انسان سالم از ديدگاه قرآن
شخصيت چيست؟
براى اين كه كمىبه درك نظر قرآن نزديك شويم يكى دو نظر را درباره شخصيت بيان مىكنيم. مفهوم شخصيت و كيفيت شكلگيرى آن در مكتبهاى گوناگون (مانند روان كاوى فرويد، بيهاوريسم و روان شناسان متأخرتر و انسان گرا) يكسان نيست، به همين دليل تعريفهاى شخصيت بسيار فراواناند. (آلپورت) 1949 دراين باره به گردآورى و ياد كرد پنجاه تعريف متفاوت پرداخته است، با اين حال اين تفاوتها مربوط به اصل موضوع شخصيت نيست، بلكه متوجه مفهومىاست كه از آن ساختهاند؛ و در نتيجه منعكس كننده ناهمگرايىهاى ديدگاههاى نظرى مؤلفان است. [3]
الف: يكى از تعريفهاى بسيار ساده، تعريف مايلى است:(شخصيت يك كليت روان شناختى است كه انسان خاصى را مشخص مىسازد.
و اضافه مىكند:
(روان شناسى در بحث شخصيت همواره تفاوتهاى فردى را در مد نظر دارد، و هدف آن تعريف هر چه صحيحتر اين تفاوتها و تعيين آنهاست.
او درباره عناصر تشكيل دهنده شخصيت نيز بر اين باور است:
(وقتى مفهوم شخصيت به معناى وسيع مورد نظر باشد، طبعاً مفاهيم خوى، مزاج و استعداد را كه مبين سه جنبه خاص هستند در بر مىگيرد. [4]
ب: تعريف ديگر، تعريف اريك فروم است: (شخصيت، مجموع كيفيتهاى موروثى واكتسابى است كه خصوصيت فرد بوده و او را منحصر به فرد مىكند. [5]
او در توضيح تعريف فوق مىگويد:
(فرق بين كيفيتهاى موروثى و اكتسابى معادل فرق بين مزاج، استعدادها و كليه كيفيتهاى ذاتى از يك سو و منش (character) از سوى ديگر است. [6]
سپس براى رفع ابهام در بيان تفاوت (مزاج) و (منش) سخن بسيار مفصلى دارد كه خلاصه آن چنين است:
(مزاج، به (چگونگى واكنش) دلالت دارد و ذاتى و تغييرناپذير است، اما منش، نتيجه تجربيات شخصى، به خصوص تجربيات سالهاى اوليه زندگى بوده و تا حدى با درون گرايى و تجربيات نوين تغييرپذير است. مثلاً اگر كسى (آتشى مزاج) است، كيفيت واكنش او تند و قوى است، ولى اين كه نسبت به چه چيز واكنش مزبور تند و قوى است مربوط به منش است. اگر بهره ور، دادگر و با محبت است، در عشق، در عصبانى شدن به علت بىعدالتى و متأثر شدن از يك فكر نو واكنشى تند و قوى نشان خواهد داد. و اگر داراى منش ويرانگر و ساديستيك است در ويرانگرى و خشونت، تند و قوى مىشود. [7]
فروم بر اين نكته تكيه دارد كه فقط رفتار منش را مىتوان جزء اخلاق دانست و آنچه مربوط به مزاج است جنبه اخلاقى ندارد. [8]
ج: تعريف گوردون ويلارد آلپورت: آلپورت يكى از اولين نظريه پردازان شخصيت است كه عينك فرويديسم را از چشم بر مىدارد و ديدگاه ساده انگارانه رفتارگرايى را كنار مىگذارد.
بر خلاف اريك فروم، كه سالهاى اوليه زندگى و دوره كودكى را بسيار مهم تلقى مىكند، آلپورت با دوره بلوغ به عنوان دوره اى به نسبت مستقل برخورد مىكند و بيشترين نقش را هم در تشكيل شخصيت به مقاصد و نيتهاى شخص مىدهد.
روان شناسى تفهمى(Psychologi Verstehnde) آلمان در اين عقيده پافشارى مىكرد كه فلسفه خاصى كه هر فرد درباره زندگى دارد و صفت عمده شخصيت او را تشكيل مىدهد، يعنى همان نظام ارزشهاى فردى.
همين نكته را پروفسور پل ويس به گونهاى ديگر بيان كرده:
(ما اشخاصى را مىشناسيم، زيرا به آيندهاى كه آنها در جستوجوى آن هستند واقفيم.)
حتى روان شناسى صنعتى (industrial Psychologiy) دريافته است كه مقاصدر دوررس، موجب يادگيرى سودمندى و سرشارى توليد مىشود و رضايت كارگر را از كار خويش فراهم مىكند.
او با تأكيد به عنصر فوق مىگويد: جامعترين واحدهاى تركيبى در شخصيت، همان مقاصد و نيتهاى فرد هستند كه جهت آنها به آينده است. اين صفات براى هر انسانى منحصر به فرد هستند و هميشه آمادهاند تا اجزاى ساده تر را هماهنگ با خود به سوى خويش جذب كنند، آنها را راهنمايى كنند، و يا از پيدايش آنها جلوگيرى نمايند.
و سرانجام، شخصيت آن چيزى نيست كه فرد در اختيار دارد، بلكه حاصل برجسته رشد، شخصيت ناميده مىشود.
اگر بخواهيم سخن آلپورت را خلاصه كنيم بىترديد برجستهترين عنصر در شخصيت افراد را همين مقاصد، نيات و ارزشهاى فرد تشكيل مىدهد، و اگر درباره شخصى بخواهيم بدانيم كه چگونه رفتار خواهد كرد، بايد از مقاصد و نيات و هدفهاى دراز مدت او آگاه باشيم، يعنى هر كس طبق شخصيت شكل گرفته خود كه ساختار عمده آن را عادتها و ارزشهاى درونى تشكيل مىدهد، عمل خواهد كرد. و اصولاً از نظر او اگر تلاش و تكاپويى هست براى رسيدن به همان مقاصد و اهداف و ارزشهاست، كه البته هرگز به طور كامل به آنها نخواهيم رسيد. [9]
نظريه قرآن درباره شخصيت
(شخصيت هر انسان همان چيزى است كه رفتار او را شكل و جهت مىبخشد. [10] شايد بتوان اين را به عنوان تعريف كلى شخصيت از ديدگاه قرآن به حساب آوريم، اين تعريف با اين كه جهت بخش است، اما هنوز كامل نيست و آن گاه كامل مىشود كه عناصر تشكيل دهنده شخصيت را نيز از نظر قرآن شناسايى كنيم.
به تعبيرى ديگر، تعريفى كه ارائه كرديم نشان مىدهد (كاركرد) شخصيت چيست. و نيز نشان مىدهد كه شخصيت داراى يك ساختار منسجم و كليت روان شناختى است، ساختارى كه در رفتار شخص تبلور پيدا مىكند. اين مطالب از آيه مباركهاى كه در صدر اين قسمت آورديم: (كل يعمل على شاكلته) قابل استفاده است. اما براى شناخت ساختار شخصيت، عناصر مهم و كيفيت شكلگيرى آن، بايد از ديگر آيات قرآنى مدد بجوييم، و تا اين مسأله را روشن نكنيم به شخصيت سالم از ديدگاه قرآن نيز نمىتوانيم دست بيابيم.
مشكل اينجاست كه اين تعبير (شاكله) كه قابل ترجمه به شخصيت است، به اين معنى، همين يك بار در قرآن به كار رفته است. پس چگونه مىتوان به ساختار و شكلگيرى آن از ديدگاه قرآن پى برد؟ به نظر مىرسد قرآن در خود همين آيه مباركه مشكل را حل كرده است، زيرا شخصيت را همان چيزى مىداند كه كيفيت رفتار شخص را تعيين مىكند و رنگ و بوى خود را به آن مىبخشد، پس مىتوان به دنبال عناصر مهم شخصيت، مواردى را بررسى كرد كه از نظر قرآن سبب جهتگيرى در رفتار و چگونگى عمل اشخاص مىشود. اگر از اين سرنخ استفاده كنيم به دست آوردن پاسخ دشوار نيست.
در اينجا از يك روش در تفسير موضوعى، كه شهيد سيد محمد باقر صدر توصيه و عمل مىكردند استفاده مىكنيم، روشى كه از كلام امام على(ع) استفاده شده است، استنطاق از قرآن؛ يعنى پرسشهاى خودمان را به قرآن عرضه مىكنيم و تلاش مىكنيم پاسخ قرآن را درباره آنها به دست بياوريم. با توجه به تعريفها و نظريات روان شناسان درباره شخصيت، چند پرسش مطرح مىكنيم و پاسخ آنها را از قرآن مىخواهيم و سپس با بررسى عناصر تشكيل دهنده شخصيت بحث را كامل خواهيم كرد.
آيا مىتوان گفت در قرآن كريم چيزى به نام شخصيت وجود دارد؟
پاسخ اين پرسش بىترديد مثبت است. صريحترين آيه قرآنى درباره وجود شخصيت، (آيه 84 سوره اسراء) است (كل يعمل على شاكلته). علاوه بر اين قرآن درباره ماهيت انسان و شيوه رفتار افراد طورى نظر مىدهد كه در وجود چيزى به نام شخصيت جاى ترديد نمىماند، زيرا قرآن انسان را داراى كششهاى درونى فطرى و نفسانى مىداند كه در ستيز با هم قرار دارند و از سويى افراد را در انتخاب نداى فطرت يا فرياد نفسانيات، در برخورد با مظاهر زندگى متفاوت و داراى انتخاب ويژه مىداند.
آيا انسان به طور كلى و شخصيت افراد، داراى خطوطى اساسى و كلى از پيش ترسيم شدهاى هست يا خير؛ مانند صفحه اى سفيد است كه خود او (بنابر نظر هستى گرايان طرفدار اگزيستانسياليسم) و يا محيط و محركها و پاسخها (به نظر رفتار گرايان) چگونگى او را مىسازند.
انسان از نظر قرآن موجودى ويژه است، با جسمىازگل و لاى و روح خدايى. در وجود انسان از يك سو روح الهى و فطرت خداجو قرار دارد (فطرت الله التى فطر الناس عليها (روم/ 30) كه با هدايت مستقيم الهى مىتواند راه را بيابد (انا هديناه السبيل (انسان/ 3) و اصول خوبى و بدى راتشخيص دهد (قد ألهمها فجورها و تقويها (شمس/ 8) و از سويى ديگر كششهاى مربوط به جسم، يا به تعبير قرآن هواى نفس كه برخى آن را خداى خويش قرار مىدهند (أرأيت من اتّخذ إلهه هواهأ (فرقان/ 43، جاثيه/23) و در مقابل آنها كسانى هستند كه دستورات الهى را چراغ راه خويش قرار مىدهند و از فرمانهاى ويرانگر نفس سرباز مىزنند (و أمّا من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى. فإنّ الجنّة هى المأوى (نازعات/ 4140)
اما عوامل ديگر نيز در شكل گيرى شخصيت انسانى تأثير دارند، كه بيرونى هستند و ازجمله محيط، اسوههاى خوب و الگوهاى ناشايسته، آموزشهاى سازنده و يا ويرانگر، ولى از همه اينها مهمتر قدرت انتخاب و اختيار فراوان خود شخص است. يعنى نيتها و اراده خودآگاه او.
