سؤال121: شیعیان امامان خود را معصوم می داند، ولی از آنان كارهایی سرزده كه با عصمت منافات دارد.
شیعیان امامان خود را معصوم می داند، ولی از آنان كارهایی سرزده كه با عصمت منافات دارد، مثلاً:
1. حسن بن علی با پدرش علی در این كه به جنگ كسانی برود كه انتقام خون عثمان را می گرفتند، مخالف بود.
2. حسین بن علی در قضیۀ صلح با معاویه با برادرش حسن مخالف بود.
3. علی می گوید: از گفتن حق به من یا ارائه مشورت عادلانه خودداری نكنید.
پاسخ
گردآورندۀ پرسش ها فقط برای مطلب سوم مردك ارائه داده، امّا دو مطلب نخست را مثل غالب ادعاهایش بی مدرك آورده است.
هیچ جوان شیعی با این سخنان بی سر و ته كه هیچ مدرك تاریخی ندارد هدایت نمی شود.
امّا درباره نادرستی مطلب نخست: كافی است كه به تاریخ طبری و غیره مراجعه شود، علی وقتی آگاه شد ابوموسی اشعری در اعزام نیرو از كوفه به بصره، كوتاهی می كند و مردم را به قعود به جای قیام دعوت می-نماید، فرزندش حسن بن علی را همراه عماریاسر به كوفه فرستاد، و حسن بن علی در اجتماع مردم خطابۀ پرشوری ایراد كرد و مردم را به كمك امام زمان خود، دعوت نمود(1) و مشروح این قسمت در همۀ تواریخ هست. واقعاً جای تأسف است كه فردی دروغی در همۀ تواریخ هست. واقعاً جای تأسف است كه فردی دروغی به این روشنی به امام حسن نسبت دهد.
حسن بن علی همراه علی در صفّین مشغول نبرد و جنگ بود وقتی امام از مشاركت وی آگاه شد، فرمود: این جوان را از جنگ دور نگه دارید، مبادا نسل رسول خدا با كشته شدن آنها قطع شود.(2)
دربارۀ مطلب دوم، جز این كه بگویم كذب و دروغ است، چیزی نمی توانم گفت. چون امام حسین در دوران امامت برادرش، كاملاً مطیع امام زمان خود بود، و تا حسن بن علی زنده بود، كوچكترین اعتراضی به صلح نكرد.
زیرا وظیفه ای جز پیروی از راه و روش امام خود نداشت حتی پس از درگذشت حسن بن علی در سال 50 قمری تا فوت معاویه در سال 60هجری، حركتی بر خلاف صلح انجام نداد. ولی آن گاه كه معاویه، پیمان شكنی كرد و برخلاف تعهد، فرزند خود را، خلیفۀ مسلمین معرفی كرد. امام مخالفت خود را با معاویه آغاز كرد و از بیعت با یزید به عنوان جانشین معاویه خودداری نمود و نامۀ تندی به معاویه نوشت كه در تاریخ منعكس است و در آن جرائم دهگانه معاویه كه دلها را تكان می دهند منعكس ساخت.(3)
دربارۀ سخن امیرمؤمنان كه می گوید: از گفتن حق و ارائه مشورت ابا نورزید، یادآور می شویم كه مشورت خواهی هرگز گواه بر عدم عصمت نیست به گواه این كه خدا پیامبر خود را مأمور می كند كه مشورت كند و می فرماید: «وشاورهم فی الأمر»(4)، از این گذشته، این نوع مشورتها نوعی احترام گذاشتن و شخصیت دادن به كسانی سات كه پیامبر را در اهدافش یاری می كردند و به تعبیر دیگری درسی برای ماست كه در كارهای خود مشورت كنیم. نه این كه پیامبر و علی، نیازی به مشورت داشتند.
پی نوشت ها:
1. تاریخ طبری، ج3، ص499-500، و نیز الفتوح، ص 421، ترجمه مستوفی.
2. نهج البلاغه، خطبۀ 207.
3. نامه حضرت در «الامامة والسیاسة» ابن قتیبه، و بحارالانوار آمده است.
4. آل عمران/8159.
سؤال122: شیعیان کمک از کافر درمقابل بعثی ها را تقبیح کردند ولی علامه حلی میگوید این کار جایز است. این تناقض یعنی چه؟
علمای اهل سنت سرزمین حرمین فتوا دادند كه كمك گرفتن از كافران در مقابل بعثی های مرتد در حال ضرورت جایز است. شیعیان این كار را تقبیح كردند، در حالی كه علّامه حلی در كتاب منتهی الطلب فی تحقیق المذهب، نقل می كند كه شیعیان به جز طوسی همه بر این اجماع كرده اند كه كمك گرفتن از ذمیها برای جنگیدن با شورشیان جایز است. این تناقض یعنی چه؟
پاسخ
گردآورندۀ پرسشها نظرش به اشغال سرزمین حرمین بوسیلۀ نیروهای ائتلاف غربی و در رأس آنها امریكا، به بهانۀ سركوب كردن صدام و بعثیهای متجاوز به كویت است.
در این مورد برخی از علمای شیعه از این فتوا انتقاد كردند و گفتند: از كافران نمی توان بر سركوب شورشیان كمك گرفت، و این مطلب یك نظریۀ فقهی است كه برخی از معترضان از شیعه گفته اند و این مطلب كوچكترین منافاتی با گفتار علّامه حلّی ندارد.
این فقیه بزرگ، كمك گرفتن از كافران ذمی را تجویز كرده است، نه هر كافری را، وبه اصطلاح تجویز كرده كه كافرانی كه تحت سلطۀ حكومت اسلامی هستند و جزیه می پردازند از اینها می توان برای سركوب شورشیان كمك گرفت، نه از كافران حربی و نه هر كافری كه كوچكترین اطاعتی از حاكم اسلامی ندارد، كجای این دو حكم با هم متناقض است كه این نویسنده می گوید: «این تناقض یعنی چه؟».
این، از نظر فقهی، و امّا قطع نظر از این مسأله، علمای حرمین كه مقصود از آنها همان سلفی های تكفیری (وهابیان) هستند، خود، عملاً دچار تناقض شدند. در این مورد، بعثیها را مرتد و خارج از اسلام می خوانند، همان افراد، در زمان اعدام همین صدام، اشك تمساح ریختند كه چرا رئیس مسلمان یك كشور عربی را شب عید قربان به قتل رسانده اند؟
حال چه كسی مرتكب تناقض شده است
سؤال123:با آنكه زید بن علی ادعای امامت كرد، شیعیان امامتش را نپذیرفتند. ولی امامت مهدی غائب كه ادعایی نكرد پذیرفتند.
یكی از قواعد شیعه این است، هر كسی از اهل بیت پیامبر ادعای امامت كند و چیزهای خارق العاده ای كه نشانگر صدق و راستگویی او باشد، ارائه دهد، امامت او ثابت می شود. امّا با آنكه زید بن علی ادعای امامت كرد، شیعیان امامت او را نپذیرفتند. و در مقابل، امامت را برای مهدی غائب كه ادعای امامت نكرده پذیرفته-اند.
