پرسش:
1. آيا توحيد اقسام و مراتبى دارد؟ در صورت مثبت بودن پاسخ لطفا اقسام و مراتب توحيد را بفرمائيد؟
پاسخ :
توحيد داراى اقسام گوناگونى است:
توحيد به دو شاخه اصلى نظرى و عملى تقسيم مى شود. توحيد نظرى، اعتقاد قطعى به يكتايى خداوند در ذات،صفات و افعال است. و توحيد عملى آن است كه انسان، باورهاى توحيدى خويش را در صحنه عمل، حاكميت بخشد و به گونه اى رفتار كند كه مقتضاى انديشه توحيدى او است.
توحيد نظرى سه قسم است:
1. ذاتى
2. صفاتى
3. افعالى
و توحيد افعالى نيز به سه قسم كلى تقسيم مى گردد:
1. توحيد در خالقيت
2. توحيد در ربوبيت
3. توحيد در مالكيت
توحيد در ربوبيت نيز داراى فروع و شؤن مختلف است كه عبارت اند از:
توحيد در حاكميت (ولايت)، توحيد در تشريع، توحيد در اطاعت، توحيد در عبادت، توحيد در استعانت، توحيد در محبت، توحيد در مغفرت و شفاعت و توحيد در خوف و رجاء.
نكته اى كه بايد در مورد اين تقسيم، به خصوص در مورد فروع و اقسام ربوبيت مورد توجه قرار گيرد، اين است كه تفاوت اقسام و فروع ياد شده با يك ديگر و با مقسم خود، از باب تفاوت در حيثيات است؛ يعنى اين تفاوت ها از جهت مفهوم است نه مصداق، چون مصداق تمام اين توحيدها يكى است كه همان خداوند خالق و ربّ است؛ يعنى خداوندخالق و ربّ، ربوبيت خود را از جهات متفاوت اعمال مى كند، چون پس از خلق عالم، تدبير و اداره آن مطرح است وربوبيت خدا هم همين تدبير كامل است، امّا براى اعمال تدبير عالم، ساز و كارهاى ويژه و متفاوتى نياز است كه فروع وشؤن مختلف ربوبيت در همين راستا معنا پيدا مى كند.[1]
پرسش:
2. با توجه به اينكه يكى از اقسام توحيد، توحيد ذاتى است؛ از منظر قرآن مراد از آن چيست؟
پاسخ :
براى توحيد در ذات دو معنى شده است؛
1.توحيد ذاتى يعنى خداوند، واحدى است كه نظير، شريك و مثلى براى او نيست؛ يعنى خداوند حقيقتى است كه دومى براى او قابل تصور نيست. از اين معنى به مرتبه واحديت و توحيد واحدى تعبير مى شود.
2.توحيد ذاتى يعنى خداوند، بسيطى است كه هيچ جزئى براى او نيست. و از هرگونه تركيب كه مستلزم نيازمندى در درون اوست بدور است . از اين معنى به مرتبه احديت و توحيد احدى تعبير مى شود.
در آيه اول سوره اخلاص يعنى قل هو الله احد، اشاره به مرتبه احديت شده است و در آيه آخر يعنى «وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ» اشاره به مرتبه واحديت شده است.[2]
پرسش:
3. در قرآن، در بعضى جاها «اللّه احد» و در بعضى موارد «اللّه واحد» آمده است، آيا اين دو عبارت، از نظرفصاحت و بلاغت با هم تفاوت دارند، يا خير؟
پاسخ :
همانگونه كه در پاسخ پيشين بيان شد ميان احد و واحد تفاوت است بدين صورت كه «احد»، به بساطت ذات خداوند در مقابل اجزاى تركيبى اشاره دارد، و «واحد»، اشاره به يگانگى ذات او در برابر كثرات خارجى است.
