چكيده
اين نوشتار به بررسى، شناسايى و حمايت از حقوق شهروندى در برخى ويژگىهاى فقه اهلبيت عليهمالسلام مىپردازد. در فقه اهلبيت عليهمالسلام نسبت به حقوق شهروندى تأكيد فراوان شده است كه از جمله آنها، مىتوان به موارد ذيل اشاره كرد: عقلگرايى فقهى به دور از افراط و تفريط، جواز نقد صحابه و عدم مرجعيت علمى مطلق ايشان در فقه اهلبيت عليهمالسلام، نظامانديشه شيعه و استقلال آن از دولت و حكومتهاى فاسد، توجه به عدالت در فقه شيعه و عدم مشروعيت حكومتهاى ظالم و جائر، حجّيت سيره ائمّه اطهار عليهمالسلام در كنار عدم ممنوعيت كتابت احاديث رسول اكرم صلىاللهعليهوآله، مفتوح بودن باب اجتهاد در طول تاريخ و مرجعيت علمى اهلبيت عليهمالسلام، و فقه سياسى شيعه.
مقدّمه
حقوق شهروندى امروزه در علم سياست و دانش حقوق و فقه سياسى داراى جايگاه خاص و ويژه است؛ زيرا واقعيت آن است كه در عصر حاضر نيز از اهميت موقعيت شهروندى به هيچوجه كاسته نشده يا تمامى اهميت گذشته آن از بين نرفته است؛1 چنانكه به رغم تبليغآموزه حقوق جهانى بشر، هنگام اداره امور سياسى در كشورها ديده مىشود كه شهروندى هنوز اهميت ويژه دارد. علت اين مسئله را بايد در عوامل مختلف جستوجو نمود؛ از جمله مىتوان به دو دليل عمده اشاره كرد:
1. هرچند جهانىشدن برخى از امور، باعث تغيير بسترى شده كه دولتها در آن حاكماند، اما دولتها همچنان تواناترين نهاد براى تمركز قدرت سياسى، اقتصادى، نظامى و ارتباطى به شمار مىروند. بنابراين، دولت بستر اصلى شهروندى محسوب مىگردد و حقوق و مسئوليتها به صورت اساسى در سطح دولتها اعمال مىشوند و اجرايى شدن حقوق و تكاليف ارتباط تنگاتنگ با دولت ـ ملت دارد. به همين دليل، امروزه اجرايى شدن حقوق بشر بيشتر در قالب ميثاقها و معاهدات حقوق بشرى الزامآور است كه دولتها بايد به امضا و تصويب آن مبادرت ورزند و با رضايت به تعهدات حقوق بشر گردن نهند.
2. شهروندى بيانگر ارتباط ميان حقوق، مسئوليتها و مشاركت است كه براى هر نوع اداره لازم و ضرورى هستند و هماكنون شهروندى سازوكار خوبى براى تحقق حقوق و تكاليف مىباشد. حال آنكه يكى از مشكلات حقوق بشر اين است كه با ايده جامعه سياسى خاص پيوند نداشته و سازوكارى مؤثر براى تحقق آن وجود ندارد.2
از سوى ديگر، با توجه به اينكه حقوق شهروندى
امروزه، به ويژه در بعد سياسى، اهميت خاصى پيدا كرده است، و از طرفى، شبهاتى نسبت به ديدگاههاى فقهى مطرح مىشود و از جمله، ديدگاه سنتى فقهيان از سوى برخى افراد، تكليفمحور معرفى مىگردد، ضرورت تحقيق حاضر مشخص مىشود.
از طرفى، نوع برخورد مكتبهاى حقوقى و فقهى به صورت اساسى و ريشهاى با حقوق شهروندى، امروزه بيش از پيش مورد توجه دانشمندان و فقها قرار گرفته است. چگونگى تعامل اساسى مكتب فقهى اهلبيت عليهمالسلام با حقوق شهروندى جوامع اسلامى در بعد شناسايى و حمايت از آن، سؤالى است كه اين نوشتار در پى پاسخ احتمالى آن است. از اينرو مىكوشد اين سؤال را صرفا به صورت كلى و در پرتو بررسى برخى ويژگىهاى فقه اهلبيت عليهمالسلامبررسى نمايد. البته در بسيارى از موارد، رويكرد تطبيقى نيز مورد توجه قرار گرفته است.
مفهوم حقوق شهروندى
امروزه در روزنامهها و مطبوعات از واژه «حقوق شهروندى» زياد استفاده مىشود، اما بيشتر بُعد سياسى آن مدنظر است تا مفهوم دقيق فقهى و حقوقى آن. از اينرو، لازم است معناى موردنظر در اين نوشتار مشخص گردد.
شهروند و شهروندى
الف. مفهوم لغوى شهروند:فرهنگ لغت دهخدا شهروند را «اهل يك شهر و يا يك كشور» تعريف كرده و در ادامه، توضيح داده است كه «وند» موجود در اين واژه، در گذشته «بند» بوده است و در واقع، اين واژه «شهربند» بوده (به معناى كسى كه به شهرى بند است) و در اثر گذشت زمان، «بند» تبديل به «وند» شده است، و معادل انگليسى شهروند كلمه «Citizen» مىباشد.3
ب. مفهوم اصطلاحى شهروند: در اصطلاح، شهروند عضو جامعهاى سياسى است كه داراى حقوق و وظايف مرتبط با اين عضويت مىباشد. شهروند ـ در واقع ـ از وجود رابطه و پيوند متقابل فرد و جامعه سياسى حكايت مىكند. البته بايد توجه نمود كه برخى از الزامات اين واژه در غير شهر كمتر معنا پيدا مىكند؛ زيرا بيشتر شهرها محل ظهور روابط پيچيده سياسى، اقتصادى، حقوقى و فرهنگىاند. اما اين بدان معنا نيست كه روستاييان يا افرادى كه در غير شهر زندگى مىكنند، شهروند به شمار نمىآيند، بلكه از باب تغليب به همه افراد يك سرزمين يا كشور، شهروند گفته مىشود. در واقع، شهروند فردى است كه در ساختار اجتماعى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى جامعه حضور دارد و در تصميمسازى، تصميمگيرى و شكلدهى آن به صورت مستقيم و غيرمستقيم مؤثر است. در يك كلام، شهروند بر عضويت يك فرد در جامعه سياسى دلالت دارد و حاكى از آن است.
ج. شهروندى: شهروندى (كه ياى نسبت در آن وجود دارد) در واقع، حاكى از موقعيت و حالت انسانى است كه بر اساس آن، از حقوق و مزايايى بايد برخوردار شود و تكاليفى نيز بايد عهدهدار گردد، هرچند در دولت ـ شهر نباشد؛ يعنى ساكن كشور نباشد.4 بنابراين، شهروندى وضعيتى است كه به افرادِ عضو يك جامعه ملى اعطا مىشود و حقوق شهروندى حقوقى است كه از آن ناشى مىشود و مشاركت در اين دارايى عمومى را آسان مىكند.5 به عبارت ديگر، مفهوم جغرافيايى شهروندى كه اكنون معيارى متداول شده است، مزايا و مسئوليتهايى خاص را به عنوان «شهروندى» ـ براى كسانى كه در سرزمينى متولد شده باشند يا به طور دايم در آن زندگى مىكنند يا بر اساس ساير قوانين به تابعيت كشور درآيند ـ به رسميت مىشناسد.
شهروندى هويت جديدى به فرد مىبخشد كه خارج از هويت فردى، خاندانى، قومى، خونى، تبارى و شغلى است. پس در واقع، شهروندى به وضعِ رابطه موجود ميان يك شخص طبيعى و يك جامعه سياسى به نام دولت ـ كشور گفته مىشود كه بر اساس آن، اولى ملزم به وفادارى و دومى موظف به حمايت مىباشد.
در واقع، ويژگى كه شهروندى را از تابعيت صرف جدا مىكند وجود اخلاق مشاركت و حقوق و مزاياى شهروندى است. شهروندى نه صرف يك موقعيت منفعلانه، بلكه يك موقعيت فعالانه و تأثيرگذار است. در يك نگاه كلان، شهروندى حاكى از يك رابطه خاص ميان جامعه سياسى و عضو آن است كه بر اساس آن، فرد داراى حقوق و تكاليفى خواهد بود. پس شهروند بر عضويت، و شهروندى بر آن حالتى كه از اين وضعيت ناشى مىشود دلالت دارند.
در نهايت، حقوق شهروندى مجموعه امتيازات و اختياراتى است ناشى از موقعيت و حالتى كه بر عضويت يك فرد در جامعه سياسى دلالت مىكند. مؤلفههاى حقوق شهروندى متشكل از حقوق شخصى، اجتماعى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى است. هريك از موارد مزبور داراى مصاديق متعددى است كه در جاى خود بايد بررسى شود.
