پرسش:
به نام خدا و با سلام خدمت شما
سوال من در باره ی نحوه ی قابل جمع بودن توحید افعالی و اختیار در انسان است. من مطالعاتی در زمینه ی جبر و اختیار و همین طور در باره ی توحید داشته ام ولی هنوز مشکلی برای من دراین زمینه باقی است و مخمولا در کتب توحید شبهه ای شبیه شبهه ی من مطرح می شود و در حواب گفته می شود که اراده ی انسان جزئ اخیر علت تامه است به این معنی که شرایط اینکه یک انسان در مقام مختار بودن قرار بگیرد توسط خداوند فراهم می شوند ولی انجام کار منوط است به اراده ی انسان و تا او اراده نکند آن کار انجام نخواهد شد.
خوب من این حواب را فهمیدم ولی مشکلی در آن یافتم. همانطور که می دانیم تمام افعال با حول و قوه ی الهی انجام می شوند. نیرو دادن به یک کار با اجازه دادن به انجام شدن آن خیلی تفاوت دارد. مثلا اینکه کسی احازه بدهد به شما بنویسید با کسی که خود قلم به دست می گیرد و می نویسد دو رابطه ی بسیار مختلف از نظر سطح تاثیر در عمل نوشتن دارند. قطعا کسی که خود می نویسد علاوه بر اینکه اجازه ی نوشتن را به خودش می دهد نیروی نوشتن را نیز خود تامین می کند.
در رابطه با رابطه ی اراده با توحید افعالی باید گفت که جنس رابطه نه از جنس اجازه دادن برای اراده کردن است بلکه خود خداوند چون تنها نیروی حقیقی است باید با نیروی خود آن اراده را بکند. یعنی وقتی در قرآن می فرماید "وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی" چرا درباره ی کفار نمی گوید که "آنها نبودند که اراده کردند بلکه خداوند بود که اراده فرمود"؟
می خواهم بگویم اگر می گوییم "لا حول و لا قوه الا بالله" در باره ی اراده کردن و اختیار کردن بین دو موضوع هم باید همین حرف را بزنیم.
مثلا در بعضی مواقع در قرآن فرموده است که هنگامی که کفار یک بار از پذیرفتن حقیقت سر باز زدند آنگاه هر بار دیگر که دعوت پیامبر بر آنها عرضه شود بر قلب هایشان قفل می زنیم و در حقیقت منظور این است که مانع از پذیرفته شدن حقیقت توسط آنها می شویم. خوب چگونه است که خداوند اراده ی آن افراد را بر خلاف آیه ی ای که قبلا ذکر شد مربوط به خود نمی داند؟ "و ما اردت اذ اردت"؟
من خیلی روی این سوال فکر کردم ولی به نتیجه ای قابل قبول نرسیدم ولی از آنجایی که اختیار را امری بدیهی میدانم با این استدلالات توانسته ام مبارزه کنم. از آنجایی که پرسش من احتیاج به این توضیحات داشت تا به صورت غیر حضوری روشن شود پرسش طولانی شد. از اینکه به پرسش من پاسخ می دهید بسیار بسیار متشکرم.
پاسخ:
با سلام و سپاس
پرسش که مطرح کرده اید محل بحث بسیاری از اندیشمندان دینی است وما فکر می کنیم نیاز به بحث تفصیلی دارد و امیدواریم شما حوصله مطالعه ان د اشته باشید و طولانی بودن پاسخ شما را ناراحت نکند .
پاسخ اجمالی:
توحید افعالی، در اصطلاح كلام و فلسفه ی الهی، به این معنا است كه خداوند در انجام افعال خود، نیازی به یاور و كمك خارج از ذات ندارد و اگر هم كار به گونهای است كه باید از راه سبب انجام گیرد، آن سبب را خود او میآفریند و سبب قرار میدهد.
