پرسش:
در مورد زندگانی اما حسن مجتبی علیه السلام توضیحاتی بفرمایید؟
پاسخ:
امام حسن (ع ) فرزند امير مؤمنان على بن ابيطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پيامبر خدا (ص ) است .
امام حسن (ع ) در شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدينه تولد يافت .
وى نخستين پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنايت كرد.
رسول اكرم (ص ) بلا فاصله پس از ولادتش , او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت .
سپس براى او بار گوسفندى قربانى كرد, سرش را تراشيد و هموزن موى سرش -كه يك درم و چيزى افزون بود - نقره به مستمندان داد.
پيامبر (ص ) دستور داد تاسرش را عطر آگين كنند و از آن هنگام آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موى سرنوزاد سنت شد.
اين نوزاد را حسن نام داد و اين نام در جاهليت سابقه نداشت .
كنيه او را ابومحمد نهاد و اين تنها كنيه اوست .
لقب هاى او سبط, سيد, زكى , مجتبى است كه از همه معروفتر مجتبى ميباشد.
پيامبر اكرم (ص ) به حسن و برادرش حسين علاقه خاصى داشت و بارها ميفرمودكه حسن و حسين فرزندان منند و به پاس همين سخن على به ساير فرزندان خودميفرمود : شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند .
امام حسن هفت سال و خردهاى زمان جد بزرگوارش را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پيامبر (ص ) كه با رحلت حضرت فاطمه دوماه يا سه ماه بيشتر فاصله نداشت , تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .
امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت , به امامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرد, و نزديك به شش ماه به اداره امور مسلمين پرداخت .
در اين مدت , معاويه كه دشمن سرسخت على (ع )و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت ( در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و درآخر آشكارا به طلب خلافت ) جنگيده بود, به عراق كه مقرخلافت امام حسن (ع ) بودلشكر كشيد و جنگ آغاز كرد.
ما دراين باره كمى بعد تر سخن خواهيم گفت .
امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پيكر و بزرگوارى به رسول اكرم (ص )بسيار مانند بود.
وصف كنندگان آن حضرت او را چنين توصيف كرده اند:.
داراى رخسارى سفيد آميخته به اندكى سرخى , چشمانى سياه , گونهاى هموار,محاسنى انبوه , گيسوانى مجعد و پر, گردنى سيمگون , اندامى متناسب , شانهيى عريض ,استخوانى درشت , ميانى باريك , قدى ميانه , نه چندان بلند و نه چندان كوتاه .
سيمايى نمكين و چهرهاى در شمار زيباترين و جذاب ترين چهرهها .
ابن سعد گفته است كه حسن و حسين به ريگ سياه , خضاب ميكردند .
كمالات انسانى.
امام حسن (ع ) در كمالات انسانى يادگار پدر و نمونه كامل جد بزرگوار خودبود.
تا پيغمبر (ص ) زنده بود, او و برادرش حسين در كنار آن حضرت جاى داشتند,گاهى آنان را بر دوش خود سوار ميكرد و ميبوسيد و ميبوييد.
از پيغمبر اكرم (ص ) روايت كردهاند كه درباره امام حسن و امام حسين (ع )ميفرمود: اين دو فرزند من , امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند ( كنايه از اين كه در هر حال امام و پيشوايند ).
امام حسن (ع ) بيست و پنج بار حج كرد, پياده , درحالى كه اسبها نجيب را با او يدك ميكشيدند.
هرگاه از مرگ ياد ميكرد ميگريست و هر گاه از قبر ياد ميكردميگريست , هر گاه به ياد ايستادن به پاى حساب ميافتاد آن چنان نعره ميزد كه بيهوش ميشد و چون به ياد بهشت و دوزخ ميافتاد, همچون مار گزيده به خود ميپيچيد.
از خدا طلب بهشت ميكرد و به او از آتش جهنم پناه ميبرد.
چون وضو ميساخت و به نماز ميايستاد, بدنش به لرزه ميافتاد و رنگش زرد ميشد.
سه نوبت دارائيش رابا خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت .
گفته اندك : امام حسن (ع ) در زمان خودش عابد ترين و بى اعتنا ترين مردم به زيور دنيا بود.
در سرشت و طينت امام حسن (ع ) برترين نشانههاى انسانيت وجود داشت .
هركه او را ميديد به ديدهاش بزرگ ميآمد و هر كه با او آميزش داشت بدو محبت ميورزيد و هر دوست يا دشمنى كه سخن يا خطبه او را ميشنيد, به آسانى درنگ ميكردتا او سخن خود را تمام كند و خطبهاش را به پايان برد.
محمد بن اسحاق گفت : پس از رسول خدا (ص ) هيچكس از حيث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسيد.
بر درخانه فرش ميگستردند و چون از خانه بيرون ميآمد و آنجا مينشست راه بسته ميشد وبه احترام او كسى از برابرش عبور نميكرد و او چون ميفهميد, برميخاست و به خانه ميرفت و آن گاه مردم رفت و آمد ميكردند.
در راه مكه از مركبش فرود آمد وپياده به راه رفتن ادامه داد.
در كاروان همه از او پيروى كردند حتى سعد بن ابى وقاص پياده شد و در كنار آن حضر ت راه افتاد.
ابن عباس كه از امام حسن و امام حسين (ع ) مسن تر بود, ركاب اسبشان راميگرفت و بدين كار افتخار ميكرد و ميگفت : اينها پسران رسول خدايند.