بنابراين انسان از نظر قرآن، صفحهاى سفيد نيست كه بدون هيچ راهنمايى به خود وانهاده شده باشد و خود او تمام مسؤوليت ساختن خويش را بدون هيچ الگو و هدف از پيش تعيين شده اى بر عهده داشته باشد، و يا تنها موجودى كه پيرو محيط زيست و محيط اجتماعى خود باشد و بتوان او را با تبيين ساده انگارانه رفتارگرايى معرفى كرد، مانند واتسون كه در محيط گرايى چنان افراط مىكرد كه مىگفت:
(تعدادى كودك سالم و خوش بنيه و محيط خاصى را به سليقه خودم براى تربيت آنها در اختيارم بگذاريد، و من تضمين خواهم كرد كه با انتخاب اتفاقى، هر يك از آنها را، صرف نظر از استعدادها، ذوقها، گرايشها، توانايىها، پيشهها و نژادهاى اجدادشان، طورى تربيت كنم كه به هر نوع متخصصى كه من انتخاب كنم، از قبيل دكتر، وكيل، هنرمند وأ بلكه حتى گدا و دزد تبديل شود. [11]
بنابراين انسان موجودى است داراى فطرت، و اين اساسىترين نيرو در انسان است كه او را به سويى خاص به حركت در مىآورد، اگر به موانع برنخورد. اما اين مفهوم به قول شهيد مطهرى با مفهوم دكارتى و كانتى و غير آن فرق دارد. وجود فطرت در انسان به اين معنى نيست كه انسان از آغاز تولد پارهاى از ادراكات يا گرايشها و خواستها را بالفعل دارد و به تعبير فلاسفه با عقل و اراده بالفعل متولد مىشود. همچنان كه درباره انسان، نظريه منكران فطرت از قبيل ماركسيستها و اگزيستانسياليستها را نمىپذيريم كه انسان در آغاز تولد، پذيرا و منفعل محض است و هر نقشى به او داده شود بى تفاوت است، مانند يك صحفه سفيد كه نسبتش با هر نقشى كه روى آن ثبت شود متساوى است، بلكه انسان در آغاز تولد، بالقوه و به نحو امكان استعدادى، خواهان و در حركت به سوى يك سلسله دريافتها و گرايشها است و يك نيروى درونى او را به آن سو سوق مىدهد با كمك شرايط بيرونى و اگر به آنچه بالقوه دارد دست يابد به فعليتى كه شايسته اوست و انسانيت ناميده مىشود رسيده است، و اگر فعليتى غير آن فعليت در اثر قسر و جبر عوامل بيرونى بر او تحميل شود، يك موجود (مسخ شده) خواهد بود. اين است كه مسخ انسان كه حتى ماركسيستها و اگزيستانسياليستها از آن سخن مىگويند تنها با اين مكتب قابل توجيه است.
از نظر اين مكتب، نسبت انسان در آغاز پيدايش، با ارزشها و كمالات انسانى، از قبيل نسبت نهال گلابى با درخت گلابى است كه يك رابطه درونى به كمك عوامل بيرونى اولى را به صورت دومىدر مىآورد، نه از قبيل تخته و چوب و صندلى كه تنها عوامل بيرونى آن را به اين صورت در مىآورند. [12]
درباره فطرت، در قسمت (ويژگيهاى انسان سالم) نيز مطالبى خواهيم آورد.
اما درباره دوران كودكى، اگر چه قرآن كريم شكلگيرى اوليه آگاهىهاى انسان را كه جوهر اساسى شخصيت است در همان زمان مىداند، قرآن مىگويد:
(و الله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و البصر و الأفئدة لعلّكم تشكرون) (نحل/78)
و خداوند شما را از شكم مادرانتان در حالى كه چيزى نمىدانستيد بيرون آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرارداد، باشد كه سپاسگزارى كنيد.
اما اين شكلگيرى آگاهىهاى انسان (از خودش، جهان پيرامونش و آفريدگار و مدبر هستى) كه به تدريج به وجود مىآيد و گسترش و ژرفا پيدا مىكند، از نظر قرآن در يك دوره محدود، بسته نمىشود، و چنان نيست كه در دوره كودكى همه چيز تمام شود و شخصيت انسان در آينده زير تأثير عقدههاى سركوب شده و يا ناكامىهاى تلخ كام كننده در آن دوره باشد، زيرا از نظر قرآن دوره بلوغ (رسيدن به (اشدّ) يا (رشد» مهمترين دوره نقش پذيرى، مسؤوليت و تجلى شخصيت است، با نيروى ويژه اين دوران كه با تعبير (أشدّ) يا (رشد) بيان شده است:
(هو الذى خقلكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلاً ثم لتبلغوا أشدّكم ثم لتكونوا شيوخاً) (غافر/ 67 وحج/ 5)
او همان كسى است كه شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفهاى، آن گاه از علقهاى، و بعد شما را [ به صورت ] كودكى بر مىآورد، تا به (كمال قوّت) خود برسيد و تا سالمند شويد.
در اصل، زمان تكليف پذيرى، قبول مسؤوليت و نيز تدبير زندگى از نظر قرآن فقط در زمان (رشد) و به تعبير ديگر قرآن، رسيدن به (توانايى كامل) ممكن است، و بهرهگيرى از آگاهىها و نيروى اراده و انتخاب نيز، به طور اساسى در اين مرحله تحقق مىپذيرد.
(ولاتقربوا مال اليتيم الا بالتى هى أحسن حتى يبلغ أشدّهأ ) (انعام/ 152)
و به مال يتيم جز به نيكوترين نحوه نزديك مشويد، تا به حد رشد خود برسد.
و در داستان ملاقات شگفت انگيز موسى(ع) با (آن آموزگار برجسته) آمده است.
(فأراد ربك أن يبلغا أشدّهما و يستخرجا كنزهما) (كهف/ 82)
پس پروردگار تو خواست آن دو (يتيم) به حد رشد برسند و گنجينه خود را بيرون آورند.
البته مفهوم (رشد) گستردهتر از اين مرحله خاص سن، يعنى رسيدن به دوران بلوغ سنى است، ولى در مواردى به اين مفهوم نيز اطلاق شده است؛ از جمله:
(وابتلوا اليتامىحتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم أموالهم) (نساء/ 6)
ويتيمان را بيازماييد تا وقتى كه به [ سن ] زناشويى برسند؛ پس اگر از ايشان رشد يافتيد، اموالشان را به آنان رد كنيد.
همچنان كه رشد در قرآن به معناى رسيدن به سنى خاص محدود نمىشود، همان گونه از كلمه (اشدّ) (كمال توانايى) نيز فقط توانايى جسمىرا در نظر ندارد.
به هر حال، دوره كودكى و آموختههاى آن و گسترش تدريجى ادراكهاى فطرى شخص و رشد تدريجى جسم و فكر او از نظر قرآن، مراحلى از مراحل مقدماتى رسيدن به رشد است، اما نه چنان كه ديگر شخص آن گونه كه فرويديسم سنتى معتقد بود شخصيت خويش را در همان دوران به گونهاى بسازد كه ديگر رهايى از آن ممكن نباشد، زيرا مفاهيم پذيرش مسؤوليت، وظيفه، و انتخاب به طور عادى در همان زمان رشد اتفاق مىافتد.
نقش فطرت در شخصيت انسان
فطرت و (نفس ملهمه) انسان (وجدان اخلاقى)، چه اندازه در ساخت و شخصيت او نقش دارند؟ و نقش وراثت، محيط، عادتهاى اجتماعى و انتخاب و اختيار انسان در اين ميان به چه اندازه است؟ و آيا فطرت و نفس ملهمه ملزم كنندهاند؟
از نظر قرآن انسان با فطرت خداجويى خلقت شده است (روم/ 30) و پيمان او باخالق خويش در (عالم الست) مورد تأكيد قرار گرفته است (اعراف/ 172) و نيز تأكيد شده كه انسان داراى نيروى شناخت خوبى و بدى و خير و شر و به تعبير قرآن فجور و تقوى است (شمس/ 8) و با اين كه در جهان آفرينش زمينه طورى است كه شخص مىتواند آيات روشن الهى را در آن ببيند، (قد تبيّن الرشد من الغى) اما او مىتواند راه رشد را انتخاب كند و يا به راه (غىّ) گام بگذارد و مىتواند با هدايت پذيرى، شاكر باشد و يا با سرباز زدن از آن كفور باشد (انّا هديناه السبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً) (انسان/ 3) پس ممكن است شخص با داشتن فطرت الهى، از مسير منحرف شود و با داشتن نفس ملهمه، فجور را انتخاب كند. زيرا در عين حال كه فجور و تقواى نفس به او الهام شده است، چنان نيست كه اين چراغ هميشه روشن بماند، ممكن است كسى آن را خاموش كند و يا (نيروى) روشن كننده آن را به شدت ضعيف و در عمل غيرقابل استفاده گرداند. و عدهاى كه آن را پاك نگه دارند، از نور آن بهره خواهند برد.
(قد أفلح من زكّيها. و قد خاب من دسّيها) (شمس/ 9 و10)
درباره نقش وراثت نيز همان آيه سوره دهربسيار واضح است كه فرمود:
(انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج) (انسان/2)
ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم.
اين نطفه مختلط كه دربردارنده خصوصيات ارثى نيز مىباشد در شخصيت انسان مؤثر است، اما نه چنان كه شخصى را از انتخاب و اراده آگاهانه محروم كند، زيرا درست پس از آن بلافاصله مىفرمايد: (فجعلناه سميعاً بصيراً. انّا هديناه السبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً)
مقدار و اندازه رشد و تعالى شخصيت انسان تا چه اندازه است و آيا مرزى دارد؟
اين يكى از پرسشهاى اساسى درباره رشد و سلامتى ودر نهايت كمال انسانى است؛ انسان تا كجا مىتواند بالا برود؟ آيا جايى هست كه اگر شخصى به آنجا رسيد ديگر بايد متوقف شود و بالاتر از آن جايى براى صعود نباشد؟
به نظر مىرسد از نظر قرآن كريم، تعالى، رشد و (كمال) انسان حد و پايانى ندارد، انسانى كه خود مسجود فرشتگان است، و با آموختن اسماء، در مسابقه بزرگ از فرشتگان نيز جلو افتاده است (بقره آيات مربوط به آفرينش آدم و سجده فرشتگان) داراى مراتب و درجات متفاوت رشد، سلامتى و كمال است. يعنى حتى اگر كسى به مقام پيامبرى نيز برسد باز هم كار تمام نشده است، زيرا حتى پيامبران نيز داراى درجاتى بوده اند، و برخى از آنان بر برخى ديگر برترى داشتند:
(تلك الرسل فضّلنا بعضهم على بعض منهم من كلّم الله و رفع بعضهم درجاتأ)(بقره/ 253)
بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم، برخى از آنها، خدا با او سخن مىگفت؛ و بعضى را درجاتى داد.