از طرف دیگر، در باب توحید ذاتی و وحدت حقیقی خداوند، بیان شده است كه: تنها هستی مستقل، وجود بینهایت خداست و غیر خداوند، همه، موجوداتی در طول هستی او، فقر محض و عین ربط به او هستند و هیچ موجودی در عرض وجود خداوند و مستقل از او نیست؛ لذا هر چه در هستی موجود شود، اعمّ از ذوات و شؤون آنها و حتی افعال اختیاری انسان، همه در حقیقت از خداوند و عین احتیاج به او هستند. بر این اساس، در فلسفه گفته میشود: «لا مؤثّر فی الوجود الاّ الله» و خداوند، فاعل حقیقی تمام افعال شمرده میشود.
مسئلهی اختیار و قدرت انتخاب انسان، امری بدیهی است و هر شخصی در خود مییابد كه كارها را با انتخاب خود انجام میدهد و یا ترك میكند.
اصل وجود شریعت و تكلیف، و عقاب و ثواب نیز با انتخابگر بودن انسان معنا پیدا میكند. با این حال، برای برخی گروهها، شبهاتی مطرح بوده كه از حل آنها عاجز بودهاند و یا درك صحیحی از مسائل اساسی نداشته و در این باب نظرهای باطلی را ابراز كردهاند.
اگر هستی انسان، هستی مستقل و در عرض هستی خدا فرض شود، از آنجا كه یك فعل را نمیتوان حقیقتاً به دو فاعل در عرض هم نسبت داد، به ناچار، فعلی كه از انسان صادر میگردد، یا باید فعل خدا باشد و یا فعل انسان؛ آنچه كه اشاعره را به جبر و معتزله را به تفویض كشاند همین تصور غلط و باور شركآلود بود.
اشاعره در پی تبیین آیات و روایاتی كه بیانگر فاعلیّت خداوند در تمام مراتب هستی است، نظام علّی و معلولی را انكار نموده و افعال ممكنات را بیواسطه به خداوند نسبت دادهاند. اینان خدا را تا حد ممكنات پایین آورده و متّصف به صفاتی كه منزّه از آن است نمودهاند و منكر فاعلیّت انسان و قایل به جبر شدهاند.
در مقابل، معتزله كه میخواستند منزّه بودن خداوند از افعال و صفات ناقص انسانها و حكیمانه بودن شریعت و ثواب و عقاب را ثابت كنند، دست خداوند را در تأثیر و فاعلیّت مطلق، بسته و انسان را تا حدّ مقام خدایی بالا برده و قایل به تفویض شدهاند. در حقیقت، منشأ همهی این نظرات باطل، مستقل پنداشتن هستی انسان بود.
اما بر اساس توحید كه هیچ موجودی در برابر و همعرض هستی خداوند متصوّر نیست، نظریهی مهمّ «الامر بین الامرین» در مكتب اهل بیت(ع) مطرح شد كه بر خلاف معتزله و اشاعره، در عین این كه خداوند را فاعل حقیقی تمام افعال میشمرد، او را از نقایص و صفات ممكنات منزّه میداند و انسان را فاعل و مسؤول اعمال خویش میشناسد.
توضیح این كه: در فاعلهای طولی، اسناد حقیقی یك فعل به دو فاعل صحیح است و اگر همهی موجودات را در طول هستی خداوند دانستیم، هر فعلی كه از هر فاعلی سر بزند فعل خدا نیز هست؛ زیرا وقتی وجود خود فاعل، فقر محض و تعلق به خداست، همهی آثار و شؤون او نیز عین ربط به خدا خواهد بود.
فاعلهایی كه در طول هستی خداوند قرار دارند، به یك تقسیم، دو گونهاند: دستهای از آنها دارای امیال و انگیزههای متفاوتاند و فعل خود را از میان آنها انتخاب میكنند و گروه دیگر، به خاطر عدم علم یا عدم انگیزههای مختلف، قدرت انتخاب ندارند؛ و انسان از فاعلهای دستهی اول است كه فعل خود را با توجه به انگیزههایی كه دارد، انتخاب میكند و هر فعلی را كه انتخاب كند، در عین این كه فعل خود اوست، فعل خدا نیز محسوب میگردد.
بنابراین، با توجه به معنای صحیح توحید و مؤثّر بودن خداوند در تمام مراتب هستی و منزّه بودن از نقایص، نظریههای تفویض و جبر، محال و باطل میباشند و تنها فرض صحیح، فاعلیّت حقیقی انسان در طول فاعلیّت حقیقی خداوند است و اگر این معنا درست تصوّر شود، شبهات دیگری هم كه در زمینهی اختیار انسان مطرح است پاسخ خود را مییابد.