با اين شأ ن و منزلت , تواضعش چنان بود كه : روزى بر عده اى مستمند ميگذشت ,آنها پارههاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و ميخوردند, چون حسن بن على را ديدند گفتند: اى پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو.
امام حسن (ع ) فورا از مركب فرود آمد و گفت : خدا متكبرين را دوست نمى دارد.
و باآنان به غذا خوردن مشغول شد.
آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد, هم غذا به آنان داد و هم پوشاك .
در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفتهاند.
از جمله مدائنى روايت كرده كه : حسن و حسين و عبدالله بن جعفر به راه حج ميرفتند.
توشه و تنخواه آنان گم شد.
گرسنه و تشنه به خيمهاى رسيدند كه پير زنى در آن زندگى ميكرد.
از او آب طلبيدند.
گفت اين گوسفند را بدوشيد وشير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد.
چنين كردند.
سپس از او غذا خواستند.
گفت همين گوسفند را داريم بكشيد و بخوريد.
يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان كرد و همه خوردند وسپس همانجا به خواب رفتند.
هنگام رفتن به پير زن گفتند: ما از قريشيم به حج ميرويم .
چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد.
و رفتند.
شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت , گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس ميكشى آنگاه ميگويى از قريش بودند؟ روزگارى گذشت و كار بر پير زن سخت شد, از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد.
حسن بن على (ع ) او را ديدو شناخت .
پيش رفت و گفت : مرا ميشناسى ؟ گفت نه .
گفت : من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم .
و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند.
آن گاه او را نزد برادرش حسين بن على فرستاد.
آن حضرت نيز همان اندازه به اوبخشش فرمود.
او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نيز عطايى همانند آنان به اوداد.
حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود كه به گفته مروان , با كوهها برابرى ميكرد.
بيعت مردم با حسن بن على (ع ).
هنگاميكه حادثه دهشتناك ضربت خوردن على (ع ) در مسجد كوفه پيش آمد و مولى (ع ) بيمار شد به حسن دستور كه در نماز بر مردم امامت كند, و در آخرين لحظات زندگى , او را به اين سخنان وصى خود قرار داد: پسرم فرزندانش و رؤساى شيعه و بزرگان خاندانش را بر اين وصيت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به او تحويل داد و سپس فرمود: پسرم سلاحم را به تو تحويل دهم .
همچنانكه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مأ مور كرده كه به تودستور دهم در آخرين لحظات زندگيت , آنها را به برادرت حسين بدهى .
امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ايستاد.
خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش , على عليه السلام با مردم سخن بگويد.
آنگاه پس از حمدو ثناى بر خداوند متعال و رسول مكرم (ص ) چنين گفت : همانا دراين شب آن چنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفتهاند و آيندگان بدو نخواهند رسيد.
و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و كوشش هائى كه على (ع ) در راه اسلام انجام داد وپيروزيها كه در جنگها نصيب وى شد, سخن گفت و اشاره كرد كه از مال دنيا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهميهاش از بيت المال , كه ميخواست با آن خدمتكارى براى اهل و عيال خود تهيه كند.
در اين موقع در مسجد جامع كه مالامال از جمعيت بود, عبيدالله بن عباس بپاخاست و مردم را به بيعت با حسن بن على تشويق كرد.
مردم با شوق و رغبت با امام حسن بيعت كردند.
واين روز, همان روز وفات پدرش , يعنى روز بيست و يكم رمضان سال چهلم از هجرت بود.
مردم كوفه و مدائن و عراق و حجاز و يمن همه با ميل با حسن بن على بيعت رمضان سال چهلم از هجرت بود.
رمضان سال چهلم از هجرت بود.
خواست از راهى ديگر برود و با او همان رفتارى پيش گيرد كه باپدرش پيش گرفته بود.
پس از بيعت مردم , به ايراد خطبهاى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بيت پيغمبر (ص ) كه يكى از دو يادگار گران وزن و در رديف قرآن كريم هستند تشويق فرمود, و آنها را از فريب شيطان و شيطان صفتان بر حذر داشت .
بارى , روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در كوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مايه اميد كسان ساخته بود.
حسن بن على (ع ) شرايط رهبرى را در خودجمع داشت زيرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او يكى از شرايط ايمان بود, ديگر آنكه لازمه بيعت با او اين بود كه از او فرمانبردارى كنند.
امام (ع ) كارها را نظم داد و واليان براى شهرها تعيين فرمود و انتظام امور را بدست گرفت .
اما زمانى نگذشت كه مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش دراجراى عدالت و احكام و حدود اسلامى قاطع ديدند, عده زيادى ازافراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به به معاويه نامه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفه تحريك نمودند, و ضمانت كردند كه هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزديك شود, حسن را دست بسته تسليم او ميكنند يا ناگهان او رابكشند.
خوارچ نيز بخاطر وحدت نظرى كه در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند در اين توطئه ها با آنها همكارى كردند.
در برابر اين عده منافق , شيعيان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند كه به كوفه آمده و در آنجا سكونت اختيار كرده بودند.
اين بزرگمردان مراتب اخلاص وصميميت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بيعت و چه در زمانى كه امام (ع ) دستور جهد داد ثابت كردند.
امام حسن (ع ) وقتى طغيان و عصيان معاويه را در برابر خود ديد يا نامه هايى او را به اطاعت عدم توطئه و خونريزى فرا خواند ولى معاويه در جواب امام (ع ) تنها به اين امر استدلال مى كرد كه : من درحكومت از تو با سابقه تر و در ا ين امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همين و ديگر هيچ گاه معاويه در نامههاى خود با اقرار به شايستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : پس از من خلافت از آن توست زيرا تو از هر كس بدان سزاوار ترى و در آخرين جوابى كه به فرستادگان امام حسن (ع ) داد اين بود كه برگردند, ميان ما و شمابجز شمشير نيست .
