پرسش:
چه عواملی اعراب مسلمان را تحریک به فتح دیگر کشورها کرد؟
پاسخ:
باسلام و عرض احترام و آرزوی توفیقات الهی برای شما
در مقام پاسخ به پرسش مذکور بیان می داریم از این که پاسخ آن را به فوریت خواسته اید ما در این فرصت کوتاه به مقاله ای برخورد کرده ایم که تا حدودی پاسخ پرسش شما را در بر دارد.
چنانچه سوال خاصی در این مورد یا موارد دیگر داشتید ، مجددا با ما مکاتبه نمایید.
اینک آن مقاله:
فتوح در اسلام
دكتر صادق آئينهوند
اين مقاله از دو نگاه به موضوع فتوح، در دو شكل تغلبى و قلوب آن مىپردازد. ابتدا با ورود اجمالى به پيشامد رده كه زمينه ساز فتوح راشدى است و بيانمشكل حضور سرداران فاتح از بنو مخزوم در مدينه، به ماهيت اصناف چهارگانه امت اسلامى بعد از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به عنوان عوامل برپادارنده جريان فتوح پرداخته، و به تعريف و نقش هر يك در ساز و كار امت اشاره مىكند.
پس از آن به دو عنصر مقوم در هر دو شيوه از فتوح، يعنى اعرابى و عربى از زاويه نقش آفرينى پرداخته و با اين فرض كه حركت هجرت، مدنيت و تعرب كه مبين دو قطب از حضارت و بداوت است، درباره دستاوردهاى فتح تغلبى و فتح قلوب، سخن به ميان مىآورد.
برخورد احتياط آميز فقيهان حجاز و عراق با فتوح راشدون و تعاقب تاريخى آن و مخالفت صريح اين فقيهان با گسترش اسلام در سرزمينهاى دارالحرب به سبك فتح اول در دو عصر اموى و عباسى، دامنهاى ديگر از موضوع بحثحاضر است.
چهرهشناسى هرم فتح اول با هيئت قبايلى و ذهنيت اعرابى، و تعليل و تسبيب آن از زبان فرماندهان، در وجه مقايسه با فتح دوم، اين امر را روشن مىكند كه فتح قلوب يا اقناعى، هم با فطرت ابلاغ دينى و كرامت انسانى سازگارتر است و هم امواج انسانى آن پايدارتر و دستاوردهاى تمدنى و معرفتى آن بارزتر مىباشد.
كليد واژگان
فتح تغلبى، فتح تمدنى، دارالحرب، رده، خلافت، اعرابى، عربى، هجرت، مدينه، مدنيت، تعرب، بدويت، دارالاسلام.
مقدمه
فتح كه غالبا به صورت جمع، فتوح و يا جمع الجمع، فتوحات به كار مىرود، در اصطلاح به بيان نحوه گشايش دارالحرب مىپردازد. (1)
در حقيقت جنگ هايى كه پس از رحلت پيامبرگرامى خدا صلى الله عليه وآله و به دنبال نبردهاى رده (2) در عصر خلفاى راشدين، به ويژه خليفه اول و دوم رخ داد، سرزمينهاى پهناورى را با مردمانى از نژادهاى گوناگون، به قلمرو اسلام درآورد. موضوع فتوح در اسلام از منظرهاى خاص محل بحث و توجه قرار گرفته است; فقيهان سياسى در بحث دارالحرب و دارالاسلام در كتب سير (3) ، خراج نويسان، در باب مالى و زراعى در كتب خراج، فتوح نگاران در بحث جغرافيا و نژاد و نحوه فتح و توصيف سرزمينها در كتب فتوح و خطط نويسان در باب تاسيس و عمران و توسعه شهرهاى رباطى و ثغور در كتب خطط، بدان پرداختهاند.
اين مقاله درصدد آن است تا موضوع فتوح را از دو زاويه تغلبى (فتح به شمشير) و فتح قلوب (عرضه اسلام بر مبناى اقناع) پژوهش كند. 1
در اين مقال نويسنده قصد ندارد فتح تغلبى را طعن كند و يا برآن خدشه وارد آورد، بلكه برآن است تا در وجه مقايسه، به تعريف و تمايز و انطباق هر كدام از آن دو با پيشرفت تمدنى در جهان اسلام بپردازد و دستاوردهاى هر يك را در ميزان تاريخ بسنجد.
از سوى ديگر، مىكوشد هشدارها و مخالفتهاى فقيهان طراز اول غير وابسته به حاكميت امويان و عباسيان و نامآورانى چون شافعى، ابوحنيفه، عبدالله بن مبارك و مالك (4) را در اين باب بيان كند تا وجه تمايز آن آرا با آراى فقيهان وابسته به حكومت چون شيبانى، ابويوسف، اوزاعى، ماوردى و فراء (5) معلوم گردد.
به بيان ديگر، قصد دارد چالشى را كه در قرن دوم تا پايان آن ذهن نخبگان و انديشمندان جامعه اسلامى را بر سر موضوع فتوح به خود مشغول داشته بود، اندكى روشن كند.
شايان ذكر است كه در مقالهاى با صبغهاى تاريخى، اگر نويسنده بخواهد به روشمندى پژوهش وفادار باشد، به گونهاى محدود مىتواند از آراى فقيهان در اين موضوع، به ويژه در مبحث فقه سياسى و حكومتى سخن به ميان آورد تا در اين باب بر او ملامتى نرود.
فتوح و فاتحان
قضيه فتوح در صدر اسلام پس از پيامبر گرامى خدا صلى الله عليه وآله چون در پى فتوح رده پديد آمد، از منظر سياسى، اجتماعى و دينى، گفتمانى خاص را در پى آورد كه بى گفتوگو نمىتوان آن را حاصل عزم جزم و اتفاق جمعى دولتمردان، اصحاب و نخبگان اسلامى براى گسيل نيروهاى فاتح در جهت گسترش سرزمين هاى دارالحرب دانست.
تركيب نيروهاى فاتح از شمالى و جنوبى به خصوص مهاجر و انصار و حضور باديهنشينان و سران وفدهاى دير پيوند كه سردمدارانشان پس از فروپاشى آخرين بقاياى حلفهاى مطيبون و ايلاف (6) پس از سال هشتم قمرى، راه مدينه را پيش گرفته بودند، امر فتوح و انسجام درونى نيروهاى فاتح سال نخستخلافت ابوبكر را سخت آسيبپذير كرده بود.
از يازده تن از فرماندهان منصوب براى مقابله با شورشهاى رده، فرمانده كل و معاونش خالد و عكرمه از بنو مخزوم بودند. صاحبان قبه و اعنه (7) كه از ديرباز در شمار چند خانواده حكومتگر قريشى حاكم بر مكه به شمار مىآمدند، امر دفاع و تهيه سلاح را براى حمايت از بازرگانى و سياست و حفظ ساختار بت پرستانه مكه بر عهده داشتند. آنچه در جريان نبرد با اهل رده پيش آمده بود، انصار و بعضى از مهاجرانهمراه خالد را در برخورد يكسان با دستههاى شورشيان و ناخشنودان از ميان اعرابى و عربى (از مرتد معاند تا شاعر پيشه متنبى و تا ناخرسند جفول (8) كننده)، سخت نگران كرده بود.