البتّه، تصوّر درست این مسائل، متوقّف بر آشنایی با مطالب فلسفی است؛ (نظیر: وحدت حقیقی خداوند، مراتب تشكیكی وجود، انواع فاعلها، صفات واجب و ممكن و …) لذا برای تسهیل بحث، توضیح دیگری را با دو مثال دربارهی نحوهی انتساب یك فعل به دو فاعل طولی، ذكر میكنیم:
اول این كه، وقتی شخصی مشغول نوشتن است این كار هم به دست او نسبت داده میشود و هم به خود او، و اگر به هر دلیلی دست از نوشتن بایستد، باز، ننوشتن به خود آن شخص هم نسبت داده میشود. مثال دیگر این كه، در عرف جامعه، هرگاه شخصی ریاست گروهی را به عهده داشت، وقتی گروه، فرمان او را اجرا میكند، مردم كار انجام شده را هم به گروه و هم به شخص رییس نسبت میدهند. حال اگر رئیس فرمان دهد كه گروه از میان دو كار، هر كدام را كه خواستند انجام دهند، مردم هر چه را كه گروه انتخاب كند و انجام دهد، به رئیس نیز نسبت میدهند.
با توجه به این دو مثال، چون خداوند انسان را دارای اختیار و انتخابگر آفرید و انسان به طور تكوینی میتواند از میان افعالی كه توانایی و علم و قدرت انجام آن را دارد، هر كدام را كه خواست برگزیند، پس هر فعلی را كه برگزید و انجام داد، فعل خداوند نیز محسوب میگردد و در عین حال، چون فعل انسان و نتیجهی گزینش او نیز هست، در مقابل آن مسؤول خواهد بود و واژهی مسؤولیّت و تكلیف انسان، تنها در محدودهی توانایی انتخاب او معنی مییابد
پاسخ تفصیلی:
بنابر توحيد افعالي، هر فعل و اثري در عالم هستي، حدوثا و بقاء فعل حق است و به اراده ازلي حق تعالي منسوب است و هيچ كس نميتواند به اراده مستقل خود، فعلي يا اثري را تحقق بخشد.
خداي متعال، هم خالق تمام جهان هستي، هم مربي عالم و هم رازق و حاكم بر آفرينش ميباشد و هيچ كس نيست كه در اين امور شريك او باشد، (1).
هر فعلي در عالم، منسوب به خدا و مشمول اراده حق است و هيچ كس با او در هيچ اراده و فعلي شركت ندارد؛ بنابراين، هر اراده و فعلي كه از انسان صادر ميشود، در حقيقت فعل و اراده خدا و منسوب به او است.
در بيان اهميت اين مسئله، حكيم متأله، مرحوم «صدر المتألهين شيرازي» در كتاب قيّم «اسفار» فرموده است: «اين مسئله نيز يكي از مسائل بسيار پيچيده و در عين حال شريف فلسفه است و كساني كه به باطن و نهايت فهم آن رسيده باشد، بسيار اندكند از آن رو آرا و نظريات، نسبت به آن مختلف و مذاهب گوناگون گشتهاند؛ به گونهاي كه اين اختلاف فهم، مردمان را دچار حيرت نموده و آرا و نظريات بزرگان دانش را گرفتار اضطراب نموده است.»
نظريه معتزله در توحيد افعالي
مرحوم صدرا درباره نظريه معتزله در توحيد افعالي فرموده است: «معتزله چنين اعتقاد دارند كه خداي تبارك و تعالي بندگان را آفريد و آنها را بر افعال خويش قدرت بخشيد و تمام اختيار را به ايشان تفويض فرمود؛ در نتيجه، انسان خالق افعال خود گرديد و در اراده، قدرت وعمل، به استقلال رسيد.
ايشان از اين طريق خواستند كه صحّت تكليف، كفر و ايمان، وعده و عيد و استحقاق ثواب و عقاب را توجيه نمايند و ساحت اقدس اله را از قبايح، شرور، اراده كفر و عصيان پاكسازي نمايند، غافل از اين كه توحيد افعالي حق تعالي را به كلي انكار نموده و هر انساني راشريك در خالقيت و ربوبيت خداي متعال معرفي نمودهاند.»