و بدين ترتبيب دشمنى و سركشى از طرف معاويه شروع شد و او بود كه با امام زمانش گردنكشى آغاز كرد.
معاويه با توطئههاى زهرآگين و انتخاب موقع مناسب موقع مناسب و ايجاد روح اخلالگرى و نفاق , توفيق يافت .
او با خريدارى وجدانهاپست و پراكندن انواع دروغ و انتشار روحيه يأ س و در مردم سست ايمان , را به نفع خود فراهم ميكرد و از سوى ديگر, همه سپاهايانش را به بسيج عمومى فراخواند.
امام حسن (ع ) نيز تصميم خود را براى پاسخ به ستيزه جويى معاويه دنبال كرد و رسمااعلان جهاد داد.
اگر در لشكر معاويه كسانى بودند كه به طمع زر آمده بودند و مزدوردستگاه حكومت شام ميبودند, اما در لشكر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناك شيعيانى ديده ميشد مانند حجر بن عدى , ابو ايوب انصارى , و عدى بن حاتم ... كه به تعبيرامام (ع ) يك تن از آنان افزون از يك لشكر بود .
اما در برابر اين بزرگان ,افراد سست عنصرى نيز بودند كه جنگ را با گريز جواب مى دادند, و در نفاق افكنى توانايى داشتند, و فريفته زر و زيور دنيا ميشدند.
امام حسن (ع ) از آغاز اين ناهماهنگى بيمناك بود.
مجموع نيروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشتهاند.
امام حسن (ع ) در مسجد جامع كوفه سخن گفت و سپاهيان را به عزيمت بسوى نخيله تحريض فرمود.
عدى بن خاتم نخسين كسى بود كه پاى در ركاب نهاد و فرمان امام را اطاعت كرد.
بسيارى كسان ديگر نيز از او پيروى كردند.
امام حسن (ع ) عبيد الله بن عباس را كه از خويشان امام و از نخستين افرادى بودكه مردم را به بيعت امام تشويق كرد, با دوازده هزار نفر به مسكن كه شمالى ترين نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود.
اما وسوسههاى معاويه او را تحت تأ ثيرقرار داد و مطمئن ترين فرمانده امام را, معاويه در مقابل يك ميليون درم كه نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود كشاند.
در نتيجه , هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نيز به دنبال او از به اردوگاه شتافتند و دين خود را به دنيافروختند.
پس از عبيد الله بن عباس , نوبت فرماندهى به قيس بن سعد رسيد.
لشكريان مقتول شدن او, روحيه سپاهيان امام حسن (ع ) را ضعيف نمودند.
عدهاى از كارگزاران معاويه كه به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات كردند, نيز زمزمه پذيرش صلح را بوسيله امام (ع ) در بين مردم شايع كردند.
از طرفى يكى از خوارج تروريست نيزهاى بر ران حضرت امام حسن زد.
به حدى كه استخوان ران آن حضرت آسيب ديد و جراحتى سخت در ران آن حضرت پديد آمد.
بهرحال وضعى براى امام (ع ) پيش آمد كه جز صلح با معاويه , راه حل ديگرى نماند.
بارى , معاويه وقتى وضع را مساعد يافت , امام حسن (ع ) پيشنهاد صلح كرد.
امام حسن براى مشورت با سپاهيان خود خطبهاى ايراد فرمود و آنها را به جانبازى و يا صلح - يكى از اين دو راه تحريك و تشويق فرمود.
عده زيادى خواهان صلح بودند.
عده اى نيز با زخم زبان امام معصوم را آزردند.
سرانجام پيشنهاد صلح معاويه مورد قبول امام حسن واقع شد, ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را درقيد و بند شرايط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند, و در آينده نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى زير پاى خواهد نهاد, و در نتيجه , ماهيت ناپاك معاويه و عهد شكنى هاى او و عدم پاى بندى او به دين و پيمان , بر همه مردم آشكار خواهد شد.
و نيز امام حسن (ع )با پذيرش صلح از بردار كشى و خونريزى كه هدف اصلى معاويه بود و ميخواست ريشه شيعه و شيعيان آل على (ع ) را بهر قيمتى هست , قطع كند, جلوگيرى فرمود.
بدين صورت چهره تابناك امام حسن (ع ) - همچنان كه جد بزرگوار رسول الله (ص ) پيش بينى فرمود بود - بعنوان مصلح اكبر در افق اسلام نمودار شد.
معاويه درپيشنهاد صلح هدفى جز ماديات محدود نداشت و ميخواست كه بر حكومت استيلا يابد.
اما امام حسن (ع ) بدين امر راضى نشد مگر بدين جهت كه مكتب خود و اصول فكرى خودرا از انقراض محفوظ بدارد و شيعيان خود را از نابودى برهاند.
از شرطهايى كه در قرار داد صلح آمده بود اينهاست : معاويه موظف است درميان مردم به كتاب و خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سيرت خلفاى شايسته عمل كند و بعد از خود كسى را بعنوان خليفه تعيين ننمايد و مكرى عليه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شيعيان آنها درهيچ جاى كشور اسلامى نينديشد.
و نيزسب و لعن بر على (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زيانى به هيج فرد مسلمانى نرساند.