گرچه خالد و عكرمه توانستند، بهرغم مخالفت عمر (شخصيت دوم و مشاور عالى تصميمسازى خلافت)، با تكيه بر حمايتخليفه اول و با همراهى بدويان دير پيوند، مخالفان سياسى حاكميت مدينه را با مخالفان دينى يكسان محسوب دارند و آنان را از دم تيغ بگذرانند، اما همين پيروزى خشن آن هم با فاتحان مخزومى و بدنه بدوى از ميان اعراب، دشوارىهايى براى حاكميت مدينه به دنبال آورد كه از اين لحظه با حضور آن فاتحان در مدينه تشديد مىشد.
شايد امر فتوح، كه با ورود به عراق از چندى قبل توسط مثنى بن حارثه شيبانى پيشنهاد شده بود، مىتوانستسرداران فاتح خاندانهاى نيرومند احلاف قريش را در پى يافتن زمين و اموال و گسترش اسلام به آن سو گسيل دارد و مشغول گرداند و ذهنشان را كه پس از كسب وجاهت دينى حاصل از سركوب مرتدان، مىرفت تا به سابقه ديرينه قبه دارى و اعنه بانى، به سهم ستانى از خلافت مشغول شود، به جاى ديگر منصرف گرداند.
با عنايتبه چنين سابقهاى، نيروهاى نظامى فتوح كه از راس هرم، صبغه مخزومى داشت و قاعده بر سلوك اعرابى مىرفت، به سوى عراق (مدائن) و شام (دمشق) رهسپار شدند.
در اين جا براى شناخت نيروهاى حاضر و همراه در بدنه هر دو شيوه از فتوح، مناسب استبه اصناف امت پس از پيامبر گرامى خداصلى الله عليه وآله اشاره كنيم. در تفسير طبرى آمده است:
لقد ترك النبى الناس يوم توفي على اربع منازل: مؤمن مهاجر، و الانصار، و اعرابى مؤمن لم يهاجر... و الرابعة، التابعون باحسان; (9)
روزى كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به ديدار معبود شتافتند، مردم بر چهار مرتبتبودند: 1- مؤمن مهاجر 2- انصار 3- اعرابى مؤمنى كه هجرت نكرده بود 4- تابعان از راه احسان.
همه كسانى كه پيش از فروپاشى شرك در سال هشتم قمرى براى دفاع از دين خدا و نجات از حصار شرك و حفظ دين و يافتن مفر و پناهگاه از مكه يا مكانهاى ديگر به مهجر نبوى، مدينه هجرت كردند، مؤمن مهاجرند.
از اينان تنى چند در ساختار قدرت و تاسيس حاكميت قريشى بر مبناى پيوند دو خاندان تيم و عدى نقش داشتند و در كسوت نظامى، سياسى و اقتصادى از اركان خلافت نو پا به شمار مىرفتند. (10)
دسته ديگر كه اكثر مهاجران را با خود داشت در اجزاى حاكميت، در مشاغل پايينتر به كار گمارده شده بودند. تنى چند، به تعداد انگشتان، پس از پيامد سقيفه و انتخاب خليفه ناخشنودانه از اين ماجرا به سابقه الفتبا بيت نبوت، با حاكميتبه حزم مىرفتند و از توغل در وظايف حكومتى تن مىزدند.
دسته دوم، يا ناصران دين خدا در فقدان پيامبر گرامىصلى الله عليه وآله، به رغم آن كه براىپيشگيرى از پس افتادن از قدرت، دستبه اقدام زدند (11) ولى چون در تدبير و تمشيت امور سياسى، در فهم ساختار قدرت قريشيان و در تحليل درستبدنه آن ناتوان بودند، با آن همه جهاد و سابقه، ناگهان در چنبرى افتادند كه نجات از آن به بهاىاز دست دادن وجهه سياسى آنها تمام شد.
پس از آن به ناچار براى حفظ هويتخويش و نجات از سقوط حتمى، به حاكميت ناخواسته قريشيان تن دادند. ديرى نپاييد كه زعيم (12) يكى از دو شاخه توانمندشان كه به ملاحظات حفظ جان و در پى تحصيل مفر از مدينه گريخته بود به طرز مرموزى در شام جان باخت.
مرغ دانا كه مىرميد از دام
باهمه زيركى به دام افتاد
اينان در بدنه نظامى فتوح در مراتب دوم و سوم و فروتر بودند و به تبع در بهرهبردن از غنيمت و زمينها و اموال حاصل از فتوح، سهم كمى داشتند. اين دو صنف كه ذكرشان رفت، عربىاند.
دسته سوم، اعراب غير مهاجرند كه چون در فتح تغلبى نقشى چشمگير داشتند، بعدا توصيف دقيقترى از آنها به دستخواهيم داد.
اعرابى، مفرد اعراب، به بدوى گفته مىشود در مقابل حضرى. نام ديگر آنها وبرى استبرابر مدرى كه به شهرنشينان اطلاق مىشود. به چادرنشينان غير مستقر در مكان ثابت كه از مو و كرك احشامشان سرپناه و تن پوش مىسازند و به دنبال آب و چراگاه از نقطهاى به نقطه ديگر در حركتاند، اعرابى گفته مىشود، همانسان كه به شهرنشينانمستقر در مكانى برآمده از خشتخام يا پخته، عربى مىگويند. (13)
ابن تيميه در كتاب الاقتضاء گفته است:
ان لفظ الاعراب هو في الاصل اسم لبادية العرب. فان كل امة لها حاضرة و بادية، فبادية العرب، الاعراب. و قديقال: ان بادية الروم، الارمن و نحوهم...; (14)
لفظ اعراب در اصل نامى استبراى چادرنشينان عرب. هر امتى، داراى شهرنشينان و چادرنشينان است. چادرنشينان عرب، اعراب و چادرنشينان روم، ارمنيان و همسان آنهايند.
اعرابى داراى چهار خصلت است:
اذا كان بدويا، صاحب نجعة، وانتواء و ارتياد للكلا، و تتبع لمساقط الغيث; (15)
زمانى مىتوان بركسى يا قومى نام اعرابى نهاد كه غير شهرنشين و صاحب چراگاه باشد، و به نوء (پىگيرى امور جوى از طريق ستارگان) باور داشته باشد و براى يافتن چراگاه بكوشد و محل نزول باران را پىجويى كند.
ابن انبارى در كتاب الزاهر آورده است:
قال الفراء: الاعراب، اهل البادية و العرب اهل الامصار; (16)
فراء گفته است: اعراب باديهنشينان و عرب شهرنشيناناند.
پس از آنكه همه جزيرةالعرب به اسلام پيوست، اصطلاح مدنيت منبعث از مدينه كه مركز اجتماع، تمدن و اداره اسلام شد، در مقابل اصطلاح تعرب استعمال مىشد و شاخص اين هويت، هجرت بود. آنها كه از مكه يا مكانهاى ديگر قبل از سقوط پايگاه شرك به مدينه هجرت كرده بودند، مؤمن مهاجر بودند و آنها كه پس از آن هجرت كردند، مهاجر شناخته نمىشدند، بلكه از ثواب جهاد و نيت دينى بهره مىبردند:
لاهجرة بعد الفتح، ولكن جهاد و نية; (17)
پس از فتح مكه، هر سفرى به سوى مدينه هجرت به حساب نمىآيد، بلكه در عداد جهاد و نيت است.
