اهمیت ریشه یابی حوادث تاریخی
هر حادثه ای یک ظرف زمانی و یک ظرف مکانی دارد؛ در هر زمان و مکانی که اتفاق افتاده دیگر با همان شرایط و عین آن تکرار نمی شود؛ اما حوادث تاریخ علی رغم این تکرار عین آن امکان پذیر نیست، اما مشابه به آن تکرار می شود. به قطار نگاه کنید، هر واگنی که از جلوی ایستگاه می گذرد دیگر گذشته اما واگن بعدی که می آید مثل همان است. حالا مسافرانش فرق می کنند، افرادی که در این کوپه ها نشسته اند متفاوت اند. مهره های تاریخ عوض می شود، مسافرانش عوض می شود، شخصیت هایش عوض می شود؛ اما اصول و قواعدی که بر تاریخ حاکم است این ها با اندکی تفاوت عین هم هستند. تاریخ تکرار پذیر است. واقعاً چرا جامعة ارزشی نبوی تبدیل به جامعة ضد ارزشی اموی شد؟ هنوز نیم قرن از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نگذشته بود که جامعة ارزشی نبوی تبدیل به جامعة ضد ارزشی اموی شد. همه چیز رفت و برعکس شد و یک تغییر صد در صد ماهوی اتفاق افتاد، علت چیست؟ من برای شما چند مثال می زنم که چگونه در تاریخ انسان های خوب کنار زده شدند؟ چگونه در تاریخ پاک دامن ها حذف شدند؟ قرآن می فرماید: فرعون یک زمامدار فاسد بود؛ «إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِين»[1] این از فرعون که زمامدار بود، اما مردم «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ»؛[2] مردم هم قدرت تحلیل نداشتند و فرعون آنها را در جهل نگه داشته بود و نمی گذاشت قضایا را بفهمند. این یک معادله است، ببینید نتیجة این دو چه شد؟ فرعون زمامدار فاسد و مردم، جاهل بدون اطلاع؛ این دو یک نتیجه داد «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ»؛[3] موسی (علیه السلام) مجبور شد شبانه از شهر و از بین مردم «خائفانه» فرار کند و بیرون برود. چرا موسی از جامعه خارج شد؟ چون وقتی آن زمامدار فاسد با این مردم جاهل با هم جمع شدند و نتیجه اش «خَرَجَ» خروج موسی است. حضرت صالح شتر را به عنوان معجزه برای قومش آورد، گفت: «هذِهِ ناقَهُ اللهِ» این شتر، علامت خداست. همة موجودات متعلق به خدا هستند ولی شما می دانید یک چیزهایی مستقیم به خدا نسبت داده شده؛ مثلاً مسجدالحرام را می گوییم خانة خدا، ماه رمضان را می گوییم ماه خدا، حسین را می گوییم خون خدا؛ والا بقیة مسجدها هم مال خداست، بقیة ماه ها ماه خداست، اگر چیزی را به طور مستقیم به خدا نسبت می دهند دلیل بر اهمیت زیاد آن است. گفت: «هذِهِ ناقَهُ اللهِ»[4] این شتر نشانة خداست. چه کردند؟ «فَعَقَرُواها»[5] شتر را پی کردند و کشتند. نتیجه چه شد؟ عدم تأثیرگذاری دعوت صالح (علیه السلام) این مطلب را ادامه می دهم تا به جایی برسیم. و اما قوم لوط؛ فرشته های خدا شب به خانة لوط آمدند، مردم جمع شدند گفتند این ها را بیرون کن؛ «أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِكُمْ» لوط (علیه السلام) فرمود: چرا بیرونشان کنم مگر چه کرده اند؟ گفتند: »إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُون»[6] جرمشان این است که پاک دامن هستند. نتیجة آن حرکت بیرون کردن پاک دامن ها شد. به قصه یوسف (علیه السلام) نگاه کنیم؛ نتیجة حسادت و جهل و غفلت برادران چه شد؟ «اقْتُلُواْ يُوسُفَ»[7] بیایید برادرمان را بکشیم. حال شما دقت کنید از خارج شدن هابیل از صحنه تا به شهادت رسیدنش توسط قابیل همین گونه تاریخ را ورق بزنید خارج شدن موسی، توطئة ترور یوسف (علیه السلام) ، توطئة پی کردن شتر صالح (علیه السلام) ، توطئة خروج متطهرها از میان قوم لوط، همة اینها مثل واگن هایی هستند که آن ها را به هم بسته اند، فقط مهره ها و مسافرانش عوض شده اند، تاریخ را جلوتر بیایید آن گاه به حوادثی مانند حادثة کربلا می رسید به گونه ای این مسیر ادامه یافت که این جمعیت انبوه مقابل اباعبدالله (علیه السلام) ایستادگی کردند.