از اين رو تفاوت در تعبير به «واحد» و «احد» به اقتضاى مورد است؛ براى مثال، چون در قرآن، در بيشتر موارد، روى سخن با مشركان و چند خدايى ها است ـ چنان كه بناى كلمه «لا اله الا اللّه» هم، اول بر نفى است، سپس اثبات ـ، از اين رو لفظ «واحد» به كار برده شده است، تامفيد نفى كثرات و شركاى خارجى باشد و به خصوصيّت ذاتى كارى ندارد: «ءَ أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُالْقَهَّار؛[3] آيا خدايان پراكنده بهترند، يا خداوند يكتاى پيروز؟!» و در جايى كه روى سخن با مؤمن موحّد است، از لفظ «احد» كه به بساطت ذات اشاره دارد، شروع كرده و در پايان نفى شركت را نيز از همان نتيجه مى گيرد؛ مانند «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ».[4]
پرسش:
4. چه دليلى بر يگانگى خدا وجود دارد؟
پاسخ :
براى اثبات توحيد و يگانگى خداى متعال، برهان هاى عقلى و نقلى فراوانى اقامه شده است، كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى شود:
1. برهان وحدت نظام و هماهنگى
اين برهان از چند مقدمه تشكيل شده است كه با ملاحظه اين مقدمات، نتيجه گيرى آسان خواهد بود؛ مقدمه اول:جهان هستى داراى نظام واحد و هماهنگى است؛ با نگاهى مختصر به جهان هستى، مى توان به اين ارتباط و هماهنگى ميان تك تك اجزاى آن پى برد، مانند نظام واحد مرتبطى كه بر اعضا و اجزاى بدن انسان حاكم است؛ يعنى، همان طوركه يك انسان با اينكه، يك پيكر واحد است، اما متشكل از اعضا و اجزاى فراوانى به نام سلول مى باشد كه هر سلول،خود داراى قسمت هايى و هر قسمتى نيز متشكل از ذرات بسيارى است. اجزاى جهان نيز چنان به هم پيوسته و مرتبط است كه گويا اجزاى يك پيكر و اعضاى يك شخص هستند.
مقدمه دوم: اين ارتباط و وحدت اجزاى جهان و نظم واحدى كه بين آنان حكم فرماست، اثبات مى كند كه صانع و پديد آورنده جهان بيش از يكى نيست، اگرغير از اين بود و ذات و ماهيت پديدآورندگان متعدد متفاوت بود، آثار مختلفى از آنان نمودار مى شد. و به همين دليل است كه قرآن كريم فرموده خداوند هم در آسمان خداوند است و هم در زمين. «و هُوَ الَّذِي فِى السَّمآءِ إِلهٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيم؛[5] و او كسى است كه هم در آسمان معبود است و هم در زمين، و او حكيم و عليم است.»[6]
و نيز فرموده: و خداى شما، خداوند يگانه اى است، كه غير از او معبودى نيست اوست بخشنده و مهربان [و داراى رحمت عام و خاص] در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز و كشتى هايى كه در دريا به سود مردم در حركتند و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده و با آن زمين را پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و [همچنين] در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخرند، نشانه هايى است [از ذات پاك خدا و يگانگى او[براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند.»[7]
علامه طباطبايى در تفسير برخى از اين آيات فرموده اند: در اين آيات چند دليل بر وحدانيت و يكتايى خداى متعال وجود دارد از جمله وحدت نظام و هماهنگى جهان است، و در توضيح اين دليل به همان نكاتى كه دربالا گفته شد اشاره مى كنند و در پايان مى فرمايند: اگر از خُردترين موجود جهان كه ملكول و ريزتر از آن الكترون وپروتون است شروع كنى و به بالاترين موجودات، يعنى كهكشان ها برسى، بيش از يك عالم و نظام نمى بينى.
پس مجموع عالم يك چيز است و تدبير حاكم بر سراپاى آن متصل است و تمام اجزايش براى يك نظام منحصراست، هر چند اجزايش بسيار و احكامش مختلف است، پس پروردگار عالم كه پديد آورنده آن و مدبر امر آن است،نيز يكى است.[8]
2. برهان تمانع
يكى از دلايل توحيد، برهان تمانع است. تحليل هاى دقيق فلسفى اثبات مى كند كه تعدد آفريدگار، سبب فساد واختلال در دستگاه آفرينش مى گردد و در قرآن كريم نيز به اين برهان اشاره شده است. «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا؛[9] اگر در آسمان و زمين جز «اللّه» خدايانى ديگرى بود، فاسد مى شدند [و نظام جهان] به هم مى خورد.»
توضيح آنكه هر گاه بر زمين و آسمان و جهان، دو آفريننده حكومت كنند، دو صورت فرض مى شود:
1. دو خداى مماثل وهمانند يك ديگر.
2. دو خداى متباين كه با يكديگر اختلاف و تباين كلى داشته باشند.