بىترديد محمد بن عبدالله (ص) خاتم پيامبران است، به صراحت قرآن، و نيز اشرف مخلوقات است، يعنى در همان زمانى به رسالت برانگيخته شد از تمام موجودات و ماسوى الله برترى داشت، اما آيا ديگر براى آن حضرت رسيدن به درجاتى بالاتر از آنچه داشت ميسر نبود؟ آن همه عبادت، تهجد، جهاد بىوقفه و تحمل دشواريهاى انجام رسالت چيزى بر كمال و درجات آن حضرت نيفزود؟
در سوره مباركه (نصر) آن حضرت به تسبيح و استغفار مأمور شده است، آيا پيامبر در 63 سالگى و مقارن رفتن به جوار رفيق اعلى چيزى بيش از آنچه در زمان آغاز رسالت داشت، نداشته است؟ اين سخن را اگر بپذيريم، معناى آن اين است كه بر پيامبر(معاذ الله) ستم رفته باشد، زيرا قرآن به صراحت مىگويد عمل شايسته هيچ عمل كنندهاى، از زن و مرد را ضايع نمىكند (آل عمران/ 195) و انسانها درآخرت، اگر به مقدار ذرهاى خير و شر انجام بدهند، آن را خواهند ديد (زلزله/ 8) اكنون چگونه آن همه (عمل صالح) كه بىترديد به مقياسى بالاتر از هر عمل ديگر ارزش داشت چيزى بر فضل و درجه پيامبر نيفزوده است؟
به هر حال، در منطق قرآن، كمال انسان داراى مراتب است و شخص به هر جا كه برسد، هنوز جاى صعود به بالاتر وجود دارد.
نگارنده توجه دارد كه اين مرز بىانتها به مقياس ما مربوط به نهايت كمال است، و نه (سلامتى) به مفهومىكه ما در جستوجوى آن هستيم، كه خود تا مراحل اساسى اما آغازين كمال مىرسد. اما به هر حال اين پرسش چون از مرز تعالى و رشد و سلامتى و كمال است، ناگزير به بالاترين درجه آن اشاره مىشود. منظور ما از سلامتى نيز داشتن شخصيت متعادل، معنىدارى در زندگى و دچار اضطراب و دلهره و يأس نشدن است كه شخص را تا مرز تهى شدن از انسانيت پايين مىكشاند.
آيا شخصيت انسان در جايى بسته مىشود؟
مانند اين پرسش را پيش از اين آورديم، آن پرسش ناظر بود به نظريه روان كاوى فرويد، و دوران كودكى و عقدههاى سركوب شده و انبار شده در ضمير ناخود آگاه، اما اين پرسش گستره بيشترى دارد، منظور اين است: آيا از نظر قرآن زمانى وجود دارد كه ديگر شخص دگرگونى پذير نباشد و نتواند آگاهانه در روان خود تغيير ايجاد كند. قرآن بر تغيير در روان بسيار تأكيد دارد و نمونههايى را نيز بيان كرده است كه اين تغيير در آنها صورت پذيرفته است. مگر آنجا كه شخص مرگ را به چشم خود ببيند و فرصت عمل طبق ديدگاه و آگاهى تازه يافته را نداشته باشد، مانند فرعون در حال غرق شدن.
تحول و دگرگونى روانى
دگرگونى و تحول در نفس از عواملى است كه مىتواند جامعه را نيز دگرگون كند و نعمتهاى الهى را زايل و يا جلب نمايد:
(إنّ الله لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهمأ ) (رعد/ 11)
خداوند سرنوشت هيچ قومى(و ملتى) را تغيير نمىدهد مگر آن كه آنان آنچه را در خودشان است (و در نفس و روانشان وجود دارد) تغيير بدهند.
و در آيه ديگر مىفرمايد:
(ذلك بأنّ الله لم يك مغيّراً نعمة أنعمها على قوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم و أنّ الله سميع عليم) (انفال/ 53)
اين براى آن است كه خداوند، هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمىدهد، جز آن كه آنها خودشان را تغيير بدهند، و خداوند، شنوا و داناست؟
اين تغيير را خداوند بارهاو بارها در قرآن بيان كرده است، يكى ازموارد آن ساحران زمان فرعون است، كه با درك حقانيت حضرت موسى(ع) اولين مؤمنان به آن حضرت بودند، اما اين هم واقعيتى است كه برخى بر بيمارى همچنان باقى مىمانند. مانند فرعون، كه تا هنگام غرق شدن همچنان لجاجت مىورزيد.
در قرآن تعبيرى است كه در مورد انسانهاى محروم از سعادت هدايت و سلامت دل به كار مىرود: (قساوت). در اين مرحله شخص آن چنان در بيمارى فرو مىرود كه (نمىخواهد) خود را درمان كند، و با مقاومت منفى مىگويد: (سمعنا و عصينا) اينان همانهايى هستند كه خداوند بر دل آنها مهر نهاده است.
(سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لايؤمنون. ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة) (بقره/6 و7)
آنان نيز از بيمارى نجات پيدا نمىكنند، زيرا نمىخواهند، بلكه بيمارى شان نيز پيشرفت مىكند: (فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً)
بنابراين باقى ماندن عدهاى كه بسيارند بر بيمارى و استفاده نكردن از چراغ هدايت الهى در درون يعنى فطرت و خرد، و چراغ بيرون يعنى پيامبران، واقعيتى غيرقابل انكار است، و اين به آن دليل است كه آنان نمىخواهند، و چنان نيست كه اگر بخواهند نتوانند در خود تغيير ايجاد كنند، زيرا از نظر قرآن راه همچنان باز است. مفهوم انقلابى (توبه) به گونهاى كه در قرآن مطرح است (بىواسطه ميان بنده و خدا) همان درِ گشوده به جهان سلامتى است؛ مفهومىكه آيات بسيارى در قرآن كريم بر آن تأكيد مىكند.
نگاهى دوباره به عناصر تشكيل دهنده شخصي
از آنچه تا اينجا آورديم مىتوان چنين نتيجه گرفت كه:
(شخصيت انسان، تشكيل شده است از عناصرى مشترك و ويژه كه مجموع آنها شخصيت فرد را شكل مىدهد و رفتاو او را سمتوسو و معنى مىبخشد.
منظور از عناصر مشترك چيزهايى هستند كه همه جنس و نوعى را كه شخصى به آن تعلق دارد دارا هستند، ويژگى حيوانى جنس و خصوصيات انسانى نوع، نيروهاى عام، مثل فطرت، نفس ملهمه، خرد و تا اندازهاى غريزه به علاوه چيزهاى خاصترى مثل محيط اجتماعى و گروه و طبقه و ويژگيهاى زيستى.
منظور از عناصر ويژه چيزهايى هستند كه شخص را از اشخاص ديگر جدا مىكنند مانند: ويژگيهاى موروثى، بهره هوشى، كيفيت استفاده از نيروى خرد، فطرت و تجربيات و احساسات ويژه، و آنچه شخص را از ديگران مشخص مىسازد كه مجموع آنها از هر شخصى شخصيت ويژه مىسازد. شخصيت اگر چه به تدريج شكل خود را كامل مىكند، اما هيچگاه چنان نيست كه قابل تغيير و دگرگونى بنيادين نباشد، اين دگرگونى عمده در جهتگيرى فكرى و نظام ارزشهاست كه با دگرگونى در جهان و تفكر شخص و تغيير نظام ارزشهاى فردى او شخصيتش نيز دگرگون مىشود. اين دگرگونى هميشه به سمت كمال يا به سوى سقوط نيست، بلكه به سمتى است كه نيتها و اهداف آگاهانه مشخص دنبال كند. اين همان تفاوت اساسى ديدگاه قرآن با ديدگاه (مزلو) و برخى ديگر از روان شناسان انسان گرا است، زيرا آنان معتقدند كه انسان داراى چنان فطرتى است و چنان ساختارى كه اگر به خودش واگذاشته شود حتماً به سوى خوبى روى خواهد آورد و خير و صلاح خويش را نيز درك مىكند.
ديدگاه قرآن درباره شخصيت انسان خوشبينتر از همه ديدگاههاى ديگر است، و انسان را داراى رتبه خليفة اللهى مىداند و مسجود فرشتگان، اما به اين حقيقت نيز واقف است كه علاوه بر جريان فطرت و وجدان اخلاقى، جريان تند شهوتهاى گونهگون نيز هست كه فرد را به سوى خود مىكشند، تنها در صورتى شخص مىتواند از آن گردباد وحشتناك رهايى بيابد كه سكان كشتى شخصيت او را نيروى عقل و اراده قوى حق خواهانه به دست داشته باشد، ارادهاى كه با قطب نماى فطرت و چراغ عقل و نيروى ايمان به حركت خويش ادامه دهد، و دانش و آگاهى به دست آمده از هدايت الهى و ارشاد پيامبران سوخت موتور آن را پيوسته تأمين كنند.
مهمترين انگيزش شخصيت سالم از ديدگاه قرآن
قرآن در مورد انسان، واقعبين است، نمىخواهد يك بعدى نگاه كند، زيرا فرستنده قرآن همان كسى است كه خود او انسان را آفريده است.
او انسان را آفريده شده از (نطفه امشاج) مىداند و مىداند كه كششها و كوششهاى او هميشه و ناگزير به يكسو نيستند، اما در اين ميان يك كشش اساسى وجود دارد، و آن همان چيزى است كه مهمترين انگيزه انسان سالم و شخصيت سالم به حساب مىآيد. هر كس اين انگيزه را در خود تضعيف كند، در مسير حركت خود به بيراهه خواهد رفت و هيچ چيز ديگرى او را (راضى) نخواهد كرد، و دچار زندگى تنگ و سخت و معيشت ضنك خواهد شد.
اما اين آفرينش انسان، اگر چه از نطفه امشاج است، ولى بىحساب نيست، و خداوند راه را مشخص كرده:
(آيا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟! ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم، و او را مىآزماييم؛ (بدين جهت) او را شنوا و بينا قرار داديم! ما راه را به او نشان داديم، او يا سپاسگزار است و يا ناسپاس) (انسان/1 تا3)
مهمترين انگيزش شخص سالم يافتن (شاه كليد) اسرار هستى است. يافتن معنى و سمت و سوى حيات.
اين انگيزش، همچون چشمهاى زلال از قله فطرت انسان مىجوشد و سرازير مىشود، و اگر به مانعى برنخورد در مسيرى درست حركت مىكند و تشنگان را سيراب و مزارع را مشروب مىسازد، ولى اگر به مانع بر بخورد، ممكن است در مسير، راه كج كرده و به جايى برود كه به قصد رفتن به آنجا راه نيفتاده است، در ريگستانى فرود رود و يا در مردابى زندانى شود و يا طعمه باتلاقى شود كه همچون دامى در راه انسانها به كمين مىنشيند.
فطرت خداجو، خرد حقيقت جو و حقيقت پذير انسان، آن گاه كه دست به دست يكديگر دهند، شخص، چشمانى بينا و بصيرتى ژرف خواهد يافت، بصيرتى كه او را به سوى مشاهده انديشه و كشف حقيقت مىراند. اينان همان (اولوالالباب يا خردمندان) هستند كه در آفرينش آسمانها و زمين و گردش شب و روز مىنگرند، و نشانههايى را مىبينند. اين انگيزش آن قدر قوى است كه شب و روز، در حال ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده شخص سالم را آرام نمىگذارد، و آن وقت به اين حقيقت روشن دست مىيابند كه هستى، با اين همه رمز و راز و گستره و ژرفا، بىهدف آفريده نشده و بىمعنى نيست. و اين بصيرت به دست آمده از فطرت، خرد، انديشه و اراده حقجويى انسان را به اساسىترين درك ممكن درباره هستى رهنمون مىشود: ديدن هستى آفرين در برگ برگ دفتر هستى. و سرانجام، نجوايى عاشقانه و دل انگيز: (خدايا! صداى منادى ايمان را شنيديم و ايمان آورديم) و آرزوى رسيدن به درجه (ابرار).