در دايره بزرگتر، مدنيت و تعرب را، دارالاسلام ناميده و تا پيش از فتح مكه در مقابل دارالشرك به كار مىبردند و پس از فتح مكه آن را در مقابل اصطلاح دارالحرب مىنهادند. در اين جا فارق اعرابى و عربى كه دو اصطلاح براى تركيب جامعه اسلامى همه اعصار و زمانهاست، مدنيت است.
هر چند تعرب بعد از مدنيتحرام شده، خروج از اعرابىگرى و پيوستن به مدنيتاسلامى به سادگى امكانپذير است.
در شرح السير الكبير شيبانى آمده است:
فاذا وطن الاعرابي مصرا من امصار المسلمين فقد خرج عن الاعرابية; (18)
اگر اعرابى در شهرى از شهرهاى مسلمين سكنا گزيند، از اعرابىگرى خارج مىشود.
نيز ابن سعد در الطبقات الكبرى، در داستان ام سنبله اسلمى آورده است:
ان اسلم ليسوا باعراب، هم اهل باديتنا و نحن اهل قاريتهم، اذا دعونا هم اجابوا، و ان استنصرناهم، نصرونا. (19)
براساس اين روايت، پيامبر گرامى خدا صلى الله عليه وآله هديه ام سنبله از قبيله اسلم را پذيرفت و آن گونه كه از حديثشريف استنباط مىشود، ملاك ديگر براى خروج از اعرابىگرى، هم پيمانى با اهل مدينه است. در اين صورت به سبب مراوده و معامله با شهرنشينان خصلت اعرابىگرى از آنها زايل مىشود و خصايل همساز با مدنيت در آنها پديدار مىگردد.
در اصل وضع اين راه براى خروج اعرابيان و پيوستنشان به مدنيت، جاى هيچ شك نيست و يكى از دو راهى است كه در جامعه اسلامى فرا روى آنان گشوده شده است. ولى گويا اين حديث را براى آن ساخته باشند تا بخواهند قبيله اسلم را كه اولين دسته از بيعت كنندگان از غير مهاجر و انصار بود تقديس كنند و بر آن جامه مدنيتبپوشانند تا با كسب اعتبار براى بيعتشان راه را بر سخنان معارضان در باب خلافتببندند.
در مقابل اگر اعرابيان پس از ورود به مدنيتبار ديگر در صدد رجوع به باديه باشند، اين كارشان از گناهان كبيره محسوب مىشود.
در حديث آمده است:
ثلاث من الكبائر: التعرب بعد ان كان مهاجرا و كان من رجع بعد الهجرة الى موضعه من غير عذر، يعدونه كالمرتد...; (20)
سه چيز از گناهان بزرگ است: بعد از هجرت و پذيرش مدنيت، به اعرابىگرى روى آوردن و كسى كه بدون عذر پس از مهاجر شدن، به باديه برگردد و با اعراب در آنجا سكنا گزيند در شمار مرتدان است.
بريدة بن حصيب اسلمى به دوست صحابىاش سلمة بن اكوع گفته است:
ارتدت على عقبيك; تعربت! فاجابه سلمة: معاذالله انى في اذن من رسولاللهصلى الله عليه وآله; (21)
آيا مرتد شدى و از مدنيتبه تعرب پيوستى! او در جواب گفت: پناه بر خدا من از پيامبر خداصلى الله عليه وآله اجازه دارم.
در مسند احمد بن حنبل آمده است كه يكى از اصحاب، كسى را سرزنش كرد و گفت:
يا ابن الذي تعرب بعد الهجرة; (22)
اى پسر كسى كه پس از هجرت (درك مدنيت) به باديه پيوست و اعرابى شد.
عنوان دسته چهارم، يعنى تابعان از راه احسان، بر مسلمانانى اطلاق مىشود كه شاهد حضور پيامبر گرامى خداصلى الله عليه وآله نبوده و به عيان آنچه در ابتداى نهضت اسلامى از جهاد و اخلاص و ابتلا رخ داده است، نديدهاند، ولى بر فطرت پاك و بر مبناى خرد، به انتخاب دست زده و اسلام را نيكو گزيده و بدان دل بستهاند.
براى آنكه اهميتشهر و صحرا را در مطالعات مردمشناسى تاريخى باز شناسيم به تعريف آن دو مىپردازيم.
مدنيت و بدويت در جامعه اسلامى (بيابان و خيابان)
صحرا تقريبا يك سوم مساحت جهان را در بر مىگيرد و در جهان عرب 5/96% مساحت مصر و 40% مساحت عراق و يك سوم مساحتسوريه و بخش عمده شبه جزيره عربى را شامل مىشود.
بر اين اساس، اهميت پژوهشهاى مردمشناسى اجتماعى، (Socioanthropology) در جوامع بدوى آشكار مىشود. (23)
مدينه، (Medinta) كلمهاى آرامى است و بر جايى اطلاق مىشود كه در آن دستگاه قضا داير باشد. دين، (Dino / Daena) كه در زبانهاى سامى، معنايى نزديك به هم دارد، و برخى از خاورشناسان آن را از فرهنگ فارسى دانستهاند و در تركيب بلدينى در زبان بابلى (Beldini) به معنى رئيس قضا يا قاضى القضات استعمال شده است، با لغت مدينه خويشاوندى دارد.
«يوم الدين» در قرآن كريم به معنى روز پاداش و ديان در استعمال عصر جاهلى در بيان اعشى حرمازى خطاب به پيامبر گرامى خداصلى الله عليه وآله : «يا سيد الناس و ديان العرب» به معنى قاضى است (24) .
با اين حساب مىتوان گفت، مدينه به مكانى گفته مىشود كه عدالت و امنيتبيش از هر جاى ديگر در آن يافتشود، زيرا چنين مكانى مقر سلطه و حكومت است. (25)
مدينه در اصطلاح اديان ابراهيمى، به جايى گفته مىشود كه حاكميت و دولت دينى در آن استقرار يافته باشد. در اين معنا فرق مدينه با قريه در اين است كه قريه گرچه مىتواند محل ظهور بعثت و رسالتباشد ولى محل استقرار دولت و حاكميت نيست.
در اسلام، مدينه هم محل استقرار دولتشد و هم محل اكمال و اختتام مدنيت الهى.
دو اصطلاح قريه و مدينه نشان از ظرف تمدن دارند.
مدينه آرامى و قريه (كور، خور، كفر، خابور، گرد، گراد) در زبانهاى سامى و غير آن، نشان استقرار است و در مقابلباديه و زندگى غير مستقر به كار مىرود.
بعضى از پژوهشگران برآناند كه شهر اسلامى، واحدى است متشكل از سه منطقه: شهر، كه منطقه درجه يك و مركز است. در اطراف آن منطقه كشاورزىاى قرار دارد كه مستقيما تابع شهر است. در اطراف منطقه كشاورزى، منطقهاى بيابانى قرار دارد كه با شهر فاصله دارد. اين منطقه تابع شهر نيست و مردم آن براساس كوچ زندگى مىكنند.
رقابت، بين منطقه باديه نشين و كشاورز پديد مىآيد نه بين باديهنشينان و شهرنشينان. (26)
نظر اين پژوهشگر خالى از وجه نيست، زيرا در تعبيرهايى كه بدويان عليه شهرنشينان به كار گرفتهاند، نسبتبه كشاورزى توبيخهاى فراوان رفته است (27) . اما اين سخن به آن معنا نيست كه رقابت و اختلاف بين باديه نشينان و مركزيت را ناديده بگيريم. شايد به سبب تماس بيشتر باديه نشينان با كشاورزان چنين رقابت و اختلافى شدت يافته و نمايانتر شده است ولى در هر حال اختلاف بين فرهنگ باديه و فرهنگ مدنى امرى است كه قاطبه پژوهشگران برآن اتفاق دارند.
