روز ۲۸ صفر در جهان اسلام، روز حزنآلودی است؛ روزی که پیامآور خوبیها به دیدار پروردگار خود شتافت. حضرت محمد (ص) ۲۳ سال برای انجام رسالت خود سختیها را تحمل مینمود. سختیها آنجا سنگینتر میشدند که یاران و نزدیکان در لباس دشمن درمیآمدند و انجام رسالت را برای پیامبر سختتر مینمودند.بازخوانی تعداد محدودی از سختیهایی که پیامبر خدا در میان یاران خود دید، میتواند برای امروز ما نیز درسآموز باشد؛ آنجا که بیبصیرتیها بر دشواریها میافزاید.آنچه میخوانید، گفتوگوی ما با دکتر محمدحسین رجبی دوانی است. وی از مهمترین اساتید و کارشناسان تاریخ اسلام است.
آیا در زمان حیات رسول اکرم (ص)، افراد یا گروههایی بودند که در عمل به احکام اسلام یا اجرای ابعاد مختلف دین، زیادهروی کنند؟ به عبارت دیگر، افراد یا گروههایی مثل افراطیونی که بعد از حیات حضرت رسول (ص) و در زمان امیرالمؤمنین روبهروی ولایت این حضرت میایستادند، آیا در زمان حیات پیامبر خدا نیز وجود داشتند؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت در زمان حیات رسول خدا، گاهی مواردی پیش میآمد که مردم در برابر فرمانهای واجبالاطاعهی حضرت، قد علم میکردند و سخنان دیگری را مطرح مینمودند. گاهی به وجود مقدس پیغمبر (ص) نیز دروغ میبستند. در نهجالبلاغه، از حضرت امیرالمؤمنین (ع) نقل شده است، برخی از اصحاب چنان به رسول خدا دروغ بستند که حضرت اعلام برائت و بیزاری کردند. در مسجد، به خطبه ایستادند و از آنها اظهار انزجار کردند. حضرت امام خمینی (ره) در وصیتنامهی خود، وقتی از مردم فهیم، بصیر و ولایی ایران تجلیل میکنند، میفرمایند من بهجرئت مدعی هستم مردم ایران از اصحاب رسولالله (ص) و مردم حجاز و عراق در عهد امیرالمؤمنین (ع) برترند. ایشان اینگونه ادامه میدهند: پیغمبر (ص) به حسب نقل، برخی از اصحاب را به دلیل دروغپردازیها و نافرمانیهای آنها، بارها بر فراز منبر نفرین کرده است. بنده این تعبیر را از حضرت امام (ره)، قریب به این مضمون در وصیتنامهی ایشان به یاد دارم.
بهعنوان مثال، در سال دوم هجرت، وقتی فریضهی روزه تشریع شد. پیغمبر (ص) احکام روزه را برای مردم بیان فرمودند. زمان زیادی از تشریع روزه نگذشته بود که جنگ بدر به پیغمبر (ص) تحمیل شد. حضرت مردم را برای خروج از مدینه و رفتن به سمت بدر، برای مقابله با دشمن آماده کردند. ماه رمضان بود و همه روزه بودند. همین که از حد ترخص خارج شدند، پیغمبر (ص) ظرف آبی خواستند. ایشان که متولی دین هستند آب نوشیدند و روزهی خود را شکستند. به دیگران نیز فرمودند روزههایتان را بشکنید. عدهای حاضر نشدند روزهی خود را بشکنند. درحالیکه این دستور پیغمبر (ص) بود. حضرت فرمودند: «اولئک عصاة» اینها نافرمانان هستند. حتی حضرت موضع گرفتند که شما درد دین دارید و از خود پیغمبر دیندارتر شدهاید. خود پیغمبر (ص) روزهاش را میشکند، زیرا اصلاً وقتی پیش از ظهر از حد ترخص خارج شوید، روزه باطل است.
نافرمانیها در برابر پیامبر خدا ظاهراً گاهی به صحنهی نبرد نیز کشیده میشد و افرادی حتی در صحنهی نبرد نیز از دستورات حضرت اطاعت نمیکردند. اگر ممکن است مصادیقی در اینباره بیان کنید؟
یکی از این موارد، غزوهی سویق است. بعد از جنگ بدر، وقتی مسلمانان به پیروزی رسیدند و قریش مفتضحانه شکست خورد، از آنجا که تعداد قابل توجهی تلفات و اسیر داده بود، ابوسفیان قسمی جاهلی خورد. قسم خورد تا انتقام جنگ بدر را نگیرد با همسرش همبستر نشود. این قسم در حضور مردم بود و همسرش نیز از زنان صاحب پرچم مکه. بنابراین خواست بهنوعی این قسم را عملی کند. عدهای را جمع کرد و مخفیانه به طرف مدینه حرکت کرد. دو کشاورز مسلمان را کشت و مزارع آنها را به آتش کشید. در حال فرار بود که رسول اکرم (ص) متوجه شدند و بهسرعت عکسالعمل نشان دادند. گروهی را برای تعقیب ابوسفیان فرستادند.