تفاوت حقوقبشر و حقوق شهروندى
مقصود از حقوق بشر حداقل حقوقى است كه همه افرادِ انسانى بايد از آن بهرهمند شوند. اين حقوق، ارتباطى به تابعيت، مذهب، جنس، نژاد، قوميت، عضويت در گروه اجتماعى و مانند آنها ندارد6 و خارج از دايره دولت ـ ملت است. اين نوع حقوق، حقوقى هستند كه هر كس از آن حيث كه انسان است بايد از آنها برخوردار باشد.7 از طرفى، نهادِ دارنده حقوق بشر، جهانوند و نهادِ دارنده حقوق شهروندى، شهروند است.8 رويكرد حقوق بشر، انسان و اجتماعهاى انسانى است و رويكرد حقوق شهروندى، اجتماعى است كه فرد به عنوان شهروند به آن تعلق دارد و عضو آن جامعه است.
گرچه ممكن است در بسيارى از موارد، موضوعات و محتواى حقوق شهروندى و حقوق بشر مثل هم باشند ـ و تفكيك آن دو از اين لحاظ كارى بسيار دشوار است ـ اما آنچه آن دو را از يكديگر جدا مىكند اين است كه حقوق شهروندى در چارچوب دولت ـ ملت مطرح مىباشد و اينكه فردى به اعتبار شهروند بودن و عضويت در يك جامعه سياسى از حقوقى برخوردار است؛ اما حقوق بشر در افق جهانى و فارغ از محدوده جغرافيايى خاص و عضويت در يك قلمرو سياسى مطرح است.
به هر حال، حقوق شهروندى به حقوق و آزادىهايى گفته مىشود كه دولت اجراى آن را طبق قوانين داخلى، براى اتباع خود تأمين و تضمين مىكند و محتواى آن ممكن است از يك كشور تا كشور ديگر كمى متفاوت باشد. حال آنكه حقوق بشر در سطح بينالمللى مطرح است9 و منحصر به چارچوب دولت ـ كشور نيست.
ويژگىهاى فقه اهلبيت عليهمالسلام؛ و حمايت از حقوق شهروندى
امام على عليهالسلام در دامان پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله بزرگ شد و به صورت مستقيم تعاليم و احكام اسلامى را از آن حضرت آموخت. ساير ائمّه عليهمالسلامنيز علم پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله را از يكديگر به ترتيب به ارث بردند. از طرفى، با توجه به عصمت ائمّه اطهار عليهمالسلام، تفسير قرآن كريم و تبيين احكام الهى از سوى آنان بدون اشتباه و دخل و تصرف عمدى يا سهوى انجام شده است. مجموع اين مسائل مستلزم آن است كه نظام فكرى اهلبيت عليهمالسلامدر بيان احكام الهى، حقوق و وظايف اسلامى از ويژگىهاى خاص برخوردار باشد؛ نظام فكرى كه گذر زمان نه تنها از عظمت آن نكاسته، بلكه هر روز بر حقانيت و شكوفايى آن افزوده است. خط فكرى اهلبيت عليهمالسلامدر صورتى كه به شكل درست تبيين و تحليل گردد براى هر زمان و مكان جاذبه دارد و افراد زيادى را به خود جلب مىكند. فقه اهلبيت عليهمالسلام در هر زمينه، از جمله در زمينه حقوق مردم و حمايت و ارتقاى آن براى دنياى نوين امروزى (كه بر حقوق شهروندى و حقوق بشر بيشتر تأكيد دارد)، حاوى نكتهها و پيامهاى تازه است و مىتواند پاسخگوى نيازها و شبهات در اين زمينه باشد. در صورتى كه مكتب فكرى اهلبيت عليهمالسلام در زمينه فقه و حقوق درست تبيين گردد، مسلمانان از انحرافات بسيارى كه ناقض حقوق آنهاست نجات پيدا مىكنند؛ همانگونه كه پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا: كتاب اللّه و عترتى و اهلبيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.»10 از اينرو، فقه اهلبيت عليهمالسلام داراى ويژگىهايى است كه در تضمين و ارتقاى حقوق مردم نقش اساسى دارند.
1. كرامت انسان
قوانين جارى بين همه انسانها گرچه يك امر اعتبارى است، اما بسيارى از آنها براى رعايت مصالح انسانى به دليل همان انسان بودنشان مىباشد و اين امر به دليل شرافت و كرامت ذاتى انسان است. كرامت طبيعى انسان، كرامتى ذاتى است كه خداوند همه انسانها را بدون استثنا از آن برخودار فرموده است.11 پس انسان از حيث انسان بودنش داراى كرامت، شرف، عزت و حرمت است: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ.» (اسراء:70) اين آيه با كمال صراحت دلالت دارد كه خداوند فرزندان آدم را ذاتا مورد تكريم قرار داده و آنان را بر بسيارى از كائنات برترى داده است. شرافت و بزرگوارى در سرشت آدمى است. انسان كرامت و شرافت دارد؛ چون خليفه خداوند در روى زمين است و ظرفيت علمى او بالاترين ظرفيتهاست و شرافت او در دانش، عقل و تفكر اوست. انسان مركب از جسم و جان و موجودى برگزيده است و خداوند او را بر بسيارى از موجودات برترى داده است؛ شخصيت مستقل و آزاد دارد و با انتخاب خود راه سعادت و شقاوت را برمىگزيند.12 انسان چون از كرامت و شرافت برخوردار است، احترام دارد و خون و آزادى او محترم است. همه انسانها از كرامت ذاتى برخوردارند، مادامى كه با اختيار خود با ارتكاب جنايت آن را از خود سلب نكردهاند. امام على عليهالسلام در توصيهاى به مالكاشتر، جملهاى را بيان مىفرمايند كه به خوبى حاكى از كرامت و حرمت انسان است: «لاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق»؛13 بر مردم همانند گرگ درنده نباش كه خوردن آنان را غنيمت بشمارى؛ [چرا]كه آنان دو صنفاند: يا برادرى دينى تواند و يا نظير تو هستند در خلق. كرامت و حرمت انسان موجب آن است كه به حقوق آنان احترام گذاشته شود و مورد هتك حرمت قرار نگيرند. بايد هرگونه امرى كه موجب انحطاط و ضرر به كرامت انسانى است، طرد شود تا او بتواند به كمال عالى دست يايد.14 البته رعايت حرمت انسان يك امر مطلق نيست و در صورت ارتكاب جرم، از مجراى قانون شرعى و الهى و حتى قوانين بشرى مجازاتهايى در مورد او اعمال خواهد شد.
در اسلام هر كس شهادتين (شهادت به وحدانيت خداوند و رسالت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله) بر زبان جارى كند، خود به خود شهروند جامعه اسلامى محسوب مىشود. اما غيرمسلمانان از اهل كتاب با انعقاد قرارداد مىتوانند شهروندى اسلامى را كسب كنند. با توجه به اين ويژگى است كه شهروندى به دو نوع اكتسابى و اصلى تقسيمبندى مىشود و اصل اين مرزبندى از آن حقوق موضوعه است كه معيار آن با معيار فقهى مزبور فرق مىكند. شهروندى يا تابعيت اصلى با اكتسابى در حقوق و مزايا با هم متفاوتند؛ يعنى شهروندى اكتسابى از برخى حقوق ممكن است محروم باشد. از آنرو كه در اسلام شهروند اصلى در برابر شهروند اكتسابى بر عقيده اسلامى و در دايره امت اسلامى استوار است، در مكتب اهلبيت و فقه سياسى شيعه بيشترين تأكيد بر كرامت و حرمت مسلمان شده است؛ چنانكه در احاديث نبوى آمده است: «حرمت المسلم افضل من جميع الحرمات.»15 «فضل [اللّه ]حرمت المسلم على الحرم كلها... لايحل اذى المسلم الا بمايجب»؛16 حرمت مسلمان [از سوى خداوند] بر ساير حرمتها برترى داده شده است... اذيت و آزار مسلمان جايز نيست، مگر در موارد لازم [قانونى]. در نتيجه، اساس حقوق بشر و شهروندى حرمتى است كه خداوند براى انسان و مسلمان و همه شهروندان جامعه اسلامى قرار داده است. بنابراين، دولت و حكومت اسلامى بايد به حقوق شهروندان جامعه اسلامى، اعم از مسلمان و غيرمسلمان، احترام بگذارد و حرمت و شرافت و برترى كه خداوند فطرتا و طبيعتا به انسان داده است، رعايت كند. خداوند به انسان برترى خاص داده و بسيارى از مخلوقات ديگر را در اختيار او قرار داده است تا از آنها بهرهبردارى كند: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً.» (اسراء: 70) همچنين همه شهروندان جامعه اسلامى بايد به حقوق همديگر احترام بگذارند، وگرنه عزت و شرافت انسانى را پاس نداشتهاند. اما همين انسان از اين كرامت و شرافتى كه دارد براى رسيدن به رشد و تعالى استفاده نمىكند و گاهى بدتر از حيوانات شده و از نظر رتبه در اسفلالسافلين قرار مىگيرد.