هرگاه مماثل هم باشند، مانند دو انسان كه بر اثر شباهت كامل و جهت اشتراكى كه ميان آن دو، وجود دارد، مثل وهمانند يكديگر شمرده مى شوند؛ در اين صورت، لازمه اش اين است كه خدا از دو جزء مركب باشد، يك جزءمشترك كه هر دو دارند و يك جزء غير مشترك، و تركيب ـ با احتياج ملازم است و احتياج با خدا بودن سازگار نيست.
بنابراين، بايد فرض دوم را، يعنى دو خداى متباين كه ميان آن دو، هيچ وجه اشتراك و شباهتى نباشد، مورد بحث قرار بدهيم. بديهى است كه آثار و افعال دو موجود مباين بايد مانند ذات خود آن ها مباين و مخالف باشد؛ زيرا متصورنيست كه دو موجود متباين كه كوچك ترين نقطه اشتراك و وحدتى ميان آن ها نيست، از نظر افعال و آثار يكسان ويك نواخت باشند. هر گاه چنين دو خدايى بر جهان آفرينش حكومت كنند، تدبير هر كدام با ديگرى مباين و مخالف خواهد بود و نتيجه دو تدبير مخالف، به هم خوردن نظم و از هم گسيختگى روابط و بروز اختلاف در دستگاه آفرينش است. و چون در نظامى كه هم اكنون پا بر جا است چنين فسادى وجود ندارد اين نشانگر آن است كه مدبر عالم تنها خداوند يگانه است .
برهان تمانع را مى توان به گونه اى ديگر بيان كرد:
ما بدون شك نظام واحدى را در اين جهان حكمفرما مى بينيم، نظامى كه در همه جهات هماهنگ است، قوانينش ثابت و در آسمان و زمين جارى است، برنامه هايش با هم منطبق، و اجزايش متناسب است.
اين هماهنگى قوانين و نظام آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدء واحدى سرچشمه گرفته است چرا كه اگر مبدءها متعدد بود و اراده ها مختلف، اين هماهنگى هرگز وجود نداشت و همان چيزى كه قرآن از آن تعبير به[ فساد]مى كند در عالم به وضوح ديده مى شد. توجه به مثال زير مى تواند بر وضوح مطلب بيافزايد.
ما اگر كمى اهل تحقيق و مطالعه باشيم، از بررسى يك كتاب به خوبى مى توانيم بفهميم آن را يك نفر نوشته يا چند نفر؟ كتابى كه تأليف يك نفر است، هماهنگى و انسجام مخصوص در ميان عبارات، جمله بنديها، تعبيرات مختلف، كنايات و اشارات، عناوين و تيترها، شيوه ورود و خروج در بحث ها، خلاصه تمام قسمت هايش يكپارچه و هم صدا است چرا كه زائيده يك فكر و تراوش يك قلم است.
اما اگر دو يا چند نفر- هر چند همه دانشمند باشند و صميمى و داراى روح همكارى نزديك- هر كدام تأليف بخشى از آن را بر عهده گيرد، باز در اعماق عبارات و الفاظ، طرز بحثها، آثار اين دوگانگى و چندگانگى نمايان است.
دليل آن هم روشن است، زيرا دو نفر هر قدر همفكر و هم سليقه باشند بالأخره دو نفرند، اگر همه چيز آنها يكى بود، يك نفر مى شدند، بنا بر اين بطور قطع بايد تفاوتهايى داشته باشند تا بتوانند دو نفر باشند و اين تفاوت سرانجام كار خود را خواهد كرد، و اثرش را در نوشته هاى آنها خواهد گذاشت. حال هر قدر اين كتاب، بزرگتر و مفصلتر باشد و در موضوعات متنوعترى بحث كند زودتر اين ناهماهنگى احساس مى شود.
كتاب بزرگ عالم آفرينش كه عظمتش بقدرى است كه ما با تمام وجودمان در لابلاى عباراتش گم مى شويم، نيز مشمول همين قانون است. درست است كه ما حتى در تمام عمر نمى توانيم تمام اين كتاب را مطالعه كنيم اما با همين اندازه كه توفيق مطالعه نصيب ما و كل دانشمندان جهان شده است، آن چنان هماهنگى دارد كه از وحدت مؤف به خوبى حكايت مى كند، ما هر چه اين كتاب عجيب را ورق مى زنيم در همه جا آثار يك نظم عالى و انسجام و هماهنگى غير قابل توصيف در ميان كلمات و سطور و صفحاتش نمايان است.
