اسماء جمع اسم از ماده ی "سُمُوّ" به معنی بلندی است؛ هرچند عده ای گفته اند از ماده ی "وَسَم" به معنی علامت است.[1] اسم یعنی چیزی که با آن شئ شناخته میشود؛[2] یعنی چیزی که ذات یا صفت شئ را نشان دهد.[3] به عبارت دیگر اسم لفظی است که از خود ذات گرفته شده بدون اینکه چیز دیگری لحاظ شود یا وصفی از اوصاف لحاظ شده باشد.[4]
"حُسنی" مؤنث "أحسن" اسم تفضیل از ماده ی "حَسَن(زیبایی)" به معنای زیباتر بودن است.[5] بنابراین "اسماء حسنی" به معنی اسمی است که بهترین و زیباترین اسمهاست؛ یعنی بر ذاتی دلالت میکند که به همراه صفتی از صفات کمال آن بوده، به نحوی که بالاترین و برترین است؛ به تعبیر دیگر اسمی که از ذاتی خبر دهد که متّصف به کمالات وجودی، به صورت ذاتی و نامحدود است.[6]
در مورد خداوند دو نوع تعبیر وجود دارد؛ اسماءالهی و "صفات الهی. این دو تعبیر تفاوت چندانی باهم ندارند و تنها فرقشان اینست که صفت دلالت میکند بر معنایی از معانی؛ مانند "علم" که ذات خدا متّصف بر آن است و اسم بر ذاتی دلالت میکند که با صفتی لحاظ شده باشد؛ پس اسم در واقع بیانگر کمالات و صفاتی است که جزو ذات خداوند است؛ مثلاً "حیات و علم" صفت، اما "حیّ و عالم" اسم هستند.[7]
در اصطلاح مشهور اسماءالهی از سنخ الفاظ است که دارای معانی بوده؛ ولی برای اهل معرفت اصطلاح خاصی است که طبق این اصطلاح، اسماء از مقوله لفظ نیست؛ بلکه از سنخ وجود خارجی و عینی بوده که در واقع صفت کمال وجودی است که اسم با آن صفت، تعیّن پیدا میکند. در دیدگاه اهل معرفت ذات خداوند احدیّت چون وجودِ نامتناهی بوده، خالی از هر نوع تجلّی و ظهوری است که به آن "غیب الغیب" گویند؛ اما زمانیکه در رتبه ی متأخّری بوسیله ی کمالی از کمالات متعیّن شود، به این ذات متعیّن، اسم گویند.[8]
به هر حال اگر اسم را از سنخ الفاظ بدانیم، اتحاد اسم با مسمّا درست نخواهد بود؛ زیرا اسم لفظی است که بر معنا (مسمّا) دلالت میکند، اما مسمّا مدلول اسم بوده که از سنخ مفاهیم است؛ به عبارت دیگر اسم از سنخ الفاظ است، ولی مسمّا از سنخ معانی و مفاهیم بوده و این دو هیچ نوع اتحادی باهم ندارند، بلکه دو چیز هستند؛[9] برخلاف ادعای اشاعره که اسم را عین مسمّی میدانند.[10] اما اگر آن را از سنخ وجود خارجی بدانیم، در اینصورت اتحاد صحیح خواهد بود؛ طبق این مبنا، اسم لفظی، در واقع اسمالاسم خواهد بود (اسم اولی از سنخ لفظ و اسم دوم از سنخ وجود خارجی است).[11]
در چهار آیه از قرآن عبارت "اسماء حسنی" آمده است.[12] تعداد اسماء ذکر شده برای خداوند، در متون دینی متفاوت است؛ در قرآن کریم 135 اسم،[13] در روایات 99 اسم،[14] و در برخی دعاها مثل دعای جوشن کبیر، هزار اسم برای خداوند ذکر شده است. این تفاوت حاکی از تعارض نیست؛ بلکه دال بر توقیفی نبودن اسماء حُسناست؛ زيرا اسماء خدا حد، حصر و انتهايى ندارد.[15]
برای نمونه میتوان به تعدادی از اسماء وارده شده در آیات قرآن اشاره نمود:
«هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَانُ الرَّحِيمُ؛ هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبرُِّ؛ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ؛ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنىَ، يُسَبِّحُ لَهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ»[16]
«او خدايى است كه معبودى جز او نيست، داناى آشكار و نهان است، و او رحمان و رحيم است؛ و خدايى است كه معبودى جز او نيست، حاكم و مالك اصلى اوست، از هر عيب منزّه است، به كسى ستم نمىكند، امنيّت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندى شكستناپذير كه با ارادهی نافذ خود هر امرى را اصلاح مىكند، و شايسته عظمت است؛ خداوند منزّه است از آنچه شريك براى او قرار مىدهند! او خداوندى است خالق، آفرينندهاى بىسابقه، و صورتگرى (بىنظير) براى او نامهاى نيك است، آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مىگويند و او عزيز و حكيم است!»