دلایل مقابله با امام حسین
امام حسین (علیه السلام) نامه ای به مردم کوفه نوشت که خیلی مهم است. اموی ها و دیگرانی که بعد از پیغمبر بر سر کار آمدند چهار کار عمده انجام دادند من این ها را توضیح مي دهم و بعد به نامه امام حسین (علیه السلام) می پردازم. آن چهار کار عبارتند از: 1- ولایت ستیزی، 2- دین ستیزی، 3- عدالت ستیزی، 4- تقدس زدایی. در هر جامعه ای با هر شرایطی و در هر زمانی این چهار آفت پیدا شود همان قضایا تکرار می شود. مگر در همین کشور شیخ فضل الله نوری بر سر دار نرفت؟ مگر شهید ثانی و شهید اول با آن وضع به شهادت نرسیدند؟ مگر زید ابن علی ابن الحسین (علیه السلام) ، حُجر بن سکیت، میثم تمار کشته نشدند؟ پروندة شهادت که با کربلا بسته نشد. اموی ها چهار کار عمده انجام دادند که این ها هر جا باشد همین نتیجه را می دهد، خروج خوبان، شهادت پاکان، و حذف متدین ها.
ولایت ستیزی
اولین کاری که اموی ها کردند گفتند امامت را کنار بزنیم، ولایتی که پیغمبر این همه روی آن کار کرده بود؛ در غدیر، در حدیث منزلت، در خانه اش؛ من در سخنرانی ام روز غدیر این مطلب را گفتم که در روز غدیر مسئلة امامت حضرت علی رسمی شد، نه اینکه مطرح شد. مطرح شدن آن از خانة پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شروع شد؛ یعنی از روزی که پیغمبر دعوتش را شروع کرد، امامت علی را هم مطرح کرد. اما با این ولایت مبارزه کردند. از ماجرای سقیفه، آنقدر این مسأله را کمرنگ کردند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «فَوَ اللهِ مَا زِلْتُ مَدفوعاً عَنْ حَقّی مُسْتَأثراً علیّ منذُ قَبَضَ اللهُ نَبیّهُ صل الله علیه و آله حَتّی یَومِ النَّاسِ هَذَا»[8] بعد از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تا کنون حقّ من غصب شد – و تا روزی که حضرت به شهادت رسید- آنها ابتدا امامتی را که رکن دین است در جامعه قطع کردند. مبارزه با ولایت و امامتی که امیرمؤمنان علیه السلام دربارة آن می فرماید: «بِنَا فَتَحَ اللهُ وَبِنَا یَخْتِمُ وَبِنَا یَمْحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِت»؛ [9] با ما بشناسید و خدا را با ما عبادت کنید. شما زیارت جامعة کبیره را در مفاتیح دیده اید این زیارت متعلق به امام هادی (علیه السلام) است، چرا امام هادی این زیارت را تعلیم کرده؟ چرا امام هادی با این کلمات بلند ائمه (علیهم السلام) را ستوده است؟ زیارت جامعة کبیره، یک دوره امام شناسی است. –می خواهد بگوید اگر کسی امامش را نشناخت و حجت خدا را نشناخت، خدا را نشناخته است، این روایت ماست. چرا امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا اینقدر می گوید من پسر پیغمبر هستم؟ من پسر علی هستم؟ من پسر زهرای مرضیه هستم؟ مدام تکرار می کند. آنها دیدند اما وقتی غفلت انسان را بگیرد چشم حق بین از بین می رود.مولوی مي گوید: مرغی می خواست کرمی را شکار کند. همة حواسش متوجه این کرم بود، همة توجهش به این بود که غذایش را به دست بیاورد و کرم را بخورد. یک گربه ای هم مراقب این مرغ بود، این مرغ آنقدر حواسش به این کرم بود که از گربه غافل بود، مي گوید:
مرغکی اندر شکار کرم بود گربه فرصت یافت او را بربود
گربه از فرصت استفاده کرد و به راحتی هم مرغ و هم کرم را بلعید.