اين تصوير زيبا، با تصويرگرى اعجازآميز در (آيات 189 تا 195)، بلكه تا آخر سوره آل عمران بيان شده است، كه پيش از اين نيز به اين آيات اشاره شد.
به دست آوردن معرفتى درباره جهان هستى، انسان و زندگى خود كه معناى تمام اسرار و پيچيدگىهاى زندگى را روشن كند و رفتار شايسته را شكل بدهد، يعنى جهان بينى درست نظام ارزشها و راه درست عمل، رسيدن به اين حقيقتها انسان سالم را به خداوند، معنىدارى جهان، مسؤوليت خود، معنى زندگى و سمت و سوى حركت، راهنمايى مىكند.
اين حقيقت مهم درباره انسان، يعنى اين كه مهمترين انگيزش شخصيت سالم درك هدف و معناى آفرينش و شناخت آفريننده است، در داستان حضرت ابراهيم، آن گاه كه براى جستوجوى حقيقت به ماه و ستارگان و خورشيد و سرانجام به كشف حقيقت مىرسد، به خوبى بيان شده است.
انسان سالم از نظر قرآن (انسان رشيد، زندگى دلانگيز)
(برخى) از مهمترين ويژگيهاى انسان سالم از ديدگاه قرآن كريم را در حد توان و مجال در اين قسمت مىآوريم. بين انسان سالم و كامل تفاوت است و بحث از اين دو نيز متفاوت، البته پژوهش پيرامون سلامتى براى فهم راههاى رسيدن به كمال است.
آنچه در اين نوشتار مورد نظر است ويژگيهاى انسان سالم است. مرزهاى سلامتى و كمال، خطوطى كمرنگ هستند كه در اصل شايد به صورت خط نباشند. شايد مانند دو رنگى باشند كه به صورت افشان به هم متصل هستند.
همانگونه كه در تعريف انسان كامل و آرمانى توافق نظر دشوار است و تعريف آن مشكل، در مورد انسان سالم و رشد يافته نيز هنوز روان شناسان و دانشمندان علوم انسانى چندان توافقى ندارند و تعريف انسان سالم را آسان نمىدانند. [13] اما صرف نظر از آن تعريفها منظور ما از انسان سالم و انسان كامل در قرآن به اجمال روشن است. انسان سالم از ديدگاه قرآن كسى است كه در گام اول بيمار نباشد مثلاً چشم و گوش بينا و شنوا و دلى روشن بين داشته باشد، (صمّ بكم عمى) نباشد، و از سوى ديگر از آنچه دارد استفاده بهينه و شايسته كند، نيروهاى ارزشمند فكرى، روحى و بدنى خود را بيكار نگذارد و خود را در مسير رشد و رسيدن به كمال نهايى قرار دهد، اين انسان سالم است، در هر مرحله از كار كه باشد؛ چه در آغاز و چه در انتها. هر انسان كامل انسان سالم نيز هست، اما برخى از انسانهاى سالم، انسان كامل هستند و برخى از انسانهاى سالم، هنوز كامل نيستند.
به همين دليل است كه ما گاه آياتى را مورد استشهاد قرار مىدهيم كه در مورد انسانهاى كاملاند و در اصل، آنچه مورد نظر است عناصرى از كمال هستند، مگر خود سلامتى از شرايط مهم كمال نيست؟ اما بايد توجه داشت كه وقتى مورد استشهاد ما انسانهايى باشند كه نمونههاى عالى كمال هستند، ما به آنچه لازمه سلامتى يا لازمه تماميت سلامتى است تمسك مىكنيم، نه عالىترين مدارج كمال.
مثلاً درباره حضرت ابراهيم(ع) كه بيمارى مسرى محيط زيست انديشه او را آلوده نكرده است؛ در محيطى كه همه به دهان كودك فطرت خويش پستانك دادهاند، ابراهيم به دنبال پستان حقيقت است تا فطرت خويش را تغذيه كند، در محيطى كه تقليد از پدران و بزرگان مانند وبايى فراگير همه را از پاى در آورده است و (شخصيت) انسانها را بيمار كرده و تا سر حد (مردگى) رسانده و در نتيجه آنها را زبون دست ساختههاى خودشان كرده، تا آنجا كه به پرستش بتان بىخاصيت و طاغوتان ستمگر واداشته، ابراهيم(ع) مسؤوليت انديشه و عقيده خود را خود به عهده مىگيرد و به تشخيص خرد و نداى فطرت خويش اعتماد مىكند، اين يافتن خود و تكيه به آنچه كه دارد، او را از صورت زندگى اقمارى بيرون مىآورد. تا آنجا كه ابراهيم(ع) به خدا مىرسد، مراحلى را كه لازمه سلامتى و مقدمه كمال است يكى پس از ديگرى پشت سر مىگذارد. البته پس از يافتن راه، استقامت و پايدارى او نيز جزء نشانههاى سلامتى شخصيت اوست.
اگر چه بدون آنچه برشمرديم كمال ممكن نيست، ولى اين پايدارى آيا جزء مراحل بالاى سلامتى است يا خود مرحلهاى ازمراحل كمال است؟ در اين گونه موارد خواننده با بزرگوارى بر ما دشوار نخواهد گرفت و اجازه خواهد داد كه پايدارى در راه عقيده خرد پذير و فطرت پسند را جزء مراحل تماميت سلامتى به حساب آوريم، زيرا هر مبارزى كه در راه اعتقادات دينى، ارزشهاى پسنديده فرهنگى و تماميت ملى و ارضى خود تلاش و پايدارى كند مىتواند انسان سالمىباشد، اگر چه ممكن است شخص كامل به مفهوم قرآنى نباشد.
اما ويژگيهايى هم در ابراهيم(ع) و ديگر پيامبران و اسوههاى الهى بويژه شخص رسول اكرم هستند كه ديگر آنها بىترديد جزء عالىترين مدارج كمالاند و در بحث (انسان كامل) بايد مورد توجه قرار گيرند، و در اين نوشتار مورد نظر نيستند.
مثلاً درمورد حضرت ابراهيم(ع) قرآن او را (يك امت قانت) مىداند (نحل/ 120) و (اوّاه منيب) (هود/ 75) لقب مىدهد، و خطاب به او در مورد قربانى كردن فرزندش مىفرمايد: (لقد صدّقت الرؤيا) و تعبيراتى ازاين دست كه نشانگر عالىترين مراحل كمال است، اين گونه مسائل در اين نوشتار مورد توجه قرار نمىگيرد، زيرا نيازمند مجالى فراختر است.
انسان سالم و رسالت قرآن
آيا مىتوان براى شناخت انسان سالم به سراغ قرآن رفت؟ ساختن شخصيت سالم جزء رسالت قرآن است، يا رسالت اساسى قرآن فقط نشان دادن (راه رستگارى) است و به سلامت روانى و روحى در اين دنيا كارى ندارد؟
دكتر ويكتور فرانكل مىگويد، هدف مذهب و روان كاوى متفاوت است، با آن كه مذهب بسيار بيشتر از آنچه كه روان درمانى مىتواند به انسان بدهد، به او مىدهد، ولى بسيار بيشتر از آن نيز مىخواهد؛ مذهب خواستار رستگارى انسان و روان درمانى خواستار سلامتى انسان است. البته همان گونه كه در جاى خودش آورده ايم، فرانكل معنىيابى را اساسىترين راه رسيدن به سلامت روانى مىداند و مذهب را نيز معناى غايى جست وجوى بشر، اما در عين حال بايد بگوييم كه دانشمندان غربى وقتى (مذهب) مىگويند، نظرشان به معارف كليسا و كتابهاى موجود مسيحى و يهودى است و متأسفانه از اسلام و قرآن آگاهى مناسبى ندارند، اما حكم را كلى صادر مىكنند. و اين در حالى است كه كتابهاى آسمانى گذشته، با توجه به سپرى شدن زمان معين شريعتشان، توسط قرآن نسخ شدهاند، البته احكام جاودانه تمام اديان در قرآن جا داده شده اما احكام و معارف مربوط به دورههاى خاص زمانى، ديگر منسوخ گشتهاند، و از سويى اين كتابها خود تحريف شدهاند، دست كم تحريفهاى مربوط به ترجمه و فقدان اصل، مسلّماند.
به هر حال، با اين كه فرانكل درست مىگويد كه مذهب، بيشتر از آنچه روان درمانى مىتواند، به انسان مىدهد، اما در اين كه سلامتى شخص در اين دنيا منظور و مقصود مذهب نباشد، سخن او جاى اما و اگر دارد، زيرا اسلام همان گونه كه اصل زندگى دنيا را مقدمهاى براى زندگى جاودانه آن جهانى دانسته است، سلامتى شخصيت انسان را نيز مقدمه سلامتى براى آن زندگى برشمرده است:
(و من كان فى هذه أعمىفهو فى الآخرة اعمىو أضلّ سبيلاً) (اسراء/72)
و از سويى در موارد مختلف، سكينه، آرامش، و اطمينان و نداشتن اندوه و بيم كه از عناصر لازم سلامت روانى در زندگى دنيا هستند به عنوان نعمت قابل سپاس ذكر شده و در موارد ديگر نيز زينت دنيا و (نصيب) شخصى از دنيا مطلوب قلمداد شده كه اشخاص به توجه به آنها فراخوانده شدهاند. مواردى از اين گونه آيات را بنگريد:
(ألا إنّ اولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون. الذين آمنوا و كانوا يتّقون. لهم البشرى فىالحيوة الدنيا و فى الآخرة لاتبديل لكمات الله ذلك هو الفوز العظيم. و لايحزنك قولهم إنّ العزّة لله جميعاًأ ) (يونس/ 62 تا 65)
آگاه باشيد (دوستان و) اولياء خدا، نه ترسى دارند و نه غمگين مىشوند! همانا كه ايمان آوردهاند، و (از مخالفت فرمان خدا) پرهيز مىكردند. در زندگى دنيا و آخرت، شاد (و مسرور)ند با وعدههاى الهى كه تخلف ناپذير است! اين است آن رستگارى بزرگ، سخن آنها تو را غمگين نسازد! تمام عزت (و توانايى) از آن خداست.
(يثبّت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة)
(ابراهيم/ 27)
خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، براى گفتار و اعتقاداتشان، استوار مىدارد، هم در اين جهان و هم در سراى ديگر.
درآيهاى اهميت آخرت و برترى آن را ذكر مىكند اما بلافاصله تأكيد مىكند نصيب خودت از دنيا را نيز فراموش نكن. و چنين به نظر مىآيد كه تمام طيبات، نعمتها و لذتهاى دنيا به گونهاى انسانى و پاكيزه و بدون اجحاف به ديگران و فساد در زمين، براى پيروان قرآن نه تنها مجاز، بلكه به دست آوردن آنها نعمتى بزرگ و مستلزم ستايش و سپاس پروردگار است. در منطق قرآن دنيا را مذموم نمىبينيم، نصيبى از نعمات دنيا براى ماهست، منتهى اينها در مقابل نعمتهاى آخرت كوچك، حقير و كمارزش هستند.
(وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا و أحسن كما أحسن الله اليك و لاتبغ الفساد فى الأرض إنّ الله لايحبّ المفسدين) (قصص/ 77)
و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب، و بهرهات را از دنيا فراموش مكن، و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن؛ و هرگز در زمين در جستوجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد.