بر اين پيمان , خدا و رسول خدا(ص ) و عده زيادى را شاهد گرفتند.
معاويه به كوفه آمد با افراد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جريان امر قرار گيرند.
سيل جمعيت بسوى كوفه روان شد.
ابتدا معاويه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنكه : هان اى اهل كوفه ,ميپينداريد كه به خاطر نماز و روزه و زكوة وحج با شما جنگيدم ؟ با اينكه ميدانسته ام شما به جنگ بر خواستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما رابدست گيرم , و اينك خدا مرا بدين خواسته نايل آورد, هر چند شما خوش نداريد,اكنون بدانيد هر خونى كه در اين فتنه بر زمين ريخته شود هدر است و هر عهدى كه با كسى بستهام زير دوپاى من است .
بدين طريق عهد نامه اى را كه خود نوشته و پيشنهاد كرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زير هر دوپاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا كرد سپس حسن بن على (ع ) با شكوه و وقار امامت - چنانكه چشمها را خيره و حاضران رابه احترام وادار ميكرد- بر منبر بر آمد و خطبه تاريخى مهمى ايراد كرد.
پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول الله (ص ) چنين فرمود: ...به سوگند خدا من اميد ميدارم كه خيرخواه ترين خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را كه كينه هيچ مسلمانى را به دل نگرفته ام و خواشتار ناپسندوناروا براى هيچ مسلمانى نيستم ... سپس فرمود: معاويه چنين پنداشته كه من او را شايسته خلافت ديده ام و خود را شايسته نديده ام .
او دروغ مى گويد.
ما دركتاب خداى عز و جل و به قضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت اولى ريم و لحظهاى كه رسول خدا وفات يافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ايم .
آنگاه به جريان غدير خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسير حقيقى اش اشاره كردو فرمود: اين انحراف سبب شد كه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى معاويه و يارانش - نيز در خلافت طمع كردند .
چون معاويه در سخنان خود به على (ع ) ناسزا گفت , حضرت امام حسن (ع ) پس ازمعرفى خود و برترى نسب و حسب خود و بر معاويه نفرين فرستاد و عده زيادى از مسلمانان در حضور معاويه آمين گفتند.
و ما نيز آمين ميگوييم .
اما حسن (ع ) پس از چند روزى آماده حركت به مدينه شد.
معاويه به اين ترتيب خلافت اسلامى را در زير تسلط خود آورده وارد عراق شد, و در سخنرانى عمومى رسمى , شرايط صلح را زير پا نهاد و از هر راه ممكن استفاده كرد, و سخت ترين فشار و شكنجه را بر اهل بيت و شيعيان ايشان روا داشت .
امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشيد, در نهايت شدت واختناق زندگى كرد و هيچگونه امنيتى نداشت , حتى در خانه نيز در آرامش نبود.
همسران و فرزندان امام حسن (ع ).
دشمنان و تاريخ نويسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند.
اما آنچه تاريخ هاى صحيح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از: ام الحق دختر طلحه بن عبيد الله - حفصه دختر عبد الرحمن بن ابى بكر- هند دختر سهيل بن عمد و جعده دختر اشعث بن قيس .
بياد نداريم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگيش از هشت يا ده به اختلاف دوروايت تجاوز كرده باشند.
با اين توجه كه ام ولد هايش هم داخل در همين عددند.
ام ولد كنيزى است كه از صاحب خود داراى فرزند ميشود و همين امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش ميباشد .
فرزند آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بودهاند بنامهاى : زيد, حسن , عمرو,قاسم , عبد الله , عبد الرحمن , حسن اثرم , طلحه , ام الحسن , ام الحسين , فاطمه , ام سلمه , رقيه , ام عبد الله , و فاطمه .
و نسل او فقط از دو پسرش حسن و زيد باقى ماند و از غير اين دو انتساب با آن حضرت درست نيست .
جنون آميزترين جنايت معاويه
معاويه بارها تصميم بر مسموم كردن امام مجتبى(ع) گرفت و به واسطههاى پنهان زيادى متوسل گرديد حاكم نيشابورى با سند معتبر از ام بكر بنت مسور نقل مىكند كه گفت:
«كان الحسن بن على[ع] سم مرارا كل ذلك يغلتحتى كانت مرة الاخيرة التى مات فيها فانه كان يختلف كبده، فلم لبثبعد ذلك الا ثلاثا حتى توفي; حسن بنعلى[ع] را بارها مسموم كردند، ليكن اثر چندانى نگذاشت ولى در آخرين مرتبه زهر كبدش را پارهپاره كرد، كه بعد از آن سه روز بيشتر زنده نماند.»
ابنابىالحديد مىنويسد: «چون معاويه خواستبراى پسرش يزيد بيعتبگيرد، اقدام به مسموم نمودن امام مجتبى(ع) كرد، زيرا معاويه براى گرفتن بيعتبه نفع پسرش و موروثى كردن حكومتش مانعى بزرگتر و قوىتر از حسنبنعلى(ع) نمىديد، پس معاويه توطئه كرد، آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.»
در اين توطئه، بيشترين نقش را مروان بنحكم كه فرماندار مدينه بود ايفا كرد. وقتى معاويه تصميم بر اين جنايت هولناك گرفت، آخرين مرتبه، طى نامهاى سرى از مروان فرماندار خويش خواست تا در مسموميتحسن بنعلى(ع) سرعت گيرد و آن را در اولويت قرار دهد.