آکل و مأکول بودی بی خبردر شکار خود ز صیّادی دگر
عجیب است که انسان از خودش و توانمندی ها و استعدادهایش غافل می شود.
آدمی گنجینه سرّ حق است گر چه در بحر هوس مستغرق است
گنج کونین است ذات آدمی هست بی پایان صفات آدمی
محمد ابن اشعث و عبدالله أذینب اینگونه شدند اما درس نگرفتند. بنابراین ابتدا ولایت ستیزی انجام شد که توانستند امام حسین (علیه السلام) را به شهادت برسانند. ولایت زدایی و امامت زدایی شد. امام حسین (علیه السلام) را به عنوان چهره ای که خودشان می خواستند معرفی کردند. امام در جامعه محدث است؛ با ملائکه صحبت می کند، امام قدرت تکوین دارد؛ امام، معصوم است؛ امام با رأی مردم انتخاب نمی شود. آن آقایی که می نویسد مشروعیت امام با رأی مردم است نمی داند امامت یعنی چه؟ رأی مردم برای امام مشروعیت نمی آورد. شخصی است به نام جعفر ابن محمد اشعث، داستان آن در کتاب کافی است که برایتان عرض می کنم. صفوان بن یحیی می گوید من از جعفر ابن محمد پرسیدم که چرا تو امام صادق (علیه السلام) را قبول داری؟ چرا شیعه شدی؟ پدرت آدم خوبی نبود، علت این که تو پیرو امام صادق شدی و شیعه بودن را شیوة خودت قرار دادی چیست؟ گفت: می دانی قصه چیست؟ روزی منصور دوانیقی پدرم، محمد اشعث را خواست.- البته این غیر از آن محمد ابن اشعث است- به او گفت. مي توانی یک آدم قوی که کلاه سرش نرود و مأموریت مالی را بتوان به او واگذار کرد برای من پیدا کنی؟ پدرم دایی اش، ابن مهاجر را معرفی کرد. این دو پیش منصور دوانیقی رفتند، منصور دوانیقی پولی به ابن مهاجر داد و گفت: برایت یک مأموریت دارم، از بغداد به مدینه برو، و سیّدهای سادات حسنی و حسینی را پیدا کن. هر کدامشان را که دیدی یه مقداری از این پول را به آنها بده و یک رسید هم از آنها بگیر –بعضی ها با اینگونه کارها می خواهند پشتوانه ای برای خودشان درست کنند. دلش که به حال سادات و فرزندان امام نسوخته بود- گفت: به آنها نگو که این پول را منصور داده است؛ چون اگر بگویی حتی یک نفر از آنها این پول را از تو قبول نمی کند. بگو من از شیعیان شما هستم و از خراسان می آیم این پول هم پاک و مطهر است و خلاصه ماجرا را لو نده من به این رسیدها نیاز دارم حتماً از امام صادق (علیه السلام) هم این رسید را بگیر. ابن مهاجر به مدینه آمد و برگشت. و گزارش کارش را به منصور دوانیقی داد، گفت: منصور، هر سید حسنی و حسینی که دیدم مقداری پول به او دادم و از او رسید گرفتم و کسی هم متوجه نشد. منصور گفت: رسید امام صادق (علیه السلام) کجاست؟ گفت: این یکی نشد. منصور گفت: چرا نشد؟ او گفت: به مسجد پیغمبر رفتم امام صادق داشت نماز می خواند به محض اینکه نمازش را سلام داد قبل از اینکه من بتوانم حرفی بزنم برگشت رو به من کرد و گفت: پسر مهاجر! از خدا بترس. گفتم: آقا، پسر مهاجر کیست؟ من از شیعیان شما هستم، از خراسان می آیم. فرمود: دروغ مي گویی، از نزد منصور می آیی، او این پول ها را به تو داد و گفت برو این کار را بکن، و نگو پول ها را از کجا آورده ام. پیش من دیگر نمي توانی دروغ بگویی. لذا نتوانستم به آقا پول بدهم، بلند شدم و با شرمندگی از مسجد بیرون آمدم. دقت کنید منصور چه گفت؟ منصور بلند شد قدمی در اتاق زد، و گفت: ابن مهاجر، هر زمان در جامعه یک محدَّث وجود دارد - نه محدِّث- یعنی کسی که با فرشته ها ارتباط دارد و از غیب خبر دارد «وَإنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمدٍ مُحَدَّثنا الیَوْمَ» امروز آن محدَّث در جامعه امام صادق است.