پاسخ
اوّلاً: گردآورندۀ پرسشها، شیعه شناس نیست، شیعۀ امامیه را با شیعۀ زیدی اشتباه گرفته است. در مكتب شیعۀ امامی، امامت با تنصیص امام پیشین بر امام بعدی ثابت می شود و چون امام سجاد بر امامت فرزندش امام باقر تنصیص كرده بود، پذیرفته شد، و هرگز جناب زید، دعوت به خویشتن نكرد، دعوت او به «الرضا من آل محمد» بوده و هرگز آن را بر خود تطبیق ننمود.
ثانیاً: در مكتب شیعۀ زیدی، شرط امامت، نشان دادن اعجاز نیست، بلكه شرط امامت فاطمی بودن، و علم و شجاعت و دعوت به نفس است، بنابراین آنچه كه به شیعیان نسبت می دهد با هیچ یك از دو فرقۀ تطبیق نمی كند.
بخش پنجم (از سوال124تا154)
سؤال125 :شیعیان حدیث ساخته اند كه در آن آمده است: لعنت خدا بر كسی باد كه در لشكر اسامه شركت نكرد
شیعیان حدیث ساخته اند كه در آن آمده است: لعنت خدا بر كسی باد كه در لشكر اسامه شركت نكرد و از آن باز ماند. آنها با ساختن این حدیث، می خواهند بر خلفا لعنت كنند ولی شیعیان فراموش كرده اند:
1. یا علی در لشكر اسامه شركت كرده، پس به امامت ابوبكر اعتراف كرده چون سرباز فرماندهی شده كه ابوبكر او را تعیین كرده است.
2. یا شركت نكرده كه مشمول این دروغی می شود كه ساخته اند.
پاسخ
نخست یادآور می شویم كه شیعیان این حدیث را نساخته اند، بلكه این حدیث را علمای اهل سنت نقل كرده-اند و شیعه به نقل آنها اعتماد نموده و سخن گفته اند، حدیث یاد شده را ابوبكر احمد بن عبدالعزیز جویری در كتاب «السقیفة والفدك» و شهرستانی در ملل و نحل(1) و ایجی در «مواقف» آورده اند و غیر از او ابن ابی الحدید و دیگران نیز آن را روایت كرده اند.
ثانیاً: پیامبر گرامی به اسامه مأموریت داد و بزرگان صحابه را زیر فرماندهی او قرار داد. در این هنگام زمزمۀ شكایت و اعتراض به پیامبر بلند شد كه چرا یك جوان را سرپرست بزرگسالان كرده است. پیامبر در پاسخ گفت: این مطلب تازگی ندارد. در جنگ موته وقتی پدر او را فرمانده ساختم نیز بدان اعتراض كردید به اسامه مأموریت داد هر چه زودتر مدینه را ترك كند و فرمود: لعنت خدا بر كسانی باد كه از رفتن تخلف كنند. حال ببینید چه كسانی تخلف كردند. همین قدر یادآور می شویم كه امیرمؤمنان پرستار پیامبر و مراقب درون خانۀ آن حضرت بود. او مأموریتی برای رفتن نداشت.
احمد بن عبدالعزیز جوهری در كتاب «السقیفه » با سند خود چنین نقل می كند: پیامبر اسامه را مأمور جهاد با رومیان كرد. وی و یارانش در حال آماده شدن برای حركت بودند كه رسول خدا بیهوش شد.
سپس به هوش آمد و از حركت اسامه سؤال كرد. گفتند در حال آماده شدن هستند، فرمود: هر چه زودتر سپاه را اعزام كنید، خدا لعنت كند كسانی كه از سپاه اسامه عقب بمانند. وی با پرچمی در حالی كه یاران پیامبر پیش روی او بودند، از مدینه خارج شد و در لشكرگاه مدینه به نام «جرف» فرود آمد، در حالی كه ابوبكر و عمر و اكثر مهاجران و برخی سران انصار مانند اسید بن حضیر و بشیر بن سعد در ركاب او بودند . ناگهان مردی از مدینه خود را به لشكرگاه رساند و گفت: رسول خدا در حال مرگ است، آنان فوراً به مدینه بازگشتند، و اسامه را تنها گذاشتند.
حال چه كسانی مشمول این حدیث هستند؟ و این كه می گوید: شیعیان این حدیث را درست كرده اند تا خلفا را لعن كنند، درست جریان بر عكس است، بلكه حدیث بهترین دلیل بر بیزاری از كسانی است كه از دستور پیامبر تخلف كردند، متخلف هركه می خواهد باشد.
دستور پیامبر برای این بود كه به هنگام رحلت وی، مدینه خلوت باشد، وافرادی كه می توانند در مدینه وصیت رسول خدا را نادیده بگیرند، از مدینه دور باشند و لذا می بینیم شخصیت هایی راكه در سقیفه، بازیگر و صحنه گردان بودند، در سپاه اسامه قرار داد. از مهاجر ابوبكر و عمر، و از انصار اسید بن حضیر و بشیر بن سعد، كه هر چهار نفر در سقیفه زمام خلافت را به دست ابی بكر سپردند.
پی نوشت ها:
1. ملل و نحل، ج1، مقدمه چهارم، ص23؛ شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج2، ص20؛ المواقف، ج3، ص650.
سؤال124:چرا پیامبر مانند قضیه بنی شیبه در مورد خلافت علی ع به مسلمین خبر نداد؟
وقتی آیۀ «إنّ الله یأمركم أن تؤدّوا الأمانات إلی أهلها»(نساء/58) نازل شد، پیامبر بنی شیبه را فرا خواند و كلید كعبه را به آنها داد، پس چرا درمورد خلافت علی كه برای همۀ مسلمین مهم بود چنین چیزی نگفت؟
پاسخ
این سؤال تكراری است، پیامبر اكرم در طول رسالت 23 سالۀ خود، به معرفی امیرمؤمنان به عنوان خلیفه پس از خویش، پرداخت و درمواقع مختلف، او را ولیّ مؤمنان و وصیّ خود معرفی كرد و همان گونه كه در پاسخ سؤال چهل و نهم گفتیم یكی از القاب آن حضرت كلمۀ «وصیّ» است و آخرین سفارش او دربارۀ امام در روز غدیر انجام گرفت كه در یك جمع بیش از صد هزار نفری رسماً ولایت و وصایت او را اعلام نمود و از مردم خواست كه با وی بیعت كنند تا آنجا كه شیخین نیز با او بیعت كردند و این جمله را گفتند: «بخ بخ لك یا علی أصبحت مولی كلّ مؤمن و مؤمنة» ، «خوش به حال تو علی جان كه سرور و مولای هر مرد و زن با ایمان شده ای».(3)
و چون در این مورد در گذشته سخن گفته ایم، به همین اندازه مختصر بسنده می كنیم.
پی نوشت ها:
1. المصنف نگارش ابن ابی شیبه: 12/78، شماره حدیث 12167.
2. المصنف نگارش ابن ابی شیبه: 12/78، شماره حدیث 12167.
3. المصنف نگارش ابن ابی شیبه: 12/78، شماره حدیث 12167.
سؤال127:شیعیان ادعا می كنند كه اهل بیت پیامبر را دوست می دارند،امّا نسبت برخی از خاندان اهل بیت را انكار كرده-اند.
شیعیان ادعا می كنند كه اهل بیت پیامبر را دوست می دارند، امّا نسبت برخی از خاندان اهل بیت را انكار كرده-اند، مانند دختران پیامبر، رقیه و ام كلثوم، عباس عموی پیامبر و فرزندانش را از اهل بیت بیرون كرده اند و همچنین زبیر را از خاندان پیامبر نمی دانند، و بسیاری از فرزندان فاطمه مانند زید بن علی و فرزندش یحیی و ابراهیم و جعفر فرزندان موسی كاظم را دوست نمی دارند.
