پرسش:
با توجه به حديث "السعيد من سعد في بطن امّه..." جبر و اختيار چه ميشود؟
پاسخ:
با سلام و آرزوی کسب توفیقات روزافزون برای شما دوست عزیز
در ميان روايات، اخباري وجود دارد (كه به روايات "طينت" مشهور است). تفسير اين روايات و فهم و درك آنها، مشكلتراز آن است كه در توان هر كس باشد. از اين رو برخي گفتهاند كه اين روايات، با آيات قرآن مخالف بوده و بايد كنار گذاشته شوند وبرخي ديگر بيان داشتهاند كه اين روايات، موجب جبر است كه آن نيز عقلاً باطل ميباشد.
عالمان و دانشمندان شيعه، پاسخهاي متعددي به اين اشكالات داده و سعي كردهاند كه روايات را با توجه به مضمون آنها و باكمك آيات و روايات ديگر تفسير كنند.
شايد بهترين تفسير اين روايات از مرحوم علامه طباطبايي(ره) در تفسير "الميزان" باشد.ايشان ميفرمايند: رواياتي كه در باب طينت آمده، پنج دسته است:
دسته اول احاديثي است كه اجمالاً دلالت دارند كه خداوند متعال انسانها را در موقع آفرينش، به دو گونه آفريده است: گروهي سعادتمند و گروهي اهل شقاوت.
تفسير اين روايات روشن است. اين روايات دلالت دارند كه اجمالاً نوع انسان به قضاي الهي بر دو گونه است: سعيد و شقي. امااين كه چه كساني سعيد و چه كساني شقياند، به اختيار خود آنان است. برخي به حسن اختيار خود، راه هدايت و سعادت را طيكرده، سعادتمند ميشوند و برخي به سوء اختيار خود راه ضلالت و شقاوت را طي ميكنند و شقي ميشوند. درست مثل اين كه ميگوييم: دانشآموزان اين مدرسه، دو گونه هستند: برخي درسخوانند و قبول ميشوند و برخي تنبلند و مردود ميشوند.
دسته دوم: رواياتي كه به تفصيل دلالت دارند بر اين كه برخي از انسانها،از گل بهشت خلق شده و سرانجام به بهشت ميروند و برخي از گل جهنم خلق شده و به آن جا باز ميگردند.
دسته سوم: رواياتي كه خلقت انسان را به آب گوارا يا آب تلخ و شور منتسب ميكنند.
دسته چهارم: رواياتي كه برگشت اختلاف در آفرينش انسانها را به اختلاف در نور و ظلمت ميدانند.
روايات اين سه دسته بسيار است و مرحوم علامه طباطبايي در تفسير شريف الميزان (ج 8)، نمونههايي از آنها را ذكر كرده است.اما تفسير صحيح اين روايات چيست؟
توضيح اين كه در بحث رياضيات ميگويند: عدد چهار زوج است. و زوجيت ذاتي عدد چهار است. منظور اين است كه هرگاه چهار موجود شد، به واسطه آن،زوجيت هم ميآيد. اما اگر چهار معدوم بود، زوجيت هم معدوم ميشود. به عبارت ديگر اگر عدد چهار نباشد، اصلاً زوج و فرد هم مطرح نيست؛ زيرا زوجيت، وصف چهار است و وقتي خود موصوف نباشد، وصفش هم نيست. مثال ديگر اين كه وقتي آتش آمد،حرارت هم با آن ميآيد. فلاسفه اسلامي ميگويند كه خداوند متعال، آتش را موجود ميكند و براي ايجاد حرارت، نياز به جعلجديد نيست؛ يعني، همين كه خداوند آتش را موجود كرد، حرارت نيز با آن ميآيد؛ زيرا حرارت ذاتي آتش است. پس حرارت وزوجيت لازمه آتش و چهار است. و اگر آتش و عدد چهار نبودند، حرارت و زوجيت هم موجود نميشوند و به محض اين كه آنهاموجود شدند، وصفشان هم كه لازمه آنها است، موجود ميشوند (بدون اين كه نياز به جعل جداگانه داشته باشند اين را مجعول مع الواسطه ميگويند).