در جهان بینی توحیدی یکی از چیزهایی که انسان به صورت فطری درک میکند، نیاز به غیر خود است؛ یعنی باید در عالم وجودی باشد که تمام نیازهای انسان را برطرف نموده و تمام امور به او برگردد:
«يَأَيهَُّا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلىَ اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنىُِّ الْحَمِيدُ»[17]
«اى مردم شما (همگى) نيازمند به خدائيد؛ تنها خداوند است كه بىنياز و شايستهی هرگونه حمد و ستايش است!»
هرچه در عالم وجود دارد همه از خداست و او مالک تمام کمالات وجودی میباشد؛ زیرا اگر خدا مالک آنها نباشد، نمیتواند به دیگران افاضه کند؛ بنابراین خداوند صاحب تمام صفات وجودی از قبیل حیات، قدرت، علم، سمع، بصر، رزق، رحمت و... است و دیگران بالعرض و در سایهی خداوند متّصف به این صفات هستند.[18] آیات متعددی[19] با لسانهای مختلف، اختصاص اسماء حسنی را به خدای متعال بیان میکند:
«وَ لِلَّهِ الْأَسمَْاءُ الحُْسْنىَ...»[20]
«و براى خدا، نامهاى نيك است؛...»
جملهی «وَ لِلَّهِ الْأَسمَْاءُ الحُْسْنىَ» مفید حصر است؛ چون "للّه" خبر مقدّم و «الاسماء» که جمع محلّی به الف و لام و اسم مؤخر است، عمومیت را افاده میکند؛ یعنی هر اسم احسنی که در عالم وجود دارد، ازآن خداست و هیچ کس در آن شراکتی ندارد.[21]
«اللَّهُ لَا إِلَه إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الحُْسْنى»[22]
«او خداوندى است كه معبودى جز او نيست و نامهاى نيكوتر از آن اوست.»
مراد از توقیفی بودن اسماء این است که آیا جایز هست اسمی که در کتاب و سنّت بر خدا اطلاق نشده، آن را بر خدا اطلاق کرد؟ بیشتر اشاعره[23] قائل به توقیفی بودن اسماء هستند و به آیاتی از جمله آیهی ذیل استدلال کردهاند:
«وَ لِلَّهِ الْأَسمَْاءُ الحُْسْنىَ فَادْعُوهُ بهَِا وَ ذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فىِ أَسْمَائهِ...»[24]
«و براى خدا، نامهاى نيك است؛ خدا را به آن (نامها) بخوانيد! و كسانى را كه در اسماء خدا تحريف مىكنند (و بر غير او مىنهند، و شريك برايش قائل مىشوند)، رها سازيد!...»