نظريه اشاعره نسبت به توحيد افعالي
سپس به نظريه اشاعره در اين باب اشاره فرموده، چنين نگاشته است: «اشاعره - بر عكس معتزله - بر اين اعتقادند كه تمام آنچه در هستي است، بدون واسطه به اراده خداي متعال منسوب است و هر فعلي كه در عالم واقع ميشود، به قضا و قدر الهي تحقق مييابد. تمام كارها،ارادهها، شوقها، حركتها، طاعتها و حتي معصيتهاي بندگان، به اراده خداوند انجام ميشود و همگان مجبورند در اين امور مطابق ميل او رفتار نمايند و از خويش ارادهاي نداشته باشند.»
سپس به روايتي از پيامبر اكرم(ص) تمسك ميجويند كه آن حضرت(ص) فرموده است: «آنچه را كه خداي متعال بخواهد، ميشود و آنچه را كه نخواهد، نميشود» و نتيجه ميگيرند كه «پس هيچ خالق و مؤثري جز خداي متعال در عالم نيست و در مورد اموري كه داراي اسبابو علل خاصي ميباشند، سنت و عادت الهي بر آن است كه چنين باشند.»
«عقل را نيز مجالي براي تحسين و يا تقبيح اعمال نيست؛ زيرا كه هر عملي از حق تعالي صادر ميشود و معلوم است كه هر عملي از او حسن است.»
«اين اعتقاد برتر است؛ زيرا موجب تعظيم قدرت الهي و تقديس آن حضرت از شائبه نقص و نياز به واسطه چيزي ديگر در تأثير است؛ غافل از اين كه با نظريه خود، اراده آزاد انسان و قدرت انتخاب او را به كلي نفي نموده، صحت تكليف، وعد و وعيد، استحقاق ثواب و عقاب وحسن و قبح ذاتي اعمال را زير سؤال ميبرند و [آن را] غير قابل توجيه مينمايند.»
نظريه حكماي پيشين اماميه
مرحوم ملا صدرا نظريه متكلمين و حكماي پيشين طايفه اماميه (رضوان الله عليهم) را چنين مطرح ميكند: «ايشان بر اين باور به سر ميبرند كه قابليت اشيا در قبول فيض وجود از مبدأ متعال، متفاوتند؛ زيرا كه فيض وجود از خداي متعال بر ممكنات، مطابق با ترتيب و نظامخاص و به حسب تفاوتي كه در قابليتها و امكانات آنها موجود است، صورت ميگيرد؛ در نتيجه برخي از موجودات مستقيما از مبدأ هستي صادر ميشوند و برخي ديگر به واسطه آفرينش نخستين - با يك واسطه - صادر ميشوند و بسياري نيز صدورشان وابسته به علل، اسباب وواسطههاي بسيار است.
بنابراين برخي از اشيا موجود نميشوند، مگر پس از اموري كه سبب و علت وجود و پيدايش او هستند و خداي متعال البته در رأس تمامي علل و اسباب، علت تمام علل و مسبب كل اسباب است.»
محقق طوسي(رض) در اين زمينه در بياني بسيار مختصر و رسا فرموده است: «حاصل اين طريقه، آن است كه بگويي، بدرستي كه ابتدا خداي تبارك و تعالي، قدرت و اراده را در بندگان ايجاد نموده است، سپس اين قدرت و اراده عبد است كه موجب صدور عمل از انسانميشود؛ در نتيجه، هر كاري كه توسط انسان انجام ميشود، فعال نزديكش انسان و فعال دورش، خداي متعال است و اراده انسان در طول اراده خداوند قرار دارد.» ترتيب علل و اسباب نيز موجب نقصان قدرت بي نهايت مبدأ متعال نيست، (2).
چگونه در قدرت حقيقي توهم نقصان ميشود؛ در حالي كه اسباب متوسط نيز هم صادر از اوست و او در خلق و ايجاد اشيا هرگز نيازمند كسي نيست!