2. جايگاه عقل در فقه اهلبيت عليهمالسلام
عقل در فقه شيعه يكى از منابع اصلى استنباط به شمار مىرود. نقش عقل به عنوان قوّه درككننده به دور از افراط و تفريط در فقه اهلبيت عليهمالسلام جايگاه خاصى دارد. اصولاً ريشه اين تفكر خود قرآن است كه تأكيد و تشويق به تعقل و تفكر در آن به وفور يافت مىشود و آيات زيادى بر اين امر دلالت دارد.17 از اينرو، اولين مبحث برخى كتابهاى حديثى شيعه، از جمله بحارالانوار و اصول كافى، «كتاب العقل و الجهل» است. در برخى از اين كتابها، بابى تحت عنوان «وجوب موافقت عقل و مخالفت الجهل»18 وجود دارد كه اينگونه مسائل اصلاً در كتب ديگر مكاتب فقهى مطرح نبوده است. از سوى ديگر، ريشه اين امر در بيانات رسول اكرم صلىاللهعليهوآله و اميرالمؤمنين عليهالسلام است. وانگهى، اول كسى كه مدارس عقلى را در دنياى اسلام تأسيس كرد و انقلاب فرهنگى و علمى را در اسلام به راه انداخت امام جعفر صادق عليهالسلام بود.19
يكى از مزاياى روايات شيعى بر روايات غيرشيعى، اهتمام بيشتر به عقل و تأكيد بر آن است. عقلگرايى شيعى قوىتر از عقلگرايى ديگر فرق موجود اسلامى است و دليل آن ائمّه شيعه عليهمالسلام هستند كه مردم را بيشتر دعوت به تعقل و تفكر كردهاند. امام موسى كاظم عليهالسلام مىفرمايد: «يا هشام، انّ اللّه ـ تبارك و تعالى ـ بشر اهل العقل و الفهم فى كتابه: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ».» در آيه شريفه خاصيت تجزيه و تحليل و غربال كردن خوب و بد را از هم جدا نمودن به عنوان ويژگى عقل بيان شده است؛ يعنى ويژگى عقل بجز فراگرفتن و علم آموختن، تجزيه و تحليل و تشخيص خوب از بد است. در اينجاست كه عقل به معناى واقعى به كار مىافتد. سپس امام مىفرمايد: عقل را بايد با علم توأم كرد: «يا هشام، ثم بين ان العقل مع العلم: «وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ».» يعنى: طبق اين آيه كريمه، اول انسان بايد عالم باشد، مواد خام را فراهم كند و بعد تجزيه و تحليل نمايد. «يا هشام، ثم ذم الذين لايعقلون فقال: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئا وَلاَ يَهْتَدُونَ»20.» از رسول اكرم صلىاللهعليهوآله نيز نقل شده است: «انما قوام المرء عقله و لادين لمن لاعقل له»؛21 انسانيت انسان در عقل اوست و كسى كه عقل ندارد دين هم ندارد. امام على عليهالسلام هم مىفرمايد: «يا ايها الناس لاخير فى دين لاتفقه فيه»؛22 اى مردم! در دينى كه دانشاندوزى در آن نباشد خيرى نيست. از امام كاظم عليهالسلامنيز نقل است كه فرمودند: «تفقهوا فى دين اللّه فان الفقه مفتاح البصيره»؛23 تفكر و انديشه كنيد در مورد دين خدا به درستى كه علم و فكر كليد آگاهى عميق است.
اكثريت فقهاى شيعه طرفدار حجّيت عقل بودهاند و اصوليان شيعه يكى از ادلّه اربعه را عقل شمردهاند. شيخ انصارى مىنويسد: هر جا قطع از دليل عقلى حاصل شد، اگر دليل نقلى با آن معارض باشد محتمل نيست و اگر چيزى يافت شد از دليل نقلى كه ظاهر آن معارض با عقل بود، يا بايد [دليل نقلى] تأويل شود و در صورت عدم امكان، طرح شود. البته ايشان ركون و اعتماد به عقل را در جايى كه مربوط به ادراك ملاكات احكام باشد تا از آن طريق نفس احكام درك شود، رد مىكند؛ چون موجب وقوع در خطاى زياد مىشود، و از اين راه ايشان معتقد است كه نبايد به كشف احكام پرداخت.24
البته اينكه عقل مىتواند به صورت مستقل منبعى براى استنباط احكام الهى باشد صرفا در مستقلات عقليه است، و عقل همانند نقل كشف از حكم شرعى مىكند؛ چنانكه آيهاللّه جوادى آملى در اين زمينه مىنويسد:
عقل در عالم تشريع و احكام الهى و دينى از خود چيزى و مطلبى براى ارائه ندارد، بلكه فقط مىتواند منبعى براى ادراك احكام الهى باشد... عقل همچون ظاهر الفاظ كتاب و سنّت كشاف و پردهبردار از احكام الهى است. عقل احكام ارشادى دارد.[25]
مرحوم مظفّر مىنويسد: هر جا عقل درك كند كه چيزى كمال براى نفس است، انجام آن خوب است. هر چيزى نقض براى نفس باشد ترك آن لازم است و انجام آن قبيح. يا اگر عقل به صورت كلى درك كند كه در چيزى مصلحت ملزمه است يا مفسده ملزمه، انجام اولى حَسَن و انجام دومى قبيح است. اين محقق، موارد مزبور را از مصاديق قضيه «كل ماحكم به العقل حكم بهالشرع» دانستهاست.26
در برابر نظريه انديشمندان و متخصصان فقهى و اصولى شيعه ـ كه راه ميانه و معتدلى را ابراز داشتهاند و تنها در قلمرو محدود و موارد ويژه استفاده از احكام عقل مستقل را براى اثبات احكام شرعى تجويز مىكنند ـ دو نظريه افراطى و تفريطى قرار دارد. نظريه افراطى منسوب به معتزله و طرفداران قياس و استحسان است كه عقل را به طور مطلق داراى اعتبار دانستهاند. نظريه تفريطى، از آن اشاعره اهلسنّت و اخباريان شيعه است كه حجّيت عقل را به طور مطلق رد مىكنند. بزرگترين علماى ضد تعقل، پيروان احمدبن حنبل هستند كه در رأس آنها ابن تيميه قرار دارد. نهضت وهابيگرى، كه منسوب به اوست، نهضت ضد عقل است.27 بعكس اشاعره، معتزله طرفدار افراطى عقل بودند كه اين امر باعث نابودى اين مكتب شد؛ چون طرفداران اين مكتب بسيارى از امور را كه عقل درك نمىكرد، انكار كردند و اين خود باعث تقويت مكتب اشعرى گرديد.28
1ـ2. عدم عقلانيت و نقض حقوق مردم: جمود فكرى و عدم تعقل و تدبّر و تعمق در مسائل اعتقادى و شرعى، ممكن است زمينه را براى نقض حقوق مردم فراهم سازد. جهل و نادانى در برخى اوقات با افراط و تندروى همراه مىشود كه تركيب اين دو، خود زمينه را براى ركود فكرى و نقدناپذيرى فراهم مىكند. همين مسئله ممكن است به استبداد و خودكامگى فكرى و عملى بينجامد. خودكامگى و استبداد خود از عوامل عدم رعايت حقوق مردم است. از طرفى، جمود فكرى زمينه را براى تقليدهاى نادرست فراهم مىكند كه اين تقليدها در مسائل فقهى خود موجب ركود و ايستايى تفكر و تعقل مىگردد.