ابوسفیان که انتظار نداشت حضرت به این سرعت متوجه شود و عکسالعمل نشان دهد، برای اینکه بتواند سبکبار بگریزد و مسلمانان را نیز فریب دهد، دستور داد کیسههای سویقی که همراه داشتند به زمین بیندازند. سویق مادهای خوراکی بود از آرد و شکر و چیزهای دیگر که فاسد نمیشد و در سفرهای طولانی با خود میبردند. مسلمانان سرگرم جمع کردن آنها شدند و از تعقیب او بازماندند. به طمع جمع کردن چند کیسه، مانع عملی شدن تدبیر پیغمبر (ص) شدند و ابوسفیان گریخت.
با سرعت عملی که پیغمبر (ص) نشان داده بودند، بهجرئت میتوان گفت اگر مردم از دستور پیغمبر نافرمانی نمیکردند، ابوسفیان کشته یا اسیر میشد. شاید اینگونه دیگر قضایای احد و مفاسدی که بعداً از طرف خاندان او گریبانگیر اسلام شد، پیش نمیآمد.
مورد بعدی جریان احد است. میدانید پیغمبر (ص) وقتی در احد مستقر شدند، محل اردوی سپاه اسلام را مشخص کردند. حضرت همیشه تدابیر هوشمندانهای برای پایگاه اسلام و نبرد اتخاذ میفرمودند. منطقهی آسیبپذیر، تنگهی عینین نام داشت. پیغمبر (ص) پنجاه نفر را به فرماندهی عبداللهبنجبیر، در آن منطقه مستقر کردند و فرمودند چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم، تا من فرمان ندادهام، این منطقه را ترک نکنید.
وقتی پیروزی اولیه حاصل شد، این افراد به طمع جمع کردن غنیمت، فرمان پیغمبر (ص) را نادیده گرفتند. فقط پنج نفر با عبداللهبنجبیر ماندند که مورد هجوم خالدبنولید قرار گرفتند و به شهادت رسیدند. در نتیجه، دشمن از همان منطقه، به مسلمانان که از حالت نظامی خارج شده بودند و مشغول جمع کردن غنیمت بودند، حملهور شد. به دلیل نافرمانی از دستور پیغمبر (ص)، پیروزی اولیهی احد به شکست انجامید.
منافقین نیز جزء اصحاب پیغمبر (ص) بودند، اما حساب آنها جداست، زیرا آنها تشکیلاتی عمل میکردند و رفتار خاصی داشتند که در بحثی جداگانه باید به بررسی آن پرداخت.
برخی از مسلمانان حتی پس از انعقاد صلح حدیبیه نیز در مقابل پیامبر ایستادند. دلیل این نافرمانی و ولایتناپذیری چه بود؟
بله، مورد دیگر جریان صلح حدیبیه است. وقتی در آخر سال ششم هجرت، پیغمبر (ص) با گروهی از اصحاب به قصد زیارت خانهی خدا حرکت کردند، مکه در اشغال مشرکان قریش بود. مشرکان مانع ورود زائران مسلمان به مکه شدند. در ابتدا، حاضر به مذاکره نیز نبودند. در نهایت، نمایندهی تامالاختیار قریش، سهیلبنعمرو، در حدیبیه بیرون از شهر مکه، با پیغمبر (ص) مذاکره کرد و قراردادی امضا شد. این قرارداد در تاریخ، به صلح حدیبیه معروف است. در ظاهر، این قرارداد به ضرر اسلام است، زیرا پیغمبر (ص) پذیرفتند با اینکه تا نزدیکی مکه آمدهاند، زیارت نکرده برگردند و سال آینده برای زیارت بیایند. همینطور اگر کسی از مردم مکه مسلمان شد و به پیغمبر و مسلمانان پناه آورد، حضرت او را به قریش تحویل دهد، اما برعکس آن امکان ندارد؛ یعنی اگر مسلمانی مرتد شد و به مکه پناه برد، پیغمبر حق درخواست استرداد او را ندارد و موارد دیگری که در این بحث دلیلی برای ذکر آنها نیست.