بنابراين نمىتوان گفت جهان بينى قرآنى كه آخرت را اصل مىداند، ما را به توجه نكردن به سلامت، نشاط و مواهب الهى در دنيا فرا مىخواند، بلكه ما را به استفاده درست و شايسته و دورى از فساد فرا مىخواند. رهبانيت و برخى از رياضتهاى طاقتفرسا در اسلام توصيه و تجويز نشده است. منظور ما از اين مطلب اين بود كه بهره داشتن از مواهب الهى در دنيا امتياز است، و سلامت روحى و روانى نيز در سطحى بالاتر از سلامت جسمى، ارزشمند.
با توجه به اين مطلب مىتوان مدعى شد كه قرآن به زندگى، معيشت، سلامتى جسمىو روانى انسان در اين دنيا نيز توجه جدى دارد. به ويژه كه در قرآن به سلامتى، آرامش و به تعبير قرآن (سكينه) كه همان آرامش روانى است بسيار توجه شده و بر مؤمنان به اين سبب كه بر آنها (سكينه) نازل كرده منت گذاشته است.
نازل كننده قرآن نه تنها روان شناسترين روان شناسان، بلكه آفريننده روان است، و در تشخيص بيمارى و سلامتى و معيارهاى آنها هيچ خطايى در دانش او راه ندارد.
بيماران بدنى به پزشكان مراجعه مىكنند، اما آنانى كه در روان خود اختلال و بيمارى احساس كنند يا اطرافيانشان آنان را بيمار روانى تشخيص دهند به روان درمانى روى مىآورند و يا به روان پزشكان مراجعه مىكنند. اما مكتبهاى روان شناسى با هم اختلاف دارند و اين اختلاف گاه بسيار زياد است. روان كاوانى كه روان انسان را همچون انرژىهاى انبار شده فرض مىكنند، با آنان كه آن را يك سيستم ارتباطات مىپندارند، در برخورد با بيمارى روان به يك گونه عمل نمىكنند. آن يكى تلاش خواهد كرد اين انرژىهاى فراهم آمده به گونه اى متناسب و در جاى لازم به كار گرفته شود، و اين يك تلاش خواهد كرد اختلال به وجود آمده در اين سيستم رابطهها را از بين ببرد. و به همين سان مقايسه كنيد.
(مُراجِع) ، (روان پريش) و (روان نژند) يا علاقهمندان به سلامتى آنان، چگونه مطمئن خواهند شد كه اين روان كاو بخصوص، همان كسى است كه بايد به او مراجعه كنند، از كجا معلوم كه او با پيش فرضهاى درست و نظريه صحيح دست به روان درمانى مىزند؟ آيا هنوز زواياى نهفتهاى در وجود انسان و روان او از ديد اينان پنهان نمانده است كه در روند درمان اثرى مخرب بر جاى بگذارد؟ و اصولاً با توجه به اين كه دانش انسان در هر زمينه، از جمله روان شناسى و روان درمانى رو به رشد است، طبيعى است كه ديدگاههاى ديروز، امروز كهنهتر به نظر برسند و ديدگاههاى امروز، فردا رونق چندانى نداشته باشند.
اما پديد آورنده قرآن، پديد آورنده روان انسان، جامعه انسانى و جهان نيز مىباشد، خلأى در دانش او راه ندارد كه بعد از اين تكميلش كند، و دانش او تجربى نيست كه در مورد انسان تجربهاى نياندوخته داشته باشد تا پس از اين بياموزد بلكه خود او انسان و روان او را طراحى كرده و آفريده است؛ چيزى درباره انسان بر او پوشيده نيست:
(أ هو أعلم بكم إذ أنشأكم من الارض و إذ أنتم أجنّة فى بطون أمّهاتكم فلاتزكّوا أنفسكم هو أعلم بمن اتقى) (نجم/ 32)
او نسبت به شما از همه آگاه تر است، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد و در آن هنگام كه به صورت جنينهايى در شكم مادران تان بوديد؛ پس خودتان را پاكيزه جلوه ندهيد، او پرهيزگاران را بهتر مىشناسد.
(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب اليه من حبل الوريد) (ق/ 16)
ما انسان را آفريديم و وسوسهها نفس او را مىدانيم و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم.
اوست كه انسان را با اين گونه ويژگيهايش آفريده است، پس بسيار طبيعى است كه شرايط و انگيزههاى رفتار او را بداند و بگويد:
(قل كلّ يعمل على شاكلته) (اسراء/ 84)
بگو هر كس به اقتضاى شخصيت خود عمل مىكند.
وحتى ازاين بالاتر، خود اوست كه انسان را مىگرياند و مىخنداند:
(و أنّه هو أضحك و أبكى) (نجم/ 43)
و او مشاهدهگر بالينى خوبى نيز هست؛ هميشه با انسان است، و نزديك تر از رگ گردن به انسان.
بنابراين سلامتى انسان، يا انسان سالم، در اصل موضوع اساسى مورد نظر قرآن است، و پديد آورنده قرآن نيز كسى است كه روان انسان را آفريده است، بنابراين براى استفاده از ديدگاه او درباره سلامتى انسان، شخصيت سالم و جامعه سالم جاى نگرانى و چند و چونى نيست، راههاى رسيدن به سلامت و بهداشت از گرفتارى در چنگال بىرحم بيمارى را به روشنى ترسيم كرده است.
بنابراين هنگامىكه سخن از انسان سالم به ميان آيد بىترديد مىتوان به سراغ قرآن رفت و نظر قرآن را در اين باره جويا شد. زيرا (انتظارى) كه ما از قرآن داريم در همين راستاست. قرآن كتاب هدايت و راهنمايى انسانهاست، و هر چيزى در اين باره باشد اصول آن در قرآن موجود است.
به تعبير ديگر، رسالت قرآن انسان سازى است، بنابراين طبيعى است كه درباره فرايند (انسان) شدن هر چه را كه لازم است بيان كرده باشد، بر خلاف ساير رشتههاى علمىمانند فيزيك، شيمى، تاريخ، زيرا رسالت قرآن بيان فرمولهاى فيزيك و شيمىو بيان حوادث تاريخى نيست.
قرآن، درمان دردهاى درونى
قرآن خودش را سلامتى مىنامد، سلامتى براى قلبها.
(يا أيّها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمؤمنين. قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير ممّا يجمعون)
(يونس/ 58و 57)
اى مردم اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است؛ و درمانى براى آنچه در سينههاست؛ (درمانى براى دلهاى شما) و هدايت و رحمتى است براى مؤمنان.
بگو: به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند؛ كه اين از تمام آنچه گردآورى كردهاند بهتر است.
و در آيه ديگر مىفرمايد:
(و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين إلاّ خساراً)
(اسراء/ 82)
و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان نازل كرديم، و ستمگران را جز خسران نمىافزايد.
در جايى ديگر فرموده است:
(أ قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء) (فصلت/ 44)
بگو: اين (كتاب) براى كسانى كه ايمان آوردهاند هدايت و درمان است.
فرستنده قرآن كه روان شناسترين، و بلكه روان آفرين است، قرآن را كتاب شفا و سلامتى ناميده است. بنابراين نه تنها مىتوانيم براى جست وجوى سلامتى نسخه قرآنى بخواهيم، بلكه تنها نسخه مطمئن همان نسخه قرآنى است.
انسان داراى فطرت الهى است. انسانهاى سالم به نداى فطرت خود گوش مىدهند و سعى نمىكنند نداى فطرت را خاموش و اين قطب نماى كشتى شخصيت خويش را بىاستفاده بگذارند.
انسان (موجودى رها) شده نيست. علاوه بر اين كه چراغ خرد را در اختيار دارد، جهتيابى به نام فطرت نيز در وجود او قرار داده شده است، انسان مىتواند با اين جهت ياب به راه راست و به سوى مقصدش پيش برود و با چراغ خرد، راه را روشن كند. اين فطرت الهى، جهت يابى است كه در همه مردم وجود دارد (فطر الناس عليها)، ولى برخى ممكن است آن را مورد استفاده قرار ندهند، يا علائم دريافتى آن را جدى نگيرند، و در نتيجه مقصد اصلى حركت خود را گم كنند.
اين فطرت الهى در انسانها، از سويى هماهنگ با دين الهى است و از سويى با تمام هستى:
(فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيّم و لكنّ أكثر الناس لايعلمون) (روم/ 30)
پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار، ولى بيشتر مردم نمىدانند!
كسى كه روى خود را به سوى آيين حنيف الهى كند، خود را با تمام هستى هماهنگ خواهد ديد، زيرا؛ (يسبّح لله ما فى السموات و ما فى الارض) (جمعه /1)
آنچه در آسمانها و زمين است همواره تسبيح خدا مىگويند.
علاوه بر اين انسان در نفس خود (معيارى درونى) دارد، يا به تعبيرى ديگر (خود معيار) است، بدى و خوبى را درك و (حس) مىكند، زيرا (فجور) و تقواى نفس، به آن الهام شده است:
( و نفس و ما سوّاها. فألهمها فجورها و تقويها) (شمس/ 8 و7)
و قسم به (نفس) جان يا روان انسان و آن كسى كه آن را متناسب آفريده و سپس فجور و تقوى (شر و خيرش) را به او الهام كرده است.
بنابراين انسان، محك و معيارى در درون خويش دارد، كه صرف نظر از معيارهاى منطقى و استدلالى، مانند چراغ است، چيزى را (اثبات) نمىكند، روشن مىكند و نشان مىدهد، و نه صفحهاى سفيد، و بىهيچ طرحى. شايد نظر مزلو درباره فطرت انسانهاى سالم بىشباهت به اين نظر قرآنى نباشد.
بنابراين، اولين ويژگى انسان سالم اين است كه براى شنيدن نداى فطرت خود گوشى شنوا دارد، و طبيعى است كه نشنيدن نداى فطرت، معلول بيمارى خطرناكى است كه (كرى) ظاهرى و نشنيدن آوازههاى بيرونى در برابر آن بيمارى بىاهميت است. براى شنيدن، ديدن و فهميدن آنچه فطرت مىگويد و نشان مىدهد و مىخواهد بفهماند، گوش، چشم و دل لازم است كه در انسانهاى ناسالم اين ابزار از كار افتادهاند:
(ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم)
(بقره/ 7)
خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهايشان پردهاى افكنده شده، و عذاب بزرگى در انتظار آنهاست.
انسان سالم، تشنه دانستن و فهميدن
انسانهايى كه داراى فطرت بيدار هستند، از وقتى كه چشم بدين جهان باز مىكنند كنج كاوى بىصبرانهاى آنها را براى دانستن به حركت در مىآورد، مانند كنج كاوى آغاز كودكى. حس نياز به دانستن در آنها قوى است، اما فقط دانستن آنها را ارضا نمىكند، عطش شديدترى آنها را به سوى فهميدن مىراند، فهميدن و نفوذ در ژرفاى حقايق. ممكن است در دانستن، بسيارى از انسانهاى عادى يا حتى ناسالم، با انسانهاى سالم مساوى باشند، اما تفاوت اساسى در فهم و درايت است؛ انسانهاى سالم آنچه را مىدانند تلاش مىكنند بفهمند و تا به فهم آن دست نيافتهاند از پاى نمىنشينند. آنان ممكن است (احتمال)هاى فراوانى را در نظر بگيرند، با مشاهده شنيدن و در نهايت فهميدن با تعقل و مراجعه به فطرت خود به ارزيابى مىپردازند و حق را از ناحق، خوب را از بد، روا را از ناروا تشخيص مىدهند، و در سايه چنين دركى حركت به سوى مقصود را ادامه مىدهند.