انواع فتوح و نحوه گسترش اسلام
به گواهى تاريخ دو شيوه از ابلاغ و ترويج دين توسط مسلمين معمول بوده است: فتح نظامى و فتح قلبى. طبيعتا وقتى سخن از فتوح به ميان مىآيد، شيوه نخستبيش از دومى به ذهن متبادر مىشود.
شيوه نخستبه رغم آنكه سرزمين هاى وسيعى را بر حوزه تصرفات اسلام افزود، مشكلاتى نيز در پى آورد.
در بررسى شيوه ابلاغ اسلام به ملت هاى ديگر، گرچه اتفاق نظرى بر سر يك روش بين فقيهان حجاز و عراق به چشم نمىخورد، ولى بعدا امويان كه خواستار آن بودند تا دامنه متصرفات خود را به سبب ناخشنودى از حجاز و عراق در سوى ديگر و در امتداد دريا بگسترانند، با انتقال نسلى از فقيهان و ارباب سيره و سير از حجاز به شام، تعريف و شيوه جديدى از فتوح را بنياد نهادند كه در مقايسه با آنچه در مكاتبتاريخى حجاز و عراق وجود دارد، تفاوت هاى كاركردى قابل توجهى در آن به چشم مىخورد.
مخالفت فقيهان و ارباب سيره و نوازل و مقاسم با اين شيوه از فتوح به دو جهتبود: نخست آنكه به صلاحيت و اسلاميت كار اطمينان نداشتند و دوم آنكه اين راه را با آنچه در عصر راشدين طى شده بود مغاير مىيافتند.
با اين همه مسلمينى كه در فتوح عصر راشدين شركت كرده بودند، يكدست نبودند. بسيارى از باديه نشينان دير پيوند كه هنوز از اسلاميتشان بيش از سه يا چهار سال نمىگذشت، با حفظ ذهنيت قبايلى در آن گام نهاده بودند ولى با توجه به نتايجشگرفى كه به مدد اتحاد و وجود انگيزههاى معنوى و هم سرنوشتى يكسان نسبتبه مسائل جهان و دينشان حاصل شده بوده، سرزمينهاى گستردهاى با اموال و امواجانسانى در اختيارشان قرار گرفت.
فتوح نگاران نخستين هم گرچه در پديدآمدن پيروزىها سخن آوردهاند، ولى از تذكر به ضعف و تشتتبازنمانده و از چنين زمينههايى در نگارش ياد كردهاند.
بلاذرى در فتوح البلدان آورده است:
قالوا لما فرغ ابوبكر من اهل الردة، راى توجيه الجيوش الى الشام، فكتب الى اهل مكة و الطائف و اليمن و جميع العرب بنجد و الحجاز يستنفرهم للجهاد، و يرغبهم فيه و في غنائم الروم، فسارع الناس اليه من بين محتسب و طامع، و اتوا المدينة من كل اوب; (28)
چون ابوبكر از اهل رده فارغ شد، چنان ديد كه سپاهيانش را به شام گسيل كند. پس به اهل مكه و طائف و يمن و همه اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنها را به جهاد و غنيمتهاى روم فراخواند و ترغيب كرد. مردم در هيئت دو دسته مؤمن به جهاد و طامع غنايم، به دعوتش پاسخ گفتند و از هر نقطه به سوى مدينه رهسپار شدند.
دلبستگى قبيلهاى اعراب از سويى و دنيا دوستى سران عرب از سوى ديگر، بخشى از رهآورد فتوحى بود كه از دو سمت، جامعه اسلامى را به سوى دو قطب متنافر مىكشاند. قطبى، آزمونهاى جاهلى ايام العرب را در بيان اغراقآميز از فتوح و در هويت قبايل ناكام در صحنه تعيينگرى سياسى و ملزم به تبعيت از قريش ايلاف، نمايان مىكرد و از كاه كوه مىساخت و قطب ديگر رودهاى خروشان، كشتزارهاىسبز، چشمههاى جوشان، تاكستانها، زر و سيم و پرنيان را با قحطى حجاز و نجد و نان جوين و پوشينه پشمين مقايسه مىكرد و بيش از هر چيز دل بدان بسته بود و مىگفت:
و كيف ندع هذه الاعين المتفجرة، و الانهار و الزرع و الاعناب و الذهب و الفضة و الحرير، و نرجع الى قحط الحجاز و جدوبة الارض و اكل الشعير و لباس الصوف؟; (29)
چگونه اين چشمههاى جوشان و رودهاى خروشان و كشتزارها و تاكستانها و زر و سيم و پرنيان را رها كنيم و به خشكسالى حجاز و بى حاصلى زمين آن برگرديم و به خوردن نان جوين و پوشينه پشمين بسنده كنيم؟
سخن خالدبن وليد در عراق كه به نظر مىرسد در مواجهه با پرسشهايى از علتحضور در آن سرزمين، بيان شده باشد مشعر بر چنين نگاهى از فتوح است:
و قام خالد خطيبا يرغبهم في بلاد العجم، و يزهدهم في بلاد العرب، و قال: الاترون الطعام كرفغ التراب و بالله لو لم يلزمنا الجهاد في الله و الدعاء الى الله عزوجل و لم يكن الا المعاش لكان الراى ان نقارع على هذا الريف حتى نكون اولى به و نولى الجوع و الاقلال من تولاه ممن اثاقل عما انتم عليه; (30)
گرچه دقيقا از محتواى پرسشهاى نيروهاى تحت فرمان خالد بىخبريم، ولى از خلال متن مبهمى كه بخشى از پاسخ خالد را تشكيل مىدهد، به دست مىآيد كه وى بر تشويق به فتح عراق به سبب فزونى روزى در آن ديار و ستاندن آن از حاكمانش و سپردن به سربازان مسلمان در طى يك جابه جايى نظامى، تاكيد دارد.
آنچه بيان شد بخشى از بدنه نظامى فتوح و سران را آشكار مىكند ولى اين همه آنچه كه بايد باشد نيست. در بخشى اندك از بدنه، مجاهدان مخلصى حضور دارند كه به قصد اعلاى كلمة الله جهاد را بى نام و نشان برگزيدهاند; گرچه در تصميم سازى و هدفگيرى كمترين نقش ندارند. از سوى ديگر فقهاى نامدار حجاز، جز آنها كه با مكتب سيرنگارى اموى همراهى كردند، به سلامت فتوح اموى و عباسى به ترديد نگريستهاند، گرچه درباره فتوح راشدون ساكت ماندهاند.
در عصر عباسيان اين ترديدها در پوشش انذار و اخطار نمايان مىشد و وقتى از ابوحنيفه و مالك و شافعى در مورد آن سؤال مىكردند، غالبا با اين پاسخ مواجه مىشدند كه از آن چيزى نمىدانند!
چون از مالك پرسيدند كه كدام بهتر است، المرابطه (دفاع) يا جنگ در سرزمين دشمن؟ گفت: نمىدانم!