مروان جهت اجراى اين توطئه مامور شد با جعده دختر اشعث همسر امام مجتبى(ع) تماس برقرار كند. معاويه در نامهاش نوشته بود كه جعده يك عنصر ناراضى و ناراحت است و از جهت روحى مىتواند با ما همكارى داشته باشد و سفارش كرده بود كه به جعده وعده دهد بعد از انجام ماموريتش او را به همسرى پسرش يزيد درخواهد آورد و نيز توصيه كرده بود صد هزار درهم به او بدهد.
بنا به گفته شعبى: چون جعده امام مجتبى(ع) را مسموم كرد، معاويه صدهزار درهم را به او داد، ليكن از ازدواج با پسرش يزيد سرباز زد و در پيامى برايش نوشت: «چون علاقه به حيات و زندگى فرزندم يزيد دارم، نمىگذارم با تو ازدواج كند.»
امام صادق(ع) فرمود: جعده - لعنة الله عليها - زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام مجتبى(ع) روزه داشت و روزهاى بسيار گرمى بود، به هنگام افطار خواست مقدارى شير بنوشد، آن ملعون زهر را در ميان آن شير ريخته بود، به مجرد اين كه شير را آشاميد، پس از چند دقيقه امام(ع) فرياد برآورد:
«عدوة الله! قتلتني قتلك الله و الله لا تصيبن مني خلفا و لقد غرك و سخر منك و الله يخزيك و يخزيه; دشمن خدا! تو مرا كشتى، خداوند تو را نابود كند. سوگند به خدا! بعد از من بهره و سودى (خوشحالى) براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و مفت و رايگان در راستاى اهدافشان به كار گرفتند. سوگند به خدا (معاويه) بيچاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذليل كرد.»
امام صادق(ع) در ادامه سخنان خود فرمودند: «امام مجتبى(ع) بعد از اين كه جعده او را مسموم كرد، دو روز بيشتر باقى نماند و از دنيا رفت و معاويه هم بدانچه وعده كرده بود وفا ننمود.»
تطهير جنايتكار
بعضى از مورخان همانند ابن خلدون و لامنس خواستهاند دامن معاويه را از اين جنايت هولناك تطهير كنند و بگويند، اين هم از اخبار ساختگى است. ابن خلدون مىنويسد:
«و ما ينقل من ان معاوية دس اليه السم من زوجة جعدة بنت الاشعثفهو من احاديث الشيعة و حاشا لمعاوية من ذلك...; نسبت مسموميتحسن بنعلى(ع) به معاوية ابىسفيان كه به دست همسرش جعده دختر اشعث انجام شد، ساخته و پرداخته شيعه است و دامن معاويه از چنين نسبتهايى به دور است.»
ولامنس نيز مىنويسد: «و كان الغرض من هذا الاتهام و صم الامويين ... و لم يجرا على هذا القول بهذا الاتهام الشنيع جمهرة سوى المؤلفين من الشيعة.»
هدف از نسبت مسموميتحسن بنعلى [عليه السلام] به معاويه بد نام كردن رژيم بنىاميه بوده و اين اتهام را غير از مؤلفان شيعه كسى مطرح نكرده است!!
اعتراف مورخان
توطئه معاويه جهت مسموم نمودن امام مجتبى(ع) به قدرى روشن و آشكار است كه فرصت هر گونه انكار را از مورخان و دانشمندان گرفته است و از اينروست كه آنان بدون اختلاف - جز در موارد اندك - آن را نگاشتهاند، از جمله آنهاست: ابنحجر عسقلانى، ابوالحسن على بنحسين بنعلى مسعودى، ابوالفرج اصفهانى،شيخ مفيد، احمد بنيحيى بنجابر بلاذري، ابنعبدالبر، محمد بنعلى ابنشهرآشوب، ابن صباغ مالكى، سبط ابنجوزى، سيوطى، حاكم نيشابورى،احمد بناعثم كوفى، و جمال الدين ابى الحجاج يوسف المزى.
به جهت اختصار به مطالب محمد بنجرير طبرى بسنده مىكنيم او مىنويسد:
علت وفات و رحلت امام مجتبى(ع) اين بود كه معاويه هفتاد مرتبه آن حضرت را مسموم كرد وليكن اثر فورى و اساسى نگذاشت تا اين كه زهرى را جهت مسموم نمودن آن حضرت براى جعده دختر محمد بناشعثبنقيس كندى فرستاد و به همراه آن زهر، بيست هزار دينار فرستاد و ده قطعه باغ از باغهاى كوفه را به نام او كرد و همچنن وعده داد بعد از انجام ماموريت، او را به ازدواج پسرش يزيدبن معاويه درآورد. پس او در فرصتى خاص آن زهر را به خورد حسن بنعلى داد و مسمومش كرد».
مورخ توانا، علامه بزرگوار باقر شريف قرشى مىنويسد:
جعده دختر اشعثبنقيس از خانوادههاى فرومايه، بسيار پست و فرصتطلب بود. او نسبتبه امام مجتبى(ع) عقده است، شايد بدان جهت كه نتوانسته بود از آن حضرت فرزندى داشته باشد; از اينرو وقتى زهر از سوى مروان رسيد و وعدهها را شنيد و پولها را مشاهده كرد، ارتكاب آن جرم بزرگ را پذيرفت و در روزى گرم و سوزان كه امام مجتبى(ع) روزهدار بود، به هنگام افطار زهر را در كاسه شير ريخت و به آن حضرت خورانيد. زهر بلافاصله رودههايش را پاره كرد و امام از شدت درد به خود مىپيچيد و مىفرمود: انالله و انا اليه راجعون. آخرين روزهاى حيات آن حضرت، جنادة بناميه براى عيادت خدمتش آمد. او مىگويد: حال امام منقلب بود و از شدت درد مىناليد،تشتى را در برابر حضرت قرار داده بودند. هر چند گاه، لختههاى خون از راه دهان خارج مىشد، اين جا بود كه به وحشت افتادم و سخت ناراحتم شدم.