جمود فكرى و رابطه آن با نقض حقوق مردم: قرآن كريم زيربناى دعوت اسلامى را بر بصيرت و تفكر قرار داده و خود قرآن راه اجتهاد و درك عقل را براى مردم باز گذاشته است: «فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ.» (توبه: 122) درك ساده چيزى را «تفقه» نمىگويند، بلكه تفقه درك با اعمال نظر و بصيرت است. بسيارى از گروههاى فكرى اسلامى، از جمله خوارج، درست در مقابل اين طرز تعليم قرآنى كه بر اساس آن، فقه اسلامى بايد براى هميشه متحرك و زنده بماند، جمود و ركود را آغاز كردند، معارف اسلامى را مرده و ساكن درك كردند و شكل و صورتها را نيز داخل اسلام كشاندند.29 از سوى ديگر، عقايد خوارج بسيار جامد بود. مىگفتند: تمام فرق اسلامى غير از ما كافرند و هر كس گناه كبيره مرتكب شود كافر است.30 آنان فقهى بسيار مضيق و تاريك به وجود آوردند. به همين دليل، منقرض شدند؛ چون اساسا فقهشان عملى نبود. بزرگترين علت انقراض آنها اين بود كه منطق را در كار خود دخالت نمىدادند. آنان به آسانى فتواى جواز قتل افراد را صادر مىكردند و اين كار را از روى اعتقاد هم انجام مىدادند.31
در بين نظامهاى اعتقادى و علمى اسلامى نيز شاهد مكتبهايى هستيم كه مولود تفكيك عقل از تدين مىباشند. دقيقا مكتبشان جلوهگاه انديشه خارجىگرى است. مكتب اخبارىگرى شيعه و ظاهريون و اهل حديث اهلسنّت خيلى با هم نزديكند و از نظر سلوك فقهى، هر دو مكتب سلوك واحدى دارند و تنها اختلافشان در احاديثى است كه بايد پيروى كرد. اخبارىها كار عقل را بكلى تعطيل كردند و پيروى از عقل را حرام دانستند و در تأليفات خويش بر اصوليان سخت تاختند. آنان فقط كتاب و سنّت را حجت مىدانستند و حجّيت كتاب را نيز از طريق تفسير حديث و سنت قبول داشتند و در واقع، كتاب را هم از حجّيت انداختند.32 شهيد مطهّرى در اين زمينه مىنويسد:
اخباريين معقتدند كه احدى غير از معصومين حق رجوع و استفاده و استنباط از آيات قرآن را ندارند و به عبارت ديگر، همواره استفاده مسلمين از قرآن بايد به صورت غيرمستقيم بوده باشد؛ يعنى به وسيله اخبار و روايات وارده از اهلبيت عليهمالسلام.[33]
بر اساس اين ديدگاه، اصولاً استفاده از ظواهر آيات بكلى ممنوع است، مگر با تفسيرى از حديث. اين ديدگاه را اكثريت فقها و اصوليان و مفسّران شيعه رد كردهاند. اصولاً بر اساس ديدگاه اخباريان، براى عقل و درك انسان ديگر جايگاهى در فهم قرآن باقى نمىنماند.
هرچند خوارج منقرض شدند، اما روح خارجىگرى هماكنون در برخى گروههاى اسلامى مشاهده مىشود كه از روى جهالت و نادانى و با اعتقاد دينى، قتل بسيارى از مسلمانان را جايز مىدانند. اين جمود فكرى بالاترين خطر براى حقوق شهروندى امت اسلامى است؛ چراكه با اين جمود فكرى و تلاش براى اجرايى كردن آن، حيات مسلمانان هدف قرار گرفته است و هزاران مسلمان با اين شيوه تفكر مال و جانشان حلال دانسته شده و در معرض نابودى قرار مىگيرند. بسيارى از گروههاى افراطى كه در سرزمينهاى اسلامى سر بر مىآورند، در عدم عقلانيت و جمود فكرى و نيز در اعمال و اجراى خشونت، با خوارج مشابهت دارند. ابنتيميه كه احياكننده سنّت احمدبن حنبل است، امروزه پيروانى دارد به نام «نهضت وهابيگرى». ريشه اين نهضت در ضديت با عقل است. آنان به شدت با فلسفه و منطق مخالفند و ظاهرى، قشرى و بسيار سنتى هستند.34 اين گروه همانند خوارج، بسيارى از فرق اسلامى را كافر مىپندارند و چه بسا ريختن خون آنان را حلال مىدانند. جهتگيرىها و حركات آنان مغاير با حقوق شهروندى است كه در اسلام براى مسلمانان به رسميت شناخته شده است.
چون از ويژگىهاى آن گروه آن است كه به آسانى مال و جان مردم و مسلمانان را حلال مىدانند و حتى فتواى به وجوب قتل برخى گروههاى اسلامى، همانند شيعيان داده و مىدهند. با وجود اين، وقتى آنان به اولىترين مؤلفههاى حقوق شهروندى؛ يعنى جان و مال مردم احترام نگذارند، ساير موارد حقوق شهروندى براى آنان احترامى ندارد.
به طور خلاصه، ريشههاى فكرى و تاريخ اين جنبش را بدينگونه مىتوان بيان كرد كه پس از ابن تيميه، برخى از شاگردانش مانند ابنكثير دمشقى و ابن قيم جوزى به ترويج انديشههاى وى پرداختند، اما در اين كار توفيق چندانى نيافتند. اين مكتب ساليان سال در انزواى فكرى به سر مىبرد تا آنكه در قرن دوازدهم هجرى محمّدبن عبدالوهاب رداى سلفىگرى را به تن كرد و به آراء ابن تيميه جان تازهاى بخشيد. وى در جمودورزى بر ظواهر ابتدايى نصوص و كافر و گمراه خواندن گروههاى مخالف خود، گوى سبقت را از پيشواى خود ربود و ديدگاههاى افراطى او كه از منطق و تعقل به دور و از آموزههاى اسلامى بيگانه بود، واكنش منفى مسلمانان را برانگيخت و حتى صدور حكم قتل وى را نيز در پى داشت، اما وى از اين مهلكه جان سالم به در برد و با پيمان بستن با محمّدبن سعود زمينه تحقق عقايد خويش را در منطقه حجاز فراهم ساخت.35 ظاهرگرايى وهابيان به حدى است كه گروهى از آنان حتى استفاده از اتومبيل و تلفن را بدعت در دين مىشمارند. اينها مشكلاتى را براى حكومت سعودى فراهم كردهاند.36 برخى از ترورهاى كور و بىهدف كه بر ضدمسلمانان انجام مىشود ناشى از ديدگاههاى فقهى اين گروه است. اين طرز تفكر قطعا مخالف حقوق شهروندى مسلمانان، قرآن و سنّت صحيح پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآلهاست. چون وقتى گروهى به حق حيات مسلمانان احترام نگذارند، بدون زندگى و حيات آيا ساير مؤلفههاى حقوق شهروندى معنا پيدا مىكند.
2ـ2. عقل و شناسايى حقوق فطرى: همانگونه كه گذشت، عقل به صورت مستقل مىتواند كاشف از حكم شرع باشد. يكى از موارد آن، حقوق فطرى انسان است كه عقل به صورت كلى كشف مىكند انسان از برخى حقوق فطرى و طبيعى برخوردار است. از نتايج پذيرش حسن و قبح عقلى، حق و ذىحق بودن و عدالت و ظلم و در واقع، دخالت عقل و علم در استنباط احكام الهى است. در مسائل اجتماعى، در واقع و نفسالامر حقى هست و ذىحقى، و پيش از آنكه دستور اسلام برسد، حق و ذىحقى بوده و اسلام دستورات خود را به گونهاى تنظيم كرده كه هر حقى به ذىحق برسد. در مواردى كه عقل و علم قطعى وجود داشته باشد كه مقتضاى حق و مقتضاى عدالت چيست، در اينجا عقل (بر خلاف نظريه اشاعره) به عنوان راهنما است و قاعده «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع» را كه عدليه گفتهاند حاكم است، هرچند ظاهر دليل نقلى بر خلاف آن باشد.37
اما اينكه چگونه مىتوان از عقل در شناخت حقوق كمك گرفت و در چه مواردى عقل و درك انسان به صورت مستقل مىتواند كاشف حكم شرع در مورد حقوق انسان در كنار نقل باشد، تبيين آن به صورتهاى متفاوت از سوى فقها و دانشمندان شيعه صورت گرفته است.
الف. رابطه فاعلى: شهيد مطهّرى از علت فاعلى و غايى به عنوان منشأهاى پيدايش حق، سخن به ميان آورده است كه عقل قطعى كاشف اين رابطه و حق است:
نوع ديگر از علاقه فاعلى است؛ يعنى اينكه ذىحق مورد حق را خودش براى خودش به وجود آورده باشد. فاعل او به وجود آورنده او باشد. مثلاً، كسى درختى در زمين مىكارد و آن درخت را مراقبت مىكند و آبيارى مىكند تا آن درخت ميوه مىدهد. رابطهاى كه بين اين شخص و آن ميوه هست رابطه فعل و فاعل است؛ يعنى فعاليت او سبب شده است كه اين ميوه به و جود آيد... خود اين رابطه حق ايجاد مىكند.[38]
بنابراين، هرجا چنين رابطهاى وجود داشته باشد عقل ذىحق بودن فاعل كار و تلاش را به طور كلى درك مىكند، اما در مورد جزئيات آن بايد سراغ ديگر منابع فقهى رفت. البته كشف و درك قطعى عقل نيز در اين زمينه كاشف از حكم شرع خواهد بود.