عبدالله بن مبارك مروزى (118-181 ق ) از مخالفان جهاد در سرزمين دشمن بود. اين دو بيت كه او از رباط طرسوس در جزيره براى فضيل بن عياض (متوفاى 187 ق ) فرستاده استبا كنايهاى مخالفتخويش را با آن بيان مىكند:
يا عابد الحرمين لو ابصرتنا
لعلمت انك بالعبادة تلعب
من كان يخضب خده بدموعه
فنحورنا بدمائنا تتخضب
اى عابد حرمين اگر ديده بگشايى و ما را بنگرى درمىيابى كه تو با عبادت، دل مشغول كردهاى، تو كسى هستى كه گونه از اشك چشم رنگين مىكند و ما سينههايمان با خونمان رنگين مىشود!
خلاصه كلام، ما با دو نحوه از گسترش اسلام در تاريخ اسلام، بعد از پيامبر گرامى خدا صلى الله عليه وآله برخورد مىكنيم:
1- نحوهاى كه براى گشايش دارالحرب و انضمام آن به دارالاسلام متوسل به شمشير شده است و سرزمينهاى بيزانس (روم شرقى)، ايران و بخشهايى از افريقا و اروپا را به تصرف در آورده است، با اين كار بخشهاى عظيمى از جهان آن روزگار به قلمرو اسلام پيوست و اسلام گسترش جغرافيايى يافت. اين حركت از زمان خليفه اول ابوبكر بن ابى قحافه شروع شد و در عصر عمر و عثمان در عصر راشدون - جز عصر اميرالمؤمنين علىعليه السلام- ادامه يافت. امويان و عباسيان نيز بدان پرداختند. اين فتح را ما فتح تغلبى مىناميم چه به صلح بوده باشد چه به عنوه.
2- نحوهاى كه با شيوه بيان كاركردى و عرضه اسلام از طريق اقناع و هدايتخلق به نشر آن پرداخته، و در راه گسترش دين به شمشير دست نبرده و اگر گاهى مجبور به استفاده از شمشير بوده فقط موانع و مزاحمت ها را از سر راه برداشته است. اين نحوه از گسترش اسلام كه به فتح دل ها مىپرداخته و تربيت مسلمان دين باور و مهذب را كه خود مدافع اسلام باشد مدنظر داشته نه فتح سرزمين و عده و عده، ما فتح قلبى و يا ايمانى مىناميم.
در فتح اول، اسلام از حيث جغرافيايى گسترش مىيافت و بر تعداد مسلمانان افزوده مىشد ولى در فتح دوم، به تهذيب نفوس و ترويج مبانى معرفتى و عرفانىاسلام پرداخته مىشد، و شمار مؤمنان افزونى مىگرفت.
اگر سير جغرافيايى فتح از نوع اول را از نظر بگذرانيم، اسلام از حجاز به شام و مصر و افريقا و سرانجام اروپا و فلات ايران و بخشهايى از شبه قاره ره مىسپارد.
ولى در سير جغرافيايى فتح از نوع دوم، از يمن به عراق و از عراق به جبال و طبرستان وگيل و ديلم و بخشهايى از خراسان، مثل نيشابور و بيهق و سبزوار و بعد از آن به هند و چين و آسياى جنوب شرقى مىرسد.
اين مقاله به پژوهش در علل و اسباب، اهداف و دستاوردهاى هر دو فتح مىپردازد، با اين فرض كه اسلام اولى بر مبناى تركيب بنيه اعرابى و نگاه نجدى، گرچه به فتح سرزمينهايى نايل شد ولى نتوانستبه تاسيس تمدنى منبعث و خود جوش به مقتضاى نگاه معرفتى قرآنى دستبزند. در نتيجه به بهرهگيرى از دستاوردهاى تمدنى ملل مفتوح پرداخت و نظام ادارى، اقتصادى و ساختارهاى منطبق با آنها را پذيرفت و نتايج علوم رايج در آن سرزمينها را به شيوهاى تلفيقى به كار گرفت. در نتيجه، با به كارگيرى اين علوم و كاركردهاى تمدنى آن، به تركيب تمدنى تلفيقى و متشابك دستيافت ولى سنت علمى منطبق با راهبردهاى قرآنى را به دست نداد. اين تمدن عظيم گرچه حجم انبوهى از دستاورد تلفيقى و تمليكى علوم را عرضه كرد و شمار فراوانى از نخبگان و دانشمندان را تربيت نمود ولى چون نتوانستبه سنتى علمى، منطبق و همسو با نظام معرفتى و دينى خود دستيابد، از قرن پنجم به تلاشى و ضعف رونهاد و ديگر نتوانست از حيث علمى خود را بر پا دارد.
اين شكست ناشى از تركيب حضور اعرابى، نگاه نجدى و عجز نخبگان(صفوه: (Elite آن در طراحى يك نظام معرفتى براساس هستىشناسى و انسانشناسى قرآنى بود، در نتيجه حضور بىشمار تسليم شدگان ناكارآمد و فقدان يك طراحى مناسب با ابعاد جامع علمى، ادارى و اقتصادى از سوى نخبگان و كارشناسان (خبير: (Expert ،ملل و تمدنهاى مفتوح را با سابقه ميراثى و تمدنى خود بر بالاى سر نخبگان فاتح چنين فتوحى نشاند.
بخش عظيمى از روشنگران و فرزانگان و خردمندان، عملا از چنين حركتى ناخرسند شدند و در دستههاى معارض، جريان سومى را بنياد نهادند كه هم بر نخبگان حمله مىبرد و هم بر خبيران و كارآزمودگان غير عرب حاكم بر نظام ادارى و اقتصادى و علمى جهان اسلام.
حاصل اين ساز و كار، شعوبىگرى و هجوم بر آريستوكراسى بىهنر اعراب حاكم و تمجيد از ملل مغلوب بود. آنچه اين حركت در پى داشت، تلاشى تمدنى بود غيراصيل و ناسازگار با نظام معرفتى دين اسلام.
در نگاه دوم، يعنى فتح قلبى، اگرچه مروجان چنين نحوه از عرضه اسلام، عملا نتوانستند جز در مواضعى از سرزمينهاى جهان اسلام به تاسيس حكومت دست زنند ولى توانستند طراحى مناسبى از نظام معرفتى قرآنى به دست دهند. همسويى راهبردها و رهيافتها، تعريف روشن از انسان، تبيين جايگاه او در نظام واره معرفتى، به كارگيرى علوم در جهت مسير تعامل و تعالى انسان و نشانگيرى كرامت مدارانه، عملا توفيق ماندگارى اين جريان و انطباق عقلانى آن را با نياز فطرى انسان، تضمين كرده است.
اسباب دوام اين فتح يا نگاه معرفتى آن، به حضور عنصر عربى، نگاه علوى، راهبرى نخبگان در راس هرم و وجود تركيب منسجم كارآزمودگان و فرزانگان است. در اين فتح كه فاتحانش «اهل البصائر» (31) اند، تكيه بر فهم دينى مناط اعتبار است نه سابقه دينى. (32)
نسل پرورش يافته اين حركت، با برافراشتن پرچم عدالتخواهى علوى و نگاهى جامع به حيات و هدفدارى، به تفسيرى معقول از اسلام و تاسيس مدنيتى موزون و متعادل دستيافت كه بار عقلانيت آن بر دوش بخش عظيمى از انديشمندان مؤمن قرار دارد.
تمدنهاى فاطمى، حمدانى و بويهى، صرفا از حيث طرح معقول علم محورى، آن هم نه به طور جامع، بخش اندكى از كاركرد تاريخى اين حركت است.
