در جلسه اي عرض شد که حضرت امام صادق (ع) از شاگردان خود سؤال کردند که ثمره ي حضور در جلسات درس و بحث معرفت براي شما چه بوده است؟ دانش آموخته اي از مکتب ايشان هشت ثمره ي حضور در محضر حضرت را برشمرد که پنج مورد را بيان کرديم. در اين بحث، ادامه موارد را بيان مي کنيم.
6- خروج از غفلت و ترک هواي نفس
السادسة: رَأيتُ لَهوَ النّاس وَ طَرَبَهُم، وَ سَمِعتُ قَولَهُ تَعالى :« وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى » [1] فَاجتَهَدتُ في صَرفِ الهَوى عَن نَفسي، حَتَّى استَقَرَّت عَلى طاعَةِ الله تَعالى.
ششم: ديدم که مردم سرگرم هستند و از اين سرگرمي شادمانند، فرمايش خدا را در قرآن کريم شنيدم که فرمود: « هر کس که از مقام خدا بترسد، اين ترس موجب مي شود که از هواي نفس باز بماند، ثمره بازماندن او از هواي نفس اينست که جايگاه او در آخرت بهشت است. » پس عمرم را در اين راه صرف کردم و سعي کردم که از هواي نفس خودم را نگه دارم تا از غفلت خارج شوم و در مقام مسير اطاعت خداوند قرار گيرم.
امام (ع) به او فرمودند: احسنت، درست فهميدي.
دنيا، سرگرمي مردم
خداوند در سوره مبارکه حديد آيه 20 مي فرمايند: « اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ » بدانيد زندگي دنيا - في نفسه- بازي و سر گرمي و زينت است و موجب فخر فروشي بين شماست و .....
پس در حقيقت سرگرمي مردم، دنياست. مردم به دنيا سرگرمند و در پيچ و خم آن به دارايي، ثروت و فرزندان خود به يکديگر فخر فروشي مي کنند و از اين بازي شادمانند.
در آيه ي شريفه « وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى » خوف از مقام پروردگار عامل بازدارنده ي هوي نفس معرفي شده که مانع از سرگرمي و سرمستي در حيات دنيوي است.
ماهيت هوي نفس چيست؟
امير المومنين علي (ع) در خصوص اهميت توجه به هوي نفس فرمودند: « إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ »[2] دو چيز است که من از همه بيشتر بر شما مي ترسم، تبعيت از هواي نفس و آرزو هاي طولاني.
خداوند دو حقيقت را در نهاد انسان قرار داده است: حقيقت جسماني و مادي و ديگري حقيقت روحاني و معنوي.
حقيقت جسماني و مادي همين بدن است که شامل گوشت و پوست و خون و استخوان است. اين جسم ماست که عنصري و مادي است. اما حقيقت معنوي و روحاني، مجرد است. اين حقيقت بر مبناي اعتبارات مختلف، اسامي ديگري پيدا مي کند. (بحث اعتبارات مختلفه در فلسفه مطرح مي شود) اين حقيقت مجرد به يک اعتبار، روح است. به يک اعتبار، عقل است. به يک اعتبار، قلب است و به اعتباري نفس است.
در واقع يک حقيقت است اما به اعتبارات مختلف، اسامي و معاني متعدد پيدا مي کند. مثلا انسان يک حقيقت است، اما در حالات مختلف اعتبارات متفاوت دارد. پسر پدرش است، عموي فرزندان برادرش است، دايي فرزندان خواهرش است، پدر فرزندان خودش است. شوهر زنش است. اين عناوين مختلف، حقيقت انسان را متعدد نکرده است. حقيقت روحاني در انسان يک چيز است اما اعتبارات مختلف، نام آن را تغيير مي دهد.
مراتب نفس
حقيقت معنوي و روحاني به يک اعتبار نفس نام دارد. نفس انسان نيز مراتبي دارد.