[10] منصور این را می فهمد، اما حبّ ریاست، حبّ جاه، حبّ مقام، خشم و شهوت و بخل و منیّت، نمی گذارد درست عمل کند. بسیاری اوقات انسان می فهمد حق چیست اما زیر بار نمی رود. قرآن می فرماید:«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ»؛[11] بعضی ها موسی (علیه السلام) را منکر شدند با اینکه یقین داشتند پیغمبراست . «يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ»[12]بعضی ها پیغمبراکرم را مثل بچة خودشان می شناختند اما به او ایمان نیاوردند. اموی ها با دین رسول خدا چه کردند؟ اموی ها، چرا توانستند اکثریتی را مقابل اقلیت قرار بدهند؟ چرا توانستند به راحتی دور مسلم ابن عقیل را خالی کنند؟ چرا توانستند به این سادگی سر امام حسین (علیه السلام) را در کوفه بالای نیزه کنند؟ کوفه ای که حداقل چند سال پایتخت و محل حکومت اسلام بوده است. چرا توانستند به راحتی این گونه این حوادث را بیافرینند؟
دین ستیزی
اموی ها نگفتند نماز نخوانید، بلکه خود معاویه هم نماز می خواند، امام جماعت هم می شد. ولید نماز می خواند، امام جمعه هم می شد. نگفتند روزه نگیرید، معاویه گفت کسی حق ندارد قرآن را تفسیر کند، بخوانید ولی تفسیر نکنید. ابن عباس آمد و گفت: معاویه، آخر جلوی تفسیر قرآن را که نمی شود گرفت. گفت: چرا نمی شود؟ گفت: مردم می خواهند قرآن را بفهمند. گفت: اگر خواستند پیش ما بیایند خودمان برایشان مفسر می گذاریم، فقط ابن عباس از تو نپرسند؛ چون اگر تو بخواهی «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[13]را تفسیر کنی، می گویی: علی (علیه السلام) ، اگر بخواهی «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[14]را تفسیر کنی مي گویی: خانوادة حضرت زهرا (علیهاالسلام) تفسیر ممنوع، اگر هم تفسیر خواستید خودمان تفسیر مي کنیم. امویان دین ستیزی کردند، کاری کردند که با این که خودش آدم بدی بود به بدی معاویه اعتراض می کند، پسرش می گوید: یک شب پدرم به خانه آمد، خیلی ناراحت بود، گفتم: پدر چه شده است؟ گفت: این معاویه عجب آدم بدی است! گفتم: چرا؟ گفت: پیش او بودیم، صدای اذان بلند شد، ناگهان از جای بلند شد و گفت: من باید نام این پیغمبر را از این اذان پاک کنم! که گفته نام این شخص روزی پنج مرتبه کنار نام خدا باشد اما نام ما نباشد. من باید این نام را دفن کنم.می دانید دین ستیزی، یعنی چی؟ یعنی دین را بی روح و بی محتوا کردن؛ یعنی می گویند دین روایت های مختلف دارد، تو هر چه دلت خواست تفسیر کن. یعنی طرح نظریة سکولاریزم، پلورالیسم، قرائت های مختلف از دین بعد می بینید کسی پیدا می شود با کمال وقاحت مي گوید حضرت زهرا (علیها السلام) یک الگوی قدیمی بود، دنبال الگوی جدید بگردید. عجب! مگر عفت و تقوا و ادب و زهد این ها قدیم و جدید دارد؟ چه کسی گفته احترام به پدر و مادر قدیمی است؟ چه کسی گفته عفت و حیا و شرم و تقوا قدیمی است؟ این ها قدیمی بردار نیست، حواسمان را جمع کنیم و حافظ ارزش ها باشیم. امام صادق (علیه السلام) وقتی مصیبتی برایش پیش می آمد عرضه می داشت: «اللهم لا تَجعَل مصیبتی فِی دینی» خدا[15] را شکر که در دینم مصیبت پیش نیامد. بیایید خودمان را قاضی قرار بدهیم واقعاً ما چقدر روی دین جوان هایمان حساسیم؟ چقدر روی نمازشان، تقوایشان، ارتباطشان، گفت و گوهایشان، تلفن هایشان رفت و آمدهایشان حساس هستیم؟ می دانید دین ستیزی یعنی چه؟ یعنی روابط حرام را عادی جلوه دادن، یعنی قبح گناه را شکستن، یعنی توجیه گناه، یعنی مبانی را زیر پا گذاشتن، این ها دین ستیزی است. عزیزان، ارتباط با نامحرم جایز نیست، دست دادن به نامحرم جایز نیست، سخن گفتن غیرشرعی و سخن گفتن شهوت آمیز جایز نیست. این گونه ارتباط ها دین ستیزی است؛ اینکه انسان دائم این اصول را تنزل بدهد، دائم روح دین را از آن بگیرد و قبح آن را بشکند، وقتی قبحش شکست دیگر جلوی من و شما هم خجالت نمی کشد، پدرش هم که از کنارش بگذرد کلامش را قطع نمی کند، ارتباطش را قطع نمی کند. دیگر از بزرگتر، از روحانی، از پدر و از مادر هم حیا نمی کند. حالا من مطالب را در لفافه بیان مي کنم. قبح بسیاری از گناهان به راحتی ریخته شده است. وقتی دین ستیزی شد، وقتی روح معنویت گرفته شد، همین می شود. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: وقتی این آیه نازل شده: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُون»[16] مردم فکر نکنید همین که به زبان و به کلام گفتید ایمان آوردیم کافی است، آزمایش می شوید. حضرت می فرماید: من خدمت پیغمبر خدا رفتم، عرض کردم یا رسول الله! این آزمایش ها چه وقت انجام می شود؟ «وَهُمْ لَا يُفْتَنُون» پیغمبر خدا فرمود: علی جان! این آزمایش ها بعد از من است. تا پیغمبر بود خیلی کارها را انجام نمی دادند. حتی منافقین نفاقشان را پنهان می کردند. قرآن می فرماید: «وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ»[17] پیغمبر! بعضی از افرادی که دور تو هستند منافق اند، تو آنها را نمی شناسی. تا زمانی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود تمام جنگ ها، و اختلافات را مخفی کرده بودند. حضرت زهرا می فرماید: همین که پیغمبر از دنیا رفت، خار نفاق آشکار شد. و معلوم شد که بعضی پیغمبر را نیز قبول نداشتند. اما از ابهت و عظمت و پایگاه مردمی او حساب می بردند. زمان پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم گذشت «ظَهَرَتْ حَسِیکَهُ النِّفاق»[18] این نفاق ها آشکار شد. –پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: علی جان! این فتنه ای که قرآن می گوید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُون» این فتنه بعد از رحلت من است. – حضرت فرمود: علی جان، «السُّحْتُ بِالهَدیَّهِ» اسم رشوه را هدیه می گذارند. «وَالرِّبا بِالبَیْع»[19] علی جان اسم ربا را بیع می گذارند. ربا می شود بیع، معامله، رسمی می شود و یا قبحش می ریزد. شبهات را وارد دین مي کنند، این آزمایش ها پیش می آید، آن زمان دیگر هر کسی در غربال نمی ماند.
این جاست که می بینید با این که امام حسین (علیه السلام) آن همه به این طرف و آن طرف رفت، نامه داد، ملاقات کرد، فقط تعداد محدودی آمدند. وقتی پای جان و پای دنیا به میان آمد همه کنار کشیدند. فرمود: «النَّاسُ عَبیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلَی ألْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فإذَا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ»[20] عزیزان، دقت کنید از این صحبت ها این گونه برداشت نکنید که اسلام با دنیا داری مخالف است، خیر، اگر دنیا باعث حرکت و پویایی دین شود، نه تنها بد نیست بلکه عالی است، اما اگر دنیا باعث شود خدا، دین، اعتقادات، حلال و حرام، خمس و زکات و همه چیز کنار برود و زیر پا گذاشته شود به حرام بودن لقمه ای که می خورید اهمیت داده نشود این دنیا بد است. می دانید لقمة حرام نسل شما را به خطر می اندازد؟ سوار دنیا شو، امیر دنیا شو، نه اسیر و وابسته، مثل عمر سعد که برای حکومت ری و برای دنیا از دینش گذشت و به ری هم نرسید، به مال هم نرسید.