اگر فتح اول به اشعرىگرى راه برد و در برابر عقلانيت و ابداع متفكران، سد برافراشت، فتح دوم به عرضه طرح جامعى از اسلام توفيق يافت كه بر مبناى آن، عدالت علوى و كرامت انسانى را در آوردگاهى از جولان عقل و عرفان و هنر قدسى در تاريخ پديدار كرد.
حاصل اين نگاه، تمدنى بالنده و حاكميتى فرخنده بود كه بر بنياد حضور حاكمان حكيم و متحلى به دو صفت عدل و عفت (33) پى نهاده شد.
پىنوشتها:
1. صادق آئينهوند، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامى (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377) ج1، ص 292 و 293.
2. محمدبن عمرواقدى، كتاب الردة، تحقيق يحيى جبوري (بيروت، دارالغرب الاسلامى، 1410ق) ص 84-231 و احمدبن اعثم كوفي، كتاب الفتوح (حيدر آباد هند، دائرة المعارف العثمانيه، 1388) ج 1، ص 7-87.
3. از قرن دوم به اين سو، لفظ «سير»، جمع «سيره» به دو معنا استعمال شده است: مورخان آن را در معناى زندگى رسول خداصلى الله عليه وآله و امامان عليهم السلام و اصحاب به كاربردهاند و فقها از آن، روابط دولت اسلامى با امتها و ملتهاى ديگر را مراد كردهاند.
استعمال لفظ سيره در معناى دوم، اولين بار از سوى ابوحنيفه، در دروس فقهى وى در كوفه به كار رفت و بعد از او به اهتمام شاگردانش، مانند، حسن بن زياد لؤلؤى، ابواسحاق فزارى و محمدبنحسن شيبانى، اين اصطلاح كاربردى علمى يافت.
با تعريفى كه شيبانى و بعد از او كاشانى در بدائع الصنائع از اين اصطلاح بهدست دادهاند، مىتوان سيره در معنى دوم را كه غالبا با صيغه جمع به كار مىرود، علم روابط بينالملل اسلامى نام نهاد. (رك: محمد بن حسن شيبانى، كتاب السير، تحقيق و تقديم مجيد خدورى (بيروت، الدارالمتحدة للنشر، 1975 م) ص 53-55 و صادق آئينه وند، همان، ص250 و 251).
4و5. فقهاى نامدار حجاز و عراق، چون ابوحنيفه، مالك و شافعى در باب فتوح عصر راشدون به حزم و احتياط رفته و در مجوز فتوح درسرزمين دشمن در عصر اموى و عباسى مخالفت كردهاند.
سفيان ثورى (متوفاى 161 ق ) از مخالفان جهاد ابتدايى است. وى حروب الاعتداء را منع كرده است.
آن چه از ابن عمر (متوفاى73 ق )، سفيان ثورى، ابن شبرمه (متوفاى 144 ق ) عطاء (متوفاى114ق)، عمروبن دينار (متوفاى 126ق) نقل شده، همگى جهاد را تطوعى دانستهاند نه فرض و گفتهاند: «ان الامر للندب، و لا يجب قتالهم الا دفعا لظاهر قوله تعالى: فان قاتلوكم فاقتلوهم و: و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة».
ابن صالح از مشاهير عالمان اسلامى گفته است: «ان الاصل هو ابقاء الكفار و تقريرهم، لان الله تعالى ما اراد افناء الخلق، و لا خلقهم ليقتلوا، و انما ابيح قتلهم لعارض ضرر وجدمنهم».
اين تيميه در اين باب بر اين راى است كه: «القتال لمن يقاتلنا، اذا اردنا اظهار دين الله».
نظر دكتر وهبه زحيلى يكى از محققان معاصر عرب اين است كه: «لا يفهم من الفرضية ان الجهاد مبدا هجومي عدواني و انما هو على العكس، مبدا وقائي».
مخالفت اينان با توسعه سرزمينها تحت عنوان فتوح و همراهى با نفس زكيه و برادرش ابراهيم بن عبدالله در جهاد داخلى عليه حاكميت، باب تخاصم را بين آنان و حاكميتبازگشود. نتيجه اين پيشامد، تازيانه خوردن و مسموم شدن برخى از فقيهان عراق و حجاز شد و عباسيان را بر آن داشت تا فقيهانى موافق اهداف حكومتى خويش بيابند. برآمدن قاضى ابويوسف (متوفاى 182 ق)، شيبانى (متوفاى 189 ق)، ماوردى (متوفاى 450 ق) و فراء (متوفاى 458 ق) حاصل رويگردانى حاكميت عباسى از فقيهان مستقل و پشتيبانى از فقيهانى بود كه با نظريههاى فقهى و سياسى در تقويتحاكميت عباسى كوشا باشند. از اين تاريخ به بعد كتب خراج و سير و احكام سلطانيه بر مرام و خواستسلطه عباسى به نگارش درآمد; كتبى كه در آن فاتح و سلطان و فقيه همگام بودند (رك: ماوردى، مقدمة، قوانين الوزارة و سياسة الملك، تحقيق رضوان سيد، ص 114 و 115; مجيد خدورى، الحرب و السلم في شرعة الاسلام (بيروت، الدرالمتحدة للنشر، 1973 م) ص 13-33; ظافر قاسمى، الجهاد و الحقوق الدولية العامة (بيروت، دارالعلم للمدايين، 1982 م) ص 175 و 176 و وهبه زحيلى، آثار الحرب في الفقه الاسلامي (دمشق، دارالفكر، 1982 م) ص 86 و 87).
6. در عصر مكى قبل از ظهور اسلام، خاندانهاى حكومتگرى از قريش كه خود را به قصي بن كلاب منسوب مىكردند، رياست دينى، نظامى، سياسى و بازرگانى مكه را در دست داشتند.
اين مجموعه قريشى از تيرههاى: 1- بنوهاشم 2- بنواميه 3- بنو مخزوم 4- بنو زهره 5- تيم، عدي و جمح (از تيرههاى فرودست) 6- بنواسد 7- بنوسهم 8- بنو نوفل، تشكيل مىشدند.
آبرسانى به حاجيان (سقايت)، پرچمدارى (لواء)، پردهدارى حرم (سدانت)، متولىگرى حرم (حجابت)، مشورت (ندوه) و آبادانى و تعمير (عمارت) بر عهده بنوعبدالدار بود. پرچمدارى نظامى قريش (عقاب) با بنواميه، اطعام حاجيان (رفادت) با بنونوفل، رايزنى عمومى (مشوره) با بنواسد، پرداخت ديات و غرامتهاى جنگى (اشناق) با بنوتيم، امور نظامى و تهيه سلاح (قبه و اعنه) با بنو مخزوم، رايزنى سياسى (سفارت) با بنوعدى، تهيه ابزار قرعهكشى در بازىهاى دسته جمعى (ايسار و ازلام) با بنوجمح و وقف و نذورات دينى (اموال محجره) با بنوسهم بود.
نظام ايلاف كه بر پايه دو سفر بازرگانى زمستانى و تابستانى، به يمن و شام اجرا مىشد، بازرگانى و سياست را از فردى و انحصارى به اقليت ملىء و به نفع قريش در عهد هاشم تغيير داد.