بنابراين، هر عملي كه از انسان صادر ميشود، نخست منسوب به اراده انسان است؛ يعني فاعل ميباشد و قريب آن آدمي است و در مرتبه بعدي منسوب به حق تعالي - به عنوان فاعل تسبيبي و بعيد - ميباشد؛ زيرا كه اصل وجود، اراده و قدرت عبد، همگي منسوب به خالقاو است و بنده، هيچ تأثير مستقلي نسبت به امور ندارد. سپس مرحوم «صدرا» نتيجه ميگيرد كه اين نظريه، نسبت به نظر اشاعره و معتزله، هم صحيحتر است و هم اشكالات كمتري دارد؛ زيرا نظريه معتدلي ميان جبر و تفويضي است و خير الاموراوسطها
نظر منسوب به حكمت متعاليه در توحيد افعالي
پس از اين، مرحوم «صدرالمتألهين» به طايفه ديگري اشاره ميكند كه ايشان را راسخ در علم و از خواص «اهل الله» مينامد و مينويسد: «ايشان معتقدند موجودات در عين حال كه از حيث ذات و صفات و افعال و مراتب قرب و بُعد نسبت به حق تعالي متباين هستند، همگي در ذات احدي و حقيقت واحد الهي، وحدت و جمعيت مييابند: ذات واحدي حق تعالي كه قيوم همه اشيا و قاهر ومحيط بر تمام آنها است؛ بنابراين همان گونه كه در تمام هستي، شأني جز شأن الهي تحقق ندارد، تمام افعال نيز منسوب به حق تعالي است و فعل «زيد» در عين حال كه حقيقتا فعل «زيد» است، حقيقتا كار خداي نيز هست و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم .
مبناي اين نظريه، همان قول مشهور مرحوم صدرا درباره وحدت و كثرت - يعني قاعده «وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» ميباشد؛ لذا مرحوم «سبزواري» در حاشيه اسفار فرموده است: «در طريقه راسخين در علم، خداي متعال فاعل قريب است، در عين بُعد، وفاعل بعيد است، در عين قرب (در حالي كه در نظريه «محقق طوسي» و حكماي قديم اماميه، حق تعالي تنها فاعل بعيد بود (مسبب الاسباب و عبد فاعل قريب بود و مباشر عمل) مطابق اين نظريه، هر كاري كه از انسان صادر ميشود، در عين حال كه فعل او است، منسوب به حقتعالي نيز هست و در عين حال كه منسوب به حق تعالي است، فعل عبد نيز ميباشد. تنها بدين وسيله است كه معناي روايت امام الموحدين، علي(ع) روشن ميشود كه فرمود: لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين و اينگونه، شبهات وارد بر خلق اعمال، دفع ميگردد، (3) .
به بيان ديگر، مشكل اشاعره و معتزله اين بوده است كه قادر به تصور نسبت افعال با دو فاعل و دو اراده نبودهاند، لذا اشاعره، فاعليت و اراده را تنها منحصر به خداي متعال و معتزله آن را تنها منحصر به انسان دانستهاند؛ بنابراين گروه اول، تنها قائل به توحيد فاعل و گروه دومتنها قائل به اراده انسان گرديدهاند.
در مقابل ايشان، حكماي قديم اماميه قرار دارند كه فعل ارادي انسان را هم منسوب به انسان دانسته، اراده آزاد انسان را ميپذيرند و هم منسوب به خداوند ميدانند و توحيد فاعلي را اثبات مينمايند. استدلال اين گروه اين است كه اسناد فعل به دو فعال، در صورتي محال است كه آن دو فاعل در عرض هم باشند و نه در طول هم؛ بنابراين چنانچه آن دو در طول هم تصور شوند، مشكلي نخواهد بود. اينان با تصوري كه نسبت به ترتيب صدور افعال از حق تعالي ارائه ميدهند، فاعليت را به طور كلي طولي ميدانند و معتقدند كه مبدأ متعال، ابتدا صادر اول را آفريد و سپس صادر اول، صادر دوم را به وجود آورد و دوم، سوم را و هكذا؛ در اين صورت، فاعليت حق اوّل، نسبت به اصل وجود و قدرت و اراده معلول اول، بدون واسطه و مباشر ميباشد و نسبت به خود فعل و خالقيت معلول اول و همچنين ذات، صفات و افعال ساير معاليل، باواسطه ميباشد.