وقتی این قرارداد امضا شد و حضرت فرمودند به مدینه برمیگردیم، گروهی از اصحاب مخالفت کردند. حتی جسارت کردند و گفتند باعث سرشکستگی است زیارت نکرده برگردیم و چنین امتیازی نیز به قریش بدهیم. یکی از نامآشناترین این افراد، بارها اعتراض کرد و به پیمان بستهشده خرده گرفت؛ بهگونهای که باعث آزار پیغمبر (ص) شد. میگفت: مگر نگفتید به زیارت خانهی خدا میرویم، به چه دلیل باید برگردیم؟ جالب اینجاست امتیازی که رسول اکرم به قریش دادند را به ضرر اسلام میدانند، درحالیکه اگر درک درستی نسبت به ولایت پیغمبر (ص) داشتند، متوجه میشدند که ایشان همان پیغمبری هستند که آنها را از جهالت، بدبختی و شقاوت به اسلام رهنمون شدهاند.
چگونه سخن پیغمبر نعوذبالله اشتباه میشود؟ این همان پیغمبری است که قرآن در سورهی نجم دربارهی او فرموده است: «مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْوَمَا غَوَى»؛ این پیغمبری که همنشین شماست، گمراه نشده است و اغوا نمیشود. «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى»؛ از روی هواوهوس سخن نمیگوید. «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى،عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى»؛ هرآنچه میگوید به او وحی شده است و خدای بسیار نیرومند به او آموخته است.
سورهی نجم در مکه پیش از هجرت نازل شد، درحالیکه صلح حدیبیه سالها بعد از هجرت، یعنی در سال ششم هجرت، اتفاق افتاد. بنابراین مردم از آن آگاه بودند. با این حال، این افراد در مقابل پیامبر میایستند و نافرمانی میکنند. اگر این افراد، اولاً ولایتمدار و ولایتپذیر بودند، ثانیاً بصیرت و درک درستی از اوضاع و شرایط داشتند، متوجه میشدند که تدبیر پیغمبر در امضای این صلح و قرارداد، عین ابتکار، مصلحت و پیروزی اسلام بر مشرکان قریش است.
آیهی «إِنَّافَتَحْنَالَکَفَتْحًا مُّبِینًا» در شأن صلح حدیبیه نازل شده است و خدا از آن بهعنوان فتحالمبین یاد کرده است. برخی بهغلط تصور میکنند این آیه برای فتح مکه نازل شده است، اما اینطور نیست، زیرا فتح مکه از پیامدهای صلح حدیبیه بود. طبق این قرارداد، قرار بود تا ده سال بین قریش و اسلام آتشبس برقرار باشد، اما به دو سال نکشید که مکه فتح شد. مشرکان از میان رفتند و اسلام بر مکه حاکم شد. به هر صورت، چنین نافرمانی و جسارتی نسبت به ساحت مقدس پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد.
مورد دیگری از نافرمانی به پیامبر دربارهی جنگ موته است که در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد. در این جنگ که با رومیان و عربهای وابسته به روم درگرفت، سرداران بزرگ اسلام چون جعفربنابیطالب، زیدبنحارثه و عبداللهبنرواحه به شهادت رسیدند. جنگ موته، جنگی نابرابر بود. اگر نقلها صحیح باشند، تعداد دشمنان در برابر سه هزار مسلمان، بیش از صد هزار نفر بوده است. لذا مسلمانان شکست خوردند.
خالدبنولید که در این جنگ حضور داشت، وقتی فرماندهان سپاه اسلام شهید شدند، فرماندهی سپاه را بهعهده گرفت و شبانه فرمان عقبنشینی صادر کرد. وقتی سپاه به مدینه بازگشت، مورد خشم و اعتراض مردم قرار گرفت که شما از روی ترس عقبنشینی کردید. با اینکه پیغمبر از زحمات و ایستادگی آنها در مقابل دشمن تجلیل کردند و این جنگ را نابرابر دانستند، باز هم عدهای دست از اعتراض برنداشتند.
آیا مواردی بوده است که نافرمانیها از پیامبر بهخاطر مال و ثروت باشد و همراهان پیامبر بهخاطر چنین مسائلی روبهروی پیامبر ایستاده باشند؟
از مواردی که بنده به یاد میآورم، این است که در سال هشتمِ بعد از فتح مکه، جنگ حنین به پیغمبر تحمیل شد. این جنگ با قبیلهی هوازن، که قبیلهی نیرومندی بود، درگرفت. در ابتدا مسلمانان در حال شکست خوردن بودند، اما با ایستادگی امیرالمؤمنین (ع)، این شکست به پیروزی بزرگی تبدیل شد. غنایم هنگفت و فراوانی نیز به دست مسلمانان افتاد. حضرت این غنایم را در منطقهای به نام جعرانه جمع کرد و به تعقیب فراریان پرداخت. آنها در شهر طائف، که شهری با برجوبارو بود، مستقر شدند. پیغمبر (ص) آنجا را محاصره کردند، اما موفق به فتح آن نشدند. بنابراین به جعرانه برگشتند و غنایم را تقسیم کردند.