پيمان مطيبونبنا بر نقل لسان العرب، بين بنوهاشم، بنو زهره و تيم در خانه عبدالله بن جدعان منعقد شد: «اجتمع بنوهاشم و بنو زهرة و تيم في دار ابن جدعان في الجاهلية، و جعلوا طيبا في جفنة، و غمسوا ايديهم فيه، و تحالفوا على التناصر و الاخذ للمظلوم من الظالم، فسمو المطيبين.»
اين پيمان به زيان بنو مخزوم تمام شد. در حقيقتبنوعبدالشمس و بنوهاشم با بنوزهره و متوسطان مكه مثل عدي و جمح، برپا دارندگان چنين پيمانى بودند.
رقابتبين دو حلف ايلاف و مطيبون ديرى نپاييد كه به صلح انجاميد. مشكلى كه بعدا دامنگير پيمان مطيبون شد، اين بود كه از پايدارى بر اصول و حفظ مصالح بازرگانان، يكى را بايستبرمىگزيد، كه عملا با اين پيمان، گزينش منافع بازرگانان با شكست مواجه شد. پيمان سومى براى انجام رسالت پيمان شكستخورده مطيبون پا به عرصه حيات نهاد و بر آن بود تا جايگزين آن شود، اين پيمان به حلف الفضول معروف است ( رك: ابراهيم بيضون، الحجاز و الدولة الاسلامية (بيروت، المؤسسة الجامعة للدراسات و النشر والتوزيع، 1403 ق) ص87-95; همو، مقاله «الايلاف و السلطة في مكة قبل الاسلام»، مجله دراسات، (دانشگاه لبنان، دانشكده تربيت، 1985 م) سال 12، شماره 18، ص 5-19 ويكتور سحاب، ايلاف قريش، رحلة الشتاء و الصيف (بيروت، كومبيو نشر و المركز الثقافى العربى، 1992 م).
7. قبه و اعنه (امور نظامى و تهيه سلاح)، بر عهده بنو مخزوم بود. پس از پيشامد رده، فرماندهى كل نيروهايى كه براى سركوبى تعيين شده بودند، خالدبن وليد و عكرمة بن ابي جهل، هر دو از بنو مخزوم بودند. از زمان مسلمان شدن اين دو تن بيش از چهار سال نمىگذشت. طبيعى بود كه سوابق احلاف را با نخوت قبايل همدوش گردانند و از اين راه خطاهايى سرزند كه در اينجا قصد بازگويى آن را نداريم.
8. در حادثه رده بعضى از قبايل و سرانشان نسبتبه دين اسلام ترديدى نداشتند، بلكه با قريش و زعامتسران آن بر مدينه و نحوه انتخاب خليفه از غير خاندان پيامبر خداصلى الله عليه وآله مخالفت مىورزيدند، مثل مالك بن نويره يربوعى تميمى و برخى از جنوبيان. اينان، نماز مىخواندند ولى زكات را در انبار به وديعه مىنهادند و از پرداخت آن به حكومت مدينه خوددارى مىكردند. نگهدارى زكات را «جفول» گويند. مالك گفته بود: من از جانب پيامبر خداصلى الله عليه وآله مامور گردآورى صدقات شمايم، تا آنگاه كه امر جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله، مطابق آنچه ما مىخواهيم، انجام نگيرد، كسى را در اموالتان به طمع نيندازيد.
نظر عمر بن خطاب اين بود كه اينان تارك الصلاة نيستند، بلكه مانع الزكاتاند، پس مرتد نيستند، يكسال مهلتشان دهيم و با آنان نجنگيم تا بازگردند. به بيان ديگر، وى مخالفتسياسى با مدينه را به مثابه مخالفت دينى با اسلام نمىدانست و جفول را با انكار زكات برابر نمىشناخت. اما نظر خليفه اول اين نبود. او مىگفت: «لا والله يا ابا حفص [عمر] ما افرق بين الصلاة و لا الزكاة لانهما مقرونتان و الله لو منعوني من الزكاة عقالا مما كان ياخذ منهم النبيصلى الله عليه وآله لقاتلتهم عليه ابدا و لو ما حييت ...; به خدا سوگند اى عمر! من بين نماز و زكات فرق نمىنهم، زيرا هر دو با هم بايد ادا شوند. به خدا سوگند اگر به اندازه پايبند شترى از آنچه به پيامبر مىپرداختند، از من بازدارند تا زندهام با آنها خواهم جنگيد».
در نتيجه چنين نگاهى، مخالفان سياسى مدينه در شمار مخالفان دينى محسوب شدند و با عنوان مرتد كشته و به آتش سوزانده شدند. (محمد بن عمر واقدى، همان، ص 51 و 52).
9. رضوان سيد، الامة و الجماعة و السلطه (بيروت، الدار اقرا، 1404 ق) ص 69 به نقل از: تفسير طبرى، ج 6، ص 39.
10. از اين كسان بايد از ابوعبيده جراح، عبدالرحمان بن عوف زهرى و خالدبن وليد از بنو مخزوم ياد كرد.
11. واكنش نابه هنگام انصار پس از وفات پيامبر خداصلى الله عليه وآله حركتى منفعلانه بود تا شايد قريشيان مهاجر را بر آن دارد كه بعد از اين در سهم سپارى قدرت آنان را فراموش نكنند و الا انصار را به رهبرى مسلمين چه كار؟ از اين رو بايد گفت آتشى كه اينان بر افروختند، خود را با آن سوزاندند و ديگران را گرمى بخشيدند.
12. منظور سعد بن عباده خزرجى است كه در حوارين يا حوران شام به طرز مرموزى به قتل رسيد و شايعه كردند كه جنيانش به تير زدهاند!
و قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده
و رميناه بسهمين فلم يخط فؤاده
ما جنيان، رهبر خزرج را با دو تير بىخطا كه بر قلبش زديم، از پاى در آورديم.
(رك: سيد مرتضى عسكري، عبدالله بن سبا (تهران، اسلاميه، 1352) ج 1، ص 127).
13. ابن منظور، لسان العرب (قاهره، دارالمعارف، 1979م) حرف ع و حسين حاج حسن، حضارة العرب في عصر الجاهلية (بيروت، المؤسسة الجامعية للدراسات و النشر و التوزيع، 1405 ق) ص 27.
14. محمد شكرى آلوسى، بلوغ الارب في معرفة احوال العرب (بيروت، دارالكتب العلميه، بىتا) ج 1، ص 12.
15. ابن منظور، همان.
16. رضوان سيد، همان، ص 60.
17. صحيح بخارى، ج6، ص 28 و 29; صحيح مسلم، شماره 1353; صحيح ترمذى ، شماره 1590; سنن نسائى، ج 7، ص 146; سنن دارمى، ج 2، ص 239 و مسند احمدبن حنبل، شماره 1991-2818 .
18. محمد بن حسن شيباني، شرح السير الكبير، تحقيق صلاح الدين المنجد (قاهره، مطبعة شركة مساهمة مصريه، 1958 م) ج 1، ص 95.
19. ابن سعد، الطبقات الكبرى (بيروت، دارصادر و دار بيروت، 1308 ق) ج 8، ص 294.
20. ابن منظور، همان.
21. صحيح بخارى و صحيح مسلم، باب فتن 10 و امارة 82.
22. مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 522.
23. محمد عبده محجوب، مقدمة لدراسة المجتمعات البدوية (كويت، وكالة المطبوعات، 1984 م) ص 30.
24. جواد على، تاريخ العرب قبل الاسلام (بيروت، دارالحداثه، 1983 م) ص 22-201.