ب. علاقه غايى بين حق و ذىحق: پيش از شرع و بيان قرآن كريم، از رابطه بين انسان و طبيعت بايد سخن گفت؛ از همان رابطهاى كه بين كودك و پستان مادر وجود دارد. در طبيعت موادى وجود دارند كه متناسب با جهاز هاضمه انسان مىباشند. انسان فرزند طبعيت است و حقوقى بر گردن آن دارد. البته طبق اين رابطه، كه رابطهاى كلى و عمومى است، كسى حق بالفعل و اختصاصى ندارد. در واقع، در اين نوع علاقه، نوعى كار و تلاش و انجام تكليف لازم است تا كسى بالفعل داراى حق گردد.39 از اينرو، در اسلام براى ضعفا و فقرا در اموال ديگران حقوقى منظور شده است. ضعيفان و عاجزان كه قادر به كار و كسب نيستند يا كار آنها وافى به نيازهاى زندگىشان نيست، تكليفى براى كار و زحمت ندارند يا بيش از آن اندازه كه كار مىكنند و توانايى دارند مكلف به كار و زحمت نيستند. اما به حكم رابطه و علت غايى، بين آنان و زمين رابطه اوليه حق و ذىحق وجود دارد و چون قادر به كار نيستند، حق اوليه آنان سرجاى خود باقى است و اغنيا كه از طبيعت و امكانات طبيعى استفاده مىكنند، در اموالشان حق ضعفا نيز وجود دارد.40
ج. رابطه فعل و هدف: تبيين ديگرى نيز وجود دارد: عقل حقوق فطرى را مستقلاً درك مىكند و اين درك حجت است. در اين رويكرد، در كتاب حقوق و سياست در قرآن، در ذيل بحث «خاستگاه حق و هدف حقوقى جامعه از ديدگاه اسلام» با اشاره به اين نكته كه حق اگرچه مفهوم اعتبارى است، ولى ريشه حقيقى دارد كه از ارتباط بين فعل هدف آن انتزاع مىشود، بر توانايى عقل بر شناسايى سلسلهاى از حقوق تأكيد شده است. در اين ديدگاه، ابتدا حقوق به دو دسته تقسيم مىشود كه در يك دسته، عقل انسان مستقلاً حق بودن آنها را از طريق رابطه فعل و هدف درك مىكند. عقل به خوبى درك مىكند كه اگر انسان از يكسرى امور محروم شود، زندگى ناممكن شده و هدف آفرينش محقق نخواهد شد؛ همانند حق استفاده از خوردنىها، آشاميدنىها، لباس، مسكن، حق كار و مانند آن. در ادامه اين ديدگاه آمده است:
در اين موارد و بسيارى از حقوقديگر، عقل ـ بدون كمك از منبعى ديگر ـ ارتباط ميان فعل و هدف را به خوبى مىشناسد و از راه كشف اين ارتباط به ثبوت حق مىرسد. ثبوت حق در اينگونه موارد از مستقلات عقليه است. اين رشته از حقها را گاهى «حقوقعقلى» يا «حقوقفطرى» نامگذارى مىكنند.[41]
علاوه بر اين، بر اساس ديدگاه شهيد اول، اصل اباحه در منافع، اصل برائت و قبح عقاب بدون بيان و حرمت ظلم از احكام مستقل عقلىاند42 كه همگى با حقوق مردم در ارتباطند. وقتى اصل بر اين باشد كه هر چيزى مباح است، طبعا مردم احساس آزادى بيشترى خواهند كرد. از سوى ديگر، اصل برائت به نفع متهم خواهد بود و هر شهروندى به صرف اتهام مجرم دانسته نخواهد شد و در نتيجه اصل اين است كه هيچ كس مجرم نيست مگر خلاف آن ثابت گردد. همين طور وقتى ظلم عقلاً قبيح باشد و قبح عقلى از حرمت شرعى كشف كند، بسيارى از ناروايىها، تبعيضها و بىعدالتىها كه در بيان شارع نيامده حرام شرعى خواهد بود و اين نتايج قطعا به نفع شهروندان جامعه اسلامى خواهد بود. در اين صورت موارد ظلم و ستم در حق شهروندان محدود به بيان شرعى خاص نخواهد بود؛ بلكه درك عقلى كاشف از حرمت و منع شرعى خواهد بود. در نهايت حمايت شرعى از حقوق مردم دايره آن وسيع و گستردهتر خواهد شد.
3. فقه اهلبيت عليهمالسلام و مبارزه با استبداد سياسى
استبداد و خودكامگى يكى از عوامل اساسى نقض حقوق مردم است. بين حمايت از حقوق شهروندى و خودكامگى تضاد آشكار برقرار است. خط فكرى اهلبيت عليهمالسلام همواره در برابر استبداد و خودكامگى قرار داشته و ائمه عليهمالسلام به انحاى مختلف با آن به مبارزه برخاستهاند. با توجه به اين خط فكرى است كه ائمّه اطهار عليهمالسلام هيچگاه حكام خودسر را تأييد نكردند، بلكه تا آنجا كه مىتوانستند ياران و پيروان خود را از اطاعت آنان برحذر داشته، آن را مخالف شرع اعلام مىنمودند. برخى فقها، حتى هرگونه همكارى با حكام و خلفاى جور را در كارهاى حرام ممنوع دانستهاند.43 مرجعيت علمى اهلبيت عليهمالسلام در اين زمينه و خروج خلافت و حكومت از مسير اصلى آن، موجب گرديد كه شيعه همواره در برابر حكام جور و خارج از دستگاه حكومت قرار گيرد. مرجعيت علمى اهلبيت عليهمالسلام به عنوان منبعى كه كاشف از حكم شرعى است، بر انديشه فقهى و رفتار عملى فقها و علماى شيعه تأثير گذاشت و موجب شكلگيرى انديشه خاص در ميان آنان شد. سلطان جائر، حاكم جائر و امثال آن، از عناوينى هستند كه در كتب فقهى مباحث زيادى را به خود اختصاص دادهاند. اين امر با مراجعه به كتب فقهى در بخش «مكاسب محرمه» و «كتاب تجارت» روشن مىشود. رواياتى كه در اين زمينه مورد استناد فقها قرار گرفتهاند، عموما كمك و همكارى با حكام جائر را در جهت ظلم آنان ممنوع اعلام كرده است؛ چنانكه با مراجعه به وسائلالشيعه در ابواب «مايكتسب به» اين مسئله به خوبى روشن مىشود44 و اين مسئله در بعد فقهى مورد اتفاق فقهاى شيعه است.45 اين ديدگاه موافق صريح آيات قرآن كريم است. طبيعى است كه چنين ديدگاهى موقعيت مردم را در برابر حكام و كارگزاران حكومتى تقويت نموده و به تحكيم آن مىانجامد. اين نوع تفكر مىتواند به خواستها و مطالبات مردم جبنه قانونى بخشيده و كارگزران را وادار نمايد كه آنها را اجرايى و عملياتى سازند. در صورتى كه همكارى و هميارى با آنان در ظلمشان محقق گردد، قطعا قدرت آنان در نقض حقوق بيشتر خواهد شد؛ چنانكه در حديث آمده است:
فقال ابوعبداللّه (عليهالسلام): «لولا ان بنى اميه وجدوا من يكتب لهم و يجبى لهم الفيىء يقاتل عنهم و يشهد جماعتهم لما سلبونا حقنا»؛[46] اگر بنىاميه كسانى را نمىيافتند كه براى آنها بنويسند و ماليات را براى آنان جمعآورى كنند و در گروه آنان حاضرشوند، آنها نمىتوانستند حق ما را سلب كنند.