پاسخ
گردآورندۀ سؤالها میان «اهل بیت» وارد در قرآن و بین «بنی هاشم» خلط كرده است. اهل بیت پیامبر كه قرآن از طهارت آنها از گناه و نافرمانی خبر داده، طبق نقل مسلم در صحیح خود منحصر به چهار نفر است، و خود گردآورندۀ پرسش ها در پرسش شماره 32 نیز به این حقیقت اعتراف كرده است بنابراین، تقصیر از شیعه نیست، بلكه نتیجۀ گفتار پیامبر است.
و امّا بنی هاشم، كلیه كسانی كه در آنجا نام برده است، از بنی هاشم هستند و همۀ آنها حقوق خاصی دارند كه یكی از آنها تحریم صدقه بر آنهاست.
امّا اینكه می گوید: شیعه برخی از فرزندان فاطمه را دوست نمی دارند، گفتاری نسنجیده است. تمام فرزندان فاطمه چه آنهایی كه اسم برده و چه آنهایی كه اسم نبرده، همگی ذریۀ فاطمه به شمار می آیند ولی ذریه بودن كافی در نجات نیست. هرگاه یكی از فرزندان فاطمه از صراط مستقیم جدا شوند، انتساب آنان به فاطمه سودی نخواهد داشت. خدا در پاسخ درخواست حضرت نوح برای نجات فرزندش از غرق كه با این لحن آمده است: «ربّ إنّ ابنی من أهلی» می فرماید: «إنّه لیس من أهلك إنّه عمل غیر صاحل»(هود/46).
و امّا آیا رقیه و زینب دختران پیامبر بودند یا ربیبه آن حضرت یك مسأله تاریخی است و ارتباطی به عقاید ندارد، و در این مورد محققان بررسی هایی انجام داده اند.
سؤال128:شیعیان همۀ اهل بیت را در قرن نخست كافر می دانند!
شیعیان همۀ اهل بیت را در قرن نخست كافر می دانند زیرا در روایات آنها آمده است كه جز سه نفر پس از پیامبر مرتد شدند.
پاسخ
این سؤال تكراری است و كراراً از آن پاسخ گفتیم. این شیعه نیست كه می گوید همه مسلمانان جز عده اندكی مرتد شدند، بلكه روایات اهل سنت كه تعداد آنها متجاوز از ده روایت است می گوید: پس از پیامبر گروه انبوهی از اصحاب او مرتد شدند و جز افراد انگشت شماری از آنها كسی بر راه راست باقی نماند و ما در آغاز كتاب همۀ این روایات را با ترجمه آورده ام. اكنون باید پرسید: كدام یك از دو گروه باید پاسخگوی این سؤال باشد؟!
ما همۀ صحابه پیامبر را كه قسمتی از آنها پیشگامان تشیع بودند محترم می شماریم چه بشناسیم و چه نشناسیم، زیرا نور الهی را مشاهده كرده اند، مگر آن كه دلیل قاطع بر انحراف و خلاف كاری آنان اقامه شود، و این یك حكم عادلانه سات كه قرآن ما را به آن دعوت كرده است.
سؤال129:حسن بن علی با این كه یاوران و لشكر فراوان داشت با معاویه صلح كرد، ولی حسین ع جنگید. کار یکی اشتباه بوده است.
حسن بن علی با این كه یاوران و لشكر فراوان داشت با معاویه صلح كرد، ولی برادرش حسین با این كه افرادش كم بودند و می توانست صلح كند، جنگ كرد. كار یكی از این دو اشتباه بوده، و شیعیان بعضی از افراد برجستۀ اهل بیت كافر می دانند مانند عباس و پسرش عبدالله و شیعیان با دختران پیامبر غیر از فاطمه كینه می ورزند و می گویند آنها دختران پیامبر نیستند، پس كجاست آن محبت اهل بیت كه ادعا می كنند؟
پاسخ
گردآورنده پرسشها آنچنان دست پاچه بوده كه دو سؤال غیر مربوط را با هم جمع كرده است:
1. چرا حسن بن علی صلح را برگزید و امام حسین جنگ را؟ آیا یكی از این دو اشتباه نبوده است؟ این یك سؤال، سؤال دیگر:
2. شیعیان برخی از اهل بیت را دوست نمی دارند و می گویند: «من كان فی هذه أعمی فهو فی ا لآخرةاعمی و اضلّ سیبلاً» درحق عباس نازل شده است... و عبدالله پسر عباس را كافر می دانند و در كافی جمله ای آمده است كه او را جاهل و بی خرد می شمارد.
و در رجال كشی، به دو فرزند عباس، به نام عبدالله و عبیدالله لعن شده است.
امّا درباره سؤال نخست، كه تكراری نیز هست، كراراً از آن جواب گفتیم، و یادآور شدیم كه ممكن است شرایط در اختلاف روش مؤثر باشد چنان كه پیامبر در حدیبیه صلح كرد و حتی حاضر شد لقب رسول الله از كنار نامش پاك شود، ولی همان پیامبر صلح بود و سال بعد مكه را با قدرت نظامی فتح كرد.
گردآورندۀ پرسشها خود را سلفی معرفی می كند، سلفیها، صحابه را عادل و پاكدامن می دانند كه گردی بر دامان آنها نمی نشیند. آیا صحیح است این سلفیها دو فرزند محبوب رسول خدا و دو گل خوشبوی ایشان و سرور جوانان اهل بهشت و مطهر از هر نوع رجس را كه در رأس صحابه قرار دارند(1)، به خطا متهم كنند؟!
امّا درباره مطلب دوم، نزول آی «من كان فی هذه أعمی فهو فی الآخرة أعمی» را در حق عباس از رجال كشی صفحه 53، و اصول كافی جلد 1، صفحه 247 نقل كرده است.
یادآور می شویم: رجال كشی این مطلب را به سندی كه در رأس آن «جعفر بن معروف» قرار دارد، نقل كرده است و جعفر بن معروف به اتفاق علمای رجال توثیق نشده است.(2)
و نیز آنچه كه از كتاب كافی نقل كرده است، راوی آن حسن بن عباس بن حریش است كه به اتفاق علمای رجال، ضعیف است و روایات او كاملاً بی ارزش می باشد.
شگفت اینجاست كه محقق كتاب كافی در پاورقی روایت حسن بن عباس را تضعیف كرده و طراح سؤال اصلاً به پاورقی توجه نكرده و یا عمداً چشم پوشی كرده است.
بنابراین چگونه می توان با روایتی كه به وسیلۀ دو نفر ضعیف و غیر موثق نقل شده، بر شیعیان خرده گرفت؟
و نیز می گوید: كشی گفته است:امیر مؤمنان در دعای خود می گفت:«اللهم العن ابنی فلان» و مقصود از آن عبدالله بن عباس و عبیدالله بن عباس است.