اما آيا سعادت و شقاوت به اين معنا ذاتي انسانها است، يعني، برخي از انسانها به محض اين كه در رحم مادر موجود و از طرف حضرت حق آفريده ميشوند، سعادتمند و برخي ديگر اهل شقاوت ميشوند؟ به عبارت ديگر سعادت و شقاوت، لازمه موجودشدن اين انسانها است؟
پاسخ اين سؤال نيز منفي است و دلايل متعدد براي نفي اين معنا وجود دارد.
گفتني است كه بهترين راه تفسير آيات قرآن، مراجعه به خود آيات قرآن است. و بهترين راه تفسير روايات، مراجعه به خودروايات است. در آيات و روايات، موارد متعددي وجود دارد كه نشان ميدهد كه در معناي اين روايات، چنين تصوري نيست:
اول: تفسير روايات به اين كه "سعادت و شقاوت لازمه انسانها است"، با تعاليم پيامبران سازگار نيست و با اصل هدايت - كه هدف آنان است - نميسازد، زيرا اگر برخي از انسانها ذاتا سعادتمند و برخي ذاتا اهل شقاوت باشند، و ذاتي هم اختلافپذير وتخلفپذير نيست، در نتيجه بعثت پيامبران لغو ميشود؛ زيرا گفتارهاي آنان بر سندان كوبيدن است. هم عقل و هم نقل، صريحاً بااين سخن كه مردم ذاتاً چنين هستند، مخالف است.
دوم: در زندگي خود و تاريخ، ديدهايم و خواندهايم كه افراد بسياري در ابتدا صالح بودند و بعد فاسد شدند. بسياري ديگر نيز ازابتدا فاسد بودند و بعد صالح شدند.
سوم: اگر سعادت و شقاوت ذاتي انسانها باشد، توبه بي معنا ميشود؛ زيرا در اين صورت راه تغيير باز نيست. اما دعوت فراوان آيات و روايات به توبه، نشان ميدهد كه سعادت و شقاوت ذاتي نيست و تغيير در انسانها امكانپذير است.
چهارم: اگر كسي بالذات سعيد يا شقي بود، اصل تعليم و تربيت و تأثيرپذيري آن بي معنا خواهد بود و اين همه تأكيد و كوشش انسانها در امر تعليم و تربيت بيهوده ميباشد.
پنجم: خداوند متعال كسي را "بد" نيافريده است؛ چنان كه قرآن ميفرمايد: "فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله؛ فطرتيكه خداوند، انسانها را بر آن آفريده، دگرگوني در آفرينش الهي نيست"، (1).
اين كه ميفرمايد: "دگرگوني در آفرينش الهي نيست؛ يعني،خداوند متعال هيچ كس را بدون فطرت نيافريده است. هم چنين در قرآن آمده است: "و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها؛قسم به نفس آدمي و آن كه آن را منظم ساخته سپس فجور (گناهان) و تقوا (خير) را به او الهام كرده است"، (2).
پس چنين نيست كه عدهاي ذاتا به بدي و گناه تمايل داشته باشند و با شقاوت خلق شوند و گروهي نيز ذاتا به خوبي و تقوا تمايل داشته باشندو با سعادت آفريده شده باشند؛ زيرا هر كس داراي فطرت و نفس ملهمه است كه كارهاي خوب و بد را به او الهام ميكرد و او را به سمت خوبيها و پاكيها سوق ميدهد.
پس روشن شد كه معناي اين دسته از روايات، اين نيست كه برخي ذاتا اهل شقاوت و گروهي ذاتا اهل سعادتاند و طينت علت تامه براي رفتار و اعمال انساني است.
اگر روايات "طينت" را بررسي كنيم، متوجه خواهيم شد كه همگي به جنبه مادي آفرينش انسان (آب و هوا، خاك، وراثت، محيط خانوادگي و اجتماعي) توجّه دارند.