براى اينان روييدن يك گياه به همان اندازه شگفت آور است كه گردش منظم خورشيد و ماه و پرتوافشانى آنها، به نظر آنان جهان درون خودشان به بزرگى تمام كهكشانهاست و در هر دو جهان، گستره و ژرفاى بسيارى مىبينند كه مىتوان براى فهم آنها تلاش كرد. آنان در آفرينش آسمانها و زمين تفكر مىكنند تا بفهمند معناى آفرينش و كليد رمز اين همه حركت، نظم، نيرو، زيبايى و عظمت چيست؛ انسانهاى سالم سرانجام به درك حقيقت هستى، يعنى (معنى دارى) آفرينش و حيات پى مىبرند آنان زمزمه سرود هستى را مىشنوند و ناگهان احساس مىكنند كه با آنان هم نوا شدهاند. آنان سرود و تسبيح خوانى آفرينش را مىشنوند و ناگهان از ژرفاى دل فرياد مىزنند پروردگارا! اين همه را بيهوده نيافريدهاى!
(الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و على جنوبهم و يتفكّرون فى خلق السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار) (آل عمران/ 191)
آنان كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه بر پهلو خوابيدهاند، ياد مىكنند؛ و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند؛ (و مىگويند:) بار الها! اينها را بيهوده نيافريدهاى! منزّهى تو! ما را از عذاب آتش نگهدار!
در اين آيه (بلكه دراين فراز آيات 189 تا 195) حالت تفكر، كنج كاوى و نتيجه نهايى تفكر انسانهاى سالم مشخص شده است، كه در همه هستى آيات الهى را مىبينند و سرانجام به شناخت كليد رمز جهان هستى پى مىبرند.
نمونهاى از عالىترين تصوير جستوجو براى دانستن و فهميدن در داستان حضرت ابراهيم(ع) آن گاه كه ماه و ستارگان و خورشيد را مىبيند، و يا آنجا كه چگونگى زنده شدن مردگان را جستوجو مىكند و فرمان در هم آميختن چهار پرنده را دريافت مىكند آمده است، و قرآن كه ابراهيم(ع) را الگوى انسانهاى شايسته، سالم و داراى قلب سليم معرفى مىكند، اين جست و جوها را به عنوان امتيازات آن حضرت بر مىشمارد.
مهمترين مسأله او فهم نظام و سازمان هستى است.
مهمترين (مسألهاى كه انسانهاى سالم مىخواهند به حل آن نائل شوند، فهم سازمان هستى، شناخت هستى آفرين، و جايگاهى است كه از آن آمدهاند و آنجايى كه به سوى آن خواهند رفت. آيات قرآن دراين باره بسيار سخن گفته است. از نمونههاى عالى آن داستان حضرت ابراهيم(ع) است.
درفرازى ديگر از آيات قرآن (آل عمران آيات 190 تا 195) نيز كه پيش از اين نقل شد، تفكر در نظام هستى و معنى دارى آن و رسيدن به معناى هستى و ايمان به هستى آفرين، ويژگى مهم انسانهايى قلمداد شده كه مىخواهند بدانند ازكجا آمدهاند، چرا، و به كجا مىروند، و چرا؟ و اين همه با تدبير كيست؟ تاآنجا كه با اين انديشه، ناگهان پردهها از جلو چشمان آنها كنار مىرود و فرياد مىزنند: (ربّنا ما خلقت هذا باطلاً)!
بلافاصله، با حل اولين مسأله، يعنى ايمان به هستى آفرين، آغاز و پايان راه خود را نيز در مىيابند: (انك من تدخل النار فقد أخزيتهأ) و بدينسان مسأله مبدأ و معادشان با تفكر در قدم اول، ايمان در گام دوم، استمداد از خداوند در گام سوم و امداد الهى در گام چهارم حل مىشود.
آنان زيرتأثير محيط و افكار كليشهاى و تقليدى قرار نمىگيرند، و خودشان را شايسته انديشه و مسؤول عمل و انتخاب خويش مىدانند.
قرآن كريم انسان را موجود با كرامتى مىداند كه مسؤوليت انتخاب خويش را خود بر عهده دارد، هيچ كس مسؤول انتخاب و عمل ديگران نيست، قرآن خاطر نشان مىسازد كه رهبران ضلال نيز در قيامت خود را در پذيرش گمراهى و انحراف پيروان خود شريك نمىدانند و حتى شيطان نيز از انسانهاى سياه كار برائت مىجويد، و گناه هيچ كس را كسى ديگر به عهده نمىگيرد (و لاتزر وازرة وزر اخرى) و نه تنها دشمنان و گمراه كنندگان، كه حتى پدر ومادر و برادر و فرزندان نيز كه از نظر نسبت و علاقه نزديكترين كسان به انسان هستند، در هنگام حسابرسى و كيفر او را تنها مىگذارند و از او مىگريزند.
(يوم يفرّ المرء من اخيه. و امّه و ابيه. و صاحبته و بنيه. لكلّ امرئ منهم يومئذ شأن يغنيه) (عبس/ 34 تا 37)
روزى كه آدمىاز برادرش، و از مادر و پدرش، و از همسر و پسرانش مىگريزد. در آن روز، هر كسى از آنان را كارى است كه او را به خود مشغول مىدارد.
اينها همه براى آن است كه به انسان هشدار دهد: براى انسان بودن و سلامت فكر و روان خويش خودت بايد تصميم بگيرى و مسؤول كيفر و پاداش كارهايت در حين حسابرسى نيز خود تو هستى.
در الگوهايى هم كه معرفى مىكند، ايستادن در مقابل جهالت را حتى اگر در برابر پدر و نزديكان باشد مهمترين ويژگى انسان سالم بر مىشمارد. در مورد (ابراهيم و همراهان او) كه به عنوان اسوه معرفى شدهاند، همين گونه رفتار را نشان مىدهد.
(لن تنفعكم أرحامكم و لا أولادكم يوم القيامة يفصل بينكم و الله بما تعملون بصير. قدكانت لكم أسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه إذ قالوا لقومهم إنّا برءاؤ منكم و ممّا تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء أبداً حتى تؤمنوا بالله وحده) ممتحنه/4و 3)
روز قيامت نه خويشان شما و نه فرزندانتان هرگز به شما سود نمىرسانند. [ خدا ] ميانتان جدايى مىافكند، و خدا به آنچه انجام مىدهيد بيناست. براى شما در (عمل) ابراهيم و كسانى كه با او هستند سرمشقى نيكوست، آن گاه كه به قوم خود گفتند: (ما از شما و آنچه به جاى خدا مىپرستيد بيزاريم. به شما كفر مىورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده، تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد)
قرآن، تفكر تقليدى، يا به تعبير بهتر تقليد به جاى تفكر را مانع بزرگى در راه سلامت انديشه و گردنهاى غيرقابل عبور در راه رسيدن به حق مىداند، يكى از ويژگيهاى زشت گروههاى معارض با انبيا را نيز همين تقليد از پدران و مسؤولانه نيانديشيدن آنان مىداند:
(قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوّاً قبل هذا أتنهينا أن نعبد ما يعبد آباءنا و إنّا لفى شكّ ممّا تدعونا اليه مريب ) (هود/ 62)
گفتند: اى صالح! به راستى تو پيش از اين، در ميان ما مايه اميد بودى. آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستيدند باز مىدارى؟ و بىگمان، ما از آنچه تو ما را بدان مىخوانى سخت دچار ترديد هستيم.
مسؤوليت انتخاب خويش را به گردن ديگران انداختن، چه به گردن رهبران گمراه، يا پدران و نزديكان و يا محيط، در منطق قرآن زشتترين كارى است كه شخص ممكن است انجام بدهد.
خداوند حالت اسفانگيز كسانى را كه خود نيانديشدهاند و به جاى انتخاب آگاهانه راه و روش زندگى خويش، كوركورانه از ديگران تقليد كردهاند، به تصوير كشيده است:
(روزى كه چهرههاشان را در آتش زير و رو مىكنند، مىگويند: اى كاش ما خدا را فرمان مىبرديم و پيامبر را اطاعت مىكرديم) (احزاب/ 66)
در چنين هنگامه دشوارى كه كار از كار گذشته است، آنان گناه انتخاب نكردن راه و روش صحيح در زندگى و برنگزيدن جهان بينى درست را به گردن رهبران خود مىاندازند:
(و قالوا ربنا انا أطعنا سادتنا و كبرائنا فأضلونا السبيلا. ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعناً كبيراً) (احزاب/ 67و 68)
و مىگويند: پرودگارا، ما رؤسا و بزرگتران خود را اطاعت كرديم و ما را از راه به در كردند، پروردگارا! آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان كن، لعنتى بزرگ.
و جالب اينجاست كه آيه معروف (عرضه امانت) الهى، كه به اختيار و مسؤوليت انسان تفسير شده، درست سه آيه بعد از اين آيات آمده است.
اما قرآن اين منطق پوسيده را نمىپذيرد، وحتى به كسانى كه در ضعف نگه داشته شدهاند نيز هشدار مىدهد كه مبادا از انديشه و انتخاب مسؤولانه سرباز بزنند و به انتخاب يا انحراف ديگران سربگذارند.
(و قال الذين كفروا لن نؤمن بهذا القرآن و لا بالذى بين يديه و لو ترى إذ الظالمون موقوفون عند ربهم يرجع بعضهم الى بعض القول يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لولا أنتم لكنّا مؤمنين. قال الذين استكبروا للذين استضعفوا أنحن صددناكم عن الهدى بعد إذ جائكم بل كنتم مجرمين. قال الذين استضعفوا للذين استكبروا بل مكر الليل و النهار إذ تأمروننا أن نكفر بالله و نجعل له انداداً و أسرّوا الندامة لما رأوا العذاب و جعلنا الأغلال فى اعناق الذين كفروا هل يجزون إلاّ ما كانوا يعملون)؟(سبأ/31و 33)
وكسانى كه كافر شدند گفتند: نه به اين قرآن و نه به آن (توراتى) كه پيش از آن است هرگز ايمان نخواهيم آورد. و اى كاش بيدادگران را هنگامىكه در پيشگاه پروردگارشان بازداشت شدهاند مىديدى [ كه چگونه ] برخى از آنان با برخى گفت وگو مىكنند؛ كسانى كه زير دست بودند به كسانى كه [ رياست و ] برترى داشتند، مىگويند: اگر شما نبوديد قطعاً ما مؤمن بوديم. كسانى كه [ رياست و ] برترى داشتند، مىگويند: اگر شما نبوديد قطعاً ما مؤمن بوديم. كسانى كه [ رياست ] و برترى داشتند به كسانى كه زير دست بودند، مىگويند: مگر ما بوديم كه شما را از هدايت پس از آن كه به سوى شما آمد باز داشتيم؟ بلكه خودتان مجرم بوديد. و كسانى كه زيردست بودند به كسانى كه [ رياست و ] برترى داشتند مىگويند: بلكه نيرنگ شب و روز بود، آن گاه كه ما را وادار مىكرديد كه به خدا كافر شويم و براى او همتايانى قرار دهيم. و هنگامىكه عذاب را ببينند پشيمانى خود را آشكار كنند. و در گردنهاى كسانى كه كافر شدهاند غلها مىافكنيم؛ آيا جز به سزاى آنچه انجام مىدادند مىرسند؟
در اين آيات، كيفر، مربوط به عمل خود اشخاص است، فقط انسانهاى جاهل و نادان، روش فكرى و زندگى خود را انتخاب نكرده و گناه آن را به گردن چرخش روزگار يا افسون رهبران گمراه مىپندارند كه مسؤوليتى ندارند، اما قرآن با لحن معنى دارى مىپرسد: (آيا جز كيفر آنچه را كه انجام مىدادند، مىبينند؟)
انسان سالم؛ مسؤوليت پذير و پيشرو
انسان سالم مانند خاشاكى نيست كه باد او را به هر كجا بخواهد ببرد، آنان انسانهايى مسؤوليت پذيرند. آنان نه تنها در مقابل كجروى،انحراف، جهالت و فساد سكوت نمىكنند و يا در جريان آن حل نمىشوند، بلكه در برابر حركت جامعه و خانواده و نزديكان خويش، خود را مسؤول مىدانند. آنان از اين كه ديگران در منجلاب فساد و بيراهههاى سرگردانى به سوى نابودى درحركت باشند رنج مىبرند.