لازم به تذكر است این حدیث به وسیله محمد بن سنان كه علمای رجال او را تضعیف كرده اند نقل شده است.(3)
كسانی كه این پرسشها را مطرح می كنند، قصد تحقیق و واقع گرایی ندارند. دنبال روایات ضعیف می گردند كه خود علمای شیعه آنها را رد كرده اند، و آنها را دستاویز خود قرار می دهند. مثل معروف است كه فلانی به قسمت خالی استكان می نگرد و از قسمت پر چشم پوشی می كند. مثلاً اگر رجال كشی روایات ذمّ را دربارۀ عبدالله بن عباس نقل كرده، در مقابل روایات مدح و ستایش را نیز آورده است. چه شد كه فقط به آن بخش ذمّ توجه شده و ا ز بخش مدح چشم پوشی شده است؟
بالاتر از آن، علمای شیعه در كتابهای رجالی خود به بزرگواری و جلالت و اخلاص عبدالله بن عباس نسبت به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب تصریح كرده اند. علاقه مندان می توانند در این مورد به معجم رجال الحدیث مراجعه كنند.(4)
و امّا این كه رقیه و زینب، دختران واقعی پیامبر بودند یا ربیبه او، یك بحث تاریخی مفصل است و ارتباط به عقاید شیعه و وهابیت ندارد.
پی نوشت ها:
1. ر.ك: فتح الباری: 7/94، حدیث 3749؛ مستدرك حاكم: 2/166؛ مسند احمد:36/111، حدیث 21777.
2. معجم رجال الحدیث، ج10، ص235.
3. رجال كشی، ص52.
4. معجم رجال الحدیث، ج1، ص235.
سؤال130:در زمان ابوبكر، علی در جنگ با مرتدان شركت نمود پس از نظر او ابوبکر مورد تایید بوده است.
در زمان ابوبكر، علی در جنگ با مرتدان شركت نمود و كنیزی از افراد اسیر شدۀ بنی حنیفه بهرۀ او شد كه بعدها علی از او صاحب فرزندی به نام محمد بن حنفیه گردید. از آن چنین بر می آید كه از دیدگاه علی، خلافت ابوبكر درست بوده است. اگر درست نمی بود، علی در آن شركت نمی كرد.
پاسخ
دراین سؤال یك دروغ قطعی و یك اشكال تاریخی وجود دارد:
1. دروغ قطعی اینكه علی در جنگ با مرتدان شركت كرد. در هیچ تاریخی مشاركت علی در جنگهایی كه در دوران خلفا صورت گرفته نیامده و او بالاتر از آن بوده كه به صورت یك سرباز صفر در نبردها شركت كند. اگر بنا بود اسلام از وجود او استفاده كند، همان مقام مشورت بود.
2. و امّا اشكال تاریخی این است كه می گوید: «كنیزی از افراد اسیر شدۀ بنی حنیفه بهرۀ او شد»، حقیقت این است كه در این مسأله در تاریخ سه قول است:
1. مادر محمد بن حنیفه به نام «خوله» دختر جعفر بن قبیس سهم ابی بكر بود آن را به علی داد.
2. مداینی می نویسد: رسول خدا امیر مؤمنان را برای جهاد به یمن فرستاد، و آن حضرت بر بخشی از كنیزان دست یافت، كه «خوله» در میان آنها بود و سهم آن حضرت شد.
3. بلاذری می گوید: بنی اسد در دوران خلافت ابی بكر بر بنی حنیفه یورش بردند و خوله را اسیر كردند و به مدینه آوردند و علی او را خرید، وقتی خبر به خویشان او رسید، به مدینه آمدند و علی آنها را شناخت و از مظلومیت آنها آگاه شد، خوله را آزاد كرد و آنگاه با وی تزویج نمود.(1)
در اینجا یاد آور می شویم: این سؤال پرسش جدیدی نیست، آن را از امام باقر نیز پرسیده اند، كه چگونه جد بزرگوارتان امامت شیخین را قبول نداشت، امّا با اسیری از اسیران آنان به نام خوله ازدواج كرد. امام باقر فرمود: من پاسخ شما را نمی گویم این موضوع را از جابر بن عبدالله انصاری بپرسید كه خود او در واقعه حاضر بوده است آنان به سراغ جابر رفتند، او گفت:من فكر می كردم كه می میرم و كسی این حقیقت را از من نمی پرسد. بشنوید و فرا گیرید: اسیران را حاضر كردند، و خوله حنفیه وارد شد، به مردم نگریست آنگاه به سوی قبر رسول خدا رفت و نالید و آه كشید و با صدای بلند گریست و گفت: سلام من بر تو ای رسول خدا و بر اهل بیت تو. این امت تو ما را مانند اهل «نوبه» و «دیلم» اسیر كردند، ما گناهی جز این نداشتیم كه دوستان اهل بیت تو بودیم. وقتی بر سرما ریختند، گفتیم چرا ما را اسیر می كیند؟ ما كه شهادتین می گوییم؟ گفتند:زكات نداده اید، گفتیم: مردان ما زكات نداده اند، زنان چه تقصیری دارند. در اینجا ساكت شدند گویا سنگ در دهان دارند.(2)
با این اقوال مختلف چگونه می توان با این داستان بر یك مطلب اعتقادی استدلال كرد؟
پی نوشت ها:
1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص243-246؛ بحارالانوار، 42، ص84-87؛ تنقیح المقال، جزء دوم، شرح حال محمد بن حنفیه؛ قاموس الرجال، ج9، ص246.
2. خرایج راوندی، ص90-92؛ بحاراالانوار،ج42، ص82-85.
سؤال131:از امام صادق اقوال متعارضی نقل كرده اند.
از امام صادق اقوال متعارضی نقل كرده اند، مثلاً: جاه آبی كه درآن نجاست بیفتد، یك بار امام صادق گفته است. چاه آب چون دریاست و نجس نمی شود. بار دیگر فرموده: همۀ آب چاه باید كشیده شود. بار دیگر گفته هفت یا شش دلو از آن بكشید.
پاسخ
اوّلاً روایتت از امام صادق نیست بلكه از امام رضا است، ثانیاً نفرموده است آب چاه مانند آب دریاست، بلكه فرموده است: آب چاه آب فراوان است، و چیزی آن را فاسد نمی كند، مگر اینكه رنگ و بو مزۀ آن تغییر كند.
ولی در عین حال اگر در برخی از روایات آمده است: «در صورتی كه در میان چاه موشی افتاد چند دلو از آن كشیده شود»، از باب استحباب و پاكیزگی بیشتر است. چه بسا ممكن است، چیزی از نظر شرع پاك باشد ولی دلنشین تر آن است كه چند دلوی از آن بیرون كشیده شود.
و امّا اینكه در برخی از موارد، به شش دلو و در برخی هفت و در برخی كمتر اشاره شده، به خاطر تنوع آلودگیها است. مسلماً جایی كه موش در چاه بمیرد، آلودگی غیر از گنجشك مرده است، و آلودگی حیوان كوچك غیر از آلودگی حیوان بزرگ، آلودگی حیوان نجس العین غیر از آلودگی حیوان حلال گوشت و پاك است.
در هر حال این یك مسألۀ فقهی است، تا انسان فقیه نباشد، از مفاد روایات و كیفیت جمع آنان آگاه نمی شود.
شگفت اینكه در پایان می گوید: «بر اثر اختلاف روایات، مذهب امام صادق از میان می رود».