اگر در اداره اين جهان و نظام آن، اراده ها و مبدءهاى متعددى دخالت داشت اين هماهنگى امكان پذير نبود.
راستى چرا دانشمندان فضايى مى توانند سفينه هاى فضاپيما را با دقت كامل به فضا بفرستند، و قايق ماه نشين آن را دقيقا در همان محلى كه از نظر علمى پيش بينى كرده اند فرود آورند، سپس آن را از آنجا حركت داده در محل پيش بينى شده در زمين پائين بياورند؟! آيا اين دقت محاسبات به خاطر اين نيست كه نظام حاكم بر كل هستى كه پايه محاسبات اين دانشمندان است دقيق منسجم و هماهنگ است كه اگر يك ذره ناهماهنگى (از نظر زمان يك صدم ثانيه) كم و زيادى در آن بود تمام محاسباتشان به هم مى خورد.
كوتاه سخن اينكه: اگر دو يا چند اراده در عالم حاكم بود، هر يك اقتضايى داشت و هر كدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد، سرانجام جهان به فساد مى گرائيد.[10]
پرسش:
5: بنا بر دو تقريرى كه براى برهان تمانع بيان شد، تعدد خدايان در صورتى منشأ فساد در جهان مى شود كه آنها به مبارزه با يكديگر برخيزند، اما اگر قبول كنيم آنها افرادى حكيم و آگاهند، حتما با كمك هم جهان را اداره مى كنند.آيا در اين صورت هم يكى بودن خداوند لزومى دارد؟
پاسخ :
حكيم بودن آنها، تعدد آنها را از بين نمى برد، هنگامى كه بگوئيم آنها متعددند، مفهومش اين است كه از هر نظر يكى نيستند، چرا كه اگر از تمام جهات يكى بودند، يك خدا مى شدند، بنا بر اين هر جا تعدد است حتما تفاوتها و اختلافاتى وجود دارد، كه ناخودآگاه در اراده و عمل آنان اثر مى گذارد و جهان هستى را به هرج و مرج و فساد مى كشاند.[11]
3.آيات قرآن
در قرآن كريم آيه هاى بسيارى وجود دارد كه دال بر يگانگى خداوند متعال است، مانندِ همه آيه هايى كه خداوند را به احديت توصيف مى كنند: «و اِلـهُكُم اِلـهٌ واحِدٌ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ الرَّحمانُ الرَّحيم؛[12] و خداى شما، خداى يگانه اى است كه غير از او معبودى نيست، اوست بخشنده مهربان.»
آن ها كه گفتند خداوند يكى از سه خداست، [نيز] بيقين كافر شدند؛ معبودى جز معبود يگانه نيست، و اگر از آن چه مى گويند دست بر ندارند عذاب دردناكى به كافران آن ها [كه روى اين عقيده ايستادگى كنند] خواهد رسيد.»[13] «... و بدانند كه او خداى يكتاست، و تا صاحبان خرد [و انديشه] پند گيرند.»[14] و نيز سوره ها و آيات: (نحل/22 و 51؛ كهف/110؛ انبيا/108؛ فصلت/6)
و نيز بخشى از آيات قرآن، هرگونه خداى جز خداوند يكتا را نفى مى كنند، مانندِ:
«آيا براستى شما گواهى مى دهيد كه معبودان ديگرى با خداست؟» بگو: «من هرگز چنين گواهى نمى دهم.» بگو: «اوست تنها معبود يگانه، و من از آنچه براى او شريك قرار مى دهيد بيزارم.»[15] «و هيچ معبودى جز خداوند يگانه نيست و خداوند توانا و حكيم است.»[16] بگو: «من تنها يك بيم دهنده ام و هيچ معبودى جز خداوند يگانه قهار نيست».[17] «پس بدان كه معبودى جز «اللّه» نيست.»[18] و نيز سوره ها و آيات: «طور/43؛ آل عمران/2؛ طه/8 و 14؛ انبيا/25؛ نمل/26؛ قصص/70 و 88؛ مؤمن/3 و 65؛ دخان/8.»