25. Middle Eastern Cities, :Ira Iapidus(colifornia , 1969). P. 74.
26. Tribes and State Formation in the Middle East, P. 111.
27. در اشعار اهل باديه دو چيز نكوهيده شده: ريسندگى و كشاورزى. گويى اين دو حرفه با شمشيرزنى و نيزهپرانى سازگار يستيا به زعم آنها وابستگان به اين دو حرفه نمىتوانند از جنگاورى و سلحشورى بهره برند.
از زبان باديهنشينان آمده است: «اما ابناء البادية فكانوا ينظرون الى الزراعه على انها من عمل اهل الذلة و الهوان; باديهنشينان نگاهشان به كشاورزان آنگونه است كه گويى اين كار ذليلان و فرومايگان است!».
28. بلاذرى، فتوح البلدان، تحقيق عبدالله انيس الطباع و عمر انيس الطباع (بيروت، مؤسسة المعارف، 1407 ق) ص 149.
29. واقدى، فتوح الشام (بيروت، المكتبة الشعبيه، بى تا) ص 98 و 99.
30. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك (قاهره، دارالمعارف، 1969 م) ص 354.
31. «اهل البصائر» نامى بود كه بر آرمانداران بيدار قرن اول قمرى اطلاق مىشد. اينان گذشته از هيبت و صلابت در عقيده و دفاع كه از راه آزمودههاى جهادى به دست كرده بودند، در درك و شناخت جامعه و طريق صواب از ناصواب از توانى عالى بهرهور بودند.
بصيرت، كه معيار شناخت مؤمن طراز مكتب است، بر شمشيرهايشان حكومت مىكرد: «حملوا بصائرهم على اسيافهم; بصيرتهايشان را بر شمشيرهايشان استوار كردند». اينها از راه پيوستبا قبايل و كسب موقعيت از آن به صحنه نيامده بودند تا پاسدار منفعت و مصلحت طايفهاى باشند، بلكه نخبگان جهادى عصر خود بودند.
در نامه 32 اميرالمؤمنين علىعليه السلام، به معاوية بن ابىسفيان، اين تعبير آمده است: «الامن فاء من اهل البصائر; [بسيارى از مردم را به گمراهى خويش فريب دادى] جز اندكى از اهل بصيرت كه چون تو را شناختند، از تو جدا شدند».
برخى از پژوهندگان معاصر برآناند كه احتمالا بايد اين اصطلاح از صفت «اهل النية» تولد يافته باشد. اصطلاح اهل النية بر خلق نيكو و صفاى باطن مؤمنان اشعار داشت و از ويژگىهاى بارز عصر پيامبر گرامى خداصلى الله عليه وآله بود.
عمروبن حجاج در كربلا، لشكريان اموى را از مقابله با اصحاب امام حسينعليه السلام باز مىداشت و آنها را «اهل البصائر» مىناميد. شايان ذكر است كه اين اصطلاح در نقل محمد مهدى شمس الدين از طبرى، «اهل البصائر» آمده است ولى در چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، اين اصطلاح يافت نشد. (رك: محمد بن جرير طبرى، همان، تاريخ طبرى، ج5، ص 435; نهجالبلاغه، ترجمه عبدالمحمد آيتى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378) ص 681 و محمد مهدى شمس الدين، انصار الحسين(بيروت، الدرالاسلاميه، 1401 ق)، ص 186-189).
32. تكيه بر فهم دينى و شناخت مقتضيات عصر در مقايسه با سابقه دينى بدون آگاهى از عصر و نسل، نخستين بار در سخن مالك بن حارث نخعى آمده است.
بخشى از اصحاب كه در حجاز دل خوش داشته بودند، از تحولات عصر و نسل كه در پى فتوح و دستاندازىهاى كارگزاران اموى عصر عثمان پديد آمده بود، بىخبر بودند.
اينان چون نمىخواستند با اصلاحات اميرالمؤمنينعليه السلام، مبنى بر مبازره با انحراف داخلى و استقطاب قريشى همگام شوند، نه بيعت مىكردند و نه مسئوليت تن زدن از آن را مىپذيرفتند.
از سوى ديگر، با تصميم امامعليه السلام براى انتقال مركز خلافت از حجاز به عراق مخالفت كرده و با استناد به سابقه حضور اصحاب در مدينه، بر آن بودند تا نسل جديدى كه پس از فتوح با ميانگين سنى سى سال پا در عرصه حيات سياسى نهاده بود، به بهانه نداشتن سابقه پذيرش اسلام ناتوان نشان دهند و حضورشان را براى اعتبار خلافت، غيركافى بدانند. مالك در برخورد با چنين گفتمانى مىگويد: «يا اميرالمؤمنين! انا و ان لم نكن من المهاجرين و الانصار، فانا من التابعين باحسان، و ان القوم و ان كانوا اولى بما سبقونا اليه فليسوا باولى مما شركناهم فيه ...; اى اميرمؤمنان! ما اگرچه از مهاجران و انصار نيستيم ولى از تابعان از سر احسانيم. اين جماعت اگرچه در پيوستن به اسلام بر ما پيشى دارند ولى در آنچه ما با آنها شريكيم [اسلام] بر ما پيشى ندارند».
حاصل سخن مالك اين است كه اينان اگرچه در پذيرفتن اسلام بر ما سبقت گرفتهاند ولى چنان نيست كه در فهم اسلام بر ما سبقت گرفته باشند. در اينجا سخن از چالش بر سر سابقه دينى و فهم دينى است(رك: ابوحنيفه دينورى، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر (قاهره، داراحياء الكتب العربيه، 1960 م) ص 143).
33. عدل و عفت دو صفت ذاتى حاكم اسلامى است.
در نگاه علوى، عدالتبايد صفت ذاتى حاكم اسلامى باشد تا در آزمون قدرت كامياب گردد و در غير اين صورت سقوطش حتمى است:«من نصب نفسه للناس اماما، فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره. فليكن تاديبه بسيرته، قبل تاديبه بلسانه; آن كس كه خود را امام مردم قرار داده است، پيش از هر چيز به تربيت نفس خودپردازد ودر اين راه سيرتش را پيش از زبانش رام عدالت گرداند».
مال از ديد امام اگر در غير آنچه خدا فرموده به كار گرفته شود، بت است و خطر اين بت آنگاه افزون مىشود كه حاكم از عفت ذاتى بىبهره باشد.
عفت، توام عدل است، اگر عدالت در منطق حاكم عادل، به معنى توزيع حقوق و حدود و حظوظ امت است، بىهيچ ملاحظه و اعتبار دنيايى، عفت، نظارت بر نفس چنين حاكمى است تا امانت را در پنجه قدرت او در امان نگهدارد. عدالت چهره بيرونى حكومت دينى و عفت، چهره درونى آن است. عدالتبر فعل عمومى حاكم نظارت مىكند و عفتبر فعل فردى او. (براى تفصيل بيشتر ر.ك: عزيز سيد جاسم، عليبن ابيطالب سلطة الحق (قاهره و بيروت، سينا للنشر و الانتشار العربى، 1997 م) ص215-270) .
1) چنان كه در خلال بحث روشن خواهد شد فتح تغلبى و فتح قلبى كه در اين مقاله بدان پرداخته مىشود با فتح به صلح يا فتح عنوه تفاوت دارد.
مجلات >تاريخ اسلام >شماره 2