حتي رواياتي كه اشاره دارند كه برخي از انسانها از طينت بهشتي يا علّيين و برخي از طينت جهنم يا سجّين آفريده شدهاند، منظور بهشت و جهنمي نيست كه در قيامت ظهور ميكند؛ زيرا بهشت و جهنم آخرتي اصولاً از سنخ ماده و جهان مادي نيست؛ بلكه احتمال دارد معناي اين دسته از روايات، اين باشد كه برخي از ماده پاك زميني و عدهاي از مادهناپاك زميني آفريده شده اند. گروهي نيز مركّب از طينت پاك و ناپاكاند.
پس پيام روايات طينت، اين است كه آب و هوا، خاك، وراثت و محيط خانوادگي و اجتماعي، زمينهساز سعادت و شقاوتاند؛يعني، آب و هوا و فضاي خوب، محيط خانوادگي و اجتماعي خوب و تربيت خوب به منزله مواد اوليه خوب است و سعادت انسان با اين مواد اوليه ارتباط دارد. همچنين محيط مناسب، آب و هوا و خاك نامناسب و... به منزله مواد اوليه ناپاك ميباشد و شقاوت انسان با اين موادّ اوليه ارتباط دارد.
به عبارت ديگر مواد اوليه زمينه است، نه علت تامه؛ زيرا از هر دو طرف موارد متعدد نقض،مشاهده ميشود؛ مثلاً در يك خانواده، دو برادر كه از جهت تمام مواد اوليه يكسان هستند، يكي امام معصوم ميشود، (امام حسن عسكري(ع)) و ديگري جعفر كذاب از كار در ميآيد؛ يكي كميل بن زياد نخعي از اصحاب خاص امام علي(ع) و ديگري حارث بن زيادنخعي، قاتل فرزندان حضرت مسلم ميشود؛ يكي عالم و دانشمندي مهذّب و ديگري جاهلي بي تقوا در ميآيد. در اين مواردشرايط يكي است، زمينهها و مواد اوليه، يكي است؛ اما افراد مختلفاند.
پس احاديث "طينت"، بيان كننده شرايط و زمينههاي سعادت و شقاوتاند؛ نه بيشتر. اين اصل در علوم تربيتي به اثبات رسيده است كه خانواده، شرايط پيش از ولادت، محيط خانوادگي، تربيتي و اجتماعي و آب و هوا (مثل مناطق معتدل يا مناطق استوايي وقطبي)، در شكلگيري شخصيت افراد نقش اساسي دارند. اما آيا اين شرايط، عنصر محوري در شكلگيري انسانيت انسان هستند؟گفته شد كه انسان از دو جنبه مادي و معنوي تشكيل شده است. عنصر محوري و انسانيت او، به جنبه معنوي و روحاني او است كه تحت عنوان "فطرت و نفس" از آن ياد شده است.
به عبارت ديگر هر انسان، حداقل معيار و شاخص انسانيت را دارد و اين معيار، موجب تكليف ميشود. البته هر كس امكانات وشرايط بيشتري داشته باشد، مسؤوليتش هم بيشتر است. پس با توجه به فطرت و نفس ملهمه، هر كس حداقل نصاب انسانيت را كه موجب تكليف و تحصيل سعادت و نجات از جهنم است، دارد. تفاوت در مراتب بالاتر است، آن كه نعمت بيشتري دارد، مسؤوليت بيشتري نيز دارد.
خلاصه تمام مطالب گذشته اين كه هيچ كدام از عوامل مذكور، به عنوان سبب و علت تامه يا به معناي ذاتي نيستند؛ بلكه شرايط،زمينهها و مواد اوليه سعادت و شقاوتاند؛ يعني، آنهايي كه در آب و هواي بهتر تربيت شدهاند، استعداد بيشتري براي خوب شدندارند اما، در هر حال هيچ كس فاقد معيار اصلي و اوّلي سعادت نيست و اين نصاب، به صورت فطرت و نفس ملهمه در همه وجوددارد و به همه انسانها اعطا شده است. از طرفي،افراد مختلفاند و هر كس استعداد بيشتري دارد، نعمتش بيشتر است و مسئوليت او نيز سنگينتر است. پس نه جبر است و نه كسي ميتواند از زيربار مسئوليت شانه خالي كند. "ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم؛ پس در آن روز (قيامت) از نعمتهايي كه داشتهايد، بازپرسي خواهيدشد"، (3).