وصاياى امام مجتبى(ع)
شيخ طوسى(ره) از ابنعباس نقل مىكند: در واپسين ساعتهاى عمر امام مجتبى(ع) برادرش امام حسين(ع) وارد خانه آن حضرت شد، در حالى كه افراد ديگرى از ياران امام مجتبى(ع) در كنار بسترش بودند. امام حسين پرسيد: برادر! حالت چگونه است؟ حضرت جواب داد:
در آخرين روز از عمر دنيايىام و اولين روز از جهان آخرت به سر مىبرم و از جهت اين كه بين من و شما و ديگر برادرانم جدايى مىافتد، ناراحتم. سپس فرمود: از خدا طلب مغفرت و رحمت مىكنم، چون امرى دوست داشتنى، همچون ملاقات رسول خدا(ص) و اميرمؤمنان و فاطمه و جعفر و حمزه(عليهم السلام) را در پيش دارم. آن گاه اسم اعظم و آنچه را از انبياى گذشته از پدرش اميرالمؤمنين(ع) به ارث داشت تسليم امام حسين(ع) نمود. در آن لحظه فرمود بنويس:
«هذا ما اوصى به الحسن بن على الى اخيه الحسين اوصى انه يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و انه يعبده حق عبادته لا شريك له فى الملك و لا ولى له من الذل و انه خلق كل شئ فقدره تقديرا و انه اولى من عبد و احق من حمد، من اطاعه رشدو من عصاه غوى و من تاب اليه اهتدى، فانى اوصيك يا حسين بمن خلفت من اهلى و ولدى و اهل بيتك ان تصفح عن مسيئهم و تقبل من محسنهم و تكون لهم خلفا و والدا، و ان تدفننى مع رسول الله(ص) فانى احق به و ببيته فان ابو اعليك فانشدك الله بالقرابة التى قرب الله - عزوجل - منك و الرحم الماسة من رسول الله(ص) ان لا تهريق فى امرى محجمة من دم حتى نلقى رسول الله(ص) فنختصم اليه و نخبره بما كان من الناس الينا;
اين وصيتى است كه حسن بنعلى به برادرش حسين نموده است. وصيت او اين است: به يگانگى خداى يكتا شهادت مىدهد و همان طورى كه او سزاوار بندگى است عبادتش مىكند، در فرمانروايىاش شريك و همتايى وجود ندارد و هرگز ولايتى كه نشانگر ذلت او باشد بر او نيست. او آفريدگار همه موجودات است و هر چيزى را به اندازه و حساب شده آفريده. او براى بندگى و ستايش سزاوارترين معبود است. هر كس فرمانبردارى او كند راه رشد و ترقى را پيش گرفته و هر كس معصيت و نافرمانى او كند گمراه شده است و هر كس به سوى او بازگردد - توبه كند - از گمراهى رسته است.
اى حسين، تو را سفارش مىكنم كه در ميان بازماندگان و فرزندان و اهل بيتم كه خطاكاران آنان را با بزرگوارى خود ببخشى و نيكوكاران آنها را بپذيرى و بعد از من جانشين و پدر مهربانى براى آنان باشى.
مرا در كنار قبر جدم رسول خدا(ص) دفن نما، زيرا من سزاوارترين فرد براى دفن در كنار پيامبر خدا(ص) و خانه او هستم، چنانچه از اين كار تو را مانع شدند سوگند مىدهم تو را به خدا و مقامى كه در نزد او دارى و به پيوند و خويشاوندى نزديكتبا رسول خدا(ص) كه مبادا به خاطر من حتى به اندازه خون حجامتى، خون ريخته شود تا آن كه پيغمبر خدا(ص) را ملاقات كنم و در نزد او نسبتبه رفتارى كه با ما كردند شكايت نمايم.»
و در روايتى ديگر وصيت آن حضرت چنين نقل شده:
برادرم، آن گاه كه از دنيا رفتم، بدنم را غسل بده و حنوط كن و كفن نما و جنازهام را به سوى حرم جدم ببر و در آن جا دفن كن، چنانچه از دفن جنازه من در كنار قبر جدم مانع شدند، تو را به حق جدم رسول خدا(ص) و پدرت اميرمؤمنان و مادرت فاطمه زهرا(س) با هيچ كس در گير مشو و به سرعت جنازه مرا به بقيع برگردان و در كنار آرامگاه مادرم دفن نما.»
شهادت مظلومانه امام مجتبى عليه السلام
مشهور ميان مورخان و علماى مسلمان اين است كه امام مجتبى(ع) بر اثر زهرى كه از سوى معاوية بنابىسفيان توسط جعده به آن حضرت خورانيده شد، در روز پنجشنبه 28 صفر سال پنجاهم هجرت در سن 48 سالگى به شهادت رسيد. همان طورى كه شيخ مفيد(ره) متوفاى قرن پنجم، سال413 هجرى، و مفسر اديب و توانمند شيخ طبرسى(ره) در قرن ششم سال 548 هجرى در دو كتاب خود و علامه بزرگوار حلى در قرن هشتم سال726 هجرى بر آن تصريح كردهاند.