اینها معتقدند الف و لام در "الاسماء" برای عهد هست که اشاره بر اسماء وارد شده در کتاب و سنت میکند؛ بنابراین نباید از اسماء ذکر شده در قرآن و روایات تجاوز کرد. علاوه بر آن میگویند: منظور از الحاد در اسماء خدا که در آیه ذکر شده، نامگذاری از پیش خود و تعدّی از اسمایی است که در قرآن و سنّت وارد شده است.[25] ولی نظر صحیح توقیفی نبودن اسماء است و میتوان هر اسمی را که دارای کمال وجودی است و در عین حال عاری از نقص و عیب باشد، بر خدا اطلاق نمود؛[26] و از طرفی الف و لام در آیهی مذکور، برای استغراق و افادهی عمومیّت بوده نه برای عهد تا اشکال اشاعره وارد شود و همچنین به اشکال دوم اشاعره که الحاد در اسماء را به معنای نام گذاری از پیش خود تفسیر میکنند، پاسخهایی دادهاند از جمله اینکه اسماء مقدسهی خداوند را بر غیر خدا اطلاق بکنند؛ مثلاً کفار بتهای خود را آلهه مینامند و بر آنها اسمهایی را نام گذاری کردهاند که از اسم خدای عزّ و جلّ مشتق شده؛ مانند "لات" که از "إله" اشتقاق یافته است.[27]
بیان شد که اسم از صفت مشتق شده؛ مانند "عالم" که از صفت "علم" گرفته شده است؛ یعنی در واقع صفات در اسماء پخش هستند و هر حکمی که بر صفات بار شود بر اسماء نیز بار میشود.[28] به عبارت دیگر اسماء خدا بیانگر صفات او هستند؛[29] به همین دلیل صاحبنظران برخی مواقع اسماء را مقسم قرار دادهاند و گاهی صفات را.[30]
برای اسماء و صفات خدا تقسیمات مختلفی ذکر شده که در اینجا به دو تقسیم مهم اشاره میکنیم:
1.صفات ثبوتیّه: صفاتی هستند که کمالی را برای موصوف ثابت میکنند و اشاره به واقعیتی در ذات آن موصوف دارند؛ مانند علم و قدرت. به این قسم، صفات جمالیّه نیز اطلاق میشود.
2.صفات سلبیّه: صفاتی هستند که نقصی را از موصوف نفی میکنند و به تنزیه ذات از آن صفت اشاره دارند؛ مانند سبّوح و قدّوس. نام دیگر این قسم، صفات جلالیّه است که در حقیقت صفات سلبیّه به صفات ثبوتیّه برمیگردند.[31]
«تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِىالجَْلَالِ وَ الْاكْرَام»[32]
«پربركت و زوالناپذير است، نام پروردگار صاحب جلال و بزرگوار تو»
صفت "جلال" یعنی ذات خدا اجلّ و برتر است از اینکه به غیر تشبیه شود، و صفت "اکرام" یعنی ذات خدا با آن تکریم یافته و زیبا شده است.[33]
1.صفات ذاتیّه: صفاتی را گویند که تنها ذات برای انتزاع این صفات کافی باشد؛ مانند حیات و قدرت.
2.صفات فعلیّه: صفاتی است که در انتزاع آن، علاوه بر ذات به امر دیگری نیز نیاز باشد و آن فعل الهی است؛ مانند خلق و رزق.[34]
در مورد نسبت صفات و اسماء با ذات بین فِرَق مذهبی اختلافات زیادی وجود دارد. اشاعره صفات را زائد بر ذات میدانند؛[35] در مقابل، معتزله برای فرار از تجسیم، تمامی صفات حتی صفات ثبوتیّه را از خدا نفی میکنند و این صفات را به صفات سلبیّه برمیگردانند؛[36] امّا شیعه معتقد است صفات ذاتیّه با ذات خدا و با صفات دیگر از نظر مصداق متحدند، هر چند مفهوماً متغایرند؛[37] ولی صفات فعلیّه زائد بر ذات میباشند.[38]
اسماء خدا در یک مرتبه نیستند؛ بلکه اسمی که در مقام ذات باشد، بالاتر از اسمی است که در مقام فعل قرار دارد؛ همچنین بین خود این اسماء نیز رتبهبندی وجود دارد؛ برخی از اسماء وسیع هستند و برخی دیگر جزئیاند و این به لحاظ سعه و ضیق وجودی اسماء و نیز به جهت آثار آنها در عالم است. در بین اسماء از همه وسیعتر، اسم اعظم است که واجد همهی اسماء حسنای دیگر بوده و تمام هستی به آن منتهی میشود. باید توجّه داشت که این رتبهبندی به معنای مغایرت اسماء با یکدیگر و همچنین مرکّب بودن خداوند از اسماء و صفات متعددی نیست، بلکه اسماء و صفات خدا عین ذات خداوند هستند و هر اسمی عین اسم دیگر است.[39]