بنابراين روايات باب طينت، با آيات قرآن و احاديث ديگر منافات ندارد.
اما آيا اين روايات مستلزم جبر است؟ پاسخ اين سؤال نيز از مطالب گذشته روشن ميشود.
بين افعال اختياري و اضطراري تفاوت است؛ كسي كه كاري را از روي اضطرار انجام ميدهد و در عمل هيچ اختياري از خودندارد، آن كار نه خوب است و نه بد. اما فعل اختياري متصف به حسن و قبح (خوب و بد) ميشود؛ يعني، كسي كه كارش را از روياختيار درست انجام ميدهد، متّصف به مدح ميشود و آنكه با سوء اختيار كار بدي ميكند، متّصف به ذم ميشود. ثواب و عقاب نيزمربوط به فعل اختياري است؛ چنان كه تكليف در جايي است كه انسان اختيار داشته باشد و از آن جا كه روايات طينت در حدشرايط و زمينه هستند، منافاتي با اختيار انسان ندارند.
گذشته از آن، تفسير روايات با توجه به احاديث ديگر، اصل اوليه فهم درست سخنان اهل بيت عصمت و طهارت(ع) است.روايات بسياري از اهل بيت وارد شده كه در آنها "جبر"، نفي شده و شديداً با انديشه جبر مقابله شده است.
مرحوم علامه طباطبايي تفسير ديگري براي روايات طينت بيان كردهاند كه بسيار دقيق است و نياز به توجه بيشتري دارد.
به عنوان مقدمه ذكر چند مطلب لازم است:
انديشه انساني وصف "نفس و روح" انسان است و وقتي انديشه مجرد باشد، روحي هم كه آنها را درك ميكند، مجرّد خواهد بود.البته مقدمات و پايههاي ادراك و انديشه، زمانمند و مكانمند است، مثلاً ما در زمان خاص و مكان خاص، مطالعه ميكنيم؛ اما فهم و درك ما منزّه از زمان و مكان است.
تمامي ملكات نفساني نيز اين گونه است؛ مثلاً در ملكه عدالت، عدهاي با تمرين و ممارست به آن ميرسند. اين تمرينها زماني ومكاني است؛ اما خود عدالت، وصفي ثابت و راسخ است كه از زمان و مكان منزّه ميباشد.
اگر اشكال شود كه انديشه ما در طول زمان تغيير ميكند، پس امر ثابتي نيست؛ پاسخش اين است كه انديشه تغييري نميكند؛بلكه رابطه ما با انديشه عوض ميشود؛ زيرا انسان، هم اكنون يادش است كه ده سال پيش، فلان انديشه را داشته است و اكنون انديشه ديگري دارد، مثلاً بين اين كه دماي آب عوض شده، گاهي يخ ميزند و گاهي جوش ميآيد، تفاوت آشكار است. در اين جادماي آب واقعا عوض شده است. اما هيچ انديشهاي با انديشه ديگر عوض نميشود. نه انديشه باطل حق ميشود و نه انديشه حقباطل ميگردد. اين انديشمند است كه رابطهاش، با علوم عوض ميشود؛ مثلاً ما قبلاً معتقد به هندسه اقليدسي بوديم و اكنون به هندسه نااقليدسي اعتقاد داريم؛ در اين جا رابطه ما با علوم عوض ميشود. يا مثلاً يادمان ميآيد در سن ده سالگي به فلان مطلب اعتقاد داشتيم و در پانزده سالگي اعتقاد پيدا كرديم كه اين نظر اشتباه بوده است و...
با توجه به اين مقدمات، روايات باب طينت به شكل زير قابل تفسير است:
سعادت و شقاوت نيز هميشه بوده است؛ اما انسان به واسطه كار خود آن را اكنون درك كرده است. و گرنه آن دو ملكه ثابتي براينفس است؛ چنان كه ميفرمايد: "كما بدأكم تودون فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة".