روحانيت شيعه يك نهاد مستقل و قدرت ملى است كه همواره در كنار مردم و در برابر حكمرانان بوده است. به همين دليل، مردم شيعه پيوند محكم خود را با روحانيت شيعه در طول تاريخ نگسستهاند.47 روحانيت و فقهاى شيعه همواره پناهگاه مظلومان و مردم عادى بودهاند. اين نوع طرز تفكر و عمل كه مرهون مرجعيت علمى ائمّه عليهمالسلام است قطعا در زمينه حمايت از حقوق شهروندى و آزادىهاى مردم نقش بسزايى دارد و از علماى شيعه انديشمندانى ساخت كه در طول تاريخ همواره قدرت رقيبى در برابر زورمندان تاريخ باشند. روحيه استبدادستيزى بيرون آمده از درون انديشه سياسى و فقهى اهلبيت عليهمالسلام، بركات فراوانى را به همراه داشته و دارد. ائمّه اطهار عليهمالسلام هيچگاه مشروعيت حكومتهاى ظالم و فاسد را امضا ننمودهاند، بلكه به شيوههاى متفاوت با آن به مبارزه برخاستهاند. نمونه بارز آن قيام امام حسين عليهالسلام بر ضد حكومت يزيد است كه فساد و تباهى سراسر آن را فراگرفته بود. از سوى ديگر، فقهاى شيعه در تعامل با حكام زمان خود كمتر در كنار پادشاهان قرار داشتند. آنان از حمايت مالى حكومتهاى فاسد برخوردار نبودهاند تا مرهون آنان باشند و ظلم و جور آنان را مورد تأييد قرار دهند. بعكس، همواره فقها و علماى شيعه در كنار مردم و حامى حقوق آنان بودهاند؛ چنانكه در اين زمينه امام خمينى قدسسره فتوا مىدهند:
اگر قرائنى به دست آيد كه تأسيس مؤسسه دينى يا پرداخت هزينه آن از سوى دولت جائر است، و لو با چند واسطه، براى عالم دينى جايز نيست كه مديريت آن را به عهده گيرد و طلاب علوم دينى نبايد در آنجا داخل شوند و شهريه آن را بگيرند.[48]
در اين زمينه، فقه سياسى برخى مكاتب فقهى دچار ركود و خمودگى بوده است. تا زمان حيات صحابه و حاكميت آنان، هرگونه نقد آنها را حرام مىدانستند و نوعى مصونيت شرعى براى آنان قايل بودند و پس از آنان نيز اين روند به گونهاى ديگر ادامه پيدا كرد؛ چراكه اين بار به بهانه امنيت و جلوگيرى از هرج و مرج و فتنه، مقابله و مبارزه با هرگونه حكومتى را حرام و غيرجايز دانستند. طرفداران نظريه خلافت در فاصله قرن پنجم و ششم در مقايسه با همتايان شيعىشان انعطاف بيشترى در انطباق آراء و عقايدشان با واقعيتهاى سياسى دارند. اين انعطاف در نهايت به نتيجهاى رسيد كه گويى والاترين ارزش در سياست، امنيت بود نه عدالت. توانايى حكومت كردن و حفظ قانون و نظم ارج زيادى داشت نه تقوا و عدالت.49 بهاى انعطاف مسلمانان در قرون وسطا در قبال اين امر، تقديس موضع استبداد بود كه به زودى به آموزه سياسى غالب در ميان مسلمانان از هر فرقه تبديل شد. پس از آن، رخوت و ركود فكرى به وجود آمد كه در آن، اعتقاد به اطاعت بىچون چراى مسلمانان در قبال حكام و گناه انگاشتن هرگونه سرپيچى از نظم مستقر بود.50 سرنوشت هر نظامانديشگى كه با دولت و حكومت بپيوندد و در نتيجه، نتواند استقلال خود را حفظ كند، همين است. نقل احاديثى از صحابه كه اطاعت از حكام غيرعادل را لازم و مخالفت با آن را حرام مىدانستند،51 مبناى فتواى بسيارى از فقهاى ديگر مكاتب فقهى قرار گرفت. محمّد ابوزهره مىنويسد: «وقتى احمدبن حنبل اصرار بر اطاعت حاكم دارد و از خروج با سيف و آنچه منجر به آن شود نهى مىكند، چه راهى براى وادار كردن كارگزاران و امرا به عدل وجود دارد؟»52 در ادامه، اين نويسنده و محقق، از راهحل احمدبن حنبل كه از نصيحت و امر به معروف و نهى از منكر در حد زبان ياد مىكند و در صورتى آن را عملى مىداند كه ولى امر مسلمين در را به روى مخالفان باز گذارد و گوش شنوا و ظرفيت نصيحت را داشته باشد، به اين نتيجه مىرسد كه نصيحت براى رسيدن به هدف موردنظر كافى نيست.53 رهاورد فتاوى احمدبن حنبل و امثال او در اين زمينه، حاكميت حكام غيرعادل و قبول ظلم آنان به عنوان عقايد مسلم و غيرقابل خدشه بسيارى مسلمانان بوده و هست.
البته تجددخواهانى همانند سيد جمال اسدآبادى، سيد قطب، كواكبى و شيخ عبده تلاش نمودند تا افكار و آراء اصلاحى را به وجود آورند كه تا حدى تلاش آنان در زمينه نهضت تجدّدخواهى و احياى تفكر اصيل اسلامى در اين زمينه مؤثر بود. كواكبى برخى علماى اسلامى را مورد انتقاد قرار مىدهد؛ چراكه به نظم و امينت بيش از حد بها دادهاند تا آنجا كه عدل و آزادى را فداى امنيت كرده؛ يعنى به بهانه نظم و امنيت مانع رشد آزادى شدهاند و اين همان چيزى است كه مستبدان و مستكبران مىخواهند54 و با اين نوع تفكر، قطعا رشد و ارتقاى حقوق مردم، تأمين عدالت و آزادى سودايى خام است. البته فقها و دانشمندان تجدّدخواه اهلسنّت با آغاز حركت فكرى جديد، نگاه افراطى را كه بسيارى از فقهاى گذشته به نظم و امنيت در برابر عدالت و تقوا مىدادند، تعديل كردهاند.
4. عدالت و اهميت آن در فقه اهلبيت عليهمالسلام
موضوعى كه از صدر اسلام در جامعه اسلامى، حتى در سطح عامه مردم مطرح بوده است، مرحله اجرايى عدل است. از بديهيات اوليه انديشه اسلامى مسلمانان اين بوده است كه امام و پيشوا و زعيم، قاضى، شاهد محكمه، و امام جمعه و جماعت بايد عادل باشند.
ريشه اصلى عدل و اساس طرح علمى و عملى آن را در جامعه اسلامى، در درجه اول در خود قرآن كريم بايد جستوجو كرد. قرآن بذر اين انديشه را در دلها كاشت و آبيارى كرد و دغدغه آن را چه از نظر فكرى و فلسفى و چه علمى و اجتماعى در روح مسلمانان ايجاد كرد.55 نگاهى گذرا به آيات قرآن كريم به خوبى گواهِ درستى اين ادعاست.
با تأسّى از آيات قرآن كريم و روايات، عدالت و تقوا در نظام ارزشى و فقه سياسى اسلام، به ويژه بر مبناى فقه اماميه، جايگاه بسيار والايى دارند. خط سير فكرى شيعيان كه از سنّت گفتارى و عملى رسول اكرم صلىاللهعليهوآله و ائمّه اطهار عليهمالسلام سرچشمه مىگيرد، در مورد عدالت حاكمان اسلامى بسيار واضح و شفاف است. از اينرو، به اين موضوع در فقه سياسى شيعه بسيار اهميت داده شده است و حتى بالاتر از فقه و فروعات دين، يكى از مؤلفههاى مهم اصول دين به شمار مىآيد. در كلمات رسول اكرم صلىاللهعليهوآله، امام على عليهالسلام و ساير ائمّه عليهمالسلام، از عدالت به عنوان ارزشى محورى در مسائل اجتماعى و فردى ياد شده است. امام على عليهالسلام در اين زمينه مىفرمايد: «العدل حيات و الجور ممحات»؛56 عدل جانمايه زندگى و جور محوكننده آن است. «جعل اللّه سبحانه العدل قوام للانام و تنزيها من المظالم و الاثام و تسنيه للاسلام»؛57 خداوند سبحان عدل را پايه برپايى و استوارى انسانها و سبب پاكى از ستمكارىها و گناهان و روشنى چراغ اسلام قرار داده است. در واقع، پايدارى و استوارى جوامع انسانى و دورى از ظلم و ستم ـ بنا بر فرموده حضرت ـ از رهاوردهاى عدالت و تقواست. در جاى ديگر، حضرت مىفرمايد: «لايكون العمران حيث يجور السلطان»؛58 عمران و آبادانى با حاكم ظالم و غير عادل حاصل نخواهد شد. «ما عمرت البلاد بمثل العدل»؛59 هيچ چيزى همانند عدل شهرها را آباد نخواهد كرد. «فان الرعيت الصالحه تنجوا بالامام العادل الا و ان الرعيت الفاجره تهلك بالامام الفاجر»؛60 رعيت صالح به وسيله امام عادل نجات مىيابد، اگر مردم فاجر باشند به وسيله امام فاجر هلاك مىشوند.