مرتبه اول نفس، نفس نباتي است که باعث رشد و نمو و تبادل و تناسل و خوراک مي شود. اين مرتبه بين انسان، حيوان و نباتات مشترک است و جدا کننده انسان از جمادات است.
دومين مرتبه نفس، نفس حيواني است که بين انسان و حيوان مشترک است. اين مرتبه از نفس شامل دو قوه است:
1- قوه غضبيه، انسان تمام آنچه را که بعنوان ضرر از خود دفع مي کند، بواسطه اين قوه است.
2- قوه شهويه، انسان همه آنچه را که بعنوان منفعت در زندگي جذب مي کند، بواسطه اين قوه است.
هر يک از اين دو قوه درخواستي دارند که ضامن بقاي حيات است. يعني اگر بخواهيم زندگي را ادامه دهيم بايد به درخواستها پاسخ بدهيم. هرگاه انسان در مقام پاسخ به اين نيازها و درخواستهاي نفس - يعني قوه غضبيه و قوه شهويه- خارج از چارچوب عمل کند، از هواي نفس تبعيت کرده است.
انسان در طول حيات دنيوي خود سه دشمن دارد. دشمن اول شيطان، دشمن دوم نفس و دشمن سوم غفلت است.
اين چارچوب شارع مقدس و عقل است. بنابراين پاسخ به نياز نفس امري ضروري است اما بايد در چارچوب شرع و عقل باشد.
مقام رب
کسي که از مقام ربّ خوف داشته باشد، دچار تبعيت از هواي نفس نمي شود. براي اين مقام سه تفسير بيان شده که به اجمال بيان مي کنم.
1- مراد از "مقام ربّ" مواقف بازرسي خداوند در صحراي قيامت است که براي حسابرسي اعمال انسان برپا کرده است. نقل است که 50 موقف وجود دارد که هر در موقف، خداوند سريع الحساب، از بندگان حسابرسي مي کند. اين حسابرسي در هر موقف 1000 سال بطول مي انجامد. بهمين دليل است که قرآن مي فرمايد يک روز قيامت معادل 50000 سال دنياست.
2- عده اي مي گويند مراد از "مقام ربّ" اراده علمي خداوند نسبت به مخلوقات و بندگان است. خداوند مي فرمايد: « فرزندان آدم! جايي گناه کنيد که من نباشم. » احاطه علمي و عيني خداوند در تمام موارد، در جزئي ترين و کلي ترين مباحث دارد.
امام صادق (ع) مي فرمايند: « مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ يَرَاهُ وَ يَسْمَعُ مَا يَقُولُ وَ يَعْلَمُ مَا يَعْمَلُهُ مِنْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ فَيَحْجُزُهُ ذَلِكَ عَنِ الْقَبِيحِ مِنَ الْأَعْمَالِ فَذَلِكَ الَّذِي خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى »[3] هر کس بداند که خدا او را مي بيند و آنچه را که مي گويد مي شنود و هر عمل خير و شري که انجام مي دهد را مي داند، اين علم باعث مي شود که انسان از اعمال قبيح باز بماند. همين که بداني خدا تو را مي بيند، خوف از مقام ربّ و بازدارنده هوي نفس است.
3- سومين تفسير مقام ربّ، مقام عدالت خداوند است. قرآن در وصف عدالت خداوند در روز قيامت مي فرمايد: « لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ »[4] امروز حکم از آن کيست؟ حکم از آن خدامند يگانه و قهار است. اين تجلي قوه قهريه است يعني عدالت. در روايات سفارش شده که از خداوند بخواهيم: « الهي تُعامِلنا بِفَضلِک وَ لا تُعامِلنا بِعَدلِک » خدايا به فضل خود با ما برخورد کن و نه به عدالت خود!