بنابراين خداوند متعال، همه افراد را با فطرت الهي و نفس "ملهمه" آفريده است و هر كس هم طبق روش و خلق خود (طينت)عمل ميكند: "قل كل يعمل علي شاكلته؛ بگو: هر كس طبق روش [و خلق و خوي] خود عمل ميكند" (4).
شاكله و خلق وخوي آدمي، دردرجه اول فطرت الهي او است. بر اساس فطرت خود عمل كند، راه او مستقيم خواهد بود؛ ولي اگر در "جهاد اكبر" كوتاهي نمايد،فطرت را آلوده كرده است. در اين صورت، اعمال او روي شالكه و خلق و خوي او نيست؛ بلكه بر او تحميل ميشود. از اين رو او بافشار گناه ميكند؛ بعد هم پشيمان ميشود و كم كم وقتي در مصاف جهاد اكبر، فطرت الهي او زير خروارها خاك اغراض و هواي نفساني دفن شد و خانه نفس اماره روي آن بنا گرديد، مجاري ادراكي انسان بسته ميشود: در "بل ران علي قلوبهم ما كانو يكذبون؛بلكه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته است"، (5). آن گاه خداوند آنان را به حال خودشان رها ميكند و روش و شاكله(خلق و خوي) ثانوي آنها اين ميشود كه به سوي بدي و شقاوت و بيراهه حركت ميكنند. چنين است كه نشئه قيامت، عكس العمل دنيا است و هر چه انسان در دنيا انجام ميدهد، در قيامت ظهور ميكند.
با روايات باب "طينت" راه جبر باز نميشود كه برخي افرادبخواهند از آن سوء استفاده كنند. البته چنانچه عرض شد درك آنها بسيار مشكل است و تفسير مرحوم علامه طباطبايي نيز داراي چنين ويژگياي است، و فهم آن دقت بسيار ميطلبد.
دسته پنجم روايات باب "طينت"، رواياتي است كه ميفرمايد: خداوند روز قيامت خوبيهاي بدان را از آنها ميگيرد و به خوبان ميدهد و بديهاي خوبان را از آنان ميگيرد و به بدان ميدهد، يعني، شخص كافر، اگر خوبي هم داشته باشد، از او گرفته و به مؤمن داده ميشود.
علامه طباطبايي(ره) درباره اين روايات ميگويد: خوبيها و بديها، امور اعتباري نيست، بلكه ريشه در تكوين و ريشه درسنتهاي الهي دارد؛ يعني، اطاعت و فرمانبرداري در حقيقت شهد و معصيت و گناه در واقع سم است. به عبارت ديگر خوبيها وبديها حقيقي است و اين حقيقت به صورت دستورات و احكام اعتباري (بايد و نبايد) در آمده است. بنابراين بايد سنخيتي بين فردو عمل او باشد. حال كه چنين است، همه حسنات و خوبيها به مؤمن باز ميگردد، زيرا خداوند اصل همه خيرها است و مؤمن حقيقي، ايمان به خدا دارد. تمام بديها نيز به كافر باز ميگردد؛ زيرا دوري و انكار خداوند منشأ تمام تبهكاريها و بديها است. كافربه آخرت معتقد نيست و براي آخرت كار نميكند. او براي دنيا و حداكثر مردم كار ميكند و خداوند - تبارك و تعالي - نيز كار خوباو را در همين دنيا تلافي ميكند؛ مثلاً نام او را در دنيا بلند ميكند، مراكز و مؤسسات به نام او ميشود و... و اما او با آخرت ارتباط ندارد. بنابراين در قيامت (يوم تبلي السرائر)، كافر بي ارج و قرب است: "اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهميوم القيامة وزنا؛ آنان كسياند كه به آيات پروردگارشان و ديدار او كافر شدند، به همين جهت، اعمالشان حبط و نابود است، از اين رو روز قيامت، ميزاني براي آنها بر پا نخواهيم كرد"، (6).