انسان سالم در منطق قرآن، كسى است كه خود وخانواده خود را از شعلههاى سوزان نجات دهد.
(يا ايها الذين آمنوا قوا أنفسكم و أهليكم ناراً وقودها الناس و الحجارة) (تحريم/ 6)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن مردم و سنگها هستند حفظ كنيد
مهمترين ويژگى انسانهاى سالم كه از زيان و ناسلامتى رستهاند، بعد از ايمان، عمل صالح يعنى كار و رفتار شايسته ذكر شده و مهم ترين مصاديق عمل صالح نيز توصيه ديگران به حق و پايدارى (و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)
انسانهاى سالم، از راه نيافتن ديگران چنان رنج مىبرند كه گاه خود را به زحمت مىاندازند، خداوند به پيامبر مىفرمايد:
(لعلّك باخع نفسك ألاّ يكونوا مؤمنين) (شعراء/ 3)
شايد تو از (اندوه) اين كه (مشركان) ايمان نمىآورند، جان خود را تباه سازى.
در آيه ديگر به آن حضرت يادآور مىشود كه تو تنها وظيفهات اشاره و رساندن پيام الهى است (و ما على الرسول الا البلاغ) (عنكبوت/ 18) و تو نمىتوانى پيام روشن الهى را به مردگان و كران بشنوانى اين مىرساند كه پيامبر چقدر از جهالت و انحراف و بيمارى فكرى و روانى مردم زمان خود و آيندگان رنج مىبرده است.
از سوى ديگر، انسانهاى سالم دوست دارند كه پيشرو حركت به سوى راه راست و سلامتى افراد و جامعه باشند. حضرت ابراهيم، اين اسوه قرآنى، نه تنها در مقابل وظيفه امامت و رسالتى كه خدا بر عهده او گذاشته شكرگزار است، بلكه براى فرزندان خويش چنين آرزويى دارد، آرزوى پيشوايى انسانهاى سالم و شايسته.
(و اذا ابتلى إبراهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ قال إنّى جاعلك للناس إماماً قال و من ذرّيّتى قال لاينال عهدى الظالمين) (بقره/ 124)
و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود، و وى آن همه را به انجام رسانيد (خداوند به او) فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم. [ ابراهيم ] پرسيد و از دودمانم چطور؟ فرمود: پيمان من به بيدادگران نمىرسد.
استوارى و پايدارى انسانهاى سالم
انسانهاى سالم، كه راه و روش خود را نه با تقليد، بلكه با تفكر و بصيرت انتخاب كردهاند، به تدريج به ژرفاى بيشترى در اقيانوس حقايق راه مىيابند، و گستره بيشترى فرا روى آنان قرار مىگيرد. به همين دليل آنان به سرچشمه هاى يقينى دست مىيابند و اين سبب مىشود كه بر عقيده و راه روش زندگى خويش استوار بمانند. آنان از اين كه اكثريت مردم (لايعقلون) ، (لايعلمون) ، (لايتفكرون) وأ هستند، و نه تنها آنان را كه در اقليت هستند مورد تمسخر و استهزاء قرار مىدهند، بلكه به شدت عليه آنان موضع گيرى مىكنند و شكنجه و آزارشان مىدهند، هراسى ندارند. همچنان استوار مىمانند و در برابر مخالفتها و موانع سرخم نمىكنند، در اين حال از خداوند نيز استمداد مىكنند تا بتوانند همچنان پايدار و استوار بمانند.
خداوند در داستان حضرت موسى، وقتى از راهيابى جادوگران به حق سخن مىگويد، كه سبب ايمان آنها شد، از پايدارى آنان نيز ياد مىكند. فرعون آنها را تهديد كرد، اما آنان نه تنها موضع خود را عوض نكردند و جا خالى نكردند، بلكه مردانه پاى دريافت خود از حقيقت، و جهان بينى درستى كه به آن دست يافته بودند، ايستادند:
(قالوا إنّا الى ربّنا منقلبون. و ما تنقم منّا إلا أن آمنّا بآيات ربنا لما جاءتنا ربنا أفرغ علينا صبراً و توفّنا مسلمين) (اعراف/ 126)
(جادوگران فرعون كه با ديدن اعجاز حضرت موسى ايمان آورده بودند در مقابل تهديد او) گفتند: ما به سوى پروردگارمان باز خواهيم گشت. و تو ما را به كيفر نمىرسانى جز براى اين كه ما به (معجزات موسى ) آيات پروردگارمان وقتى براى ما آمد ايمان آورديم. پروردگارا! بر ما شكيبايى فرو ريز و ما را مسلمان بميران.
در داستان مبارزه طالوت و جالوت نيز خداوند از زبان مؤمنان مخلصى كه براى مبارزه آماده شده بودند نقل مىكند كه:
(و لما برزوا لجالوت وجنوده قالوا ربنا أفرغ علينا صبرا و ثبّت أقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين) (بقره/ 250)
و هنگامىكه (مؤمنان) با جالوت و سپاهيانش رو به رو شدند، گفتند: پروردگارا!، بر [ دلهاى ] ما شكيبايى فرو ريز، وگامهاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه كافران پيروز فرما.
كسانى كه در راه جهان بينى توحيدى پايدارى كنند به روشن بينى ويژهاى مىرسند كه در آن حالت ديگر (بيم) و (اندوه) دست از سر آنان برمىدارد، آنان با ديدن دست امداد الهى ديگر از كسى و چيزى ترس به دل راه نمىدهند و هيچ چيزى نيز در اين راه آنان را اندوهگين نخواهد كرد:
(ان الذين قالوا ربّنا الله ثم استقاموا فلاخوف عليهم و لاهم يحزنون) (احقاف/ 46)
به تحقيق كسانى كه گفتند: (پروردگار ما خداست) سپس ايستادگى كردند، بيمى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد.
البته در منطق قرآن، بشارت اساسى مربوط به جهان آخرت است، و به دنبال اين آيات مژده بهشت جاودان به آنان داده خواهد شد، اما اثر روحى و روانى چنين حالتى نيز مورد توجه است، رهايى از (ترس) و (اندوه).
در آيتى ديگر تفكيك نتايج هر دو جهانى استقامت در راه اعتقاد درست، كه در منطق قرآنى همان اعتقاد توحيدى است، بيان شده است:
(ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة الاتخافوا و لاتحزنوا و أبشروا بالجنة التى كنتم توعدون. نحن أولياءكم فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة و لكم فيها ما تشتهى أنفسكم و لكم فيها ما تدّعون) (فصلت/ 31و 30)
در حقيقت، كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرو مىآيند و مىگويند: هان، بيم مداريد و غمين مباشيد، و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد، در زندگى دنيا و در آخرت دوستان تان ماييم، و هر چه دلهايتان بخواهد در [ بهشت ] براى شماست، و هر چه خواستار باشيد در آنجا خواهيد داشت
شما قياس كنيد اين نوع زندگى را با زندگى كسى كه نه تنها خود، بلكه جهان و انسان را به خود وانهاده مىداند، و به خصوص درباره انسان مىپندارد كه موجودى است رها شده، و هيچ چيزى ندارد كه بر آن تكيه كند، و پايان زندگى را در همين مرگ دنيوى مىداند، عوامل بسيارى براى ترس او وجود خواهد داشت، ترس از مرگ هيچ گاه او را آرام نخواهد گذاشت، مگر اين كه به فكر چيزى ديگر خود را (مشغول) كند، يا به عوامل تخديرى و سكرآور پناه ببرد و ترس از مرگ، ترس از بيمارى بىدرمان به فشار روحى شديدى بينجامد.
بنابراين، نتيجه پايدارى و استوارى در راه جهان بينى الهى، كه همان يافتن كليد رمز جهان هستى است صرف نظر از نتيجه اصلى، رستگارى و نعمات جاودان، آرامش روحى و روانى در دنيا و يافتن تكيه گاهى در خور اطمينان و رهايى از هر گونه (بيم) و (اندوه) در اين جهان نيز خواهد بود، درست همان مشكل بزرگى كه انسان امروز را به پرتگاه نابودى نزديك كرده است. فشارهاى روحى و روانى، انسانهاى بريده از مذهب را در عين رفاه و داشتن امكانات رفاهى فراوان و مستمر، به موجوداتى قابل ترحم تبديل كرده است.
براى چنين انسانهاى سالم حتى مرگ نيز نگران كننده و دلهرهآور نخواهد بود، زيرا آن نيز مرحلهاى ديگر از زندگى است، و بازگشت به سوى آفريدگار: (انا لله و انا اليه راجعون) در مقابل اينان كسانى هستند كه به تعبير قرآن مذبذب هستند، و پايگاه فكر و اعتقادى محكمى ندارد، و يا آنان كه بعد از رسيدن به حق به انحراف مىگرايند و به جاهليت بر مىگردند.
انسان سالم از ضعف انسان آگاهى دارد، اشتباه و لغزش او را بيدار مىكند، اما نااميد، هرگز!
انسان سالم مىداند كه (خلق الانسان ضعيفاً) و اين يعنى امكان لغزش و اشتباه.
اين يكى از اساسىترين عناصر جهان بينى قرآنى درباره انسان است: ضعف در خلقت و امكان لغزش، فرق مؤمنان و متقيان با غير آنان در اين است كه آنان از شرك و گناهان كبيره دورى مىكنند، و هرگاه لغزشى از آنها سربزند، كه بيشتر لغزشهاى كوچك است، بى درنگ درصدد جبران آن بر مىآيند.
جبران خطا بدون نااميدى، و خود را به دست يأس و قنوط نسپردن، ويژگى مهم انسانهاى سالم قرآنى است، و در مقابل، اصرار بر خطا، تلاش نكردن براى جبران خطاها، بازنگشتن به مسير درست، نااميدى، يأس و قنوط از ويژگيهاى منافقان، كفار و ديگر انسانهاى ناسالم است.