بنابراين قرآن مي فرمايد اگر کسي که از مقام ربّ خوف داشته باشد موجب بازداري از هوي نفس مي شود. فرقي نمي کند که مقام رب را به کدام معنا تفسير کنيم. چه مواقف قيامت باشد، چه احاطه ي علمي و عيني خداوند به همه مخلوقات باشد و چه مقام عدالت خدا باشد.
نتيجه ي اين بازداري از هوي نفس، بهشت برين مي شود.
تعبد و انقياد
لازمه ي اطاعت از خداوند وجود روحيه اي بنام تعبد است. اگر اين روحيه نباشد، اطاعت هم نيست. وجود اين روحيه در انسان اينست که مثلا اگر انسان روزه مي گيرد بايد براي اين باشد که خدا امر کرده است نه اينکه روزه بگيرد تا قند خون را کنترل کند و يا لاغر بشود!
از روحيه ي تعبد بالاتر و قوي تر روحيه ي انقياد است. وجود اين روحيه سبب مي شود که انسان به مستحبات عمل کند و مکروهات را ترک کند.
7- قرض، بهترين ذخيره براي قيامت
السابعة: رَأيتُ كُلُّ مَن وَجَدَ شِيئاً يُكرِمُ عِندَه اجتَهَدَ في حِفظِه، َسَمِعتُ قَولَهُ تَعالي: « مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ »[5] فَأحبَبتُ المُضاعَفَةُ، وَلَم أر أحفظ يكون عنده، فَكُلَّما وَجَدتُ شِيئاً يُكرِمُ عِندي وَجَّهتُ بِهِ اِلَيه، لِيَكونَ لي ذُخراً اِلى وَقتِ حاجَتي اِلَيه.
هفتم: ديدم تمام سعي مردم در حفظ چيزي است که دوست دارند و من قول خداوند را شنيدم که فرمود: هر کسي که به خدا قرض بدهد، من آن را مضاعف مي کنم. من مضاعف شدن را پسنديدم. پس هر چيزي را که دوست داشتم و براي من عزيز بود در راه خدا قرض دادم تا در روز قيامت براي من ذخيره اي شود.
در روايت آمده است که « الصَّدَقَةُ بِعَشَرَةٍ وَ الْقَرْضُ بِثَمَانِيَةَ عَشَرَ ... مَا كُلُّ مَنْ يَأْخُذُ الصَّدَقَةَ لَهُ بِهَا حَاجَةٌ وَ الَّذِي يَسْتَقْرِضُ لَا يَكُونُ إِلَّا عَنْ حَاجَةٍ فَالصَّدَقَةُ قَدْ تَصِلُ إِلَى غَيْرِ الْمُسْتَحِقِّ وَ الْقَرْضُ لَا يَصِلُ إِلَّا إِلَى الْمُسْتَحِقِّ وَ لِذَا صَارَ الْقَرْضُ أَفْضَلَ مِنَ الصَّدَقَةِ »[6] ثواب صدقه ده برابر است اما ثواب قرض الحسنه هجده برابر است ... دليلش اين است که صدقه ممکن است که به مستحق برسد، اما قرض هميشه به آن کسي که احتياج دارد مي رسد. بنابراين هجده برابر ثواب دارد.
در روايتي ديگر از رسول اکرم (ص) آمده است: « مَنْ أَقْرَضَ مَلْهُوفاً فَأَحْسَنَ طَلِبَتَهُ اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ بِكُلِّ دِرْهَمٍ أَلْفَ قِنْطَارٍ مِنَ الْجَنَّةِ » [7] کسي که به مالباخته اي، مالي را قرض دهد و در باز پرداخت مهلت بدهد تا عملش را از نو شروع کند، خداوند همه گناهانش را بخشيده است و به ازاي هر درهمي که قرض داده، خداوند يک هزار قنطار از دراهم بهشتي به او مي دهد. قنطار در لغت يعني پوست گاو را خالي کردن و پر از طلا و جواهر کردن.