پرسش:
6. از آنجا كه استدلال به قرآن و متون دينى مبتنى بر پذيرش و اعتبار آنهاست آيا استناد به آن در خداشناسى و اثبات توحيد دَوْر نيست؟
پاسخ :
گرچه استناد به آيات و روايات براى اثبات وجود خداوند و معارفى مانندِ آن، به ظاهر مستلزم دور است ؛ (زيرا پذيرش وجود خداوند متوقف بر پذيرش صحت و اعتبار آيات و روايات است و از سويى پذيرش صحت و درستى آيات وروايات متوقف بر پذيرش وجود خداوند است پس پذيرش خداوند متوقف بر پذيرش خداوند است واين همان دور است و چون دور باطل است پس نمى توان از متون دينى براى اثبات خداوند بهره جست)، ولى لازم است دانسته شود كه به منظور تصحيح اين استناد بايد گفت كه تمسك به كتاب و سنت درباره معارف اسلامى از قبيل اثبات وجودخداوند، ممكن است ذيل يكى از دو عنوان مطرح شود كه بر اساس يكى، استناد به طور منطقى صحيح و بدون اشكال است و بر طبق ديگرى باطل و مستلزم دور مى باشد:
1. استناد به متون دينى به عنوان منشورى كه پس از اذعان به اعتبار و صحت صدور آن ها و تلاش براى فهم مراد ومقصود گوينده بايد آن را پذيرفت و به مفاد آن باور داشت و به فرامين آن گردن نهاد، هر چند نتوانيم تصويرى عقلانى و يا علمى از آن ارائه نماييم؛ به عبارت ديگر، اگر چه دليل عقلى، علمى و ... دال بر صحت آن نداشته باشيم.
پرسمان خداشناسی در قرآن، صفحه 66
بديهى است كه قلمرو اين گونه استناد، به احكام فرعى و عملى دينى محدود مى باشد و در اين حوزه، منطقى و به دور از اشكال است، اما درباره باورهاى كلان دينى، از قبيل اثبات وجود خداوند، اين نوع استناد به متون دينى،مستلزم دور و باطل است.
2. استفاده از كتاب و سنت به عنوان كاوش از دليل عقلى، علمى و ... كه از زبان متون دينى بيان شده است و معيار ارزش يابى آن بر طبق طبيعت موضوع، همان معيارهاى عمومى عقلى، علمى و ... مى باشد و صرف دينى بودن مدعا، توجيه گر صحت آن نمى باشد. در اين نوع نگرش، مدعيات دينى، همچون قضاياى فلسفى، علمى و ... تلقى مى شوند كه بايد با موازين حاكم بر اين قضايا ارزش يابى شوند.
پر واضح است كه اين نحوه رويكرد به دين در مسائل كلان اعتقادى، مستلزم هيچ گونه محذور منطقى، از قبيل دورنيست.
بنابراين، با توجه به ماهيت برون دينى باورهاى بنيادين دينى، متون دينى اصولاً برخوردى عقلى و مبتنى بر تدبر وهوش مندى با اين مسائل دارند و همين است رمز و راز تمسك به متون دينى در مسائل اعتقادى، از سوى فرزانگانى كه خود معمار تفكر منطقى و اصول خردورزى اند.[19]
به عنوان مثال مى توان آيه ذيل را مورد توجه قرار داد:
«شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ و المَلائِكَةُ و اُولوا العِلمِ قائما بِالقِسطِ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ العَزيزُ الحَكيم؛[20] خداوند [با ايجاد نظام واحد هستى] گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش [هركدام به گونه اى بر اين مطلب]گواهى مى دهند در حالى كه [خداوند در تمام عالم] قيام به عدالت دارد، معبودى جز او نيست كه هم توانا و هم حكيم است.»
علامه طباطبايى در توضيح اين آيه مى فرمايند: يكى از لطايف اين آيه آن است كه خداوند بر عدالت خويش و بريگانگى اش در الوهيت، شهادت مى دهد و معنايش اين است كه عدالت او خودش بنفسه ثابت است و وحدانيت او را هم اثبات مى كند، با اين مقدمات كه:
الف: نظام جهان كه همان فعل خداست، عين عدالت است و حاكى از عدالت خداى متعال.
ب: خداوندِ عادل شهادت مى دهد كه معبودى جز او نيست، پس شهادتش مانند شهادت همه شاهدهاى ديگر، پذيرفته مى شود، شايد اين شبهه مطرح شود كه استناد به آيات، استناد به نقل است نه عقل، و برهان نقلى اعتبار چندانى ندارد.