پیغمبر (ص) با ده هزار نیرو از مدینه حرکت کردند و مکه را فتح کردند. دو هزار نفر از تازهمسلمانان مکه را نیز بسیج کردند و با دوازده هزار نفر به جنگ حنین و بعد نیز به جنگ طایف رفتند. ابوسفیان، پسرش معاویه و عدهای از سران مشرکان نیز در سپاه دوازدههزارنفری پیغمبر (ص) حضور داشتند. این افراد، که از بدترین دشمنان اسلام بودند، از ترس جان خود مسلمان شده بودند. پیغمبر (ص) در تقسیم غنایم برای تلطیف قلوب این تازهمسلمانانی که از ترس مسلمان شده بودند و ایمانی در دل نداشتند، سهم بیشتری به آنها اختصاص داد.
دو گروه از مسلمانان با پیغمبر (ص) مخالفت کردند. یک گروه انصار بودند. انصار که اهل مدینه بودند، تصور کردند چون اهل مکه، همشهریها و همقبیلهایهای پیغمبر (ص) هستند که مسلمان شدهاند، پیغمبر غنایم بیشتری به آنها داده است. به این دلیل لب به گلایه گشودند. پیغمبر (ص) وقتی از گلایهی آنها باخبر شدند، سخنانی فرمودند که اشک آنها را درآورد. مضمون آن سخنان، این بود که اگر در مکه متولد نشده بودم، خود را اهل مدینه و از شما انصار میدانستم. من گاو و گوسفند و شتر را به این افراد دادم و خود را برای شما گذاشتم. من در بین شما خواهم بود. در بین شما از دنیا میروم و در شهر شما دفن میشوم. این سخنان انصار را منقلب کرد. آنها را به گریه انداخت. بنابراین عذرخواهی کردند، اما اینکه که از ظاهر عمل پیغمبر (ص) قضاوت کردند و لب به اعتراض گشودند، بهگونهای که پیغمبر(ص) مجبور به پاسخ شدند، عدم بصیرت و فهم آنها را نشان میدهد.
گروه دوم که اهل مدینه نبودند، افراد طمعکاری بودند که بعضاً متشرع نیز به نظر میآمدند. نمایندهی این گروه شخصی به نام حرقوصبنزهیر سعدی، از مهاجرین بود. او وقتی دید پیغمبر غنایم را اینگونه تقسیم کردند، جلو آمد و به پیغمبر (ص) جسارت کرد. اولاً بهجای اینکه بگوید «یا رسولالله»، «یا نبیالله»، پیغمبر (ص) را به نام صدا کرد که این خود توهینی آشکار بود و گفت با عدالت تقسیم کن. گستاخی او به این معناست که پیغمبر (ص) عادل نیست و او به حضرت توصیه به عادل بودن میکند. حضرت فرمودند وای بر تو اگر من عادل نباشم. عدهای به دلیل این گستاخی به تعقیب او پرداختند، اما او گریخت. پیغمبر (ص) فرمودند این فرد امروز کشته نشد، اما روزی که فتنهای در عالم اسلام پدید میآورد و عدهی زیادی را به کشتن میدهد، کشته خواهد شد. رسول اکرم (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند تو او را خواهی کشت.
حرقوصبنزهیر سعدی، فرمانده و رهبر خوارج در جنگ نهروان بود. در آن جنگ نیز به دست امیرالمؤمنین (ع) به هلاکت رسید. امیرالمؤمنین (ع) فرمودند جسد حرقوص را پیدا کنید. جسد را نیافتند و گفتند ظاهراً جزء معدود افرادی است که فرار کردهاند. امیرالمؤمنین (ع) فرمودند به خدا سوگند دروغ نمیگویم و به من نیز دروغ گفته نشده است. دوباره گشتند، اما جسد را پیدا نکردند. حضرت علی (ع) سخن خود را تکرار کردند و این بار فرمودند شاید صورتش معدوم شده باشد. او را از روی علامت ویژهاش شناسایی کنید. بالأخره او را از زائدهی درشتی که روی دست داشت و با صورت در برکهای افتاده بود و صورتش از بین رفته بود، شناسایی کردند. جسدش را جلوی حضرت امیرالمؤمنین (ع) که سوار بر اسب بودند، آوردند. ایشان پیاده شدند و سجدهی شکر بهجا آوردند که سخن پیغمبر (ص) به دست آن حضرت محقق شده است و آن فرد پلید و فتنهگر، که به ساحت مقدس پیغمبر (ص) گستاخی کرده بود، از میان رفته است. باز هم بر این نکته تأکید میکنم که این مثالها، مواردی هستند که بنده به یاد میآورم.
منبع:برهان