مرحوم شيخ طبرسى - روايتى را از طبرانى نقل مىكند و مىگويد: «ايشان در كتاب «معجمه» نوشته است: امام مجتبى(ع) در ماه ربيعالاول سال49 هجرى به وسيله زهر به شهادت رسيده است.»
و در اين جا قول سومى وجود دارد و آن اين كه: «امام حسن(ع) در روز پنجشنبه، هفتم ماه صفر سال پنجاه هجرى رحلت نموده است.»
مرحوم علامه مجلسى اين قول را به شيخ ابراهيم كفعمى صاحب مصباح و بلد الامين نسبت داده است.
ابن قتيبه دينورى مىگويد: چيزى از رحلت امام مجتبى(ع) نگذشت كه معاويه اقدام به گرفتن بيعت از مردم شام براى پسرش يزيد كرد و اين را طى بخشنامهاى به همه جهان اسلام اعلام نمود.
مراسم كفن و دفن
آن گاه كه امام حسن(ع) دار فانى را وداع گفت، عباس بنعلى(ع)، عبدالرحمن بنجعفر و محمد بنعبدالله بنعباس به كمك امام حسين(ع) شتافتند و آن حضرت با كمك آنان جنازه برادر را غسل داد، حنوط كرد و كفن نمود، آن گاه به مصلا (جايگاه خاص، جهت نماز گزاردن بر مردگان) كه در نزديكى مسجد النبى بود منتقل نمودند، كه آن مصلا را «بلاطه» مىناميدند. در آن جا بر جنازه آن حضرت نماز گزاردند، سپس جنازه را جهت تجديد عهد و دفن، نزديك مزار رسول خدا(ص) بردند.
ممانعت از دفن در حرم پيامبر
فرماندار مدينه، مروان بنحكم به همراه آشوبگران جلو آمدند و فرياد برآوردند: شما مىخواهيد حسن بنعلى را در كنار پيامبر دفن كنيد؟ از طرف ديگر عايشه سوار بر استر به جمعشان پيوست و فرياد زد: چگونه مىشود كسى را كه من هرگز او را دوست ندارم، به ميان خانه من داخل كنيد.
مروان گفت: آيا سزاوار است عثمان در دورترين نقطه مدينه در قبرستان دفن شود و حسن بنعلى در جوار پيامبر خدا(ص) هرگز نمىشود، من شمشير به دست مىگيرم و حمله مىكنم و ممانعتخواهم نمود.
عدهاى از امويان و آشوبگران به دنبال بهانه بودند و مىخواستند فتنهاى به پا كنند كه امام حسين(ع) با بردبارى جنازه برادرش را به سوى بقيع برگرداند و بنىهاشم را آرام نمود و در جوار جدهاش فاطمه بنت اسد در بقيع دفن نمود و از خونريزى و فتنه به همان وضعى كه امام مجتبى(ع) وصيت نموده بود جلوگيرى كرد.
امام حسين(ع) رو به مروان كرد و فرمود: اگر برادرم وصيت كرده بود كه در كنار جدش پيامبر(ص) دفن شود، مى فهميدى كه تو كوچكتر از آنى كه بتوانى ما را برگردانى و جلو دفن جنازه او را در ميان حرم پيامبر(ص) بگيرى.
ابنشهر آشوب مىافزايد: به هنگام بردن جنازه امام مجتبى(ع) به سوى بقيع غرقد، افراد شرور و پستبه پشتيبانى امويان به جنازه آن بزرگوار تيراندازى كردند، به طورى كه هنگام دفن هفتاد تير از بدن آن حضرت جدا نمودند.
عايشه به هنگام دفن امام مجتبى(ع)ابنعباس(ره) خطاب به عايشه (در حالى كه چهل سوار در اطرافش بودند) گفت: «واسو اتاه فيوما على بغل و يوما على جمل، تريدين ان تطفئى نورالله و تقاتلى اولياءالله ارجعى فقد كفيت الذى تخافين و بلغت ما تحبين و الله منتصر لاهل البيت و لو بعد حين; چه بيچارگى و بدبختى! امروز سوار بر استر شدى و يك روز سوار بر شتر گشتى (اشاره به جنگ جمل). تو مىخواهى نور خدا را خاموش كنى و با اولياى خدا بجنگى. برگرد، آنچه ديگران مىخواستند انجام دادى و ماموريتخويش را به پايان رساندى، خداوند اهل بيت(عليهم السلام) را يارى خواهد كرد، گرچه زمانى بگذرد...»
و بعضى سخن ابنعباس را چنين نقل كردهاند: «جملت و بغلت و لو عشت لفيلت!» آن روز سوار بر شتر گشتى و امروز بر استر سوارى، و اگر زنده بمانى [براى مبارزه با نور خدا و اهل بيت] بر فيل نيز سوار خواهى گشت.
و در قسمتهايى از زيارات جامعه، خطاب به امامان معصوم(عليهم السلام) ماجراى شهادت آن بزرگوار را از زبان امام صادق(ع) چنين نقل مىكند:
«يا موالى... انتم بين صريع فى المحراب قد فلق السيف هامته و شهيد فوق الجنازة قد شكتبالسهام اكفانه [اكفانه بالسهام]...; اى سروران من...! شما كسانى هستيد كه بعضى جسدتان در ميان محراب عبادت در حالى كه فرقتان شكافته بود، به شهادت رسيديد و بعضى از شما شهيدى هستيد كه دشمنان اسلام بر جنازه شما تيراندازى كردند، به طورى كه كفنتان سوراخ سوراخ گرديد...»
