع نبودند اما بعد از مرجعیتشان هم وضع همینگونه بود، حتی با رفت و آمدهایی که اقتضای مرجعیت ایشان بود زندگیشان عوض نشد و درعین حال اهل بخشش و بذل بودند.
روزی به منزل آقا رفتم. مشغول قرائت بیتی به مضمون «دوستان را کجا کنی محروم/ تو که با دشمنان نظر داری» بودند و آن را با آهنگ ملایمی زمزمه میکردند.
سپس در همان حال، مبلغ محسوسی را بهعنوان شیرینی ازدواج به بنده دادند. عرض کردم اگر کاری از بنده ساخته است، در خدمتم. با حالتی طنزگونه فرمودند: "از این در که خارج شدی، داخل گذر خان میشوی. زنبیلی برمیداری و مقداری دعا برای من میفرستی که سخت محتاج آن هستم"(!).
توجه خاص آیتالله بهجت(ره) به اطرافیان
بعد از مرجعیت چون جمعیت زیادی به دیدن ایشان میآمدند دیگر در منزل برنامه نداشتند و مجالس روضه را در مسجد برگزار میکردند. با این حال توجه خاصی به همه افراد حاضر در مجلس داشتند، گاهی به فردی اشاره میکردند و مخفیانه وجهی به آن میدادند. با آنکه مشغول ذکر و دعا بودند، گاهی به افرادی خیره میشدند و گویی تمام وجود او را میخواند.
برخی از دوستان ما با مرحوم آیتالله بهجت رفتوآمد نزدیک داشتند و بسیاری برای تماشا میآمدند، اما بسیاری از افراد با یک نماز جماعت ایشان منقلب و مرید میشدند.
یک شخصیت استثنایی بود که در عین آن حالات معنوی، متوجه احوال مردم بودند. وجه زیادی برای ایشان میآمد، اما در زندگیشان تغییری به وجود نمیآمد. منزلشان صندوقی مخصوص سادات بود.
تربت شفاست، دعا نمیخواهد...
من حدود پانزده سال داشتم و والده ما به بیماری سختی مبتلا شدند که دکتر ایشان را جواب کرد. قدری تربت تهیه کردم و با آن سن کم به منزل مرحوم آیتالله بهجت مراجعه و عرض کردم مادرم بیماری سختی دارد و تربتی آوردهام که شما دعایی بر آن بخوانید. ایشان فرمودند: "تربت دعا نمیخواهد، تربت شفاست و فقط حمدی بر آن بخوان". خودشان نیز دعایی کردند و گفتند "اصلاً نگران نباش، این تربت را با آب حل کن و به مادرت بده. خیالت راحت باشد که انشاءالله مادرت خوب میشود".
منبع: سایت مفتاح 24