برخی معتقدند تمامی اسماء به غیر از سه اسم "احد، واحد و حق" تحت دو اسم "قادر و علیم" قرار دارند و این دو اسم زمانیکه با غیر خدا لحاظ شوند؛ یعنی از بُعد صفات فعلی در نظر گرفته شوند، تحت اسم "قیّوم" قرار میگیرند و اگر بدون لحاظ غیر در نظر گرفته شوند؛ یعنی به عنوان صفات ذات لحاظ شوند، تحت اسم "حیّ" قرار میگیرند؛ بنابراین تمام اسماء ثبوتی تحت سیطرهی دو اسم حیّ و قیّوم هستند:
«اللَّهُ لَا إِلَه إِلَّا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ»[40]
«هيچ معبودى نيست جز خداوند يگانهی زنده، كه قائم به ذات خويش است، و موجودات ديگر، قائم به او هستند»
این آیه با توجّه به اینکه بیانگر توحید است، شامل همهی اسماء ثبوتی میشود؛ لذا از پیامبر گرامی اسلام نقل شده که سورهی بقره سرور قرآن و آیةالکرسی سرور بقره است.[41]
از سویی تمامی اسماء سلبی تحت اسم قدّوس قرار دارند؛ که در نهایت همهی اسماء ثبوتی و سلبی و همچنین اسماء ذاتی و فعلی را اسم «ذوالجلال و الاکرام» در خود جمع کرده است:
«تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِىالجَْلَالِ وَ الْاكْرَام»[42]
«پربركت و زوالناپذير است، نام پروردگار صاحب جلال و بزرگوار تو»
"ذیالجلال" اشاره به اسماء سلبی است و "الاکرام" به اسماء ثبوتی نظر دارد.[43]
بندگان خداوند را با اسم خاصی که متناسب با نیاز و حاجت خود باشد، میخوانند؛ کسی که مریض است او را با اسم "یا شافی" صدا میزند، بندهی فقیر او را با نام "یا غنی" میخواند و... از اینجا معلوم میشود که اسماء و صفات خدا واسطه بین او و مخلوقاتش هستند؛ پس همهی صفات موجود در وجود انسانها در سایهی اسماء خدا تجلّی یافتهاند؛ به عنوان مثال: علم موجود در انسان بواسطهی صفت عالمیّت خدا حاصل شده و قدرت انسان در سایهی قادر بودن خدا پدید آمده است.[44] سرّ اینکه در پایان سورهی "الرحمان"[45] پس از بیان نعمتهای مادی و معنوی به اسم و صفات الهی اشاره شده، این است که اسماء و صفات الهی در نزول نعمتها دخیلاند و بدون تردید این اثر تنها از اسماء لفظی نیست؛ بلکه مسمّا و حقایق اسماست که مؤثرند.[46] آثار مربوط به اسم اعظم نیز از همین باب است؛ یعنی تاثیر حقیقی که در روایات برای اسم اعظم ذکر شده مربوط به الفاظ (لفظ اسم) نیست؛ زیرا محال است وجود تمام اشیاء تحت سیطرهی الفاظی باشند که ما از طریق حنجره ایجاد میکنیم، بلکه تاثیر اسم اعظم در عالم به خاطر حقایق هستی است؛ این بدان معناست که مؤثر حقیقی، خداى تعالى است که هر چيزى را به يكى از صفات كريمهاش كه در قالب اسمى مناسب با آن چيز است، ايجاد مىكند؛ نه اينكه لفظ خالى يا معناى ذهنی آن اسم و يا حقيقت ديگرى غير ذات متعالى چنين تاثيرى را داشته باشد؛ بنابراین بندگان بواسطهی اسماء حسنی با ذات خدا ارتباط پیدا میکنند.[47]
[1]. فيومى، احمد بن محمد؛ مصباح المنیر، قم، دارالهجرت، 1414ق، چاپ دوم، ص290.
[2]. بدیع یعقوب، امیل؛ موسوعة علوم اللغة العربیة، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1427ق، چاپ اول، ج2، ص73 و راغب اصفهانى، حسين بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، بیروت، دارالعلم الدارالشامية، 1412ق، ص428.
[3]. مصطفوی، حسن؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1375ش، چاپ اول، ج5، ص225.
[4]. سبحانی، جعفر؛ مفاهیم القرآن، قم، مؤسسة الامام الصادق، 1412ق، چاپ اول، ج6، ص33.
[5]. ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، بیروت، دارالصادر، 1414ق، چاپ سوم، ج3، ص179.