در روايت فوق، ابتدا اشاره به نحوه شهادت على بنابىطالب(ع) شده است و سپس ماجراى تيرباران شدن جنازه امام مجتبى(ع) را بيان مىكند و در ادامه آن، ماجراى شهادت امام حسين(ع) و ديگر ائمه را بيان مىدارد.
انعكاس شهادت امام مجتبى(ع)
شهادت مظلومانه سبط اكبر رسول خدا(ص) پرده نفاق را از چهره كريه معاويه كنار زد; پرده نفاقى كه ذوالفقار اميرمؤمنان(ع) در صحراى صفين قادر بر دريدن آن نگرديد. شهادت امام مجتبى(ع) كارى كرد كه عمرو بننعجة گفت: «رحلتحسن بنعلى[ع] اولين خاك ذلت و خوارى بود كه بر سر عرب پاشيد و سياهبختش گردانيد.»
الف) واكنش مردم
امام باقر(ع) نسبتبه انعكاس شهادت آن بزرگوار فرمود: «مكث الناس يبكون على الحسن بنعلى و عطلت الاسواق; به هنگام شهادت امام مجتبى(ع) مردم گريه و زارى داشتند، حزن آنان را فرا گرفت و عزادارى نمودند و بازارها را تعطيل كردند.»
ب) حضور همگانى
جهم بنابىجهم مىگويد: چون امام حسن مجتبى(ع) رحلت نمود، بنىهاشم همگى بسيج گرديدند و به تمام شهرها و روستاهاى اطراف مدينه كه در آنها، انصار زندگى مىكردند رفتند و خبر شهادت آن حضرت را با حزن و اندوه اعلان داشتند، به مجرد شنيدن خبر رحلت آن بزرگوار، زن و مرد، كوچك و بزرگ همگى در تشييع جنازه شركت نمودند، به طورى كه بر اثر كثرت جمعيت در ميان بقيع اگر سوزن به روى زمين مىافتاد به زمين نمىرسيد.
پ) مردم مكه و مدينه
ابن ابىنجيح مىگويد: «در مكه معظمه و مدينه منوره يك هفته عزاى عمومى بود و همه مردم اعم از زنان، مردان و فرزندان خردسال، در فقدان آن حضرت اشك مىريختند.»
ت) مردم بصره
ابوالحسن مدائنى مىنويسد: عبدالله بنسلمه جهت رساندن خبر رحلت جانگداز امام مجتبى(ع) براى زياد بنابيه وارد بصره شد، كه به محض پخش خبر شهادت آن حضرت، آه و ناله مردم بلند شد. ابوبكره برادر زياد مريض بود، چون صداى گريه مردم را شنيد از همسرش ميسه بنتشحام پرسيد: چه خبر شده؟ با بىپروايى گفت: «حسن بنعلى درگذشت و مردم از دست او آسوده شدند!»ابوبكره با خشم و ناراحتى گفت: «ساكتباش! واى بر تو! خداى سبحان او را از شر بسيارى آسوده كرد، و ليكن مردم با فقدان او خير بسيارى را از دست دادند، خداوند حسن بنعلى را رحمت كند.»
ث) همسر معاويه
ابن قتيبه نيز مىنويسد: «خبر رحلت امام مجتبى(ع) چون به معاويه رسيد، او و بعضى از همراهانش سجده شكر به جا آوردند و تكبير گفتند، و ليكن فاخته همسر معاويه سخت ناراحت گرديد و معاويه را بر شادمانىاش نكوهش نمود و فريادش به «انا لله و انا اليه راجعون» بلند شد».
ج) معاويه و يارانش
در آن زمان عبدالله بنعباس در شام به سر مىبرد، چون خبر خوشحالى معاويه را در رحلت امام مجتبى(ع) شنيد بر او داخل شد و چون بر زمين نشست، معاويه گفت:
حسن بنعلى مرد و هلاك گرديد! عبدالله گفت: بلى، آنگاه چند مرتبه تكرار كرد: «انا لله و انا اليه راجعون» سپس گفت: معاويه! شنيدم اظهار خوشحالى و شادمانى كردهاى! آگاه باش! قسم به خدا با مرگ حسن بنعلى هرگز قبر تو پر نمىگردد و كوتاهى عمر با بركت او بر عمر تو نمىافزايد. او رحلت نمود و حال آنكه وجودش بهتر از تو بود. اگر امروز ما گرفتار فقدان آن وجود مبارك شدهايم، قبلا به چنين مصيبتى در رحلت رسول خدا(ص) مبتلا گشته بوديم، و ليكن خداوند سبحان با تعيين جانشين نيكو، آن را جبران نمود. در اين هنگام عبدالله فريادى برآورد و گريه زيادى كرد به طورى كه هر كس در آن جا بود تحت تاثير قرار گرفت و اشكش جارى گشت، حتى معاويه خبيث هم گريان شد.
راوى گفت: «هرگز مانند آن روز، مجلسى را چنان متاثر و گريان نديدم.»
چ) بنىهاشم در مدينه منوره
حاكم در مستدرك مىنويسد:
«چون امام حسن مجتبى(ع) در گذشت، زنان بنىهاشم يك ماه در سوگ آن حضرت عزادارى و نوحه سرايى نمودند.»
عبيده بنت نائل از عايشه بنتسعد نقل مىكند: «زنان بنىهاشم به مدت يك سال براى حسن بنعلى عزادارى كردند.»
منابع:
ماهنامه كوثر شماره 4