يكي از دلايل وجود روح در بدن چيست؟

پرسش:

 يكي از دلايل وجود روح در بدن چيست؟

پاسخ:

با سلام و ادب سلامتي، سعادت و موفقيت شما را از درگاه ايزد منان خواستاريم

 وجود انسان از دو بعد جسم و روح تشكيل شده است، آياتي از قرآن مجيد به اين نكته اشارت دارد :

1- " اني خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعواله ساجدين "  خداي سبحان به فرشتگان فرمود :  من بشري را از گل آفريدم ، پس آن گاه كه او را اعتدال بخشيدم و از روح خويش در او دميدم ، شما موظف هستيد كه به او سجده كنيد (1)

 ملاحظه مي كنيد كه انسان در بدو خلقت از دو بعدشكل گرفت : ابتدا جسم او كه از خاك و گل است ، سپس جان و روح او كه توسط خدا آفريده شد و حيات و اساس وجود انسان نيز همين روح اوست وآن جاست كه مساله سجدهً فرشتگان مطرح مي شود .

2- در آيه ديگرمي فرمايد : " يسيلونك عن الروح قل الروح من امر ربي" ؛ درباره ً روح از توسوال مي كنند .بگو روح يك امر رباني است (2) »

كه درباره اين آيه تفاسير و نكات زيادي بيان كرده اند، ولي به هر حال اجمالا"مي رساند كه روحي مطرح است .

3- در سوره مومنون آمده است كه "... فكسونا العظام لحما" ثم انشاناه خلقا" آخر " از اين كه مي فرمايد : آن گاه مااو را خلق ديگري ايجاد نموديم ، فهيمده مي شود كه علاوه بر مراتب جسماني در اينجا چيز ديگري كه منشا حيات انساني اوست به وي عطا شده و آن روح انسان است . در روايتي از امام علي ( ع ) نقل شده كه مي فرمايد : " الروح في الجسد كالمعني في اللفظ ؛ روح در بدن نظير معنا در لفظ است " .

 هم چنين در فرمايش ديگري از آن حضرت نقل شده است كه : " و خرجت الروح من جسده فصار جيفه بين اهله " و روح از جسدش خارج شده و به صورت جيفه ومرداري در بين اهلش در خواهد آمد (3).

 از دو روايت مذكور برداشت مي شود كه : بين روح و جسد دوگانگي هست . پس روح چيزي غير از جسم انسان است و حيات انسان نيز به همين حقيقت وابسته است، به طوري كه وقتي روح نباشد، بدن چونان لفظ مهمل و بي معنايي خواهدبود و جسم نيز هم چون ساير جمادات خواهد گشت .

 

 و اما دلايل عقلي :

 دلايل فلسفي و عقلي بسياري بر تجرد نفس اقامه شده است كه در اين جابه دو دليل اكتفا مي كنيم :

1- بوعلي سينا برهاني به اين كيفيت اقامه نموده كه : اگر انسان در جايي قرار بگيرد كه توجهش به بدن جلب نشود، به طوري كه از همه جهت در اعتدال باشد و هيچ عاملي نظير گرسنگي ، تشنگي ،گرما، سرما و حتي وزش باد نظر او را به بدن مادي جلب نكند، در اين صورت اگر توجهش را به خودش متمركز سازد، خود را مي يابد و مسلم اين « خود » غير از بدن است .

2- از خواص ماده تجزيه پذيري است ؛ يعني ، ماده رامي توان به دو قسم و سپس به چهار قسم و ...تجزيه كرد؛ ولي شما هر چه درنفس خويش دقت كنيد، درمي يابيد كه امكان ندارد حتي به تبع بدن به دو قسم و بيشتر تجزيه شود؛ يعني ، هرگز « دو تا نيمه من» نخواهيد داشت و اين دليل تجرد نفس و غير مادي بودن آن است .

به بيان ديگر بدن انسان قابل انقسام ، مكانمند و زمانمند است .اما من و خود انسان كه همان روح او باشد ، نه قابل تقسيم است نه مكانمند و نه زمانمند.