تقدس زدایی
تقدس زدایی، یعنی این که ما مقدسات را کمرنگ کنیم. کعبه برای ما مقدس است، امام مقدس است، زیارتگاه مقدس است؛ تقدس زدایی یعنی تقدس را از چیزهایی که برای ما مقدس است بگیریم و آنها را عادی کنیم.
عدالت ستیزی
وقتی این چهار عامل در جامعه دست به دست هم داد، این حوادث آفریده می شود. ولی در یک کلمه نامة امام حسین (علیه السلام) را به مردم کوفه بگویم و دعایتان کنم. نامه ای که مسلم ابن عقیل برای مردم کوفه آورد، بر این چهار نکته ای که گفته شد دست گذاشته است. امام حسین (علیه السلام) چنین نوشت: مردم کوفه! «من الحسین بن علی إلی المَلإ من المؤمنین و المسلمین 1- فَلَعَمری ما الإمامُ إلا الحاکمُ بالکِتابِ» امام کسی است که بر اساس قرآن حکم می کند؛ یعنی اول ولایتتان را درست کنید2-«الدَّآئِنُ بِدینِ الْحَقِّ»؛ امام مي آید که دین را پیاده کند، پس مسأله دین را حل کنید، دین ستیز نشوید. 3- «القائِمُ بِالقِسْطِ» امام می آید که عدالت را پیاده کند 4- «الحابِسُ نّفْسَهُ عَلَی ذَلِکَ لِله»[21] امام، فانی در خداست، تقدسش به تقدس و ارتباط با خداست. چهار آسیب گفته شد: ولایت ستیزی، دین ستیزی، تقدس زدایی، عدالت ستیزی، این نامة امام حسین علیه السلام که در تاریخ آمده است، چهار حرکت منفی در مقابل آن قرار گرفت. این خلاصة عرض من بود. امشب در ارتباط با علل رویارویی مردم با امام حسین (علیه السلام) صحبت کردم، البته این رویارویی یک سری مسایل و عوامل اخلاقی هم دارد، عواملی مثل حب دنیا، غفلت، ترس و جهل که توضیح اش فرصت دیگری می خواهد.
حجة الاسلام و المسلمین رفیعی
[1]. سوره قصص، آیه 4
[2]. سوره زخرف، آیه 54
[3]. سوره قصص، آیه 21
[4]. سوره هود، آیه 64
[5]. سوره هود، آیه 65
[6]. سوره اعراف، آیه 82
[7]. سوره یوسف، آیه 9
[8]. نهج البلاغه، خطبه 6؛ بحارالانوار، ج 33، ص 135
[9]. غررالحکم، ح 1948
[10]. الکافی، ج 1، ص 475؛ المناقب، ج 4، ص 220
[11]. سوره نمل، آیه 14
[12]. سوره بقره، آیه 146
[13]. سوره مائده، آیه 3
[14]. سوره احزاب ، آیه 33
[15]. الکافی، ج 3، ص 262؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 247؛ بحارالانوار، ج 79، ص 133
[16]. سوره عنکبوت، آیه 2
[17]. سوره توبه، آیه 101
[18]. بحارالانوار، ج 29، ص 235؛ دلائل الامامه، ص 34
[19]. نهج البلاغه، خطبه 156
[20]. بحارالانوار، ج 44، ص 382؛ تحف العقول، ص 245
[21]. توجه! در رابطه با نامه فوق برای توضیحات بیشتر مراجعه شود به قیمت نامه ها و پیام های امام حسین (نامه امام حسین به مردم کوفه) بحارالانوار، ج 44، ص 334؛ الارضاد، ج 2، ص 39؛ مثیرالاحزان، ص 26