یادآور می شویم كه امام صادق در فقه مذهب خاصی ندارد. او بازگو كنندۀ احكام الهی است، بدون آنكه در احكام اجتهاد كند، اگر اختلاف در نقل، مایۀ نابودی مذهب امام صادق است، پس مذهب شافعی بادی از بیخ و بن از میان رفته باشد، زیرا شافعی پیش از آنكه به مصر برود آرایی دارد و بعد از آن آرایی دیگر. از خود ابوحنیفه در یك مسأله آراء مختلف نقل شده است، پس مذهب امام شافعی و مذهب ابوحنیفه از بین رفته است؟!
این هوچی گریها و رجزخوانیها برای مراكز غیر علمی است، نه مراكز فقهی كه با ضوبط دقیق، حكم شرع را از روایات استخراج می كنند، افزون بر آن این امور، را نمی توان مدرك اعتقادی قرار داد.
سؤال132: كتابهای مورد اعتماد نزد شیعه همگی متاخر هستند
كتابهای مورد اعتماد نزد شیعه وسائل حرّ عاملی(متوفای 1104) و بحار مجلسی(متوفای1111) و مستدرك وسائل طبرسی(متوفای 1320) هستند، تمام این كتابها متأخر هستند. اگر این احادیث را از طریق سند جمع كره اند، پس تا آن زمان نوشته نشده بودند، پس عاقل چگونه به روایاتی اعتماد كند كه طی 11 تا 13 قرن نوشته شده بودند؟
پاسخ
اوّلاً: كتابهای معتبر چهار كتاب نامبرده بدین شرح است:
1. كافی، تألیف كلینی (متوفای 329).
2. من لا یحضره الفقیه، تألیف صدوق (متوفای 381).
3. تهذیب الاخبار، تألیف شیخ طوسی (متوفای 460).
4. الاستبصار فی ما اختلف فیه الاخبار، تألیف شیخ طوسی (متوفای 460).
تازه این چهار كتاب جزء جوامع دست دوم شیعه است و مؤلفان این كتابها روایات آنها را از جوامع اولیه شیعه با اساتید صحیح و قطعی جمع كرده اند كه در قرن دوم و سوم هجری نوشته شده اند، مانند:
1. الجامع نوشتۀ احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطیظ0متوفای 221).
2. المحاسن، نوشتۀ احمد بن محمد بن خالد برقی(متوفای 272).
3. نوادر الحكمة ، نوشته محمد بن احمد بن عمران اشعرثی(متوفای 293).
از این گذشته، 400 رساله كه اصل نامیده می شده به وسیلۀ شاگردان امام باقر وامام صادق و امام كاظم نوشته شده كه از مدارك دست اول جوامع حدیثی در شیعه است.
بنابراین كتابهایی كه او نام برده است، هر چند جزء كتب معتبر هستند، ولی اساس آنها ار كتابهای پیشین تشكیل می دهد و كتابهای كه او نام برده است در مقابل این كتابها، مانند جامع الاصول ابن اثیر جزری یا كنزالعمال متقی هندی در برابر كتابها یی مانند صحاح شش گانه در جهان اهل سنّت است كه در حقیقت كتابهای متأخر نوعی دسته بندی و گردآوری جدید از كتابهای پیشین است.
سؤال133:روایاتی در كتابهای شیعه هست كه با روایات اهل سنت در زمینه عقاید،
روایاتی در كتابهای شیعه هست كه با روایات اهل سنت در زمینه عقاید، و نپذیرفتن بدعتها مطابق است، ولی شیعیان آنها را به بهانۀ این كه از روی تقیه صادر شده اند كنار می گذارند، چرا؟
پاسخ
ادّعا كاری است آسان، ولی دلیل آوردن مشكل، كدام روایت است كه در كتب شیعه در مورد عقادی و بدعتها وارد شده و هماهنگ با روایات اهل سنت است، ولی علما آن را بدون دلیل كنار نهاده اند؟
سؤال134:صاحب نهج البلاغه نقل می كند: علی ابوبكر و عمر را ستوده است
صاحب نهج البلاغه نقل می كند: علی ابوبكر و عمر را ستوده است. چنان كه از علی نقل می كند كه دربارۀ ابوبكر گفت: او پاك و در حالی كه عیب اندكی داشت از دنیا رفت، خیر دنیا را به دست آورد پیش از آن كه گرفتار شرّ آن شود از دنیا رفت اطاعت الهی را به جا آورد و به گونه ای شایسته تقوای الهی را رعایت كرد. (نهج البلاغه، ص350، تحقیق صبحی صالح).
پس چرا شیعیان اصحاب را عیب جویی می كنند آیا علی جز آنچه در دلش بوده اظهار می كرده است؟
پاسخ
گردآورندۀ پرسشها به خطبۀ 223 نهج البلاغه نظر دارد كه با جمله «لله بلاد فلان» آغاز شده است و در آنجا نه اسمی از ابی بكر آمده و نه اسمی از عمر، بلكه كلمۀ «فلان» ذكر شده است.
اوّلاً: این خطبه را مغیرة بن شعبه كه از دشمنان خاندان علی نقل كرده است و نمی تواند معتبر باشد.
و ثانیاً: شارحان نهج البلاغه در بیان مقصود از « فلان» نظرات مختلفی دارند:
1. قطب الدین راوندی می گوید: حضرت در مقام ستایش بعضی از بزرگان از اصحاب خود است كه بعد از رسول خدا آلودۀ فتنه نشدند.
2. ابن ابی الحدید می گوید: مقصود عمر بن الخطاب است.
3. طبری می گوید: این جمله ها مربوط به دختر «ابی حثمه» نوحه گر مدینه است نه علی بن ابی طالب.
وقتی عمر در گذشت دختر ابی حثمه این جمله ها را در رثای عمر گفت و گریست. مغیره می گوید: وقتی عمر را به خاك سپردند، به خانۀ علی آمدم تا از او دربارۀ عمر چیزی بشنوم. علی از خانه بیرون آمد، در حالی كه غسل كرده و آْب غسل را از سر و روی خود می گرفت. فرمود: خدا ابن خطاب را رحمت كند.
دختر ابی حثمه راست گفت: او خیر خلافت را با خود برد و از شر آن نجات یافت به خدا سوگند این گفتار مال او نیست، بلكه به او گفته اند كه اینها را بگوید. و مقصود از شرّ خلافت، اوضاع ناگواری است كه در دوران عثمان پیدا شد.
4.ابن شبّه از عبدالله بن مالك نقل می كند كه ما با علی از دفن عمر برگشتم، امام وارد خانه شد، غسل كرد، سپس از خانه خارج شد و قدری سكوت نمود. سپس گفت: خدا به نوحه گر عمر خیر دهد كه گفت: «واعمراه! أقام الأود، واعمراه! ذهب نقیّ الثوب قلیل العیب» به خدا سوگند او از این جلمه خبر نداشت، بلكه به او آموختند كه چنین بگوید(1). به خدا سوگند عمر خیر خلافت را درك كرد و شر را بعد ازخود بر جای نهاد.
نتیجه می گیریم كه اولاً موصوف به این كلمات در كلام علی مشخص نیست، در كلام او در نهج البلاغه كلمۀ فلان است.
از آن گذشته، طبق نقل طبری و ابن شبّه روشن شد كه تمام این جمله ها ساخته و پرداخته رجال سیاسی بود كه به نوحه گر آموخته بودند كه دربارۀ مرگ عمر چنین بگوید.
دقت در مجموع الفاظ نهج البلاغه حكایت می كند كه حضرت از یك آیندۀ تاریك كه دامنگیر عثمان شد خبر می دهد و چندان نظری به ستایش فرد مورد نظر ندارد.