[6]. شجاعی، محمد؛ اسماء حسنی، تهران، سروش، 1383ش، چاپ اول، ص53.
[7]. طباطبايى(علامه)، سيدمحمدحسين؛ المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعهى مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق، چاپ پنجم، ج8، ص352.
[8]. جوادی آملی، عبدالله؛ تسنیم، قم، اسراء، 1378ش، چاپ اول، ج1، ص278 و سبحانی، جعفر؛ مفاهیم القرآن، ج6، ص33.
[9]. مفاهیم القرآن، ج6، ص39
[10]. فخرالدين رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر؛ شرح اسماءالله الحسنی، بیروت، دارالکتاب العربی، 1410ق، چاپ دوم، ص21.
[11]. سبحانی، جعفر؛ مفاهیم القرآن، ج6، ص39.
[12]. اعراف/180، اسراء/110، طه/ 8 و حشر/ 24.
[13]. سبحانی، جعفر؛ مفاهیم القرآن، ج، ص109.
[14]. عن النبی(ص):إن لله تبارك و تعالى تسعة و تسعين اسما- مائة إلا واحدا من أحصاها دخل الجنة. صدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن حسین؛ توحید، بیروت، دارالمعرفة، ص194.
[15]. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الإسلامية، 1374ش، چاپ اول، ج7، ص28 و ابنعاشور، محمدبنطاهر؛ التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسة التاریخ، 1420ق، چاپ اول، ج8، ص362.
[16]. حشر/22-24.
[17]. فاطر/15.
[18]. طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص349.
[19]. «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ» (انعام/18)، «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ» (ذاریات/58) و آیات دیگر.
[20]. اعراف/180.
[21]. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم (توحید در قرآن)، قم، اسراء، 1383ش، چاپ اول، ج2، ص242.
[22]. طه/8.
[23]. ابن عاشور، محمد بن طاهر؛ التحریر و التنویر، ج8، ص363.
[24]. اعراف/180.
[25]. طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص358.
[26]. طباطبایی(علامه)، سیدمحمدحسین؛ الرسائل التوحیدیه، بیروت، مؤسسة النعمان، 1419ق، ص50.
[27]. فخرالدین رازی، ابوعبدلله محمد بن عمر؛ مفاتيح الغيب، بیروت، دار احياء التراث العربى، 1420ق، چاپ سوم، ج15، ص416.
[28]. سبحانی، جعفر؛ مفاهیم القرآن، ج6، ص33.
[29]. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، پیام قرآن، قم، مدرسۀ امام علی بن ابیطالب، 1374ش، چاپ چهارم، ج4، ص19.
[30]. طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص352 و جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج2، ص289.
[31].طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ نهایة الحکمه، قم، جامعه مدرسین حوزه علميه قم، 1416ق، چاپ سیزدهم، ص284.
[32]. الرحمان/78.
[33]. شیرازی (ملاصدرا)، محمد صدرالدین؛ الحکمة المتعالیه، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، 1410ق، چاپ چهارم، ج6، ص118.
[34]. سبحانی، جعفر؛ الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، قم، مرکز العالمی للدراسات الاسلامیّه، 1411ق، چاپ سوم، ج1، ص82.
[35]. قرطبى، محمد بن احمد؛ الجامع لأحكام القرآن؛ تهران، ناصر خسرو، 1364ش، چاپ اول، ج2، ص301 و شهرستانی، محمد بن عبدالکریم؛ الملل و النحل، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1410ق، چاپ اول، ج1، ص82.
[36]. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم؛ الملل و النحل، ج1، ص38.
[37]. سبحانی، جعفر؛ مفاهیم القرآن، ج6، ص63.
[38]. طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ نهایة الحکمه، ص287.
[39]. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج2، ص244.
[40]. بقره/255.
[41]. عن النبی(ص): ...و سيّدُ الكلام القرآن و سيّدُ القرآن البقرة و سيّدُ البقرة آية الكرسي... طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372ش، چاپ سوم، ج2، ص626.
[42]. الرحمان/78.
[43]. طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ الرسائل التوحیدیه، ص43.
[44]. طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص353.
[45]. الرحمان/78.
[46]. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج2، ص 239.
[47]. طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص353.