مطابق اين نظريه، هم اصل وجود انسان از خدا و مستند به حق تعالي است. هم شئون وجودياش، مانند اراده و فعل، در عين حال كه فعل و اراده اوست، مستند به خداوند است؛ اگر چه با چندين واسطه باشد. بر اساس حكمت متعاليه , اگر چه هر علتي نسبت به معلول خودش از نوعي استقلال نسبي برخوردار است ; ولي خالقيت حقيقي منحصر به خداي متعال مي باشد و ساير علت ها و معلول ها, نسبت به خداي متعال در عين فقر و وابستگي مي باشند و هيچ استقلالي ندارند. در فلسفه ي صدرايي , اگر چه انسان ها و صفات و افعالشان با هم متباينند و هر كس مستقلا" داراي اراده و عملي است , در عين حال تمامي اشيا - از جمله انسان - داراي وجود ربطي و عين فقر و نياز به خداي متعال مي باشند, (4).
دربارة شبهه تعارض ميان توحيد افعالي و آزادي و اختيار انسان، افزون بر آنچه گفته شد، توجه به نكتههاي زير ضروري است:
الف ـ خداوند اراده فرموده كه انسان با اختيار خود، رفتارهاي خود را سامان دهد.
ب ـ در سلسلة علتها و معلولها، اختيار انسان نيز در حلقه و زنجيرة علل قرار دارد; اختيار انسان، آنگاه كه با عزم و ارادة جدّي او درهمآميزد ثمرهاش، وقوع حتمي فعلي است كه آهنگ انجام آن را داشته يا ترك فعلي كه قصد دارد آن را انجام ندهد; از اين رو، رفتار انسان، متغيرّي است كه تابع اختيار و ارادة خود اوست. در واقع، همين اختيار انسان و به دنبال آن، عزم جدّي او بر انجام عمل است كه رفتارهايش را از حالت بالقوه و امكان، به حالت فعليت و عينيت خارجي درميآورد; پس خود انسان در تحقق آن نقش داشته و جزء سلسله علتها است، ولي چون اين ويژگي به وسيلة خداوند، به او داده شده; از اينرو، خداوند هم، جزء علل و مسبب، بلكه علت و مسببي برتر از علت بودن خود انسان در بروز و ظهور رفتارهايش است; چرا كه اين ويژگي اختيار او از خداست.
ج ـ مفهوم "لا مؤثر في الوجود الا الله" اين است كه مؤثر حقيقي در عالم هستي فقط خداست، و اين بدان معنا نيست كه انسان هيچ كاره است، بلكه مفهوم آن اين است كه خداوند، در هيچ فعلي از افعالش، به چيزي متكّي نيست; وانگهي، هيچ موجودي نيست كه وجودش به خدا منتهي نشود. هم چنين مؤثر بودن حقيقي خداوند بدان معناست كه هيچ مانعي نميتواند در افعال خداوند مؤثر واقع شود; همان گونه كه آيات فراوان از قرآن كريم بر آن دلالت دارند.( زُمر 62، رعد41، يوسف، قصص 68 و... )
د ـ خلاصه آن كه،گر چه انسان، به صفت اختيار مجهّز است، و به همين دليل، در عرصه رفتارهاي او اجباري وجود ندارد، ولي چون علّت اختيار انسان، خداوند است ; از اين رو، اراده و اختيار انسان در طول اراده الهي است; به همين دليل، قدرت مانور آن تا بدانجا است كه از خواست علت خود; يعني ارادة الهي، پا را فراتر ننهد; به ديگر سخن; گسترة اختيار او تا آن اندازه نيست كه بر خلاف آنچه خداوند اختيار كرده است، بخواهد و اقدام كند و هيچ مشكلي هم براي او پيش نيايد.
1) الهيات شفا، ج 2، ص 43)
2) اسفار، ج 6، ص371
3) اسفار، ج 6، از ص 369 تا ص 375
4) آموزش فلسفه , ج 2, ص 387 تا 392