پی نوشت ها:
1. تاریخ المدینة المنورة، ج3، ص941، تحقیق فهیم محمد شلتوت.
سؤال135:شیعیان امامان خود را معصوم می دانند، ولی روایات زیادی دربارۀ سهو و خطای ائمه رسیده است
شیعیان امامان خود را معصوم می دانند، ولی روایات زیادی دربارۀ سهو و خطای ائمه رسیده است و علّامه مجلسی می گوید: مسأله خیلی مشكل است چون اخبار و نشانه های زیادی بر این دلالت می كند كه سهو و فراموشی از آنها سر می زده است».
پاسخ
مسألۀ سهو امامان، به سان سهو پیامبر اكرم قرنهاست مورد بحث و گفتگوست، رأی مشهور در میان امامیه این است كه فرد معصوم همان طور كه از گناه مصون است، از خطا و اشتباه نیز به دور است، زیرا اشتباه و خطا در امور زندگی، كم كم سبب می شود كه مردم، به عصمت آنان در تبلیغ احكام نیز شك و تردید كنند.
اهل سنّت، نقل می كنند كه پیامبر نماز چهار ركعتی را دو ركعت خواند. پس از فراغ از نماز یكی از اصحاب به نام ذوالیدین به حضرتش عرض كرد: آیا نماز را شكسته خواندی یا دچار فراموشی شدی؟ پیامبر در پاسخ گفت: هیچ یك از این دو در كار نبود.
از این جهت، گروهی از اهل سنت معتقدند كه پیامبر در غیر امور دینی سهو و اشتباه می كند عین این سؤال در مورد امامان، مطرح است. بزرگان شیعه مانند شیخ مفید از شخصیت هایی است كه هر نوع سهو و خطا را از امامان نفی می كند و روایاتی را كه در این مورد وارد شده، را خبر واحد می داند كه نمی توانند مدرك عقیده باشند و افرادی كه از امامیّه درباره پیامبر و امام معتقد به سهو هستند، به شدت مورد انتقاد قرار می دهد.(1)
و مرحوم مجلسی نیز یادآور می شود كه مشهور در میان امامیه این است كه از آن حضرات سهوی صادر نشده و دلایل آنها را نقل می كند، به ویژه یادآور می شود كه امام پیوسته به وسیلۀ روح القدوس یاری می شود و او بازدارنده از سهو و خطا است.
سپس در آخر می گوید: من در این مسأله چیزی نمی گویم، زیرا هر دو طرف برای خود دلایلی دارند.
در پایان یادآور می شویم كه عصمت انبیا و اولیا در مسائل مربوط به تبلیغ رسالت و بیان احكام الهی و معارف جای بحث و گفتگو نیست، و اگر سخنی هست دربارۀ امور جزئی زندگی است كه ارتباط به دین و تربیت ندارد.
پی نوشت ها:
1. شرح عقاید صدوق، ص66.
سؤال136: امام یازدهم شیعیان بدون داشتن فرزندی در گذشته است.
امام یازدهم شیعیان بدون داشتن فرزندی در گذشته است، بنابراین پایه های مذهب امامی درهم شكسته نشود، فردی به نام عثمان به دروغ گفت كه امام عسكری فرزندی داشته است كه در چهار سالگی پنهان شده است، چگونه شیعیان سخن او را قبول می كنند؟
پاسخ
به یاد سخن حفظ افتادم كه می گوید:
«خود می كشی و خود تعزیه می خوانی حافظ».
این فرد هم مدعی است، و هم دادستان و هم قاضی!
ادعا می كند: جناب عثمان بن سعید، راوی این داستان است كه امام عسكری فرزندی داشته و در چهار سالگی غیبت نموده است و او دروغ گفته است (به چه دلیل؟) ادعای خود او دلیل آن است.
این سؤال هم تكراری است و ما در سؤالهای 82 و 83 آن را پاسخ گفتیم.
قاطبه علمای شیعه و متجاوز از 40تن از محدثان و محققان اهل سنت، تولد حضرت را از امام عسكری به نام و نشان نقل كرده اند و حتی گروهی از شیعیان در حیات حضرت امام عسكری فرزند بزرگوار ایشان را ملاقات كرده و گزارش داده اند و مشروح این ملاقاتها در كتابهای زندگی ائمه مذكور است. عثمان بن سعید نیز فقیه وارسته است كه اگر بالاتر از عدالت مقامی برای غیر امام منصور بود، مانیز برای او قائل می شدیم ولی اثبات ولادت امام مهدی تنها به روایت او بستگی ندارد.
سؤال137: شیعیان همیشه به مروان بن حكم حمله میكند و هر زشتی را به او نسبت می دهند،
شیعیان همیشه به مروان بن حكم حمله می كند و هر زشتی را به او نسبت می دهند، سپس برخلاف این در كتابهاشان روایت می كند كه حسن و حسین پشت سر مروان نماز می خوانده اند.
پاسخ
این شیعه نیست كه مروان بن حكم را لعن می كند، بلكه پیامبر است كه او و پدر او را لعن كرده است. ابن عساكر نقل می كند:
عبدالله بن زیر بر بالای منبر دركنار مسجد الحرام گفت: به خدای این خانه و بلد حرام حكم بن عاص و فرزندش، از زبان محمد لعنت شده اند.
آن گاه كه مروان با یزید فرزند معاویه بیعت كرد و گفت: این سنت ابی بكر و عمر است. عبدالرحمن گفتم این سنت هر قل و قیصرهای مردم است كه سلطنت موروثی بنا نهادند، تو هم خلافت را موروثی پی ریزی كردی.
سرانجام عایشه از سخن مروان آگاه شد و گفت: رسول خدا بر پدر و او آنگاه كه در پشت پدرش بود لعنت كرد.(1)
حاكم در مستدرك نقل می كند برای هر كسی فرزندی متولد می شد، به حضور رسول خدا می آوردند، وقتی مروان متولد شد، او را حضور رسول خدا آوردند، فرمود: «الوزغ بن الوزغ المعلون بن المعلون» این قورباغه ای فرزند قورباغۀ دیگر و ملعونی زادۀ ملعون دیگر است».(2)
و نیز ابن اثیر در اسد الغابه نقل می كند: روزی چشم پیامبر خدا بر حكم بن العاص افتاد، گفت: وای بر امت محمد از تو و از فرزندانت.(3)
بنابراین شیعه از پیامبر پیروی می كند و روایایت او را نقل و به آنها عمل می كند و با دوستان او دوست و با دشمنانش، دشمن است، ولی شما از امویها حمایت می كنید كه دشمنان پیامبر و اهل بیت پیامبر بودند. حال كدام یك یاز ما اهل سنّت و كدام یك اهل بدعت هستیم؟
و امّا اینكه می گوید حسنین پشت سر مروان نماز خوانده اند و آن را به بحارالانوار نسبت می دهند، نسبتش كاملاً بی اساس است، و در كتاب مذكور در آن قسمت كه وی ذكر كرده چنین مطلبی نیست.
و امّا این كه فرزندان علی با نوه ها و ذریۀ مروان ازدواج كرده اند، پاسخ آن را بارها گفتیم.
پی نوشت ها:
1. مستدرك حاكم، ج4، ص481؛ تفسر قرطبی، ج18، ص197، و منابع دیگر.
2. مستدرك حاكم، ج4، ص479.