پاسخ اين اشكال اين است، در صورتى اين اشكال پذيرفته مى شود كه برهان عقلى تأييد نكند، امّا اگر عقل برهان نقلى را تأييد كند، اعتبارش كم تر از برهان عقل نيست. اگر برهان اقامه شد كه شاهدى دروغ نمى گويد و احتمال دروغ نيز وجود ندارد، شهادت چنين شاهدى همان يقين را مى آورد كه برهان يقينى، يقين مى آورد و خداى سبحان چنين شاهدى است.[21]
پرسش:
7. آيا فعل هاى تفضيل كه در قرآن براى خداى متعال به كار برده شده اند، نشانه شريك بودن وى با ديگران نيست؟
پاسخ:
از بيانات پيشوايان معصوم عليهم السلام استفاده مى شود كه الفاظ دال بر تفضيل در هنگام كاربرد درباره خداى متعال از معناى تفضيلى جدا مى شوند و گرنه توحيد حاصل نمى گردد.
در كتاب اصول كافى از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است كه: «شخصى در محضر حضرت، كلمه «اللّه اكبر» را بر زبان آورد. امام از وى پرسيد تو كه مى گويى اللّه بزرگ تر است، از چه چيز بزرگ تر است. آن شخص درپاسخ گفت: خدا از همه چيز بزرگ تر است. امام در جواب فرمودند: تو براى خدا حدّى قائل شدى؛ زيرا اشيا محدودهستند، وقتى كه خدا از همه آن ها بزرگ تر باشد، لازمه اش اين است كه آن چيزى كه بر آن ها نيز برترى دارد محدودباشد.
شخص ياد شده پرسيد، پس معناى اللّه اكبر چيست؟ امام عليه السلام فرمود: معنايش اين است كه خداوند برتر از آن است كه تعريف و توصيف گردد.[22]
پس واژه هايى كه در قرآن و احاديث در رابطه با تمجيد حضرت احديت به كار رفته اند، مانند صيغه افعل التفضيل كه در اكرم، اقرب، اول و آخر و يا در مقام تنزيه و تقديس، مانند اعلى و ارفع وارد شده اند، اين ها همه در مقام تمجيدخداى متعال هستند نه تفضل او بر ديگرى؛ به همين جهت، علامه طبرسى در تفسير آيه «اِقرأ وَ رَبّكَ الأَكرَم» مى فرمايند: «أعظَمُ كَرما فلا يَبْلُغْهُ كَرمُ كَريمٍ لاَِنَّه يُعطي مِنَ النَّعمِ ما لايَقدِرْ عَلى مِثلِه».[23]
البته شايان ذكر است كه گاهى صيغه افضل به معناى تجاوز و گذشتن صاحب فعل از حد و نهايت ديگرى است، به اين معنا كه افعل التفضيل در اصل مشاركت دو شخص در يك فعل و برترى يكى بر ديگرى به كار نمى رود، بلكه وجود فعل را در يكى و عدم آن را در ديگرى مى فهماند.[24]
[1]. ر.ك: تفسير نمونه، ج 27، ص 446؛ أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 157؛ مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج 12، ص 264؛ الإلهيات، جعفر سبحانى، 387، چاپ اول، 1409 ه ، الدار الإسلامية للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت؛ التوحيد و الشرك فى القرآن، جعفر سبحانى، ص 5.
[2]. الإلهيات، جعفر سبحانى، ص 355؛ تفسير اثنا عشرى، ج 1، ص 304.
[3]. يوسف/39.
[4]. آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى مهر، ج 1، ص 260.
[5]. زخرف/84.
[6]. منهاج الصالحين، وحيد خراسانى، ج 1، ص 39.
[7]. بقره/163 و 164.
[8]. تفسير الميزان، ج 1، ص 599.
[9]. انبيا/22.
[10]. تفسير نمونه، ج 13، ص 381.
[11]. تفسير نمونه، ج 13، ص 382.
[12]. بقره/163.
[13]. مائده/73.
[14]. ابراهيم/52.
[15]. انعام/19.
[16]. آل عمران/62.
[17]. ص/65.
[18]. محمد/19.
[19]. فلسفه و روش رئاليسم، شهيد مرتضى مطهرى، ج 5، ص 159؛ تفسير الميزان، همان، ج 3، ص 180.
[20]. آل عمران/18.
[21]. معارف قرآن، همان، ص 54.
[22]. مجمع البيان، طبرسى، ج 10، ص 514.
[23]. انوار بيان، مباحثى در توحيد قرآن، ربانى، ميانجى، تقوى، گرمرودى، ص 375.
[24]. نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 82.
منبع: http://maarefquran.com