همانگونه كه از كلمات گهربار امام على عليهالسلام پيداست، عدالت و تقوا براى جامعه بشرى و اسلامى نتايج و رهاوردهاى متعددى دارد. آبادانى شهرها، اينكه شهروندان صالح به وسيله امام صالح نجات پيدا مىكنند، و استوارى و استحكام جوامع اسلامى و شهروندان در سايه عدالتورزى است، برخى از نتايج عدالت و تقوا به شمار مىروند. عدالت موجب مىشود كه همه انسانها از جمله حكام و كارگزاران، از ظلم و ستم دورى نمايند. از اينرو، يكى از رهاوردهاى اصلى عدالت، حمايت از حقوق شهروندى است، بعكس ظلم و ستم كه همه چيز را نابود مىكند. گذشت زمان و تجربيات بشر كاملاً بر صدق گفتار حضرت گواهى مىدهد.
از طرفى، در فقه اهلبيت عليهمالسلام عدالت يكى از شرايط اساسى امام، حاكم اسلامى و زمامداران است و اين امر مورد اتفاق فقهاى شيعه مىباشد.61 از اينرو، تا جايى كه امكان عملياتى شدن اين شرط وجود داشته باشد، بايد رعايت گردد.62 بر خلاف مكتب فقهى اهلبيت عليهمالسلام، بسيارى از مكاتب فقهى ديگر با تكيه بر اهميت امنيت، آن را بر عدالت ترجيح دادهاند و بر اين باورند كه اين عدالت است كه بايد براى تحقق امنيت و جلوگيرى از فتنه و آشوب فدا شود. عقبنشينى اكثريت علما و فقهاى اسلامى از عدالت به نفع امنيت و مشروعيت بخشيدن به استيلاى ظالمانه حاكمان، در عمل منجر به پايدارى استبداد شد. تن دادن به ظلم، استبداد و جور حكام و انحراف از طريق مستقيم اسلام و عدالت اسلامى ـ كه ناشى از نوعى ضرورت ادعايى، به نام امنيت و به بهانه پرهيز از آشوب بود ـ ساختار روانى و اجتماعى استبدادخواهانه و بلكه استبداددوستانه را در ميان مسلمانان پىافكند. در واقع، فقهالخلافه با مساعدت و خواست حكام جائر، فرهنگى را تثبيت كرد كه در آن عنايتى به موضوع عدالت نشد.63 از جمله، ماوردى مىنويسد: از امام احمد حنبل الفاظى نقل شده است كه اعتبار عدالت، علم و فضل را در امام ساقط مىكند.64 واقعگرايى افراطى، سازگارى با شرايط زمان و مصلحتسازى موجب شد كه در بسيارى از موارد عدالت و تقوا قربانى گردد و حكام مستبد و خودكامه بر جوامع اسلامى حاكم گردند و در نتيجه، به بهانه برقرارى نظم و پرهيز از هرج و مرج و فتنه، حقوق مسلمانان همواره از سوى حكام و پادشاهان تماميتخواه ناديده گرفته شد. از اينجاست كه نام شرق، به ويژه مسلمانان، با استبداد و شاهان خودخواه همراه و قرين شد.
نتيجه گيرى
شهروندى به معناى وضعيتى كه افراد از نظر شكلى بر اساس آن داراى حقوق و تكاليف مىشوند، در اسلام نيز مورد توجه قرار گرفته است. آنچه مهم است، ماهيت اين وضعيت است و اينكه از آن با چه واژهاى ياد شود چندان مهم نيست. از همينرو، بايد ديد كه تعامل يك مكتب فكرى و فقهى با حقوق شهروندى، شناسايى و تضمين آن چگونه است. شايد بتوان گفت: يكى از راههاى شناخت رويكرد و نگاه كلى يك مكتب فقهى به اين موضوع، بررسى ويژگىهاى كلى آن است. از اينرو، در نگاهى اجمالى به برخى ويژگىهاى فقه اهلبيت عليهمالسلام، معلوم شد كه رويكرد راهبردى اين مكتب در زمينه حقوق شهروندى بر حمايت از شهروندان متمركز است. جواز نقدپذيرى صحابه، لزوم مبارزه با استبداد با شيوههاى متفاوت، مشروع ندانستن حاكميت حكام ظالم و ستمگر (در مقابل ديدگاه لزوم اطاعت از چنين حكام) و اهميت به عدالت و تقوا (در مقابل ديدگاه افراطى لزوم حفظ نظم)، همگى از امورىاند كه به فقه اهلبيت عليهمالسلام در زمينه حمايت از حقوق مردم جايگاه بسيار والايى بخشيده است.
از سوى ديگر، ظرفيتهاى مكتب فقهى اماميه براى شناساسى و حمايت از حقوق شهروندى، بيش از ساير مكاتب فقهى است. مؤلفههايى همچون جواز كتابت احاديث پيامبر صلىاللهعليهوآله، حجّيت سيره ائمّه اطهار عليهمالسلام در كنار كتاب و سنّت، حجّيت عقل، و مفتوح بودن باب اجتهاد براى هميشه، همگى در بعد اثباتى، نقش بسزايى در شناسايى و حمايت از حقوق شهروندى دارند. در بعد منفى، عناصرى همچون جمود فكرى، ظاهرگرايى و نصگرايى افراطى و عدم توجه به درك و فهم انسان، پيوند نظامانديشگى فقهى با حكومت و دولت و عدم استقلال آن، واقعگرايى افراطى فقهى و فراموش كردن آرمانهاى اسلامى به ويژه در بعد قدرت و حكومت و حقوق مردم، همگى در فقه سياسى شيعه يا وجود نداشته يا مدت زمان آن كم بوده است. در زمينه جمود فكرى، فقط اخبارىگرى، انحراف فكرى در فقه شيعه به شمار مىآيد كه البته آن هم نتوانست در جريان اصيل مكتب فقهى اهلبيت عليهمالسلام صدمه بزند و با اقامه دلايل محكم از سوى اصوليان شيعه، اين جريان انحرافى تقريبا منقرض شد.
از اينرو، جريان اصيل مكتب فقهى اهلبيت عليهمالسلام، به كفر گروههاى اسلامى و حلال بودن خون مسلمانان و جواز ترور مسلمانان فتوا نداده است. از سوى ديگر، فقه سياسى شيعه همواره در برابر استبداد و استعمار قرار داشته و دارد. بدينروى، علما و دانشمندان در طول تاريخ بزرگترين حامى مردم و ملتها بوده و هستند. همچنين با تكيه بر چنين مكتب فقهى در جمهورى اسلامى ايران كه بر مبانى اسلامى و شيعى استوار است، بسيارى از حقوق و آزادىها در زمينههاى شخصى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و سياسى به رسيمت شناخته شده و از آن حمايت مىشود. از سوى ديگر، نظامى كه امام خمينى قدسسرهپايهگذار آن است، آرمانش حمايت از حقوق تمامى شهروندان جوامع اسلامى است. از سوى ديگر، با پديد آمدن نظام جمهورى اسلامى ايران بيشترين فعاليتها در زمينه حقوق شهروندى صورت گرفته و مىگيرد و اين اميدوارى وجود دارد كه اين تحرك و نشاط علمى روز به روز افزايش يافته و كارآمدى نظام حقوقى اسلام و به ويژه مكتب فقهى اهلبيت عليهمالسلامرا در زمينه شناسايى، توسعه و ارتقاى حقوق شهروندى ثابت كند.
پي نوشت
1. Per Gustafson, Globalisation, Multiculturalism andIndividualism: The swedish Debate on Dual Citizenship, Journal Title: Journal of Ethnic and Migrasion Studies, Volume 28, Year 2002, P 463. Source: Questia, Media America, Inc. www. questia.com.
2ـ كيث فالكس، شهروندى، ص 186.
3ـ علىاكبر دهخدا، فرهنگ لغت، ج 31، ص 152 / حسن انورى، فرهنگ سخن روز، ص 768.
4ـ محمّدجعفر جعفرى لنگرودى، مبسوط ترمينولوژى حقوق، ص 2317 و 2318.
5ـ جى. ام. بارلت، «حقوق شهروندى»، حقوق اساسى 2، ص 129ـ150.
6ـ محمّدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، ص 231.
7ـ جك دانلى، حقوق بشر نظريهها و رويهها، ص 73.
8ـ محمّدرضا نيكفر، خشونت،حقوقبشروجامعهمدنى،ص41.
9ـ منوچهر طباطبائى مؤتمنى، آزادىهاى عمومى و حقوقبشر، ص 17.
10ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشيعه، ج 27، ص 34.
11ـ محمّدتقى جعفرى، «حق كرامت انسانى»، حقوق و علوم سياسى، ش 27، ص 76ـ98.
12ـ مرتضى مطهّرى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلامى، ج 4، ص 9ـ11.
13ـ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 17، ص 33.
14ـ شهيد ثانى، شرحاللمعه، حاشيه سيدمحمّد كلانتر، ج 9، ص 60 و61
15ـ ابن ابىالحديد، همان، ج 9، ص 289.
16ـ همان، ص 288.