3. اسدالغابة، ج4، ص348
سؤال138: شیعیان در داستانهای زیادی، در مورد مهدی غائب خود می گویند فرشتگان یاوران او هستند چرا می ترسد و در سرداب پنهان شده؟
شیعیان در داستانهای زیادی، در مورد مهدی غائب خود می گویند كه وقتی مهدی به دنیا آمد، پرندگانی از آسمان بر او فرود آمدند كه بالهایشان را بر سرو صورت و بدن او می مالیدند، سپس پرواز می كردند پدرش آنها را فرشتگان آسمانی معرفی كرد، سپس نتیجه می گیرد وقتی فرشتگان یاوران او هستند چرا می ترسد و در سرداب پنهان شده است؟
پاسخ
اصولاً این حدیث اگر هم در كتابی روایی باشد با واقعیت تطبیق نمی كند، زیرا پدرش اصرار
می ورزدی كه تولد وی پنهانی باشد، و جز خودش و مادرش و عمه اش حكیمه خاتون در هنگام تولد نبود، فرود آمدن پرندگان با كتمان ولادت سازگار نیست.
ثانیاً: این مطلب شدیدتر از چیزی نیست كه شما دربارۀ پیامبر اسلام نقل می كنید كه رسول گرامی در دوران كودكی در خانۀ حلیمه بود كه فرشتگان سینۀ او را شكافتند و قلب او را به آسمان بردند و پس از مدتی بازگرداندند مهم این عبارات جاهلانه است كه در آخر می گوید: اگر چنین یاورانی دارد، چرا در سرداب پنهان شده است؟
اوّلاً ظهور آن حضرت شرایطی لازم دارد، كه از جمله آمادگی جهان برای پذیرش یك ندای الهی و حكومت واحد جهانی است و تا این آمادگی نباشد، ظهوری تحقق نخواهد پذیرفت.
از این گذشته ، حضرتش در سرداب پنهان نشده است، سرداب معبد آن حضرت بوده و سپس حضرت در سرداب دیده نشد، و همان طور كه مسیح از میان مردم برگرفته شد، حضرتش نیز از میان مردم برگرفته شد ولی در میان مردم زندگی می كند و او را نمی شناسند.
یاری رساندن فرشتگان برای حضرت مهدی بالاتر از یاری رساندن فرشتگان در جنگ بدر بر پیامبر اسلام نیست، آیا تنها همین یاری رساندن كافی بود كه پیامبر دیگر شرایط و تاكتیكها را رعایت نكند؟! و عجیب این كه با داشتن چنین یاورانی در جنگ احد هفتاد كشته داد و فرمود:«و ما النصر إلّا من عند الله العزیز الحكیم».
سؤال139: شیعیان چند شرطی برای امام گذاشته اند
شیعیان چند شرطی برا ی امام گذاشته اند، یكی آن كه از همۀ پسران پدرش بزرگتر باشد و او را كسی جز امام غسل ندهد و زره پیامبر بر او درست در می آید، باید از همۀ مردم عالم تر باشد و جنب نشود و غیب بداند امّا این شرایط آنها را در مضیقه قرار می دهد... .
پاسخ
شرایطی كه برای امام از نظر شیعیان شمرده است، برخی را از پیش خود اضافه كرده آنگاه به عقیده برای شیعه اشكال تراشی كرده است. باید شرایط امام را از كتابهای عقاید شیعه گرفت.
مهم ترین شرایط امام عبارت است از: 1.وجود نصّ بر امامت از پیامبر یا امام پیشین، 2. داناترین مردم زمان خود باشد، 3. معصوم از گناه و خطا و باشد.
و این شرایط را عقل و شرع لازم می دانند، و امّا اینكه از همۀ پسران پدرش بزرگتر باشد یا زره پیامبر بر او درست درآید، یا جنب نشود همگی ساختۀ خیال خود گردآورنده است. و اگر هم در كتابی مطالبی با این مضمون وارده شده باشد نظر شخصی و یا مضمون روایتی است كه در صدد بیان بیان عقاید شیعه نیست.
دانستن غیب شرط امامت نیست، ولی امامان شیعه در مواردی از غیب خبر داده اند، و قرآن هم چنین علمی را ردّ نكرده است. در گذشته گفتم علم غیب بر دو نوع است:
1. ذاتی و نامحدود كه ویژۀ خداوند است.
2. اكتسابی و محدود كه با آموزش الهی در مواردی به اولیا داده شده است و قرآن مملو از خبرهای غیبی پیامبران و غیر پیامبران است و كسی منكر آن نشده است و تنها در سورۀ یوسف چند خبر غیبی است كه یعقوب و یوسف از آن گزارش داده اند.
سؤال140:شیعیان ادعا می كنند كه امام باید با نص تعیین شود، اگر چنین بود فرقه های شیعه این همه در مورد امامت دچار اختلاف نمی شد.
شیعیان ادعا می كنند كه امام باید با نص تعیین شود، اگر چنین می بود فرقه های شیعه این همه در مورد امامت دچار اختلاف نمی شدند.
پاسخ
یكی از طرق تعیین نبیّ تنصیص پیامبر پیشین بر پیامبر پسین است و قرآن یادآور می شود كه پیامبر پیشین به نام عیسی بر نبت پیامبر خاتم تنصیص كرده است، چنان كه می فرماید: «و مبشّراً برسول یأتی من بعدی اسمه احمد»(سوره صف، آیه6) با این حال، مسیحیان دربارۀ پیامبر اسلام ، دچار اختلاف شدند.
قرآن در موردی دیگر می فرماید: اهل كتاب پیامبر خاتم را مانند فرزندان خود می شناسد، آنجا كه می فرماید: «یعرفونه كما یعرفون أبناءهم»(بقره/146) «او را مانند فرزندان خود می شناسند» با این حال پس از آمدن پیامبر اسلام، گروه بسیار اندكی به وی گرویدند و اكثریت روی گردان شدند، نتیجه می گیریم وجود نصّ می تواند گروهی را به سوی حق رهبری كند، امّا این دلیل نمی شود كه همۀ افراد، تن به نصّ بدهند.
بنابراین، اگر غیر از امامیه كه اكثریت تشیع را تشكل می دهد، وجود دو فرقۀ دیگر به نام زیدیه و اسماعیلیه در نیمۀ راه توقف كرده اند، چندان دور از انتظار نیست.
در زمان خود پیامبر اسلام كه حجت بالغۀ خدا بود، گاهی دو دستگی رخ می داد، در صلح حدیبیه صدای اعتراض عمر بن خطاب و دیگران بلند شد و صلح با قریش را نوعی ذلت دانستند. او به دوستش گفت: من دردین خود، تن به خواری نمی دهیم (لا نعطی الدنیّةفی دیننا). از نظر تاریخ در حدود 60 مورد، صحابۀ پیامبر با نص او مخالفت كرده اند ورأی و اجتهاد خود را بر نص مقدم داشته اند. برای آگاهی از این موارد هفت گانه به كتاب النص و الاجتهاد مرحوم شرف الدین مراجعه فرمایید.
بنابراین، نباید تصور كرد كه وجود نص، انگیزه های گوناگون مخالفت را از میان می برد، بلكه چه بسا انگیزه ها بر نص غلبه می كند. پس آن اختلافات به خاطر عدم پیروی از نص بوده، نه به خاطر وجود نصّ یا بی اثر بودن نص.