(و لئن أذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه إنّه ليؤس كفور. و لئن أذقناه نعماء بعد ضرّاء مسّته ليقولنّ ذهب السيئات عنّى انّه لفرح فخور. إلا الذين صبروا و عملوا الصالحات أولئك لهم مغفرة و أجر كبير) (هود/ 11و 9)
و اگر از جانب خويش نعمتى به انسان بچشانيم، سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود! و اگر بعد از شدت و رنجى كه به او رسيده نعمتهايى به او بچشانيم، مىگويد: مشكلات از من برطرف شد، و ديگر باز نخواهد گشت! و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مىشود مگر آنها كه (در سايه ايمان راستين) صبر و استقامت ورزيدند و كارهاى شايسته انجام دادند؛ كه براى آنها، آمرزش و اجر بزرگى است!
اين انسان با ديدن نعمتى چنان خوشحال و مغرور شود كه ديگران را كوچك بشمارد و بر آنان فخر بفروشد و روزهاى سخت خود را فراموش كند، يا اين كه شخصى باديدن مشكلات و سختىها چنان خود را ببازد كه جهان در نظرش تيره و تار شود و هيچ نور اميدى افق چشم او را روشن نكند، نشانه ناهماهنگى شخص با سازمان هستى و درك نكردن مسايل بزرگ ترى است كه درك آنهاانسان را در معصيت و خوشحالى در حال اعتدال نگه مىدارد. به همين دليل مؤمنان شايسته كار كه صبر و استقامت جوهره شخصيت آنها را از زنگارهاى گذرا پاكيزه كرده از چنين حالتهايى به دورند.
در آيات 14 و 15 سوره مباركه فجر حال كسانى به تصوير كشيده شده كه وقتى به تعبير قرآن (مبتلا) به نعمت مىكند و آن را اكرام مىكند و مورد نعمت قرار مىدهد، سربالا مىگيرند كه: (ربى اكرمن) (پروردگارم مرا گرامى داشته). اما تا پاى آزمايش پيش مىآيد و روزنه روزى آنان تنگ تر مىشود فريادشان بلند مىشود كه: (ربى أهانن)! (پروردگارم مرا خوار كرده است). و اينان آنهايى هستند كه به مسايل اجتماعى و پيرامون خود توجه ندارند، مال يتيم را مىخورند و سخت به مال اندوزى همت گماردهاند در مقابل آنان از دارندگان (نفس مطمئنة) سخن مىگويد كه به هر بادى نمىلرزند و همواره از خداوند راضى هستند و خداوند از آنان راضى است.
به هر حال، اگر كسى دچار سختى شد، يا لغزشى از او سرزد، اگر انسان سالمىباشد (تسليم يأس و قنوط) نمىشود.
(ثم إنّ ربّك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و أصلحوا إنّ ربّك من بعدها لغفور رحيم) (نحل/119)
اما پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهالت بدى كردهاند، سپس توبه كرده و در مقام جبران برآمدهاند، پروردگارت بعد از آن آمرزنده و مهربان است.
و از زبان حضرت يعقوب(ع) كه يوسف عزيزش را گم كرده بود، اما همچنان اميدوار يافتن او بود و يا در مورد بشارت فرزند كه به حضرت ابراهيم(ع) دادند، سخنانى اميدوارانه از ايشان نقل مىكند.
بدينسان، اميد در امور مربوط به زندگى اين جهان و آن جهان از ويژگيهاى انسانهاى سالم است و اين يعنى استوارى و پايدارى شخصيت سالم در برابر خوشحالى و سختى. به همين دليل آنان كسانى نيستند كه تنها در هنگام سختى به ياد خدا و عبادت او باشند بلكه در هنگام نعمات نيز در حال خشوع و عبوديت هستند، بر خلاف انسانهاى ضعيف و ناسالم.
قرآن در آيات بسيارى، تضرع، دعا و روى آوردن به خدا در هنگام بيم و اضطرار و دشوارى، و روى گرداندن از او را در هنگام خوشى و رفاه، به شدت تقبيح مىكند و حتى گاه لحنى طنزآلود دارد و چنان برخوردى را خنده آور تلقى مىكند.
البته نفس تضرع درحال شدت نه تنها بد نيست، بلكه يكى از فلسفه هاى امتحان الهى است (انعام/ 42)
به شرط اين كه حالت توجه پس از رهايى از شدت فراموش نشود، اما آن گاه كه شخص پس از رهايى از مشكلات به يكباره همه چيز را فراموش مىكند و خدا از يادش مىرود و (غفلت) تمام وجود او را فرا مىگيرد، زشتى آشكار مىشود و اين يعنى ناسلامتى روانى و شخصيتى.
انسانهاى سالم، در اقليت
اكثريت مردم از ديدگاه قرآن، كفور، نابخرد، بىايمان در يك سخن ناسالماند، فقط اقليتى ازمردمان مىتوانند با روشن نگه داشتن چراغ خرد خويش، راه درست را انتخاب كنند و در مسير صحيح گام بگذارند، و آن سان كه شايسته است نيروهاى جسمىو فكرى خويش را به كار گيرند. بنابراين، متفكران، اولوا الالباب، دارندگان بصيرت و انسانهاى شكرگزار كه چشم بينا، گوش شنوا و قلبى سالم داشته باشند، و در اين مسير راه سلامتى حركت و پايدارى كنند اندك هستند، اما اقليت بودن خودشان و كثرت ناسالمان، آنها را به ترديد و دو دلى نمىكشاند و سبب عقب نشينى آنان در برابر روش و فرهنگ عامه مردم نمىشود.
انسان سالم همان گونه كه درباره جهان بيرون به انديشه، مشاهده، ارزيابى، تفكر و نتيجهگيرى مىپردازد، در مورد شناخت خود و نفس و روان خويش نيز با جديت ومداومت تلاش مىكند و اگر لازم باشد در نفس خود تغيير مىدهد.
(انّ الله لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم) (رعد/11)
(و ذلك بأنّ الله لم يك مغيّراً نعمة أنعمها على قوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم) (انفال/ 53)
انسان سالم به جايى مىرسد كه مىتواند از بالا به مسايل نگاه كند، نگاه كلى نگرى كه هر چيزى را در ساختار كلى آن مىبيند و جايگاه وظيفه او را درك مىكند، او در گرداب مسايل كوچك غرق نمىشود، نه اين كه آنها را جدى نگيرد، بلكه از آن جهت كه جزئى بودن آنها را در كليت هستى درك مىكند. با اين ديد است كه مصيبت ها و دشواريها و حتى مرگ، مسايلى جزئى، كوچك و حل شده به نظر مىرسند، و انسانهاى سالم در سراء و ضراء و حين البأس مقاوم و پايدارند.
روحيه برابرى و برادرى
درحيات اجتماعى نيز انسان سالم خود را عضوى از پيكر اجتماع مىداند و به ديگران با ديدى عطوفانه و برادرانه نگاه مىكند و ديگر انسانها را خواهران و برادران خود مىداند. آيات فراوانى در اين زمينه هست از جمله:
(انّما المؤمنون اخوة) (حجرات/ 10)
انسانهاى سالم قرآنى كسانى هستند كه (يؤثرون على انفسهم و لوكان بهم خصاصة) (حشر/ 9) و اين بسيار طبيعى است كه (برادران) در يك خانواده يا در مقياس بزرگتر، جامعه سالم قرآنى خود را سهيم درد و رنج و مسؤول برآورده سازى نيازهاى جامعه بدانند و حتى فراتر از آن عمل كنند، يعنى تا ايثار و مواسات.
آنان تبلور عقيده و تفكرى هستند كه دارند، و بين رفتار و گفتار آنان دوگانگى وجود ندارد، زيرا دوگانگى در گفتار و رفتار نشان دهنده دوگانگى شخصيت انسانهاست، در حالى كه انسانهاى سالم به وحدت شخصيت رسيدهاند.
قرآن، انسانهاى ناسالم را، كه حقيقت را حتى درك هم مىكنند اما فقط براى ديگران خوب مىدانند، ديگران را به كار نيك دعوت مىكنند و خود به آنچه مىگويند پايبند نيستند، به شدت توبيخ مىكند:
(يا ايها الذين آمنوا لم تقولون مالاتفعلون. كبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لاتفعلون) (صف/2 و3)
انسانهاى سالم سرانجام به درك خويش مىرسند. درك خود ازجمله نيازمند درك مقام (خليفة اللهى) انسان است. اين درك او را وا مىدارد كه تمام استعدادهاى الهى خويش را شكوفا كند، خلاقيت، زيبايى و نكويى و اين يعنى نخستين حلقه كمال.
البته مراحل پيشين نيز هر يك پله اى براى رسيدن به بام كمال است، اما پس از يافتن كليد رمز جهان هستى، شناخت و اعتقاد به جهان آفرين، شخص تلاش مىكند خود را آن گونه كه شايسته است بسازد، خدا گونه شود؛ خواستار پاكيها و زيبايىها. و سرانجام نزديك شدن به آن كمال و زيبايى و نيكويى مطلق. اين تلاش آگاهانه (مرحله ايمان پس از مرحله اسلام (حجرات/14) ) پاى گذاشتن بر اولين پله كمال است.
به همين دليل است كه انسانهاى سالم قرآنى تلاش مىكنند سلامتى خود را حفظ كرده و خود را به مرحله كمال برسانند، تا جايى كه اسوه و الگو و پيشواى انسانهاى سالم قرار گيرند، و نه تنها خود كه براى ذريه خود نيز اين آرزو را دارند. (بقره/ 124)
آنچه گذشت، برخى از ويژگيهاى فكرى، اعتقادى، ارزشى و عملى انسانهاى سالم است كه علاوه بر رهنمون شدن شخص و جامعه انسانى به سوى رستگارى، آثار ارزشمند روانى و اجتماعى نيز دارد سكينه، اطمينان و مفاهيمى از اين دست كه نشان دهنده آرامش و تعادل شخصيت است وحيات طيبه كه در برابر (معيشت ضنك) قابل توجه است. (معيشة ضنكاً) نتيجه روى گردانى از خداست، كه اثر دنيوى آن، اين است و اثر اخروى آن نيز كيفر سخت الهى.
پاورقى
[1]. مايلى، تحول و پديدآيى شخصيت، ترجمه دكترمحمود منصور، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، صفحه سه (ازمقدمه مترجم).
[2]. مايلى، تحول و پديدآيى شخصيت، ترجمه دكترمحمود منصور، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، صفحه سه (ازمقدمه مترجم).
[3]. همان / 1.
[4]. همان / 1.
[5]. اريك فروم، انسان براى خويشتن، ترجمه اكبر تبريزى، 66.
[6]. اريك فروم، انسان براى خويشتن، ترجمه اكبر تبريزى، 66.
[7]. همان / 68و 67.
[8]. همان / 68.
[9]. گوردون آلپورت، رشد شخصيت، فاطمه افتخارى، كتابهاى سيمرغ، تهران 1352 ، 92 96 (با اختصار).
[10]. همان/ 94.
[11]. هنريك ميزياك، ويرجينا استاوت سكستون، تاريخچه و مكاتب روان شناسى، احمد رضوانى، معاونت فرهنگى آستان قدس رضوى، مشهد، 1371، 502.
[12]. شهيد مطهرى، مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى(انسان در قرآن) دفترانتشارات اسلامى(از جلد 1 تا جلد 4) صفحه 293.
[13]. روان شناسى كمال، مقدمه.