همچنين فرمودند: « وَ مَنِ احْتَاجَ إِلَيْهِ أَخُوهُ الْمُسْلِمُ فِي قَرْضٍ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَيْهِ فَلَمْ يَفْعَلْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ رِيحَ الْجَنَّةِ »[8] اگر کسي برادر مسلمان در قرض به کسي محتاج شد که قادر است اين پول را به او بدهد، اگر ندهد خداوند استشمام بوي بهشت را بر او حرام مي کند.
8- توکل در تمام امور
الثامنه: رَأيتُ قوماً يَتَّکِلونَ عَلي صِحَّةِ اَبدانَهُم وَ قَوماً عَلى كِثرَةِ أَموالِهِم، وَقَوماً عَلى خَلقٍ مِثلِهِم، وَسَمِعتُ قَولَهُ تَعالى: « وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ »[9] فاتّكِلتُ عَلَى الله، وَ زالَ اِتِّكالي عَلى غَيرِه.
هشتم: ديدم عده اي از مردم به صحت و سلامت بدن اطمينان دارند، و عده اي به اموال خود اطمينان دارند، و عده اي هم به دوستان و همراهان خود اطمينان دارند، و من شنيدم که خداوند منان در قرآن کريم فرمود: « کسي که تقواي الهي پيشه کند، خداوند براي او روزنه خروج از سختي ها قرار مي دهد و از جايي که گمان نمي برد، روزي مي دهد. کسيکه به خداوند توکل کند، خداوند او را کفايت مي کند. » پس من توکل و اطمينان خود را بر خداوند قرار دادم و به ديگران اطمينان و اتکال نداشتم.
تقوي در يک جمله يعني آنجايي که خدا مي خواهد باشي، و آنجايي که خدا نمي خواهد نباشي. در اطاعت تو را ببيند و در گناه تو را نبيند. اين معناي تقواي الهي است.
توکل در يک جمله يعني اينکه بداني که « لا مؤثر في الوجود الا الله »[10] هيچکسي جز خداوند در امور تو مؤثر نيست. اين اعتقاد منافاتي با اين ندارد که اگر مريض شدي به دکتر مراجعه کني. اما بايد بداني که تأثير طبيب از خداست.
موسي کليم الله (ع) بيمار شد. بني اسرائيل به عيادت اين پيامبر الهي آمدند و داروي اين بيماري را معرفي کردند. موسي فرمود که دارو نمي خواهم! بني اسرائيل بازگشتند. جبرئيل نازل شد و گفت: خداوند پيغام فرستاده و فرموده است که چرا دارو نمي خوري؟ گفت: من به خدا توکل کرده ام. جبرئيل گفت: خداوند فرمود با اين توکل حکمت من را ناديده گرفته اي. حکمت من اقتضاء مي کند که هر امري در اين عالم با ابزار مادي محقق شود. براي شفاء دارو بخور، اما تأثير دارو با من است.
ثمره تعاليم همه انبياء
سپس امام صادق (ع) به شاگردان خود فرمودند: « وَالله إنَّ التّوراة و الاِنجيل و الزّبور و الفُرقان وَ سائِرَ الكُتُب يَرجِعُ اِلى هذِهِ الثَمانَ المَسائِل » بخدا قسم چکيده تعاليم تورات و انجيل و زبور و قرآن و تمامي کتابهاي آسماني، باز مي گردد به اين هشت مطلبي که گفته شد.
امام (ع) با بيان اين جمله خود را وارث انبياء الهي معرفي مي کنند.
[1]- النازعات /آيه 40 و 41
[2]- نهج البلاغه /ص83
[3]- الكافي/ج2 /ص70
[4]-غافر/آيه 16
[5]- حديد/آيه11[5]
[6]- مستدركالوسائل/ج13/ص395
[7]- وسائلالشيعة/ج16 /ص343
[8]- منلايحضرهالفقيه/ج4 /ص15
[9]- طلاق / آيه 2و 3
[10]- بحارالأنوار/ج 5 /ص150