سؤال141: بعضی از شیعه عایشه را تهمت می زنند و او را به همین چیزی متهم می كنند كه اهل افك او را بدان متهم كردند.
پاسخ
این سؤال تكراری است و در گذشته موضع شیعه را در این مورد گفتیم و اگر شیعه بر عایشه خرده می گیرد، مسأله خروج او از خانه و راه اندازی لشكر بر ضد امام واجب الطاعه زمان خویش است، در حقیقت شیعیان در این مورد نص قرآنی و امر پیامبر را بر عمل عایشه مقدم می دارند، و هرگز حاضر نیستند به خاطر احترام او، از سرپیچی وی از فرمان خدا و رسول حمایت كنند.
سؤال142: شیعیان معتقدند كه علم و دانش نزد ائمه آنهاست آنگاه از كتابهایی به نام های «صحیفه الجامعه» و «كتاب علی» نام می برد
سؤال142
شیعیان معتقدند كه علم و دانش نزد ائمه آنهاست و آنها كتابها و دانشی را به ارث برده اند كه به دیگران نرسیده است. آنگاه از كتابهایی به نام های «صحیفه الجامعه» و «كتاب علی» و « الطبیعه» و «دیوان الشیعه» و «الجفر» نام می برد.
پاسخ
این سؤال تكراری است و ما قبلا منبع علم امامان شیعه را به نحو موجز بیان كردیم.
سؤال143: اگر حسین آن گونه كه شیعیان می گویند غیب می دانست، به سوی آنها نمی رفت.
شیعیان در كتابهایشان آورده اند: از اینكه اهل كوفه از حسین بن علی حمایت نكردند به جز سه نفر همه مرتد شدند، سپس نتیجه می گیرد، اگر حسین آن گونه كه شیعیان می گویند غیب می دانست، به سوی آنها نمی رفت.
پاسخ
افترا كار آسانی است، ولی پاسخگویی به آن در پیشگاه خدا بسیار سخت و دردناك است، كدام عالم شیعی در كتاب عقاید چنین مسأله ای را آورده است؟!
حمایت نكردن از حسین گناه كبیره ای است كه گروهی دچار آن شدند و بعداً پشیمان شدند و توبه كردند و نام «توابین» به خود گرفتند و با قیام و شهادت خود اثر گناه را از خود پاك كردند. و اما حسین بن علی با كمال آگاهی كه می دانست در این راه شهید می شود، قیام كرد، زیرا شهادت حضرت مایه حیات دین بود.
از این گذشته، یاری نكردن مردم كوفه (كه شیعه و غیر شیعه و حتی خوارج در آنجا زندگی می كردند) پیش از حركت امام حسین به سوی آن شهر، امری مخفی نبود كه نیاز به علم غیب داشته باشد، و بسیاری از صحابه و تابعین در مكه و در طول راه این نكته را به امام حسین یاد آور شدند. حضرت در پاسخ فرمود: ما وظیفه ای داریم و به دنبال فرمان الهی هستیم نه به دست آوردن قدرت سیاسی، بنابراین به راه خود ادامه خواهیم داد.
سؤال144: شیعیان ادعا می كنند كه امام مهدی ازترس كشته شدن پنهان شده است. در حالی که ائمه پیشین آنها غائب نبودند و کشته نشدند.
پاسخ
این سؤال تكراری و در گذشته گفتیم كه علّت غیبت امام تنها خوف از دشمن نیست، بلكه نبودن شرایط ظهور است.
اوّلاً: باید كار جامعه به جایی برسد كه از قوانین و حكومتهای بشری به ستوه آید و در انتظار یك روزنۀ امیدی باشد كه از سوی خداوند برای آنها باز شود و در چنین شرایطی خدا امام خود را آشكار خواهد ساخت و به او دستور خروج و اقامه عدل و داد خواهد بود.
ثانیاً: گردآورنده پرسش ها برگی از تاریخ امامان پیشین نخوانده كه همه یا اكثر آنها یا به شمشیر و یا به زهر جفا كشته شده اند. و اساساً از كشته شدن ترسی نداشته اند، و آن را به جان خریده بودند.
روشنترین گواه این است كه امام كاظم و امام جواد به جای اینكه در مدینه به سر برند، در بغداد تحت نظر زندگی كرده و حضرت كاظم در زندان هارون با سمّ كشته شده و نوۀ او امام جواد در سن 27 سالگی در بغداد به وسیلۀ دختر مأمون مسموم و شهید شد. حضرت رضا در خراسان به سم مأمون از دنیا رفت و همچنین دیگر پیشوایان كه تاریخ متذكر آنهاست.
سؤال145:شیعیان ائمه را مانند پیامبر می شمارند كه از پیش خود سخن گوید و گفتۀ امام همانند گفتۀ خدا و پیامبرش می باشد.
شیعیان ادعا می كنند كه فقط به احادیثی اعتماد می كنند كه صحیح باشند و از اهل بیت رسیده باشند. آنها با این سخن ائمه را مانند پیامبر می شمارند كه از پیش خود سخن گوید و گفتۀ امام همانند گفتۀ خدا و پیامبرش می باشد، و لذا در كتابهاشان گفته های پیامبر كم است.
پاسخ
در گذشته یادآور شدیم كه شیعیان به روایات پیامبر اسلام و روایات ائمه اهل بیت عمل می كنند و منبع علم ائمه را یادآور شدیم كه آنها از پیش خود سخن نمی گویند، بكله گفته های آنها عصارۀ كتاب و سنّت پیامبراست كه از طریق امیرمؤمنان به آنها رسیده است و كراراً امامان تصریح كرده اند كه چیزی از خود نمی گوییم. آنچه می گوییم از جدمان پیامبر اسلام است.
خوشبختانه روایاتی كه شیعه از پیامبر گرامی نقل می كند، بسیار فراوان و چشمگیر است، حتی برخی از علمای شیعه، روایاتی كه ائمه اهل بیت و یا شیعیان با اسناد از پیامبر نقل كرده اند، در كتابی گردآورده اند.
اگر شیعه به روایات ائمه اهل بیت عمل می كند، به خاطر حدیث ثقلین است كه اهل بیت را همتای قرآن قرار داده است. حدیث ثقلین از اخبار متواتری است كه هیچ محدّث واقع گرایی نمی تواند آن را انكار كند، و ما در پاسخ چهاردهم به برخی از مدارك حدیث ثقلین اشاره كردیم، ولی گردآورندۀ پرسشها درباره رهبران خود چه می گوید كه تحت نام «سلف» گفتار آنها را حجّت دانسته بدون اینكه گفتار آن سلف، به پیامبر برسد، حتی آرای صحابه را بدون اینكه از پیامبر نقل شود، مدرك فقهی خود می داند، و در كتابهای خود عناوینی قرار داده اند مانند «سنّت ابی بكر»، «سنت عمر نب خطاب»، «سنت عثمان» به چشم می خورد، اگر واقعاً گفتار آنها گفتار پیامبر است پس بگویید «سنت پیامبر » و اگر غیر آن است پس چگونه به آن سنتها عمل می كنند.
شما مذهبی به نام مذهب سلف در مقابل اسلام درست كرده اید، و همۀ حق را به آنها می دهید و هر نوع تفكّر و اجتهاد را از دیگران سلب می نمایید و در حقیقت سلفی گری خود، نوعی استبداد فكری و بزرگترین مایه تفرقه شده است