17ـ توبه: 122 / انعام: 50 / زمر: 9 / ص: 29.
18ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 15، ص 204.
19ـ مرتضى مطهّرى، سيرى در سيره ائمّه اطهار، ص 156.
20ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، همان، ح 6، ج 15، ص 204.
21ـ شيخ على نمازى، مستدرك سفينهالبحار، ج 7، ص 314.
22ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 27، ص 307.
23ـ همان، ج 10، ص 247.
24ـ شيخ مرتضى انصارى، فرايدالاصول، ج 1، ص 20 و 21.
25ـ عبداللّه جوادى آملى، منزلت عقل در هندسه معرفت دينى،ص 41.
26ـ محمّدرضا مظفّر، اصول فقه، ص 206، 207 و 210.
27ـ مرتضى مطهّرى، تعليم و تربيت در اسلام، ص 305.
28ـ همان، ص 314.
29ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 16 جاذبه و دافعه امام على عليهالسلام، ص 327ـ328.
30ـ محمّدابوزهره، ابنحنبلحياته، عصره و آرائهوفقهه،ص 117.
31ـ مرتضى مطهّرى، اسلام و مقتضيات زمان، ص 119ـ122.
32ـ همو، جاذبه و دافعه امام على عليهالسلام، ص 169.
33ـ همو، آشنايى با علوم اسلامى، ج 3، ص 36.
34ـ همو، تعليم و تربيت اسلامى، ص 35 و 36.
35ـ علىاصغر فقيهى، وهابيان، ص 84ـ87.
36ـ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 4، ص 401ـ406.
37ـ مرتضى مطهّرى، بيست گفتار، ص 41ـ43.
38ـ همان، ص 74.
39ـ همان، ص 68ـ74.
40ـ همان، ص 77و 78.
41ـ محمّدتقى مصباح، حقوق و سياست در قرآن، ص 44ـ47.
42ـ شهيد اول، اذكرى الشيعه فى احكامالشريعه، ص 5.
43ـ محمّدمهدى نراقى، مستندالشيعه، ص 152.
44ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، همان، جزء السادس عشر، ابواب «ما يكتسب به»، ب 42.
45ـ محمّدحسن نجفى، جواهرالكلام، ج 22، ص 52.
46ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 17، ص 199.
47ـ مرتضى مطهّرى، بررسى اجمالى نهضت اسلامى در صد سال اخير، ص 16.
48ـ امام خمينى، تحريرالوسيله، ج 1، مسئله 16، ص 451.
49ـ حميد عنايت، انديشه سياسى در اسلام معاصر، ص 32.
50ـ همان، ص 34.
51ـ محمّد ابوزهره، مالك حياته و عصره، آرائه و فقهه، ص 53.
52ـ محمّد ابوزهره، ابنحنبل حياته و عصره، ص 143.
53ـ همان.
54ـ مرتضى مطهّرى، بررسى اجمالى نهضتهاى اسلامى صد سال اخير، ص 43 و 44.
55ـ مرتضى مطهّرى، عدل الهى، ص 35.
56ـ حسين نورى طبرسى، مستدركالوسائل، ج 11، ص 319.
57ـ همان، ص 320.
58ـ ابن ابىالحديد، همان، ج 17، ص 74.
59ـ حسين نورى طبرسى، همان، ص 320.
60ـ محمّدباقر مجلسى، همان، ج 32، ص 387.
61ـ محمّدعلى نجفى، رسالة فى ولايتالفقيه، ص 434.
62ـ على صافى گلپايگانى، الدلاله الى من له الولايه، ص 141و142.
63ـ بهرام اخوان كاظمى، عدالت در انديشه سياسى اسلام، ص 328.
64ـ محمّدبن حبيب بصرى ماوردى، الاحكام السلطانيه، ص 20.
منابع
ـ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ط. الثانيه، قم، منشورات مكتبة آيهاللّه مرعشى نجفى، 1378.
ـ ابوزهره، محمّد، مالك حياته، عصره و آرائه و فقهه، قاهره، دارالفكر العربى، 1368ق.
ـ ـــــ ، ابنحنبل حياته و عصره، بيروت، دارالفكر، بىتا.
ـ اخوان كاظمى، بهرام، عدالت در انديشه سياسى اسلام، قم بوستان كتاب، 1382.
ـ امام خمينى، تحريرالوسيله، قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1421ق.
ـ انصارى، مرتضى، فرايدالاصول، ط. السادسة، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416ق.
ـ انورى، حسن، فرهنگ سخن روز، تهران، سخن، 1383.
ـ بارلت، جى. ام.، «حقوق شهروندى»، ترجمه جواد كارگزارى، حقوق اساسى، ش 2، تابستان 1383، ص 129ـ150.
ـ جبعى عاملى، زينالدين شهيد ثانى، شرح اللمعه، حاشيه سيدمحمّد كلانتر، قم، داورى، 1410.
ـ جعفرى لنگرودى، محمّدجعفر، ترمينولوژى حقوق، چ دوازدهم، تهران، گنج دانش، 1381.
ـ ـــــ ، مبسوط ترمينولوژى حقوق، تهران، گنج دانش، 1378.
ـ جعفرى، محمّدتقى، «حق كرامت انسانى»، حقوق و علوم سياسى، ش 27، بهمن 1370، ص 76ـ98.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، منزلت عقل در هندسه معرفت دينى، قم، اسراء، 1386.
ـ حرّ عاملى، محمّدبن حسن، وسائلالشيعه، ط. الثانية، قم، مؤسسة آلالبيت لاحياء التراث، 1414ق.
ـ دانلى، جك، حقوق بشر (نظريهها و رويهها)، ترجمه حسين شريفى طرازكوهى، تهران، ميزان، 1380.
ـ دهخدا، علىاكبر، فرهنگ لغت، تهران، دانشگاه تهران، 1347.
ـ سبحانى، جعفر، بحوث فى الملل و النحل، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ شهيد اول، الذكرى الشيعه فى احكامالشريعه، بىجا، بىتا، بىنا.
ـ صافى گلپايگانى، على، الدلاله الى من له الولايه، قم، دفتر نشر معارف اسلامى، 1417ق.
ـ طباطبايى مؤتمنى، منوچهر، آزادىهاى عمومى و حقوق بشر، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1375.
ـ عنايت، حميد، انديشه سياسى در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، تهران، خوارزمى، 1362.
ـ فالكس، كيث، شهروندى، تهران، كوير، 1381.
ـ ماوردى، محمّدبن حبيب بصرى بغدادى، الاحكامالسلطانيه، قم، دفتر تبليغات اسلامى، بىتا.
ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، ط. الثالثة، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403ق.
ـ مصباح، محمّدتقى، حقوق و سياست در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى، 1377.
ـ مطهّرى، مرتضى، آشنايىباعلوماسلامى،چششم،قم،صدرا،1368.
ـ ـــــ ، اسلام و مقتضيات زمان، قم، صدرا، 1371.
ـ ـــــ ، امامت و رهبرى، چ دوم، قم، صدرا، 1364.
ـ ـــــ ، بررسى اجمالى نهضت اسلامى در صد سال اخير، چ دوازدهم، تهران، صدرا، 1368.
ـ ـــــ ، بيست گفتار، چ هفتم، قم، صدرا، 1370.
ـ ـــــ ، تعليموتربيت در اسلام، چ بيستوسوم،تهران،صدرا، 1373.
ـ ـــــ ، جاذبه و دافعه امام على عليهالسلام، چ نهم، قم، صدرا، 1368.
ـ ـــــ ، سيرى در سيره ائمّهاطهار عليهمالسلام، چدهم،تهران،صدرا، 1373.
ـ ـــــ ، عدل الهى، چ هفتم، تهران، صدرا، 1372.
ـ ـــــ ، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1377.
ـ ـــــ ، مقدمهاىبر جهانبينىاسلامى، چهشتم،تهران،صدرا،1373.
ـ نجفى، محمّدحسن، جواهرالكلام، ط. السابعة، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1367ق.
ـ نجفى، محمّدعلى، رسالة فى ولايت الفقيه رسائل فى ولايت الفقيه، تحقيق محمّدكاظم رحمان ستايش و مهدى مهريزى، قم، بوستان كتاب، 1384.
ـ نراقى، محمّدمهدى، مستندالشيعه، مشهد، مؤسسة آلالبيت لاحياء التراث، 1418ق.
ـ نمازى، على، مستدرك سيفينهالبحار، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1419ق.
ـ نورى طبرسى، حسين، مستدركالوسايل، بيروت، آلالبيت، 1408ق.
ـ نيكفر، محمّدرضا، خشونت، حقوق بشر و جامعه مدنى، تهران، طرح نو، 1378.
ـ وهابيان، علىاصغر، وهابيان، تهران، صبا، 1352.