3- مـا انـسانها شخصيت انساني خود را كه از آن با من ( روح ) تعبيرمي كنيم ، با علم حضوريمي يابيم ولي بدن را بايد به كمك اندامهاي حسي بشناسيم كه علم حصولي است ، پس من ( نفس و روح ) غير از بدن است، تـجـربـه تـاريـخـي و طـبـيعي نشان مي دهد كه انسان ها ، حتي انسان هاي اوليه ، همواره درگـفـتـه هاي خود از من يا خودم استفاده كرده اند ، اين من يا خود از ابتداي خلقت هرانسان تا پايان زندگي او همواره وجود دارد و ماهيت يك پارچه و واحدي دارد .در حاليكه بدن و جسم او بارها و بارها تغيير مي كند

4-من موجودي است كه در طول دهها سال با وصف وحدت و شخصيت حقيقي باقي مي ماندو ايـن وحدت و شخصيت را با علم حضوري خطاناپذير ، مي يابيم در صورتي كه اجزاي بدن ، بارهاعـوض مـي شود و هيچ نوع ملاك حقيقي براي وحدت و اين هماني اجزاي سابق و لا حق وجودندارد

5- همه انسان ها دچار حالاتي مي شوند كه آن حالات نمي تواند در جسم و اجزاي مادي آن پديد آيدحالاتي مثل غم ، شادي ، ترس ، اميد ، ياس و 000 بنابراين غير از بدن بايد چيزي در انسان باشد كه .اين حالات را داراست .اين چيز همان روح و نفس است .

6- بدن و اجزاي مادي آن قابليت ادراكات كلي را ندارند ،در حاليكه انسان مي تواند كليات را درك كند .بنابراين روح يا نفس كه مدرك كليات است غير از بدن است.

در پايان مقداري درباره رابطهً روح و جسم بيان مي كنيم:

 رابطه روح و جسم يك تعلق تدبيري است ،روح نه به صورت مظروفي در جسم وجوددارد و بدن نه به صورت قلمي است كه در دست نويسنده اي مي چرخد - اگرچه بدن ابزار روح به شمار مي رود؛ بلكه نوعي تعلق و وابستگي خاص است واز آن جا كه نفس مدير و مدبر بدن است ، اين وابستگي را « تعلق تدبيري » مي نامند .

.البته در اين زمينه سخن بسيار است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم :

 الف ) روح و بدن اثر متقابل در يكديگر دارند؛ يعني ، حالات روحي بر بدن اثر مي گذارد .از اين رو از چهره انسان تا حدودي مي توان درك كرد كه خوشحال است يا ناراحت و نظاير آن .

 ب ) از طريق بدن است كه روح پيوسته به كمال مي رسد و بسياري از كمالات روحي از اين راه دست مي دهد .نظير ملكه سخن ، ملكه هنر و نويسندگي ، كسب علوم و معارف از طريق گوش ، چشم و . ..

ج ) در حالي كه اين مركب ( بدن ) پيوسته فرسوده مي شود ( آنتروپي ) ، برعكس روح دايماً تقويت مي شود .از اين رو مي بينيم يك پير سالخورده نسبت به همان شخص در دوران نوجواني و جواني بسيارپخته تر و صاحب كمال فزون تر است . در حالي كه بدن تحليل رفته و پيوسته رو به فرسودگي است.

 د ) از شگفتي هاي روح اين كه بدن ابزاري است در اختيارروح، هم چون گويي براي چوگان هنگام ورزش . بينيد چطور مثل پر كاه بدن را به اين طرف آن طرف پرتاب مي كند .ولي همين انسان چالاك وقتي مرد،چند نفر حمال قوي هيكل بايد آن را حركت داده و به گور بسپارند .

ناگفته نماند آن چه در پرسش آورده ايد كه يكي از دلائل وجود روح در بدن خالي از مسامحه نيست زيرا روح در هيچ يك از اجزاي بدن مستقر نيست ؛ بلكه روح امري مجرد است و با بدن همراهي و نسبت به آن نوعي تدبير و فرماندهي و سرپرستي دارد.همچنان كه خداوند حاكم فرمانروا و مدبر هستي است و با جهان هست ؛ولي نه به اين معنا كه در جايي مستقر باشد بلكه احاطه قيومي به عالم دارد.

روح نيز با بدن در مرتبه نازل تري شبيه همين رابطه را دارد. بنابراين رابطه روح و بدن را هرگز از منظر فيزيولوژيك

نمي‌توان نگريست ؛ زيرا فيزيولوژي تنها قادر به كشف روابط اجزا و عناصر فيزيكي و بدني است.

 

  1. سوره ص ، آيه 71 - 72 .
  2. سوره اسرا، آيه 85.
  3. نهج البلاغه ، خطبه 109 .

 

Comments (0)

There are no comments posted here yet

Leave your comments

  1. Posting comment as a guest. Sign up or login to your account.
Attachments (0 / 3)
Share Your Location

آپ کے سوالات

آخرین ارسال سایت